حسین دودی اصفهانی و شعرهائی که نسروده است
نویسنده: جویا جهانبخش
یکی از أوساط النّاسِ اصفهان در عصرِ قاجار که به واسطــﺔ برخی رفتارهایِ غیرِ مُتَعارف و أحوالِ بخُصوصش در شهر آوازهای بههم رسانیده بوده و داستانِ تَردامنیها و مُناسبْخوانیها و تازهگوئیهایش بر سرِ زبانها افتاده و از همین راه در کتبِ تاریخ و تذکره و مانندِ آن هم از او یادی کردهاند، شخصی است به نامِ «حسینِ دودی» که مانندِ أقران و أمثالِ تاریخیاش اندکاندک آماجِ خَیالپردازی و افسانهسازی هم قرار گرفته و چیزهائی به او نسبت داده یا از او روایت کردهاند که انتسابشان به وی در ترازویِ تدقیق و تأمّل وزنی نمیآورَد.
شادروان سَیِّد مُصلِحالدّین مهدوی در مجموعـﮥ یادداشتهایِ تراجِمْنگارانهاش که أخیراً زیرِ نامِ أعلامِ اصفهان تدوین گردیده (و بخشی از آن به طبع هم رسیده) است، در گزارشِ حالِ «حسین دودی» نوشته:
حسین دودی، شاعرِ درویشْمسلک و رندِ بیپروا در أواخرِ دورة قاجاریه است. طبعش به هزل و مطایبه مایل بوده و او را با شیخ محمّدتقی آقانجفی مجتهدِ شوخْطبع و صاحب نفوذِ اصفهان ماجراها بوده که در لوحِ سینـﮥ بسیاری از مردمِ اصفهان تا امروز حفظ شده و نقلِ محافل و مجالس بوده است.
در شعر طبعی روان داشته و به شغلِ تریاکْمالی1 و تریاکْفروشی إمرارِ معاش میکرده است. أشعاری که از او به جا مانده بسیار اندک است که آن هم سینه به سینه تا به امروز رسیده و به یادگار مانده است.
سالِ وفاتش معلوم نیست ولی قطعاً بعد از سالِ 1328 ق. بوده [است]؛ و جسدش در قبرستانِ آببخشانِ اصفهان دفن شد. بعد از آن که فلکـﮥ پهلوی و خیابانِ چهارباغِ پائین را إحداث میکردند این قبرستان خراب شد2 و قبرِ او هم از بین رفت.3
در کتابِ اصفهان زادگاهِ جمال و کمال صفحهای چند را به حسین دودی اختصاص دادهاند4 که از حیثِ اشتمال بر روایتی که عوام از حالات و کلماتِ او به دست میدهند قابلِ توجّه است.
در تذکرة شعرایِ استان اصفهان هم شرحِ أحوالْگونهای با نمونـﮥ شعر از حسینِ دودی آوردهاند5 که گویا بیشتر بر همان منقولاتِ أفواهی و آگاهیهایِ مخزون در سینـﮥ أربابِ نُقول اتّکا دارد.
آقایِ حسینِ نوربخش در کتابهایِ دلقکهایِ مشهورِ درباری و مسخرههایِ دورهگرد و اصفهانیهایِ شوخ و حاضرجواب از حسینِ دودی با نامِ «شیخ حسینِ دودی» به عنوانِ «مسخره«ای «دورهگرد» که «درسِ طلبگی میخواند و در مدرسـﮥ چهارباغ بیتوته میکرد» و «معالوصف بیشتر در محلّـﮥ جویباره که مسکنِ یهودیانِ اصفهان است، آمد و شد داشت، و گاهی هم سری به محلّـﮥ جلفا میزد» یاد کرده و برخی از آنچه را دربارة وی بر سرِ زبانهاست آوردهاند.6
راقمِ این سطور از مأخذ و منبعِ آگاهیهایِ ایشان اطّلاعی ندارد و مُحْتَمَل میدانَد که به همان لِسانالأحباب و صُدورالأصحاب اتّکا کرده باشند (که در اینگونه موارد مرجِعی ناگزیر محسوب میشود!)، لیک با توجّه به حال و هوایِ مدارسِ علومِ دینی، خاصّه در عصرِ «آقانجفی»، بکُلّی بعید میداند که چُنین مردِ متّهمی را در صفِ طالبانِ علوم جایگاهی و در مدرسـﮥ محتشمی چون مدرسـﮥ چهارباغ پایگاهی بوده باشد.... هرگز! هرگز!... در فضائی که حتّی زاهدانِ عالیمقام و عالمانِ عاملِ متّقی نیز با بهانهجوئیهایِ واهیِ خشکْمغزان و غَرَضْورزان عُرْضَـﮥ طَعْن و طَرد و تکفیرِ بعضِ دستاربندان میشدند، چگونه مردی که برحسبِ منقولات براستی سزایِ طرد و طعنِ ایشان بوده است در زُمرة طالبانِ علم بوده و در مدرسـﮥ چهارباغ سکنی کرده باشد؟!
