شهریارنامه
نویسنده: دکتر محمود امیدسالار
این منظومـﺔ حماسی شامل داستانهای شهریار، پسر برزو و نوة سهراب است و دستنویس کاملی از آن در دست نیست. به همین علت، خلاصههائی هم که ازآن عرضه شدهاند، یا ناقص و یا غلطند. بنابرین درین مختصر گزارشی نسبتا ً مفصل بر اساس متن ِ مفصلترین نسخـﺔ شناخته شدة شهریارنامه تقدیم میشود.
شهریارنامه سرگذشت شهریار نوة سهراب و شرح پهلوانیهای او در دیار هند و سند و سرندیب است، که این ماجراها در زمان پادشاهی لهراسپ شاه رخ میدهد (صص 4، 7). اما چون تنها نسخـﺔ ناقص اما نسبتاً مفصل این داستان از اول و وسط و آخر افتادگی دارد، شرح ماجراها شهریار از میان کار شروع میشود اما از سیاق کلام معلوم است که این پهلوان مدتی پیش از حوادثی که درین نسخه بیان شده به هند رفته، برخی کارها کرده بوده است که ما از آنها بیخبریم. آنچه که مسلم است این است که شهریار در هند به سپهداری و دامادی شاهی بنام ارژنگشاه بوده. این ارژنگشاه دشمنی داشته است به نام هیتالشاه که از نسل مهراج بوده (ص 4). داستان ازین جا شروع میشود که سپاهی از مردان هیتال شاه، بنامِ عاسِ زنگی نیمه شب دزدانه به خرگاه شهریار میآید تا او را بکشد، اما بدست او اسیر میشود. چون عاس قلعهبانی دزی که گنج هیتال در آن بوده را نیز بر عهده داشته است، ارژنگشاه با او قرار میگذارد که اگر گنج هیتال را تسلیم کند، هم از کشتنش در گذرد و هم پس از فتح سرزمین هیتالشاه دخترِ او را به نکاح عاس در آورد (ص 2) و عاس با این شرایط به خدمت ارژنگشاه در میآید.
سپاه ارژنگ و هیتال به جنگ میپردازند و چون لشکر ارژنگشاه به پیروزی نزدیک میشود، هیتال به حیله تقاضای آتش بس کرده، به هنگام صلح موقت پیامی نزد جمهورشاه مغربی میفرستد و ازو تقاضای کمک میکند. درین پیام به جمهورشاه میگوید که ارژنگ با سپاهی به سرکردگی شهریاربن برزو که به دامادی او مفتخرست به سرندیب به جنگ او آمده است (ص 4). از بیتی که در آن هیتالشاه به این که شهریار داماد ارژنگ است اشاره میکند، به رابطـﺔ پهلوان با ارژنگشاه پی میبریم، اما چه و چون این رابطه و حوادثی که به ازدواج شهریار با دختر ارژنگ منتهی شده بوده، در قسمت پیشین و از دست رفتـﺔ این منظومه آمده بوده و از جزئیات آن بیخبریم. علیای حال، جمهورشاه دعوت هیتال را لبیک گفته، با سپاهی بزرگ به کمک او به سرندیب میآید.
درین میان ارژنگشاه و شهریار به شکار میروند و در شکارگاه، مرجانـﺔ جادو بصورت گوری بر شهریار ظاهر میشود و او را به دنبال خود کشانده از لشکر دور میکند، و پس ازین که پهلوان گم میشود، از چشم او پنهان میگردد. شهریار در کوه به چشمـﺔ آبی میرسد و در آنجا پیرمردی را میبیند که پیران نام دارد و پیران او را به دزی به نام عنبردز راهنما میشود و با او وارد آن دز میگردد. اما همینکه شهریار وارد قلعه میشود، پیران از چشم او پنهان میگردد و او را در آن دز رها میسازد. پهلوان ناچار به دنبال در قلعه میگردد تا بیرون آید، اما دروازة قلعه به جادو ازو پنهان میماند. پس از مدتی جستجو شهریار لوحی زرّین مییابد که بر آن نوشته بوده که این قلعه طلسم است که جمشید برای حفاظت گنج ایران ساخته است و هرکس که در آن برود دروازة قلعه از چشمش ناپدید شده تا هنگام مرگ در آنجا باقی خواهد ماند مگر پهلوانی از نژاد زال که در پادشاهی لهراسب شاه موفق به شکستن طلسم این قلعه را خواهد شد (صص 5ـ7). شهریار درین کار بوده که ناگاه شوهر مرجانـﺔ جادو که سیاهی غول پیکربوده است پیدا میشود و بدو حمله میکند اما بدست پهلوان کشته میشود. سپس مرجانـﺔ جادو بصورت واقعی خودش که پیرزنی کریهالمنظر بوده بر شهریار ظاهر شده، ازو میخواهد که با وی جفت شود اما شهریار ازین کار ابا میکند. مرجانه باز خود را برو عرضه میکند اما شهریار نه حاضر به زناشوئی با او بوده، و نه به علت طلسم بودن، توانائی کشتن او را داشته. بنابرین در کمال ناتوانی در بند میماند (صص 8ـ9).
ارژنگشاه از ناپدید شدن شهریار مطلع میگردد و شبانه عاس زنگی را به اردوی هیتال که بصورت غیر مستقیم میفهمیم شاگرد مرجانـﺔ جادو بوده میفرستد تا سرش را بریده نزد او بیاورد. چون عاس به چادر هیتال نزدیک میشود میبیند که اژدهائی پاسدار خیمـﺔ اوست. این اژدها را هیتال به جادوئی برای حفاظت از چادر خود ساخته بوده (ص 10). عاسِ زنگی که توان رویاروئی با اژدها را در خود نمیدیده، در عوض به خرگاه ماهان بن هیتال میرود و سر او را بریده نزد ارژنگشاه میآورد (ص 11). درین بین سپاه مغرب به سرکردگی جمهورشاه و پهلوانی مغربی به نام زرفام که با ساطور جنگ میکرده، به کمک هیتالشاه میرسند. از دو بیت درین بخش داستان معلوم میشود که شهریار در قسمتهای از دست رفتـﺔ داستان دو فرزند دیگر هیتال را نیز کشته بوده است. پس قتل هامان به دست عاس، هیتالشاه را به سوگ سه فرزند مینشاند. این ابیات از زبان جمهورشاه مغربی بیان میشوند که خطاب به هیتال میگوید (ص 11):
مر آن زابلی را سر آرم بدست
بخون سه فرزند هیتال من
|
|
تنش را بخاک افگنم زار و پست
سرانشان بکوبم به کوپال من
|
چون سپاه هیتال با کمک لشکر مغرب بر سپاه ارژنگ میتازند، نیروهای ارژنگ شکست خورده، به کوه عقب مینشینند (صص 11ـ14). باز درین بخش از داستان هم نسخه افتادگی دارد زیرا از صحنـﺔ عقب نشینی ارژنگشاه به کوه و کنده ساختن او پیش سپاهِ دشمن، ناگهان میرسیم به صحنـﺔ باطل شدن طلسم عنبردز و رهائی شهریار از آن (ص 14):
یکی کوه پیش اندر آمد براه
یکی کنده در پیش که کرد زود
کزان کوه ره دور بد تا سرند
....
همه مردمش خسته و بسته دید
چه زد بر سرش گـُرد آن جام زر
|
|
بنه سوی کـُه برد فرخنده شاه [یعنی ارژنگ]
کز آنجای رفتن نبودش بسود
بکهجایگیردیکیکندهکند [افتادگی اینجاست]
...
گهیدستوگه لب بدندان گزید [یعنی شهریار]
شد از دود آن قلعه زیر و زبر
|
پس از رهائی از طلسم عنبردز، شهریار با سواری به نام بهزاد هندی روبرو میشود که گریزان نزد او میرسد و میگوید که سواری نقابدار در شکارگاه به او و برادرناتنیش شیرافگن حمله کرده، شیرافگن را اسیر و او را وادار به فرار کرده است و به شهریار میگوید که من چند بار فرامرز رستم را دیدهام و تو به او میمانی، و لابد از نسل او هستی و باید به من کمک کنی. بعد از یک نبرد تن به تنِ دشوار، شهریار سوار نقابدار را اسیر میکند و معلوم میشود که این سوار فرانک دختر هیتالشاه است. فرانک که از مردانگی شهریار شیفتـﺔ او شده شیرافگن را به فرمان او از بند رها میکند اما همین که شیرافگن رها میشود بدعهدی پیشه میکند و تصمیم میگیرد که شهریار و فرانک را به حیله بکشد. اما بهزاد هندی شهریار را از خیانت او آگاه میکند و شهریار شیرافگن را اسیر میکند و به دست بهزاد میدهد و بهزاد او را بقتل میرساند (صص 15ـ21).
درین هنگام مردان ارژنگشاه که از رزم گریخته بودند به شهریار میرسند و او را از کوه بند بودن سپاه ارژنگ مطلع میسازند. شهریار به کمک ارژنگ میرود و زرفام را میکشد و جمهورشاه را اسیر میکند. اما چون به قصد دستگیر کردن هیتالشاه کمند برو میاندازد، مرجانـﺔ جادو که استاد هیتال بوده و بدو مهر داشته است، بصورت ابری فرا میرسد و هیتال را از کمند شهریار نجات میدهد، اما پس از پایان جنگ او را باز میآورد و بر پیل مینشاند (صص 22ـ28). هیتال که جانی دوباره یافته است، مجدداً به نیروهای ارژنگشاه حمله میکند. درین بین مرجانه برای کمک به شاگردش خود را به صورت فرانک در میآورد و به اردوی شهریار میرود تا بلکه پهلوان را اسیر کند (صص 28ـ29). اما هنگام باده نوشی چون نام خدا بر زبان شهریار جاری میشود، افسون مرجانه باطل میگردد و آن جادو و به چهرة اصلی خود پدیدار، و بدست شهریار کشته میشود (ص 32).
چون ارژنگشاه، فرانک را که عاشق شهریار بوده به او داده بوده است، عاسِ زنگی که گفتیم به فرانک مهر میورزیده و از ارژنگشاه قول ازدواج با او را گرفته بوده است، از پیمانشکنی ارژنگ خشمگین میشود و تصمیم به انتقام میگیرد. به همین خاطر شهریار را به حیله بیهوش میکند و او را ربوده، به درگاه هیتالشاه میبرد. هیتال ابتدا میخواهد پهلوان را بکشد، اما به صلاحدید وزیرش که به او میگوید اگر این را بکشی نیایش رستم به خونخواهی او خواهد آمد تخت و تاج تو را ویران خواهد کرد، او را در سرندیب در زندان مهراج به بند میکشد و همان عاسِ زنگی را نیز نگهبانش قرار میدهد (ص 36). سپس نامهیی به زال مینویسد و ازو میخواهد که سفیری به سراندیب بفرستد و نبیره اش را تحویل بگیرد زیرا میخواسته شهریار را از میدان به در کند تا بتواند بدون نگرانی با ارژنگشاهیان جنگیده آنان را شکست دهد (ص 37).
با در بند افتادن شهریار جنگ هیتال و ارژنگشاه دوباره آغاز میشود و از سخنانی که درین جنگ در میان این دو ردّ و بدل میگردد، پی میبریم که علت دشمنی آنها با یکدیگر این است که هیتال به خیانت پدر ارژنگشاه را کشته بوده است (ص 38). اما چگونگی قتل پدر ارژنگ در بخشهای از دست رفتـﺔ این منظومه ذکر شده بوده و به چه و چون آن دسترسی نداریم. درین جنگ هم ارژنگشاه از هیتال شکست میخورد و فراری میشود و از خسرو زنگبار یاری میخواهد. زنگباریان به یاری ارژنگ میآیند و هیتال به مقابلـﺔ آنان سپاه میکشد و در میان کار تصمیم میگیرد که شهریار را که هنوز در زندان اوست و پاسخی از زال در باب تحویل گرفتن او به سراندیب نرسیده است، بکشد. اما وزیر دوباره پادرمیانی میکند و هیتالشاه را قانع میکند که پهلوان را در زندان نگاه دارد. اما این بار شهریار را در زندانی به نامِ نارین حصار در بند میکنند و دوباره نامهیی در باب او به زال مینویسند (صص 44ـ45).
