علمای تونس و وهابیت: گزارشی از اولین واکنشهای علمای تونس به اندیشههای محمد بن عبدالوهاب
نویسنده: محمدحسین رفیعی
مغرب اسلامی با توجه به ویژگیها و موقعیت خاص جغرافیایی و نیز نقشی که میتوانست در تعاملات سیاسی جهان اسلام در قرون 12 و 13 ﻫ ایفا کند، یکی از هدفهای مهم وهابیان برای تبلیغ آراء و افکارشان محسوب میشد. کشورهای شمال آفریقا که در تاریخ اسلام به غرب اسلامی معروفند به نوعی عرصه رقابت و تلاش امپراطوری عثمانی برای افزایش فتوحات و گسترش قلمرو محسوب میشد و از سوی دیگر با توجه به موقعیت سوقالجیشی کشورهای غربیتر مانند تونس و مراکش وهابیان به ضعف قدرت عثمانی در این دو کشور امیدوار بودند و تلاش زیادی برای نفوذ در این دو کشور مینمودند. علماء تونس و مغرب در زمینه ردیه نگاری بر وهابیت از دیگر بلاد سرزمینهای غرب اسلامی فعالتر بودهاند. برخی از این ردیات با انگیزه شخصی نگاشته شده و برخی دیگر به درخواست امرا و حکام به رشته تحریر در میآمد. علمای تونس و مغرب به مرکزیت فاس از طریق مسافران حج با یکدیگر ارتباطات خوبی داشتند، و در ایاب و ذهاب حاجیان این تبادلات علمی انجام میشد و رسایل یک گروه به گروه دیگر میرسید. اما بیش از اینها عامل بسیار مهمی که باعث انعکاس اخبار علمی این دو حوزه مهم برای ما شده است، سفر شیخ ابراهیم ریاحی به فاس بود که طی ماموریتی از سوی حموده پاشا در سال 1803، انجام شد. این تاریخ دقیقا مقارن با وصول اولین رسالات تبلیغی وهابی به فاس پایتخت مراکش بود و نوع واکنشها و حرکات علمای مغرب به خوبی در کتاب شجرةالنورالزکیه فی طبقات المالکیه اثر محمد بن محمد مخلوف منعکس شده است.1 نکته بسیار قابل توجه و شایان بررسی در این باب آن است که علیرغم شباهت فقهی میان علمای این دو منطقه بعضا اختلافات متعددی قابل ملاحظه است که متاثر از حالات دینی و سیاسی خاص هر یک از آنهاست. چرا که تونس ایالت تابعه بابعالی و منصوب از سوی سلطان عثمانی محسوب میشد و حموده پاشا، حاکم تونس جزء رجال درجه اول دولتی عثمانی محسوب میشد. این در حالی بود که مغرب هیچگاه در مقابل عثمانی سر فرو نیاورد و خراج گذار آن نشد، سلطان سلیمان با استفاده از قدرت و اعتبار پدرش توانسته بود علم و قدرت را در یک جا گرد آورد و خود صاحب فضل و کمال شود. همین تفاوتهای ظاهری در شیوه و رویکرد ردیه نگاری بر وهابیت در غرب اسلامی تاثیرگذار بوده است که مفصلا بدان خواهیم پرداخت
این مقاله که بر پایه وقایعی که پس از وصول رساله تبلیغی محمدبن عبدالوهاب به تونس و نیز پاسخی که بدان داده شده گردآوری و تدوین شده برآن است تا ضمن اشاره به مطالب مندرج در این دو رساله مهم، حقایق ناگشودهای از تبلیغ وهابیون در غرب جهان اسلام و نوع واکنش بدان را تبیین کند. منبعی که این دو رساله از آن استخراج شده و مبنای این پژوهش قرار گرفته است، اثر مورخ تونسی قرن سیزدهم ﻫ احمدبن أبیالضیاف (1219ـ 1291ق) میباشد که در قول رایج به «بن ضیاف» مشهور بوده و نام کتاب خویش را إتحاف اهل الزمان بأخبار ملوک تونس و عهد الأمان نهاده است.2 اين اثر دربارة تاريخ شمال آفريقا، به خصوص تونس از فتح اعراب تا عهد مؤلف است كه به يك مقدمه در دو عِقد، 8 باب و يك خاتمه مشتمل است. عقد اولِ مقدمه در دو مُلك (حكومت) و انواع آن در جهان است و عقد دوم به شرح اميران افريقا در روزگار صحابه و تابعين و اتباع آنان اختصاص دارد و بابهاي هشتگانه به ترتيب در بيان دولتهاي حمودة پاشا، عثمان باي، محمود باي، حسين باي، مصطفى باي، مشير احمد باي، مشير محمد باي و مشير صادق باي است و در خاتمـﺔ آن شرح احوال بعضى از اعيان علما، وزرا و نويسندگان متأخّر آمده است.
ابن ضیاف از یکی از تیرههای مشهور عرب بنام (اولاد عون) بوده که اجدادش از محلی ناشناخته (شاید یمن)3 به تونس مهاجرت کرده بودند. او در جوانی تحت اشارات و آموزشهای پدرش که در دربار بایهای حسینی تونس، كاتب وزير يوسف مُهردار (صاحب الطابع) بود قرار گرفت و از همین طریق راهش را برای نیل مناصب آینده گشود. او در 1237 ق و در جوانى سمت قضا (خطة العدالة) كه از مقامات والاي آن روزگار بود، از جانب حسين باي به او سپرده شد و در 1242 ق به سمت منشيگري (خطة الكتابة) ارتقا يافت. وي منشى مخصوص (كاتب السِّرّ) حسين باي و همكار وزير ابومحمد شاكر مُهردار گرديد. ابن ابى الضياف نخستين كسى بود كه به زبان عربى با دولت عثمانى مكاتبه كرد. مشير پاشا احمد باي به كمالات او معترف بود و در مهمات امور به او اعتماد داشت. وي ابن ابى الضياف را در 1246ق و 1285ق به سفارت به استانبول فرستاد و در سفر 1262 ق به پاريس وي را به مصاحبت و همراهى خويش برگزيد.4 ابن ابی الضیاف در 1257 ق به دريافت نشان افتخار نايل شد و در 1258 ق به رتبـﺔ آي امينى و در 1259 به قائم مقامى ارتقا يافت و اميرلواء نام گرفت. در روزگار مشير پاشا صادق باي پايگاه برتري يافت. مشير سوم در 1277ق/1861م وي را به عضويت مجلس شوراي خاص گماشت كه خود رئيس و وليعهد او عضو آن مجلس بودند. سپس از مشير سوم، اميرلامراء و وزير قلم لقب گرفت و به شرح قانون اساسى موظف شد.
