علم رجال یا تبارشناسی دینی
نویسنده: آیتالله شیخ جعفر سبحانی؛ ترجمـﮥ علی اوجبی
به نام خداوند مهرگستر مهربان
1. چيستيِ علم رجال
علم رجال، دانشي است كه از اوصاف راويان، از آن روي كه پذيرش يا ردّ اخبار آنها را به همراه دارد، بحث ميكند. به ديگر سخن: معرفتي است كه آن دسته از اوصاف راويان حديث را كه در پذيرش يا ردّ سخن آنان نقش دارد، بررسي ميكند.
برخي نيز علم رجال را دانشي دانستهاند كه براي شناخت ذات و صفاتِ راويان و مدح و ذمّ آنها سامان يافته است. شناخت ذات راوي، آگاهي يافتن از مشخصات فردي اوست، مانند اينكه فرزند كيست؛ و شناخت صفات وي، به معناي پي بردن به ويژگيهايي چون وثاقت راوي است كه به مدح و ذمّ وي ميانجامد.
تعاريف ديگري هم براي اين علم ارائه شده است.
آن گونه كه از تعريف علم رجال برميآيد مهمترين و اساسيترين هدف از فراگيري اين علم، دستيابي به مفاهيمي است كه باعث پذيرش يا ردّ روايت ميشود، مفاهيمي چون:
1. برخي از حالات راويان مانند: عدالت و عدم آن، ثقه يا مورد اطمينان بودن و عدمش، ستوده يا نكوهيده بودن، مهمل يا ناشناس بودن.
2. مشايخ و شاگردان؛ زندگي، دوران و طبقه راويان در روايت. در صورت دستيابي به اين گونه اطلاعات، روايات مرسل و مسند، و راويان مشترك و غير مشترك باز شناخته ميشوند.
2. موضوع علم رجال
موضوع اين علم، راويان حديث است؛ و از آن جايي كه در هر علمي از عوارض موضوع معين و حالاتش بحث ميشود، علم رجال نيز از آن دسته از احوال راويان سخن ميگويد كه در اعتبار و عدم اعتبار روايت آنها نقش دارد. بنابر اين، آن دسته از حالات راويان كه در پذيرش سخن آنها نقش ندارد، بيرون از اين علم است. از اين رو در علم رجال تنها از اتصاف راوي به ثقه بودن، ضابط بودن، عادل بودن و مانند آن بحث ميشود، نه از ويژگيهايي چون تاجر يا شاعر بودن كه به هيچ وجه در پذيرفتن حديث راويان نقش ندارد.
3. مسائل علم رجال
مسائل علم رجال، مجموعه قضايايي است كه بيانگر احوال راويان از حيث وثاقت و غير آن باشد.
اشكال: مجموعه اين مسائل را نميتوان علم ناميد. زيرا مسائل يك علم بايد كلّي باشند، نه جزئي.
پاسخ نادرست: آگاهي از احوال راويان خاص چون زراره و محمّد بن مسلم، قاعدهاي كلّي را در اختيار پژوهشگر قرار ميدهد و آن اينكه «تمامي احاديثي كه زراره يا محمّد بن مسلم روايت كردهاند، حجّت و قابل قبول است.» نيز با بررسي حالات وهب بن وهب، بر عكس قاعده پيشين او ميفهمد كه «تمامي روايات وهب مردود و غير قابل قبول است.» بنابر اين، در صورت علم به احوال راويان چون ثقه يا ضابط بودن، ميتوان قواعدي كلّي نظير آنچه گفته شد را به دست آورد. در واقع همان قواعد، مسائل علم رجال هستند و بررسيهاي جزئي پيرامون حالات خاص راويان خاص، مقدمهاي براي دستيابي به قواعد كلّي ياد شده است.
همان گونه كه روشن است، اين پاسخ خالي از تكلّف و اشكال نيست. زيرا در واقع، مسائل اصلي علم رجال همان وثاقت و عدم وثاقت راويان خاص است، نه قواعدي كه از آنها به دست ميآيد.
پاسخ درست: دليلي براي اين ادّعا وجود ندارد كه حتماً ميبايست مسائل علم، كلّي باشند. زيرا ما دانشهايي داريم كه تمامي مسائلشان جزئي است؛ مانند علم هيأت و جغرافيا. مثلا در هيأت از حالات و ويژگيهاي ماه و خورشيد و ديگر سيارات بحث ميشود و يا در جغرافيا در باره اوضاع طبيعي، اقتصادي و حتا سياسي حاكم بر مناطق گوناگون كره زمين گفتگو ميشود. روشن است كه تمامي اين مباحث و مسائل جزئي است، امّا با اين حال خدشهاي در علميتِ هيأت و جغرافيا وارد نميكند و باعث خروج اين دو از دايره علم و دانش نميشود.
