جایگاه فرهنگی «علوم» و «فنون» و انتقال آنها در جامعه های ابتدایی
نویسنده: ناصر تکمیل همایون
پیش سخن
انسانها در هر جامعه و با تعلق به هر قوم، ملت، دین، مذهب و از هر نژاد و در هر جای دنیا با یکدیگر همانندی دارند. جدای ویژگیهای ارثی نشانههای غیرطبیعی که بسیار اندک است، ویژگیهای زیستی و طبیعی، خصیصههای نخستین هر انسانی است که به آن طبیعت انسانی گفتهاند و نزد حکیمان اسلامی «فطرت» نامیده شده است.1 این خصایص در پیوند با فرهنگ جامعه چه عناصر مادی فرهنگ و چه عناصر غیرمادی آن با وسایل و راههایی که جامعه تعیین کرده است، انسانی اجتماعی (Socialisation) میسازد؛ یعنی طبیعت (Nature) انسان را با فرهنگ (Culture) پیوند میدهد. این فراگرد جدای از جامعه نیست، حالتی اجتماعی است که واقعیت و تحقیق آن، از لحاظ آحاد جامعه (افراد انسان) امری خارجی و از لحاظ خود جامعه، امری داخلی است.
به دیگر سخن، انسان موجودی اجتماعی، تأثیرپذیر، متحول و تحولآفرین است. این موجود در نگاه نخست، مقابل طبیعت و همنوع قرار دارد. از طبیعت- به معنای وسیع کلمه متأثر میشود و با توانمندیهای تاریخی خود در طبیعت دگرگونی ایجاد میکند. از معاصران اثر میپذیرد یا در آنان تأثیر میگذارد. اما از گذشتگان تنها متأثر میشود و در آیندگان فقط تأثیرات گوناگون باقی میگذارد. انسان دارای کاراییهای معنوی و نیروهای خدادادی است که در بطن جامعه و از حالت بالقوه به فعلیت و شکوفایی میرسد به عبارت دیگر نیروهای درونی و سازندة انسان در تمامی زمینههای فکری (نظری) و کرداری (عملی) در پیوند مناسب با جامعه بروز میکند و در این راه، خود شیوههای گوناگون اتخاذ مینماید.2
از هنگامی که انسان در پهنهی گیتی، هر کجا و هر زمان، زندگی جدید و ممتاز از حیوانیت را آغاز کرد، اندیشه دربارة طبیعت و فضای حیاتی، همزمان با تعلیلهای ابتدایی و دخل و تصرف در محیط و عناصر موجود در آن بهگونة نخستین جلوههای عمومی ناطقیت و شعور و سازندگی (فرهنگ) پدید آمد که تکامل این حالت از نظر آگاهی و شناسایی، هستههای آغازین دانش را به وجود آورد و به لحاظ کاربرد و مصرف موجب فن و روشهایی شد که بیتردید تکنولوژی کنونی بر آن بنیاد یافته است و اگر سائقة زیباییشناسی، لذت دوستی، فطرت کمالپرستی و معنویت انسان در پیوند با شناخت طبیعت و تصرف در آن بازشناسی شود، بیتردید «هنر» نیز پدیدهای همزاد و همسان و طبیعی- انسانی (اجتماعی) نزد همهی قومها و جماعتهای بشری و ملتها وجود داشته است.
بررسی پدیدههای فرهنگی دانش، فن و صنعت (هنر) و نحوة شکلگیری و به مرور تفکیک و جدایی و دگرگونی و گسترش نسبی آنها و نیز نحوه انتقال آن دست آورد، از نسلی به نسل دیگر (= آموزش و پرورش) موضوع این گفتار است.
1. جریان شکلگیری و شناخت پدیدارهای فرهنگی
شناخت عنصرهای فرهنگی، دانش، فن، هنر و اثرپذیری آنها از یکدیگر و مجموعة آن سه عنصر و متفرعات هر یک از طبیعت و جامعه، موضوع بسیار بااهمیتی است که پژوهشهای بسیاری دربارة آن انجام گرفته و هنوز هم محققان تاریخ علم، تاریخ تکنولوژی و تاریخ هنر، برای رسیدن به نتایج متقن و دستآوردهای عینی و اثباتی در اینباره کوششهای خود را ادامه میدهند.3
از آنجاکه جامعههای انسانی، پس از شکلگیری آغازین، دارای هویت فرهنگی شدهاند، بیتردید در روند اجتماعی و تاریخی، نشانههای پویایی خود را به یادگار نهادهاند. علوم، فنون و هنرهای گوناگون در پیوند با آرمانها، باورها، ارزشها و هنجارهای مقبول و حقانیتیافته اجتماعی، جای خود را در کلیتها بازیافتهاند و از طریق نهاد آموزش و پرورش نگهداری شده و باروری یافته و در حرکاتهای تاریخی به نسلهای دیگر منتقل شدهاند.
چگونگی و ضرورت این امر فرهنگی، در پیوند با سه اصل شناخته میشود که در گفتار زیر بدان پرداخته شده است.
الف. اصل جامعیت تاریخی
عملکرد فرهنگی، در حیطة نهادی، با جامعه تام (La societe Globale) رابطهای متقابل دارند و در پیوند با دیگر نهادها مانند اقتصاد و حکومت، حرکت زمان ساخته (تاریخ) و بر دوام خود را پیش میبرند.