سپاه هیتال و ارژنگ مجدداً به جنگ میپردازند. باز درین جنگ هم به ناگهان پهلوانی نصّوح نام در سپاه ارژنگ پدیدار میشود و از سیاق کلام پیداست که پدیدار شدنِ ناگهانی او دلیل بر این است که درین جا هم نسخه افتادگی دارد. نصّوح تعدادی از پهلوانان هیتال را میکشد اما خودش به دست سوار ناشناس زردپوشی که به کمک هیتالیان وارد جنگ شده بوده کشته میآید. سپس نقابدار زردپوش نسناس زنگی را هم که از پهلوانان سپاه ارژنگشاه بوده بشدّت زخمی میکند اما ناگاه نقابداری سیاهپوش به نقابدار زردپوش حمله میکند و در جنگ سوار سیهپوش ابتدا از زردپوش میگریزد، اما این گریز حیلهیی بیش نیست، و چون سوار زردپوش او را دنبال میکند، سوار سیاهپوش دست دراز کرده او را از زین بر میکند و ازمیان هردو سپاه بیرون میبرد بدون این که کسی بداند که که این دو سوار از کجا هستند و برای چه میجنگند (صص 49ـ50).
ارژنگشاه، نسناس زنگی را که بدست نقابدار زردپوش زخمی شده بوده با نوشداروئی که در گنج داشته درمان میکند و از هیتالشاه میخواهد که مدتی جنگ را متوقف کند تا دو سپاه آسایش کنند. هیتال موافقت میکند اما در عین حال نامهیی به شاه اگره مینویسد و ازو درخواست یاری میکند. شاه اگره همراه با شنگاوة گرد به کمک هیتال میآیند و دو سپاه در مقابل هم صفآرائی میکنند، اما میبینند که سپاه سومی غرق در آهن و پولاد نیز فرا رسیده در گوشهیی از میدان صفآرائی کرده است (ص 52):
برابر سه لشکر بکین خروش
|
|
سه دریائی از قیر گفتی بجوش
|
درین جا «سرایندة داستان» توضیح میدهد که وقتی که شهریار را در نارین حصار بند کردند باجگیرِ سوار را با پسرش اردشیر به نگهبانی او گماشتند. درین هنگام اردشیر بن باجگیر نزد شهریار میآید و به او میگوید اگر قول بدهد که دختر توپال برادر هیتالشاه را به اردشیر برساند، او را از بند رهائی خواهد داد. شهریار قبول میکند و اردشیر هم او را آزاد میکند. شهریار از آنجا به قلعـﺔ بهزاد هندی که مدیون او بوده میرود و بهزاد «دو ره صدهزار» لشکر با او همراه میکند. پهلوان هم بر سر این لشکر نیرومند خود را به میدان جنگ هیتالشاه و ارژنگشاه میرساند. پس آن سپاه سومی که غرق در آهن و پولاد به میدان آمدهاند همان سپاه شهریارند (ص 53ـ54).
شهریار درین جنگ هنرها مینماید و شنگاوه را از لشکر هیتالشاه به اسارت میگیرد و نزد ارژنگشاه میبرد. درین میان دو سوار نقابدار هم که بصورتی غیرمنتظره مجدداً پیدا شدهاند، به نبرد با یکدیگر مشغول میشوند. بالاخره خود از سر نقابدار سیاهپوش میافتد و معلوم میشود که او فرانک دختر هیتالشاه است که بر شهریار عاشق شده. شهریار فرانک را از دست سوار زردپوش میرهاند و بعداً فرانک به او میگوید نمیدانم این سوار زردپوش کیست اما نیم شب بندش را گسستم و فرار کردم. شهریار او را به سپاه پدرش باز میفرستد و خودش نزد ارژنگشاه میرود و ارژنگ به پاس خدماتی که نشان داده در مجلس بزم جام انجم نمای و آیینـﺔ حکمت را به او میبخشد (ص 59). جام انجم نمای جامی است که طالع همه را نشان میدهد و آینـﺔ حکمت نیز آیینهیی بوده دو طرفه، که هر طرفش یک خاصیت داشته است. خاصیت طرف اولش این بوده که مریضی که در آن نگاه میکرده و تصویر خودش را روشن میدیده، میفهمیده که عاقبت شفا خواهد یافت. خاصیت سوی دیگرش این بوده که اگر کسی که طرف معاملهیی بوده در آن نگاه میکرده، اگر در معامله راستگو بوده و تقلب نکرده بوده تصویرش در آن آینه منعکس میشده ولی اگر در معامله صادق نبوده، تصویرش در آینه نمیافتاده (ص 60).
فردای روزی که شهریار از ارژنگ این هدایا را میگیرد دوباره سه لشکر در برابر هم صف میکشند. سپش شنگاوه را در زنجیر نزد ارژنگشاه میآورند، و او داوطلب ملحق شدن به سپاه ارژنگ میشود و شاه هم آزادش میکند. شنگاوه بیست تن از پهلوانان هیتالشاه را میکشد، و نیز با توپال برادر هیتالشاه میجنگد اما به دست او اسیر میشود. شهریار به قلب لشکر هیتال میتازد و بند شنگاوه را شکسته، او را نجات میدهد (ص 63). توپال به تعقیب ایشان میپردازد اما شهریار سرش را میبرد و به پیشگاه ارژنگشاه میبرد. در توصیف عکسالعمل ارژنگشاه به سر بریدة توپال بیتی هست که از آن میفهمیم در بخش از دست رفتـﺔ شهریارنامه، مسؤول قتل پدر ارژنگشاه همین توپال بوده است (ص 64):
سرِ بیبها برگرفت آن زمان
ج
|
|
بخون پدر خورد خونش روان
|
بعد ازین صحنه شنگاوه به میدان میرود و با هیتالشاه میجنگد، او را بزیر میآورد، و میخواهد سرش را ببرد که هیتالشاه به جادوئی ازو نهان میگردد. درین موقع سوار زردپوش دوباره پدیدار میشود و این بار شنگاوه را اسیر میکند (64ـ67). شهریار به جنگ نقابدار زردپوش میتازد و او را شکست میدهد و چون کلاه خود از سرش بر میدارد دختری بسیار زیبا میبیند که معلوم میشود دلارام نام دارد و دختر جمهورشاه مغربی است که در بندِ ارژنگشاه اسیرست. شهریار به دلارام قول میدهد که پدرش را آزاد کند، و دلارام نیز در عوض شنگاوه را از بند رها میکند و خودش هم به لشکر ارژنگشاه ملحق میگردد. وقتی که جمهورشاه را آزاد میکنند، او با رضا و رغبت دخترش را به عقد شهریار در میآورد و طبعاً سپاهیانش هم به ارژنگ ملحق میشوند. هیتالشاه که متحد نیرومندی را از دست داده است به ناچار به سراندیب میگریزد (67ـ68).
ارژنگشاه به تعقیب او میرود و هیتال را در سراندیب شهربند میکند. دو شاه مجدداً به جنگ میپردازند اما این بار نبردِ میان اینها جنگ حصار بوده است. شهریار دروازههای شهر را میان دلیران سپاه ارژنگ تقسیم میکند و هر یک را مسؤول حمله به یک دروازه قرار میدهد. در گرماگرم نبرد شهریار خودش را به یکی از دروازههای سرندیب میرساند و آنرا به ضرب گرز میشکند. درین هنگام سواری نقابدار و سرخپوش پیدا میشود و به ارژنگشاه حمله میکند. شهریار که شاه را در خطر میبیند از جنگِ دروازه به کمک ارژنگ باز میگردد و با نقابدار سرخپوش جنگ در میپیوندد. درین جنگ هیچ یک را بر دیگری دسترس نیست و چون غروب فرا میرسد دو پهلوان از هم جدا میشوند. شهریار به خیمـﺔ خود بازگشته با دلارام به خواب میرود. هنگامی که دو دلداده در خوابند، مضراب دیو که عاشق دلارام است، به خیمه وارد میشود و او را از آغوش شهریار میدزدد. روز بعد شهریار قضیه را به پدرزنش، جمهورشاه مغربی میگوید، و جمهورشاه در باب مضراب دیو به او میگوید «بود این پسرزادة اهرمن» (ص 76) که معلوم میشود مضراب دیو نوة اهریمن است. شهریار همراه جمهورشاه از راه نـُه بیشه که در واقع نـُه خانِ اوست، برای نجات دلارام رهسپار مغرب میشود و پیش از رفتن به سوار سرخپوش میگوید سه هفته صبر کن تا من از سفر بازگردم و با تو بجنگم. اما در غیاب شهریار نقابدار سرخپوش بر سپاه ارژنگ تاخته شاه را اسیر میکند و به هیتال پیام میفرستد که از حصار بیرون بیا که ارژنگ را گرفتم. اما چون هیتال بیرون میآید، نقابدار سرخپوش دستور میدهد که او را هم بگیرند. پس ازین خودش را معرفی میکند و میگوید که نبیرة شاه مهراج است و ارژنگ و هیتال را بردار خواهد کشید. درین هنگام مردی غرق در آهن از دشت پدیدار میشود و زمانی دراز در گوش نقابدار سرخپوش چیزی زمزمه میکند و نقابدار سرخپوش دستور میدهد که دست از قتل ارژنگ و هیتال بدارند و آن دو شاه را تحویل بهزاد میدهد که در بند نگاه دارد تا بعداً تکلیفشان معلوم شود (صص 80ـ81).
بهزاد، هیتالشاه را میکشد و ارژنگ را بر تخت مینشاند. اما فرانک دختر هیتال، ارژنگ و پهلوانانش را به هنگام بزم به کمک داروی بیهوشی اسیر میکند. سپس اردشیر یل را به سپهداری منصوب کرده، خود تاج بر سر مینهد و بقول راوی (ص 83):
بدو راست شد شاهی هند و سند
ز دفتر شنیدم که یکسال راست
شهنشاه ارژنگ بودش ببند
|
|
ز گجرات تا مرز بوم سرند
نشست از بر تخت هیتال راست
بدین سال یک زیر خمّ کمند
|
درین جا ماجرای ارژنگشاه یکباره رها میشود و داستان دیگری با عنوان «آمدن رسول پادشاه خاورزمین به پیش لهراسپ و شکایت کردن او از ابلیس دیو» با این ابیات آغاز میگردد (ص 83ـ84):
کنون بشنو از شاه ایران سخن
شگفتی یکی داستانی ز نو
چنین گفت گویندة داستان
|
|
هم از زال رستم گو پیلتن
ز پیر پسندیده دهقان نو
که لهراسپ آن شاه روشن روان (...)
|
این داستان ازین قرارست که انکیسشاه خاوری پیکی به دربار لهراسپ فرستاده ازو میخواهد که یکی از اولاد سام نریمان را بفرستد تا ابلیس دیو را که در خاورزمین مستقر شده است از بین ببرد زیرا به او گفتهاند که فقط اولاد سام توانائی شکست دادن این دیو را دارند. لهراسپ، رستم را از زابل به درگاه میخواند اما زال به رفتن او راضی نیست و شاهی لهراسپ را هم علیرغم پیمانش با کیخسرو قبول ندارد. با این وجود، رستم و زال هردو در شب خوابهائی میبینند که بسبب آن خوابها تصمیم به اطاعت از امر لهراسب میگیرند (صص86 ـ87). وقتی رستم به دربار میرسد و لهراسپ قضیه را به او میگوید، رستم پاسخ میدهد که اگر فرامرز اینجا بود او را میفرستادم، اما مدتی است که او را به هند به دنبال شهریاربن برزو فرستادهام که به قهر از نزد من رفت. ازین جا معلوم میشود که در بخش از دست رفتـﺔ کتاب مطالبی هم در باب اختلاف رستم و شهریار و به قهر رفتن شهریار از نزد جدّش، رستم موجود بوده است (ص 88). سپس رستم همراه قاصدِ شاه انکیس به خاورزمین میرود.