کتاب ابن ابی ضیاف بدون شک تنها اثر قابل توجه وی، و نیز منبعی بیرقیب در تاریخ تونس و شمال آفریقا در تاریخ قرن مهم سیزدهم در جهان اسلام است. ابن ابی ضیاف به مانند تاریخ نگاران بزرگ جهان اسلام این بخت را داشته که از نزدیک با تمام تحولات سیاسی دوره تاریخی مورد نظر خود در ارتباط باشد و بدون هیچ واسطهای آنها را در کتاب خویش درج کرده است. او نه تنها به عنوان یک مورخ بلکه به عنوان یک عضو تاثیرگذار در شکل گیری ساختارهای نوین دولت مدرن در تونس ایفای نقش کرده است. او در جریان هویت سازی عربی در کشور تونس که تلاش میکرد به عنوان یک کشور عربی نسبت به امپراطوری ترک عثمانی اعلام موجودیت نماید، نقش بسیار مهمی داشت و چنانکه اشاره شد اولین کسی است که خطاب به دربار عثمانی بجای استفاده از زبان ترکی، نامـﺔ رسمی و دولتی تونس را به زبان عربی نگاشت و از این حیث نام خود را در تاریخ ثبت کرد. از سوی دیگر شخصیتی که در منابع از او منعکس شده، به مثابه یکی از نخبگان و فرهیختگان آن روزگار جهان عرب از سویی فخر دربار امرای حسینی تونس بوده و از سوی دیگر نماینده این کشور در تعامل با دول مهم آن زمان جهان اسلام مانند امپراطوری عثمانی بوده است و اطلاعات بسیار مهمی را در کتاب خویش منعکس کرده است.5 نکته بسیار مهمتر را میتوان در فعالیتهای نوگرایانه و تجدد طلبانهای یافت که او در دوره حضور خیرالدین پاشا در تونس انجام میداد و به عنوان رهبر یک گروه نخبه متشکل از علما و دولتمردان تونسی به ترویج افکار آزادی خواهانه و اصلاح گرانه بر ضد امپراطوری عثمانی میپرداخت که حاکم تونس احمد بیگ مروج آن بود.6 او یکی از تحسین کنندگان و طرفداران تنظیمات بود اما بیش از همه احیای هویت عربی اسلامی کشور تونس را در مقابل امپراطوری ضعیف و کهن سال عثمانی محور مقاصد سیاسی خود قرار داده بود. او در اواخر زندگى به سبب سالخوردگى از كار كناره گرفت، امّا همچنان مورد توجه و احترام بود چنانكه وقتى درگذشت، مشير سوم همراه با خانوادة خود و وزيرانش بر جنازة او حاضر شدند و به سوگواري پرداختند، آنگاه در جامع وزير ابوالمحاسن يوسف مهردار در داخل شهر تونس در كنار پدرش به خاك سپردند. به هر روی علیرغم اهمیت این کتاب و برخی جنبههای مهم از تاریخ اجتماعی مردمان غرب جهان اسلام، هنوز پژوهش چندان مهم و معتبری بر این کتاب انجام نشده و همچنان ناشناخته باقی مانده و ما صرفاًً در این باب اشارتی را محض آشنایی پژوهشگران با این کتاب مهم آوردیم.7
***
گزارشی که ابن ابی الضیاف درباب وهابیت در کتاب خویش آورده، فصل مشبعی را به خود اختصاص داده و وقایع عهد حموده پاشا را به همراه درج دو متن مرتبط با وهابیت که خود از روی نسخ اصلی آن رونویسی کرده، به اتمام رسانده است. متن اول درباب شرایط و احوالی است که حموده پاشا نامهای را از یک مبلغ وهابیت در شبه جزیره عربی دریافت میکند و مطالب مندرج در آن را آورده است. اما در متن دوم ردیهای نسبتا مفصل را از یکی علمای شهیر تونس به همراه توضیح مختصری درباب شرایط و احوال و کیفیت روی کار آمدن وهابیان در شبه جزیره عربی مشاهده میکنیم که به نوعی تاریخ وهابیت تا آن زمان از دیدگاه یکی از مورخین برجسته غرب جهان اسلام به حساب میآید. اما پیش از آن لازم است در باب پیشینه دعوت وهابی در غرب جهان اسلام، کمی توضیح دهیم.
به طور کلی از سوی محمد بن عبدالوهاب سه رساله به مغرب اسلامی فرستاده شده است: کشف الشبهات، ورقةالوهابی وارده من الدمشق، و رسالةالقاهره. این سه رساله که در کتابخانههای مختلف و مهم غرب اسلامی و در کشورهای شمال آفریقا دیده میشود در حقیقت یکی هستند. بعبارت دیگر رسالةالقاهره همان ورقةالوهابی است با اندک تغییری در آغاز رساله و گرنه محتوا کاملا یکی است. این دو رساله از رساله مشترکی نسخه برداری و ویرایش شدهاند به نام رساله الی اهل المغرب. این رسالات از طریق حجاجی که از تونس یا مصر بر میگشتند منتشر شده و رسالةالقاهره عنوانی است که بعدها برای تمایز از دو رساله دیگر برایش انتخاب شد وگرنه رساله فی نفسه هیچ نام مشخصی ندارد و شباهت بسیاری به لحاظ ساختاری به کتابی از محمد بن عبدالوهاب تحت عنوان کتاب القواعدالاربع دارد. این رساله که قاعدتا باید به نوشتاری کمتر از حد یک کتاب اطلاق شود بیش از سه صفحه نیست که بجای استدلالات فقهی و عقلانی بیشتر درباب شرح فتوحات و اتفاقات و عظمتی که ابن عبدالوهاب برای خویش و حرکتش قایل بوده نگاشته شده است.8 اما ظاهرا کشف الشبهات و الورقةالوهابی اهمیت بیشتری داشتهاند چرا که ردیه نگاران تونسی و مغربی بر اندیشههای وهابیت از این دو رساله بعنوان منشور عقاید ابن عبدالوهاب یاد کرده مطالب آن دو را رد کردهاند.
کشف الشبهات رساله نسبتا طولانی تری است و ابن عبدالوهاب خود این نام را برای آن اختیار کرده، لیکن محتویات کتاب چندان با عنوان تطابق ندارد و مجموعهای است که بطور عام و کلی به استدلال درباب معانی اندیشههای وهابیت پرداخته است. ابن غنام (1224ق/1810م.) نیز آنرا در ابتدای کتاب تاریخ النجد خویش، «رسالهای کلی درباب پاسخ به مسلمین و مسایلی که در آن شبهه ایجاد کرده اند» خوانده است9 در حقیقت این دومین نوشتار پس از کتاب التوحید است که ابن عبدالوهاب آنرا در سالهای 1152ـ1157/1740ـ1745 نگاشته است. ردیه نگاران توجه بیشتری به کشفالشبهات کردهاند در حالی که پیش از آن رساله التوحید نگاشته شده بوده است. دلیل این مساله شاید این باشد که کشفالشبهات محور اصلی عقاید وهابیت را تشکیل میداده و ابن عبدالوهاب درآن به اعتقادات مشرکین پاسخ داده و «تمام افرادی را که به توحید اعتقاد دارند، لیکن بدان عمل نمیکنند» را تکفیر کرده است.10
رساله دیگری نیز تحت عنوان ورقةالوهابی الوارده من المشرق در حجم دو صفحه وجود دارد که به رسالة القصیره مشهور است. سعود بن عبدالعزیز این رساله را نگاشته است و آنرا به تمام ممالک اسلامی ارسال نموده است و وفات محمد بن عبدالوهاب را به سال 1206/1792 اعلام کرده است. اما بعضا این رساله در مغرب اسلامی تحت عنوان رسالة الی اهل المغرب نوشته خود ابن عبدالوهاب دانسته شده است چرا که مردم اطلاع دقیقی از مرگ او نداشتند و گمان میکردند که او این رساله را مانند دو یا سه رساله دیگر نگاشته است. این تعداد قلیل رسالات در حالی است که ابن غنام در کتابش بیش از 51 رساله را برای ابن عبدالوهاب برشمرده است. مجموعه این رسالات در سال 1397/1977 تحت عنوان تاریخ النجد به چاپ رسید و تنها ردیه ابن عبدالوهاب بر عقاید برادرش از آن میان حذف شده است. ابن عبدالوهاب اهتمام و توجه خاصی در جمعآوری و تبویب رسالاتش نداشت و آنها را مانند نامهها و یادداشتهایی به افراد، گروهها و یا با عناوینی چون «خطاب به کسانی که به امور مسلمین اهمیت میدهند» یا «ای مسلمین عالم» مینگاشت و این خود نشان از آن دارد که خود ابن عبدالوهاب نیز با آن عقاید بلند پروازانه خویش هیچگاه تصور اهمیت یافتن این رسالات را نمیکرده است. برای مجموعه رسالات ابن عبدالوهاب حتی به نوشتار ابن غنام نیز نمیتوان اطمینان کرد. در این میان میتوان به مجموعه متون که با نام الدرر السنیه فی الاجوبه النجدیة که عبدالرحمن بن قاسم (1901ـ1952م) آنرا گردآوری کرد، اطمینان داشت.11
ابنضیاف در مقدمه فصلی که درباب وهابیت نگاشته، خبری را تحت عنوان «استرجاع الحرمین الشریفین من الوهابیین» آورده است:
در 24 جمادی الثانی 1229، خبرهای خوشی از تسلط امپراطوری عثمانی بر حرمین شریفین و بازپس گیری این دو مکان مقدس از دست وهابیان به دست ما رسید و دولت فخیمه تونس رضایت و مسرت خود را از این رویداد اعلام کرد.12
ابن ابی ضیاف با این مقدمه وارد بحث درباب تاریخ و چیستی دعوت وهابی شده است: «او مردی است که محمد بن عبدالوهاب نامیده میشود و از شاگردان شیخ ابن تیمیه حنبلی است که زیارت قبور، حتی قبور انبیاء را منع کرده و مردم را از توسل به آن حضرات نهی کرده است. ساختن بنا و بارگاهی برای قبور این بزرگان را صراحتاً کفر خوانده و او را مشرک میداند. او این طور میانگاشت که توسل و زیارت و عبادت برای خدا نیست و شرک در توحید است. او آنقدر در ترویج عقایدش اصرار ورزید تا دلهای بیمار و قلبهای نامطمئن را به سوی خود جلب کرد و امیر سعود را از طریق استدلال بر ظواهر آیات و انحراف از معانی اصلیشان فریفت تا قتل و کشتار مسلمین را در چشم او امری صحیح قرار داد. کار به جایی رسید که امیر سعود بن عبدالعزیز بن سعود (قائم اول) فرمان جنگ علیه مسلمین را صادر کرد و بخصوص روی به سوی حجاز نهاد و مسلمین را از زیارت بیت اللهالحرام منع کرد و قبر رسولالله را تصرف نمود. پس از این رخداد دردناک جمع کثیری به گروه وهابیان پیوستند چرا که قدرتشان افزون شده بود و جاه و مقامی یافته بودند و عصبیتشان قوت گرفته بود. به همین دلیل رسالات و نامههای فراوانی را به قصد تبلیغ به سراسر جهان اسلام فرستادند که یکی از این رسالات به سرزمین تونس رسید.