پیریر روسو دراینباره نوشته است:
به نظر ما علم صرف نظر از نتایج فنی آن یک امر اجتماعی است که همچون هنر و ادبیات و حقوق و مذهب از بیخ و بن با اوضاع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و افکار و هدفهای دوران معینی ارتباط دارد و عمل آن در پیشرفت تمدن مانند یک اثر لاحق و بیارتباط با سایر نمودها نیست. (پییر روسو 1358: ج 1، ص 17)
فزون بر خصیصة اجتماعی بودن و در نتیجه تاریخی شدن علم، فن و هنر، جنبة فراگیری و عامیت آن نیز، مورد توجه قرار گرفته است. جورج سارتون (Georges Sarton) یکی دیگر از محققان تاریخ علم معتقد است:
به عقیدۀ من موضوع تاریخ علم، تحقیق در شروع و پیشرفت وقایع و عقاید علمی است و در این راه باید تمام تبادلات فکری و تأثیراتی که خود زاییده و پروردة سیر تکاملی تمدن هستند، در نظر گرفته شوند. در حقیقت این تاریخ، تاریخ تمدن بشر است که از دریچۀ چشم بالاتر و والاتری به آن نگریسته میشود. در این رشته هدف مورد علاقه اصل تکامل علوم است. اما در ضمن تاریخ عمومی هم از نظر دور نمیشود. (1323: ص 26)
روشنتر این که تاریخ علوم، فنون، آموزشهای فنی و انواع هنرها در مجموعة تمدنی اقوام و ملتها، باید در پیوند با تاریخ عمومی آنان مورد بررسی قرار گیرد و نباید از شیوة پژوهشهای انتزاعی به منظور شناخت اجتماعی تکامل علوم، فنون و هنرها، استفاده کرد.
در این بررسیها این نکته ممکن است به ذهن جویندگان خطور کند که هیچ علم و هنری مجرد و جدای از علوم و هنرهای دیگر، یعنی به دور از وحدت و کلیت، راه به جایی نبرده است؛ زیرا اگر تاریخ علم به صورت: مطالعه در توسعه و تکامل علم از زمان پیدایش آن تعریف گردد، به قول جورج سارتون:
بررسی ترقی و تکامل هر رشته از علوم به طور جداگانه کافی نیست و باید ترقی همه علوم را یک جا و با هم مورد مطالعه قرار داد. به علاوه ممکن نیست علوم را به نحو رضایتبخشی از یکدیگر جدا کرد. آنها با هم پیش میروند و از راههای بیشمار با یکدیگر آمیخته میشوند. (همان: ص 28)
جورج سارتون با اعتقاد به ترکیب دانشها در جوامع گوناگون، در همین مورد افزوده است:
برای آن که ترکیب کلی میسر شود، گاهی مناسب بلکه ضروری است که مقاله یا رسالة خاصی دربارة رشتة بهخصوصی نوشته شود. مثلاً مطالعه در سوابق علم یک محل، ملازمه دارد با تنظیم تاریخچة سیر علوم در آن محل. یا کسی که در رشتهای از علوم تبحر و تخصص یافته است، به ریشه و بنیان آن رشته علاقة بیشتری دارد و به تنظیم ترجمة احوال یکی از پیروان علم که کارهایش بیشتر طرف رجوع و مورد استفادهی او بوده است، رغبت زیادتری نشان میدهد. اما این گونه تحقیق و تتبع کامل نخواهد بود و دارای معنی و مفهوم خاص نخواهد شد مگر وقتی که به تاریخ علوم آن عصر پیوسته شود. این نکته را هم باید گفت که تمام رسالات و کتب مربوط به رشتههای خاص به یک اندازه سودمند نیستند و در بین آنها آثاری چنان نامناسب و بیمعنی میتوان یافت که موجب گمراهی خواننده و تأخیر در پیشرفت کارهای آینده است. (همان: ص 35 و36)
اما علوم، فنون، هنرها و هر نوع ابتکار انسانی، چون امواجی بر دوام، در میان جامعهها و سرزمینهای گوناگون در حرکت و تلاطم هستند. در این مورد نیز جورج سارتون چنین اظهار نظر کرده است:
مکرر اتفاق افتاده است که رشتهای از علوم مورد توجه قرار نگرفته و رشتههای دیگر به سوی تعالی گراییدهاند. یا این که فرهنگ و تربیت علمی از کشوری به کشور دیگر رخت کشیدهاند. اما تاریخنویس در این پیشآمد سرگشته و گمراه نمیشود و گمان نمیبرد که شمع نبوغ بشری به ناگاه مرده و یا بار دیگر افروخته شده است. او از نظر ترکیبی مشعل فروزانی را میبیند که از یک رشتة علمی به رشتة دیگر و از قوی به قوم دیگر کشیده و منتقل میشود. او بهتر از هر کس دیگر پیوستگی علوم را در فضا [جغرافیا] و زمان (تاریخ ) درک میکند و بهتر میتواند ارزش ترقی فرزند آدم را دریابد. (همان: ص 36)
ب. اصل تفکیک اجتماعی
علوم انسانی از آغاز در دو مسیر نظری- معرفتی و عملی- کاربردی حرکت کرده است. باورها و برداشتهای اسطورهای بیشتر عناصر نظری و معنوی آن شناخت را به وجود آوردهاند و ساختن ابزارها و استفاده از آنها برای تسلط بر طبیعت و برخورداری از آن، بخش عملی و مادی معرفت نخستین انسان به شمار رفته است. این دو بخش به گونهی تفکر و کار، بر یکدیگر اثر نهادهاند و همسان و همآهنگ در حرکت تاریخ، تحول و تکامل یافتهاند. باستانشناسی پیش از تاریخ نه تنها یافتههایی از انسانهای متعلق به دهها هزار سال پیش را نشان داده است، بلکه پارهای از پژوهشگران، ابزار و آلاتی از نوع پیشین انسان را نیز باز شناختهاند و بدینسان آشکار گردیده که در برابر تجاوز، فشار، تشنگی، گرسنگی، مبارزه با انواع بیماریها و جز آنها، از همان آغاز، انسان چارهاندیش، ابزار و آلات زندگی و تدوام آن را ساخته است و به قول گوردون چایلد (G. childe):
اگر بخواهیم از اطلاق در دانش به مهارت فنی یا فوت و فن کار صنعتگران متبحر خودداری کنیم، همان اندازه غیرعادلانه و مبتکرانه عمل کرده ایم که بگوییم نمیتوان به موارد استفاده از ریاضیات نظری و فیزیک نظری که موجب پیدایش رادار و سلاحهای هستهای شدهاند، عنوان علم را داد. (1364: ص 11)
مهارت فنی، در آغاز زندگی به گونة عاملی برای تغییر محیط و شرایط و تسلط نسبی بر آن مطمح نظر بوده و زمانی که انسان به زندگی کشاورزی دست یافته، به تحقیق مهارتها با همآهنگیهای بیشتر، افزایش پیدا کردهاند.