درین بخش داستان کاملاً آشفته است و نمیدانم آشفتگی از بهم ریختن اوراق نسخه پدید آمده یا علت دیگری دارد. در هر حال خبر به لهراسپ میرسد که ارجاسب پسر شیدهبن افراسیاب، با کشتن عمویش جهن بر توران چیره شده و در آن بلاد دزی روئین ساخته است و قصد دارد که به ایران حمله کند. ارجاسب به ایران میتازد و نیروهایش را دو قسمت میکند. یک قسمت را تحت فرمان ارهنگ دیو، فرزند فولادوند قرار میدهد و به سیستان میفرستد. سپاهسالاری قسمت دیگر را خودش بر عهده گرفته به قصد کشیدن کین افراسیاب به بلخ حمله میکند (ص 89ـ91). ظاهراً شاعر این منظومه شنیده بوده که این قضایا سی سال پس از مرگ کیخسرو اتفاق میفتد (ص 90):
شنیدم که سی سال شد از میان
که از کین سپه برد ارجاسپ شاه
|
|
شهنشاه خسرو که شد از جهان
بایران زمین سوی لهراسپ شاه
|
درین جا دوباره «سراینده» گزارش داستان حملـﺔ ارجاسپ به ایران را نیمه کاره رها میکند و به حکایت نُهخانِ شهریار باز میگردد و میگوید (ص 90):
کنونای سرایندة داستان
بیارم کنون رزم نُه بیشه پیش
ز نُهبیشه چون بشنوی داستان
|
|
ز نُه بیشه آرم سخن در میان
که دارم درین رزم اندیشه بیش
شگفتی بسی بشنوی از جهان
|
چنانکه گفتیم داستان نُه بیشه در واقع گزارش نُهخانِ شهریارست اما در جزئیات هیچ شباهتی به هفت خان رستم و اسفندیار که داستانهائی ادبی هستند ندارد و جنبـﺔ عامیانـﺔ آن بسیار چشمگیرست. در بیشـﺔ اول پهلوان با هزار پیل میجنگد و بر آنان چیره میشود. بیشـﺔ دوم پر از کرگ است، بیشـﺔ سوم جای اژدهاست، در بیشـﺔ چهارم با موران روبرو میشود و دخمـﺔ گرشاسپ را هم که سام، نریمان، و گرشاسپ معاً در آنجا به سردابه بودهاند کشف میکند. درین دخمه شهریار گزارش آنچه را که بهمن در آینده بر سر خاندان او خواهد آورد بر لوحی میخواند. در بیشـﺔ پنجم شهریار بر شیران فائق میآید و در بیشـﺔ ششم با غولان میجنگد. در بیشـﺔ هفتم زنگیان را شکست میدهد و در بیشـﺔ هشتم بر بوزینگان چیره میشود، و بالاخره در بیشـﺔ نهم با سگسارِ دیو میجنگد، او را اسیر میکند، و وادارش میکند که مکان مضراب دیو را به او نشان بدهد (صص 91ـ110). در پایان این نُهخان، پهلوان به قلعـﺔ مضراب دیو در مغربزمین میرسد و دلارام را از چاه او نجات میدهد و در جنگ تن به تن مضراب را هم مانند سگسار دیو اسیر میکند. اما در راه بازگشت، مضراب بند خودش را پاره میکند و از دست شهریار میگریزد (صص 111ـ115).
شهریار سه روز در مغرب درنگ میکند و در روز چهارم به جمهورشاه میگوید باید بازگردیم زیرا نگران ارژنگشاه هستم که مبادا نقابدار سرخپوش او را هلاک کند. اما وقتی سپاه او به سراندیب میرسد باز ماندگان لشکر ارژنگ نزد او میآیند و او را از شکست ارژنگ، قتل هیتال بدست بهزاد، و حیلـﺔ فرانک در زندانی کردن ارژنگ خبردار میکنند و به او میگویند که سوار سرخپوش همـﺔ مال و اسبابی را که شهریار از عنبردز فراهم آورده بود به یغما برده است (ص 115). شهریار خشمگین شده به جمهور میگوید تو سپاه به سراندیب کش تا من دمار از روزگار سوار سرخپوش بر آورم و سه روز به دنبال نقابدار سرخپوش میتازد تا روز چهارم به او میرسد. ریحان زنگی، خدمتگارِ شهریار که شهریار او را بسبب شجاعتش «زنگی زوش» نام گذاشته با نقابدار سیاهپوش میجنگد اما بدست او اسیر میشود. اما وقتی نقابدار میخواسته زنگی زوش را بسته از میدان بدر برد، شهریار سر راه بر او میگیرد و با آنکه به ضرب گرز سیاهپوش خون از بینیش روان میشود، بند زنگی را بریده او را رها میسازد و نیز با شمشیر زخمی بر سر نقابدار میزند و او را از میدان بدر میکند (ص 118). پس از درگیریهائی بالاخره شهریار با نقابدار سرخپوش روبرو میشود و از پس یک جنگ سخت دو پهلوان به کشتیگرفتن روی میآورند و همین که شهریار دست به دشنه مینهد تا نقابدار سرخپوش را بکشد، پاس پرهیزگار سر میرسد و کلاه خود را از سر نقابدار سرخپوش برمیدارد و معلوم میشود که این نقابدار عموی بزرگ شهریار، یعنی فرامرز بن رستم است (صص 119ـ123).
در اینجا شهریار شروع به گله کردن از خاندان رستم میکند و از فحوای کلام او معلوم میشود که هفت سال پیش ایران و بارگاه زال زر را به دلیل این که کسی به او توهین کرده بوده و اورا بیپدر خوانده بوده ترک کرده است. فرامرز او را دلداری داده و میگوید چطور ممکن است فرزند برزو و نوة سهراب بیپدر باشد؟ اما شهریار پاسخ میدهد که به دلیل این توهین او دیگر هرگز در ایران کمر نخواهد بست. فرامرز او را متقاعد میکند که اگر به زابلستان نمیآید، لااقل به مهمانی او برود، و قرار میشود که پس ازین بزم، شهریار به هندوستان و فرامرز به زابلستان باز گردند. در راه معلوم میشود که نقابدار سیاهپوش که از شهریار زخم خورده نیز عمّـﺔ بزرگ او، یعنی بانوگشسپ دختر رستم بوده است. عاقبت بانوگشسپ، شهریار را متقاعد میکند که برای خاطر مادرش که از دوری او بسیار مغموم است به ایران بیاید و شهریار موافقت میکند که پس از رهانیدن ارژنگشاه و مردانش به ایران بازگردد و ارجاسپ و ارهنگ را شکست دهد (ص 126).
وقتی پهلوانان از هم جدا میشوند، شهریار ابتدا به فرانک دختر هیتال شاه که ارژنگ را در بند داشته نامه مینویسد و ازو میخواهد که ارژنگ را آزاد کند، و به او میگوید که اگر از فرمانش سر بپیچد سراندیب را با خاک یکسان خواهد کرد. فرانک که توان جنگ با او را نداشته حیله میکند و شهریار را به مهمانی او میخواند و ازو میخواهد که وی را به زنی بگیرد و بانوی هندوستانش کند تا او هم ارژنگ را آزاد سازد. اما چون شهریار به مهمانی او میآید، در چاهی که بر سر راه او کندهاند و سرش را به خاشاک پوشاندهاند میافتد و جمهورشاه و دیگر همراهانش هم به اسارت فرانک در میآیند (126ـ128).
درین بین ارجاسپ به بلخ میتازد و لهراسپ را شهربند میکند، و ارهنگ بن پولادوند نیز با سپاهی گران به سیستان میرسد. پهلوانان زابل که به جنگ ارهنگ میآیند، یک یک ایشان اسیر میشوند (صص 129ـ138) و عاقبت ارهنگ بپای حصار سیستان میرسد و زال مجبور میشود که خود به میدان بیاید. در جنگ زال شانـﺔ ارهنگ را به ضربِ گرز میشکند و ارهنگ نزد ارجاسپ به بلخ میگریزد و به سبب زخمی بودن از شرکت در نبرد معافی میطلبد. ارجاسپ از خشم دستور میدهد کسانی را که از خاندان رستم بدست ارهنگ اسیر شده بودند و او آنها را نزدش آورده بوده بر دار کنند. لهراسپ و گودرز از حصار بلخ دارها را میبینند و به شتاب میآیند تا بلکه سیستانیان را نجات دهند، اما چون سپاهشان اندک بوده نمیتوانند و لهراسپ هم زخمی میشود و هردو به درون حصار شهر میگریزند. درین بین ابیورد وزیر ارجاسب که از احفاد پیران بوده ارجاسپ را از بردار کشیدن پهلوانان سیستانی منصرف میکند و ارجاسپ ایشان را در پروین دز، «که روئین دزش نیز خواننده گفت» به بند میکشد (ص 142). لهراسپ که از حملات ارجاسپ سراسیمه شده، نامهای به پسرش گشتاسپ که در شیراز بوده میفرستد و ازو کمک میخواهد و همان شب خوابی میبیند که جاماسپ وزیر آن خواب را چنین تعبیر میکند که: علیرغم بتاراج رفتن بلخ و اصفهان و سختیهای بسیار در جنگ با ارجاسپ، عاقبت پیروزی با ایرانیان خواهد بود.
در زمان شهربند بودن لهراسپ در بلخ، یکی از اهل بلخ، بنام بسرم، خیانت میورزد و سپاه دشمن را از راه نقبی وارد بلخ میکند. ترکان مردم بلخ را قتل عام میکنند اما زن لهراسپ که بانو نام داشته همراه فرزند کوچک او، یعنی زریر، چند تن از ترکان را میکشد و از بلخ بسوی سیستان میگریزد. جاماسپ وزیر هم از معرکه جان بدر میبرد و راهی سیستان میشود. لهراسپ نیز با آن که دو زخم خورده بوده، هم ارجاسپ را زخم میزند و هم تعداد زیادی از سواران ترکان را میکشد و مانند همسر و وزیرش از بلخ میگریزد که به سیستان نزد زال برود اما چون راه را نمیدانسته، اسپش او را به راه کابل میبرد. ارجاسپ برادرخود، طهماسپ را به تعقیب لهراسپ میفرستد (ص 145).
تورانیان، چنانکه گفتیم، در بلخ بسیار غارت و کشتار و خرابی میکنند و گودرزِ گشواد را نیز که درین زمان مردی بسیار کهنسال است دستگیر میکنند (ص 146). ارجاسپ ابتدا در صدد کشتن گودرزست، اما با تهدیدات گودرز که میگوید رستم و دیگر پهلوانان به خونخواهی من خواهند آمد، میترسد و ازین کار منصرف میشود و در عوض گودرز را با برخی دیگر از اسرای ایرانی به توران میفرستد و در روئین دز ببند میکشد (ص 148).
عامیانه بودن این منظومه ازین جا معلوم میشود که علیرغم این که راوی قضیـﺔ بندکردن پهلوانان در روئین دز را پیش ازین نقل کرده بوده (ص 142)، دوباره این مطلب را با تفصیل دیگری تکرار میکند و این از خصوصیات داستانهای شفاهی است که تکرار و ضدّ و نقیض گوئی در آنها بسیارست.
درین میان تعدادی از ترکان نیز در پی دستگیری بانو، زنِ لهراسپ، که به همراه کودکش زریر، از بلخ فرار کرده بود روانه میشوند و در مرغزاری به او میرسند. بانو با ایشان میجنگد و پس از رزمی سخت مجبور میشود که زریر هشت ساله را رها کند و در کوهی در آن نزدیکی بگریزد. سواران تورانی زریر را میگیرند و نزد ارجاسپ میبرند و شاه ترکان این کودک را نیز به روئیندز میفرستد. بانو در کوه به حصنی میرسد و در آن حصن پناه میجوید و قلعهدار او را پنهان میکند. درین بین جاماسپ هم به همان قلعه میرسد و به بانو که برای شوهر و فرزندش بسیار نگران است دلداری میدهد و به او میگوید عاقبت پیروزی از آن ایرانیان خواهد بود (148 – 149).
طهماسب که در تعقیب لهراسپِ زخم خورده و فراری بوده، آخر به او میرسد و لهراسپ نیز مجبور میشود که به کوه پناه برد و با تیر و کمان به جنگ ترکان بپردازد. از پیکان تورانیان بسیار زخم به او میرسد و در حالیکه مشرف به موت بوده، فرامرز و بانوگشسپ و پارس پرهیزگار که در راه بازگشت از هند بسوی ایران بودهاند، فرا میرسند و به کمک او میآیند (150 – 151). در جنگ با تورانیان بانوگشسپ و پارس بدست طهماسپ زخمی میشوند، اما فرامرز او را بزخم خنجر میکشد و لهراسپ نیمه جان را به سیستان میبرد. وقتی لهراسپ و پهلوانان سیستانی به زابل میرسند، زال پیش لهراسپ نمیآید زیرا میداند که از خاندانِ لهراسپ چه ستمها به خاندان او خواهد رسید. شبانگاه زال، کیخسرو را بخواب میبیند که به او میگوید بخاطر حفاظت از ایران حتی اگر از لهراسپ دلتنگی دارد باید به او کمک کند. زال نزد لهراسپ میرود و بشاهی برو آفرین میخواند و پزشکان میآورد و زخمهای لهراسپ را مداوا میکند (152 – 156). خبر کشته شدن طهماسپ بدست فرامرز به ارجاسپ میرسد و کارآگهان به او میگویند که پهلوانان ایران از گرداگرد کشور دارند برای یاری به لهراسپ نزد او جمع میآیند. بنابرین ارجاسپ تصمیم میگیرد که ارهنگ دیو را به سوی ری بفرستد و خود شخصاً به جنگ سیستانیان برود.
