معرفی معماری دوره مفرغ در غرب ایران (زاگرس مرکزی)
نویسنده: دکتر کمالالدین نیکنامی، دکتر عباس مترجم
چکيده
دوره مفرغ در گاهنگاري باستانشناسي غرب ايران اشاره به دوراني از تاريخ حضور انسان دارد که خود سرآغاز تحولات عمدهای در رشد پيچيدگيهاي اجتماعي؛ اقتصادي محسوب می شود. از جمله اين تحولات میتوان به نوآوريهاي تکنولوژيکي اشاره کرد که از امتزاج فلز مس با قلع يا آرسنيک، آلياژي حاصل گرديد که به مراتب کاراتر و مقاومتر از فلز مس بود و عملا استفاده از آن در ساخت انواع سلاح و ابزار آلات موجب رشد بيشتر جوامع گرديد. به اين اعتبار اين دوره را به نام عصر مفرغ معرفي کردهاند.
براساس کاوشهاي باستانشناسي انجام شده در حوضه غرب ايران از جمله تپه گيان در دشت نهاوند (Contenaue & R. Ghirshman.1935) و کاوشهاي کايلريانگ در تپه گودين (Young,1969)، اطلاعات مهمي در باره وضعيت دوره مفرغ به دست آمده است.در سالهاي اخير نيز کاوشهاي باستانشناسي کوتاه مدتي در اين زمينه انجام شده است که براي نمونه میتوان به کاوشهاي باستانشناسي در تپه پيسا (محمديفر و مترجم، 1383 و 1387) و همچنين کاوشهاي لايه نگاري در تپه گوراب (خاکسار.1385) اشاره کرد..
کليدواژه: باستانشناسي دوره مفرغ، معماري دوره مفرغ، زاگرس مرکزي، تپه پيسا.
مقدمه
دوره مفرغ در غرب ايران شامل دو فرهنگ مختلف است که پهنه هرکدام از آنها نيز متفاوت است.فرهنگ معروف به يانيق با شاخصههاي فرهنگي قابل مقايسه با مواد فرهنگي کورا ـ ارس1 يا يانيق تپه2 به طور عمده در دوره آغازين مفرغ يا مفرغ قديم تمام دشتها و درههاي شرق زاگرس مرکزي را در بر میگيرد (مترجم، 1387)، حال آنکه فرهنگ مشخصه دورههاي مفرغ مياني و جديد درقالب فرهنگ گودين III معرفي میشود و پهنه آن به مراتب فراتر از محدوده فرهنگ يانيق در غرب ايران بوده و حتي از مرزهاي زاگرس مرکزي نيز فراترمی رود (Henrickson,1986).
اساس اين تقسيم بندي فرهنگي براي دوره مفرغ به نتايج حاصله از کاوشهاي کايلر يانگ در تپه گودين بر میگردد که در آن فرهنگ گودين III بر مبناي تقسيم بندي مبتني بر تکنيک سفال و معماري، خود به 6 فاز يا مرحله کوچکتر نيز تقسيم میشود (Young,1969). مقايسه مواد اين دوره فرهنگي با نتايج کاوشهاي قديمي ژرژ کنتنو در تپه گيان نهاوند نشان از تطابق تقريبي اين فرهنگ با مواد حاصله از طبقه IV گيان دارد.
مواد فرهنگي دوره مفرغ در غرب ايران
در دوره مفرغ قديم در درههاي شر ق زاگرس مرکزي مانند دشتهاي همدان، کنگاور، نهاوند و ملاير. به يک باره زيستگاههاي مربوط به فرهنگ يانيق پديدار میشود که با سفال سياه داغدار و دست سازي همراه است که براي تزئين سطح آن از نقوش کنده هندسي و استليزه استفاده شده است (مترجم، 1387). منشاء اين سفال راکه نخستين بار از تپه يانيق گزارش شده (Burny,1961, 62, 64) از فرهنگهاي اواخر دوره مس و سنگي و مفرغ قديم در منطقه قفقاز و حوضه رود کورا و ارس دانستهاند. بنابر تحقيقات مفصلي که در اين باره انجام گرفته است، در واقع وجود اين مواد فرهنگي در شرق زاگرس را میتوان به موج انتقال اين فرهنگ به شرق زاگرس مرکزي نسبت داد.
