خجند، زیبای با فرهنگ
نویسنده: دکتر سید علی موسوی گرمارودی
یادکرد
هنگامی که دوست فرهیختـﮥ ارجمندم جمشید کیانفر، داغدار فرزند جوان و رشید خود، مزدک عزیز شد، من در سفری خارج از ایران بودم. کیانفر، هرسال به «داغیاد» آن سفر کرده، مجموعـﮥ مقالات دوستداران خویش و آن زنده یاد را با نام مزدکنامه منتشر کرد. من آنگاه از آن فاجعه، آگاهی یافتم، که سه جلد مزدکنامه، در آمده بود، اینک این مقاله را که نوعی سفرنامه است برای چاپ در مزدکنامـﮥ چهارم، به پیشگاه دوست بزرگوارم کیانفر، با همدلی در داغ سترگ او، فراز میآورم.
در شعري منسوب به حضرت اميرالمؤمنين علي ـ عليهالسّلام ـ آمده است:
تَغَرَّب عَنِ الاوطانِ في طَلَب العُلي
تَفَرُّجُ هَمًّ وَ اکتِسابُ مَعيشهٍ
|
|
وَ سافِر ففي الأَسفارِ خمسُ فوائِد
و علمٌ و آدابٌ و صٌحبَهُ مـاجِـد1
|
يعني: در جستوجوي مجد و بزرگي، از ميهن دوري گُزين و سفر کن، که در سفر پنج سود نهفته است: زُدودَنِ اندوه، دستيابي به روزي و کسب دانش و آشنايي با فرهنگها و همنشيني با بزرگان.
من در سفر چهار سالـﮥ خود به کشور زيباي تاجيکستان، به همـﮥ اين سودهاي پنجگانه رسيدم.
***
صاحب اين قلم، از تابستان 1378 تا تابستان 1382، به عنوان رايزن فرهنگي، در تاجيکستان به سر بردم. از روزگاري که دستهاي غَدّار و نابکار، فارسي زبانها را از هم جدا کرد تا به امروز، جاذبـﮥ سفر به ديار مردم همنژاد و همزبان و همخون و همکيش، بسيار کسان از هموطنان مرا به ديار تاجيکان کشانده بوده است:
اديبالممالک فراهاني، در سالِ 1319 ﻫ . ق به سمرقند سفر کرده است.2
در تاريخ نزديکتر به زمانِ ما، بزرگاني چون علياصغر حکمت، استاد سعيد نفيسي، استاد فروزانفر و لاهوتي و خانم ژاله اصفهاني و در سالهاي بازهم نزديکتر شاعراني چون سياوش کسرائي و نادرپور به تاجيکستان سفر کردهاند و با فرهيختگان آن ديار، ديدار و بده بستانِ فرهنگي داشتهاند و حتّي شعر و اخوانيه با شاعران آن ديار، ردّ و بدل کردهاند؛ مانند علياصغر حکمت که براي استاد صدرالدّين عيني، شعري گفته و استاد عيني هم پاسخ داده است.
علياصغر حکمت در سال 1984م در جشن پانصدمين سالگرد تولّد اميرعلي شيرنوائي شرکت کرد و در بازگشت به ايران قطعهاي به نام عيني سرود و براي او فرستاد که در مجلّـﮥ پيامنو (سال 4، شمارة 4، تيرماه 1327خ) چاپ شد؛ به مطلع:
همسايه ز همسايه بسي پند بگيرد
|
|
انگور ز انگور همي بند بگيرد
|
مرحوم حکمت اين مطلع را از يک ضربالمثل تاجيکي در آغاز شعر خود وام کرده بود.
