دستنوشتهای منتشرنشده از میرزا حسن رشدیه و نقش سیاسی وی در انقلاب مشروطه
نویسنده: محمد بقائی شیرهجینی
دربارة انقلاب مشروطه كتابها و مقالات متعددي به چاپ رسيده كه موضوع انقلاب، علل و عوامل آن را مورد بررسي قرار دادهاند. گروهي نيز به نتايج انقلاب مشروطيت توجه كردهاند. هرساله سمينارهاي مختلف درسطح كشور يا در محافل دانشگاهي براي بررسي انقلاب مشروطيت برگزار میشود. بدين جهت میتوان ادعا نمود با وجود گذشت صد سال از وقوع انقلاب مشروطيت، هنوز هم سخن از انقلاب ومسائل مرتبط با آن، ازمباحث مورد توجه روز است. عليالخصوص كه همان بحثها و خواستهها و چالشهايي كه صد سال پيش دغدغه جامعـﮥ ايراني بود، امروز نيز مطرح است. مباحثي چون صحبت از آزادي گفتار و نوشتار كه زين العابدين مراغهاي در رمان سياسي و انتقادي سياحتنامـﮥ ابراهيم بيك براي يك جامعـﮥ آزاد و پيشرفته آرزومند بود. بحث تشكيل مجلس شورا و انتخابات وحقوق انتخاب كننده و انتخاب شونده و سايرخواستههاي جامعـﮥ كم دانش بي تكنولوژي آن روزگار، كماكان در عصر انفجار اطلاعات و فراتكنولوژي جامعه امروز ايران نيز جاي طرح و بررسي دارد.
در حالي كه بسياري از مسائل سياسي ـ اجتماعي امروز ريشه درانقلاب مشروطه دارد و تا زماني كه آن رخداد مهم تاريخي به صورتي صحيح موشكافي و تجزيه و تحليل نشود، برداشتهاي خطا امري غير قابل اجتناب خواهد بود؛ انتشار آثار مرتبط با انقلاب و افراد دست اندركار در وقايع آن میتواند در رفع ابهامات و درك غلط از شرايط ايران در دوران مشروطه و پس از آن مفيد فايده بيشتري باشد.
كساني كه در روزهاي منتهي به انقلاب مشروطيت نقش ايفا كردند و تجربيات خودرا به رشتـﮥ تحرير درآوردند. رشديه نيز در شمار افرادي است كه به گواه اطلاعات موجود در جريان شكل گيري و پيروزي انقلاب، همچنين ثبات انقلاب ايفاگر نقش بوده است. میتوان اين نقش آفريني را در دو بعد مهم زيرمورد بررسي قرار داد كه عبارتند از:
نخست از طريق آموزش و تربيت دانش آموزان و در نتيجه ارتقاء سطح فكري جامعه، دوم نقش مستقيمي است كه درروند مبارزات واقدامات مشروطه خواهي و در بحبوحه مخالفتهاي آزادي خواهان از وي صادر شد. مقاله حاضر با محوريت بخش دوم فعاليتهاي رشديه و نقش سياسي وي در انقلاب مشروطه، بر آن است تا به اين وجه ناگفته و مغفول ازاقدامات وي بپردازد.
بدين لحاظ میتوان ادعا كرد با توجه به دست نوشته هائي كه از خود وي به جاي مانده و با لطف بازماندگانش1 در اختيار نگارنده قرار گرفته است، مطالب كنوني تهيه و تقديم حضور خوانندگان میگردد. به ويژه كه درباره ابعاد فرهنگي زندگاني رشديه مطالب زيادي نوشته شده و به نظر ميرسد تاحد زيادي در شناخت وجهـﮥ فرهنگي فعاليتهاي وي میتواندمؤثر واقع شود، آثار و تحقيقات موجود چنان كه بايد و شايد، نتوانستهاند حق مطلب را ادا كنند.
دراين شرايط بايد تأكيد نمود مسلماً بُعد ديگر شخصيت رشديه كه همان بُعد سياسي است، كاملاً مفغول مانده است و هيچ گونه مطلب جامعي درباره آن نگاشته نشده است. با اين توضيحات، گزيدهاي از دست نوشته هائي كه اينك ارائه میشود را بايد نخستين مطالبي به شمار آورد كه به تفصيل، صراحت به فعاليتها و اقدامات رشديه در مبارزات مشروطه خواهي دارد.
دست نوشتههاي مزبور در سه قسمت و در تاريخهاي متفاوت نوشته شدهاند. تقريباً هيچ كدام كامل نيستند و هر يك در دفترچهاي جداگانه نوشته شده است. نوع متفاوت خطوط و لرزش قلم، حكايت از اين نكته دارد كه رشديه مطالب خود را در سالهاي مختلف نگاشته است.
بخش اول نوشتهها براساس تاريخ بالاي صفحـﮥ اول، در ماه شعبان1333 ﻫ.ق نوشته شده است. مجموعاً 18صفحه است و روي كاغذ شطرنجي با خودنويس به خطي زيبا در دو رنگ مشكي و آبي نوشته شده است. در اين بخش رشديه به شرح حال خود و مسافرت به مصر و آشنايي با مدارس و برگشت به ايروان و تأسيس اولين مدرسه به سبك جديد براي فرزندان ايراني اشاره میكند. سپس برگشت به تبريز و تأسيس اولين مدرسه و برخورد مكتب داران و در نهايت با ذكر تكفير از طرف آقا سيدحسين پيشنماز موضوع بخش را به پايان میرساند.
بخشي ديگر از دستنويس در يك دفترچه نوشته شده است. با كاغذ آبي كه جلد آن چرمي و به رنگ آبي است. اين نوشتهها مجموعاً 64 صفحه از نوشتههاي رشديه را شامل میشود. موضوعات آن به قبل از تاريخ تحرير بخش اول بر میگردد. رشديه مطالبي را مینويسد:
كه مورخين را استحضار از مقدمات آن نبوده است موخراتش را چون ارتباط به مقدمه پيدا نكردهاند مطلب سر بريده تلقي میشود.