گروهی از دانشمندان، آغاز عصر علمی بشر را کمابیش با پیدایش خط همزمان دانستهاند. بر این پایه میتوان عصر فنون را قدمت داد. زیرا انسان، هزارهها سال پیش از عصر علمی در خانهسازی و زراعت و اهلی کردن جانوران و حمل و نقل و تهیهی پوشاک و استفاده از فلزات و ساختن ظروف سفالین و جز آنها، حرکتهای ابتکاری خود را آغاز کرده بود. از این رو این مرحله میتواند پگاه تمدن انسان به شمار آید. به گفتة ژاکوب برونوفسکی (Jacob Bronofski):
دستیابی به چنین حدی از قابلیت سازگاری و چیرگی بر طبیعت ممکن نیست مگر با بهرهگیری از ویژگیهای یک تمدن بسیار پیچیده و پیشرفته. (ژاکوب برونوفسکی، 1368: ص 81)
این تمدن در روند تاریخی بر پایة گسترش و پیشرفت فزایندة علم، پدیدههای فنی جدیدتری را عرضه میدارد و تکنولوژی متعاقب علم قرار میگیرد. در این مورد نیز جرج سارتون چنین ابراز نظر کرده است:
پیشرفت علم پیوسته منابع جدید به وجود میآورد. یا صنایع قدیم را احیا میکند و زندگی نو به آنها میبخشد و نتیجه آن که تاریخ علم همیشه با تاریخ صنعت آمیخته است و نمیتوان آنها را از هم جدا کرد. (جورج سارتون 1323: ص 39)
اصل تفکیک در علم، فن یا هنر و انواع آن غیرقابل انکاراست. اماهر یک از آنها، بخشی از خلاقیتهای انسان را نشان میدهند. انسانی که اندیشه، کار، علم و عمل را در هم ادغام کرده است و ادعای باستانشناسان دایر بر این که میتوان از کاربردهای علم توسط انسانهایی که پیش از پیدایش خط میزیستهاند، به وجود آن پی برد، به قول چایلد «به نوبه خود تأییدی است بر خصلت علمی دانش» (1364: ص 13).
ج. اصل فراگرد هماهنگ
اگر در گذشتههای دور فن و هنر، بر علم، شناخت و تعلیل پیشی داشتند، در یک زمان همگام یکدیگر شدند و در زمانهای متأخر، و عصر حاضر به قول شادروان علی اسدی:
تکنولوژی با عنوان مهمترین عامل دگرگونی جهان بر دانش استوار است و دانش خود از نحوة برخورد منطقی و تجربی با پدیدههای جهان حاصل میشود. اگر روح علمی در جامعهای شکل نگیرد، علم رشد نمیکند و اگر علم و دانش شکوفا نشود و گسترش نیابد، محصول آن هم که تکنولوژی است، به بار نخواهد آمد. روشن است که بدون باروری دانش کاربردی و تکنولوژی، انسان برای تغییر جهان براساس نیازهای خود و بازسازی پدیدهها براساس خواست خود، ابزاری نخواهد داشت و در نتیجه توسعه و پیشرفتی هم تحقق نخواهد یافت. (1368: ص 43)
مسلم است که در عصر تکنولوژی و صنعت، تقدم علم روشنتر به نظر میرسد. اما هستههای این امر تاریخی را نیز باید در عصر باستان خاصه از دوران فیثاغورث و ارسطو و اقلیدس بدین سو جست و جو کرد.4 کسانی که در این مورد پژوهشهای عینی کردهاند، در اصل جامعیت، بر این باورند که:
معمولاً پیشرفت هر یک از رشتههای علم، نتیجه پیشرفت سایر رشتههای علمی است. (لویس ویلیام هلنزی هال 1363: ص 18)
گرایش علوم بر این است که با هم پیش روند یا با هم بایستند. (همان جا)
پیشرفت علم نه همین گردآوری معارف، بلکه سازمان دادن و وحدت بخشیدن به آن را ایجاد میکند و این شامل اختراع مسمتر ترکیبات تازه و هماهنگ ساختن معلومات موجود و معلومات حاصله از ترکیبات تازهای است که روش تماس گرفتن با مجهول را به ما عرضه میکند. اساساً علم یک نظام است (جورج سارتون 1353: ص 54)
در اثرپذیری از زمان و فضای حیاتی- فرهنگی انسان، معتقدند که:
در هر زمان، علوم متأثر از عاملهای کلی خارجی، مثلاً اوضاع و احوال فلسفی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی همان زمان است به همین دلیل حتی حالتها و آهنگهای پیشرفت علوم در هر دوره به یکدیگر شباهت دارندو شایسته است پا به پای هم بررسی شوند. (لویس ویلیام هلنزی هال، 1363: ص 18)
همین دانشمندان نسبت به تفکیک و ممیزات علم و فن اضافه کردهاند:
تمایزی که در اینجا بیشتر مورد نظر است، تمایز علوم و هنرها یا فنون است. این تمایز را اغلب به کار میبندند و بیفایده هم نیست. اما مشخص کردن آن کاری دشوار است. (همانجا)
در هماهنگی و همسویی علم و فن ویلیام هلنزی هال اضافه کرده است:
هیچ کوششی نیست که سراسر علم یا یکسره هنر باشد. دانشمند تا آن جا که برای رسیدن به هدف کشف و شناخت، ابزارهای متناسب و شیوههای ظریف ابداع میکند، هنرمند است و هنرمند تا آنجا که برای رسیدن به هدف آفرینش هنری خود در پی معرفت یافتن به جهان بر میآید، دانشمند است. تنها چیزی که در اینباره میتوان گفت این است که کدام فعالیت بیشتر علمی یا هنری است. (همان: ص 19)
2. آمیختگیهای اجتماعی و حرکت همسو در کلیت جامعه
بیتردید پارهای از علوم و پژوهشهای مربوط به آن سازندة کالا و دستآوردهای علمی نیستند. از این رو به زبان اهل منطق بر روی هم دانش در پی چرایی پدیدهها است و فن و صنعت در روند تکوینی آن پدیدهها، چگونگی را جست و جو میکند و با یکدیگر پیوند بر دوام دارند. چنانکه پیدایش و کاربرد بسیاری از دستساختههای انسان مانند افزارها، شناخت بسیاری از گیاهان و معجزههای درمانی و تسکین دردها، آشنایی با رنگها و ساختن آنها، آگاهی بر چگونگی سنگها و فلزات، دریافت فضاها و ابعاد (مناظر و مزایا) و صداهای گوناگون جز آنها، در شکل گرفتن انواع دانشها و هنرها، مانند مکانیک، جغرافیا، پزشکی، شیمی، زمینشناسی، مجسمهسازی، صناعت، فیزیک، نقاشی و موسیقی کارساز بودهاند و بیتردید پیشرفت علوم در تدارک تولیدهای فنی و صنعتی و تکامل بخشیدن به آنها، نقشی اساسی داشته است. به دیگر سخن از قول ویلیام هلنزی هال:
علوم محض و عملی چنان به یکدیگر نزدیک و وابستهاند که باید آنها را همراه هم بررسی کرد. علوم عملی بر بنیاد دانش استوار میشوند که از راه علوم محض فراچنگ میآید و علوم محض به نوبة خود با ابزارهای فنی علوم عملی به پیش میروند. (همان: ص 20)
آمیختگیها و یگانگیها آغازین، تفکیکها و جداییها و نیز حرکت هماهنگ علم، فن و هنر، همواره در تاریخ به روشنی مشهود نیست و از لحاظ زمانی نیز، حد و مرز دقیقی بر آن متصور نمیشود. خاصه در دورههای باستانی که مفاهیم یاد شده هنوز تعاریف و رسمهای کنونی را نیافتهاند.