چارلز برني اولين مرحله از اين فرهنگ در تپه يانيق را با معماري مدور موسوم به تولوس معرفي میکند که در مرحله بعد به معماري راستگوشه تغيير می یابد و اين سنت تا اواخر اين فرهنگ پابرجا میماند (تصوير 1 و2). اما در غرب ايران تاکنون فقط در تپه گودين بخشهايي از معماري مربوط به اين فرهنگ در مقياس محدود کاوش شده است که بنا به نظر کاوشگر، از همان مرحله آغازين از نوع معماري راستگوشه است. از اين رو، آن را قابل مقايسه با مرحله دوم اين فرهنگ در يانيق تپه دانسته است.(young,1969)
فرهنگ گودين III، با دو شاخصه اصلي سفال و معماري مشخص،از حدود 2600 تا 1500 ق.م تمام زاگرس مرکزي را در بر گرفته و نهشتهاي آن بلافاصله در شرق زاگرس مرکزي بر روي نهشتهاي گودين IV يا فرهنگ يانيق استوار است (ويت و دايسون 1383). سفال شاخص اين فرهنگ به رغم تفاوتهاي نقشي در فازهاي ششگانه و با حفظ ويژگيهاي کلي مانند رنگ نخودي، منقوش تک رنگ، چرخساز و تکنيک تخصصي در ساخت، در تمام این دوره استفاده شده است Blackman, 1992) (Henrickson, & این در حالی است که به دلیل فضاي محدود حفاري در تپه گودين صرفا معماري راستگوشه خشتي از ويژگيهاي آن ذکر شده است.
تپه پيسا محوطهای از دوره مفرغ در غرب ايران
تپه پيسا يا اوزباغ روسي در حاشيه بزرگراه کمربندي غرب شهر همدان به موقعيت جغرافيائي N: 34.49.43 48.30.00 E: و ارتفاع 1775 متري از سطح دريا قرار دارد. اين محوطه بزرگ شامل دو تپه بزرگتر (شرقي) و کوچکتر (غربي) است که در مجموع بيش از 5/5 هکتار مساحت دارد. وجه تسميه نام این تپه به دلیل ايجاد زيستگاهي براي جذاميان شهر همدان در اواخر دوره قاجار بوده است که در اين محل سکني داشتند. ظاهراً اين جماعت در آلونکهاي محقری تا 1312 ﻫ.ش در محل سکونت داشتهاند.
تپه بزرگتر در 1912م براي نخستين بار توسط شارل فوسی (Charles Fossey) از اعضاء هيات دمورگان کاوش شد (اذکائي، 1364 ص 28) و سپس بدون آنکه گزارشي از آن منتشر شود، رها گردید. این در حالی است که بنابر تصاویر ماهواره ای، برش طولي کارگاه وي به عمق 8 متر وطول 120 متر و عرض 32 متر هم اکنون بر روي تپه وپس از گذشت يک قرن قابل مشاهده است (تصوير 2). در 1988 نيکل شواليه در مقالهای برخي از اشياء يافت شده از يک گور در محل کاوش فوسي را منتشر کرد.(Chevarelye,1988:3) در سالهاي اخير به ترتيب هياتهاي ايراني کاوشهاي کوتاه مدتي در اين محوطه انجام دادهاند. نخستين بار در 1364 دکتر صراف ومهندس مهريار با عمليات گمانه زني حريم اين تپه را تعيين کردند. در 1383 مجموعه عمليات ساماندهي در این تپه از جمله کاوش لايه نگاري در محل برش تخريبي ضلع شرقي به منظور آگاهي از دورههاي فرهنگي و بازبيني در حريم پيشين توسط مترجم و رنجبران انجام گرفت. نتایج این کاوش حاکی از این است که آغاز استقرار بر روي خاک بکر و در عمق 260 سانتیمتری، پائينتر از سطح فعلي دشت بوده است. حال آنکه از مجموع 29 لايه مطالعه شده، از لايه تحتاني 29 تا 15 به طور عمده سفالهاي سياه داغدار نوع يانيق به دست آمد که بر روي درصدي از آنها نقوش کنده مثلثي، زيگزاگي وترکيبي وجود داشت.این نقوش کنده بار دیگر با گچ پر شده بود. سفالها نیز سپس ناپديد گرديدند (جدول شماره 1). این در حالی است که سفالهای اشاره شده پیشتردر طبقه IV گودين و در کاوشهاي کايلر يانگ شناسائي و به عنوان نفوذ فرهنگ يانيق به زاگرس معرفي شده بودند (Young ,1969 fig.11,12). از اين رو، تاکنون قديمترين دوره استقراري در اين محوطه مربوط به دوره مفرغ قديم يا فرهنگ يانيق يا همان گودين IV است. در تداوم استقرار در تپه پيسا، سفالينههاي نخودي منقوش تک رنگ با موتيفهاي مشابه نوع گونههاي گودين III- 5 ,4 رايج گرديد واستفاده از آن از لايه XIV تا II ادامه يافت. (جدول 1). شایان توجه است که لايه I این استقرار دربر دارنده يک دوره زيستگاهي کوتاه مدت از دوره اشکاني است.