این رساله چنان که پیداست یکی از موارد سه گانـﺔ رسالاتی است که از سوی وهابیان به مغرب فرستاده شده است. پس از بیان طرح تاریخی که ابن ابی الضیاف در کتابش تدوین کرده، لازم است کمی درباب اوضاع و احوال عصر مورد بحث توضیح دهیم.
حموده پاشا در فاصله سالهای 1196 تا 1229 ق بر تونس حکم راند و پنجمین بای حسینی حاکم بر تونس بود و او را «صاحب حضرةالعالیه» خواندهاند. وی پس از اشاعه رساله وهابی در تونس، از علماء معاصرش خواست تا جوابی در خور به بدعتهای ابن عبدالوهاب بنویسند. از آن میان دو تن ندای حموده پاشا را اجابت کرده ردیههایی نگاشتند. أبوالفداء اسماعیل تمیمی رسالهای مطول و بدیع نگاشت که «حاکی از گستره وصف ناپذیر اطلاعاتش بود»13 و نام آن را المنح الالهیه فی طمس الوهابیه نهاد. ابن ابی الضیاف زندگی نامه تمیمی را در جلد هشتم اتحاف الزمان این گونه آورده است:
او در روستای منزل تمیم در یکی از خانوادههای اشراف به دنیا آمد. تحصیلات خود را در مدرسه زیتونیه آغاز کرد و بعدها به رتبه تدریس در آن مدرسه نائل شد. او همچنین به عنوان کاتب و حاسب برای رسیدگی به مخارج ساخت کاخ جدید حموده پاشا در قصبه انتخاب شد. او در سال 1221/1806 به عنوان قاضی مالکی در تونس انتخاب شد و در سال 1231/1816 مفتیگری منصوب شد. او در سال 1235 به علت پیشگویی درباب اضمحلال دولت حموده پاشا، به مدت 34 روز به زندان افتاد. اما در سال 1239 در منصب قبلی خویش ابقاء شد و پس از مرگ قاسم المحجوب در سال 1243 به سمت بزرگ مفتی مالکیان منصوب شد. او تا زمان مرگش در 15 جمادی الاولی 1248 در همین مقام باقی ماند.
از سوی دیگر «أبوحفص عمر بن المفتی العلامه فخر المذهب المالکی أبی الفضل قاسم المحجوب» ردیه دیگری بر رساله وهابی نگاشت که تبدیل به یکی از مهمترین ردیات فقهای مالکی بر اندیشههای وهابی شد و هنوز هم از شهرت خاصی برخوردار است. ابن ابی ضیاف این ردیه را در کتاب خویش آورده است.
چنانکه از زندگی نامهای که ابن ابیالضیاف برای اسماعیل تمیمی نگاشته پیداست، او از لحاظ علمی و سنی از قاسم المحجوب پایینتر بوده است و به همین دلیل پس از مرگ محجوب، جانشین وی شده بود. این دو تن را میتوان دو قطب مهم فقه مالکی در تونس و در عهد درخشان حکومت حموده پاشا دانست. کتاب منح الالهیه تمیمی بدان دلیل که شکل منسجمتری داشت و از لحاظ حجم، مفصلتر از رساله محجوب بود در میان مسلمین و مخالفان وهابیت رونق بیشتری یافت و نسخ فراوانی از آن در کتابخانه متعدد جهان اسلام به ویژه گنجینههای نسخ خطی غرب جهان اسلام وجود دارد.اما ردیه محجوب که تحت عنوان کلی الرسالة فی رد علی الوهابی شناخته میشود، علیرغم تقدم علمی و سنی محجوب بر تمیمی به شهرت و کثرت المنح الالهیه نرسید. خوشبختانه ابن ابی الضیاف این رساله را در کتاب خویش آورده است، گرچه نمیتوان فهمید که او اهمیت بیشتری برای این رساله نسبت به دیگر اقرانش قایل بوده و یا به مغفول ماندن آن توجه داشته و قصد در ترویج و معرفی آن داشته است. البته در این میان یکی از محققین غربی، اندرو گرین معتقد است که با توجه به تقدم نگارش رساله محجوب بر تمیمی، میتوان گمان برد که ابن ابی الضیاف بر مبنای اطلاع از این حقیقت که تمیمی در منح الالهیه به رساله عمر المحجوب نظر داشته و به نوعی آنرا بسط و گسترش داده است، رساله شیخ المحجوب را در کتاب خویش آورده است.14
شیخ عمر بن قاسم المحجوب در یکی از خاندانهای معروف و علمی تونس که از اشراف آن دیار بودند متولد شد. خاندان او همه اهل علم بودهاند و بیش از میتوان شرح حال بیش از 12 تن از آنان را در بخش طبقات کتاب اتحاف الزمان به عنوان علمای سرشناس تونس یافت.15 پدر عمر یکی از بزرگان فقهای مالکی در تونس بود و ابتدا به عنوان قاضی تونس و بعدها به عنوان بزرگ مفتی در دادگاه دولتی این کشور به قضاوت میپرداخت. عمر در جامعه الزیتونیه درس خواند و پس از طی مدارج علمی مشغول به تدریس در آن شد. اسماعیل تمیمی که ذکرش پیش از این آمد در این دوره با عمر بن قاسم المحجوب آشنا و در محضر او شاگردی کرده است. عمر بن قاسم که پس از این دوره شیخ المحجوب خوانده میشد به سرعت تبدیل به یکی از چهرههای سرشناس جامعه الزیتونیه شد. تمام تراجم نگاران او را خطیبی زبردست و «فاتح منبر وعظ» خواندهاند و زبان تند و گزنده او در مواعظش او را برای چند سال به گوشه عزلت فرستاد و او را خانهنشین کرد و به تدریس و نگارش متون علمی در جامعه الزیتونیه پرداخت تا دنیا را در سال 1222ق وداع گفت.
او شاعر و نثر نویس زبردستی بود و در قول تراجم نویسانش هیچکس از زبان فصیح و تند او در امان نبوده است. این توانایی شیخ المحجوب را میتوان در متن سجع آمیز رسالهای که ذیلاً میآید بهعینه میتوان مشاهده کرد. علی الظاهر بعدها این رساله الگویی برای دیگر ردیه نویسان قرار گرفته و بسیاری از آن تقلید کردهاند. نوع خطاب او در این رساله و لحن بیانش که بارها از عبارت «یا هذا» و «یا أخا العرب» برای اشاره به ابن عبدالوهاب استفاده کرده، به نوعی جامع توأمان تشویق و تحقیر است. بارها نگارنده رساله تبلیغی وهابی بعنوان کسی که درک درستی از احادیثی که استفاده کرده نداشته، مورد خطاب شیخ المحجوب قرار گرفته است.