آری، شاید بتوان گفت أحیاناً «ملبّس به لباسّ طلّاب»7 بوده است؛ چرا که در آن روزگار بسیاری از بازاریان و پیشهوران هم ـ علی قَدْرِ مَراتِبِهِم ـ دستاری میبستند و عبا و قبائی به تن میکردند و تا حُدودی به «دستاربندانِ» أهلِ مدرسه میمانستند.8
یکی از دقیقترین معرّفیهایِ مکتوب در بابِ أوصاف و أحوالِ حسین دودی یادداشتِ شادروان جَناب است که خودْ حسین را از نزدیک میشناخته و ای بسا با او حشر و نشر داشته است، و دستِ کم هنگامِ مرگِ حسینِ دودی بر بالینِ وی حاضر بوده و ـ چُنان که ملاحظه خواهید فرمود ـ بخشی از سخنانِ منظومِ وی را در همان دَم یادداشت کرده است.
مرحومِ میر سیّدعلیِ جَناب، در رجال و مشاهیرِ اصفهان، او را تحتِ عنوانِ «حسین تریاکی» معرّفی کرده و نوشته است:
در أیّامِ جوانیِ او که لوله کردنِ تریاک معمولِ تریاکمالهایِ اصفهان نبود و أوایل نوغان، تریاکمالهایِ یزدی جهتِ این کار به اصفهان میآمدند و زود مراجعت میکردند و غالباً مردم محتاج به لوله مالیدن بودند، این شخص به این شغل میپرداخت و هم تریاک لوله را میفروخت؛ به این سبب شهرت به تریاکی کرده دربِ قیصریّه مدّتی دکّانِ تریاکْفروشی داشت. بعد به سببِ خوشْصحبتی و گفتنِ شعر أغلب مردم میل به صحبتِ او میکردند و جهتِ تفریح به منازلِ خود دعوتش میکردند؛ و بالأخره از کاسبی و کار دست کشیده تمامِ وقتِ خود را صرفِ معاشرت مینموده، و کم کم صحبتهایِ أهلِ عرفان را در مجالس مینموده و دعاویِ بلندی هم نسبت به خود پیدا کرده [بود] و خود را مصلح بشر پنداشت، و از معجزاتی که برایِ خود معیّن نموده بود یکی این بود که حبّههای9 درشتِ آتشِ زغال را در دهن میگذارْد و میجوید، تا خورد10 میشد و منتفی11 میگشت، بیرون میانداخت. دیگر آن که شاخههایِ پُرخارِ گُلِ سرخی را از پائین به بالا که طرفِ تیزیِ خارها واقع است با دو انگشتِ خود که به شاخه میکشید تمام خارها[یش] را میسترد و به دستش آسیبی نمیرسید. أغلب این کار را برایِ پیوند زدنِ گُلهایِ سُرخ میکرد و چون پیوندهائی که او زده بود نوعاً گرفته بود، این را معجزِ سیّمِ خود میدانست. در وقتِ صحبت و دعوی، ابتداء فقط اطّلاع بر علومِ مختلفه را ـ با نداشتنِ سواد ـ [ادّعا] میکرد، و بعد مُرشد میشد، و بعد بالاتر شعر هم میگفت و دودی تخلّص داشت.