اين قطعه نيازي است بهشيرين سخني، کاو
صدر ادب و عين هنر، عيني دانا
|
|
صد تَنگِ شکر از لبِ چون قند بگيرد
حکمت سزد از دانش او رنگ بگيرد3
|
شادروان فروزانفر نيز در سال 1964 براي شرکت در جشن 550 سالگي جامي به شهر استالين آباد آن روز (دوشنبـﮥ امروز) رفته بود. در مجلس بزرگداشت، باي محمّد نيازاف خجندي4 با صداي گرم خود در يکي از پردههاي موسيقي شش مقام تاجيک، اين بيتِ کمال خجندي را ميخوانَد:
با لطف طبع، مردم شيراز از کمال
|
|
باور نميکنند که گويد خجنديم
|
استاد فروزانفر چنان شيفته ميشود که از جا برميخيزد و بيمحابا خطاب به نيازاف، فرياد ميزند: احسنت!5
بنده هم، با شيفتگي و عشقي از همين گونه، هنگامي که هنوز آثار و بقاياي جنگ داخلي تاجيکستان تمام نشده بود و در خيابانهاي اصلي شهرهاي اين کشور، از ساعتِ چهار بعدازظهر امکان تردَد نبود، با شوق فراوان به عنوان رايزن فرهنگي، به اين کشور سفر کردم.
محلِّ رايزني فرهنگي ايران، در پايتخت تاجيکستان قرار داشت امّا من پس از يکسال اقامت مستمر در شهر دوشنبه، از سال 1379 که آثار و بقاياي جنگ داخلي کاملاً پايان يافته بود، هر از چندگاه براي تدريس شاهنامه و ديوان حافظ به دانشجويان دانشگاه خجند، با هواپيما به شهر خجند در کنار سير دريا (يا رود سيحون) ميرفتم و دو سه روز ميماندم.
در اين سفرها، همواره ميزبان اصلي من، استاد دکتر عبدالمنّان نصرالدّين، رئيس گروه زبان و ادبيات کلاسيک فارسي دانشگاه خجند بود.
***
دکتر نصرالدّين مردي است به تمام معنا نمونـﮥ يک دانشمند کوشا و يک مسلمان راستين. پنجاه و سه سال دارد، با چهرهاي روشن و خندان و درخشان. ميانه بالاست و اندک لاغر و همين لاغري، او را بلندتر نشان ميدهد.
گاهي سپيدي چشمان مهربان و نافذش از شدّت مطالعه و بيدار خوابي و خستگي، به سُرخي ميزند؛ امّا خستگي هر قدر باشد، نمیتواند لبخند شيرين و مؤدّبانه را از روي لبهاي او پاک کند.
از آنجا که در آمد کارمندان دولت ـ حتّي استادان دانشگاههاـ پس از استقلال تاجيکستان، بسندة هزينههاي آنان نيست، دکتر نصرالدّين و تمام افراد خانوادهاش، در تعطيلهاي تابستاني و فرصتها و فراغهاي ديگر، در مزرعهاي بين راه خجند به استروشن، به کشاورزي ميپردازند.
دکتر نصرالدّين، پنج فرزند دارد که همه تحصيل کردهاند و فرزند دوم ايشان دکتر فخرالدّين، همانند پدر استاد دانشگاه خجند و نيز حافظ کُلِّ قرآن کريم است.
***
دکتر عبدالمنّان نصرالدّين 20 نُوامبر سال 1953 در شهر خجند به دنيا آمده است. فارغالتحصيل رشتـﮥ زبان و ادبيات فارسي (تاجيکي) دانشگاه دولتي خجند در سال 1974 است؛ از همان سال تا کنون در دانشگاه خجند به عنوان استاد گروه ادبيات کار ميکند. در سال 1982 رسالـﮥ دکتري خود را با موضوع شمساللغات و اهميت آن براي لغتشناسي تاجيک گذرانده است.
***
خجند را بايد پايتخت فرهنگي تاجيکستان به حساب آورد. شهري است بسيار زيبا و آباد و پُر جُنبوجوش؛ با مردمي عموماً خونگرم و مهربان.