نکته دیگری که با توجه به متن تاریخ ابن ابی الضیاف و دیگر منابع بر ما مجهول مانده است، تاریخ دقیق نگارش این دو رساله ردیه بر وهابیت است. البته میتوان حدسیاتی را در این باب صادر کرد؛ میدانیم که دورة حکومت حموده پاشا از سال 1196 تا 1229ق حکومت کرده و شیخ عمر المحجوب در سال 1222ق درگذشته است. از سوی دیگر با اعتنا به سال مرگ ابن عبدالوهاب در 1206 و تصریح ابن ابی الضیاف بر اینکه شخص ابن عبدالوهاب این رسالات را نگاشته و ردیه نویسان نیز شخص وی را در رسالاتشان مورد خطاب قرار دادهاند، میتوان این محدوده را به 10 سال (1196ـ1206) کاهش داد. اما این تخمینها بدون شک با سطحی نگری و عدم موشکافی دقیق همراه است چنانکه پیش از این هم اشاره شد رابطه ابن عبدالوهاب با مردم غرب جهان اسلام بسیار ضعیفتر از همسایگان عراقی یا یمنی خود بوده است. فاصله زیاد اهالی شمال آفریقا و فقدان هیچ گونه قرابت فقهی به عنوان زمینهای برای نزدیکی و کنجکاوی در نظرات ابن عبدالوهاب که ذاتاً یک حنبلی است، جزء عوامل بازدارندهای بودند که رابطه شخص ابن عبدالوهاب را با حوزههای مهم غرب جهان اسلام بسیار کمرنگ کرده بود، شاهد این مدعا نیز ثبت تنها 3 رساله برای اهالی غرب اسلامی در مقابل 51 رساله دیگر ابن عبدالوهاب به دیگر بلاد جهان اسلام است.16
به دلیل ضعف اطلاعات این مردم از شبه جزیره و ارتباط ضعیفشان بعضاً رسایلی که توسط پیروان و جانشینان ابن عبدالوهاب برای تبلیغ به آن دیار فرستاده میشد هم با عنوان رسایل ابن عبدالوهاب ثبت و ضبط میشده است. در این باب میتوان ظن قریب به یقین داشت که رساله تبلیغی وهابی کمی پس از مرگ ابن عبدالوهاب و در پی بسط قلمرو دولت سعودی نوشته شده، چرا که در آن زمان دولت سعودی تعداد زیادی رساله تبلیغی که به نوعی اعلام حضور و ظهور دولت سعودی ـ وهابی نیز محسوب میشد را به اقصی نقاط بلاد اسلامی فرستاد.17 از سوی دیگر در گزارش ابن ابی الضیاف و نیز ردیه شیخ المحجوب اشارات صریحی به فتح حجاز و تخریب حرمین شریفین شده است. چنانکه در تواریخ مصرح است این رویداد پس از مرگ ابن عبدالوهاب و آغاز روند بسط قلمرو سعودی انجام شده و این مطلب نیز دلیل دیگری ست بر اینکه این رساله از نوشتههای ابن عبدالوهاب نبوده است. از آنجا که طبق تصریح ابن ابی الضیاف این رساله اول به دست حموده پاشا، امیر حسینی تونس رسیده و سپس وی آنرا به علما رسانده است، میتوان حد دیگری را بر حیطه زمانی خود بنفزائیم و آنرا مانند رویداد مشابه در دیگر بلاد اسلامی، حدود سالهای 1210ـ1220 بدانیم.18 به هر روی تعیین تاریخ دقیق برای زمان ارسال رساله و نوشته شدن ردیهها بر آن با توجه به مدارک در دسترس غیرممکن است.
ابن ابی الضیاف پس از درج رساله شیخ المحجوب، این عبارت را آورده است: «و بعث حمودة باشا بهذة الرسالة الی القائم الوهابی فلم یجب عنها» میتوان از این عبارت چنین برداشت کرد که حموده پاشا تنها این رساله را به عنوان جواب برای وهابیان فرستاده است و در این عبارت ذکری از ردیه اسماعیل تمیمی ـ منحالالهیه ـ به میان نیامده است. منظور ابن ابی الضیاف از قائم الوهابی خود ابن عبدالوهاب است که او را بنیانگذار و مبتدع جریان وهابی خوانده است. این در حالی است که احتمالا ابن عبدالوهاب در آن زمان درگذشته بود و نامه و پاسخ آن در اواخر عمر دولت اول سعودی ارسال شده است چرا که در گزارش ابن ابی الضیاف چنین آمده است:
حموده پاشا این رساله را به قائم وهابی فرستاد که پاسخش را نداد. او[قائم وهابی] در جنگ و نزاعش پافشاری کرد تا نهایتاً شکست آنها بدست یکی از رجال مهم عصر که شهرتش تمام آفاق را فرا گرفته، ابوعبدالله محمد علی پاشا عزیز مصر انجام شد.19
طبیعی است که هیچ اطلاعی در منابع سعودی از وصول این ردیه درج نشده باشد، چرا که رسم کتّاب و حفّاظ آنها بر این منوال نبود. تعداد بسیار کمی از ردیات ضد وهابی که به سوی آنها فرستاده میشد در منابع وهابی منعکس شده و این امر هم به دلیل جوابی بوده که ابن عبدالوهاب یا دیگران بر آن نگاشتهاند، وگرنه ما علیرغم اطلاعات محدودمان درباب آن دوره اطمینان داریم که تعداد ردیات و پاسخها به اندیشههای ابن عبدالوهاب بسیار بیش از آن تعدادی است که ابن غنام در کتاب خویش آورده و یا در الرسائل و المسائل النجدیه گرد آمده است. این نوع رسائل مبسوط را عموما در منابع وهابی منعکس نشده و هیچ پاسخی هم در جوابشان ارسال نشده است.
نکته دیگری که محل ابهام ما حول این رساله است،عدم اشاره ابن ابی الضیاف به نام عالمان دیگری است که تلاشی برای ردیه نویسی داشتهاند. تنها در کتاب مسامرات الظریف به اعتراض شیخ ابراهیم ریاحی اشاراتی شده که وی شاگردان خود و شیخ المحجوب را به نگارش ردیه بر دعوت وهابی فراخوانده است.20 حسن حسنی عبدالوهاب21 در کتاب العُمُر از یواقیت الثمینه22 نقل کرده که شیخ ریاحی نیز رسالهای در رد وهابیت نگاشته است. دلیل عدم اشاره ابن ابی الضیاف به ردیه ریاحی بر ما پوشیده مانده و نمیدانیم به چه دلیل وی حتی کوچکترین اشارهای هم به این مطلب در ترجمه شیخ ریاحی نداشته است. شاید بتوان دلیل این مطلب را در انگیزه نگارش رسالاتی دانست که ابن ابی الضیاف بدانها اشاره کرده است، شاید او قصد داشته تنها ردیاتی بر وهابیت را ذکر کند که به درخواست حموده پاشا به رشته تحریر در آمدهاند. از سوی دیگر از ارادت و علاقه ابن ابی الضیاف نسبت به شیخ ریاحی نیز آگاه هستیم و در منابع از علاقات مشترک آنها نسبت به تصوف و طریقه تیجانیه سخنها رفته است و این تعامل و گرایش این دو شخص به یکدیگر ما را بر این فرض مصرّ میدارد که اساساً عمل نگارش رساله ضد وهابی و نیز درج آن در کتاب اتحاف الزمان از سوی ابن ابی الضیاف، با رویکرد کاملا سیاسی و با تاکید بر اقتدار و میزان تاثیرگذاری دولت حموده پاشا تونس انجام شده است.