از اوست که در حالتِ احتضار با نهایتِ ضعف [گفته؛ چنان] که نویسنده [میر سیّدعلیِ جناب] با زحمت گوشِ خود را در دهانِ او گرفته بود و شنیده و مینوشته:
ز یک تجلّیِ جانان ز قیدِ جان رَستَم
|
|
|
غنی شدم به نگاهی اگر تهیدستم
|
میانِ ما و تو زاهد بس است این برهان
|
|
|
تو دستگیرِ هوی، من به عشق پابستم12
|
زمن مپُرس که مست و خراب ازچهشدی
|
|
|
ازو بپُرس که داد این پیاله بر دستم
|
ز عشق و بادهپرستی چرا کناره کنم
|
|
|
درین دو روزه غنیمت بود که تا هستم
|
بهیک مشاهده دادم به دو جهان،سهطلاق
|
|
|
ز قیدِ چار13عناصر چو عارفان جَسَتم
|
ز پنج حس و ازینششجهاتوهفتجحیم14
|
|
|
به هشت جنّتِ وحدت ز صدق پیوستم
|
ز نُه رواق دَه و دو إمامِ برحق را
|
|
|
شفیعِ دودی و أصحابِ حال دانستم
|
|
|
|
چند نَفَسی پس از إنشایِ این أشعار برآورْد و دَم درکشید.
وقتی از شورِ مستی، در شب، دربِ منزلِ یکی از علما رفته بود و قال و قیلِ زیادی کرده، صاحبِ منزل او را به خانه بُرده شامِ صحیحی به او داده تا صبح نگاهش داشته صبح او را أوّل حَد زده و بعد به ملاحظاتِ چند عبائی به او إنعام میکند. باز شبِ دیگر این معامله واقع میشود. پس از این دو شب مکرّر دربِ منزلِ علما رفته بود؛ ولی طرفِ اعتنا واقع نمیشد.
در بلواهایِ میانـﮥ مستبدّین و مشروطهطلبان أشعارِ مناسبی گفته که یکی از آنهاست این شعر:
دیدیکه چهسان خوردند اندر گـُ... خود غوطه
|
|
|
یک دسته ز استبداد، یک سلسله مشروطه15
|
|
|
|
آنسان که إشارت رفت، مناسبْخوانیها و گفتارهایِ شیرینی از حسینِ دودی زیانزدِ مردمِ اصفهان است که إغلب نیز به ماجَراهایِ مَستی و تَردامنیِ او بازمیگردد، لیک چون و چندِ بعضِ آنچه از او روایت میگردد و به وی نسبت داده میشود، محلِّ تأمّل است.
از جملـﮥ زبانزدها دربارة حسینِ دودی این است که وقتی شراب خورده بود و او را در حالِ مستی گرفتند و نزدِ آقانجفی آوردند تا حَد بزَنَد. حَد بر او جاری کردند و سپس آقانجفی برایِ آن که استمالتی نیز کرده باشد مردِ رِنْدِ یک لاقبا را که جامهای در خور نیز نداشت عبائی بخشید. چندی نگذشت که حسین دودی را دید با همان جامـﮥ نادرخورِ یکتا بیعبا. گفت: حسین! عبا را چه کردی؟ حسین در پاسخِ شیخ گفت:
خرقـﮥ نو به میِ کهنه بدادم به گرو
|
|
که میِ کهنه مرا بِهْ بود از خرقـﮥ نو16
|
این قصّه با قَدری تفاوت در دلقکهایِ مشهورِ دربارییِ آقایِ حسینِ نوربخش آمده و آنجا ضبطِ شعر از این قرار است:
دادهام جامـﮥ نو را به میِ کهنه گرو
از میِ کهنه مرا منع مکن ای زاهد!
|
|
که میِ کهنه مرا به بود از جامـﮥ نو
کِشتـﮥ ما و تو معلوم شود وقتِ درو17
|
شادروان سَیِّد مُصلِحالدّینِ مهدوی، بیآنکه قصّهای نقل کند، تنها شعر را به حسینِ دودی نسبت داده، آن هم به این ضبط:
جامـﮥ نو بدهم من به میِ کهنه گرو
بر گنهکاریِ من عیب مگیر ای زاهد!
|
|
که مرا آن میِ کهنه به از این جامـﮥ نو
کِشتـﮥ ما و تو معلوم شود وقتِ درو18
|
روایتی مُطَوَّل از قصّـﮥ موردِ گفت و گو در کتابِ اصفهان زادگاهِ جمال و کمال هست19 که عَلَیالظّاهر از رنگ و لُعابی که نقلهایِ أفواهی به خود میگیرند حظِّ وافر یافته است.