ارهنگ از جرجان به ری میآید و با سپاه فیروزبن طوس فرمانروای ری روبرو شده، او را در جنگ اسیر میکند و چون رهّام گودرز برای نجات فیروز برو میتازد، او را هم اسیر کرده، از ری رهسپار اصفهان میشود و در آن شهر بسیار خرابی و قتل و غارت میکند. گشتاسپ بن لهراسپ که درین هنگام جوان پانزده سالهای بیش نیست از شیراز سر میرسد و با ارهنگ میجنگد، اما ازو زخم میخورد و به راه بلخ میگریزد. دیگر پهلوانان ایران هم از ارهنگ شکست خورده به سوی سیستان فرار میکنند، و شاعر دوباره میگوید سپاه ترک در اصفهان ریخته شهر را غارت کردند (ص 159)، در حالیکه این مطلب را یکبار هم پیش ازین گفته است (ص 158). درین جا باز شاعر ضدّ و نقیض گوئی در پیش میگیرد و گشتاسپ را که قبلا در باب او گفته است «گریزان ره بلخ را بر گرفت» (ص 159) به راه سیستان میآورد: «سوی سیستان شد چو باد بهار» (ص 160). علیایّحال، گشتاسپ در راه سیستان به کوهی میرسد که جاماسپ حکیم و مادرش در آن پناه گرفته بودهاند، و به ناشناس با جاماسپ میجنگد و او را اسیر میکند، اما مادرش، بانو به حمایت از ارجاسپ برخاسته به گشتاسپ حمله میآورد و مادر و پسر به ناشناس با هم میجنگند، اما پهلوان جوان مادر را نیز در نبرد به اسارت میگیرد ولی چون دو اسیر با هم به زبان پهلوی سخن میگویند گشتاسپ آنها را میشناسد و خود را معرفی کرده، هر سه با هم به سوی سیستان حرکت میکنند (ص 161).
پهلوانان ایرانی که همه در سیستان نزد زال و لهراسپ گرد آمدهاند، در برابر سپاه توران صف آرائی میکنند [ص 162]. باز در اینجا شاعر به شیوة داستانسرایان عامی دنبالـﺔ سخن را رها میکند و بر سر نقل حکایات شهریار میرود و میگوید (ص 162):
کنونای سرایندة داستان
مر این رزمگه را درین جا بدار
که کردش فرانک به بند اندرون
|
|
ز گفتار دهقان روشن روان
سخن گستر از نامور شهریار
بگویم کنون تا که بد کار چون
|
به عبارت دیگر بر خلاف شیوة فردوسی و دیگر حماسه سرایان ادیب و دانشمند، این شخص هم اصطلاحات قصه گویان کوچه و خیابان را به کار میگیرد (مر این رزمگه را درین جا بدار)، و هم داستان را در نقطـﺔ حسّاس رها کرده بر سر روایت دیگری که رابطـﺔ معنوییی با آنچه که مشغول گفتن آن است ندارد میرود.
به گزارش راوی شهریار هشت ماه در بند فرانک میماند و بالاخره همسرش دلارام تصمیم به نجات او میگیرد و بدین منظور خودش را بصورت تاجری در میآورد و ستوران بسیار از لعل و دُر بار کرده همراه با زنگی زوش و صد تن از گردان دیگر با لباس مبدّل و در زیّ تجـّار به سرندیب نزد فرانک میآید تا بلکه بتواند به حیله شهریار را از بند برهاند. در سرندیب خودش را دختر سعد بازرگان و از اهالی کشمیر معرفی میکند و به فرانک میگوید که چون پدرش سعد درگذشت شاه کشمیر به خانوادة او ستم کرد و برادرش را گرفت و به هوای دست یافتن به اموال سعد، او را در زیر شکنجه کشت. سپس اضافه میکند که به این علت او ناچار شد که از کشمیر بگریزد و بدین بارگاه بیاید. دلارام به تدریج اعتماد فرانک را جلب میکند و باب مراوده میان این دو زن باز میشود تا روزی فرانک او را به شکار دعوت میکند. دلارام در شکارگاه فرانک را اسیر میکند (صص 162 – 169) و آخرالامر شهریار هم آزاد میشود و با این که فرانک بدو حیله کرده بوده و او را هشت ماه در چاهی در بند داشته بوده است، اورا میبخشد و به زنی به ارژنگشاه میدهد و ارژنگ به شاهی سراندیب مینشیند (صص 170 – 172).
اکنون که اوضاع سراندیب سامان گرفته است شهریار تصمیم میگیرد که در فصل بهار سپاه به ایران برد و علیه دشمن کشور را یاری دهد. اما نامهای که زال خطاب به فرامرز نوشته بوده بدستش میافتد و میبیند که در آن نامه زال به سبب تورانی بودنِ مادرِ شهریار ازو به بدی یاد کرده است. شهریار ازین بابت بسیار خشمگین میشود و به قهر از نیمـﺔ راه به سراندیب باز میگردد. در آنجا چون میفهمد که ارجاسپ توران را خالی گذاشته و به ایران حمله برده است، برای فتح سپاه به چین و توران میکشد (173 – 174).
باز درین جا راوی داستان شهریار را در میانـﺔ کار رها کرده به نقل داستان زال و جنگ لهراسپ و ارجاسپ باز میگردد و به همان شیوة عامیانه که یاد کردیم میگوید (ص174):
کنون بشنو از زال گیتی گشای
|
|
هم از رزم گردان رزم آزمای
|
در جنگی که میان ایرانیان و تورانیان در سیستان برپاست پیروزی با ایرانیان است و ارجاسپ از خشم میخواهد گودرز و دیگر پهلوانانی را که در بند دارد به دار بزند اما بیورد دیگر باره پادر میانی میکند و میگوید همـﺔ پهلوانان را نکش و اگر اصرار در کشتن کسی داری فقط گودرز را که موجب آوردن کیخسرو از توران به ایران بود بردار کن. ارجاسپ نصیحت او را میپذیرد و گودرز را بردار میکشد و او را به بارانِ تیر میکـُشد (ص 176). چون زال از قتل گودرز خبردار میشود به سپاه توران حمله میکند و جسد گودرز را به زور پس میگیرد و در میان سپاه خودش همراه با اردشیربن بیژن برو نوحه میکند. سپس زال و ایرانیان به کین گودرز به ارجاسپ حمله میکنند. در نبرد فرامرز بسوی ارجاسپ میتازد و نزدیک بوده که بر او پیروز شود، اما ناگهان ابری سیاه پدیدار میشود و «فرامرز را برد از آوردگاه» (ص 180). درین میان لشکر ارهنگ بن پولادوند هم از راه اصفهان به یاری ارجاسپ میرسد و کار بر ایرانیان سخت میگردد. ارهنگ باز تعدادی از پهلوانان ایران را اسیر میکند و ارجاسپ آنان را نیز در روئین دژ بزندان میکند. فردای آن روز تورانیان «دو ره شش هزار» تن از اسیران ایرانی را که از اصفهان آوردهاند پیش سپاه ایران سر میبرند تا دل ایرانیان را بشکنند (ص 184). زال میخواهد به جنگ ارهنگ بشتابد اما بانوگشسپ اصرار میکند که جدش به او اجازة جنگ بدهد. چون بانوگشسپ به رزمگاه میرود، ارهنگ او را زخمی و وادار به فرار میکند. گشتاسپ به کمک او میشتابد اما پای اسبش به سوراخی میرود و از اسب میافتد و ارهنگ اورا اسیر میکند، اما زال و دیگر پهلوانان ایران به کمک گشتاسپ میشتابند و او را از دست ارهنگ نجات میدهند. در ضمن جنگ کار بر ایرانیان دشوار میشود و عاقبت مجبور میشوند که از رزم روی گردانده حصاری شوند. با اینکه سپاه توران به پیروزی کامل بسیار نزدیک بوده، چون قاصدی از توران میرسد و خبر حملـﺔ سپاه شهریار را بدان بلاد برای ارجاسپ میآورد، شاه توران تصمیم میگیرد که بسرعت بتوران بازگردد تا بلکه کشورش را از خطر شهریار حفظ کند و به همین دلیل محاصره را رها کرده با عجله راهی توران میشود.
در راه حمله به توران، سپاه شهریار به سرزمین چین میرسد و از چینیان راه میخواهد که بتوران رود. سردار چینیان اجازة عبور نمیدهد و شهریار با ایشان میجنگد و آنها را شکست میدهد. پس از پیروزی بر سپاه چین شهریار تصمیم میگیرد که قدری استراحت کند و به جمهورشاه میگوید که برای تفریح به شکار خواهد رفت اما سپاه آماده شوند تا پس از بازگشت وی از شکار به خاقان چین حمله کنند. شهریار به شکار شیر میرود و شیر درّندهای را که بسیاری از سواران او را از هم میدرد، شکار میکند، اما داستان شهریار نیمه کاره میماند زیرا دستنویسِ چایکین درین جا قطع میشود و بقیـﺔ داستان را ندارد.
در اوراقی که از شهریارنامه در کتابخانـﺔ بریتانیا موجودست، داستانی روایت شده که مضمون آن رفتن زال به بارگاه حضرت سلیمان است. چون این اوراق در دست مرحوم استاد همائی بوده است، ایشان آن روایت را جزء تصحیح خود از شهریارنامـﺔ مختاری در پایان دیوان عثمان مختاری آوردهاند. بر من درست معلوم نیست که روایت رفتن زال به بارگاه سلیمان به کجای داستان شهریار مربوط میشود، اما آنچه که بسیار محتمل است این است که این روایت جزئی از همین منظومه بوده است. البته آنچه که از داستان زال و رفتن او به بارگاه حضرت سلیمان (ع) درین اوراق باقی مانده از اول افتادگی دارد. ظاهراً حضرت سلیمان از پادشاه ایران چهار زنی زیبا خواسته بوده و شاید ایرانیان را به تسخیر مملکتشان نیز تهدید کرده بوده. گویا زال برای تقدیم هدایای شاه ایران به آن حضرت و مذاکرات صلح به دربار سلیمان نبی آمده بوده است. علیایّ حال داستان ازین جا شروع میشود که حضرت سلیمان به وزیرش آصف دستور میدهد که بارگاه را برای پذیرائی از زال بیاراید (همائی، مختاری، ص 827) و زال وارد دربار میشود. باز اینجا هم ابیاتی از متن افتاده است زیرا از سیاق کلام چنین پیداست که پیش از آمدن زال نزد آن حضرت، خداوند تبارک و تعالی به حضرت سلیمان وحی میکند که با زال نیکی کن که او برکشیدة من است (ص 828):
هرآنکس که دیدی سر و ترک زال
بماندی شگفتی ز رخسار او
بنرمی سخن گو، درشتی مکن
که این بنده را من شدم خواستگار
که سامش بخواری بصحرا فگند
|
|
مر آن چهره و فرّه و برز و بال
بگفتند بادا خدا یار او
ز روی بزرگی بدو کن سخن
از آن برکشیدمش زآغاز کار
کزین پور شد سام را دل نژند
ج
|
زال با شکوه بسیار نزد سلیمان نبی آمده مراسم تعظیم بجای میآورد و آنحضرت بگرمی او را میپذیرد. سپس زال دستور میدهد که «دیو ابلیس» را که رستم در ممالک خاور به اسارت گرفته بوده پیش آورند تا هرچه فرمان دهد در بارهاش اجرا شود. اینجاست که از سخنان زال میفهمیم که پیش ازین سلیمان از شاه ایران چهار زن ماهرو خواسته بوده و حتی شاه ایران را تهدید هم کرده بوده است اما آن بخشهای داستان باقی نماندهاند (ص 829):
سه دیگر مر آن چار خورشید روی
فرستاد بهر شبستان تو
چنین گویدت شهریار جهان
ستانی گر از من تو تخت و درفش
در ایران ترا کمترین چاکرم
|
|
که کردی طلب از شه نامجوی
رسانده درودی بر جان تو
کهای ناسخ دین بدگوهران
بر ایرانیان روز گردد بنفش ...