به همین دلیل پژوهشگران تاریخی باید شیوة کارایی و چگونگی دگرگونی عناصر علمی، فنی و هنری را در جامعه یادآور شوند و آنجا که نکتة خاصی در تمایز پدیدارهای فرهنگی آشکار گردید، بر آن بیشتر عنایت ورزند.
مسأله دیگری که در این باب مطرح شده و هنوز هم ادامه دارد، توجه زایدالوصف به یک بخش از پدیدارهای فرهنگی و بیتوجهی به بخش 1 بخشهای دیگر است که با عنوان «علیت تکنولوژیک» از آن یاد میشود.
دو جامعهشناس برجسته آمریکایی گرهارد لنسکی و همسرش جین لنسکی (Gerhard and Jeanlenski) با بحث دربارة درک دقیقتر نقش تکنولوژی در زندگی بشر، آورندهاند:
اغلب در اثر گرایش بعضی از دانشپژوهان به موضع گیریهای افراطی [شناخت آن نقش] بیثمر میماند. مدتهای مدید گروهی از پژوهندگان با تأکید فراوان بر علیت تکنولوژیکی استدلال میکردند که در حقیقت هرگونه الگوی اجتماعی- فرهنگی صرفاً ناشی از شرایط مرحله خاصی از پیشرفت تکنولوژی است. برای مبارزه با این نظریه مبالغهآمیز، گروهی دیگر همواره کوشیدهاند تا با تأکید زیاده از حد بر اهمیت جهانبینی، نقش تکنولوژی را کاهش داده یا حتی به کلی نفی کنند. نامعقول بودن این هر دو نوع موضعگیری ظاهراً موجب راندن بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی شده است، به نحوی که جامعهشناسی و مومشناسی متأسفانه از تعیین نقش واقعی تکنولوژی در فرآیند تکامل اجتماعی بازماندهاند.
مؤلفان کتاب ارزنده سیر جوامع بشری (Human Societies) در تبیین نظریات خود افزودهاند:
بسیاری از ابهامات در این زمینه معلول فقدان نوعی تفکر منطقی است که تأثیر احتمالات و عوامل متغیر را نیز در نظر بگیرد. به ندرت میتوان با نوعی الگوی اجتماعی گویا و معنی دار برخورد کرد که تنها تحت تأثیر یک عامل منحصر به فرد قرار داشته باشد. هنگامی که مسأله جوامع انسانی مطرح است دشوار میتوان گفت که عامل «الف» و فقط عامل «الف» موجب ظهور پدیده «ب» بوده است. پدیده «ب» معمولاً محصول ترکیب تعدادی از عوامل مختلف است، و عامل «الف» هر اندازه مهم هم که باشد مسلماً به تنهایی قادر نخواهد بود پدیده «ب» را به بار آورد. حداکثر چیزی که میتوان گفت این است که چنانچه عامل «الف» در کار باشد، پدیده «ب» با درجه معینی از احتمال به ظهور خواهد پیوست.
