آیا دیوان حافظ متنی مذهبی است؟
نویسنده: فین تیسن؛ ترجمه سلمان ساکت
اين پرسش ممكن است بيربط به نظر برسد، چرا كه از يك سو بر اساس باور بسياري از مسلمانان مقيّد و مذهبي كه اشعار حافظ را الهام شده از سوي خداوند ميدانند، ميتوان بيهيچ ترديدي ديوان حافظ را متني مذهبي به شمار آورد، امّا از سوي ديگر اگر گمان كنيم كه حافظ خود بر آن بوده تا برداشتي مذهبي از سرودههايش صورت گيرد ـ چنانكه امروزه برخي از پژوهشگران بر اين باورند ـ پس بايد بخش عظيمي از ديوان او را با نگاهي غيرمذهبي تفسير نمود. همچنين بايد چنين پنداشت كه حافظ خود نيز اثرش را در زمرة اشعار مذهبي به شمار نميآورده است. در اين مقاله دربارة ابياتي كه آشكارا معنايي غيرمذهبي دارند و به هيچ روي ـ مگر با تفسيري دلبخواهي و يا گاه عرفاني امّا نامعقول ـ نميتوان آنها را مذهبي دانست، گفتگو نميكنيم؛ بلكه بر آنيم تا دربارة ابياتي بحث نماييم كه به راحتي سر به تفسير عرفاني ميسپرند و حتّي گاه به مثابـﮥ گزارههاي مذهبي جلوه ميكنند. بدينگونه ميكوشيم تا نشان دهيم كه چرا نبايد از آنها درك و برداشتي مذهبي داشت.
به منظور ارائـﮥ تصويري شفافتر از آنچه گفته شد، ابتدا سه بيت از غزلي نه چندان مشهور ميآورم. تقريباً همـﮥ محققان در اينكه حافظ در اين ابيات تا حدودي تمايلات و گرايشهاي مذهبي خود را بيان كرده است، همداستانند.
غزل (شمارة 300/294)1 با اين بيت آغاز ميشود:
هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
|
|
گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك
|
و با اين بيتها به پايان ميرسد:
تو را چنان كه تويي هر نظر كجا بيند
|
|
به قدر بينش خود هركسي كند ادراك
|
بهچشم خلق عزيز آن زمان شود حافظ
|
|
كه بر در تو نهد روي مسكنت برخاك2
|
حال بنگريم به بيت زير از غزل شمارة 283/278:
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
|
|
مكن بهفسق مباهات و زهد3 هممفروش
|
اين بيت آشكارا يك نصيحت مذهبيِ صريح و پيش پا افتاده است و چه بسا انتظار داشته باشيم كه آن را در پندنامـﮥ عطار ببينيم تا در ديوان حافظ. ولي آن را با بيت ديگري از همين غزل مقايسه كنيد:
ز كوي ميكده دوشش به دوش ميبردند
|
|
امام خواجه كه سجّاده ميكشيد به دوش
|
همانند بيت قبل، اين بيت را هم ميتوان در تداوم پندنامـﮥ عطار به شمار آورد، چرا كه كنايهاي طعنهآميز به امام و مقتداي بزرگ مردم است. بيشك مخاطبان حافظ، هم پيشواي خود را ميشناختند و هم از اتفاقات مربوط به او آگاه بودند. بنابراين حافظ در اينجا احتمالاً بر آن بوده تا طريقـﮥ دينداري و وعظ امام شهر را به تمسخر گيرد.
حال بنگريم به بيتي از غزل شمارة 201/196:
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
|
|
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند
|
تفسير اين بيت بستگي كامل به دريافت ما از «باد استغنا» دارد. استغنا يكي از صفات اختصاصي خداوند است. او نه تنها از همه چيز و همه كس بينياز و رهاست، بلكه بجز او هيچ كس اين ويژگي را ندارد. بنابراين باد استغنا بايد باد خداوند باشد. همچنين ممكن است باد استغنا لحظـﮥ مرگ (اجل) يا روز حساب كه اين باد ميوزد و همه چيز را با خود ميبرد، معني شود. در اين صورت معني بيت چنين است: به هوش باش و توبه كن و طريقهاي مذهبي در پيش گير، چرا كه توبه در روز حساب بسيار دير خواهد بود. در آن هنگام طاعت و فرمانبرداري سودي نخواهد بخشيد و باد استغنا با وزش خود، اعمال نيك را همچون تودههاي علف خشك پراكنده خواهد ساخت.