به من بخش این چتر و تخت از کرم
|
سپس سلیمان هوش زال را با سؤالات خود، و نیروی پهلوانی او را بوسیلـﺔ آزمون پنجه تابیدن با یکی از دیوانش میآزماید (صص 829 – 831). متن موجود بر این چند ورق با ابیاتی در باب چگونگی نظم داستان، نام کسی که داستان برایش نظم شده، و نام شاعر به پایان میرسد (ص 832):
بسر شد کنون نامـﺔ شهریار
شها شهریارا سرا، سرورا
چو فرمودیم داستانی بگوی
سه سال اندرین رنج برداشتم
به نظم آوریدم به اقبال شاه
که تاجت فروزنده چون هورباد
گلِ باغ و بستان محمود شاه
چو مختاری آن بارور داستان
گرم هدیه بخشی درین بارگاه
شوم شاد و افزون شود جاهِ تو
وگر هدیه ندهی ایا شهریار
زبان من از هجو کوتاه باد
|
|
بتوفیق یزدان پروردگار
نگهدار تخت و جهان داورا
بگفتم به اقبال فرهنگ جوی
سخن آنچه بُد، هیچ نگذاشتم
شهی شهریاران و ظلّ اله
ز تیغت جهان جمله چون نور باد
جهانجویِ بخشنده، مسعود شاه
به نام تو گفتای شه راستان
به پیش بزرگانِ با عزّ و جاه،
همان مدح گویم به درگاهِ تو
نرنجم که هستی خداوندگار
همیشه ثناگوی این شاه باد
|
چنان که از خلاصهای که بدست داده شد مستفاد میگردد شهریارنامه منظومـﺔ بسیار سخیفی است که از نظر داستانسرائی و فنّ شعر، حتی با منظومههای درجـﺔ چهار و پنج داستانی هم قابل مقایسه نیست تا چه رسد به شاهنامه و شعر فاخر مختاری. ما سپستر درین باب بیشتر سخن خواهیم گفت. اما چنانکه گفتیم، علت بیان نسبتاً مشروح محتویات شهریارنامه این بود که خلاصههائی که ازین داستان موجودست به مقصود راهبر نیست. به عبارت دیگر مرحوم استاد ذبیحالله صفا به هیچ یک از نسخههای این کتاب دسترسی نداشته و آنچه که در حماسه سرائی در ایران نوشته است متکی بر حدس و گمان و برخی اطلاعات نادرست است چنانکه خود مینویسد: «از شهریار نامه اکنون نسخهای در پیش ندارم» (صفا، حماسه، صص 312 – 313). طبعاً دسترسی نداشتن او به نسخ کتاب باعث شده است که خلاصهای که ازین داستان روایت میکند با هیچیک از نسخ موجودِ آن نخواند. مثلاً مینویسد که شهریارنامه دو قسمت دارد. بخش اول و مفصل تر اخبار دو جنگ فرامرز بن رستم است که اولی با دیوی سیاه بنام ریحان، و دومی با سپهدار هند، یعنی «برادرزادة فرامرز» شهریارست. به اقرب احتمالات مرحوم صفا تمام آنچه را که در باب شهریارنامه میگوید از منبع دست دومی نقل کرده است و هیچ بعید نیست که این منبع نوشته یا گفتار مرحوم سعید نفیسی باشد (قس صفا، حماسه، ص 313). استاد صفا معتقد بود که شهریارنامه «علی التحقیق از یک داستان منثور که شهرت و رواجی داشت و داستانی نامور بود ساخته شده و مختاری چنانکه خود گفته است از آن هیچ باقی نگذاشت» (صفا، حماسه، ص 312). اما هیچ سندی خارج از چند بیت موجود در متن کتاب که از قبیل ادعاهای بیاساس شاعرانه است، یعنی سندی که بتوان با اتّکاء به آن شهریارنامه را کتابی از قبیل شاهنامه، و اخبار فرامرز دانست که اصلی منثور داشتهاند، در دست نیست. من رأی مرحوم همائی را میپسندم که فرموده است: این داستان در واقع مجموعهای از چند داستان مرتبط است که چون قسمت عمدة آن درباب ماجراهای شهریاربن برزو، نوة سهراب است بدین اسم نامیده شده است. داستانهای دیگری که درین منظومه به حکایت شهریار پیوند یافتهاند عبارتند از:
(1) داستان ارجاسپ و لهراسپ و لشکرکشی ارجاسپ به بلخ،
(2) داستان فرستادن ارجاسپ ارهنگ دیو را به سیستان و جنگ او با زال و پهلوانان سیستانی
(3) داستان رفتن زال به بارگاه سلیمان نبی،
(4) داستان رزم رستم و اسفندیار که از شاهنامه نقل شده و در متن شهریارنامه درج گردیده است (همائی، دیوان مختاری، صص 765 – 768).
مؤلف شهریارنامه
مرحوم صفا مینویسد شهریارنامه منظومهای است از اواخر قرن پنجم هجری و سرایندة آن هم سراجالدین عثمانبن محمد مختاری غزنوی (469 یا 458 الی 512 یا 548 ق) شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم است. ازین گذشته، با استناد به بیت:
گل باغ و بستان محمودشاه
|
|
جهانجوی بخشنده مسعودشاه
|
ایشان معتقدست که «مراد از مسعود شاه ... سلطان مسعود بن ابراهیم است که از سال 492 تا سال 508 ق سلطنت کرد» (صفا، حماسه، صص 311 – 312). انتساب شهریارنامه به عثمان مختاری در میان اهل علم سنّت شده است چنانکه بسیاری از فضلا آنرا نقل میکنند (مثلاً رزمجو، ج 1، صص 134ـ135؛ مدرّس، ج2، ص 500؛ خانلری کیا، ذیل مدخل شهریارنامه و دیگران). مرحوم همائی نیز هنگام تصحیح دیوان مختاری هم انتساب این کتاب را به عثمان مختاری قبول کرده بود و هم این قول را که شاعر منظومـﺔ خویش را برای علاءالدوله مسعود بن ابراهیم غزنوی ساخته است. به همین خاطر 871 بیت شهریارنامـﺔ سی و دو برگی کتابخانـﺔ بریتانیا و 54 بیت که مرحوم سعید نفیسی از نسخـﺔ دیگری ازین منظومه یادداشت کرده بود را معاً بصورت یک منظومـﺔ 925 بیتی در دنبالـﺔ دیوان شاعر طبع فرمود (همائی، دیوان مختاری، صص750، 787). به علاوه آن مرحوم معتقد بود که شهریارنامـﺔ مختاری به اقرب احتمالات دنبالـﺔ برزونامـﺔ عطائی است و چون عطاء بن یعقوب کاتب برزونامه را برای سلطان ابراهیم غزنوی 450 – 492 ساخته بود، سلطان مسعود بن ابراهیم که میخواست در همه کارها به پدرش اقتدا کند در این امر نیز از وی پیروی کرده، به اقتفای او مختاری را بساختن شهریارنامه که بسرگذشت پسر برزو، و در حقیقت دنبالـﺔ داستان برزونامه است مأمور ساخت (همان، ص 789). اما علیرغم این استدلال، شعر سخیف شهریارنامه، استاد همائی را که با سخن مختاری نهایت آشنائی را داشت در باب صحّت این انتساب دچار تردید کرده بود. چنانکه در مقدمـﺔ مفصل دیوان، که بعداً تحت عنوان مختارینامه به چاپ رسید و تاریخ تألیف آن مقدمه به تصریح استاد همائی میان سالهای 1336 و 1340 ش است (مختارینامه، ص 57)، میفرماید آنچه که از آثار حکیم مختاری باقی مانده «منحصر است بدو منظومـﺔ محقق مسلم و یک منظومـﺔ مشکوک و نامعلوم ... منظومـﺔ مشکوک مثنوی شهریارنامه است» (مختارینامه، ص 365). این معنی ذهن استاد همائی را حتی در موقع تصحیح دیوان مختاری نیز به خود معطوف داشته بود زیرا در مقدمهای که بر شهریارنامه در آن مجلد نوشته است میفرماید:
در منظومـﺔ شهریارنامه علاوه بر سستی و ناهمواری ابیاتش پارهای از مسامحات فنی هم دیده میشود که متضمن خلاف سنّت جمهور گویندگان باستانست و اساتید پیشین حتی خود مختاری نیز در سایر آثارش مرتکب این مسامحات نشدهاند ... و به همین جهت نگارنده را خارخار این اندیشه در خاطر است که مبادا حکیم مختاری این مثنوی را نه از روی دقت و تنوق ... بلکه سرسری و شاید هم با کراهت طبع محض برای انجام دادن فرمان پادشاه ... و استخلاص از عهدهیی که بر ذمت او حوالت رفته بود ساخته ... باشد (دیوان، ص 789).
ظنّ آن مرحوم در باب ناممکن بودن انتساب شهریارنامه به مختاری پس از اتمام تصحیح دیوان و در سالهائی که مختارینامه را تألیف میفرموده است به یقین بدل میشود (مختارینامه، صص 370 – 373):
... اگر در سالهای پیش در مورد سرایندة این مثنوی خارخار تردید و شبههای در دل داشتیم، و آن را بتهمت این که از شکوک موهوم مخالف مشهور است سرکوب مینمودیم ... بمرور ایام بسبب ممارستی که بیش از پیش از یک طرف در منظومههای داستانی که بتقلید شاهنامـﺔ فردوسی ساخته شده است، و از یک طرف خصوص متون فارسی قرن 5 ـ6 ﻫ و آثار گویندگان عهد غزنوی دورة بعد از امیرمسعودبن محمود [421ـ432 ﻫ ق] تا آخر عهد بهرامشاه [412ـ548 ﻫ ق] همچون حکیم مختاری و سنائی و مسعود بن سعد سلمان و امثال ایشان، بغرض تألیفی درین زمینه پیش آمده بود، آن شبهه نیروگرفته؛ و اکنون که 5185 بیت آن منظومه را پیش خود حاضر میبینیم و بدیدة نقد و تنقیب مینگریم، تردید سابق مبدل بظنّ قوی گشته و برای ما بخصوصیت رجحانی مظنه، این عقیدت حاصل شده است که گویندة مثنوی شهریارنامه شخص دیگری غیر از حکیم عثمان مختاری غزنوی صاحب قصاید و قطعات و ترکیبات آن دیوان و سازندة مثنوی هنرنامـﺔ یمینی است که ما تصحیح و طبع کردهایم. ... اکنون صریح و آشکارا میگوییم که بموجب دلایل و قراین محفوفه که یک بهره مبتنی بر سرگذشت احوال مختاری و یک قسمت مربوط و متعلق بمتن ابیات و گفتههای خود منظومه میشود، باعتقاد ما شهریارنامـﺔ موجود ساختـﺔ طبع آن استاد بزرگوار نامدار نیست. ... گویندة استاد پرمایهای همچون حکیم مختاری که در شاعری ممدوح و مقتدای حکیم سنائی غزنوی بوده و چنان قصاید غرّای بینظیر از فکر و طبع او تراوش کرده است، چگونه میتواند چنین منظومهای سخیف و خنک و بیمزه را داشته باشد که ... اکثر ابیاتش سست و ناتندرست و مشحون به اغلاط لفظی و معنوی و متضمن کلمات و ترکیباتیست که در نظم و نثر زمان مختاری ابداً معمول و متداول نبوده است. ... باری از روی دو دلیل متقن و دو شاهد عدل که یکی متن ابیات شهریارنامـﺔ موجود و یکی سرگذشت زندگانی و خصوصیات احوال حکیم مختاری است ... ما معتقد شده این که انتساب آن منظومه بآن گویندة سرشناس چندان دور و مستعبد است که بسرحد امتناع عادی میپیوندد.
سپس این احتمال که آن علاء الدوله مسعودی که شهریارنامه برای او نظم شده است همان علاءالدوله مسعود بن ابراهیم غزنوی است را نیز بر اساس آنچه که از زندگی مختاری و روابط او با امرای غزنویه میدانیم رد میکند (مختارینامه صص 371ـ376) و حدس میزند که اولاً منظور از مختاری، شاعری بغیر از عثمان مختاری است زیرا شعرای دیگری که «مختارالشعراء» و «مختارالعجم» نامیده میشوند میشناسیم و دور نیست که این اشخاص نیز تخلص «مختاری» داشتهاند. بنابرین ممکن است که مختاریهای دیگری نیز بوده باشند (همان، صص 376 – 377). پیش از مرحوم همائی، مرحوم عباس اقبال آشتیانی هم در انتساب این منظومه به مختاری تردید کرده بوده این معنی را در دفتر ششم نسخههای خطی متذکر شده بوده است (به نقل از همائی، مختارینامه، ص 378 زیرنویس 1).