ادامه کاوشهاي باستانشناسي در 1386 به سرپرستي دکتر يعقوب محمدي فر در محل برش شرقي و در 4 ترانشه ادامه يافت. نتايج اوليه حاکي از وجود لايه استقراري موقت اشکاني در لايه I و همچنين وجود معماري بسيار منظم همراه با سفال وديگر مواد قابل مقايسه با گودين III در لايههاي II تا IV است. (محمدي فر، 1386 : 211)
ادامه کاوشها در لايههاي II تا IV در 1387 توسط دکتر محمدي فر در محل برش A به صورت افقي ودر چهار ترانشه Q.XIX & QXX، R.XIX &R.XX ادامه يافت که نتيجه آن مشخص شدن بخش اندکي از يک استقرار گاه موقت ويا کوتاه مدت از دوره اشکاني در لايه سطحيI است که سفالهاي شاخصي از نوع منقوش و جلينگي اشکاني از مشخصات اصلي آن به شمار می رود.
در لايههاي زيرين II-V بخشي از يک بافت کاملا منظم معماري به دست آمد که دراغلب فضاهاي آن گونههاي شاخصي از سفالهاي نخودي منقوش وساده وگودين III وجود داشت. تاکنون اين نخستين بافت منظم معماري از يک زيستگاه متعلق به فازهاي تحتاني دوره مفرغ مياني گودين III در زاگرس مرکزي بعد از کاوشهاي گودين تپه است. چرا که در گودين تپه فقط بخشي از يک معماري مربوط به فاز فوقاني گودين III خاکبرداري گرديد(Young ,1969:77). ادامه کاوش در تپه پيسا در 1389 توسط دکترعباس مترجم و در امتداد ترانشههاي قبلي و در آن سوي ترانشه فوسي از سر گرفته شد.در این کاوش بقاياي معماري به دست آمده از دوره مفرغ مياني گودين III در حداقل سه فاز خاکبرداري گرديد.
معماري تپه پيسا
تاکنون بقاياي معماري منظم از دوره مفرغ مياني گودين III در دو کارگاه جنوبي شامل چهارترانشه T.Q. XIX, XX و T.R.XIX, XX و همچنين ترانشه T.R. XXIV بدست آمده است.
بافت معماري کشف شده از دوره مفرغ مياني در کارگاههاي چهارگانه متصل به هم و به اعتبار فراواني سفالهاي منقوش نوع گودين III و همچنين تاريخ گذاري راديو کربني انجام شده، متعلق به فازهاي 5,4 از اين دوره است که تاريخي در حدود 2300 تا 2100 ق.م را در بر میگيرد.
بافت معماري در مجموع شامل يک راهرو است که از سمت شمال شرقي به جنوب غربي امتداد يافته است. عرض اين راهرو حدود 180 سانتیمتر است که در طرفين آن دو رديف اتاقهايي قراردارد که ورودي آنها به راهرو منتهي نمی شود (تصوير 4).
راهرو اصلي : اين فضا به طول 7 متر درنهایت به يک فضاي باز ميدانگاهي منتهي میشود که راه اصلي دسترسي براي اتاقهاي شمالي است.به نظر می رسد، راه دسترسي فضاهاي کوچکتر شماره 2 و3 از سمت ديگر و در واقع پشت به راهرو است. تمام بستر اصلي اين راهرو با قلوه سنگهاي رودخانهای به صورت منظم سنگفرش شده بود. اين شيوه کار با نوع کف سازي فضاها ديگر تفاوت داشته و به طور عمده به صورت اندودهاي گلي بارها تجديد شده همراه بوده است.این امر شايد نشان دهنده روباز بودن این محل باکارکرد کوچه يا معبر بوده است (تصوير شماره 5).
فضاهاي جنوبي شماره 2و 3 : اين دو فضا که از خشت قالبي استاندارد به اندازه 40×20×8 سانتیمتر ساخته شده بيش از 2 متر از ارتفاع آنها باقي مانده است. در کف این فضاها بقاياي حصيري که به عنوان فرش استفاده می شده بر جاي مانده است. در فضاي شماره 2 بقايايی از قطعات ابسيدين بدست آمد که به دلیل اتصال به ديواره ترانشه کاوش تمام آن دراین فصل ممکن نگرديد. از آثار به دست آمده به نظر میرسد این محل يک کارگاه کوچک توليدات سنگي بوده است (نقشه شماره 2).