سيحون يا «سيردريا» و يا به قول مؤلف ناشناختـﮥ حدودالعالم، رود چاچ6 و يا به قول مَقدِسي، مؤلف احسنالتقاسيم چاچ رود7، با پيچ و تاب از شرق به غرب، از وسط شهر ميگذرد و با آنکه چند فرسنگ جلوتر از شهر، در راه آن سدي بسته و در واقع، شکوه آن را فرو شکستهاند، بازهم شکوهمند و سترگ است و قابل کشتيراني است و چنانکه دکتر نصرالدّين و ديگر مردم خجند ميگويند، امروز هم ميتوان از آن، ماهيهاي بسيار بزرگ صيد کرد؛ از همانگونهها که نظامي عروضي سمرقندي در کتاب چهار مقالـﮥ خود، گزارش ميدهد، (و احتمالاً به دليل آنکه ميگويد: «سلطان روي به ماوراءالنهر داشت» مقصود او همين سير درياست):
در سنـﮥ خمس و خمسمأه (=505) که سلطان سنجر ... به دشتِ خوزان فرود آمد و روي به ماوراءالنّهر داشت به حَربِ محمّدخان؛ اميرداد (ابوبکر مسعود حاکم پنج ده) ميزبانييي کرد عظيم شگرف، روز سوم (سلطان سنجر) به کنار رود آمد و در کشتي نشست و نشاطِ شکارِ ماهي کرد و در کشتي، داودي (از منجمّانِ بارگاهِ حاکم پنج ده) را پيش خواند (و) گفت: حکم کن که اين ماهي که اين بار بگيرم به چند مَن بُوَد؟...8
(داودي) گفت: حکم ميکنم که اين که برکشي، پنج من بُوَد... چون ساعتي ببود، شست9 گران شد و امارات10 آنکه صيدي در افتاده است، ظاهر شد. سلطان شست برکشيد.11 ماهيي سخت بزرگ درافتاده بود چنانکه برکشيدند12 شش من بود!...13.
قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم:
نخستين مهاجمان مغول، از همين رود و در همين خجند، از آب گذشته و با مردم دلير شهر، به پيکار پرداختند. امروز نيز، نيمي از شهر، بالاي رود و نيمي ديگر پايين آن قرار دارد. صاحب ناشناختـﮥ حدودالعالم در 1055 سال پيش مينويسد:
«خجند شهري است با کِشت و بَرز14 بسيار، مردماني با مروّت و از وي انار خيزد»15 مؤلّف احسنالتقاسيم نيز آن را دلگشا ميداند.16
امروز هم، اين شهر کشت وبرز بسيار دارد، به همين روي، سرسبز و درخشان است و محصور در باغهاي انبوه ميوهها و گلها و سروها و گياهان ديگر ... اگرچه تابستان آن خيلي گرم و زمستان آن خيلي سرد است امّا بهار و پاييزي، بيمانند دارد. خجند در بهار، يکپارچه غرق در انواع گلهاست و پاييز آن نيز بهاري ديگر است به رنگي آميخته از ارغوان و زر. پاييز خجند دلگير نيست.
خجند، شهر انواع رستورانهاي دلگشاي خياباني با انواع غذاهاي بسيار دلچسب روسي و محلّي است. امّا پيشخدمتهاي اين رستورانها اغلب دخترکان زيباروي روسياند نه دخترانِ خجندي زيرا زمينـﮥ مذهبي و ايمان قلبي مردم شهر کمتر اجازه ميدهد که دختران و زنان خجندي، به کار در رستورانها بپردازند؛ با آنکه از روسها بيگمان زيباترند.
رستورانهاي داخل شهر پر رونقترند امّا چايخانهها و رستورانهاي سنّتي مُشرف به آب آرام و شفّاف و عميق سيحون، زير سايبانهاي دلنواز درختانِ لب رود، صفاي ديگري دارد.
