«سهروردی و حکمت اشراق» ؛ آذرخش دیرپای
نویسنده: دکترمحمدرضا راشد محصل
مدخل:
اعتلای فرهنگ انسانی و گسترش تمدّن جهانی در گرو خون هزاران پژوهشگر مشتاق و دانشمند آگاه است که با سیلابه روح خود دفترها را نگارین کرده و با نثار خون خویش نهال اندیشههای ناب بشری را بارور نمودهاند.
در مسیر فرهنگ ایرانی اسلامی کم نیستند دانایانی که آثارشان نشانههای پایدار ژرفای اندیشه، قدرت ابتکار و ابداع است و اخلاقشان نمونة کامل ایمان و وفاداری. دریغ که برخی از این متفکّران را امواج خودخواهیها، خشکمغزیها و غرضورزیها به کام خود کشانده و به بهانههای بیپایه ـ غالباً تهمت بددینی و بیدینی ـ جانشان را گرفته است. شگفتآور این است که غالب این مظلومان تاریخ اسلام، ایرانیان صاحب اندیشهای هستند که شخصیّت والای فرهنگی خود را با جلوه دادن جنبههای گوناگون استعدادهای شگرف خویش نشان دادهاند. خاندانهایی چون آلبرمک، جوینی و افرادی چون ابنمقفّع، عینالقضات، منصور حلاج، سُهروردی و مانندگانشان ستارگان درخشانی بودهاند که با آثار گرانقدر خویش جاودانگی نام و جهانگیری تعلیمات اسلامی و اخلاق عرفانی را تحقّق بخشیده، حتی موجبات فخرفروشی همان ظاهربینان و حاکمان ستمپیشه را نیز فراهم کردهاند. بیشتر اینان ملّتخواهی را در حد متعادل و انساندوستی را در نهایت کمال دارا بودهاند و غالباً نیز به همین سبب اما به دستاویزهای بیپایۀ دیگر از میان رفتهاند. در کشف علت این کشتارها چیزی جز این به نظر نمیرسد که دربار پرتجمّل و دنیاپرستان حاکم، از نوجوانان پارسی ـ که اگر دانش و ایمان در ثریا هم باشد البته بدان میرسند 1 ـ بیم داشتهاند و برای آنکه دکان عوامفریبیشان باز بماند این ستارگان درخشان را فروکشیده و کشتهاند. نتیجه ایثار این بزرگمردان و کوشش پیگیر همانندان آنان است که به فاصلۀ چند قرن تعالیم نجاتبخش اسلام در سرتاسر دنیای آن روز گسترش مییابد و از کرانههای آسیا تا دورتر جای هند و از ماوراءالنهر تا اندلس را زیر پر میگیرد. شیخ شهابالدین سهروردی از این جمله است، که با عمر اندک سی و شش ساله خویش آثاری بر جای گذاشته که نماینده آگاهیهای عمیق دینی و عرفانی و نمونة دقّت نظر عالمانه و دریافت درست اوست.
اشارهای به زندگی سهروردی
در امثال عرب آمده است که «لِلبقاعِ دُول»2 سرزمینها را هم، چون مردان و چون حکومتها بخت و اقبالی است.
در نزدیکی زنجان روستای کوچکی است که پشت بر صخرههای سخت داده و دامن در درهای وسیع، گسترده است. روستایی که در آغوش پرمهر خود مردان بزرگی پرورده که هریک در عرفان و ادب مقامی والا دارند، نامشان در پهنه ممالک اسلامی شهرت یافته و روستای زادگاهشان ـ سهرورد ـ به سبب وجود آنان بلندآوازه و نیک نام است.
از جملة این مردان، ابوحفص شهابالدین عمربن محمدبن عبدالله شافعی صوفی، شیخالشیوخ بغداد است که نوشتهاند سعدی از وی با عنوان «شیخ دانای مرشد» یادکرده و میگوید:
مقامـات مـردان به مـردی شـنو
مـرا شیخ دانای مـرشـد شـهاب
یکی آن که در جمع بدبین مباش
|
|
نــه از سـعدی، از سهروردی شنو
دو انـــدرز فــرمـود بر روی آب
دویم آن که در نقس خودبین مباش3
|
دیگر ابوالنجیب عبدالقاهر بن عبدالله بکری مشهور به عبدالله سعد از نامآوران قرن ششم است که رسالههای آدابالمریدین و شرح اسماءُالحسنی از اوست و اما کسی که بیشک در فرهنگ ایرانی و معارف اسلامی از شگفتیهای روزگار و از نوابغ دوران است، شهابالدین ابوالفتوح یحیی بن امیرک سهروردی مشهور به شیخ اشراق (مقتول 587) از بزرگترین دانشورانی است که در کمتر از 38 سال زندگی خود عمیقترین و مهمترین تأثیر را در فلسفه اسلامی باعث بوده و با به یادگار گذاشتن آثار گرانقدر خود، مشرب اشراقی را چنان مقامی بخشیده است که میتوان وی را درخشانترین ستاره آسمان عرفان و بنیانگذار اصلی حکمت اشراق دانست. شیخ را با توجه به کرامات و صفات برجسته منسوب به او، لقبهای خاص دادهاند. از جملة آنهاست: المؤیّد بالملکوت، خالق البرایا، قِدح الزّند، شیخ مقتول، شیخ اشراق و...4 او به واقع روشنگر ذهنهای آماده و صفابخش دلهای آگاه است کسی است که مردمان را با پرتوهای شکوهمند نورالانوار آشنا کرده و انگیزه داده است تا وجود خود را مستعد دریافت حقایق الهی گردانند. شهرزوری در تاریخ الحکمای خود ـ نزهة الارواح ـ مینویسد:
اما در حکمت عملی: فَاِنّه کانَ مِنَ السّابقینَ الاوّلین. به صورت به زیِّ قلندران میزیست و مرتکب ریاضات شاقّه بود به نوعی که ابنای زمان از ارتکاب و احتمال آن عاجز و قاصر بودند هفتهای یک نوبت افطار میکرد و کمیّت طعامش زیاده بر پنجاه درم نبود... در باب پوشیدنی و خوردنی پروا نمیکرد... و اکثر عباداتش گرسنگی و بیداری و فکر و تأمّل در عوالم الهی بود.5
تولّدش در سال 549 در سهرورد بوده و تحصیلات اولیه خویش را همانجا و در مراغه نزد مجدالدین گیلانی گذرانده است. سپس برای ادامۀ تحصیلات به اصفهان رفته و در درس ظهیرالدّین قاری با فخرالدین رازی هم مباحثه شده است. کمی بعد در اندیشۀ سیر آفاق، دیدار از سرزمینهای وسیع اسلامی را آغاز کرده است. به گفته شهرزوری در همین سفرهاست که «با جماعت صوفیه نیز ملاقات کرده و صحبت داشت و از ایشان استفادهها نمود و بعد از آن به ریاضیات و خلوات و افکار و انفراد به جانب نفس خود، بلکه استقلال حاصل گردانید».6 در پایان سفر، شهر حلب را مسکن گرفته و مورد توجه خاص ملک ظاهر ـ فرزند صلاحالدّین ایّوبی ـ واقع شده است. شرححالنویسان، سهروردی را شافعی دانستهاند در حالی که دیگران و حتی شخص صلاحالدّین میاندیشیدند که سهروردی با نهضتهای پنهان شیعیان ارتباط دارد و تعلیمات او ممکن است به رواج اندیشههای شیعی و تسلط شیعیان منحر گردد. فقهای زمانش هم، وی را به اتهام قبول اصول دین و سستی در اعتقاد، تکفیر کرده و با اطلاق لقب مقتول کوشیدهاند تا شهادت را از وی نفی کنند و شنونده یا خواننده را نوعی بدراهی به ارتداد و الحاد او داده باشند.
شماره نوشتههای سهروردی را شهرزوری چهل و پنج کتاب و رساله میداند7 که از آن جمله هفده رساله به فارسی است. از مجموعه این کتابها برخی در طرح و توضیح اصول حکمت اشراق و بیشتر عربی است و برخی دیگر شرح این مباحث یا بازنوشت آنهاست که به فارسی است. او همچنین شرحهایی بر کتابهای اندیشهوران پیش از خود به ویژه آثار فلسفی ابن سینا از قبیل رسالةالطّیر و رسالة فی العشق به فارسی نوشته است.آثار فارسی او بیشتر صبغه رمزی و تمثیلی دارد یعنی «مراتب مختلف وجود» و «سیر نفس انسانی» را تا رسیدن به رستگاری اشراقی در ضمن تمثیلهای کنایی و رمزی بیان کرده است. از مجموعه کتابها، رسالهها، اصطلاحات موضوعه و اشارات تمثیلی او پیداست که توجّه خاص به ایران و گذشته این کشور دارد و رویآوردنش به فلسفه ایران باستان و گرفتن اصطلاحها و نامهای ایرانی نیز به همین انگیزه و برابر همین علاقه صورت گرفته است.
او اگرچه در زبان عربی نویسندهای تواناست و آثارش گواهان راستین بر مهارت و استادی اوست. به زبان فارسی عشق میورزد و رسالههایش به این زبان از جهت دقت در روش بیان و تنوّع نوشتهها، همچنین بهگزینی و تحلیل تمثیلها و گوناگونی رمزها و استعارهها، به خصوص تطابق آنها با پیشینه فکری و باورهای مردم ایران، ممتاز است و از جهتِ روانی سخن و استواریِ ساختار در شمار آثار پرارزش فارسی است.
اگر ابن سینا، ابوریحان و همانندان آنها توانستهاند با آثار خود بهترین گواهان را بر توانِ زبان فارسی در بیان اصطلاحات فلسفی نشان دهند او نیز به خوبی توانسته است قدرت این زبان را در بیان رمزهای عرفانی به اثبات رساند و با به خدمتگرفتن تمثیلها گستره زبانی را وسعتی تازه بخشد چنان که برخی رسالههای او مانند مونسالعشّاق از نمونههای زیبا و پرجاذبة تمثیلی و نماینده نثر نمادین فارسی است.