فضاي شمالي شماره 7 : در عمق 60 سانتیمتری از سطح کاوش بقاياي معماري شامل يک اتاق مستطيلي شکل به ابعاد 3×5/7 متر شناسائي گرديد. قطر ديوار اصلي اين فضا در طرفين 5/1 متراست. در مركز اين فضا، بقاياي يك اجاق نيمه مدور (نعليشكل) دو بخشي به قطر 120 سانتي متر نيز خاکبرداري شد. از مدارك موجود چنين برمی آید كه اين اجاق در سه مرحله بازسازي شده و كف آن بالا آمده است. هر چند بخشي از فضاي مياني اين اتاق به دلیل حفر يک کانال از دوره معاصر آسیب دیده، با این همه روشن است که حداقل 2 نوع خشت به ابعاد 8×40×40 سانتي متر و 8×20×40 سانتي متر در ساخت آن استفاده شده است. ملات گلي به كار رفته در ديوارها نيز از جنس و رنگ همان خشتها است (نقشه شماره 3).
در فاز دوم اين مرحله از معماري، بخشي از يک اتاق و ديوار طولي به ضخامت 5/1 متر به دست آمد که بخش اعظم آن در بخش شمالي واقع است. قسمت ديگري از این دیوار طولی، يك فضاي مستطيل با سه سازه مدور در كف بدست آمد كه به نظر يانگ ـ در كاوش گودين تپه ـ اين حفرهها صندوقچه و يا انبارک مواد غذايي بوده است. خشتهاي بكار رفته در بقاياي معماري اين فاز مشابه نوع پيشين و با اندکي اختلاف، به ابعاد 8×40×45 و 8×20×40 سانتي متر است. ملات به كار رفته در آن نيز از همان نوع گل به كار رفته در خشتها است. از ديگر مشخصات معماري اين فاز میتوان به استفاده از يک لايه پي منظم سنگ شيستي رسوبي به صورت ورقهای شكل (تخته سنگ) و همچنين نشانههايي از حداقل تثبيت يک خمره در کنار ديوار شرقي اشاره کرد.
در قسمت ديگر از ضلع شمالي کارگاه و در عمق 80 سانتي متری نسبت به سطح تپه، پس از برداشت لايه قطور مضطرب و در امتداد راهرو، بقاياي فراون خاکستر به دست آمد که حاکی از يك آتش سوزي مهيب درون يک فضاي مدور در بخش منتهي به فضاي ميدانگاهي است. در بررسيهاي اوليه ميان خاکسترها به روش شناور سازي، حداقل دانههاي گياهي گندم نان و جو معمولي درميان آنها قابل تشخيص بوده است. به نظر می رسد این محل يک انبارک با پلان مدور و با ديوارهاي تيغهای از جنس کاهگل بوده است. مواد غذايي موجود دراین انبارک نیز شامل دانههاي گندم و جو بوده که به دلیل آتش سوزي در سطح محوطه پخش شده است. در اين لايه علاوه بر سفالهاي سياه براق و نخودي و تعدادي سردوك گلي، ابزار سنگي، صدف، استخوان بز و گوسفند، بقاياي لاك پشت، شاخ بز، استخوان سگ و تعداد 20 عدد سنگ برقو بدست آمد که حاکی از استفاده مسکوني از آن برای امور روزمره زندگي است.
اتاق بزرگتر شمالي : در منتهي اليه ضلع شمالي راهرو يک فضاي بزرگ به صورت يک اتاق با ابعاد 7 × 5/3 متر وجود دارد که در ساخت آن از دو رديف سنگهاي نتراشيده به عنوان پي استفاده شده است. سپس ديوار خشتي از نوع همان خشتهاي قبلي و با ضخامت45 سانتیمترساخته شده است. به نظر میرسد، اين فضا به هنگام ترک محل کاملا تخليه شده است؛ چرا که، به جز بخشي از يک اجاق و انبارک چهارگوش که در کف کنده و بارها اندود و مرمت شده بود، هيچ مواد ديگري در آن بر جاي نمانده است.اين فضاي راستگوشه با يک ورودي به عرض دهانه تقريبی 110 سانتیمتر در نهایت به انتهاي راهرو اصلي متصل می شود.
بقاياي معماري در ترانشه T.R. XXIV
ترانشه R. XXIV در واقع بخشي از کاوشهاي پيشين به سمت شمال است که به دلیل وجود گودال ناشي از محل کاوش «شارل فوسي» در 1912 در قسمت شمالي لبه اين ترانشه قرار گرفته است. اين ترانشه بزرگ به عرض حداقل 30 متر در واقع بافت موجود در ترانشههاي R.XXI تا R.XXIII را از بين برده است (نقشه شماره 1). ازهمین رو، در ادامه کاوشهاي باستانشناسي در 1389 و به منظور مطالعه نحوه امتداد معماري دوره مفرغ مياني کاوشهای بعدی در اين بخش متمرکز گرديد.
در اين ترانشه 10×10 متري بقاياي به نسبت سالم و مطلوبي از حداقل 3 دوره معماري مربوط به گودين III و بخش اندکي از بقاياي معماري مربوط به دوره مفرغ قديم گودين IV شناسائي گرديد.