بنابراين از مطالبي كه ديگر مورخين نوشتهاند حتي المقدور خودداري كرده است. رشديه اين نوشتهها را خطاب به شيخ محمدعلي طهراني معروف به كاتوزيان و به خواهش او مینويسد:
چون هر كاري كردهام براي رضاي خدا بوده است و نخواستهام كه جزو حوادث جاريه و از اسماء سايره و ساريه نباشد. علم الله كه اين نگارش محض اجابت آن خواهش معروض میافتد.
در واقع نقش رشديه در خلال انقلاب مشروطيت از اينجا شروع میشود. اولين موضوعي كه اشاره میكند تلاش گروهي از طرفداران امين السلطان براي بازگرداندن او به ايران براي تصاحب قدرت است. در اين ميان از رشديه دعوت میكنند در جرگه طرفداران امين السلطان در آيد. در اين بخش اطلاعات ارزشمندي دربارة موضوعات مختلف از جمله ايلات شاهسون و نقش آنها در انقلاب مشروطيت نوشته است. طبق يادداشتهاي رشديه در اين بخش عمده مطالبي را كه در جريان حوادث مغان، اطراف اردبيل، بيله سوار نوشته است در كتابخانه ميرزا مهدي كاشاني صاحب كتاب وقايع اتفاقيه در روزگار به امانت گذاشته بود. شايد اين مجموعه، همان مجموعهاي باشد كه ماشاءالله آجوداني در مشروطه ايراني به آن اشاره میكند. پيدايي آن مجموعه البته به روشن شدن بخشي ديگر از ادعاهاي رشديه و تاريخ محلي ايران درآن برهه كمك خواهد كرد. در واقع نقش رشديه در آن مقطع زماني و در اطراف اردبيل كه به قول خود:
من مأمور به نصيحت ايلات و جلوگيري ازحركت آنها به تبريز و رشت و تدارك لشكر به كمك مجلس، ستارخان و سپهدار به مغان آمدهام.
همچنين آن بخش از اطلاعات مربوط به بيله سوار در ابهام میماند در نهايت ابهام باقي است.
بخش سوم دست نوشتهها در40 صفحه نوشته شده است. اول و آخر اين مجموعه به هر دليل كنده شده و برعكس بخش دوم دست نويس كه رشديه خود آنها را صفحه گذاري كرده است و نشان میدهد در سر فرصت و حوصله آنها را نوشته است؛ مجموعه سوم فاقد صفحه گذاري است و به همين دليل معلوم نيست اصل دست نوشته چند صفحه بوده است كه از آن40 صفحه باقي مانده است. اين مجموعه با خط نه چندان خوب نوشته شده و گذشت ايّام و عدم حفظ و نگهداري مناسب موجب رنگ پريدگي نوشتهها شده است. اين مجموعه دوره زماني دو ماه و نيم اقامت رشديه در دشت مغان است و اگر به تاريخي كه رشديه نوشته است اعتماد كنيم:
... تا خبر حركت سپهدار به تهران و بعد از چندي مژده تسخير تهران و خبر متواري شدن محمدعلي شاه رسيده... تا در 15رجب المرجب 1327 قمري، از رشت حركت كرده و در هيجدهم وارد تهران شدم.
رشديه در 18 رجب 1327 به تهران برمي گردد.
در بيست وهشت صفحه از چهل صفحه مجموعه سوم به يادداشتهاي دو ماه ونيم حضورش درمغان پرداخته است. صفحه بيستونه و سي شامل مطالبي درباره وضعيت اقتصادي وديگرمسائل خانوادگي درايامي است كه درتهران نبوده است. صفحه سي ويكم به بعد را به نقل از ضميمهاي كه آورده بايد مربوط به نوزده ماه پس از ورودش به تهران دانست كه تاريخ 25 صفر 1329 ق را دارد:
... میخواستم ماجراي تاريخي اين نوزده ماه كه وارد تهران شدهام در ذيل اين كتاب ضميمه نمايم كه آيندگان را بي نفع نخواهد شد...
البته بخش ضميمه هم كه به وضعيت ايران بعد از وقايع مربوط به استبداد صغير اشاره دارد، ناقص است. پايان بخش اين توضيحات صفحاتي از دست نوشتهها و افكار سياسي رشديه است،كه درآيندهاي نزديك منتشر میشود واينك به عنوان برگ سبزي تقديم مجموعه پر مغز و وزين مزدك نامه 3 شده است.
پير معارف و انقلاب مشروطه
..... آقاي شيخ محمدعلي طهراني معروف به كاتوزيان2 عضو شوراي فرهنگ و رئيس تحقيق اوقاف که در حوزة مشروطهطلبان طلاّب پيشكار يا كارگذار بوده و فعلاً در وزارت جليلـﮥ معارف به سمت تاريخنگاري در كار است در طي مكتوبي به من نوشتهاند كه مهمات سرگذشت خود را در مشروطه مشروحاً بنويسم.
مني كه هر چه كردهام براي رضاي خدا كردهام و نخواستهام كه جزو حوادث جاريه و از اسماء سايره و ساريه نباشد علمالله كه اين نگـارش محض اجابت آن خواهش معروض ميافتد. حسبيالله و نعمالوكيل.
مرحوم ميرزا علياصغرخان اتابك در عزل اخيرش كه دست من هم در كار بود مستعفي و محترم به اروپا رفته [بود]. يكي از همسفرانش در تهران نزد من آمده گفت: در برلن روزي از خيرخواه و بدخواه اتابك در تهران سخن ميگذشت اسم تو در رديف بدخواهان خوانده شد. اتابك گفت: عقيدة من اين است كه بدخواهي رشديه در حق من با حيات امينالدوله بود گمان ندارم پس از امينالدوله ديگري را بر من ترجيح دهد. من اين حسن ظنّ ايشان را تحسين شاياني كرده، گفتم: چنين است كه ايشان گفتهاند. فردا عصري آمده گفت: خيرخواهان اتابك مجلسي دارند خواستهاند توهم با ايشان باشي، امتناع نكرده وارد شدم، شانزده نفر جمع بودند، گفتند: كه براي آوردن اتابك به تهران دستوري كه سفارت روس داده اين است كه ما ضمانت و تعهد مسيونوز را به پرداخت طلب دولت روس پذيرفتهايم اگر كاري بكنيد كه مسيونوز از كار بيفتد دولت روس جز اتابك ضامني نميپذيرد و دولت به احضار اتابك مجبور ميشود. ما هم تا امروز 54 هزار تومان در تهران به مردم داده اين هنگامـﮥ عزل مسيونوز را به اين درجه رساندهايم و مجلس مهمي كه صورت بلوائي دارد هنگامـﮥ علما و خصوص آقاي بهبهاني است.