بنظر نگارنده زبان شهریارنامه نه تنها سخیف بلکه بسیار متأخرست. مرحوم همائی نیز به جدید بودن زبان این منظومه توجه داده و نوشته است (همان ص 377):
بر حسب قارین و امارات موجود که عمدهاش متن خود منظومه است بگمان راجح معتقدم که [شهریارنامه] اصلا متعلق بقرن پنجم و ششم هجری نباشد، و شیوه و مزاج سخن از جهت انتخاب کلمات و نسج ترکیبات و طرز تمثیلات و دیگر خصوصیات ادبی که در آن منظومه موج میزند پیش من بخوبی شهادت میدهد که از ساختههای بعد از سدة ششم هجری و شاید از گویندگان مقیم هندوستان باشد. که برای مسعودشاه نامی که در اسلافش «محمود» نام بوده آن داستان را برشتـﺔ نظم کشیده است.
علیایّ حال، چنان که پس ازین خواهیم آورد، سبک زبان و بیان درین منظومه امکان انتساب آنرا به شاعر بزرگ قرن پنج و شش، یعنی مختاری غزنوی بکلی غیر ممکن میسازد. اکنون باید به بررسی دستنویسهای موجود این منظومه بپردازیم.
دستنویسهای شهریارنامه:
از شهریارنامه سه دستنویس ناقص میشناسیم. اولی سرودة شاعری به نام فرخی است و در کتابخانـﺔ بانکیپور نگاهداری میشود (Bankipor Suppt. I 1798). این نسخه راً ساختـﺔ سده 17 یا 18 میلادی تصور کردهاند (De Blois, 1992, vol.5, pt.1, p. 111). نسخـﺔ ناقص دیگری در آکادمی علوم تاجیکستان در دوشنبه نگهداری میشود (Acad. II 352) که به نام نسخـﺔ چایکین معروف است. یک قطعـﺔ سی و دو برگی هم که ظاهراً از نسخهای تصویردار بریده شده و متعلق به کتابخانـﺔ بریتانیاست (Add. 24, 095) در دست داریم.
الف: نسخـﺔ بانکیپور: این نسخه 180 برگ دارد و به شمارة Suppt. I, 1798 در کتابخانـﺔ شرقی بانکیپور نگاهداری میشود (De Blois, v.1, p.111). درین که این نسخهای از شهریارنامه است نمیتوان تردید چندانی داشت زیرا عنوان خاتمـﺔ نسخه بدین موضوع تصریح دارد: «در خاتمـﺔ شهریارنامه.» همچنین بیت اول مؤخرة داستان که فقط مصراع یکم آن درین دستنویس باقی مانده، درست مانند اولین بیت مؤخرة شهریارنامـﺔ چاپ مرحوم همائی است و ما این بیت را با نقل مصراع ثانی از متن مصحح مرحوم همائی نقل میکنیم (دیوان مختاری، ص 832 ب 3):
بسر شد کنون نامـﺔ شهریار
|
|
[بتوفیق یزدان پروردگار]
|
ناظم داستان کسی است که از خود با نام یا تخلص «فرخی» یاد میکند (یوسفی، به نقل از عبدالقادر، صص 78 – 80، زیرنویس 1):
چو از فرخی نامه آمد به بن
بماند مرین داستان یادگار
سر فرّخی زو برآمد به ماه
سرو تاج محمود بادا بلند
|
|
ز فردوسی [افتادگی دارد] ...
شود فرّخی زین نشان پای دار ...
که شد داستان سنج در پیش شاه ...
کزو فرّخی شد به تن ارجمند
|
چنانکه از بیت اخیر بر میآید «فرّخی» این داستان را برای شاهی محمود نام نظم کرده بوده است (همان):
جهان تا بود شاه محمود شیر
ز اقبال شاه ملایک سپاه
جان تا بود گاه محمود باد
بر شاه محمود آرم نخست
|
|
بود با کلاه و نگین و سریر ...
فلک قدر جم جاه، محمود شاه ...
سوی داد و دین راه محمود باد ...
بگویم چو دیدم به دفتر درست ...
|
اما ظاهراً یا شخص دیگری با تراشیدن نام محمود شاه این منظومه را به خود بسته و به سلطانی به نام «عباس شاه» تقدیم کرده، و یا همان «فرّخی» کتاب را به ممدوح دیگری هم تقدیم داشته است (همان):
بنام شهنشاه ایران دیار
شه شهریاران گیتی پناه
|
|
بسفتم مر این گوهر شاهوار
فلک قدرِ جم جاه، عباس شاه
|
فرّخی ادعا میکند که این منظومه را در دوازده سال سروده است زیرا خود در مؤخرة آن مینویسد (همان):
دو شش سال بردم بدین نامه رنج
ج
|
|
که تا این درآمد سزاوار گنج
|
اگر ادعای او در مورد دوازده سال صرف وقت در سرودن این نامه درست باشد، باید این احتمال را نیز در نظر گرفت که شاعر منظومه را به نام سلطانی به اسم محمود شروع کرده بوده و در اثنای نظم کتاب، آن سلطان محمود درگذشته بوده و او هم ناچار کتاب را به نام جانشین او، یعنی «عباس شاه» گردانده بوده است.
با این که به سبب تشابه اسمی میان شاعر این منظومه و ممدوح او، با فرّخی مشهور و ممدوح او سلطان محمود غازی ـ رحمةالله علیهما ـ برخی از محققین فرنگی گمان بردهاند که ممکن است شهریارنامه سرودة فرّخی سیستانی باشد (Rypka, pp.164, 171, n.107; and p.176)، البته چنین ادعائی برای اهل فنّ قابل قبول نیست.
ب: نسخـﺔ ناقص کتابخانـﺔ بریتانیا: به گزارش De Blois این دستنویس که به شمارة Add. 24,095 در کتابخانـﺔ بریتانیا نگهداری میشود شامل پنج قطعـﺔ مختلف شهریارنامه است که از جایجای این منظومه باقی ماندهاند (De Blois, vol.5, pt.2, pp.432–33). علت گسسته بودن متن موجود برین اوراق این است که این برگها را به خاطر نقاشیهایشان از نسخـﺔ اصل کنده و لابد بقیـﺔ نسخه را که نقاشی نداشته است چنانکه رسم این قبیل عتیقه فروشان است معدوم کردهاند. لاجرم مطالبی که محتویات این برگها را به هم پیوند میداده است نیز از دست رفته است. این مجموعه که ما از آن با نام نسخـﺔ بریتانیا یادخواهیم کرد همان است که مرحوم همائی در زمان تصحیح دیوان عثمان مختاری در دست داشته. خط این دستنویس نستعلیق نسبتاً خوش است، و ظاهراً نسخهای که این برگها از آن بریده شده به قطع وزیری بوده است. نقاشیهای نسخه در صفحـﺔ سمت راست برگها کشیده شده است (نک همائی دیوان مختاری، ص 752–756؛ فهرست ریو، ج 2 صص 542– 543 به نقل از صفا حماسه سرائی، ص 313). مرحوم همائی تاریخ کتابت نسخه را بر اساس خصوصیات خط و نقاشی آن، در حدود قرون 12 و 13 هجری تشخیص دادهاند. از سی و دو برگ دستنویس کتابخانـﺔ بریتانیا 21 برگ کتابت دارد و یازده برگ هیچ متنی ندارد و فقط حاوی نقاشی است. بیشتر اوراق 27 و 30 را هم نقاشی گرفته است زیرا در ورق 27 فقط شش بیت و در ورق 30 تنها ده بیت شعر کتابت شده است. در اوراقی که کتابت دارند، اگر اشعار مستقیم نوشته شده باشد، متن را در چهارستون (دو بیت در هر سطر) کتابت کردهاند. اما برخی از اوراق نسخـﺔ اصلی را گویا برای تزئین چلیپانویسی کردهبودهاند. تصویریکی ازین اوراق در دیوان مختاری چاپ شده است (همائی، دیوان، تصویر بین صفحات 832 و 833). این ورق فقط شانزده بیت از داستان را شامل است. اما از ورق دیگری که بیشتر متن را چهارستونه نوشته و قطعات پنجسطری متن را با ابیاتی که چلیپانویسی شدهاست از هم جدا کرده معلوم میشود که اوراقی که بطرز معمول نوشته شده بوده و تصویر و عنوان هم نداشتهاند، حاوی بیت و نه سطر بودهاند. نقاشیهای کتاب به شیوة هندی است اما سبک کتابت آن نستعلیق ایرانی مینماید و بعید نیست که خطاطِ نسخه ایرانی و نقاشِ آن هندی بوده باشند، اما این حدسی بیش نیست. مرحوم همائی جمعاً پنج صفحـﺔ این قطعه را در دیوان مختاری گراور کردهاند (نک به تصاویر بین صص 804و805، 806و807، 810 و811، 824و825، 832و833). کلّ ابیاتی که درین قطعـﺔ شهریارنامه موجودست 871 بیت است.
اوراق یکم تا یازدهم دستنویس کتابخانـﺔ بریتانیا حاوی چند بخش از داستان شهریارست که برخی از آنها در نسخـﺔ چایکین که وصفش پس ازین خواهد آمد موجود نیست. مثلاً حکایت جنگ فرامرز و شهریار به ناشناس و بازشناختن آنها یکدیگر را و به بزم نشستن ایشان با هم و نیز داستان آمدن زال به دربار حضرت سلیمان (ورق 23 بریتانیا) همچنین مطالبی در ورق 27 در باب کشته شدن شخصی که ممکن است ارجاسپ باشد وجود دارد که نسخـﺔ چایکین آنها را ندارد، و نیز ورق 28 که شامل اشعار ختمیه و گفتار شاعر در باب مدتی که صرف سرودن داستان شده است نیز در نسخـﺔ چایکین موجود نیست. ما بقی اوراق کتابخانـﺔ بریتانیا، یعنی برگهای 29 – 32 همه نقل گفتار فردوسی است در باب جنگهای رستم و اسفندیار (همائی، صص 753 – 755) که معلوم است از یکی از نسخ متأخر شاهنامه اخذ شده است.
ج: نسخـﺔ چایکین: کاملترین دستنویس این کتاب نسخهای است که به روایت دو بلوا به شمارة (Acad. II 352) و به روایت کاشف نسخه، دکتر غلامحسین بیگدلی اکنون به شمارة 352 در کتابخانـﺔ انستیتوی زبان و ادبیات آکادمی علوم تاجیکستان در شهر دوشنبه نگهداری میشود (بیگدلی، آینده، ص 86، بیگدلی، شهریارنامه ص 8 ، زیرنویس 7). اما ریپکا در تاریخ ادبیاتش از نسخهای از شهریارنامه به شمارة 1718 یاد میکند که توسط بنیاد دستنویسهای شرقی آکادمی ملی تاجیکستان در شوروی سابق خریداری شده است (Rypka, p.171, no. 107). بنابرین اگر آنچه که ریپکا ذکر کرده نسخـﺔ چهارمی ازین منظومه نباشد، شمارة نسخه در روایات دو بلوا و بیگدلی صحیح نیست.
این دستنویس را شرقشناس روسی چایکین، هنگامی که در ایران وابستـﺔ فرهنگی سفارت روسیه بوده است، ظاهراً در سال 1305 ش/ 1926 م خریده و به روسیه برده بوده است و به همین خاطر ما از آن با عنوانِ «نسخـﺔ چایکین» یاد کردهایم. اما این که این دستنویس چگونه به تاجیکستان منتقل شده دانسته نیست. علیایّ حال، چایکین در صفحـﺔ اول این نسخه به خط خود نوشته است (تصویر 1):
آ ـ شهریارنامه
ورق 1 – 60
ب ـ برزونامه
ورق 60 – 156
این کتاب مشتمل است بر دو بهره. و بهرة اولش قسمتی است از منظومـﺔ شهریارنامه که تألیفش منسوب است به مختاری شاعر معروف در دربار بقایای غزنویان و قسم دوم آن (از ورق 60 تا 156) قسمتی است از مثنوئی که گویا برزونامه باید بوده باشد که از سرایندهاش آگاهی درستی در دست نیست ولی بقول آنکیتیل دوپرّون که متأسفانه معلوم نیست از روی چه مأخذی اظهار شده بود مصنفش شاعری دارای تخلص [؟ــ]ـم عطائی بوده. نگاه کن به ورق 150، امضای چایکین.