خجند از پاکيزگي و تميزي، برق ميزند. نخست بار که از فرودگاه کوچکِ آن، به درون شهر رسيدم، از نظافت آن بياختيار به ياد اين شعرِ افتادم:
لطافت آن قدر دارد که در وقت خُراميدن
|
|
ز پُشتِ پاش بتوانديد نقش روي قالي را
|
يقين دارم که آباداني و زيبايي و پاکيزگي شهر، بيشتر به مسؤولان استان سُغد و شهرداران شهر خجند، وابسته است. کفايت و کارداني اينان مرا به ياد صدرالدّين خجندي مياندازد که در قرن ششم به اشاره خواجه نظامالملک به اصفهان رفت و خود و سپس خاندانش با نام آل خجند دويست سال در اصفهان با کارداني، مصدر امور مردم بودند. جا دارد که اين بيت رفيعالدّين لَنباني را که براي صدرالدّين خجندي گفته، امروز براي شهردار خجند تکرار کنيم:
جهان فروز هلالي زآسمان خجند
|
|
نديد چرخ چنين گوهري زکان خجند17
|
***
تنديس شاعر بزرگ و غزلسراي نامدار قرن هشتم شيخ کمالالدّين خجندي، در وسط شهر، و تقريباً نزديک محل خانهای که روزگاري در آن ميزيسته است، با صلابت و مهرباني، به نبيرگان خود مينگرد که در شهر با جُنب و جوش فراوان اينسوي و آنسوي ميروند.
کمال همانطور که خود گفته است در «لطف طبع» از شاعران بزرگ شيراز (يعني سعدي و شاعر همدورة خود حافظ) چيزي کم ندارد:
بالطف طبع، مردم شيراز از کمال
|
|
باور نميکنند که گويد خجنديم18
|
امّا نه تنها مردم شيراز که مردم خجند، يعني همشهريانِ خود او نيز شعر او را، درست در نمييافتهاند.
دکتر عبدالمنّان نصرالدّين، در مقالـﮥ عالمانهاي با نام« نسخـﮥ حُسن» در کتابِ مقالات مجمع بزرگداشت خجندي مينويسد:
... از مضمون اين قطعه کمال:
مکن خواجه، اصلاح شعرِ کمال
که پيش من، اصلاحِ شعري چنين
|
|
قبول از تو، از بنده فرمودن است
به گِل بيتِ معمور، اندودن است
|
ميتوان پيبرد که بعضي از کاتبان و خوشنويسان، لطف و نزاکت سخنان شيخ کمال را، همان وقت هم درست، درک نکرده بودند ... .19
بيگمان، کمال خجندي يکي از بزرگترين و تواناترين سخنوران فارسي زبان در تاريخ ادبيات همـﮥ ما فارسي زبان هاست. هر چند مانندِ بسياري از سخنوران بزرگ ديگر ما، چون مسعود سعد سلمان، ناصر خسرو، نظامي گنجوي، کمالالدین اسماعيل، خاقاني شرواني و چندين شاعر برجستـﮥ ديگر، قدر او را در خور جايگاه بلند وي؛ پاس نداشتهاند. امّا خود او، با اعتماد به نفسِ کامل، قدر خويش را خوب ميدانسته است، زيرا گاه خود را همسنگ مولانا جلالالدّين رومي ميداند:
رومي به زمينِ روم زد نقب
|
|
وز خاکِ خجند سر برآورد
|
و گاهي ميگويد؛ اگر راهي براي نشر اشعارش وجود داشته باشد، سرزمينهاي دور دست را نيز تسخير خواهد کرد:
کمال اين شعر گر مُرغي بَرَد بر پر به هِندَستان
|
|
|
بيايد طوطي و از تو سخن آموختن گيرد
|
|
|
|
به هر روي، خجند، با تنديسِ سرافراز کمال در وسطِ شهر، از هويّتِ شرقي و ميراث گرانقدر فرهنگي اين شهر، پاسداري ميکند.
با آنکه در زمان سلطـﮥ روسیـﮥ شوروی، به سببِ داشتن اورانیوم، شهرکی هستهای با نام نخراشیده و نتراشیدة روسی چَکالُوسک به ناف شهر چسبانده بودند که هنوز به گونـﮥ محلّهاي از شهر، در کنار آن باقي است و نیز نام باستاني خجند را به لنينآباد تغيير داده بودند امّا خجند با مسجد جامع با شکوه و آثار باستاني فراوانِ خود، همچنان شهري با شمايل شهرهاي خاطرهانگيزِ« وَرارود » چون سمرقند، بخارا، فرغانه و استروشن، کاملاً شرقي باقي ماند و روسي نشد و نام باستاني آن نيز زمان استقلال دوباره به آن بازگشت.