معماري فاز I
در سطحي ترين بخش اين ترانشه به دو فاز فرهنگي از دوره اسلامي و اشکاني برخورد گرديد. بافت اسلامي شامل حداقل دو گور است که به نظر میرسد امتداد آن روبه شمال است. اين گورها در واقع با حفر بافت زيستگاهي موقت و بدون معماري از دوره اشکاني ايجاد شده است. مجموعه مواد مربوط به دوره اشکاني شامل قطعات مشخصي از سفالهاي منسوب به اين دوره است که تداوم استفاده از آن حتي در روي سطح هم ديده میشود (تصوير 6).
در زير اين بافت موقت، اولين بخش از يک معماري خشتي منظم راستگوشه در عمق 65 تا 103 سانتیمتر نمایان گردید. اين معماري شامل يک پلان راستگوشه به ابعاد 30/4 در 6 متر است که در جهت شمال غربي –جنوب شرقي قرار گرفته و ابعاد خشتهای آن به مانند ترانشههاي قبلي 40×40×8 سانتیمتر است. اختلاف اندازه بين 2 تا 3 سانتیمتر در اندازه خشتها را می توان به تغيير فرم خشت قالبي بعد از خارج شدن از قالب نسبت داد و آن را يک اختلاف فرهنگي محسوب نکرد. از ديواره غربي اين فضا که به مراتب سالمتر باقي مانده حداقل سه رج خشتي قابل تمييز است (تصوير 7).
از اين فضاي راستگوشه مستطيلي شکل ديوارهاي ضلع شرقي و شمالي به خوبي باقي مانده وديوارهاي غربي وجنوبي در برش ترانشه از کاوشهاي 1912 فوسي از بين رفته که با وجود این، امکان بازسازي پلان آن ممکن است. اين فضا با توجه به وجود يک کوره صنعتي که در ديواره شمالي آن ساخته شده بود و پراکندگي زياد خاکستر و خاکروبه مشخص گردید.در ميان خاکستر، قطعات متعددي از وسايل مرتبط با صنعت فلزگري و ساخت اشيائ تزئيني بدست آمد (نقشه شماره 4). اين کوره خود متشکل از يک مخزن حرارتي به قطر دهانه 57 و عمق 88 سانتیمتر است که بيش از نيمي از آن در ديوار شمالي کار گذاشته شده است. در جلوي کوره يک فضاي چهارگوش به صورت پيشخوان تعبيه شده و در سمت راست آن يک صندوقچه گلي قرارداشته است (تصوير 8). از مهمترين ويژگيهاي معماري اين فضا که در نوع خود بي نظير است وجود بخشي از يک پايه ستون گلي در منتهي اليه ديوار غربي است. متاسفانه به دليلي نزديکي به سطح بخش فوقاني، اين پايه ستون تا حدودي تخريب شده است ؛با این همه، پایهای با بيش از 23 سانتیمتر هنوز باقي مانده است. فرم آن با مقطع مدور است وبخش مياني آن نسبت به بخش تحتاني قطر کمتري دارد.این اثر در واقع نمونه سادهای به شکل زنگ وارونه است و درست در نقطه کنج بر روي پی خشتي قرار گرفته است (تصوير 9).
معماري فاز II
بقاياي معماري فاز دوم مربوط به لايهها III- V تپه پيسا است که به دوران مفرغ مياني گودين III تعلق دارد. بخشي از معماري اين فاز در بخش شرقي ترانشه T.R. XXIV به دست آمده که شامل بخشي از يک فضاي کوچک راستگوشه است که با استفاده از خشتهاي قالبي ساخته شده است. در انتهاي شمالي اين فضا دو فضاي انبارکي مانند با چينه و به شکل راستگوشه ساخته شده است. تمام ادامه بافت معماري اين فضا در سمت غربي در زير معماري فاز I فضاي کارگاهي پنهان است (نقشه 5؛ تصوير 10).
معماري فاز III
لايه پائينتر از فضاي کارگاهي در واقع مهمترين و عظيم ترين بقاياي معماري است که با توجه به سفالهاي موجوددر آن به احتمال به فازهاي گودين III_ 5 ,4 يعني اولين نهشت از دوره گودين III تعلق دارد. اين معماري برخلاف معماري فازهاي فوقانيتر I ,II داراي ديوارهاي قطور و استاندارهاي ثابتي از نظرابعاد و اندازه و ضخامت ديوارهااست که تا کنون در هيچکدام از بخشهاي کاوش شده قبلي مشاهده نشده است (تصوير شماره 11).