ازین یادداشت معلوم میشود که این دستنویس شامل دو منظومـﺔ شهریارنامه و برزونامه است و متن شهریارنامه در شصت ورق آغازین آن کتابت شده و از ورق 60 به بعد تا ورق 156 متن برزونامه نوشته شده است. اما بیگدلی هم در مقدمهای که بر چاپ تهران (1358 ش) نوشته است نسخه را غلط وصف کرده و هم در مقالهیی که درباب آن در مجلـﺔ آینده (فروردین ـ اردیبهشت 1359) منتشر ساخته است. با این که مرحوم همائی هنگام تصحیح دیوان مختاری به دستنویس چایکین دسترسی نداشته است، بعدها بیگدلی استنساخی ازین دستنویس را توسط برادر خود به دست او میرساند و آن مرحوم بر حواشی آن برخی یادداشتها نوشته نسخه را به بیگدلی برمیگرداند. به گزارش بیگدلی که همین استنساخ را همراه با حواشی مرحوم همائی بصورت گراوری در تهران به چاپ رسانیده، این نسخه پنجاه و هشت ورق دارد (آینده ص 83). اما در مقدمـﺔ چاپ تهران مینویسد: «این نسخه عبارت از 60 ورق (120) صفحه میباشد» (بیگدلی، 1358 ص 12). هیچیک ازین ارقام درست نیست زیرا چنانکه از نوشتـﺔ چایکین نقل کردیم این دستنویس حاوی داستانهای شهریار و برزو است و اوراق 1 – 60 آنرا داستان شهریار و اوراق 60 – 156 آن را حکایت برزو در بر میگیرد. بنابرین ممکن نیست که این نسخه فقط پنجاه و هشت یا حتی شصت ورق داشته باشد و منظور بیگدلی ازین ارقام فقط آن بخش از دستنویس است که حاوی داستان شهریارست. اما این که چرا بیگدلی عدد اوراق دستنویس را در دو توصیف خود یکسان ننوشته است بر نگارنده معلوم نیست. آنچه که بنظر مسلم میآید این است که دستنویس چایکین به تصریح خودِ او 156 ورق یا 312 صفحه دارد و شامل دو منظومه است که با هم در یک مجلد قرار گرفتهاند.
در گوشـﺔ فوقانی دست چپ صفحـﺔ بعدی ورق آغازین نسخه، یادداشت دیگری با امضای چایکین موجودست، به این عبارت: «این نسخه در سال 1926 م در شهر طهران ابتیاع گردید.» کمی بالاتر و سمت چپ این یادداشت رقم 17 به ارقام لاتینی بصورت XVII با یک خط افقی بر فراز آن نوشته شده. ممکن است که این رقم مبیّن این باشد که این دستنویس، دستنویسِ هفدهم از مجموعـﺔ دستنویسهائی بوده که چایکین در آن هنگام ابتیاع کرده بوده است. پائین این یادداشت در وسط صفحه یادداشت دیگری به خطی درشت و با امضای مرحوم مینوی موجودست: «گویا کتاب شهریارنامـﺔ مختاری باشد که برای مسعود شاه گفته ومقصود از مسعود شاه ممکن است مسعودبن ابراهیم غزنوی باشد از بقایای غزنویان که در ایران سلطنت نداشتند.» اندکی پائین تر از این یادداشت به خطی ریزتر که آن هم ممکن است خط مینوی باشد نوشته است: «مجموعاً نسخـﺔ حاضر قریب 15 هزار بیت دارد.» با این که مرحوم مینوی در سال 1926 م هنوز در ایران بوده است، معلوم نیست که آیا این یادداشت را در همان سال 1926 که سال ابتیاع نسخه است نوشته یا بعدها وقتی که به تاجیکستان رفته بوده این نسخه را نشانش داده بودهاند و او این یادداشت را بدان افزوده بوده. اگر فرض را برین بگذاریم که مینوی این نسخه را در سفری به تاجیکستان دیده است، یعنی هنگامی که سرپرستی بنیاد شاهنامـﺔ فردوسی را بر عهده داشته، بعید نیست که فیلم آنرا هم به ایران آورده باشد و ممکن است فیلمی ازین نسخه در کتابخانـﺔ خصوصی او یا یکی دیگر از کتابخانههای مرتبط با او موجود باشد.
همائی پس از ذکر یادداشتهای چایکین و مینوی که هر دو این منظومه را از مختاری دانستهاند، مینویسد: «ماخذ نوشتـﺔ چایکین و مینوی در نسخـﺔ شهریارنامه بر ما معلوم نیست» و میافزاید:
چایکین و مجتبی مینوی از کجا پشت نسخه نوشتهاند که شهریارنامه است که مختاری برای مسعود شاه گفته و مقصود از مسعودشاه ممکن است مسعود بن ابراهیم غزنوی باشد از بقایای غزنویان که در ایران سلطنت نداشتند. مأخذ ایشان چه بوده است؟ آیا آن ابیات که دلیل این مطالب است در نسخـﺔ چایکین هم بوده و بعد ازو یا در زمان خود او دستکاری شده و ابیات مورد استدلال از بین رفته است، یا به فهرست ریو و امثال ذلک استناد داشتهاند؟ (مختارینامه، ص 369).
سپس به طرح قضیـﺔ انتساب کتاب به مختاری میپردازد و میگوید که ذکر مختاری به عنوان ناظم این منظومه فقط در قطعهای از کتاب که در کتابخانـﺔ بریتانیا موجودست آمده است و لاغیر.
چنانکه گفتیم شهریارنامه درین دستنویس به خودی خود نسخـﺔ کاملی نیست بلکه به تصریح چایکین در یادداشت خودش، بخشی از یک نسخـﺔ خطی بزرگترست که شامل برزونامه هم بوده است. از طرف دیگر چون داستان شهریار درین نسخه (اوراق 1 – 60) مقدم بر داستان برزو که پدر شهریارست (اوراق 60 – 156) آمده، دور نیست که این دو داستان از روی دو مادرنسخـﺔ مختلف کتابت شده و بعدها بصورت فعلی جلد شده باشند. این مطلبی است که دانستن چند و چون آن بدون بررسی نسخـﺔ کتاب یا گزارشی معقولتر از آنچه که دکتر بیگدلی فراهم کرده، ممکن نیست.
علیایّ حال، متن شهریارنامه درین دستنویس در چهار ستون، یعنی دو بیت متوالی در هر سطر، نوشته شده است. این نسخه 122 عنوان دارد اما از اول و وسط و آخرش عناوینی افتاده است بنابرین تعداد عناوین آن بیش ازین بوده است. صفحاتی که عنوان ندارند بیست و چهار سطری هستند. یعنی هر صفحـﺔ این کتاب، بشرطی که در آن صفحه عناوین جای ابیاتی را نگرفته باشند، شامل 48 بیت و هر ورق آن شامل 96 بیت شعر است. ظاهراً در صفحاتی که عنوان داشتهاند، هر عنوان جای یک بیت شعر را میگرفته است. خط نسخه نستعلیق متوسط است و ظاهراً صفحات 27 و 28 دستنویس هم آسیب دیده اما از گزارش موجود نه ماهیت آسیب دیدگی معلوم میشود و نه میتوان فهمید که آیا این دو صفحه دو روی یک ورق هستند، یا منظور گزارشگر از صفحه برگ یا ورق دستنویس است زیرا در توصیف نسخه آوردهاند که این دستنویس در هر «صفحه» 94 – 96 بیت شعر دارد، اما در عکسی که از یکی از صفحات نسخه بدست دادهاند معلوم میشود که این تعداد ابیات مربوط به اوراق صفحه است نه صفحات هر ورق آن.
مجموع ابیات داستان شهریارنامه درین دستنویس 5185 بیت ذکر شده است اما به شمارش نگارنده از روی استنساخی که دکتر بیگدلی انجام داده و به چاپ رسانیده، تعداد ابیات آن با احتساب بیتهای مکرر بیش از پنج هزار و صد بیت نیست. رنگ کاغذ نسخه نخودی (بیگدلی، آینده، ص 84) و متن با مرکب سیاه و عناوین با مرکب رنگی ـ ما نگفته چه رنگی ـ نوشته شدهاند (بیگدلی، شهریارنامه، ص 12). دکتر بیگدلی در یادداشتی که در تاریخ 20/2/1975 در گوشـﺔ فوقانی دست چپ صفحـﺔ اول متن چاپی نوشته است تصریح کرده که «از روی نسخـﺔ اصلی مطابق املاء اریژینال رو نویسی نمودیم و چیزی تخمیناً کم و زیاد نکردیم». اما در زیرنویس ثانی ص 9 نوشته: «دراین دستنویس بعضاً پس و پیشهائی شده است. ما تا آنجا که توانستیم درست کردیم و بعضیها باقی ماند». همچنین در ص 56 هم «ابر بلند» را به «غرّان پلنگ» تصحیح کرده و در برخی دیگر از صفحات نیز دستبردهائی در متن کرده است.
خصوصیات شعری و زبانی:
چنانکه پیش ازین گفتیم ممکن نیست که این منظومه از شعرای متقدم متوسط باشد تا چه رسد به انتساب آن به شاعر سخنوری چون مختاری غزنوی. درین جا فقط به برخی از خصوصیاتی که به وضوح متأخر بودن شعر این منظومه را بر اهل فنّ مبرهن میدارد میپردازیم.
قافیه کردن دال و ذال که خلاف سنّت مختاری و دیگر شعرای قدیم است:
بدو گفت شاهای سیاه حسود
|
|
در قلعه بر من بباید گشود (ص 2)
|
قافیههای غلط که تقریباً هیچ صفحهای از کتاب از آنها خالی نیست:
کنم پیکرت را بساطور نرم
|
|
|
که من چون پلنگم توئی همچو غرم (ص13)
|
|
|
|
هیچ صفحـﺔ این کتاب نیست که از ابیات عامیانه و بسیار سخیفی که انتساب آنها به مختاری ممکن نیست، خالی باشد. مثلاً:
سپه را چنین جام میآرزوست
بر افراز آن گر پریدی عقاب
مرا نام مرجانـﺔ ساحرست
نه آوای زنگ و نه نای جرس
زبر زیر آمد سر تاجور
چو از کین بنزدیک نصّوح شد
دو ابروش چون پاچـﺔ گوسفند
چو یک تبره ریش دراز و قوی
کشیدند صف چار لشکر چنین
ز بس کز دو جانب روان تیر شد
لبش پستـﺔ شور در جان فکند
بوَد این پسر زادة اهرمن
به بین رو به شاه و روان بازگرد
چنان بر سرش کوفت گرز گشن
چنان بر سرش کوفت با زور و تاو
روان رفت جمهور سوی نشیب
چنین بودم امید از زالِ زر
چو ارهنگ دیدش چه شیر عرین
یکی باد برخاست از بحر تیز
قیامت بدان بوم و بر آورید
خیالش چنان کان فرامرز بود
|
|
اگرچهبسیراشما تندخوست (بیگدلی، 3)
شدی از تفخور هماندم کباب (همان 6)
کز افسانمن سامریماهر است (همان 8)
نههایکشیکچینههویعسس (همان10)
سرشزیر پا گشتوپا زیرسر (همان 12)
توگفتییکی دیگدرجوششد (همان 46)
چو بز مویهایش کبود و بلند
سبیلش چو دمّ خرِ عیسوی (همان 47)
دوتا از یسار و دوتا از یمین (ص 54)
سپر در کف هر دو کفگیر شد (ص 57)
چنانچوننمکدان نمکدان فکند (ص 67)
وراهستدر کوهسارانمـَکــَن (ص 76)
کهدیدمیکیخواب پرشور و درد (ص 87)
کهخوابید چون گربـﺔ پیرهزن (ص 100)
که زد دیوِ سگسار آواز گاو (ص 109)
دلشبودیاز کارِ یلدر نهیب (ص 112)
هم از پهلوان زاده، اعنی پدر (ص 123)
بزد دست بر گرزة گرز کین (ص 134)
شداز باد کشتی همه ریزه ریز (ص 149)
فلک را زبر بر زمین آورید (ص 158)
کهبا لشکرخود درآن مرز بود (ص 173)
|
کاربرد فراوان مصطلحات عامیانه مانند، «مأوای جای» (ص 6)، «هوادار» (ص 11)، «ضرب دست» (ص 46) «احوال کردار» (ص 23)، «جا به جای» در معنی «بلافاصله» (ص 22) و غیره. کلمات مستحدثه که هیچ به مفردات قرن پنجم شباهتی ندارد درین منظومه بسیارست. مثلاً «کشیکچی» که در بالا بدان اشاره کردیم از ساختههای مستحدث ترکی است وازآن گذشته، ترکیب بیمعنی «نای جرس» در مصراع «نه آوای زنگ و نه نای جرس» بقول مرحوم همائی به تنهائی در ردّ انتساب این منظومه به مختاری غزنوی کافی است (ص 387 مختاری نامه). کار برد «فرتود/فرتوده» به جای «فرتوت»:ص 178: «چه کشتی مر این پیر فرتوده را» (ص 178، ایضاً ص 138)؛ یا ترکیب ناشیانـﺔ «مردانهوار» در بیت:
دلیران کمر کینه را استوار
|
|
پی رزم کردند مردانهوار (ص 178)
|
توصیفات بسیار بارد و بیمعنی مانند وصف فیل «با یال و دُم» (ص 37) که بر هرکسی که فیل دیده باشد معلوم است که این حیوان «یال ندارد».