پروفسور گرهارد لنسکی از گفتار خویش چنین نتیجهگیری کرده است:
از این نظر گاه میتوان گفت که کشمکشهای لفظی در مورد علیت تکنولوژی اصولاً کاری عبث است. عوامل تکنولوژی بی تردید نمیتوانند بیانگر مطلق تمام پدیدههای اجتماعی باشند ولی از طرف دیگر نباید منکر شد که این عوامل تعیین کننده و منشاء بسیاری از همین پدیدهها محسوب میگردند و اما میزان تأثیر آنها البته نکتهای است که بر حسب مورد یا موضوع تفاوت مییابد. (گرهارد لنسکی/ جین لنسکی، 1369، ص 140- 141)
3. جایگاه آموزش در مجموعة فرهنگی
اگر فرهنگ به عنوان جوهر هستی جامعه و پویایی آن در فراگرد زمان (تاریخ) مد نظر قرار گیرد، در «شدن»های خود، سائقههای طبیعی و خودمختاریهای انسان را محدود میکند و در تأمین سلامت فرد در جامعه (ایجاد شخصیت) انسانِ پروردة جامعه را با آن هماهنگ مینماید. به عبارت روشنتر انسانِ بدون فرهنگ (جدای از جامعه)، انسان نیست، به همانسان که فیلسوفان اهل منطق، انسان را حیوان ناطق دانستهاند، در این باب میتوان انسان را حیوان اجتماعی یا به قول گروهی از دانشمندان فلسفة تاریخ، از ارسطو به بعد حیوان سیاسی دانست که البته تعبیر ناتمامی است. اگر بر این تعریفها حیوان فرهنگی نیز افزوده گردد، شاید به کمال تعریف نزدیکتر شود.* به هر صورت اگر فرهنگ را از انسان بگیرند، نه تنها حیوان به شمار میآید، بلکه در این مرحله نیز بیثبات و سردرگُم خواهد بود. زیرا نه غرایز و سائقههای حیوانی دارد که بتواند در زیستی آرام روزگار بگذارد و نه فرهنگ جامعه را پذیرفته است که بتواند انسان باشد. 5
انسان نوپا یا کودک (= موجود پرورش یابنده) در مسیر دگرگونیهای اجتماعی، به مرحلة کمال انسانی میرسد و جامعه براساس ارزشهای خود (برخاسته از مجموعة فرهنگی)، کودک را میسازد و در پیوند با تکلیفهای گوناگونِ اجتماعی، او را به جامعة کل وارد میکند. این سازندگی اگر به فرهنگپذیری یا متمدن شدن (به معنایی وسیعتر از مفهوم جامعهشناختی و تاریخی) تعبیر شود، برداشت امیل دورکیم کما بیش درست مینماید که گفته است:
انسان، انسان نیست مگر آن که متمدن [با فرهنگ یا مقید به ارزش] باشد. (ص 44: 1360)
و در جای دیگر توضیح داده است:
متمدن شدن انسان نیز در جامعه و از طریق جامعه صورت میگیرد. تنها وجه تمیز انسان از دیگر حیوانات این است که انسان عنصری اجتماعی و جزئی از یک کلیت اجتماعی است... بنابراین انسان اگر در جامعه نمیزیست، حیوانی بیش نبود. از طریق جامعه است که حیوانیت به مقام انسانی رسیده است. (ص 67)
کودکان زادة جامعه هستند و فزون بر تأثیرات محیط اجتماعی (انسانی) و جغرافیایی (طبیعی) عامل وراثت را نیز باید در نظر داشت و چون در سنین مختلف، دگرگونیهای ویژهای دارند، با عنایت به فطرت و استعداد خدادادی در حرکت ارادی به سوی کمال، هویت مییابند.
به عبارت روشنتر هر انسان، به عنوان برآیند محیط و وراثت، دارای زمینههای پیش ساختة آن حرکت است و به گونة فردی از افراد جامعه، نه تنها هیچ گاه به طور جبری، از حیطة تأثیرات آن به دور نیست، بلکه به تحقیق، فزون بر اثرپذیری و قبول فرهنگ (علوم و معارف و فنون)، انتقال دهندة آن به نسلهای پس از خود نیز به شمار رفته است. کوتاه سخن، انسان به عنوان حیوان اجتماعی(حیوان ناطق، حیوان فرهنگی) با همگنان خود در زیستی مشترک و پیوسته، در میدان وسیع فعالیتهای جمعی و اجتماعی موجودیت خود را در تحولی مداوم آشکار ساخته است. رفتار، فعالیت، کنش و واکنشهای هر انسان به طور جمعی، طبیعی و زیستی هستند و به طور اجتماعی، به عنوان عضو جامعه فراگرفته میشوند و دارای دو ممیزه هستند:
الف. به هیچ عامل نژادی و جغرافیایی و زیستشناختی و جز اینها ارتباط ندارند.
ب. با همة دگرگونیهای جزئی آنها در جامعههای مختلف، دارای نوعی قانونهای عمومی و مشترک (اجتماعی) هستند که بیشتر آنها از راه یادگیریهای گوناگون همزمان (افراد یک نسل) و تاریخی (افراد چند نسل) حاصل میشوند.
رفتار یا وظیفه اجتماعی و بر روی هم کردار انسان به عنوان عضو جامعه، بیش از آن است که به شمارش درآید و هر انسانی فقط قادر به انجام پارهای از آنهاست. کردارهای اجتماعی در جامعه پدیدارند و میان نسلهای گذشته، کنونی و آینده، پیوستگی برقرار میکنند و دارای جنبههای گوناگونی هستند که به مرور، هر جنبه، تکالیف و کردارهایی خاص را سازمان میدهند و ایجادکنندة نهادی میشوند، همچون نهاد خانواده (در برابر نیاز انطباق یا ادغام طبیعی) نهاد سیاسی (در برابر نیاز هدف و جهتگیری اجتماعی) و جز اینها.
الف. شکلگیری نهاد آموزش
نهاد آموزش (و پرورش) در برابر نیاز یادگیریهای گوناگون به منظور زیست در جامعه و انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر با ایجاد دگرگونیهای ناگریز و باروریهای بیشتر در حیطة مجموعة فرهنگی جامعه (هماهنگ با خانواده و نهادهای ارزشی)، شکل میپذیرد. وظیفهی این نهاد که بنیادیترین کردارهای تداوم جامعه و حفظ هویت آن به شمار میآید، عبارت است: فراگرفتن انواع دانشها، آگاهیها و شناخت حیات، ابزار و آلات زندگی و شیوة به کار بردن آنها و تکامل بخشیدن (با تصرف در طبیعت) و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر. نهاد یاد شده در فرهنگ همة قومها و ملتهای جهان وجود دارد و فقط شکلگیری آن در پیوند با خانواده و دیگر نهادها و شرایط خاص تاریخی متفاوت است.
امر حیاتی و اجتماعی آموزش، با دیگر امر حیاتی اجتماعی یعنی پرورش (ایجاد دگرگونیهای لازم در افراد بر پایة ارزشهای مطلوب جامعه)، غالباً در پیوند بوده است و بیتردید خانه و خاندان (طایفه و عشیره) بهگونة مشاهدهای و تقلیدی و تلقینی، پیشتر از پرورشگاهها یا آموزشگاههای منظم و رسمی (عمدی)، عهدهدار وظایفی عمدی و غیرعمدی، در این نهاد سازنده و ناقل در طی تاریخ بودهاند. به عبارت دیگر، در این نهاد، میراثهای فرهنگی و اجتماعی نگاهداری میشود و در مسیر دگرگونی و تکامل قرار میگیرد و با ایجاد زمینه و شرایط مناسب، جابه جایی فرهنگی دستیافتنی میشود.