من از اطلاع از اين پيشآمد پشتم لرزيد كه اگراتابك بيايد و داخل در صدارت بشود بايد بر ايران و استقلال ايران فاتحه خواند كه او تا بود خادم دولت روس بود. معلوم شد كه اين انقلاب عظيم در پايتخت راجع بر مظالم مسيونوز كه علما عموماً مجامع ساخته و از مظالم مسيونوز به فرياد وا اسلاما پرداختهاند به تحريكات همين محركين است. معلوم شد كه جز آقا سيد محمد طباطبايي همـﮥ سرجنبانان تهران پول گرفتهاند.
براي جلوگيري از اين مرام كه مخرّب سياست ايران است شبانه در ساعت چهار به خانـﮥ عينالدوله رفتم. اندرون بود سفارش دادم كه بگوييد كسي [كه] به ديدن شما نميآمد و كار لازمي دارد آمده است. اذن ورود دادند. تنها در تالار گلخانه نشسته بود رفتم روبرويش نشستم مصرّ شد كه در پهلويش بنشينم ننشستم، گفتم: بذل عنايت شما در اجابت عرضم باشد، گفت: البته، ما افكن مستجاب است، گفتم: صدارت حضرت اقدس والا قريب الانقضاست آمدهام كه اقلاً دوازده سال صدراعظم باشيد. سبب انقضا را پرسيد مجملي از مجلس روز و علّت تشكيل آن گفتم. متصديان تشكيل و افراد هيأت عامله را پرسيد، گفتم: من در اين وقت شب براي رضاي خدا و خير خلايق و خير شما و خير خود آمدهام و شما شرّ مردم را از من مپرسيد و من كسي نيستم كه محرم و امين قومي باشم و به آنها خيانت كنم درصورتي كه به شما خيري ندارد. البته خير خودتان را تعقيب فرماييد انفع است.
گفت: قطعيالاثر بودن اين هيأت را دليل چه داريد، گفتم: به چندين دليل محكم ميرزاعلي اصغرخان صدراعظم خواهد شد، اولاً طبايع عامه به او مايل است زيرا كه خوش مشرب است و نخوت شاهزادگي ندارد و دست دهنده دارد و واسطهايي مثل امپراطور روس دارد و ديگر اين كه مردم از شما مأيوس شدند. زيرا كه آنچه را انتظار داشتند نرسيدند.
گفت: به چه منتظر بودند.گفتم: بسا انتظارات داشتندچنانچه خود شما چنينها و چنينها خواهم كرد در پيشگاه خيال داشتيد و نتوانستيد. اهم منظورات مردم اصلاح ماليه بود كه از آن راهها قرض روس داده شود و اثري بروز نكرد.
گفت: من دوازده سال صدراعظم باشم با آمدن ميرزاعلياصغر خان كه قطعي است چگونه جمع شدني است، گفتم: حضرت اقدس والا مستوفيان را بخواهيد و بده نقدي و جنسي هر كس را هر چه سنگين ميكنيد بكنيد به شرط آن كه مصرف آن را بعد از شش ماه يك ميليون* كتابچه كرده به اطراف مملكت پخش كنيد هر كس هر چه داده ببيند كه چه شده. ما اين بلواي مردم در عزل مسيونوز را كه مقدمه عزل حضرت اقدس والاست خاموش ميكنيم.
گفت: اين چادر زدن علما و روضهخواني كردن براي عزل مسيونوز در راه غيرت دين و قدرت و نفوذ يك نفر نصارا است يا به حقيقت درپي آوردن ميرزا علياصغرخان است، گفتم: تمام در تعقيب آمدن او است يعني همه مقدمه عزل شما است.
گفت: رئيس رئيس اين مجامع مجلس بهبهاني است ومن ميدانم چگونه پدري از او در آورم. گفتم: حضرت اقدس والا هر چه خيرخودتان را مهمل گذاشته شرّ مردم را تعاقب كنيد ضرر خودتان است. شما فقط اصلاح ماليه را دنبال بكنيد اين فتنه را كاملاً ميخوابانيم.
گفت: من سه سال است به اصلاح ماليه مشغول نيستم پس چه ميكنم. مرا رعشه برداشت كه اين مردخائن وخاسر چه ميگويد، مرا و مردم را چقدر غافل و جاهل ميپندارد كه چنين حرف ميزند. در بهت شديد همچنان ساكت و غرق حيرت شدم چه حالي از من سر زد كه گفت شما را چه ميشود. گفتم: فرمايش ازشما ميشنوم كه تمام مخلوقات الهي حتي جنبدگان جوّي مكذّب آن است.
گفت: يعني دروغي گفتهام كه به حجم فضاي از زمين تا آسمان است. گفتم: همين مقياسسازي حضرت اشرف قياس صحيحي است كه فرمودهايد.
گفت: ميدانيد كه من هرگز متحمل جسارت احدي به جسوري شما نشدهام اگر كذب مرا ثابت مكنيد جزاي جسارت شما را به شما چنان بدهم كه ديگر هيچ آخوند... * درپيش من از اين جسارتها نكند. آن كتاب منحوس كفايتالتعليم3 را نوشتي، آن همه توهين به دولت و اولياي دولت كردي كسي حرف نزد اين طور جسور بار آمدي، خوب دروغ مرا ثابت كن والاّ از همين جا به حبس ميروي. گفتم: به حضرت اقدس والا ثابت شده است كه من هيچ حرص به مال دنيا ندارم و در راه عزت دولت و آسايش ملت از همه چيز ميگذرم و اگـر جسارتي ميكنم محض از اين جهت است كه براي خير شخص حضرت اشرف ميكوشم كه خير خلايق هم در آن است.