سهروردی و تصوف
تصوف سهروردی تلفیقی از تجاب روحانی همراه با عشق گرمرو و اشتیاق بیمنتهای شیفتگان حق است از نظر او صوفی کسی است که جامع ملکات شریفه باشد و تصوّف عبارت از دریافت چنین مقامی است.8 شهرزوری که خود از شاگردان و دوستان اوست مینویسد:
من نیز در عنفوان جوانی موافقت میکردم [مخالفان را] در تزییف سخنان او و عدم التفات به سوی آن تا آن که حبّ تجرید بر من غالب آمد سفر گزیدم، فیض قدسی مرا دریافت، شناخت نفس را بر من آسان ساخت در آن هنگام حلّ کلام و رموزات بر من مشخص گشت و بر جمیع اسرار و خفایای آن واقف شدم در اندک زمانی.9
هم او مینویسد که:
شیخ شهابالدّین با فخرالدین مارونی (ماردینی) صحبتها داشت روزی فخرالدین به دوستی از آن خود میگفت که: «چه ستوده و پاکیزه است این جوان، من ندیدهام مثل او و میترسم بر او از کثرت تهوّر و شهرت و بیملاحظگی او، مبادا اینها سبب قتل و تلف او شوند.10
بهرحال سهروردی به دلیل مراتب علمی و طیِّ مراحل سلوک شناخته است و راه اشراق که او پیرو آن یا به بیان رساتر، احیاکننده و تکاملبخشنده آن است نزدیکترین راه شناخت خدا از طریق صفای دل و تزکیه نفس است در این راه هر قدم که بسوی خدا برداشته شود دو قدم بسوی او نزدیک شدهایم برخلاف راه علم و استدلال که هر، یک انگشت که پیش رویم چه بسا که دهها متر بیراهه باشد.
در یک سخن، شهادت شیخ اشراق قتلی آشکار و نتیجه کینهتوزی و انتقامجویی کسانی است که وجود او را مانع خودنمایی و ریاستطلبی خویش میدیدند، اینان بارها ملک ظاهر فرمانروای حلب را به از میان بردن سهروردی تشویق کردند اما او که خود از شیفتگان بود در برابر این تقاضا مقاومت میکرد تا برابر ترفندهای زمان، محضری ساختند و برای پذیرش صلاحالدین ایوبی که در این ایام گرفتار جنگ با عیسویان بود و تایید و فعالیت فقیهان برای او در تهییج مردم و شرکت آنها در جنگهای صلیبی اهمیت داشت، فرستادند صلاحالدین بر آن مبنا دستور قتل شیخ را صادر کرد. پسرش ناگزیر شهابالدین را در 587 بزندان افکند و کمی بعد جنازه او را از زندان بیرون بردند عمرش هنگام مرگ 36 سال و چند ماه شمسی یا 38 سال قمری بود اما در همین مدت اندک حدود 50 کتاب و رساله نوشته است که هریک در نوع خود کممانند است.
حکمت اشراق در اندیشه سهروردی
اشراق پرتو نورالانوار بر دل مؤمنان و تجلّی خورشید حقیقت بر «طور» سینه رهروانی است که اندیشه «قَبَسی»11 راهنمای آنان در سیر و سلوک است.
اشراق حدیث عشق است و ایثار نه استدلال و انکار. اینجا باید اوراق را درهم نوردید و فروشست که راهی پرخون است و بیانگر عشق مجنون؛ این راه را به سر باید رفت نه به پا و به عمل باید بدان رسید نه به علم، که: در این راه پای استدلال چوبین است و چراغ علم بیفروغ، اینجا دیدار معشوق، هدف است و کفر و ایمان و زشت و زیبا یکسان، همه چیز هم با این هدف سنجیده میشود:
بهرچ از راه دور افتـی چه کفر آن حرف و چه ایمان
|
|
|
بهرچ از دوست وامانی چه زشت آن نقش و چه زیبا12
|
|
|
|
حکمت اشراق مبتنی بر مراقبه و پاکی نفس و دوری انسان از پیوستگیها و بستگیها دنیائی است. اشراقی میکوشد با کاوشِ درون و پاک کردن آیینه دل از زنگار مادیّت و کدورت هوسها، به کشف اسرار دست یابد زیرا یقین دارد که علم، این معما را نخواهد گشود و باید آن را برکنار از حساب و کتاب دنیایی و تجزیه و تحلیل منطقی از راه مکاشفه و مشاهده دریافت. به عبارت دیگر این فلسفه بر صفای دل و وارستگی انسان از علقههای مادی و آراستگیش به مراتب معنوی متکی است، در اینجا سالک از طریق ریاضت، در پاکی نفس و رهائی دل از بند علائق مادی میکوشد و آنگاه که با راهنمائی پیر، منازل سلوک را به سر برد و به مقام مبدأالمبادی رسید کامل میشود.
حکمت اشراق در جهان اسلام بیشتر برپایه تعلیمات سهروردی و دریافتها و تحلیلهای اوست و به نامهای مختلفی، مانند «فلسفه سهروردی» «حکمت اشراق»، «فلسفه اشراق» و مانند آن خوانده شده است اما این نامها رساننده مفهومِ جهانبینی گستردهای که سهروردی شرح میکند نیست. شاید بهترین نام همان باشد که دکتر مرتضوی بر این مکتب فکری نهاده و آن را «حکمت سهروردی» نامیده است و در تعریف آن مینویسد:
حکمت سهروردی در ضمن ارائه تصویری کامل از جهان و آفرینش، طرحی مفصّل از سرگذشت و سرنوشت عالم و آدم، و در جنب آن مسأله سلوک و تکلیف به دست میدهد.13
و در ادامه، تصریح میکند که:
حکمت سهروردی یک دستگاه فلسفی مرکبی را نشان میدهد و ظاهراً تمام این دستگاه جز بهانه و مقدمهای برای طرح و نمایش مسأله اساسی اندیشۀ سهروردی و هیجان و درد درون او نیست. این مسأله اساسی را میتوان در عبارت «اشتیاق و احتیاج فطری و سلوک و بازگشت و راز نجات» خلاصه کرد که با اصول و فروعی از قبیل «توصیه بر معاملات خاص، ریاضت و سلوک، فطری بودن معرفت و شهود....