عرفان نيز اين گونه است. موضوع مسائل عرفاني، موجود خاصّي به نام خداست، ولي با اين حال عرفان از مهمترين دانشها به شمار ميآيد.
از آنچه گذشت روشن ميشود كه برخلاف آنچه اين عدّه ادّعا كردهاند، ضرورتي ندارد كه ملتزم شويم مسائل هر علمي ميبايست كلّي باشد، بويژه در دانشهاي اعتباري چون علوم ادبي و رجال؛ زيرا در اين گونه علوم همين كه قضيهاي در راه دستيابي به هدف آن علم ياري رساند، كافي است كه در زمره مسائل آن علم به قرار گيرد.
4. تفاوت علم تراجم يا شرح حال نگاري و علم رجال
علم تراجم همچون برادري در كنار علم رجال قرار دارد، امّا متفاوت از آن است. زيرا علم رجال از احوالي چون وثاقت و عدم وثاقتِ كساني بحث ميكند كه حديث روايت ميكنند. در حالي كه در علم تراجم در باره تمامي حالاتِ همه افراد، اعم از عالم و غير عالم، راوي و غير راوي گفتگو ميشود. پس ميان اين دو فاصله بسياري است.
البته گاه در برخي موارد مشتركند. مانند آنجايي كه راوي از شخصيتهاي علمي نيز به شمار ميآيد، مانند كليني و صدوق. امّا رويكرد اين دو علم در موارد مشترك، متفاوت است. در علم رجال از اين رو از كليني و صدوق بحث ميشود كه در زمره راويان احاديثند. پژوهشگر علم رجال ميكوشد تا احراز كند آيا اين دو داراي شرايطي هستند كه بتوان به رواياتشان استناد كرد يا نه. امّا در علم تراجم از اين جهت از اين دو شخصيت بحث ميشود كه به مدارج بالايي از دانشهاي ديني رسيدهاند و آثار ارزشمند بسياري را به رشته تحرير در آوردهاند.
دانشمندان پيشين علم رجال، بدون توجّه به تفاوت اين دو علم، شرح حال عالمان را از منابع علم تراجم گرفته و وارد علم رجال ميكردند. تا آنجا كه شيخ منتجبالدين بن بابويه (504ـ585 ق) فهرستي در شرح حال راويان و عالمان پس از شيخ طوسي (درگذشته 406 ق) نگاشت. او در اين اثر از شيوه دانشمندان علم رجال پيش از خود چون كشّي، نجاشي و شيخ طوسي ـ كه در ميان شيعيان از برجستهترين نويسندگان منابع علم رجال و تراجم به شمار ميآيند ـ پيروي كرد.
شيخ رشيدالدين ابن شهرآشوب (درگذشته 588 ق) نيز كتاب معالم العلماء را نوشت و در پايان اسامي شماري از بزرگان شعراي شيعه را كه به اهل بيت (ع) ارادت خاصي داشتند، افزود.
پس از او، علاّ مه حلّي (درگذشته 726 ق) شرح حال برخي از عالمان سده هفتم را در كتاب الخلاصه آورد.
شيخ تقيالدين حسن بن داود (درگذشته 647 ق) هم در كتاب رجالي خود، معروف به رجال ابن داود شرح حال عالمان متأخّر را آورد.
اين شيوه به همين شكل ادامه يافت تا اينكه تراجم و شرح حال نويسي از علم رجال جدا شد و آثار مستقلي در اين دو علم به رشته تحرير در آمد.
شايد بتوان گفت در ميان دانشمندان شيعي، نخستين كسي كه در صدد جدا كردنِ اين دو علم برآمد، محدّث بلند آوازه، شيخ حرّ عاملي (درگذشته 1104 ق) است. او در سال 1096 ق كتاب با ارزش أمل الاَمل في ترجمه علماء جبل عامل را در دو بخش كاملا جدا و مستقل نوشت: بخش نخست اين كتاب به همين نام و بخش دوم با نام تذكرة المتبحرين في ترجمه ساير علماء المتأخرين.
البته پس از وي نيز نگارش كتاب در زمينه علم تراجم و شرح حال نگاري ادامه داشت. به عنوان نمونه: شيخ عبداللّه افندي تبريزي (درگذشته 1137 ق) كتاب رياض العلماء و حياض الفضلاء را در ده مجلّد نوشت. افزون بر وي علاّمه اصفهاني، علاّمه عاملي، محدّث قمي، مدرّس تبريزي به ترتيب كتابهاي ارزشمند: روضات الجنّات، أعيان الشيعه، الكنيٰ و الاٰلقاب، و ريحانه الاٰدب را به رشته تحرير درآوردند.