گفت: از اين حرفها بگذر دروغ مرا ثابت كن و گر نه سخت مجازات خواهي شد. گفتم: در گذشتهها حرف نداشتم و صلاحت در آينده را ميخواستم حضرت اشرف شرح گذشتهها را ميخواهد و صلاح نيست.
گفت: از اين حرف شما معلوم ميشود كه يك سرقت و اختلاس مهمي از من سراغ داري و نميخواهي بگويي همان را بايد بگويي تا غلط فهميتان معلومتان شود و سزاي تهمت بر اولياي دولت را ببينيد و اگر زنده مانديد آدم شويد و مثل آدم با هـر كس حرف بزنيد. گفتم: من آن چه دانم عرض ميكنم ولي استدعا دارم كه از اين تغيّر و اوقات تلخي منصرف شويد تا تعمق در عرايضم بتوانيد كه غيظ و غضب چشم حقبيني را حاجب است.
گفت: خير اوقات تلخي ندارم و تو هم از حاشيه رد شو و متن مطلب را بگو، گفتم: حرف دوتا است يكي حرف شخصي من است و يكي حرف ملّت است كدام را ميفرماييد عرض كنم.
گفت: هر دو را بايد بگويي، غرض اين است كه مساعي من در اصلاح ماليه به خطا شده و خدمتم به نظر شماها خيانت جلوه كرده كـدام است. گفتم: ملّت ميگويند كـه حضرت اقدس والا در بدو صدارتتان طبل ملتنوازي كوفتيد كه دخل وخرج مملكت را تسويه كردهايد و براي مخارج غيرمترقب سالي پنجاه هزار تومان پسانداز خواهيد داشت و حالا يك صدتومان بگيريهايت كه قبض بيمحل مسيونوز در دستش حيران است و يك صدتومان بگيرهايي است كه نصفش را گرفته براي نصفش حيران است. ملّت ميگويد اين صد و پنجاه تومان دركجاست.اگريك دفينـﮥ مخفي براي روز بد دولت داريد بفرماييد تا ملّت خاك پاي شما را توتياي چشم [كرده] تشكر كنند والاّ به چه زبان به ملّت بفهمانيم كه حضرت اقدس والا در اصلاح ماليه زحمت بسيار كشيدهايد. اما حرف شخص من، اي كاش كه به زبانها نيفتد و اسباب كمعقلي بنده فاش نشود،
گفت: كمعقلي شما را خودتان آفتابي ميكنيد حالا بگوييد ببينم حرف خودتان چيست، عرض كردم خاطر داريد كه در روز تشرف شما به صدارت عريضـﮥ تبريك عرض كرده اعانه اداي قرض روس را فرمان سالي هفتصد و پنجاه4 تومان مدد معاش خود را كه به طور شهريه از محل تذكره صادر شده بود با قبض وزارت خارجه كه هزاروپانصد تومان دو سالهاش كه نگرفتهام و نقداً موجود است به خدمت شما فرستادم،
گفت: خاطر دارم ولي دنبالهاي هم داشت تفصيلش را خاطر ندارم اگر خاطر داريد بگوييد، گفتم: به خط خودتان مرقومهاي فرستاديد كه اگر تمام حقوق ارباب حقوق از بين برود حق تو دستخور پيدا نخواهد كرد فرمان و قبض و حوالـﮥ مرا پسم فرستاديد صحيح است يا نه؟
گفتند: بلي خاطرم آمد ولي در دنبالهاش به كجا رسيد يادم نيست، گفتم: جواب نوشتم كه دستخط مبارك زياد مرا پريشان كرد، اولاً خيال كردهايد به شخص شما تقديمي فرستادهام كه نگرفته پس فرستاديد و اين كه نوشتهايد اگر تمام حقوق حقبران مقطوع شود حق تو دستخورد پيدا نخواهد كرد مرا از موفقيت شما براصلاح ماليه نوميد كرد زيرا كه مرتكب افراط و تفريط خواهيد شد. التماس و التجاي اكيد بر تساوي نظر بر حقوق دوباره فرمان و رقعـﮥ وزير خارجه را كه حقوق دوسالهتان موجود است قبض داده دريافت كنيد با حواله به وزارت خارجه كه دوسالـﮥ نقد را و وجوه سنوات بعد را تا بيست سال در اعانـﮥ اداي قرض روس به گماشتگان صدارت عظمي و صدراعظم هر زمان بپردازند به خدمتتان فرستادم، صحيح است يا نه؟
گفتم: بلي صحيح است. [گفت]: شما از اول بيعقل و بيادب بودهايد، گفتم: عليايحال آن وجه را گرفته و آن حقوق مرا بعد از پانزده روز به دو نفر از پسران كوچك شاه و حاج سيدمحمدعلي تقسيم كرده فرمان صادر كرديد خاطر داريد يا نه؟
گفت: صحيح است. گفتم: باز بنده معتقد باشم كه سه سال است به اصلاح ماليه مشغوليد. گفت: بالاخره چه ميگويي؟ گفتم: صدارت حضرت اقدس والا قريبالانقضا است بخواهيد دوازده سال مستقلاً صدراعظم باشيد كمر همّت بر دامن زده ماليه را اصلاح كنيد انشاءالله بدخواهان شما نوميد و شما كامياب ميشويد.
گفت: اول شرط اين است كه من شما را خيرخواه خود بدانم اين است كه بدخواهان مرا به من معرفي كنيد، گفتم: اگر اقدام درخدمت به ملك و ملت نكنيد همه بدخواه شما هستند و اول آنها خودتان هستيد كه خيرخود را تعقيب نكرده بد مردم را تعقيب ميكنيد آن هم به دست من كه هيچ در اين عالم نيستم، تغيّرمجعولي در خود ايجاد كرده.
گفت: شما را به نزد من راه نيست و جزو بدخواهان منيد ديگر پيش من نياييد و الان هم پاشيد برويد.