دو فضاي تقريبا متقارن با ديوارهاي اصلي به ضخامت 90 سانتیمتردر جهت شمال شرقي –جنوب غربي و به فاصله اندک 5 سانتیمتر فاصله و به صورت يک درز در طول دو فضا نمايان است. این در حالی است که ديوارهاي فرعي يا تقسيم کننده داخلي تنها 45 سانتیمتر يعني به اندازه نصف ديوارهاي اصلي ضخامت دارند (نقشه شماره 6).
در ساخت اين دو فضا حداقل از دو نوع خشتهاي متفاوت استفاده شده است:
الف) خشتهاي تمام ديوارهای اصلي به ابعاد 55 ×35 ×10 سانتیمتر
ب) خشتهاي بزرگتر با ابعاد 6×5 ×40× 12 سانتیمتر
در واحد غربي، درون يکي از فضاهاي راهرو مانند و در ارتفاع 60 سانتیمتری نسبت به کف به يک باره ديوار از ضخامت 65 به 45 سانتیمتر کاهش پيدا کرده است. نتيجه این کاهش، در طول يک سمت راهرو، ایجاد نوعي سکوي متصل به ديوار براي استراحت و يا نشتن بوده است. در بخش اندکي از درون يکي از اين فضاها با حفر يک گمانه و بريدن کف به بخشي از معماري لايه زيرين برخورد گرديد که شامل يک ديوار چينهای نعلي شکل است. بر حسب فضای اندک کاوش شده هر گونه اظهار نظر قطعی در اين ارتباط چندان منطقي نيست، اما می توان این فرضيه را مطرح ساخت که آيا ممکن است آنچه در زير معماري تحتانيترين فاز از دوره گودين III ديده میشود، تداوم معماري مدور يا تولوسي منسوب به فرهنگ يانيق باشد ؟ یعنی آنچه که تاکنون در غرب ايران گزارش نشده و بر حسب اطلاعات لايه نگاري حداقل از لايه تحتاني اين محوطه تا طبقه XIV ادامه داشته است (تصوير 12).
تحليل کارکردي اين فضا با توجه به اندازه غير متعارف براي معماري مسکوني منازل از سويي و نبود قطعات سفال و يا مواد مورد استفاده روزانه از سوی دیگر، نشان از کارکرد ويژه اين بافت مانند بناي عام المنفعه؛ مرکز عبادي و مذهبي و يا حتي مرکزي سياسي دارد که خود میتواند نشانهای از رشد پيچيدگيهاي اجتماعي دوران مفرغ در غرب ايران باشد. با این همه و با توجه به کاوشهای اندکی که انجام گرفته، جنبههاي دقيق کارکردي آن روشن نيست. در مجموع اندازههاي بزرگ وکيفيت مطلوب خشتها و ضخامت به نسبت زياد ديوارها موجب شده تا به خاطر استحکام زياد اين بخش، معماري کمتر دچار فرسايش گردد.از اين رو، هم اکنون ارتفاعي بالغ بر 3 متر از اين فضا در محل گمانههايي که تا روي لايه قبلي زده شده باقي مانده است. وجود ديوارهاي سترگ و ارتفاع نسبتا زيادي که متناسب با ضخامت ديوارها مد نظر سازندگان بوده ما را بر آن می دارد تصور کنیم سطح زير بناي هر کدام از اين واحدها قطعا بيش از يک ترانشه 10×10 متر است. در اين فصل از کاوش تصمیمی برای برداشتن بقاياي معماري فوقاني به منظور آزاد سازي و خاکبرداري از بخشهاي بيشتر از اين مجموعه گرفته نشد. در این ترانشه حداقل بخشهايي از دو واحد بزرگ در کنار هم به دست آمده که برای تشخيص وضعیت کلی آن با توجه محدوديت منطقه کاوش کفایت نمیکند. با این همه، وجود ديوارهاي منظم راستگوشه با زاويه تقريبا 90 درجه در کنجها، وجود نيشهاي تزئيني، سکوهاي کنار ديوار در بخش داخلي برخي فضاها همانند سکوهاي نشيمن، استفاده از دو نوع خشتهاي بزرگ و استاندارد، وسعت فضا، واستفاده از نوعي اندود سفيد رنگ (گچي يا آهکي) در برخي از فضاها حداقل شناخت ما ازويژگيهاي اين بافت معماري ناشناخته از دوره مفرغ مياني و جديد در غرب ايران است.
تجزيه و تحليل و نتيجهگيري
برآيند کلي در باره وضعيت معماري دوره مفرغ مياني گودين III در کاوشهاي فصل دوم در ترانشههاي چهارگانه یادشده را میتوان چنين توصيف کرد. بافت معماري به طور متوسط در ضخامتي بين 60 تا 135 سانتیمتر مربوط به حداقل سه لايه قابل تشخيص مطابق برش لايه نگاري A تشخيص داده شد. بر اساس تاريخ گذاري نسبي به شيوه سبک سفال موجود در بافت معماري میتوان آن را به فازهاي 5, 4 از طبقه گودين III نسبت داد. باوجود این، بافت مربوط به فاز 6 از اين طبقه در محوطه مورد نظر شناسائي نگرديد.