باری، بیتی که از زبانِ حسینِ دودی زبانزد است و به نامِ او بازخوانده میشود (: خرقـﮥ نو به میِ کهنه بدادم به گرو...)، اندکی دستکاری شده (یا: ساده شده)یِ بیتی است از بنائی هروی، غزلپردازِ برجستـﮥ روزگارِ تیموریان20؛ و زادة طبعِ دودی نیست.
در ترجَمـﮥ قدیمِ مجالس النّفائس، موسم به لطائفنامه، در گزارشِ أحوالِ «مولانا ملک» که سَرایندهای است از ولایتِ باخَرز، میخوانیم:
این بحر و قافیه را که خواجه حافظ گفته که: مرزعِ سبزِ فلک دیدم و دادسِ مهِ نو، أکثرِ شعرا تتبّع کردهاند؛ مولانا بنائی از آن جمله چنین گفته:
میکنم جامـﮥخود در رهِ میخانهگرو
|
|
که مرا جامِ میِ کهنه به از جامـﮥ نو
|
أمیر محمّد صالح گفته:
هرچه داری شبِ نوروز به می ساز گرو
|
|
|
غمِ فردا چه خوری، روزِ نو و روزیِ نو
|
|
|
|
أمّا مولانا ملک گفته:
شبِ عیدم به قدح کرد إشارت مهِ نو
|
|
منومیخانهدگرجانگرو وجامهگرو21
|
الغَرَض؛ مقصودِ ما بیتِ بنائیِ هروی بود که ابتدائاً گذشت.22
زبانزدِ دیگر دربارة حسینِ دودی این است که یکبار او را گرفتند و به نزدِ آقانجفی بردند و به دستورِ آقانجفی ظرفِ شرابی را که همراهِ او بود شکستند. حسین دربارة این واقعه گفت:
شیخِ نجفی شکست پیمانـﮥ می
گر بهرِ خدا شکست صد وایْ به من
|
|
آوازة آن فتَد به بغداد و به ری
گر بهرِ ریا شکست صد وایْ به وی
|
آقانجفی وقتی رباعیِ حسین را شنید بسیار منقلب شد.23
بعضِ أهلِ أدب در اصفهان این رباعی را از زبانِ حسین دودی به لفظِ «شیخ نجفی شکست ز خامی خمِ می ...» روایت کردهاند24 که خالی از ناهمواریِ عَروضی نیست؛ و البتّه منشاء این ناهمواری در سطورِ آینده بر خوانندة محترم هویدا خواهد شد.
وانگهی روایتی مُغَلَّظْتر از این زبانزد را در کتابِ اصفهان زادگاهِ جمال و کمال میتوان دید بدین عبارت:
گویند: روزی آقانجفی، حسین دودی را در حالی که دو کُپ شراب زیرِ عبا داشته، میبیند و به او میگوید: حسین! چه زیرِ بغل داری؟ حسین هم جواب میدهد:
ظرفِ می زیرِ عبا و جامِ می اندر بَغَل
|
|
|
راهِ خود گیر و برو حیّ علی خیرالعَمَل!
|
|
|
|
آقانجفی دستور میدهد کُپهایِ شرابّ او را بشکنند تا مرتکبِ معاصی نشود. حسین دودی هم میگوید:
شیخِ نجفی شکست پیمانـﮥ می
گر بهرِ خدا شکست ای وای به من
|
|
تا شهرتِ او رسد به بغداد و به ری
ور بهرِ ریا شکست صد وای به وی
|
گویند: پس از شنیدنِ این أشعار آقانجفی دیگر إقامـﮥ حُدود نکرد [؟!] و دست از سرِ حسین دودی برداشت [!]26.
چُنان که دیده میشود پیازداغِ داستان حسابی زیاد شده است!
باری، خواه دودیِ تَردامن در مواجهه با آقانجفی، از راهِ إنشاد، چُنین بیتهائی خوانده باشد و خواه نه، و خواه آقانجفی از إنشادِ او متأثّر شده باشد و خواه نه، أصلِ این شعر از إنشایِ او نیست و آنچه از قولِ دودی حکایت میشود، دستکاری شدة شعرِ «گویندهای موسوم به شحنـﮥ مازندرانی» است که در تختِ فولادِ اصفهان به خاک رفته.