برخاسته* بيخداحافظي بيرون آمدم. تقريباً هفت از شب ميرود اسم شب گرفته بهخانه آمدم، صبح قبل از اذان برخاسته شب نامهاي به مضمون اين كه:
ايّهاالناس يكي از مظالم مسيونوز را كه چرا به لباس علما عكس انداخته و توهين بر علما كرده يا چرا خدمات مهمـﮥ خزانه و گمرگ را از ايرانيان گرفته به خارجه داده آن هم باحقوق گران، اين همه مجامع تشكيل داده ملت را از كسب و كاسبي انداختهايد تا كي آلت اجراي افكار مفسدين خواهيد شد و حال آن كه مسيونوز هر چه به عقيدة خود خدمت و به عقيدة شما خيانت كرده اقلاً ماليه و گمركات و خزانه و محاسبات مالي دولت شما را كه خيلي قيمت دارد برانداخته معاهده گمركات با دول مجاوره را بسيارخوب تنظيم كرده، نميگويم كه معزول نشود البته بايد معزول شود لكن به علت وجهتهايي كه هر كه بشنود شما را ذيحق بخواند.
آن چه حق هزار شكايت به شما ميدهد شكايت از مظالم داخله است كه مسيونوز يكي از آن مظالم است، دور هم بنشينيد عقلهاتان را به هم ببنديد حالا كه براي رفع مظالم مجامع تشكيل دادهايد ملل عالم را برخود مخندانيد. نعمت عظيمه الهيه را كه وجود شاه خيرخواه رحيمدل ملتدوست بيزار از مظالم است، قدر بدانيد چيزي بخواهيد كه به خواستن ملي بيارزد. هر كه ما بين شما و شاهتان حاجب اصلاح است دفع وي را بخواهيد. صدراعظم وقت مرد كافي و كارداني است كاري بخواهيد كه كار باشد نه مزيد شرمندگي و عار (الاقل مديرشبنامـﮥ غيرت)5
شبنامه را تا آفتاب بزند از طبع در آورده مقداري در محلهاي عمومي انداخته به خدمت آقا سيدمحمد طباطبايي رفتم. ديدم كه عليالطلوع آمده باغچه وجين ميكند به گلدانها ميپردازد. پس از پرداخت تحيّات من هم به كمكش نشسته علفهاي بيگانه را از ميان گلها ميكندم. آهسته آهسته ميگفتم: اگر كسي به يكي از وزرا يا امپراطورهاي دنيا وارد ميشد و در اين كار ميديد كه شما مشغوليد در آتيـﮥ آن ملك يك كتاب مفصّل مطالعه ميكرد لكن در ميان ما معمول نيست. با استهزا و تمسخر گفت: ما هم كه مشغوليم مسيونوز بيرون ميكنيم. خود مسبوق بودم تصريح هم كرد كه به اين مطالبـﮥ عزل اساساً مايل نيست فقط براي همراهي با آقاي بهبهاني تفوه بر آن ميكند.
گفتم: حضرت عالي بهتر ميدانيد كه اعضاي انجمن معارف بيروت اكثراً يهود و نصارا هستند و همه معبّا و معممند، اين هنگامه در اين عصر ترقّي و تمدّن در پايتخت ايران براي عزل مسيونوز به گناه اين كه به لباس علما عكس انداخته است بسيار قبيح و فضاحتآور است. اما چنانچه خلقش است يك دفعه آتشي شده گفت: يعني ميگوييد كه عزل نشود، گفتم: خير، عزل نشود نميگويم، ميگويم كه عزل بشود لكن به گناهي كه بتوان گفت،
گفت: بلي اگر اين مطلب دردهنها نيفتاده بود بهتر بود لكن گفته شده و در اجـرايش در همه جـا از ممالك مهمه مملكت مجامـع و مجالس متشكل است. گفتم: ميدانيدكه ملت امروزه با شخص شما دو نفر آيتالله همراهند مقاصد شما را بفهمند يا نفهمند. اين همراهي غير از آن همراهي است كه مقصد را گم كردة خود دانسته در ايجادش به جان و دل همراه باشند.
گفت: مقصودتان را بگوييد، گفتم: مقصود فعلي من همان مقصد مـادامالعمـري شماست كـه هميشه گفته و ميگوييد؛ فرياد شما هميشه از بيحسّي ملت بوده در تحمل مظالم ظلام. امروز كه ملّت را بر سراحساس آوردهايد و زبان مطالبه در دهانشان گذاشتهايد همان اصل مطلب را بگويندآن را بخواهند كه خواسته امروزشان جزو آن است.
گفت: باز رفتيد بر سر تعليمات امينالدوله. گفتم: در اين بابها حق تعليم شما در گردن من و اكثري از هوشمندان ملت پيش از امينالدوله و امثال اوست.
گفت: بلي اگرملت حسّشان بازباشد و از دولت همان عدل الهي بخواهند دنيا و آخرت سعادتمندند، گفتم: امروز زبان ملت شمائيد هر چه شما بخوهيد ملّت همان را ميخواهد و اگر امروز ملت عزل ميخواهند معنيش اين است كه خواستـﮥ شما را ميخواهند.
گفت: من در نفس خود از اين مطالبه منفعلم لكن موافقت با آقايان علما و مجلس بعضي از وكلا كه عزل مسيونوز را طالبند لازم ميدانم. گفتم: در تعقيب آقايان اين عزل را هر جهت بگويند مختارند شايد هم راست ميگويند ولي غرض ديگري هم در كار است كه آن غرض در شما نيست ولي ابراز من آن غرض را بر سبيل انانيت است. حضرت مستطاب عالي از صدارت ميرزا علياصغرخان صدراعظم مخفي بيزاريد و با او محبت نداريد و اين هنگامهها مقدمـﮥ آمدن اوست و تفصيل را گفتم.
سيد حال غريبي پيدا كرد مرا دعاي خيري داد و گفت: مرا راحت كردي، گفتم: ندامتي نيست حضرتعالي موضوع مجلستان را به نيّت قربت تغيير دهيد و آن را كه يك عمر در آرزوي آن انتظار داشتيد و اتفاق ملت را در مطالبه آن همراه ميخواستيد حالا بحمدالله فراهم آمده، گفت: من در تجانب از اين مدعا كه در دهنها افتاده است ناچارم و سخن را به تلقين تو تغيير ميدهم. انشاءالله توجهات وليعصر قلوب عامه را منعطف ميكند بلكه به حولالله و قوته بر اعادة قانون اسلام موفق شويم.