نوع معماري کشف شده در بافتي بالغ بر 400 متر مربع شامل فضاهاي چهارگوشي است که عموما با استفاده از خشتهاي قالبي در ابعاد استاندارد40×40×8سانتیمتر به صورت مبنا يا خشت کامل و نوع نيمه آن با ابعاد 40×20×8 سانتیمتر ساخته شده است. عموما در هر رج خشتها را به صورت طولي و در رج بعدي به صورت عرضي در ديوار کار گذاشتهاند. براي رجهاي اوليه از نوعي سنگهاي تخت رسوبي شيستي استفاده شده است که هيچگاه به بيش از يک رج نرسيده است و بلافاصله ديوار با خشت ساخته شده است.
نوع پلان و فرم معماري از نظر کارکرد نشان میدهد که بافت معماري از نوع معماري روزمره روستائي بوده است که در ميان آن لوازمات اوليه زيستي مانند اجاق دو بخشي نيمه مدور، صندوقچه تعبيه شده در کف و به طور عمده نزديک اجاقها، همچنين خمرههاي ذخيره از جمله بخشهاي ثابت بافت معماري هستند. تعيين نوع کاربري اين فضاها بر اساس پراکندگي مواد فرهنگي نشان از کاربري عمومي زيستگاهي و غير تخصصي آن دارد؛ چرا که در اغلب فضاها بقاياي سفال، سنگ برقو به تعداد زياد، گلولههاي گلي، ابزار سنگي و حتي در يک مورد ابسيدين، و انواع استخوان پراکنده حيواني و مقادير معتنابهي از گندم و جو سوخته در يک فضاي مدور در منتهياليه کوچه سنگرفش از جمله نشانههايي هستند که کاربري عمومي زيستي در اين فضاها را نشان میدهد. در مجموع هيچ نشانهای از تمرکز نوع خاصي از فعاليت تخصصي و يا مذهبي در این فضاها تشخيص داده نشده است. در برخي موارد وجود لايههاي متعدد اندود گلي بر روي کف اتاقها و بدنه بيروني اجاقها به خوبي حکايت از مدت زمان طولاني زيست در اين بافت دارد. هر چند که در پايان این دوره، به دست نیامدن اشياء ارزشمند را بايستي نشانهای از ترک غير اضطراري محوطه به حساب آورد. افزون براین، هيچ نشانهای از فروريختن ديوارها و يا تخريبي که حاکي از نوعي تهاجم و يا شرايط غير طبيعي مانند زلزله، جنگ باشد در محل شناسائي نگرديد. تنها استثناء موجود رخ دادن آتش سوزي در انبارک مدوري در انتهاي راهرو سنگفرش واقع در ترانشه R. XX است. دراین محل مقداري گندم و جو سوخته شده و خاکستر و دوده ناشي از آن مشاهده شد که بخشي از سطح سنگ فرش محوطه را در بر گرفته بود.باوجود این، نشانهای از سرايت آن به داخل فضاهاي پيراموني ديده نشد.
از نقطه نظر اجتماعي وجود اشيائي مانند گلولههاي گلي يا اصطلاحا ژتونهاي شمارشي، وجود ابسيدين به عنوان يک کالاي غير بومي، همچنين فراواني سفالهاي نخودي منقوش با کيفيت خوب و نقوش استاندارد را بايستي مربوط به رشد پيچيدگيهاي اجتماعي، اقتصادي مرتبط با تجارت با مناطق دوردست، وجود سيستم ثبت و ضبط و تخصصي شدن برخي از حرف و مشاغل تفسير کرد.
بقاياي معماري بدست آمده از ترانشه T.R.XXIV در آن سوي گودال حفاري فوسي به روشني سه مرحله مهم ساخت و ساز را نشان می دهد، حال آنکه جديدترين معماري آن در واقع بخشي از يک فضاي چهارگوش است که نوعي فعاليت صنعتي در ارتباط با ساخت زينت آلات از استخوان، مفرغ وطلا، و انواع سنگهاي نيمه قيمتي در انجام می گرفته است. انبوه خاکستر درمرکز اتاق و وجود کوره پيشخوان داری که در ديواره غربي نصب شده بود، درارتباط با انجام اين تخصص ويژه است و در منتهي اليه کنج جنوب غربي برروي ديوار خشتي نزديک به کف، وجود يک پايه ستون زنگي شکل وارونه به قطر حدودا 40 سانتیمتر که فقط 25سانتیمتر از آن بر جاي مانده به احتمال نشان از باز بودن اين ضلع از فضاي کارگاه برای خروج دوده از کوره و اتکاء تير حمال طولي آن بر روي اين پايه ستون دارد. به هر حال استفاده از ستون و پايه ستون در هزاره سوم ق.م در اين فاز معماري از دوره گودين III بسيار با اهميت است.