نگارنده با طرح اين بحث، در پي آن است تا خواننده بتواند علم رجال را از تراجم جدا سازد، هم به دليل اهدافي كه بر اين دو علم مترتّب است و هم به دليل حيثياتي كه به موضوع آنها باز ميگردد، امّا بيانگر تفاوت آنها در هدف است. از اين رو بايد گفت: اين دو علم را به يكي از سه شيوه ميتوان از هم تشخيص داد:
1. گرچه موضوع اين دو يكي است، امّا رويكرد بحث از موضوع در اين دو متفاوت است. در علم رجال از آن جهت از يك شخص بحث ميشود كه حديثي را روايت كرده است؛ امّا در علم تراجم از اين رو از يك شخص خاص بحث ميشود كه در دانش، جامعه، ادبيات، سياست، هنر يا صنعت نقش دارد. درست مانند كلمه كه موضوع صرف و نحو زبان عربي است. زيرا در علم صرف از اين جهت از كلمه بحث ميشود كه آيا سالم است يا معتل؛ و در علم نحو از اين رو كه مبني است يا معرب. بنابر اين موضوع علم رجال، شخص راوي است گرچه داراي شخصيت اجتماعي نباشد؛ برخلاف علم تراجم كه موضوع آن افرادي است كه نقش بارزي در جامعه دارند.
2. گرچه موضوع اين دو يكي است، ولي محمول مسائلشان متفاوت است. محمول در علم رجال، وثاقت و ضعفِ راوي است، اگر هم گاه از طبقه، مشايخ، شاگردان، مقدار رواياتِ راوي بحث ميشود، براي دستيابي به هدف اصلي يعني آگاهي يافتن از برخي از ويژگيهاي راوي چون وثاقت و ضابط بودن است. زيرا شناخت طبقه، مشايخ و آنها كه از يك شخص روايت ميكنند، بهترين وسيله براي تشخيص و تمايز راوياني است كه در اسم مشتركند. نيز اطلاع از مقدار روايات راوي و مقايسه ميان روايات او روايات ديگر از جهت لفظ و معنا، باعث ميشود جايگاه راوي از حيث ضبط احاديث روشن شود.
در حالي كه در علم تراجم، هدف شناخت حالات افراد از حيث وثاقت و ضعف نيست، بلكه نقش آنها در علم، ادبيات، هنر و صنعت در گسترة سياست و اجتماع و تأثيرشان در رويدادها و وقايعي است كه مخاطبان در علم تراجم در پي آن ميباشند.
3. علم رجال از جمله دانشهايي است كه مسلمانان براي شناخت راويان احاديث پيامبر (ص) و ائمّه (ع) بنياد نهادند تا بتوانند در حوزههاي نظري و عملي، روايات قابل استناد را بيابند. بديهي است اگر چنين ضرورتي نبود، هيچ گاه به فكر ابداع چنين علمي نميافتادند. امّا علم تراجم چون گونهاي از علم تاريخ است و هدف از آن شناخت رويدادهاي جاري جامعه است، دانشي ريشه دار بوده و در تمدّنهاي پيش از اسلام نيز وجود داشته است.
اينك ميتوانيد با كمك اين سه شيوه علم رجال را از علم تراجم باز شناسيد.
5. تفاوت علم درايه و علم رجال
علم رجال و درايه همچون دو ستاره در آسمان حديث و دو سيّاره در گرد فلكِ واحدند. اين دو در هدف و غايت ـ يعني خدمت به حديث از جهت سند و متن ـ متحدند و تفاوتشان در موضوع است. زيرا علم رجال از سند حديث بحث ميكند و درايه از متن حديث سخن ميگويد. به ديگر سخن: موضوع علم رجال، محدّث؛ و غايتش شناخت وثاقت و ضعف او و ميزان ضابط بودنش است. در حالي كه موضوع درايه، حديث؛ و غايتش شناخت گونههاي حديث و عوارض آن است.
البته گاه در علم درايه از مسائلي بحث ميشود كه هيچ ارتباطي به حديث ندارد، مانند اينكه «آيا مشايخ اجازه خود نيز ثقهاند يا نه؟» يا «آيا مشايخ اجازه، نياز به توثيق دارند يا نه؟» اين قضايا در واقع از مسائل علم رجال به شمار ميآيند. زيرا بازگشت آنها به تشخيص ثقه از غير ثقه است. چه بحث از وثاقت شخص به يكي از سه وجه متصور است:
1. بحث از وثاقت شخص معيّن، مانند زراره، محمّد بن مسلم و...
2. بحث از وثاقت اشخاص معيّن، مانند «ثقه بودنِ مشايخ قطبهاي سهگانه روايي؛ يعني محمّد بن ابي عمير، صفوان بن يحيي و بزنطي».
3. بحث از وثاقت آنان كه يكي از دو عنوان ياد شده ـ يعني «مشايخ اجازه» و يا «مشايخ راوي» يا «راويان ثقه» ـ بر آنها منطبق است.