نمونـﮥ مجسّم اين اصالت و حفظ هويت را که در شهر خجند ديديم، در همـﮥ اهالي خجند نيز ميتوانيم مشاهده کنيم.
يعني همانگونه که شهر خجند، با داشتن فرودگاه و تراموا و استفاده از آخرين دستاوردهاي علمي و تکنيکي جهان امروز، همچنان در هويت و فرهنگ و نام و روش، چهرة اصيل شرقي خود را حفظ کرده است، شهروندانِ فرهنگدوست خجند، نيز کاملاً این چهرة شرقی را حفظ کردهاند.
آنان همچون هر مسلمان معتقدِ واقعی (ونه چون امثال بنده تنها با شعار)، نمازهاي بامداد، پيشين، نمازِ ديگر، شام و خفتن20 را هر يک در هنگام خود، ميخوانند: تمام ماه مبارک را روزه ميگيرند. نماز جمعه را در مسجد جامع خجند که جمعهها نمازگزاران در آن موج ميزنند، ميخوانَند وبه قرآن کريم، از سُويداي دل عشق ميورزند.
از پاکيزگي طينت و پاکي فطرت و ايمان خالص آنان در مييابيم که برجستگيها و زيباييهاي مردم اين شهر آنان را شايستـﮥ خدمت به قرآن کرده است و به قول سعدي مثل پَرِ زيباي طاووس در اوراق مصحف؛ اين منزلت از قدر آنان بيش نيست:
پَرِّ طاووس در اوراق مصاحف ديدم
گفت خاموش که هرکس که جمالي دارد
|
|
گفتم اين منزلت از قدر تو ميبينم بيش
هرکجا پاي نهد، دست ندارندش پيش21
|
پینوشتها
- ديوان الامام علي عليهالسّلام، جمع آوردة سيد محسن امين عاملي، چاپ اول، بيروت، سال 2000 م، ص 64.
نيز: ديوان الامام عليبن ابيطالب، شرح دکتر فرحات، دارالکتاب العربي، بيروت 1991، ص 61.
در شروح اين ديوان نيز، اين شعر عيناً به همين صورت آمده است. رجوع فرماييد به شرح: قاضي کمالالدّين ميرحسينبنمعينالدّين ميبدي، چاپ دوم، ميراث مکتوب، تصحيح دکتر فروهر. ص 405 و نيز به شرح: قطبالدّين ابوالحسن محمّد بن الحسين بن الحسن بيهقي، تصحيح دکتر امامي، چاپ دوم، نشر اُسوه، ص 192.
- رجوع فرماييد به زندگي و شعر و اديبالممالک فراهاني، نوشتـﮥ دکتر سيد علي موسوي گرمارودي، جلد اوّل، ص 254.
يادآور ميشوم که دستگيري از نوع همان دستهاي غَدّار، سمرقند و بخارا را نيز از تاجيکستان جدا افکنده است.
- براي ديدن تمام اين دو قطعه رک: کارنامـﮥ استاد صدرالدّين عيني به کوشش کمال عيني، نشريات عرفان، شهر دوشنبه، سال 1978، ص 12 به بعد.
- اين هنرمند سپاس خداي را که هنوز در خجند زندگي ميکند. من در اواخر بهار 1382 در خجند با او ديداري طولاني داشتم و خاطرة استاد فروزانفر را از خود او نيز شنيدم. دير زياد آن بزرگوار هنرمند.
- از ساقه تا صدر (تذکرة شعراي قرن بيستم تاجيکستان)، تأليف علي موسوي گرمارودي، تهران، 1384، ص 28.