تکمیل میشود و ظهور و بیان آن با شور و هیجان و گاهی سوز و دردی همراه است که از شیوه تعلیمی و روش بیان فلسفی فرسنگها دور و به سوز و صفای بایزید بسطامی و عشق سرکش و مصلحتسوز منصور حلّاج و احیاناً جوشش و طغیان و اطمینان روحی مولوی مشابه بهنظر میآید.14
بههرحال حکمت سهروردی مبتنی بر فلسفه مشائی بوعلی، تصوف اسلامی و اندیشههای فلسفی ایران باستان و یونان قدیم است که ذهن آماده و استعداد سرشار او بدان تازگی و جلای خاص بخشیده و آن را در صورتی نو عرضه کرده است چنان که هنوز کتاب ﺣﻜﻤﮥالاشراق عمدهترین منبع برای شناختِ حکمتِ معنویِ اشراقیِ شرق است. درک این حکمت مستلزم آشنائی و شناخت حکمتِ مشّاء و داشتن شور و شوق و دل پاک برای دریافت خواطر غیبی و مکاشفات درونی است.
حکمت مشّاء
حکمت مشاء در حقیقت روش فلسفی ابن سیناست که برحسب شهرت و عادت به ارسطو نسبت داده میشود، زیرا مسلمانان، آن را مستقیماً از تعلیمات و کتابهای ارسطو نگرفتهاند بلکه از طریق مصر و مکتب اسکندریه، آن هم از راه ترجمههای یونانی و سریانی به آنان
رسیده است.
سهروردی با این که روانشناسی مشّائی را ـ چون پایه در طبیعتنگری و اصالت واقعیت دارد ـ نمیپذیرد و اندیشۀ او متکی بر دروننگریها و دریافتهای اشراقی است در عین حال حکمت مشّاء را به عنوان پایه ورزشهای ریاضتی و مقدمه دریافتهای اشراقی لازم میشمارد و آموزش آن را سفارش میکند اما معتقد است که مبنای این حکمت صرفاً تفکّر و استدلال نیست بلکه کشف و شهود در آن سهم بزرگی دارد. «اینگونه تصرّفات سهروردی حاکی از کمال استقلال فکر و دقت نظرِ اوست».15 از نظر سهروردی حکمت اشراق برپایه اندیشههای حکمای پارس بنا شده است و پیچیده در رمزهای نهانی است، پیروان راستین این حکمت کسانی چون بایزید بسطامی و سهل تستری هستند که قلندروار زندگی کرده و عاشقانه در راه معرفت گام زدهاند.
او، آغاز این حکمت را از هرمس میداند16 که پس از او در دو شاخه ادامه یافته: شاخه یونانی از طریق اسکلپیوس، فیثاغورث، انباذاقلس (امپدوکل)، افلاطون، نو افلاطونیان و ذوالنّون مصری به بوسهل تستری رسیده و شاخه ایرانی آن از طریق شاه موبدان به کیومرث، فریدون، کیخسرو منتقل شده و با بایزید بسطامی، منصور حلاج و ابوالحسن خرقانی ادامه یافته است و در سهروردی این دو شاخه به هم میپیوندد، او نقطه عطفی است که از زردشت و افلاطون ارث برده و از هر دو سرچشمه سیراب شده است. به نظر او حکمت اشراق آمیختهای از بحث و جدل عالمانه و ذوق و کشف عارفانه و به دو اعتبار اشراقی نامیده شده است.
1ـ اندیشهای است شرقی که معتقد به پرتوافشانی نور حقیقت بر بنیاد کشف و شهود است.
2ـ تعلق به دانایان سرزمین اشراق شمس «سرزد نگاه خورشید» دارد.