متن ردیه شیخ عمر بن قاسم المحجوب
“ربنا افتَحْ بيننا وبينَ قومِنا بالحَقِّ وأنتَ خيرُ الفاتحين”، “ربنا لا تجعلنا فتنةً للقومِ الظالمين. ونجِّنا برحمتِكَ من القومِ الكافرين”، “يا أيُّها الذينَ آمنوا عليكُم أنفُسَكُم لا يضُرُّكُم من ضَلَّ إذا اهتَدَيتُم إلى الله مرجِعُكُم جميعًا فيُنَبِّئُكم بما كنتم تعملون”، “يا أيُّها الذينَ آمنوا لا تُحِلّوا شعائر اللهِ ولا الشهرَ الحرامَ ولا الهَدْيَ ولا القلائِدَ ولا آمِّينَ البيتَ الحرامَ يبتغونَ فضلاً مِن ربِّهم ورِضوانًا وإذا حَلَلْتُم فاصطادوا ولا يَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قومٍ أن صَدُّوكُمْ عنِ المسجدِ الحرامِ أن تعتدوا وتعاونوا على البِرِّ والتقوى ولا تعاونوا على الإثمِ والعُدوان”
أما بعد هذه الفاتحة التي طلعت في سماء المفاتحة، فإنك راسلتنا تزعمُ أنك القائم بنصرة الدين، وأنك تدعو على بصيرة لما دعا إليه سيد الأولين والآخرين، وتحثُّ على الاقتفاء والإتباع، وتنهى عن الفرقة والابتداع، وأشرت في كتابك إلى النهي عن الفرقة واختلاف العباد، فأصبحت كما قال الله تعالى: “ومِنَ الناسِ مَن يُعجبُكَ قولُهُ في الحياةِ الدنيا ويُشهِد الله على ما في قلبهِ وهو ألدُّ الخِصام. وإذا تولَّى سعى في الأرض ليُفسِدَ فيها ويُهلِكَ الحرْثَ والنسلَ واللهُ لا يحبُّ الفساد وقد زعمت أن الناس قد ابتدعوا في الإسلام أمورًا، وأشركوا بالله من الأموات جمهورًا في توسلهم بمشاهد الأولياء عند الأزمات، وتشفعهم بهم في قضاء الحاجات، ونذر النذور إليهم والقربات، وغير ذلك من أنواع العبادات، وأن ذلك كله إشراك برب الأرضين والسموات، وكفر قد استحللتم به القتال وانتهاك الحرمات، ولعمر الله إنك قد ضللت وأضللت، وركبت مراكب الطغيان بما استحللت، وشنّعت وهوّلت، وعلى تكفير السلف والخلف عوَّلت، وها نحن نحاكمك إلى كتاب الله المحكم، وإلى السنن الثابتة عن النبي صلى الله عليه وسلم. أما ما أقدمت عليه من قتال أهل الإسلام، وإخافة أهل البلد الحرام، والتسلط على المعتصمين بكلمتي الشهادة، وأدمتم إضرام الحرب بين المسلمين وإيقاده، فقد اشتريتم في ذلك حُطام الدنيا بالآخرة، ووقعتم بذلك في الكبائر المتكاثرة، وفرقتم كلمة المسلمين، وخلعتم من أعناقكم ربقة الطاعة والدين، وقد قال الله تعالى: “يا أيها الذين آمنوا إذا ضربتم في سبيل الله فتبيَّنوا ولا تقُولوا لمن ألقى إليكم السلامَ لستَ مؤمنًا تَبْتَغونَ عَرَضَ الحياةِ الدُّنيا فعِندَ اللهِ مغانِمُ كثيرةٌ”، وقال عليه الصلاة والسلام: "أُمرتُ أنا أقاتل الناس حتى يقولوا لا إله إلا الله – أي ومحمد رسول الله ـ فإذا قالوها عصموا مني دماءهم وأموالهم، إلا بحقها، وحسابهم على الله" وحيث كنت لكتاب الله معتمدًا، ولعماد سنته مستندًا، فكيف بعد هذا ـ ويحك ـ تستحلُّ دماء أقوام بهذه الكلمة ناطقون، وبرسالة النبي صلى الله عليه وسلم مصدقون، ولدعائم الإسلام يُقيمون، ولحوزة الإسلام يحمون، ولعبدة الأصنام يقاتلون، وعلى التوحيد يناضلون، وكيف قذفتم أنفسكم في مهواة الإلحاد، ووقعتم في شق العصا والسعي في الأرض بالفساد؟ وأما ما تأوَّلته من تكفيرهم بزيارة الأولياء والصالحين، وجعلهم وسائط بينهم وبين رب العالمين، وزعمت أن ذلك شنشنةُ الجاهلية الماضين، فنقول لكم في جوابه: معاذ الله أن يعبد مسلم تلك المشاهد، وأن يأتي إليها معظمًا تعظيم العابد، وأن يخضع لها خضوع الجاهلية للأصنام، وأن يعبدها بسجود أو ركوع أو صيام، ولو وقع ذلك من جاهل لانتهض إليه ولاة الأمر والعظماء، وأنكره العارفون والعلماء، وأوضحوا للجاهل المنهج القويم، وهدوه الصراط المستقيم
وأما ما جنحت إليه وعوَّلت في التفكير عليه، من التوجه إلى الموتى وسؤالهم النصر على العدى، وقضاء الحاجات، وتفريج الكربات، التي لا يقدر عليها إلا رب الأرضين والسموات، إلى آخر ما ذكرتم، موقدًا به نيران الفرقة والشتات، فقد أخطأت فيه خطأ مبينًا، وابتغيت فيه غير الإسلام دينًا، فإن التوسل بالمخلوق مشروع، ووارد في السنة القويمة ليس بمحظور ولا ممنوع، ومشارع الحديث الشريف بذلك مفعمة، وأدلته كثيرة محكمة، تضيق المهارق عن استقصائها، ويكلّ اليراع إذا كُلف بإحصائها، ويكفي منها توسل الصحابة والتابعين، في خلافة عمر بن الخطاب أمير المؤمنين، واستسقاؤهم عام الرمادة بالعباس، واستدفاعهم به الجدب والباس، وذلك أن الأرض أجدبت في زمن عمر رضي الله عنه، وكانت الريح تذرو ترابا كالرماد لشدة الجدب، فسميت عام الرمادة لذلك، فخرج عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالعباس بن عبد المطلب يستسقي للناس، فأخذ بضبْعَيْهِ وأشخصه قائما بين يديه وقال: اللهم إنّا نتقرب إليك بعم نبيك، فإنك تقول وقولك الحق: “وأمَّا الجِدارُ فكانَ لغُلامَينِ يتيمَيْنِ في المدينةِ وكانَ تحتهُ كنزٌ لهما وكانَ أبوهُما صالحًا”، فحفظتهما لصلاح أبيهما، فاحفظ اللهم نبيك في عمه فقد دنونا به إليك مستغفرين، ثم أقبل على الناس وقال: استغفروا ربكم إنه كان غفارًا، والعباس عيناه تنضحان يقول: اللهم أنت الراعي لا تُهمِلِ الضالةَ ولا تدعِ الكسير بدار مَضْيَعة، فقد ضرع الصغير ورقّ الكبير وارتفعت الشكوى، وأنت تعلم السر وأخفى، اللهم فأغثهم بغياثك قبل أن يقنطوا فيهلكوا، إنه لا يبأس من رَوْحك إلا القوم الكافرون، اللهم فأغثهم بغياثك فقد تقرَّب القومُ إليك بمكانتي من نبيك عليه السلام، فنشأت سحابة ثم تراكمت، وماسَتْ فيها ريح ثم هزّت، ودرَّت بغيثٍ واكفٍ، وعاد الناس يتمسحون بردائه ويقولون له: هنيئًا لك ساقيَ الحرمين.
أخبرني –يا أخ العربـ هل تكفّر بهذا التوسل عمر بن الخطاب أمير المؤمنين، وتكفر معه سائر من حضر من الصحابة والتابعين، لكونهم جعلوا بينهم وبين الله واسطة من الناس، وتشفّعوا إليه بالعباس، وهل أشركوا بهذا الصنيع مع الله غيره، وما منهم إلا من أنهضته للدين القويم غيرة. كلا والله، وأقسم بالله وتالله، بل مكفّرهم هو الكافر، والحائد عن سبيلهم هو المنافق الفاجر، وهم أهدى سبيلاً، وأقوم قيلاً، وقد قال عليه الصلاة والسلام: "اقتدوا بمن بعدي: أبي بكر وعمر" وإذا قدحت في هذا الجمع من الصحابة الذين منهم عثمان بن عفان وعلي بن أبي طالب وغيرهما فمن أين وصل لك هذا الدين، ومن رواه لك مبلغًا عن سيد المرسلين؟ ثم ما تصنع يا هذا في الحديث الآخر الذي رواه مسلم في صحيحه مرفوعًا للنبي صلى الله عليه وسلم في أويس، وأنه أخبر به عليه الصلاة والسلام وهو من أعلام النبوءة، وأمر عمر بطلب الاستغفار منه، وأنه طلب منه ذلك واستغفر له، وقد قال الله تعالى عن إخوة يوسف عليه السلام: “يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنَّا كُنَّا خاطِئين” فالزائر للأولياء والصالحين إما أن يدعو الله لحاجته، ويتوسل بسرّ ذلك الولي في إنجاح بُغيته، كفعل عمر في الاستسقاء، أو يستمدَّ من المزور الشفاعة له وإمداده بالدعاء كما في حديث أويس القرني، إذ الأولياء والعلماء كالشهداء أحياء في قبورهم، إنما انتقلوا من دار الفناء إلى دار البقاء. فأيُّ حرج بعد هذا يا أيها القائم للدين، في زيارة الأولياء والصالحين؟ وأي منكر تقوم بتغييره، وتقتحم شقّ العصا وإضرام سعيره؟ ولعلك من المبتدعة الذين ينكرون أنواعًا كثيرة من الشفاعة، ولا يثبتونها إلا لأهل الطاعة، كما أنه يلوح من كتابك إنكار كرامات الأولياء، وعدم نفع الدعاء، وكلها عقائد عن السنة زائغة، وعن الطريق المستقيم رائغة. وقولكم إن ما قلتموه لا يخالف فيه أحد من المسلمين، افتراء ومين، وإلحاد في الدين، لأن أهل السنة والجماعة يثبتون لغير الأنبياء الشفاعة، كالعلماء والصلحاء وآحاد المؤمنين، فمنهم من يشفع للقبيلة ومنه من يشفع للفئام من الناس كما ورد أيضًا أن أويسًا القرني يشفع في مثل ربيعة ومضر. وأما المعتزلة فإنهم منعوا شفاعة غير النبي صلى الله عليه وسلم وأثبتوا الشفاعة العظمى من هول الموقف، والشفاعة للمؤمنين المطيعين أو التائبين في رفع الدرجات، ولم يثبتوا الشفاعة لأهل الكبائر الذين لم يتوبوا في النجاة من النار بناء على مذهبهم الفاسد من التكفير بالذنوب، وأنه يجب عليها التعذيب. وأما ما جنحت إليه من هدم ما بُنيَ على مشاهد الأولياء من القباب، من غير تفرقة بين العامر والخراب، فهي الداهية الدهياء والعظيمة العظمى من الظلم التي أضلك الله فيها على علم: “ومَنْ أظلمُ مِمَّن منَعَ مساجِدَ اللهِ أن يُذْكَرَ فيها اسمُهُ وسعى في خرابِها أولئِكَ ما كانَ لهم أن يدخُلوها إلا خائِفينَ لهُمْ في الدنيا خِزْيٌ ولهُم في الآخرةِ عذابٌ عظيمٌ”. وكأنك سمعت في بعض المحاضر بعض الأحاديث الواردة في النهي عن البناء على المقابر، فتلقَّفْته مجملاً من غير بيان، وأخذته جُزافًا من غير مكيال ولا ميزان، وجعلت ذلك وليجةً إلى ما تقلدته من العسف والطغيان، في هدم ما على قبور الأولياء والعلماء من البنيان. ولو فاوضت الأئمة، واستهديت هداة الأمة، الذين خاضوا من الشريعة لُججها، واقتحموا ثَبَجها، وعالجوا غِمارها، وركبوا تيارها، لأخبروك أن محلّ ذلك الزجر، ومطلع ذلك الفجر، في البناء في مقابر المسلمين المعدّة لدفن عامّتهم لا على التعيين، لِما فيه من التحجير على بقية المستحقين، ونبش عظام المسلمين.