مرحومِ استاد سَیِّد مُصلِحالدّینِ مهدوی در دانشمندان و بزرگانِ اصفهان در معرّفیِ «شحنـﮥ مازندرانی (میرزا مهدی خان، شاعر و أدیب، متوفّی در سالِ 1247 [که] قبرش در تکیـﮥ فاضلِ سراب [است])» به عنوانِ نمونـﮥ شعرِ او این دو بیت را آورده است:
زاهد بشکست از سرِ خامی خمِ می
گر بهرِ خدا شکست ای وای به من
|
|
أسبابِ نشاطِ بادهخواران شد طی
ور بهرِ ریا شکست صد وای به وی27
|
در منابعِ دیگر بشَرْحْتر دربارة این شعر سخن رفته است.
مرحومِ حاج میرزا حسن خانِ جابریِ أنصاری، در تاریخِ اصفهان، در معرّفیِ «گورستانهایِ اصفهان»، وقتی به «تکیـﮥ فاضلِ سراب» میرسد و از قبرِ خودِ «فاضلِ سراب» یاد میکند، مینویسد:
و قبرِ شحنه، شاعرِ معروفِ مازندرانی هم فرودگاهِ صندوقِ اوست. نامِ شحنه، مهدیخان و در ایالتِ حسینعلی میرزایِ فرمانفرما، داروغـﮥ شیراز [بوده]28، و به آن مناسبت شحنه تخلّص نموده و أیّامی در اصفهان گذرانده و رحلت نموده، به سالِ یکهزار و دویست و چهل و هشت. در تهران، یکی از علما خُمِ بادهای را شکسته بود، او گفته:
زاهد بشکست از سرِ خامی خمِ می
گر بهرِ خدا شکست ای وای به من
|
|
أسبابِ نشاطِ بادهخواران شد طی
وربهرِ ریا شکست صد وای بهوی29
|
آنسان که طابعِ مِفْضالِ تاریخِ اصفهان در تعلیقاتِ خویش آورده است، مرحومِ جابری در جایِ دیگر بشرحْتر در این باره سخن گفته و خُمشکنیِ یادشده را از رُخدادهایِ سالِ 1230ﻫ.ق. شمرده که ملّا محمّدِ زنجانی خُمهایِ شرابِ عیسویان را شکسته و شحنـﮥ شاعر به مناسبتِ آن حادثه این رُباعی را ساخته است30؛ لیک باز چُنان که طابعِ تاریخِ اصفهان نیز خاطرنشان فرموده، حاج مهدی قُلیِ هدایت (مُخبِرالسّلطنه) در مقدّماتِ خاطرات و خطرات دربارة این رُباعی شرحِ دیگری آورده است و «محلِّ وقوعِ أمر را شیراز و ملاّیِ خمشکن را شیخ جعفرِ کبیر میداند»31 و چون هدایت «نسب به شاعر میبَرَد»32 شاید سخنِ او در این باره معتبرتر باشد.
عبارتِ هدایت از این قرار است:
شیخ جعفرِ کبیر در شیراز أمر کرد خُمخانهای که بود، بشکنند. مباشر إلحاح کرد که دو هزار تومان مالیّاتِ دیوانیِ خُمخانه است؛ از من میگیرند، چارهای باید. به شیخ عرض کردند: این گره از دستِ دخترِ نصرالله خان ایلخانی قشقائی گشوده تواند شد. شیخ از معزّیإلیها دیدن میکند. وی ملکی در عوض بازمیگذارد که جبرانِ عوارضِ خُمخانه شود. این حکایت را به این شرح شنیدهام. شکسته شدنِ خُمها ثابت است؛ جبران مُرَدَّد. به هر حال محمّد مهدیخان شحنه، در این موقع رباعی ساخته است:
شیخی که ز خامی بشکست او خمِ می
|
|
|
زان عیش و نشاطِ بادهخواران شد طی
|
گر بهرِ خدا شکست، پس وای بهمن
|
|
|
وربهرِ ریا شکست، پس وای بهوی29
|
|
|
|
رباعی را برایِ شیخ خوانده بودند؛ ملاقاتِ شحنه را درخواست کرده است. خواهی نخواهی شحنه خدمتِ شیخ میرسد. تقاضا مینماید که خود رباعی را بخوانَد. با تزلزل و هراس میخواند. شیخ بر سرِ خود میزند، به طوری که ضعف میکند. چون به هوش میآید میگوید: ولیک إن شاءالله برایِ خدا شکست. اعتمادالسّلطنه رباعی را به اسمِ ملاّ محمّدِ زنجانی در منتظمِ ناصری ... نگاشته و وقوعِ أمر را در طهران؛ و این خلاف واقع است.33