او از نوعی وحدت در اندیشه و اعتقاد سخن میگوید و تأکید میکند که همة دانایان عالم در اصول کلی چون وحدانیت حق، قِدَم عالم، معاد، سعادت و شقاوت و حتی در عوالم عقل و نفس و تن اتّفاقنظر دارند یعنی در اصل هستی بحثی نیست بلکه سخن در هستی بخشی و جنبشی است که سبب پیدایش آن شده است. دریافت این نکتهها و تأمّلاتِ خاص او در بیان این اندیشههاست که مکتب او را با همة آمیختگیها استقلال میبخشد. او دین را با حکمت باستانی آشتی داده و جایگاه این مرده ریگ یونانیان، ایرانیان، هندیان، بابلیان و... را در اسلام مشخّص میکند. حکمت او همه نور است، راه و راهنمایش نور و نهایتش پیوستن به نورالانوار که: «هرکه حکمت بداند و بر سپاس و تقدیس او مداومت نماید او را خرّه کیانی بدهند و فرّ نورانی ببخشند و بارقی الهی او را کسوت هیبت و بها بپوشاند و رئیس طبیعی شود عالم را17 جهانی که سهروردی تصویر میکند فضائی کاملاً اسلامی دارد و حکمت او هم اسلامی است آمیزهای از اندیشههای اعتقادی و خاطرههای جمعی که نه معارض، بلکه مؤیّد یکدیگرند. توجه او به مذهب زردشت نیز بیشتر به دلیل جنبههای رمزی نور و ظلمت و خویشکاری امشاسپندان در این آیین است او تأکید میکند که فلاسفه الهی به دو اصل اعتقاد دارند یکی نور (= روشنایی) که رمز وجود است و دیگر ظلمت (= تاریکی = عدم نور) که رمز امکان به شمار میرود به بیان دیگر نور وجود واجب است و ظلمت سایه ممکنات. نشان توفیق حق و تأکید او، تابش نور بر دل مؤمن است که:
نفس و بدن بد و قوی و روشن گردد... و در لغت پارسیان خرّه گویند. و آنچه ملوک را خاص باشد آن را کیان خرّه گویند و از جملة کسانی که بدین نور و تایید رسیدند خداوند (نیرنگ) ملک افریدون بود.18
او شاهان پارسی را از جملة حزب خدا میداند چه:
وقتی کسی با روشنائی بزرگ آشنا شود و به روشنی قدسی روشن گردد نفوس از او منفصل شوند و ماده از او متأثر شود... و مشتاق شود به عالم روشن و لطیف شود به عشق نورانی، متصّف شود به نیکبختی... و چون روشن شود به نور حق و قوی گردد به تأیید حق از جملة حزب خدا شود... و برسد به نور تأیید و ظفر چنان که بزرگان ملوک پارسیان رسیدند»19 و «اینان از مجوس نبودند و نه از ثنویان یعنی از کسانی که خدای را دو میگویند زیرا که این معتقَد فاسد از گشتاسب ظهور کرد.20
حکمت اشراق از جهت موقعیت فکری وجوه مشترکی با فلسفه و کلام همچنین معاملات عبادی و تصوف رفتاری دارد یعنی از سویی مبتنی بر فلسفه مشّاء است و از سوی دیگر کشف و شهود اشراقی را ارج مینهد. به عبارت دیگر حکمت اشراق میکوشد تا نوعی پیوستگی میان تفکّر منطقی با شهود درونی و واردات غیبی ایجاد کند و رسالت خود را زنده کردن آگاهانه حکمت کهن و فلسفه خسروانی و تلفیق آن با حکمت یونانی میداند چه، باور دارد که افلاطون، سقراط، زردشت، کیومرث، کیخسرو و همة حکمای یونان و ایران مبلّغ و شرحکننده یک حقیقت کلی و یک پیام معنوی بودهاند. به اعتقاد او فرشتگان مزدایی وُمثُل افلاطونی دو جلوه از یک حقیقتند زیرا وحدت نور ـ که همان وجود باشد ـ بر هردو حکمفرماست علاوه بر این، سهروردی کوشیده است تا «با استفاده از جنبههای تأویلی قرآن، فلسفه باستانی ایران و آمیزه جدید را در افق معنوی اسلامی جایی ببخشد.
رمز و تمثیل در آثار سهروردی
بهکاربردن زبان رمز و بهرهبردن از تمثیل در آموزش مسألهای نیست که از سهروردی آغاز شده باشد بلکه آثار آن را از قدیمترین زمان در نوشتهها و گفتههای بازمانده مییابیم، در کتابهای دینی در بیان مسائل عقیدتی از تمثیل استفاده شده است چنان که: «ضَرَبَ للهُ مثَلاً، کلمة طیّبۀ کشَجَرۀٍ طیّبۀٍ اَصلُها ثابتٌ و فَرعها فی السَّماء» جنبههای کنایی و رمزی نیز از عهد عتیق تا جدیدترین نوشتههای انسانی نمونه دارد و خود از جاذبههایی است که علاوه بر صبغه آرمانخواهی در دلنشینکردن اثر و توجّه دادن خواننده به مطالب آن اهمیت دارد. در میان دانشمندان اسلامی پیش از سهروردی نیز کسانی چون ابن سینا و جابربن حیّان توجّهی خاص به این روش داشتهاند. جابربن حیان به گفته خود از رمزهای هرمسی استفاده کرده و ابنسینا تمثیلهای رمزگونهای دارد که بیشتر سیر وجود و مراحل مختلف کمالی نفس انسان و مسائل پیچیده حیات را با زبانی رازگونه بیان میکند و از عمدهترین آنها سلامان و ابسال است که با وجود داشتن نمونهای کهن، صورتهای تازهای از ابن سینا نیز نقل شده است. سهروردی هم در بیان عقاید خود از زبان رمز بهره میبرد و مطالب را با آوردن تمثیلهایی حسی میکند. البته تمثیلهای او وظیفه بیان حقیقت را در همة تجلّیاتی که ممکن است بگیرد و در همة جنبهها بر عهده ندارد یعنی این حقایق را به صورت یک مجموعه کلی و یک رشته منظم عام و فراگیر تحلیل نمیکند بلکه در هر رساله متناسب با موضوع، مرحلهای از حیات روحی و تجربههای درونی انسانی یا سیر وجود را شرح میدهد و از دستهای از رمزها پرده برمیدارد. با دقت در این گزیدهها و تفصیل و ترکیب آنها میتوان به روح سهروردی و جهانبینی رمزی او، همچنین به سلسله مراتب نورها در حکمت اشراق دست یافت.