وأما ما يبنيه المسلمون في أملاكهم المملوكة لهم، ليصلوا بمن يُدفن هناك حبلهم، فلا حرج يلحقهم، ولا حرمة ترهقهم. فكما لا تحجير عليهم في بناء أملاكهم دُورًا أو حوانيت أو مساجد، كذلك لا حرج عليهم في جعلها قبابًا أو مقامات أو مشاهد. ثم ليتك إذ تلقفت ذلك منهم، ووعيته عنهم، أن تعيد عليهم السؤال، وتشرح لهم نازلة الحال، وهل يجوز بعد النزول والوقوع، هدم ما بُني على الوجه الممنوع، وهل هذا التخريب محظور أو مشروع. فإذا أجابوك أنه من معارك الأنظار، ومحل اختلاف العلماء والنُّظار، وأن منهم من يقول بإبقائه على حاله، رعيا للحائز في إتلاف ماله، وأن له شبهة في الجملة تحميه، وفي ذلك البناء منفعة للزائر تقيه. ومنهم من شدد النكير، وأبى إلا الهدم والتغيير.
فإذا تحقق عندك هذا، فكيف تقدم هذا الإقدام وتخوض مزالق الأقدام، وتطلق العنان في هدم كل مقام، من غير مراعاة فيالدین ولا ذمام. فإذا انفتحت لك هذه الأبواب، نظرت بنظر آخر ليس فيه ارتياب، وهو أن المنكر الذي اقتضى نظرُك تغييره، ليس متفقًا عليه عند أهل البصيرة، وأنه من مدارك الاجتهاد، وقد سقط عنك القيام فيه والانتقاد.
ثم بعد الوصول إلى هذا المقام، أعد نظرًا في إيقاد نار الحرب بين أهل الإسلام، واستباحة المسجد الحرام، وإخافة أهل الحرمين الشريفين، والاستهوان لإصابة لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، فسيتضح لك أنك غيَّرت المنكر في زعمك، وبحسب اعتقادك وفهمك، وأتيت بجمل كثيرة من المناكر، وطائفة عديدة من الكبائر، آذيت بها نفسك والمسلمين، وابتغيت بها غير سبيل المؤمنين، وتعرضت بها لإذاية الأولياء والصالحين، وقد قال النبي عليه الصلاة والسلام في حديث رواه البخاري والإمام، قال: "قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: "إن الله عز وجل قال من عادى لي وليًّا فقد آذنني بحرب"، فكفى بالتعرض لحرب الله خطرًا، وقذفًا في العطب وضررًا. وأما إنكار زيارة القبور، فأي حرج فيها أو محظور، وأي ذميمة تطرقها أو تعروها، مع ثبوت حديث: "كنت نهيتكم عن زيارة القبور فزوروها"، فإن هذا الحديث ناسخ لما ورد من النهي عن زيارتها، وماحٍ لما في أول الإسلام من حماية الأمة من أسباب ضلالتها، لقرب عهدها بجاهليتها، وعبادة أصنامها وآلهتها. وكيف تمنع من زيارتها والنبي صلى الله عليه وسلم قد شرعها، وسامَ رياضها وأربعها، فقد ثبت في حديث عائشة أم المؤمنين أنه صلى الله عليه وسلم زار بقيع الغرقد واستغفر فيه لموتى المسلمين، وثبت أيضًا أنه زار قبر أمه آمنة بنت وهب واستغفر لها. وأخذ بذلك الصحابة والتابعون، ودرج عليه العلماء والسلف الماضون، فقد ثبت في الأحاديث المروية عن أئمة الهدى ونجوم الاقتداء، أن فاطمة سيدة نساء العالمين زارت عمها سيد الشهداء، وذهبت من المدينة إلى جبل أحد، ولم ينكر من الصحابة أحد، وهم إذ ذاك بالمدينة متآمرون، وعلى إقامةالدین متناصرون. أفنجعل هؤلاء أيضًا مبتدعين، وأنهم سكتوا عن الابتداع في الدين؟ كلا والله، بل يجب علينا إتباعهم، ومن أدلة الشريعة إجماعهم. وقد مضت على ذلك العلماء في جميع الأقطار، وانتدبوا بأنفسهم للاستمداد من قبور الصلحاء وقضاء الأوطار، ودونوا ذلك في كتبهم ومؤلفاتهم، وسطروه في دواوينهم وتعليقاتهم، وقسموا الزيارة إلى أقسام، وأوضحوا ما تلخص لديهم بالأدلة الشرعية من الأحكام. وذلك أن الزيارة إن كانت للاتعاظ والاعتبار، فلا فرق في جوازها بين قبور المسلمين والكفار، وإن كانت للترحم والاستغفار من الزائر، فلا منع فيها إلا في حق الكافر، فإن الشريعة أخبرت بعدم غفران كفره وعليه حملوا قوله تعالى: “ولا تُصَلِّ على أحدٍ منهُم ماتَ أبدًا ولا تَقُمْ على قبرهِ”. وإن كانت الزيارة لاستمداد الزائر من المزور، وتوخي المكان الذي فضله مشهور، والدعاء عند قبره لأمر من الأمور، فلا حرج فيها ولا محظور، بل هو مندوب إليه، ومرغّب فيه، وإنه مما تشد المطي إليه، ومن خالف في هذا الحكم سبيل جمهورهم، واتبع من الشبهات مخالف منشورهم، فقد شدد العلماء في النكير عليه، وسددوا سهام النقد إليه، وأشرعوا نحوه رماح التضليل، وأرهفوا له سيوف التجهيل، واتفقت كلمتهم على بدعته في الاعتقاد، وثنوا إليه عنان الانتقاد، ومن يُضلل الله فما له من هاد. وأما النهي الوارد في شد المطي لغير المساجد الثلاثة فإنما هو بالنسبة لنذر الصلاة فيها، فإنه لا يختلف ثواب الصلاة لديها. وأما المزارات فتختلف في التصريف مقاماتها، وتتفاوت في ذلك كراماتها، وذلك لسرّ في الاستمداد والإمداد لا تطلع عليه، وضُرب بسور له باب بينك وبين الوصول إليه، وقد أوضح ذلك حجة الإسلام، ومن شهد له بالصديقية العلماء والأولياء العظام. وأما إدماجكم لقبور الأنبياء في أثناء النكير، والتضليل لزائرها والتكفير، فهو الذي أحفظ عليكم الصدور، وأترع حياض الكراهة والنفور، وسدد إليكم سهام الاعتراض، وأوقد شُواظ البغض والارتماض. فقل لي – يا أخا العربـ هل قمت لنصرةالدین أم لنقض عراه، وهل أنت مصدق بالوحي لنبيه أو قائل: إن هو إلا إفك افتراه؟ وما تصنع بعد اللتيَّا والتي، في حديث "من زار قبري وجبت له شفاعتي"؟ وأخبرني هل تضلل سليمان بن داود في بنائه على قبر الخليل ومن معه من أنبياء بني إسرائيل؟ وما تقول –ويحكـ في الحديث الذي رواه جهابذة الرواة، وصححه المحدثون الثقات، وهو أنه صلى الله عليه وسلم قال: "لما أسري بي إلى بيت المقدس، مرّ بي جبريل على قبر إبراهيم عليهما السلام، فقال لي انزل فصلّ هنا ركعتين، فإن ههنا قبر أبيك إبراهيم عليه السلام". وعنه صلى الله عليه وسلم في الحديث الآخر أنه قال: "من لم تُمكنْه زيارتي فليزُر قبر إبراهيم الخليل عليه السلام". فأين تذهب بعد هذا يا هذا؟ وهل تجد لنفسك مدخلاً أو معاذًا؟ وهل أبقيت بعد تضليل جميع الأنبياء ملاذًا؟ “ربنا لا تُزغ قلوبنا بعد إذْ هَدَيْتنا وهبْ لنا من لدُنكَ رحمةً إنكَ أنتَ الوهاب”. وأما تلميحكم للأحاديث التي تتلقفونها، ولا تحسنونها ولا تعرفونها، فهِمْتُم بسبب ذلك في أودية الضلالة، ولم تشيموا بها إلا بُرُوق الجهالة، وسلكتم شِعابها من غير خبير، ونحوتم أبوابها بلا تدبر ولا تدبير، فإن حديث: "لا تتخذوا قبري مسجدًا"، محمله عند البخاري على جعله للصلاة متعبدًا، حفظًا للتوحيد، وحماية للجاهل من العبيد، لأن المصلي للقبلة يصير كأنه مصلٍّ إليه، فحمى صلى الله عليه وسلم حمى ذلك من الوقوع فيه. وأما قصده للزيارة والاستشفاع والاستمداد ببركته والانتفاع، وقصد المسلمين إياه من سائر البقاع، فما يسعنا إلا الإتباع. وكذلك ما لوَّحْتَ به إلى شدّ الرحال، فإنك أخطأت في الاستشهاد به في نازلة الحال، وذلك أن الحصر في المساجد، دون سائر المشاهد. وكذلك ما لمحت إليه من حديث تعظيم القبر بإسراجه، فإنك أخطأت فيه واضح منهاجه، مع بهرجة نقده في رواجه، ومحمله ـ على فرض صحته ـ على فعل ذلك للتعظيم المجرد عن الانتفاع للزائرين، أما إذا كان القصد به انتفاع اللائذين والمقيمين، فهو جائز بلا مين. وأما ما تدَّعونه من ذبح الذبائح والنذور، وتبالغون في شأنها التغيير والتنكير، وتصف ألسنتكم الكذب، وتثيرون في شأنها الهرج والشغب، فكون الذبائح المذكورة مما أهِلَّ به لغير الله مكابرةٌ للعيان، وقذفٌ بالإفك والبهتان، فإنا بلونا أحوال أولئك الناذرين، فلم نر أحدًا منهم يسمي عند ذبحها اسم ولي من الصالحين، ولا يلطخ الضرائح بدم تلك الذبائح، ولا يأتون بفعل من الأفعال، الحاكمة على تحريم الذبيحة والإهلال.