در اين بين پيشكارش را خواسته گفت: يك دهـﮥ تامـﮥ عزا را چادر تهيه كنيد كه از روز دوشنبه6 روضهخواني شروع شود.
مجلس سيّد طرح ديگري بر خود گرفت. منبر مجلس سيد، منبر تبليغ شد، صيت عدالتخواهي گوشها را پُر كرد. مجلس بدان وسعت بر جمعيّت تنگ شد. [به رسم] عادت كه نصف بيشتر فضا محل جلوس زنهاست به كلّي ورود زن قدغن شد. حاضرين همـﮥ مردان سلحشور صداي «ما از حكومت عدالت اسلامي ميخواهيم» پايتخت را پُر كرد.
چون غرض من تغيير لحن در بهبهاني بود يك روز صبح زود به خانـﮥ ملكالواعظين رفته گفتم: آقاي طباطبايي زمزمـﮥ ديگر آغاز كرده سخن از عزل مسيونوز بالاتر رفته مجلس هم بسيار گرمتر شده و آن را كه سالها آمال و آرزو داشتيم عنوان كرده، ليكن اين سيد علمداري اين دعوي را شايسته نيست بيرقدار اين معركه خداوند عالم آقاي بهبهاني را آفريده است و ايشان از شما حرف شنوي دارد بگوييد كه فرصت را فوت ندهد ايشان هم هر چه زودتر تغيير مرام دهند.
ملك گفت: من و آقاي بهبهاني و جماعتي در اعلاي كلمـﮥ عزل مسيونوز هم رأي و همراز هستيم و آقاي طباطبايي را با خود همآواز كرده بوديم همه غـرق حيـرت بوديـم كـه معلـم طبـاطبـايي كيست كـه بيسابقـه تغيير مـرام داده، آوازة عدالتخواهي بلند كرده است، حالا فهميديم كه اين تحريكات از تو بوده. گفتم: مگر ملالي داريد، گفت: ملالي نيست ليكن خلاف مرام است،.
گفتم: [4] جنابعالي يك عمر است كه آرزوي همچو هنگامهاي را داشتهايد حالا كه پيش آمده جنابعالي بايد به هزار عشق و شوق تلقي فرماييد. گفت: چه كنيم مسئلـﮥ مسيونوز را تا به اينجا رساندهايم يك باره ول كنيم و اين ستمكار در روي كار بماند آدم غيور چگونه به اين ظالم شرور ابقا ميكند.
ناچار شدم كه اطلاع خود را از اين محركات و متحركات و حركات ابراز نمايم زيرا كه آقاي ملك دو بار و هر دفعهيي پنجاه تومان پول گرفته دو پنجاه تومان هم پس از آمدن صدراعظم خواهد گرفت. گفتم: اگرجنابعالي كه ازفصحاي متكلمين و زيركترين هوچيان زمان هستيد در اين دعوت همراه باشيد و آقايان را همراه كنيد اماته7 ظلم و احياي عدل نماييد خود ميدانيد كه در چنين بلواها ظلام اگر مقهور عدالتطلباني شوند و عدالتخانهاي چنان چه مرسوم ممالك متمدنه دنياست تأسيس كنيد و بالاخره دولت ظالمهتان دولت جمهوري شود شما از سر دستههاي غالبين خواهيد شد و گروه ظلام و بالاخره پولداران ذليل شما گشته مال و جانشان در دست شماها خواهد بود. آن وقت دو پنجاه تومان به يك آن در زير مسندتان گذارده خواهد شد.
خواستم در تشويق و ترغيب ايشان بيش از اينها حرف بزنم، گفت: آتيـﮥ اين نهضت به عرض و طول در نظرم مجسم است ميبينم كه ميليونرهاي* مملكت چگونه اسير دست ما مفلسين است و ميبينم كه درحفظ مال و جان وعيال واطفالشان چگونه بر من و جنابعالي بندهوار چاكري ميكنند. گفتم: اين كه بنده را هم رديف خود و امثال خودتان ميشماريد البته مشماريد بلكه بايد امروز به قيد قسم به قرآن قول به من بدهيد كه شريك قاتلان من نشويد، گفت: اين چه حرف تـازه و نامناسبي است كه ميزنيد. گفتم: جنابعالي قول بدهيد تا عرض كنم.
همانطور كه سرسجاده نشسته بود و هنوز جا نمازش جمع نشده داريم صحبت ميكنيم قرآن را از پيش رويش برداشته قسم غليظ خورد كه تا زنده است برعليه من نشود. اصرار كرد كه سرّ اين مطلب كشف شود، گفتم: به حولالله و قوته موفق خواهيد شد كه مملكت را جمهوري كنيد چون اين جمهوريت به زور ملت از دولت گرفته ميشود لذا اشرار به نام مجاهدين و احرارهريك به قدر استعدادش زمامدار و كارگذار خواهند شد و بساط ظلم سرتاسر مملكت را گرفته ايران درخون گنهكاران و بيگناهان غلطان خواهد شد. مخلص شما به التماس و به هزار عجز و ناتواني جلوگير از اعمال و افعال ايشان خواهم شد و ايشان چاره در دفع من خواهند ديد كه اين بوتـﮥ خار را از پيش پايشان بردارند.
گفت: تو داري باني و مؤسس عدالتخانـﮥ** ايران ميشوي عوض انتظار هر گونه احترام از ملت منتظر اين پيشآمد هستيد. بسيار تعجب است اگر ملت موفّق به تأسيس عدالتخانه بشوند البته پاس خدمات تو را به جان و دل ايفا خواهند كرد. گفتم: عجالتاً از اين مقوله صرفنظر نموده به كار بپردازيد. گفت: از كجا شروع كنيم، گفتم: همين الآن نزد آقاي بهبهاني برويد و ايشان را تطميع كنيد كه رياست از دستشان نرود*** به مطالبه وادار كنيد اگر ايشان مصمّم شدند تمام مجامع امروزة مركز كه عزل مسيونوز ميخواهند منقلب به عدالتطلبي**** ميشوند. علياي نحوكان ملك به خدمت آقاي بهبهاني حركت كرد و همان روز وضع مجلس برگشت.