محقِّقِ جَلیل و علّامـﮥ نَبیل، استاد جلالالدّینِ هُمائی، نیز، در فصلِ تکایا و مقابر از مُجَلَّدَ أبنیه و عماراتِ تاریخِ اصفهان، در معرّفیِ تکیـﮥ فاضلِ سَراب، در گفتوگو از «مدفنِ شحنـﮥ مازندرانی»، نخست دربارة خودِ «میرزا محمّدمهدی خانِ شحنه» شرحی مرقوم داشته و آنگاه به «داستانِ رباعیِ معروفِ شحنه» پرداخته است و ضمن تصریح بدین که «رباعیِ معروف ... علی التّحقیق از شحنه است که بعضی اشتباهاً به شعرایِ دیگر نسبت دادهاند»24، تفصیل داستانِ سرایشِ آن را به نقل از منتظمِ ناصری تحریر فرموده است.35
ضبطِ رباعیِ یادشده در نقلِ استاد از این قرار است:
زاهد بشکست از سرِ خامی خمِ می
گر بهرِ خدا شکست ای وای به ما
|
|
أسبابِ نشاطِ میگساران شد طی
ور بهرِ ریا شکست بس وای به وی
|
لیک نسخه بدلهائی هم از برایِ هر دو بیت یاد کرده و ذیلِ مصراعِ دومِ بیتِ نخست نوشتهاند: «به بعض روایات: دوران نشاط (بساط: خ) بادهخواران شد طی»؛ و ذیلِ مصراعِ دومِ بیتِ دوم مرقوم فرمودهاند: «صد وای بوی: خ؛ پس وای بوی: خ»36.
***
داستانِ إجرایِ حُدود و تَفسیقها و تکفیرها در عصرِ قاجار خود فصلی درازدامن از تاریخِ فرهنگیِ آن روزگار است و رویهها و سویههایِ گوناگونی دارد که بنَقْد از حیطـﮥ بحثِ یادداشتِ حاضر بیرون میافتد؛ لیک این اندازه باید گفت که عَلَیالظّاهر در آن دوران ـ به تعبیرِ استاد هُمائی ـ «برخی هم بنُدرت پیدا شدند که این أمور را وسیلـﮥ اشتهار و گَرم کردنِ بازارِ ریاست و سایرِ أغراضِ دنیوی قرار داده بودند»37؛ و مقابله با همین دنیاگرایان بس بود تا أهلِ ظَرافت را به واکنشهایِ ظَریفانه و هُشدارهایِ مویْبینانه وادارَد که أغلب در قالبِ مَردُمیترین رسانـﮥ فراگیرِ روزگار، یعنی: شعر، خودنمائی میکرد.
شاید چون حسینِ دودی را با آقانجفی ماجَراهائی بوده است و هم آقانجفی در عینِ تَقَلُّدِ ریاست و اهتمام به إجرایِ حدود38 أهلِ بذله گفتن و نکته شنیدن بوده و هم حسینِ دودی أهلّ چُنین گفت و شنودها، ظُرَفایِ زمان این شعرهایِ مناسب را از زبانِ حسین و خطاب به آقانجفی روایت میکردهاند تا از این راه به مقصودِ خویش نائل آیند و چشم و گوشِ أهل زمانه را بر آنچه در پسِ پردة برخی تکفیر و تفسیقها و حَد زدنهایِ این و آن میرود بگشایند، یا دستِ کم، سلاحی تدافُعی برایِ مقابله با هَجمـﮥ زاهدْنمایان و مُقَدَّسْمآبانِ جلوهفروش فراهم ساخته و أذهان را بر ضدِّ زُهدهایِ ریائی و تَقَشُّفهایِ خشکْمغزانه شورانده باشند؛ بیآنکه لزوماً شخصِ «حسین دودی» یا شخصِ «آقانجفی» در این میان مطمحِ نظر باشند. شاید هم مخالفان و دشمنان آقانجفی که اندکشمار نیز نبودهاند39، بدین کار اهتمام میکردهاند. شاید هم خودِ حسینِ دودی که به هر رویْ حُظوظی از أدبیّت داشته است، این شعرها را «مناسبْخوانی» کرده و دیگران آنها را سُرودة خودِ او پنداشتهاند.