أما نذرها لتلكم المزارات، فليس على أنها من باب الديانات، ولا أن من لم يفعل ذلك يكون ناقصالدین في العادات، وإنما يقصدون بذلك مقاصد الرُّقى والنشر، والانتفاع في الدنيا بسر في التصدق بها استتر، ولم يدر منها إلا ما اشتهر والواجب علينا وعليكم الرجوع في حكم نذرها إلى العلماء الأعلام، المتضلعين من دراية الأحكام، المقيمين لقسطاسها، المسرجين لنبراسها، الناقبين على أساسها، ومن لديهم محك عسجدها ونحاسها. فإن كنتم للحق تقيمون، ومن مخالفة الشريعة تتجرمون “فسألوا أهلَ الذِّكرِ إن كنتم لا تعلمون”، “ولا تَقْعُدوا بكُلِّ صِراطٍ توعدون”، فإنهم يهدونكم السبيل، ويفتونكم في هذه المسألة بالتفصيل، وأن هذا الناذر إن نذر تلك الذبائح للولي المعيّن بلفظ الهدي والبدنة، فقد جاء بالسيئة مكان الحسنة، ولكن ما رأينا من خلعَ في هذا المحظور رسَنَه، ولا من اهتصَرَ فَتَنه، وإن نذر تلك الذبائح لمحل الزيارة، بغير هاته العبارة، وكان من الذبائح التي تقبل أن تكون هديًا، فهل يلزمه أن يسعى به لذلك المزار سعيًا، أو لا يلزمه إلا التصدق به في موضعه رعيًا، خلاف في مذهب مالك شهير، قرره النحارير. وإن كان ذلك النذر مما لا يصح إهداؤه، فالقاصد للفقراء الملازمين بمحل الشيخ يلزمه بعثه وإنهاؤه، والقاصد للولي في نذره وتشرعه، لا يلزمه إلا التصدق به في موضعه وإذا اتضح لديك الحال، فأي داعية للحرب والقتال؟ وهل يتميز المشروع من هذه الصور بالمحظور، إلا بالنيات التي لا يعلمها إلا العالم بما في الصدور؟ والله إنما كلفنا بالظاهر، ووكل إليه أمر السرائر. ولم يقيّض بالخواطر نقيبًا، ولا جعل عليها مهيمنًا من الولاة ولا رقيبًا. وإذا التزمت سدَّ الذريعة بالمنع من المشروع، خوفًا من الوقوع في الممنوع، فالتزم هذا الالتزام، في سائر العبادات الواقعة في الإسلام، التي لا تفرقة فيها بين المسلم والكافر، إلا بما انطوت عليه الضمائر. فإن المصلي في المسجد يحتمل أن يقصد عبادة الحجارة، بمثل ما احتمل صاحب الذبائح والزيارة، والصائم يحتمل أن يقصد بصومه تصحيح المزاج، أو المداواة والعلاج، والمزكي يحتمل أن يقصد مقصدًا دنيويًا، أو معبودًا جاهليًا، والمُحرِم بحج أو عمرة، يحتمل أن ينوي ما يوجب كفره. وإذا وصلت إلى هذا الالتزام، نقضت سائر دعائم الإسلام، والتبس أهل الكفر بأهل الإيمان، وأفضى الحال إلى هدم جميع الأركان، واستبيحت دماء جميع المسلمين، وهدمت صلواتهم ومساجدهم وصوامعهم أجمعين.
فانظر أيها الإنسان، ما هذا الهذيان، وكيف لعب بك الشيطان، وماذا أوقعك فيه من الخسران. فارجع عن هذا الضلال المبين، وقل ربنا ظلمنا أنفسنا وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنكوننَّ من الخاسرين. وأما ما جلبتم من الأحاديث الواردة في تغيير النبي صلى الله عليه وسلم للقبور، وأنه أمر علي بن أبي طالب رضي الله عنه بطمسها وتسويتها، فقد أخطأتم الطريق في فهمها، ولم يأتِكم نبأ علمها، ولو سألتم عن ذلك ذويه، لأخبروكم بأن محمله طمس ما كانت الجاهلية عليه، وكانت عادتهم إذا مات عظيم من عظمائهم، بنوا على قبره بناء كأطمٍ من آطامهم، مباهاة وفخرًا، وتعاظمًا وكبرًا، فبعث صلى الله عليه وسلم من يمحو من الجاهلية آثارها، ويطمس مباهاتها وفخارها، وإلا فلو كان كما ذكرتم، لكان حكم التسنيم كحكم ما أنكرتم. وإذا استبان لكم واتضح لديكم، انقلبت الحجة التي أتيتم بها عليكم، وكيف تجعلون تلك الأحاديث حجة قاضية على وجوب كون القبور ضاحية، والفرق ظاهر بين البناء على القبور، وحفر القبور تحت البناء، فالأول من فعل الجاهلية الوارد فيه ما ورد، والثاني هو الذي يعوزكم فيه المستند، ولا يوافقكم على تعميم النهي أحد. وأما ما نزعتم إليه من التهديد، وقرعتم فيه بآيات الحديد، وذكرتم "أن من لم يُجِب بالحجة والبيان، دعوناه بالسيف والسنان"، فاعلم يا هذا أننا لسنا ممن يعبد الله على حرف، ولا ممن يفرُّ عن نصرة دينه من الزحف، ولا ممن يظن بربه الظنون، أو يتزحزح عن الوثوق بقوله تعالى: “فإذا جاءَ أجلُهُم لا يَسْتأخِرونَ ساعةً ولا يستقدِمون”، ولا ممن يميل عن الاعتصام بالله سرًا وعلنًا، أو يشك في قوله تعالى: “قُل لن يُصيبَنا إلا ما كتبَ اللهُ لنا”، وما بنا من وهن ولا فشل، ولا ضعف في النكاية ولا كسل، ننتصر للدين ونحمي حماه، وما النصر إلا من عند الله. وأما ما جال في نفوسكم، ودار في رؤوسكم، وامتدت إليه يد الطمع، وسوَّلته الأماني والخدع، من أنكم من الفئة الذين هم ومن حالفهم، لا يضرهم من خالفهم، وأنكم من الطائفة الظاهرين على الحق، وأن هذه المناقب تساق إليكم وتَحقّ، فكلا وحاشا أن يكون لكم في هذه المناقب من نصيب، أو يصير لكم إرثها بفرض أو تعصيب، فإن هذا الحديث وإن كان واردًا صحيحًا، إلا أنكم لم تُوفّوا طريقه تنقيحًا، فإن في بعض رواياته "وهم بالمغرب" وهي تحجبكم عن هذه المناقب، وتبعدكم عنها بعد المشارق من المغارب. فانفض يديك مما ليس إليك، ولا تمدَّنَّ عينيك إلى ما حرِّمت عليك، فإنكاح الثريا من سهيل، أمكن من هذا المستحيل. أما أهل هذه الأصقاع والذين بأيديهم مقاليد هذه البقاع، فهم أجدر أن يكونوا من إخواننا، وتمتدُّ أيديهم إلى خِواننا، لصحة عقائدهم السنية، وإتباعهم سبيل الشريعة المحمدية، ونبذهم للابتداع في الدين، وانقيادهم للإجماع وسبيل المؤمنين. وقد أنبأتنا في هذا الكتاب، وأعربت في طيّ الخطاب، عن عقائد المبتدعة، الزائغين عن السنة المتبعة، الراكبين مراكب الاعتساف، الراغبين عن جمع الكلمة والائتلاف، فالنصيحة النصيحة، أن تنزع لباس العقائد الفاسدة وتتسربل العقائد الصحيحة، وترجع إلى الله وتؤمن بلقاه، ولا تكفّر أحدًا بذنب اجتناه، فإن تبتم فهو خير لكم، وإن توليتم فاعلموا أنكم غير معجزي الله. وزبدة الجواب وفذلكة الحساب، أنك إن قفوت يا أخا العرب نصحك، وأسَوْت بالتوبة جرحك، وأدملت بالإنابة قرحك، فمرحبًا بأخي الصَّلاح، وحيهلا بالمؤازر على الطاعة والنجاح، وجمع الكلمة والسماح، وإن أطلت في لُجّة الغواية سبْحَكَ، وشيدت في الفتنة صرحك، واختلتَ عارضًا رُمحك، فإن بني عمك فيهم رماح، وما منهم إلا من يتقلد الصفاح، ويجيل في الحرب فائز القِداح
پینوشتها
- مخلوف، محمدبن محمد، شجرة النور الزکیه فی طبقات المالکیه، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع.