- در کتاب حدودالعالم منالمشرق الي المغرب تأليف يافته به سال 372 ﻫ . ق چنين آمده است: «... ديگر رود پَرک است از پشت کوه خَلُّخ بگشايد و بر حدود چاچ بگذرد و ميان بناکت و ديوار قلاس، به رودِ اوزگند افتد و چون اين همه آبها يکي شود، اين همه را چاچ خوانند و تازيان اين رود را سيحون خوانند...».
- در احسن التقاسيم في معرفةالاقاليم که ابوعبدالله محمّد بن احمد مقدسي آن را در سال 375 ﻫ. ق به عربي تأليف کرده، دربارة رود سيحون، چنين آمده است: «چاچ رود: از دستِ راستِ ترکمنستان برآيد و تا درياچـﮥ خوارزم کشيده شود. در بزرگي همانند جيحون است. ولي همچون مرده است (ظاهراً يعني مانند رودهاي کوهستاني، جنبجوش ندارد) يک خليج (ظاهراً منظور يک شاخه است) از آن جدا شده از ميان اشروسنه (=استروشن) و خجند ميگذرد. از آغاز تا پايانش 145 فرسنگ است (يعني 870 کيلومتر اگر هر فرسنگ مقدسي هم، مانند امروز شش کيلومتر ميبوده است). احسنالتقاسيم، ترجمـﮥ دکتر علينقي مُنزوي، شرکت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ج 1، ص 31.
- يعني از طريق محاسبات نجومي خود، پيشگويي کن که وزنِ اين ماهي که به تور من خواهد افتاد، چند من خواهد بود.
- شست: تور ماهيگيري، قلاّب ماهيگيري، دام.
- اَمارات: نشانهها.
- برکشيد: بيرون آورد.
- برکشيدند: وزن کردند.
- چهار مقالـﮥ نظامي عروضي سمرقندي، تصحيح علاّمه قزويني، انتشارات جامي، ص 97.
امروز هم بنا به گفتـﮥ دکتر نصرالدّين و دوستان ديگر خجندي، گاهي ماهيهايي به بزرگي قامتِ آدمي بلکه بلندتر، از سير دريا ميگيرند.
- بَرز: کشت و زراعت. فرهنگ لغات ادبي، محمّد امين اديب طوسي، چاپ دانشکدة ادبيات تبريز.
- مقدسي ميگويد: «خجند شهري دلگشاست. در اين سوي مرز رود، خوش هواتر از آن نيست. رودخانه از ميانش ميگذرد و کوه بدان چسبيده و در مرز است؛ خردمندان آن را ستوده و شاعران آن را وصفها کردهاند». احسنالتقاسيم، ترجمـﮥ دکتر علينقي منزوي، جلد دوّم، ص 393.
- حدود العالم، چاپ دانشگاه تهران، ص111.
- ديوان رفيع لنباني، ص 113
- ديوان کمال خجندي، با مقدّمـﮥ شريف جان حسينزاده و اسدالله يف، جلد دوم، نشريات عرفان، شهر دوشنبه، 1987، ميلادي ص 196.
- مقالات مجمع بزرگداشت کمال خجندي، تبريز، آذرماه 1375، جلد اوّل، ص 387. شايد به همين دليل او تبريز را برگزيد و سرانجام نيز در سال 803 در همان شهر وفات يافت و در وليانکوه باغ بيشـﮥ تبريز به خاک سپرده شد. خود گفته است:
زاهدا تو بهشت جو که کمال
|
|
وليانکوه خواهد و تبريز
|
رک: کوي سرخاب تبريز و مقبرةالشعراء، تأليف دکتر سيد ضياءالدّين سجّادي، انتشارات انجمن آثار ملي، تهران 1356، صص 10،11،60 و 61.
- در خجند ، بلکه در سراسر تاجیکستان به نمازهای صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا ، به ترتیب: نماز بامداد ، نماز پیشین ، نمازِدیگر، نماز شام و نماز خفتن میگویند.
- گلستان سعدي، توضيح عبدالعظيم قريب، ص 114.