شب را در ترغيب ملت به مطالبـﮥ عدل اسلامي نمره دويم شبنامـﮥ غيرت8 چاپ كرده قبل از طلوع آفتاب منتشر كردم. عصري مرا به نظميه احضار كرده گفتند: يا ادارة شبنامـﮥ غيرت را نشان بدهيد يا به امرحضرت اشرف آقاي صدراعظم به جهت طبع و توزيع شبنامه توقيف شويد.«السجناحُبّالي»9 خوانده توقيف شدم. اتفاقاً فردا شب سه چهارشبنامه منتشر شده در يكي تبرئـﮥ مرا نوشتند كـه بيجهت رشديه را توقيف كردهايد كه [ايشان] وجحاً منالوجوه سابقه از شبنامـﮥ غيرت ندارند. شبنامه كه به دست رئيس نظميه ميرسد با تلفن* خلاصي مرا از صدراعظم خواسته، صدراعظم مرخصكرده به رئيس نظميه ميگويد كه رشديه مسبوق از اين اوراق و ناشرينش هستند ولي نشان نخواهند داد.
علاءالدوله رئيس نظميه فرمايش صدراعظم را نقل كرده، گفتم: نصفش را صحيح فرمودهاند نصفش را ناصحيح. صحيحش را پرسيد، گفتم: نشان نخواهد داد صحيح است اما مسبوقيتم ناصحيح است. [5] علاءالـدوله رئيس نظميه گفت: تا ديروز مجامع ملي حرف ديگر داشتند دو سه روز است در مجلس طباطبائي صداي ديگري** بلند است اين تلقين از خارجه است يا از داخله، گفتم: اگر از مجلس غير طباطبايي بلند بود احتمال ميرفت از تلقينات خارجه بشود اما چون از مجلس سيّد بلند شده است عقيدهام اين كه از رشحات دماغ خود طباطبايي است. گفت: در آن جا هم تا دو روز قبل همان عزل مسيونوز عنوان بود اين زمزمه تازه است. گفتم: تازه است يا كهنه بسيار مبارك است،
گفتم: جناب رئيس شما ميدانيد كه اسلام اين طور سلطنت كه ما داريم تجويز نميكند و دائم از علما و عرفا اصلاحطلبان بودهاند خدا كند كه به اتفاق و معيّت دولت و ملت اصلاحاتي كه سعادت ملك و ملت و قدرت و توانايي دولت با آن است پيش آيد. رئيس گفت: عقيدة شما چيست مثل اينها عدالت طلبيد*** يا نه با عدالتطلبان* موافقيد يا مخالف. گفتم: از رئيس نظميه اين سؤال از عجايب است، گفت: چرا [؟] گفتم: رئيس نظميه هر چه عدالتطلب باشد بايد به امر دولت وقت حفظ نظام نمايد و افراد اهالي را بدان مشي سوق دهد بنا باشد كه هر كس در مملكت به خيال شخص خود رفتار كند فساد عالم را پُر ميكند. من تمام عمرم صرف تدارك راحت افراد اهل مملكت است نقشـﮥ آسايش اهالي در هر زمان بسته به تمكين و تبعيت [از] دولت حاضره است.
اما سؤال از عقيدهام كرديد، من قرآني هستم و در قرآن مجيد صد آيه بيشتر شاهد دارم؛ بر اين كه [در] درخت يك ميليون** برگ است ارادة الهي بر يكيك اينها تعلق دارد كه از اينها چند تا امروز بيفتد و چند تا فردا و هر كدام در وقت افتادن به كدام رو بيفتد و كدام پشه و مگس در روي آن بنشيند و چه استفاده كند پس هر چه را اراده كند خود وسايل ايجاد آن را به طوري كه مقدر كرده است فراهم ميكند هرگز محتاج به وزيري و معلمي و معاوني نشده و نخواهد شد. رئيس نظميه مرا به اين عقيده بشناسد و هرگز خلاف اين طريقه و سليقه و سلوك را از من منتظر نشود. گفت: اين عدالتخواهان*** پيش ببرند خوشت ميآيد، گفتم: از تمام كارهاي خدا خوشم ميآيد، تا خدا نخواهد نميشود وقتي خواست و شد بنده چه اختيار دارد كه نپسندد و اگر هم چنين بندگان ناراضي از خدا پيدا شود من نيستم.
تا اينجا با من بود بعد از اين را آن طور كه تاريخ مشروطه مبسوطاً نشان ميدهد با ديگران است.
پینوشتها
- اين دست نوشتهها در سال 1380 ش توسط سركار خانم سارا رشديه در اختيار نگارنده گذاشته شد.