در مرحله بعدي وجود يک معماري مشابه با فضاي کارگاهي که به احتمال کاربري مسکوني داشته نيز درخور توجه است. معماري فاز III با توجه به سترگي و ضخامت ديوارها، دقت و مهارت در ساخت ونبود دادههاي مرتبط با کاربري روزمره به قطع يک مکان با کارکرد ويژه را متبادر ذهن می سازد که اميد است در کاوشهاي آتي اين مهم به درستی روشن گردد.
طبقات فرهنگي
|
توالي لايه ها
|
نوع مواد فرهنگي
|
دوره مطابق گودين
|
طبقه IV
|
لايه I
|
سفال ساده, جلينگي ومنقوش اشکاني
|
اشکاني
|
طبقه III
|
لايه XV-II
|
سفال نوع گودين III -5,4
|
مفرغ مياني
|
طبقه II
|
لايه XXIV-XVI
|
سفال سياه داغدار با نقش کنده کمتر از /1.
|
مفرغ قديم 2
|
طبقه I
|
لايه XXIX- XXV
|
سفال سياه داغدار با نقش کنده بين 20 تا 5/0
|
مفرغ قديم 1
|
جدول1ـ توالي لايهها و طبقات فرهنگي تپه پيسا در برش لايه نگاري A
پینوشتها
1ـ فرهنگهاي اواخر مس و سنگ در حوضه دو روخانه کورا و ارس در قفقاز.
2ـ تپهای در نزديکي تبريز در آذربايجان که نخستين بار در سال 1960 م/ 1339 خ آثار نوع فرهنگ کورا ـ ارس در آن شناسائي گرديد.
منابع و ماخذ
اذکائي پرويز، (1364 ) درآمدي به تاريخچه باستانشناسي همدان، باستانشناسي و تاريخ، سال دوم. شماره دوم. شماره پياپي 4
خاکسار، علي، (1385) گزارش فصل اول کاوش لايه نگاري در تپه گوراب ـ ملاير، آرشيو مدارک واسناد ميراث فرهنگي همدان
رنجبران، مترجم و محمدي فر، (1383) گزارش فصل اول کاوش ايه نگاري در تپه پيسا ـ همدان، آرشيو اسناد ومدارک ميراث فرهنگي همدان
محمدي فر و مترجم، (1387) گزارش فصل دوم کاوش باستانشناسي در تپه پيسا همدان، آرشيو مدارک و اسناد سازمان ميراث فرهنگي استان همدان
مترجم؛عباس. (1387) مطالعه وتحليل الگوهاي استقراري دوره مفرغ قديم درپيرامون رشته کوه الوند همدان ـ (شرق زاگرس مرکزي)؛ پايان نامه دوره دکتري باستانشناسي ف گرايش پيش از تاريخ ايران، دانشکده ادبيات و علوم انساني؛ دانشگاه تهران، تهران.
ويت. مري و رابرت دايسون، (1382) گاهنگاري ايران از هشت هزار سال تا حدود دو هزار سال پيش از ميلاد، ترجمه.احمد چايچي واكبر پورفرج؛ چاپ يکم، نشر نسل باران؛ تهران
Burney, C. A. (1961) Excavation at Yanik tepe north-west Iran, IRAQ. vol, XXIII
Burney, C. A. (1962) Excavation at Yanik tepe Azarbaidjan 1961, IRAQ. vol, XXIV
Burney, C. A. (1964) Excavations at Yanik Tepe, Azerbaijan, 1962: Secend preliminary Report. Iraq, 26
Contenaue.G. and R. Ghirshman. (1935) Fouilles de Tepe Giyan pre s de Nehavand, 1931-2 paris
Chevalier,N. (1989) Hamadan 1913 une Mission on ouldiee. Iranica Antiqua. Vol.24
Henrickson, R. C. (1986) New light on old Routes of western Iran, Iran XXIV.
Henrickson, R. C., and M. J. Blackman, (1992) Scale and Paste: Investigating the Production of Godin III Buff Painted Ware.Chemical Characterization of Ceramic Pastes in Archaeology, edited by H. Neff, pp. 125-144. Monographs in World Archaeology, Number 7. Madison, WI: Prehistory Press
Young T. Cuyler,Jr (1969) The Chronology of the Late Third and Second Millennia in Central Western Iran as Seen from Godin Tepe " American Journal of Archaeology, Vol. 73, No. 3.