- احمد بن ابی الضیاف، إتحاف الزمان بأخبار ملوک تونس و عهد الامان، تحقیق دکتر احمد طویلی، دار التونسیه للنشر، [ بی تا].
- در شجرهنامهاي كه يكى از اخلاف وي ساخته، اصل او را از يمن دانسته است. ابن ابی ضیاف، مقدمه.
- مخلوف، محمدبن محمد، شجرة النّور الزكيّة فى طبقات المالكية، بيروت، 1349ق، ص 394؛ محمد آصف فکرت؛ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج2، مدخل ابن ابی ضیاف.
- برخی دیگر از جنبههای سیاسی ابن ابی ضیاف را بعنوان یک سیاستمدار میتوان در این اثر یافت : المنصف الشنوفی، رسالات أحمد بن أبی الضیاف فی المرآة، مجله حولیات الجامعة التونسیة، ج5(1968)، ص 49ـ109؛ این رسالات پاسخ 21 سوال است که کنسول فرانسه لیون روش(Leon Roches) از ابن ابی ضیاف پرسیده و خود آنرا الأجوبه الأروباویة نامیده بود. محور سوالات کنسول فرانسه بر نقش و جایگاه زنان در جامعه مسلمین بوده و ابن ابی ضیاف با استفاده از دانش وسیع فقهی خود پاسخهای بسیار مفید و جامعی را ارائه کرده است.
- L.C. Brown, The Tunisia of Ahmad Bey ,(Princeton University Press, 1974).
- برای اطلاعات بیشتر درباب احوال و آراء ابن ابی الضیاف بنگرید به : الخميري، الطاهر، "تعريف بابن أبي الضياف وتاريخه"، في مجلة الفكر، ع 9،1960؛ ص 30ـ36.؛الشنوفي، المنصف، "رسالة ابن أبي الضياف في المرأة"، في، مجلة حوليات الجامعة التونسية، ع 5، 1968، ص 45ـ112.؛ الشنوفي، المنصف، "أقدم ترجمة لابن أبي الضياف"، في، مجلة حوليات الجامعة التونسية، ع 5،1968 ص 113ـ118.؛ مزالي، محمد الصالح، من رسائل ابن أبي الضياف، الدار التونسية للنشر، تونس 1969.؛المرزوقي، رياض، "من رسائل ابن أبي الضياف المكتوبة"، مجلة الحياة الثقافية، ع 30،1979، ص 90ـ96.؛عبد السلام، أحمد، ابن أبي الضياف، حياته ومنزلته ومنتخبات من آثاره، الدار العربي للكتاب، تونس ـ ليبيا 1984.؛ د. جدي، أحمد، أحمد بن أبي الضياف، آثاره وتفكيره: محاولة في التاريخ الثقافي، منشورات مؤسسة التاميمي زغوان1996.
- القواعد الاربع، در مجموعه مولفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، القسم الاول، العقیده و الآداب الاسلامیه، ص199ـ201.
- حسین بن غنام، تاریخ النجد، طبعه الاولی، 1961، القسم الرابع، الرساله الثانیه، صص233ـ252.
- همان، رساله الثانیه، 250ـ251.
- مولفات الشیخ محمد بن عبدالوهاب، الرسائل الشخصیه، القسم الخامس، الرساله 17ص109ـ115 و نیز برای همان متن بنگرید به الدرر السنیه، ج1،صص 56ـ59. برای مشاهده زندکی نامه عبدالرحمن قاسم بنگرید به عبدالرحمن بن عبداللطیف بن عبدالله آل الشیخ، مشاهیر علماء النجد، دارالیمامه، الطبعه الثانیه، 1394/1974، صص432ـ434.
- اتحاف الزمان، ج3، ص 60.
- أتحاف الزمان، ج3، ص 86.
- In Quest of an Islamic humanism : Arabic and Islamic studies in memory of Muhammad al-Nowaihi, A.H.Green(Ed.), Cairo,1984, p.157
- بنگرید به اتحاف الزمان، ج6، ش60،صص52ـ55. علاوه بر کتاب اتحاف الزمان که بهترین منبع برای زندگی نامه و شرح احوال عمر بن قاسم المحجوب است، کتاب عنوان الأريب عما نشأ بالمملكة التونسية من عالم أديب، نوشته محمد وعلي النيفر، نیز یکی از منابع مهم است. بنگرید به همان کتاب،ج1/ 643ـ648 و ج2،ص67 و نیز محمد مخلوف، شجرة النور الزكية، 1/366، محمد محفوظ، تراجم المؤلفين التونسيين، رقم 503، 4/250ـ251، و4/250ـ251، محمد بوذينة، مشاهير التونسيين، 412.
- برای فهرستی از رسالات ابن عبدالوهاب بنگرید به : عمر رضا کحاله، معجم المولفین، دمشق، 1960، ج5/صص 269ـ270؛ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، قاهره،ج7،ص137. از سوی دیگر ابن ابی الضیاف در پایان رساله شیخ المحجوب محمد بن عبدالوهاب را با عنوان «الوهابی» مورد خطاب قرار داده است و اضافه کرده که در سال 1229 خبری رسید در باب «أخذ الحرمین الشریفین من ید الوهابی». به دیگر سخن ابن ابی الضیاف نیز در زمان نگارش کتاب اطلاع نداشته که در آن تاریخ ابن عبدالوهاب درگذشته بود.
- ژورف شاخت مطالعه جامعی بر رسالات تبلیغی وهابیان به دیگر بلاد کرده که به دلیل تقسیم بندی و تبارشناسی درخوری که ارائه کرده است بر دیگر مطالعات بعدی ارجحیت دارد:
Joseph Schacht , “ Zur Wahhabitischen Literatur” in Zeitschrift fur semitistik and Verwandte gebiete, V.6(1928), pp.200-212
- برای اطلاعات بیشتر در این باب بنگرید به احمد بن زینی دحلان، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، قاهره، 1928.
- همان، ج 3، ص 97.
- مسامرات الظریف، ص189.
- حسن حسنی عبدالوهاب، کتاب العمر غی المصنفات التونسیه، مجلد الاول، بیروت، دارالغرب الاسلامی، 1990، ص 873.
- بشیر ظافر الأزهری، الیواقیت الثمینه فی أعیان مذهب عالم المدینه، قاهره، 1324.