باری، واقعیّتِ داستانها هرچه باشد، این سُرودهها از حسینِ دودی نیست و دستِ کم همین دو فِقْره را باید از سُرودههایِ اندکشماری که به نامِ او نقل و روایت میشود قَلَم گرفت.
پینوشتها
1. «تریاکْمالی» ـ که «تریاکْسائی» هم گفته میشد ـ عبارت بوده است از: مالیدن و به عمل آوردنِ شیرة خشخاش تا به صورتِ تریاکِ قابلِ مصرف درآید.
2. در متنِ چاپی: شده.
3. أعلامِ اِصفهان، سیّد مصلحالدّینِ مهدوی، تصحیح و تحقیق و إضافات: غلامرضا نصراللّهی، پیشگفتار: دکتر محمّدعلیِ چلونگر، چ: 1، اصفهان: سازمانِ فرهنگی ـ تفریحیِ شهرداریِ اصفهان، 1387 ﻫ.ش.، 2/ 794 و 795.
4. نگر: اصفهان زادگاهِ جمال و کمال، نعمةاللهِ میرعظیمی، چ: 1، اصفهان: نشرِ گُلها، 1379 ﻫ.ش.، ص 556ـ560.
5. نگر: تذکرة شعرایِ استانِ اصفهان (از قرنِ پنجم تا عصرِ حاضر)، مصطفی هادوی (شهیرِ اصفهانی)، چ: 1، اصفهان: گل افشان، 1381 ﻫ.ش.، ص 261 و 262.
6. نگر: دلقکهایِ مشهورِ درباری و مسخرههایِ دورهگرد (از زمانهایِ دور تا أواخرِ عهدِ قاجار)، حسینِ نوربخش، با مقدّمـﮥ سبکتکینِ سالور، چ: 2، تهران: کتابخانـﮥ سنائی، بی تا، صص 224ـ227؛ و: اصفهانیهایِ شوخ و حاضرجواب، همو، چ: 1، تهران: انتشاراتِ سنائی، 1379 ﻫ.ش.، ص 131 و 132.
7. تذکرة شعرایِ استانِ اصفهان، هادوی، ص 261.
8. افزون بر این، باید به یاد داشت که:
چون در آن زمان تحصیلِ علم و خَطّ و رَبط به همان نظامِ آموزشیِ سنّتی انحصار داشت، سَروکارِ گروهی از کسانی هم که در آموختنِ أدبیّت و عربیّت، قَدری از مرسومِ مکتبخانهها فراتر میرفتند، أحیاناً به مدارسِ عِلمیّه میافتاد و لختی از روزگار خود را به آمدوشُد نزدِ مدرِّسانِ مُقَدَّمات میگذراندند بیآنکه در جرگـﮥ طالبانِ علومِ دینی و ـ به اصطلاحِ امروز: ـ «حوزویان» درآیند.
9. در مأخذِ چاپی: حبهای.
10. چُنین است در مأخذِ چاپی؛ به جایِ إملایِ رسمیِ «خُرد».
11. چُنین است در مأخذّ چاپی. احتمالاً «مُنطَفی» صحیح است.
12. در مأخذِ چاپی: پای بستم.
13. در مأخذِ چاپی: چهار.
14. در مأخذِ چاپی: حجیم.
15. رجال و مشاهیرِ اصفهان، میر سیّدعلیِ جَناب، تدوین و تصحیح: رضوانِ پورعصّار، چ: 1، اصفهان: سازمانِ فرهنگی ـ تفریحیِ شهرداریِ اصفهان،1385 ﻫ.ش.، صص 198ـ200.
16. فیالجُمله چیزی است که از یکی از استادانِ بنامِ موسیقیِ اصفهان شنیدهام.
17. دلقکهایِ مشهورِ درباری و مسخرههایِ دورهگرد، ص 227.
18. أعلامِ اصفهان، 2. 795.
19. نگر: اصفهان زادگاهِ جمال و کمال، ص 558.