برخورداری از نهاد آموزش، ابتدا با سن و طبیعت نیروهای انسانی جامعه و توان فراگیری افراد در سطوح چندگانه ارتباط دارد و نیز به علتهای سیاسی و اقتصادی، گهگاه به گروههای ویژهای از افراد یک جامعه تعلق پیدا میکند که چگونه آن در تاریخ جامعههای گوناگون آمده است.
ب. ویژگیهای نظام در جامعه
جامعههای گوناگون برپایهی خصلتهای تاریخی و جهان بینیهای اجتماعی (برداشتهای مشخص در برابر زندگی، هنر، علم و مذهب) و فرهنگی، دارای نهادهای آموزش خاص خود و در کلیت جغرافیایی (مکانی) هم شکل هستند و وظیفههای درخوری را فراهم میآورند که البته در مسیر تاریخی متحول و دگرگون میشوند. همچنین شباهتهای میان جامعهها را نباید آنقدر مطلق کرد که همة آنها در مسیر تحول یکسان قرار گیرند؛ همچنان که در تبیین تفاوتهای جامعهها نیز، نباید آنقدر پیش رفت که نتوان قانونهای مشترکی برای آنها تصور کرد.
آموزش برپایة ویژگیهای فردی انسان با آزادی و اختیار پیوند دارد و از انجا که امری اجتماعی است ودر چارچوب فرهنگی خاص قرار دارد، با نوعی اجبار و سندیت ارزشی (البته نسبی به علت نقش انسان) روبه رو است و بعد جامعهشناختی، کرداری است که از سوی نسلهای کهن و استقراریافته، بر انسانی که هنوز شکل نگرفته است، اعمال میشود و در صدد است تا نسل جدید (آموزش گیرندگان) را از لحاظ جسمی، فکری، اجتماعی و معنوی به گونة دلخواه خود درآورد. نیروهای آموزشی و کارساز، رفتارهای نهاد مزبور را به گونة امری اجتماعی بر مبنای اصول و اهدافی نظم میدهند که البته این اصول و اهداف بیش از آنچه وضع کردنی باشند، کشف کردنی هستند و از بطن جامعه و خاستگاه فرهنگی آن نشأت میگیرند.
فرهنگ و مدنیت برخی جامعهها، نشانگر کارایی نهادهای آموزشی آن جامعه است. رساندن میراث یک جامعه از نسلی به نسل دیگر، خود موجب انباشتگی و پیشرفت تمدن و باروری فرهنگ آن جامعه است. این مسئله از نخستین دورههای زندگی انسان، یعنی آموزشهای غیررسمی و عملی تا دورههای جدید توسعة زبان و پیدایش خط و ایجاد مدرسه و آموزشگاه مشهود است؛ البته در بخش آموزشهای عالی، جلوة فرهنگی جامعه چشمگیرتر است و هیچ تمدن عظیمی را در تاریخ نمیتوان یافت که پیدایش آن ارتباطی نزدیک با آموزش، خاصه آموزش عالی نداشته باشد.
ج. روشهای تحلیل
برای تحلیل نهاد آموزشی مبتنی بر نظام جامعه، در هر دورهای باید به سه مسئلة اساسی توجه کرد: اهداف، اصول و برنامهها؛ به عبارت دیگر، نخست باید اهداف آموزش را تعیین نمود و سپس مشخص ساخت که این اهداف بر مبنای چه اصولی تحقق یافتهاند.
یعنی جامعه چه اصولی را پذیرفته تا متناسب با اهداف یادشده ، باشد و آنگاه ملاحظه نمود که برای دستیابی آسانتر به اهداف مذکور، چه برنامهای اجرا شده است. به عبارت دیگر، برنامه یا روش، فاصلة میان اصل و هدف است و کردارهای آموزشی افراد جامعه را برای رسیدن به غایت بنیادین نظم میدهد.
پژوهش دربارة نظام آموزشی هر جامعه، به تاریخ و فرهنگ از یک سو و دگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن جامعه از سوی دیگر ارتباط دارد. یعنی پژوهشگر باید مقاطع ویژهی تاریخی را در گذشتة جامعه بازیابی کند، آنگاه با دقت و تأمل در هر مقطع، هدف، اصل و روش آموزش را مورد مطالعه قرار دهد تا در مجموعة مستمر نهادی، هم حرکتهای تاریخی، هم مشترکات سه گانه (هدف، اصل و برنامه) بر دوام باشد و شناخته شود. به عبارت دیگر، هر نظامی در جامعه دارای نهادهای آموزشی ویژهای است که وظایف درون نهادی آن میتواند مورد پژوهش قرار گیرد. این امر نه تنها با دیگر نهادهای جامعه در پیوند است بلکه با ساخت و ساختوارهها و نهادهای جامعههای همجوار نیز در تأثیر و تأثر قرار دارد.
سخن پایانی
تحلیل علمی از گذشتههای دور، بر پایه سنگ نبشتهها و هزاران تخته سنگ باقی مانده و گاه کاغذها یا پاپیروسهایی انجام یافته که در جمع بخشی از رویدادهای تاریخی – فرهنگی جامعههای کهن را در زمینههای گوناگون بیان کرده است، حال آن که در دهههای اخیر، علم باستانشناسی با فراهم آوردن دادههای جدید به مدد محققان آمده و به کمبودهای گذشته پایان داده است.