در نظر او واقعیتهای مختلف نورهایی هستند که از جهت شدّت و ضعف با هم تفاوت دارند و نور محض که در اصطلاح او نورالانوار است چنان نورانیتی دارد که کورکننده است. 21
نور اعلا و خلفای نورالانوار که خود مراتبی خاص دارند منبع اصلی وجودند چه:
ذات نخستین و نور مطلق، یعنی خدا پیوسته نورافشانی (اشراق) میکند و از همین راه متجلی میشود و همه چیزها را به وجود میآورد و با اشعّه خود به آنها حیات میبخشد. هر چیز در این جهان از نور ذات او منشعب شده است و هر زیبایی و هر کمال موهبتی از رحمت اوست و رستگاری عبارت از وصول کامل به این روشنی است».22 برابر این توضیح مرتبه وجودی موجودات به نزدیکی و دوری از نور اعلا وابسته است و تقسیم آنها براساس نور و ظلمت است بدین ترتیب که موجود، نور است یا ظلمت، اگر نور است یا درخشندگی از خود او و مجرّد است، یا از منبع دیگری و عَرَضی است. ظلمت نیز همین مراتب را دارد یعنی یا جوهری است که غَسَق نامیده میشود یا بسته به چیز دیگری است که هیأت میخوانند.23
از جنبة ادراک و آگاهی نیز موجودات دو بخش میشوند:
موجود آگاه از وجود یا غافل از آنکه در هر نوع یا آگاهی و غفلت از خود اوست یا غیر او. در صورتی که آگاهی ذاتی و جوهری باشد مانند نور اعلا، فرشتگان، نفسهای بشری و ربّالنوعهاست و در صورتی که غیرجوهری باشد مانند ستارگان و آتش است. غفلت از وجود نیز اگر ذاتی باشد عین تاریکی است مانند همة اجسام طبیعی، و اگر وجود آن بسته به چیزی جز خود او باشد همانند رنگها و بوها، وابسته است. در این تقسیم نیز تفاوت درجة موجودات، تفاوت نوری است که هر یک دارند و این نور، معرفت و آگاهی خوانده شده است. به این ترتیب جهان از نور اعلا پدیدار میشود بیآنکه پیوستگی مادی و جوهری با آن داشته باشد.
علاوه بر اینها نورالانوار در هر یک از قلمروها، خلیفه یا تمثیل و رمز مستقیمی از خود دارد ـ مانند خورشید در آسمان، آتش در عناصر و نور اسفهبدی در نفس آدمی ـ بدان صورت که همه جا نشانهای از او هست و گواه بر حضور اوست.
نورالانوار به نامهای دیگری چون مبداءالمبادی، واجبالوجود، حقیقةالوجود و غیره خوانده میشود و خیر محض است و تابش پرتوهای آن بر آدمیان نشان خوشبختی و سعادت است. طبیعی است که جنبة عدمی نور ـ بیآنکه وجودی مستقل و مجزّا باشد ـ تاریکی و ظلمت است و در مقابل سعادت، شقاوت نامیده میشود:
شر چیزی نیست موجود، بلکه یا عدم چیزی است یا عدم کمال چیزی و انگشت زائد که شرگیرند از بهر آن گیرند که هیأت حسن از دست ببرد.24
نورالانوار:
از نظر سهروردی، نور محض و خالص نورالانوار است: «حق اول نور همة انوار است زیرا که معطی حیات است و بخشنده نوریت است و او ظاهر است از بهر ذات خویش و ظاهرکننده دیگری».25 نورانیت او کورکننده است و منبع وجود نیز اوست. نورالانوار از هر نوع هیأت وشکل و... ظلمانی و غیر آن برکنار است زیرا که در او ترکیب و جسمیت روانیست و او هستی ناب و خیر محض است. نور مطلق پیوسته اشراق میکند و در موجودات متجلی میشود و با این پرتوافشانی بدانان حیات میبخشد. همه چیز در این جهان از نور او منشعب شده و هر زیبائی و کمال بخششی از سوی اوست و رستگاری و سعادتِ حقیقی نیز وصول کمال بدوست.26 این نور در هر یک از قلمروها خلیفه یا تمثیل و رمزی از خویشتن دارد و همه جا نشانهای از او دیده میشود این انوار خیر محضاند و بدی از آنان سر نمیزند. صادر از مبدأ اوّل نور اعلی یا بهمن است که اردیبهشت از اوست و سپس به ترتیب، هریک علّت نور فروتر در سلسلة طولیه است بدین قرار: شهریور، اسفندارمذ، خرداد و امرداد که همانند امشاسپندان و هم نام آنها در آئین زردشت است. آفرینش هریک از اینان مانند افروخته شدن چراغی از چراغ دیگر است. نورالانوار نورانیت ذاتی دارد و نور مجرد است اما نور آن دسته از موجودات که وابسته به چیز دیگری است عرضی نامیده میشود. عدم نور تاریکی است که اگر جوهری باشد «غسق» نامیده میشود و در غیر آن «هیأت» است.
از رشته عرضی دستهای دیگر از فرشتکان به وجود میآیند که آنها را انوار مدبّره و گاه اسفهبدیه مینامند که راهنما و نگهبان همة آفریدههای زمینی از معادن و گیاهان و حیوانات هستند.