اين تفسير دست كم يك اشكال دارد و آن اين است كه در آن لحظه چه كسي فرصت خواهد داشت تا هزاران خرمن طاعت را براي خود آماده سازد؟ همچنين به نظر ميرسد كه اگر حافظ اندوختن خرمني از زهد و پارسايي را مد نظر داشته است، در بيت مورد بحث ميگويد كه در روز قيامت تمام اينها بيفايده خواهد بود و خداوند به آنها هيچ اعتنايي نخواهد كرد. بنابراين آيا بايد چنين استنباط كنيم كه حافظ دينداري ظاهري را نفي ميكند و در عوض، عشق به خداوند را به جاي آن مينشاند؟ اين نتيجهگيري هم رضايتبخش نيست چرا كه به لحاظ منطقي همانگونه كه خداوند از طاعت و بندگي ما بينياز است، به عشق و محبت ما هم نيازي ندارد.4
افزون بر بيت فوق، ابيات ديگري نيز در اين غزل وجود دارد كه به طاعت و زهد ميتازد. همچنين ميتوان از كل غزل، خوانشي مبتني بر خودداري و سرپيچي از دستوراتي كه ميگساري و هوسراني را منع ميكنند، به دست داد. بياييد تصور كنيم كه حافظ با گروهي از دوستانش براي ميگساري به محلي متروك يا ميخانهاي دورافتاده در بيرون شهر رفته است5، در اين هنگام برخي از معتقدان مذهبي وارد ميشوند و ميكوشند تا حافظ و دوستانش را امر به معروف نمايند و از منكر باز دارند. تمام غزل شمارة 201/196 را ميتوان پاسخي رندانه به توصيهها و نصيحتهاي آنان دانست:
شراب بيغش و ساقيخوش دو دام رهند
|
|
كه زيركان جهان از كمندشان نرهند
|
بر اين اساس كه چگونه بيت را بخوانيم، ميتوان چنين برداشت كرد كه حتي افراد زيرك هم نميتوانند از اين دام برهند و يا ميتوان چنين استنباط نمود كه مردمان زيرك، آن اندازه زيرك هستند كه از اين دام نگريزند، هر چند ابلهان تمام كوشش خود را به كار ميبندند تا از اين دام رهايي يابند. در متني كه پيش روي دارم، به درست يا به غلط، برداشت دوم صحيح انگاشته شده است.
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
|
|
هزار شكر كه ياران شهر بيگنهند
|
حافظ طعنهآميز به افراد مداخلهگر ميگويد: ممكن است كه من بد باشم امّا شكر خدا كه شما به كلي بيگناه و پاك هستيد. اين بيت در واقع همان مطلبي است كه در كتاب مقدس هم بدان اشاره شده است: «آن كس كه در ميان شما بيگناه است، به سمت آن زن سنگ پرتاب كند».
مكن كه كوكبـﮥ دلبري6 شكسته شود
|
|
چو بندگان بگريزند و چاكران بجهند
|
جفا نه پيشه درويشي است و راهروي
|
|
بيار باده كه اين سالكان نه مرد رهند
|
حافظ ميگويد: مجلس ما را بر هم نزن، چرا كه اين كار جور و جفاست و جفا شيوة دوستداران خداوند نيست. او سپس خطاب به دوستان خود ميگويد: باده بياوريد چرا كه اين درويشان، درويشان واقعي نيستند. بنابراين لزومي ندارد كه به ايشان گوش فرا دهيم.
به هوش باش كه هنگام باد استغنا
|
|
هزار خرمن طاعت به نيم جو ننهند
|
به هوش باش و شراب بنوش، چرا كه زهد و پارسايي در نهايت به كار نميآيد. اين همان ويژگي پارادوكسيكال اشعار حافظ است: به هوش باش، شراب بنوش و از خود بيخود شو.
غلام همّت درديكشان يكرنگم
|
|
نه آن گروه كه ازرق لباس و دل سيهاند
|
حافظ ميگويد: من دوستان ميگسار خود را بر رياكاري شما ترجيح ميدهم.