چالرز الگزاندر رابینسون (Charles Alexander Robinson) مؤلف یکی از مشهورترین کتابهای علمی درباره تاریخ باستان آورده است:
معلومات ما در نتیجه علم جدید باستانشناسی به مراتب افزایش یافته است. هر ساله به سبب کاوشهای بسیار در سرزمینهای مختلف، ساختمانها، مجسمهها و ظرفها مدرکهایی در اختیار ما قرار میگیرند و اطلاعاتی که از آنها به دست میآوریم نه تنها به معلومات ما میافزاید، بلکه بیشتر اوقات بطلان عقایدی را که سابقاً درست میپنداشتیم به ثبوت میرساند و دریچههای تازهای به روی ما میگشاید. ثابت نبودن تحقیقات تاریخی نیز یکی از جنبههای مجذوب کننده آن است. اگر همة مطالب گفته شده و همه کارها به انجام رسیده باشد سود مهمی که از باستانشناسی عاید میشود این است که به معلومات ما درباره زندگی اجتماعی و هنری اقوام باستان میافزاد و مدارک کتبی را تکمیل میکند و این خود کمال اهمیت را دارد. (رابینسون، 1370، ص 10)
رابینسون رد تشریح دورهای که در این مقاله مورد پژوهش قرار دارد و دوره بعد از آن که بررسیها آسان تر میشود، چنین افزوده است:
واقعهای را میتوان تاریخ نامید که از آن مداری بر جای مانده باشد و تاریخ نویسان بتوانند آن را بخوانند و درک کنند. بدین ترتیب حق داشتیم بگوییم که مدارک کتبی و باستان شناسی دلیل بر وجود گذشته تاریخی به دست میدهند. اما البته در مورد پیش از تاریخ این دلیل محدودتر است. دورة پیش از تاریخ طبق تعریف عبارت از دورهای است که از آن مدارک کتبی یا در هر صورت مدارک کتبی که قابل خواندن و فهم باشد به جای نمانده باشد. تنها اشیایی مورد استفاده قرار میگیرند که به توسط بشر ساخته شده باشند و بنابراین در مورد دورههای پیش از تاریخ ، باستانشناسی به منزله تاریخ محسوب میشود. (همان، ص 16)
بیشتر بررسیهای علمی درباره گذشته، ریشه در آسیای غربی (خاور نزدیک و خاورمیانه) دارد در پژوهش ارائه شده نیز شناخت نسبی نگارنده معطوف به مشرق زمین به ویژه ایران باستان است و چنین به نظر میرسد که در جامعههای شکل یافته کهن منطقه، از دورههای پیش از تاریخ نشانههای فراوان از توجه انسان به مسایل پیش گفته باقی مانده است و
بر پایة دادههای زبان شناختی (عصرها و عهدهای پیش ازتاریخ) ساکنان این سرزمین با داشتن قدرت تکلم و اندیشه، کار و تولید (عناصر گوناگون فرهنگی - اجتماعی) در فراگرد زیست طبیعی - اجتماعی، توانستهاند اندک اندک در طبیعت، دگرگونی پدید آورند و قدرت خود را در انواع سازندگیها جهت دفاع و سهولت زندگی و رفاه بیشتر به نمایش گذارند؛ در طبیعت و آثار آن نظاره کنند و مقدمات اندیشه و جهان شناسی و خویشتن یابی را فراهم آورند. به زبان دیگر هم علم و دانش پدید آورند و هم انواع فنون و درهمآهنگی اجتماعی به معارف و معنویات و هنر و دین و فلسفه نیز دست یابند و همه آنها را در یک «مجموعه (Ensernble) » انسانی - فرهنگی قرار دهند.
هنری مورگان (Lewis Henry Morgon) قومشناس مشهور آمریکایی در سال 1877 م. و در کتاب ارزنده خود باعنوان جامعه باستان (Ancient Societ) در بخشی که از «حرکتهای ارگانیک جامعه که دگرگونیهای بزرگی در اوضاع پدید میآورند» چنین آورده است:
خوشبختانه رویدادهای پیشرفت بشری خود را مستقل از انسانهای خاص، در یک گزارش عینی مجسم میسازند و در نهادها، عرفها و رسمها تبلور مییابند و در اختراعها و کشفها حفظ میشوند. تاریخنگاران، بنا به نوعی ضرورت، به افراد در ایجاد رویدادها اهمیت بزرگی میدهند [= تاریخنگاران قرن نوزدهم]» و از همین روی اشخاصی را به گذرا هستند به جای اصولی که پایدارند مینشانند. کار جامعه در کلیت آن که هر پیشرفتی از طریق آن انجام میپذیرد، تاکنون بیش از اندازه به افرادی از انسانها نسبت داده شده و بسیار کم به عقل همگانی باز بسته شده است. عموماً باید در نظر داشت که جوهر تاریخ بشری به رشد ایدهها وابسته است، ایدههایی که به آگاهی مردم در میآیند و در نهادها، عرفها، اختراعها و کشفهای آنها بیان میشود. (مورگان، 1370، ص 129)
در تحول رو به کمال آن روزگار، انسانها از مرحله آغازین حیات خود به دوره جدید رسیدند و به زیستگاه خود (طبیعت) آشناتر شدند و توان آن را یافتند تا با همگنان خود سخن بگویند. گذشتهها را در پیوند با گمانها و شنیده ها، به مرحلهای افسانه گرایی و واقعیت انگاری آن (اسطوره) برسانند و سرانجام در روند تعارض جماعتها و جامعهها با گرایش به اصل تفاخر (حماسه)، که به تحقیق روایی داشته است و نیز شکلگیریهای جدیدی
اجتماعی- جغرافیایی، هویت مبتنی بر آرمان خود را دریابند و با زبان و رفتار به نیروهای نوین جامعه (فرزندان) انتقال دهند و با فرارسیدن دورة شکوفایی تاریخ، عناصر پابرجای مادی و غیرمادی فرهنگ خود را در انواع نگارهها و نگارشها و آموزشها (نظری و عملی) به نسلهای بعد منتقل نمایند:
با ابزارهای پیشرفته تر، انسان تمدنهای اولیه توانست کشاورزیش را بهبود بخشد و ساختمانهایی بزرگ بنا کند. پس از ابداع الفبا، انسان توانست اندیشهها و اعمال خود را ضبط کند. تجارب شکلی دیگر به خود گرفت و سفر و دریانوردی گسترده تر شد و سرانجام چرخ اختراع شد. چرخ که بزرگ ترین اختراع انسان بود. نقش اساسی در تکنیکهای جدید حمل و نقل و بعدها در صنعت به عهده گرفت. (ژاکوب برونوفسکی، 1368: ص 82)
بدین اعتبار، زمینههای علمی جامعه و تکلم به گونهی ابزار آموزش و کتابت و به عنوان حافظ دستآوردها و انتقال دهندة اندیشهها و آرمانها به نسلهای آینده، مورد توجه خاص قرار گرفت به زبان دیگر عصر تمدن انسان آغاز شد که درباره آن هنری مورگان گفته است:
نوع بشر باید از نیاکان وحشیاش به خاطر ابداع نهادی که بخش پیشرفته نژاد بشری را از توحش به بربریت کشانید سپاسگزار باشد، همان نهادی که با پشت سر گذاشته شدن مراحل پی در پی بربریت پای انسان را به تمدن باز کرد. همچنین تجربه انباشتهیی از عقل و دانش لازم بود تا جامعه سیاسی از درون تیرهها و .... ابداع شود. (مورگان 1371، س 131)
از هزارة سوم که نخستین جوانههای دانش بر درخت ریشهدار فرهنگ ایران زمین روییدن گرفت، همگام با جامعههای همجوار مانند سومر و بابل و در برخوردهای فرهنگی سراسر منطقه، با فراهم آمدن زمینههای علمی، پارهای از دانشها، چون ریاضیات، هندسه، نجوم، ستارهشناسی و جز اینها گسترش یافت و همزمان بر پیکرهی آن، فنون و هنرها رویش یافتند.