20. دربارة بنائی و آثارش، افزون بر مقالـﮥ جستجوگرانـﮥ آقایِ علیِ حَیدَریِ یَساوُلی زیرِ نامِ دیوانِ غزلیّاتِ بنائیِ هروی (چاپ شده در: فصلنامـﮥ میراثِ شهاب، س 16، ش 1/ پیاپی: 59/ بهارِ 1389 ﻫ.ش.، صص 125ـ136)، نگر:
دائرةالمعارفِ بزرگِ إسلامی، تهران: 1383 ﻫ.ش.، 12/ 570ـ572 (مقالـﮥ آقایِ علیِ میرأنصاری)؛ و: دانشنامـﮥ جهانِ إسلام، تهران: 1377 ﻫ.ش.، 4/ 246 و 247 (مقالـﮥ خانمِ صفورا هوشیار).
21. مجالس النّفائس، میرنظامالدّین علیشیرِ نوائی، به سعی و اهتمامِ علی أصغرِ حکمت، تهران، بی نا، 1323 ﻫ.ش.
این مطلب ـ بِنا بر نشانهگذاریِ مرحومِ حکمت (نیز سنج: ص «لز») ـ ، گوشهای از افزونـﮥ مترجم و محرِّرِ لطائفنامه، یعنی سلطان محمّدِ فخریِ هراتی، بر أصلِ نوشتـﮥ علیشیرِ نوائی است.
22. دربارة آن بیتِ دوم که دیدیم که در بعضِ منابع پس از بیتِ یاد شده مذکور داشتهاند، بنَقْد سخنی نمیتوانم گفت. باید نسخههایِ دیوانِ بنائیِ هروی را دید و بررسید. شاید آن هم از بنائی باشد.
23. این، فیالجمله، حکایتی است که سالها پیش از شاعرِ فقید و إنسانِ والا، استاد علیِ مظاهری، شنیدم. خاک بر او خوش باد!
24. نگر: تاریخِ اصفهان، حاج میرزا حسن خانِ جابریِ أنصاری، به ترتیب و تصحیح و تعلیقِ جمشیدِ مظاهری (سُروشیار)، چ: 1، اصفهان: مؤسَّسـﮥ انتشاراتیِ مشعل (با همکاری: شرکتِ بهی)، 1378 ﻫ.ش.، ص 258.
25. کُپ: ظرفِ بزرگِ سفالین یا شیشهای که دهانهاش گُشاد است؛ قرابـﮥ بزرگِ شیشهای؛ ظرفِ شیشهایِ بزرگ از برایِ سرکه و ... .
26. اصفهان زادگاهِ جمال و کمال، ص 558 و 559.
27. دانشمندان و بزرگانِ اصفهان، [سیّد] مصلحالدّینِ مهدوی، تحقیق و تصحیح و إضافات: رحیمِ قاسمی (و) محمّدرضا نیلفروشان، چ: 1، اصفهان: انتشاراتِ گُلدسته، 1384 ﻫ.ش.، 2/ 693.
28. قُلّاب و آنچه درونِ آن است، افزودة طابعِ دانشورِ کتابِ مرحومِ جابری است.
29. تاریخِ اصفهانِ جابری أنصاری، ص 171.
30. نگر: همان، ص 257.
31. همان، همان ص.
32. همان، همان ص.
33. خاطرات و خطرات (توشهای از تاریخِ شش پادشاه و گوشهای از دورة زندگیِ من)، مهدیقُلی هدایت (مُخبِرالسَّلطنه)، چ: 2، تهران: کتابفروشیِ زوّار، 1344 ﻫ.ش.، ص سی و یک.
34. تاریخِ اصفهان (مجلّدِ أنبیه و عمارات/ فصلِ تکایا و مقابر)، استاد علّامه جلالالدّینِ همائی، به کوششِ ماهدُخت بانو هُمائی، چ: 1، تهران: مؤسَّسـﮥ نشرِ هُما، 1381 ﻫ.ش.، ص 286.
35. نگر: همان، ص 287.
36. همان، ص 395.
37. همان، ص 397.
در این باره افزون بر رویـﮥ پیشگفته، رویههایِ 300ـ305 از کتابِ یادشده نیز شایان مراجعه و بررسی است.
38. در این باره، نگر: تاریخِ علمی و اجتماعیِ اصفهان در دو قرنِ أخیر (بیان سُبُل الهدایة فی ذِکرِ أعقابِِ صاحبِ الهدایة)، سُیِّد مُصلِحالدّینِ مَهدوی، چ: 1، قم: نشر الهدایة، 1367 ﻫ.ش.، 1/402.
39. سنج: تاریخِ علمی و اجتماعیِ اصفهان در دو قرنِ أخیر، 1/ 524.