- مرحوم شيخ محمدعلي طهراني كه بعدها واژه كاتوزيان را براي نام خانوادگي خود و خاندانش برگزيد، در سال 1251 ش در تهران ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم شيخ محمدحسن طهراني از روحانيان به نام و مورد احترام بود. آقا ميرزا محمدعلي دوران كودكي و نوجواني را در عصر سلطنت ناصرالدينشاه گذرانيد. دوران جواني را به راه و رسم نياكان به مدرسه مروي رفت. در عهد مظفرالدينشاه به روشنفكران پيوست. نخستين اقدام اين گروه تشكيل انجمنهايي بود كه در پوشش تحقيق و تأليف به سياست هم ميپرداختند. زندگي علمي_ سياسي مرحوم كاتوزيان از همين انجمنهايي علمي و كتابخانهها آغاز شد و شوق علمي او را با شور سياسي در هم آميخت. از مفاد كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت ايران چنين بر ميآيد كه او همگام و همراه با انقلابيان بوده است و انتخاب او به عنوان نمايندة نخستين دورة مجلس شوراي ملي اين نتيجه را تأیيد ميكند. پس از پيروزي انقلاب، رويدادها چندان دلگرم كننده نبود. نه از نفوذ بيگانگان در دولتمردان كاسته شد، نه مردم وضع اقتصادي بهتري پيدا كردند و نه آن آزادي و عدالتي كه انتظار ميرفت به دست آمد. زمان زيادي ميخواست تا تفالههاي عفن تخليه شود و آب زلال آزادي جلوه كند، دوراني كه براي شيدايان آزادي كسالتآور و ملالانگيز است. اين دلزدگي را در آن مرحوم نيز ميبينيم و مقدمه تاريخ انقلاب مشروطيت را گواه اين مدعاست... دير به خيال جمعآوري حوادث دورة انقلاب مشروطه ايران افتادم چه معاهده1907 كه معروف به قرارداد روس و انگليس است چنان مرا مأيوس از ايران و ايراني و استقلال ايران نمود و دچار بهت و حيرت گرديدم كه خاطرات ايام گذشته را از خاطره و ذاكره بدر رفت... شيخ محمد علي طهراني كاتوزيان چندي به وزارت دادگستري رفت و شغلي را كه مانند دادستان انتظامي قضات امروز بود به عهده گرفت؛ يك چند نيز به معلمي و اداره دارالفنون پرداخت و در وزارت فرهنگ واوقات آن زمان مقاماتي به دست آورد. تقريباً از اين زمان به بعد است كه مرحوم كاتوزيان تمام وقت را صرف كارهاي تحقيقاتي ميكند. فهرستي از تأليفات او را دكتر ناصر كاتوزيان فرزندش در مقدمهاي بر فرهنگ كاتوزيان (نشر يلدا، چ 2، 1373، ص يازده) نوشته است. (با برداشتي از دو كتاب فرهنگ كاتوزيان و تاريخ انقلاب مشروطيت ايران دو اثر مرحوم كاتوزيان) ايشان در صفحه81 كتاب خود كه به همت دكتر ناصركاتوزيان چاپ شده است اشاره مختصري به رشديه و مدارس او در دورة مظفرالدينشاه ميكند و وعده ميدهد كه در آينده دربارة رشديه بنويسد، اما جاي ديگر اشارهاي نميكند.
- ة كتاب كفايةالتعليم نگارندة سوانح عمر از قول تقيزاده كه خود از شاگردان دور اول مدرسـﮥ رشديه تبريز و همدرس مرحوم شريفزاده بود نوشته است: آقاي رشديه تنبيهالغافلين شما، نه تنها اولين درس مشروطيت و آزادي طلبي بود، بلكه آخرين درس مشروطيت وآزادي هم همان است. در هفدهم ربيعالاول1323 ق. رشديه [كتابي] بهنام كفايهالتعليم جلد اول كتابي براي درس فارسي واملاي شاگردان چاپ كرد، و دركلاس سوم مدرسـﮥ ما و اكثر مدارس تدريس ميشد. درآخر به نام تنبيهالغافلين يا ارشادالطالبين، صفحاتي چاپ شده بود كه اسماً معاهدهاي است بين مديرمكتب رشديه واجزاي مكتب رشديه، موردتوجه مردم شده دركمترين وقتي سههزارجلدكه طبع شده بودتمام شده ودرهمان سال به چاپ دوم نيزرسيد. (سوانح عمر، ص: 89) براي اطلاعات بيشتر و مطالعه تنبيهالغافلين رجوع شود به همان كتاب، صص: 92ـ89. همچنين روزنامـﮥ تربيت شمارة 285، پنجشنبه12 جماديالاول 1321.
- در سوانح عمر نيز به اين مطلب اشاره شده است، ص 87. همچنين تاريخ بيداري ايرانيان درتحت سبب گرفتاري رشديه اين مطلب را كامل آورده است و از جمله گناهان رشديه را بيان مطلب فوق در تاريخ چهارشنبه 22 ربيعالثاني1324 درخانة آقاي طباطبايي نوشته است: "... مواجب خود را تقديم دوست مردم و به عينالدوله گفتم ... اين ردّ خيانتي است به نوع، پس از ده روز خبر شدم مواجب مرا دربارة سه نفر از بستگان خود برقرار كرده است. اين است كه امر دولت اصلاح نخواهد شد. تا اين گونه اشخاص جاهل بيعلم در اين مسندها باشند حال ماها اين قسم خواهد بود ...". تاريخ بيداري ايرانيان، تهران، انتشارات اميركبير، چ 3، ص 263.
- سوانح عمر شبنامه را تأئيد ميكند ولي به محتواي شبنامه اشاره نميكند اما نجواي از پدر را مينويسد؛ پدرم گفت: از آنجا بيرون آمدم در دل ميگفتم، خدايا تو شاهد باش من آنچه شرط نصيحت بود بهجاي آوردم و اصرار هم كردم. بلكه بتوانم هم شورش را خوابانده باشم هم در مفاسد بعدي جلوگيري كرده باشم ... اما او (عينالدوله) از خر شيطان پايين نيامد و منفعت خود را تشخيص نداد. باشد كه در آتش استبداد وخودپرستي خويش بسورد، سوانح عمر، ص 87.
- تاريخ ذكر نشده است.
- موت، منظور نابودي ظلم است.
- 2. اين شبنامه كه رشديه چاپ كرد آن را تصريح ميكند و در صفحات مختلف سوانح عمر نيز آمده است نگارنده رسائل مشروطيت (غلامحسين زرگرينژاد، انتشارات كوير، چ 2، 1377، ص 592) به نقل از صدرهاشمي آورده است: "… روزنامه غيرت روزنامهاي بود كه با طبع ژلاتيني در سالهاي 1319ـ1320 در تهران توسط يك انجمن سري منتشر شد. اعضاي اين انجمن … عليه اميالسلطان فعاليت ميكردند". به نظر آن شبنامه غيرت بود كه رشديه چاپ ميكرد.
- [يوسف] گفت: پروردگارا، زندان براي من دوست داشتنيتر است. سورة يوسف 12، بخشي از آيه 33.
2. ابتدا «يكي از سر حلقة احرار» نوشته بعد خط زده و اسم فوق و شغل آن را نوشته است.
* در متن فقط، چين است ظاهراً به دليل ركاكت كلمات عينالدوله ننوشته است.
** ابتدا به جمهوريت نوشته سپس خط زده بالان آن به تأسيس عدالتخانه نوشته است.
*** ابتدا نوشته شايد رئيسجمهور شوند بعد خط زده جملـﮥة رياست از دستشان نرود را بالاي آن نوشته است.
*** در متن جمهوريطلبي بوده خط زده روي آن نوشته عدالتطلبي.