در عصر هخامنشی، ارتباطهای فرهنگی بیشتری پدید آمد و امنیت نسبی موجود، شرایط اعتلای علمی را فراهمتر ساخت و نشانهها و آثار دانش، فن و هنر بیشتر چشمگیر شد و هر چه زمان گذشت، پدیدههای فرهنگی یاد شده، تکامل و دگرگونیهای افزونتری یافتند. به گونهای که ایران مرکز تبادلات علمی جهان و جذب دانشمندان آن شد.
پینوشتها
- در گنجینة معارف تاریخی، دینی و فلسفی مسلمانان، حدیثها ، روایتها و گفتههای فراوان از اولیای مذهب، حکما و دانشمندان در این باره نقل شده است. از آن میان در حدیث منقول از رسول اکرم(ص) آمده است: کل مولود یولد علی الفطره، ثم ابواه یمجسانه او یهودانه او ینصرانه، هر نوزادی بر فطرت [آیه شریفه فطرۀ الله التی فطرالناس علیها- روم/29] متولد میشود. سپس پدر و مادرش (به زبان دیگر نهاد خانواده، محیط و جامعه) او را مجوسی، یهودی یا نصرانی میسازند. یعنی صبغههایی که هر انسان بر خود میزند، چه فکری، معنوی، علمی، هنری و اعتقادی (نظری) و چه شناخت ابزار آلات و کالاها و ساختمانها و به کار بردن آنها (عملی) در ارتباط با جامعه است.
- بیآنکه تمام نظرات امیل دورکیم جامعهشناس فقید فرانسوی مورد قبول باشد، خاصه در باب اجباری بودن امرهای اجتماعی به طور مطلق و کم اهمیت نشان دادن نقش انسان به عنوان موجودی مختار وارده، نگارنده از آثار او به ویژه کتاب زیر بهره برده است:
Durkhiem. E.1992. Education Sociologie Paris.
- ة علم (Seience) و تعریف و اثرات آن، فزون بر کتابهای دایرۀالمعارف عمومی، encyclopedia vol12 (pp102-103)N.y Mc Graw Hill 1977. Science and technology. درباره تکنولوژی (Technology) و ارتباط آن با عینیت علمی و جامعه (pp228-229) vol13 درباره هنر (ART) و اثرات علم بر آن (Vol 1 pp600-6001) همان عنوان و نیز Encyclopedia of world art (pp763-814) London. Itaaly. Mc Graw-Hill 1968
- در کلیه کتابهای تاریخ علوم که پارهای از آنها به فارسی برگردانده شده، در تهیه این گفتار مورد استفاده قرار گرفته و همچنین کتابهای تاریخ فلسفه به ویژه در ارتباط با یونان و دوران کلاسیک، از این مقولات سخن به میان آمده است.
- به راستی چنین است که در کلام الهی آمده است: }لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لا سیمعون بها، اولئک کالانعام بل هم اضلّ (اعراف/179){ همچنین برای آگاهی بیشتر ریمون آرون 1363.
کتابنامه
- آرون، ریمون (1363)، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
- اسدی، علی، 1368، فرهنگ و تکنولوژی، مجله دانشمند، س 27، ش 29.
- تکمیل همایون، ناصر 1358، درآمدی بر ریشههای فرهنگ شناسی، نامه پژوهشکده، س 3، ش1.
- چایلد، گوردون، 1364، جامعه و دانش، ترجمه محمدتقی فرامرزی، تهران، سهرودی.
- 1352، انسان خود را میسزاد، ترجمه اسد پورپیرانفر، تهران: پیام.
- 1346-1358، سیر تاریخ، ترجمه احمد بهمنش، تهران: دانشگاه تهران.
- دورانت، ویل، 1337، تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام، تهران: اقبال.
- دورکیم، امیل، 1360، فلسفه و جامعهشناسی، ترجمه فرحناز خمسهای، تهران: مرکز مطالعه و فرهنگها.
- روسو، پیز، 1358، تاریخ علم، ترجمة حسن صفاری، تهران: امیرکبیر.
- سارتون، جورج، 1357، تاریخ علم، ترجمة احمد آرام، تهران: امیرکبیر.
- 1323، سرگذشت علم، ترجمة احمد بیرشک، تهران: ابن سینا.
- 1353، مقدمه بر تاریخ علم، ترجمة غلامحسین صدری افشار، تهران: وزارت علوم و آموزش عالی.
- لنسکی، گرهارد- جین 1369، سیر جوامع بشری، ترجمه ناصر موفقیان، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
- مورگان، لوئیس هنری، جامعه باستان، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه).
- هلنزی هال- لوئیس ویلیام، 1363، تاریخ و فلسفه علم، ترجمة عبدالحسین آذرنگ، تهران: سروش.
- Durkheim. E. 1999. Education and sociologie, Paris.
- Emeyclojedia of science and technology vol 1,12,13.N.y Mc Grae-Hill.
- Emegcloledia of art, 1968.london-Italy, Mc Graw-Hill.