حذف حرف رابطه:
سراسر بشه گفت آن چیز دید
|
|
چو بشنید شه شادمانی گزید (ص 22)
|
در مصراع اول منظورش این است که بگوید «آن چیزی را که دید، سراسر به شاه گفت.» «هرآنچیز گفتی بجای آورم» به جای «هرآن چیزی که گفتی به جای آورم» (ص 10). این گونه حماسهها بطور کلی هیچ عنایتی به دستور زبان ندارند و برای دستیابی به وزن و قافیه، کلمات و جملات و حتی مفاهیم را به هر نحوی که بخواهند به کار میبرند. مثلاً در بیت زیر (ص 37):
تو گفتی ز بس نالـﺔ نای کوس
|
|
رخ ماه ماننده شد سندروس
|
یعنی از بس نالـﺔ نای کوس (که خود تعبیری بیمعنی است) بلند بود، چهرة ماه مانند سندروس زرد شد. البته این که رنگ ماه به هرحال زردست گویا به خاطر شاعر نرسیده بوده است.
مرحوم همائی هم در مختاری نامه (صص 384 – 399) و هم در دیوان عثمان مختاری (صص 789 – 794) نمونههای بسیاری از ضعف شعر این منظومه بدست داده و همان کفایت میکند.
یکی از خصائص بارزِ زبانِ حماسههای عامیانه کاربردِ بسیار زیاد شینهای ضمیری و اضافی است در کلماتی مانند «زدش» (بجای بزد)، «بگفتش» (بجای بگفت، یا او را گفت)؛ «بکردش» (بجای بکرد، به او کرد) و امثال ذلک که بنظر من نشانـﺔ قدمت زبان نیست بلکه به علت تنگی قافیه و احتیاجات هجائی سرایندگان ناشی این نوع منظومهها بکار گرفته میشود. مصاریعی از قبیل «... سپهبد چو بشنید ماندش شگفت» (ص 20)، «بدوش افکنید و ببردش چو باد» (ص 35) شاهد این مدعایند. مثلاً به کاربرد «شین» در دو بیت زیر توجه کنید که نمونه پرت و پلا بافی صرف است (ص 12):
بگفت این و آمد به تنگ اندرش
چنان چونکه بیرونشد از پشت او
|
|
برافروخت ژوبین بزد بر سرش
نماندش بجز باد در مشت او
|
گذشته از کاربردِ ناشیانـﺔ شینهای ضمیری درین ابیات، هیچکس که ادنی آشنائی با تن و بدن انسان داشته باشد نمیتواند قبول کند که وقتی زوبین را به سر کسی بزنند نوکش از پشت آن مرحوم به در میآید. دیگر از علائم این گونه حماسهها کاربرد قید «روان» است که آن هم مانند شین ضمیر، بسیار بیجا و فقط به دلیل تنگی وزن و قافیه به کار میرود. در شهریارنامه این قید تقریباً یک صفحه در میان به کار رفته است. مثلاً:
کمان نیز بر زه روان سام کرد
زن شه از آن ره روان برنشست
نه آگه بد از گردش آسمان
یکی دخمه کردش روان زال زر
اسیران که آوردی از اصفهان
ج
|
|
بر آمد ز میدان ناورد گرد (ص 132)
یکی تیغ هندی گرفته بهدست (ص 145)
کهآرد چهاز پرده بیرون روان (ص 167)
ز خیمه بدخمه شد آن نامور (ص 178)
به پیش سپاه آور او را روان (ص 183)
|
تنگی وزن و قافیه بسیار گریبان سرایندگان عامی این نوع منظومهها را میگیرد و کار به آنجا میرسد که اینها مجبور میشوند از خودشان لغت بسازند یا لغات معروف را در معنی خلاف مشهور بکار برند. مثلا :
ز ترکان سپاهی بکین آمد است
|
|
تو گو(= توگوئی)آسمانبر زمینآمد است
|
اصطلاح بیمعنی چوگر (چو + گر) را به معنی «با اینکه» به کار میبرد: «چوگر پیرم و گوز پشتِ منست» (ص 88)؛ «چو گر شد ز بس عمر، مویم سفید» یعنی اگرچه از پیری مویم سپید شد (ص 88). یا «برشدن» را که به معنی بالا رفتن است در معنی عکس آن، یعنی «فرورفتن» و ژرف را که به معنی عمیق است در معنی بلند به کار میبرد: «سپهدار برشد بدان چاه ژرف» یعنی شهریار به داخل آن چاه عمیق رفت (ص 111). اما همین واژة ژرف را که اینجا در معنی درستش یعنی «عمیق» بکار برده است درین بیت به معنی «بلند، رفیع» استفاده میکند (ص 94):
دمان اژدهائیست چون کوه ژرف
|
|
چو بینی بمانی ازو در شگرف
|
ازین گونه کاربردها و لغت سازیهای عجیب در شهریارنامه فراوانست. مثلاً «دیو دمند» که با لغات «بلند» (ص 110)، «ارجمند» (ص 113)، «پولادوند» (صص 125، 131) و امثال ذلک قافیه شده و گویا منظور «دیو دمنده» به معنی «دیو خروشان، دیو نفّاخ» یا «دیو دمندان» در معنی «دیو دوزخی» باشد. یکی از حیرت انگیزترین این گونه کاربردها، اختراع ترکیب «زیّ ِ» به اضافت است در معنی «به، به سوی»:
جهاندیده دهقان چنین کرد یاد
کهزیّ ِ [یعنیکهنزد] فرامرزکردشروان
|
|
که آن نامـﺔ زال پاکیزه زاد
شبتیرهبرسوی هندوستان (ص 172)
|
بسیاری از مفردات این حماسه کلماتی است که مسلـّماً در زمان مختاری بدین صورت و معنی استفاده نمیشده است. مثلاً در همـﺔ حماسههای ادبی نامهها را دبیران مینوشتهاند و شاه یا پهلوانی که قصد نامه نگاری داشته دبیری را میطلبیده تا نامه را برایش بنویسد. اما در شهریارنامه هنگامی که زال قصد نامه نوشتن دارد میخوانیم (ص 136):
چه از ساز آن باره پرداخت زال
|
|
طلب کرد منشیّ فرخنده فال
|
یعنی زال به جای دبیر از منشی استفاده میکند در حالیکه منشی نه هیچگاه در شاهنامه به کار رفته است و نه در هیچ یک از حماسههای متقدم. کسی که در حماسههای ادبی مسؤول نامهنگاری است، یا دبیر است یا نویسنده.
اطلاعات متفرقه: برخی از اطلاعاتی که از فحوای ابیات این حماسه بدست میآید مبین این است که شهریارنامه همانطور که مرحوم همائی حدس زدهاند به اقرب احتمالات در هند سروده شده است. جنگ بیشتر میان سرزمینهای هندی، مثل سراندیب و سرند و گجرات (ص 40) است و یکی از شاهان این منظومه، یعنی هیتالشاه، هنگامی که احتیاج به یاری داشته است، از شاه اگره کمک میخواهد (ص 50). شاعر شهریارنامه گهگاه بصورتی سخن میگوید که انگار داستان را از اصلی کتبی نظم کرده است:
سرایندة داستان کهن
ز دفتر شنیدم که یکسال راست
کنون از سرایندة داستان
کنون بشنو از رزم لهراسپ شاه
|
|
ز راویبدینگونهگوید سخن (ص 52)
نشستاز برتخت هیتالراست (ص83)
یکی داستان بشنو از باستان ...
ابا ترکِ پرکینهارجاسپشاه (ص 128)
|
اما هم زبان عامیانـﺔ این منظومه و هم این که نام شهریار و شهریارنامه در هیچ کدام از متون قدیم فارسی نیامده است، ثابت میکند که این سخن او را باید صرفاً نوعی تقلید از سنّت بیان حماسههای ادبی دانست و نه بیان عین واقع. علیای حال، مانند فردوسی و دیگران که گاه داستان را از کتاب و گاه از گوینده نقل میکنند، ناظم شهریارنامه هم در ابیاتی به اصل کتبی و در ابیات دیگری به اصل شفاهی داستان خود اشاره میکند. نمونـﺔ ذکر منبع کتبی را از شعر او بدست دادیم، این ابیات هم نمونههای ذکر منبع شفاهی داستان اوست:
شنیدم ز گویندة داستان
از آن مردم شهر کامد اسیر
ز دانا شنیدم که بد سی هزار
|
|
کهدرعهد لهراسپشاه جهان (ص143)
ز خرد و بزرگ و ز برنا و پیر
ندیدهسپهراین چنین کارزار (ص146)
|
بطور کلّی هم خصوصیات زبانی و هم طرز بیان درین منظومه جای تردید باقی نمیگذارد که این حکایت از اصلی شفاهی روایت شده زیرا برخی شگردهای قصه گوها درین داستان به وضوح نمایان است:
کنون بشنو از زال گیتی گشای
|
|
هماز رزمگردان رزمآزمای (ص 174)
|
برخی اسامی شاهنامه را بصورت عامیانه شان آورده (ص 113):
نبیره منم رستم زال را
نه هندی بماند و نه دیو سفید
|
|
که بفراخت از کین چه کوپال را
نه اولاد سنجر قمیران و بید
|
ظاهراً اسامی غندی، سنجه، و دیگر دیوانی که رستم در شاهنامه بر آنها چیره شد، در صورت عامیانـﺔ خود درین منظومه به «اولاد، سنجر، هندی، قمیران، و بید» تبدیل شدهاند. دیگر اسامی نیز، مانند ریحان زنگی، سعدان تاجر، جمهورشاه، مرجانـﺔ جادو، شنگاوه، الماس جنگی، و امثال ذلک از اسامی حماسی نیست بلکه از نامهائی است که در قصههای عامیانه میشنویم. بن مایههای شهریارنامه هم بیشتر از بنمایههای قصههاست. مثلاً این که پای غول مانند پای خر سم و مو دارد (ص 101)، یا این که غول از صدمـﺔ ذکر نام خدا هلاک میشود (ص 102). بنابرین داستان شهریارنامه را باید یکی از قصصی دانست که شاید در عهد صفوی یا سپس تر از آن در بلاد هند به تقلید از حماسههای ادبی نظم شدهاند و نباید آنرا از قبیل گرشاسپنامه، بهمننامه، کوشنامه، یا حتی فرامرزنامه شاخهای از درخت داستانهای حماسی ایرانی به حساب آورد.
فهرست منابع
بیگدلی، غلامحسین. شهریارنامـﺔ مختاری غزنوی، آینده، سال 6 (فروردین و اردیبهشت، 1359)، ش 1 و 2، صص 77 – 86.
خانلری کیا، زهرا. فرهنگ ادبیات فارسی دری. تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1348.
رزمجو، حسین. قلمرو ادبیات حماسی ایران، 2 مجلد، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1381.
شهریارنامه عثمان مختاری غزنوی. به اهتمام دکتر غلامحسین بیگدلی
صفا، ذبیحالله حماسه سرائی در ایران چاپ چهارم، تهران: امیرکبیر، 1363.
مختاری، عثمان. دیوان عثمان مختاری. باهتمام جلالالدین همائی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341.
همائی، جلال الدین. مختاری نامه، تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361
یوسفی، غلامحسین. فرخی سیستانی: بحثی در شرح احوال و روزگار و شعر او. چاپ دوم، تهران: علمی، 1368.
Abdulmuqtadir. Supplement to the Catalogue of the Persian Manuscripts, Calcutta, 1932. Vol.1, No. 1798, pp.73 - 77
De Blois, Françis. Persian Literature: A Biobibliographical Survey Begun by the Late C. A. Storey. Vol. 5, Pt.1 (Poetry to ca. A.D. 1100), London: The Royal Asiatic Society, 1922.
______________. Persian Literature: A Biobibliographical Survey Begun by the Late C. A. Storey. Vol. 5, Pt. 2 (Poetry ca. A.D. 1100 – 1225), London: The Royal Asiatic Society, 1994
Rieu, Charles. Catalogue of the Persian Manuscripts. 3 vols. London: British Museum, 1879 – 1883.
Rypka, J. History of Iranian Literature. Edited by Karl Jahn. Dordrecht: D. Reidel Publishing Company, 1968.