مراتب نورها:
در حکمت سهروردی بحث در مراتب نورها فرشتهشناسی است و منظور از نورها جوهرهایی است که میان جهان سایه و نور اعلا قرار دارند. فرشتگان یا نورها از نظر او نگهدارندگان این جهان و وسیله و راهنماینده به معرفت هستند. فرشتگان مقرب در مرتبه طولی پس از نور اعلا یا بهمن به ترتیبی است که گفته شد. در این سلسله، نور پایین نسبت به بالا محبت دارد و بالائی نسبت به پایین غلبه و قهر و هر یک برزخ میان دو نورانیت بالا و پایین هستند سلسلة طولی را امّهات نیز مینامند. سلسلة عرضی، ارباب انواع از جنبة مذکّر فرشتگان طولی یعنی از قهر و غلبه آنان آفریده میشوند. اینان برخلاف فرشتگان سلسلة طولی از یکدیگر بهوجود نمیآیند، بلکه هر چیز در عالم پایین طلسم یا صنم یکی از ربالنوعها در جهان مثالی است و اثر خاص او را به همراه دارد. سهروردی این فرشتگان را ارباب انواع میخواند و جهان ارباب انواع او در حقیقت همان عالم مثالی افلاطون است.27
نور اسپهبدی
در نفس انسانی نوری است که پیوسته کوششها و تلاشهایش را رهبری میکند و نگهبان اوست. این نور در جهان فرشتگان جای دارد زیرا نفس انسانی هم، پیش از ورود به بدن آنجا بوده و وقتی خواسته است به بدن وارد شود هسته غیرملکوتیاش دو بخش شده: یکی در آسمان مانده و آن دیگر به زندان بدن فروافتاده است از این رو پیوسته افسرده و غمگین است و میکوشد تا به نیمه دیگر خود بپیوندد و به سعادت رسد.
هورخش
در حکمت اشراق، نور برابر با وجود است و در سلسلة مراتب وجودی، شریفترین هستییافتگان است. از میان نورها نیز آنچه درخشانتر و تمامتر باشد برتر است. خورشید شریفترین نورهاست و در مرتبه، پس از نورالانوار و نور اعلا قرار میگیرد، روشنائی او تاریکیها را از آسمانها و زمین میبرد و گنجور شگفتیها و شکوهمندیهایی است که بر روی زمین یا در دل خاک ساخته میشود او پادشاه ستارگان است و با نور خویشتن از همة آنها بینیاز:
شریفترین جسمها (هورخش) است که تاریکی را قهر میکند ملک کواکب و رئیس آسمانهاست و کننده روز روشن با امر حقتعالی، کافل قوّتها، خازن عجایب، صاحب هیبت، مستغنی به نورش از جملة کواکب. همه را نور میدهد و از کس نور نمیستاند. 28
او مَثَل اعلی است در آسمانها و زمین و خلیفه نورالانوار و برترین و آشکارترین نشانه اوست.29
آتش
از کهنترین دوران، آتش از احترام و تقدس خاصی برخوردار بوده و ایرانیان باستان آن را از پیکر اردیبهشت پنداشتهاند. در شاهنامه هوشنگ اولین پادشاهی است که آن را میشناسد و تقدیس میکند:
جهـــانـــدار پیـش جهانآفریـن
که او را فروغی چنین هدیه داد
بـگفتا فروغی است این ایـزدی
|
|
نیایش همی کرد و خواند آفرین
هـمین آتـش آنگـاه قبله نهـاد
پرســتیـد بایـد اگـر بـخـردی
|
پس از او جمشید، فریدون، کیخسرو و دیگران در بزرگداشت آن کوشیدند و با ستایش آن در حقیقت پروردگار را ستایش میکردند که هدیهای اینچنین ارزنده بدانان بخشیده است. در حکمت سهروردی نیز آتش نمودار تابشهای ایزدی و خلیفه نورالانوار در روی زمین و همانند نور اسفهبدی در وجود انسانی است. 30 در حکمت اشراق جایی از آتش با عنوان «ربالقدس»31 یاد شده که ظاهراً همان است که در اوستا32 آمده و پسر اهورامزدا دانسته
شده است.
خرّه
از نظر سهروردی نوری است که: «معطی تایید است و نفس و بدن بدو قوی و روشن گردد. در لغت پارسیان خرّه گویند و آنچه ملوک را خاص باشد آن را کیان خرّه گویند».33 از نظر اشراقیان این نور از جهانهای نوری بر نفس انسان فایض میشود و آنان را خردمندی و استواری میبخشد که بتوانند بر نوع خود حکمروایی کنند و با نصرت و تأیید، دشمنان را از میان بردارند. سهروردی از جمله کسانی که دارنده این تأیید بودند خداوندِ (نیرنگ) ملک افریدون را نام میبرد که:
حکم به عدل کرد و حقّ قدس و تعظیم ناموس حق بجای آورد به قدر طاقت خویش و ظفر یافت بدان که از روحالقدس متکلم گشت و بدو متصل...34
و همچنین از فرزندان او ملک ظاهر کیخسرو مبارک که:
تقدّس و عبودیت را برپای داشت، از قدس صاحب سخن شد و غیب با او سخن گفت و نفس او به عالم اعلی عروج کرد... و انوار حقتعالی او را پیدا شد و پیش او بازآمد و معنی «کیان خرّه» دریافت و «آن روشنیای است که در نفس قاهر پدید آید که سبب آن گردنها او را خاضع شوند.35
و این بدان سبب است که او بر سپاس و ستایش نورالانوار مداومت مینمود زیرا:
هر که او حکمت بداند و بر سپاس و تقدیس نورالانوار مداومت نماید... او را «خرّه کیانی» بدهند و «فرّ نورانی» ببخشند و بارقی الهی او را کسوت هیبت و بها بپوشاند و رئیس طبیعی شود عالم را و او را از عوالم اعلی نصرت رسد.36
پینوشتها
1. ناظر بر این حدیث است: لو کان الایمانُ عِندَ الثُّریا لَذَهَبَ اِلَیهِ رجالٌ مَن ابناءِ فارس حتّی یَتناولوهُ نک: تفسیر کشفالاسرار جلد دهم صفحه 97 بیشترین کاربرد و مشهورترین آن «لَو کان العِلم» است.
2. دهخدا، علامه علی اکبر، امثال و حکم، انتشارات امیرکبیر جلد3 ص1369 و شعر کمالالدین به عنوان شاهد آمده است:
صدر عالم چو بار داد در او آسمان گفت للبقاع دول
3. منسوب به سعدی و منظور از شیخ دانای مرشد، ابوحفص شهابالدین عمر سهروردی برادرزاده ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی است نسبت تعلیم او به احمد غزالی میرسد و در سال 632 وفات یافته است رک، سعدیشناسی دفتر دوم، ص 195 به بعد.
4. شهرزوری، شمسالدین محمد بن محمود، نزهة الارواح و روضة الافرّ اح، ترجمه مقصودعلی تبریزی، بهکوشش محمدتقی دانشپژوه، محمدسرور مولایی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1365، ص 457 به بعد و درباة لقب «خالق البرایا» و تحاشی او از آن: همان، ص 458.
5. همان صص 9ـ458.
6. همان، ص458.
7. سهروردی، شیخ اشراق، مجموعه آثار فارسی (جلد سوم) به کوشش دکتر سیّد حسین نصر، چاپ انجمن فلسفه تهران 2535، ص 20 نیز نزهةالارواح، صص 4ـ463.
8.نزهة الارواح،ص 465، (نقل به مضمون)
9. همان 456 نیز مقدمه مجموعه آثار (ج3)، صص 24ـ23.
10. نزهةالارواح، صص 3ـ262.
11. در یک تفسیر عرفانی ـ شرح گلشن راز ـ منظور از کوه طور را دل موسی (ع) و منظور از خردشدن آن را در هم ریختن خودیت موسی دانستهاند (قبس) در این تعبیر، نور راهنمای موسی (ع) است که (یَهدی لِنورهِ مَن یشاء).
12. سنایی، مجدودبن آدم، دیوان، به کوشش محمد تقی مدرس رضوی، چاپ سوم، ص 51.
13. مرتضوی، دکتر منوچهر، نظری به آثار و شیوه شیخ اشراق (مقاله)، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، پائیز 1351، صص 11ـ310.
14 همان، صص 12ـ311 پایان مطالب دکتر مرتضوی.
15. نزهةالارواح، ص 457؛ نیز مجموعه آثار فارسی، ص 22 (مقدمه مصحح).
16. بیانی، مهندس علی قلی، رستاخیزسهروردی (مقاله) مجموعه «در زمينة ایرانشناسی»، به کوشش چنگیز پهلوان، انتشارات بهنگار، 1370، ص 32.
17. تعریفهای دانشمندان دیگر نیز گواه این قدمت است، جرجانی اشراقیان را شاگردان و پیروان افلاطون میشمارد و عبدالرزاق کاشی ـ در فصوص الحکم ـ از آن فراتر رفته و آنان را شاگردان شیث میخواند و منشاء این حکمت را به دنیای کهن میرساند.
18. مجموعۀ آثار فارسی، پرتونامه، ص 81 (با اندکی تغییر).
19. همان، (الواح عمادی)، 186 و نیز درباة خرّه، انوار مینویی و ربالنوعها حکمة الاشراق، ص 157 و 199.
20. همان، ص 185.
21. همانجا، ص185.
22. در نظر هنریکربننورالانوار در حکمت سهروردی همان خُوَرنه اوستاستکه در جهانبینی مزدیسنا به ویژه در حوزۀ فرمانروایی و انسانسازی اهمیتی ویژه دارد و به صورتی که بنیاد حماسههای ملّی و داستانهای پهلوانی بر آن استوار است زیرا در کتاب المشارع و المطارحات بند 224 مینویسد: «اگر امر قهری بر جوهر نفس غالب گردد، تابش شروق بر وی چنان است که سهم امور قهری از سماویات و ارباب طلسمات در وی چیرگی مییابد این معنی را ایرانیان قدیم خرّه یا خورنه میگفتند شایگان، داریوش، هنری کربن، آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، تهران 1371، ص 226.
23. حکمةالاشراق، صفحه 107 به بعد و نیز نصر، دکتر سید حسین، سه حکیم مسلمان، چاپ جیبی ص 82.
24. حکمةالاشراق، ص 107.
25. مجموعه آثار فارسی، ص 60.
26. حکمةالاشراق، ص 121 به بعد و نیز نقل به موضوع از سه حکیم مسلمان ص 82.
27. مجموعه آثار فارسی، ص 183.
28. مجموعه آثار فارسی 182.
29. همان، ص 183.
30. فردوسی، حکیم ابوالقاسم منصور، شاهنامه، چاپ مسکو، جلد اول، صص 34ـ33.
31. مجموعه مصنفات، جلد2، صص 197ـ196 معنی خلیفه در اینجا، تدبیرکننده و راهنماینده به درستی و نگهدارنده عناصر است.
32. همان، ص 157 حاشیه.
33. یسنا 25 بند 7.
34. مجموعه آثار فارسی، ص 186.
35. همانجا، ص186.
36. همان، ص187.