مبين حقير گدايان عشق را كين قوم
|
|
شهان بيكمر و خسراوان بيكلهند
|
قدم منه به خرابات بجز به شرط ادب
|
|
كه سالكان درش محرمان پادشهند
|
جناب عشق بلند است همّتي حافظ
|
|
كه عاشقان ره بيهمّتان به خود ندهند
|
حافظ كه پيشتر از سر نهادن به دستورات شرعي خودداري كرده بود، اكنون به مداخلهگران ميگويد كه حتي ارزش همراهي با او و دوستانش را ندارند. واژة حافظ ايهام دارد، چرا كه نه تنها تخلص شعري خود اوست، بلكه يكي از مداخلهگران را هم كه ممكن است حافظ قرآن باشد، مخاطب قرار داده است. البته منظور من اين نيست كه حافظ اين غزل را وقتي محفل او و دوستانش بر هم خورده، فيالبداهه سروده است. موقعيتي كه در بالا توصيف شد، ممكن است هرگز اتفاق نيفتاده باشد، امّا اين امر به هيچ روي تفسير مرا از اين غزل بياعتبار نميسازد. در واقع حافظ به عنوان شاعري خلاق غزلي را سروده كه با آن موقعيت هماهنگي دارد.
غزل شمارة 167/163 اغلب به منزلـﮥ مديحهاي براي حضرت[ محمّد]صص[ هماهنگي دارد و تطبيق ميكند. خطيبرهبر بدون اشارة مستقيم به نام محمّد ]صدر متن اصلي: حصولي[ و هوش خداداد، مسائل دشوار صد عالم و مدرّس را حل كرد.8
ابيات بعدي هم ميتواند در زمرة مدايح و ستايشهاي پيامبر]صصص[ است، امّا تقريباً همـﮥ آن توصيف عشق حافظ به جواني امّي و زيباست. به اين دليل ميگويم «تقريباً همـﮥ آن» زيرا به شيوة حافظ كه مصرعهاي پاياني در مدح يك حامي و پشتيبان است، در اينجا هم مصرعهاي آخر در ستايش جلالالدين ابوالفوارس شاه شجاع سروده شده است. اين موضوع برخي از پژوهشگران معاصر را به اين نظر سوق داده است كه چه بسا اين حكمران همان معشوقي باشد كه در كل غزل از او ياد شده است. در اين صوت بيت دوم به اين واقعيت اشاره دارد كه ابوالفوارس با وجود آموزش نامنظم و ناقص خود، دوستدار فرهنگ و مشوّق علم و ادبيات بوده است تا آنجا كه خود او اشعاري سست ميسروده است.11 با اين همه، من بر آنم كه اساس اين غزل دربارة عشق به جواني جذّاب و امّي است، هر چند منافاتي ندارد كه بخشي از آن را مدح ابوالفوارس يا پيامبر ]ص[ در نظر بگيريم. اين غزل به تعبير خرمشاهي، «داراي اشارة مدحآميز» است12 و بايد مدحي دوگانه به شمار آيد. چرا كه از يك سو در يك زمان بيش از يك نفر را ميستايد و از سوي ديگر ستايش را دو چندان ميسازد. اگر بيت دوم اين غزل اشارهاي به آموزش ناقص حامي ]يعني شاه شجاع[ باشد، در اين صورت حافظ آشكارا ميان او و پيامبر ]ص[ شباهتي برقرار ساخته كه ستايشي بلند و والاست و اگر منظور جوان امّي باشد، شباهت ايجاد شده ميان او و پيامبر ]ص[ و نيز پادشاه، وي را بيش از پيش عجيب و حيرتانگيز جلوه ميدهد. بار ديگر تأكيد ميكنم كه اين غزل شاهدي مبني بر عشقورزي حافظ به جواني امّي نيست. او ممكن است چنين عشقي را تجربه كرده باشد و يا تجربه نكرده باشد. غزل در اين باره خاموش است و چيزي نميگويد. اين تنها شعري است از شاعري خلاق كه اين نوع از عشق را توصيف ميكند. اگر چه در بعضي از ابيات، اشاراتي واضح به بنيانگذار دين اسلام وجود دارد، بعيد است كه هدف حافظ از سرودن اين غزل بيان ديندارياش بوده باشد، چرا كه پيامبر ]صصباد صباامام[ خميني ]رهامام[ خميني ]رهامام[ خميني ]رهچيزي كه البته هرگز اتفاق نميافتدص سازگاري بيشتري پيدا ميكند. با اين همه به سادگي ميتوان تفسيري غيرمذهبي از اين بيت ارائه كرد: يك نگاه فريبنده از سوي معشوق به صدها عالم و مدرّس نشان ميدهد كه چيزهايي وجود دارند كه قابل شرح و توضيح نيستند. دراين صورت «مسألهآموز» همان معناي لغوي خود يعني آموزندة مسائل را خواهد داشت.
8. خطيبرهبر، ص 225.
9. تمام مفسران «خاطر» را فاعل موسوس در نظر ميگيرند، امّا من اين موضوع را درك نميكنم. «موسوِس» صفت فاعلي است و چنان كه از قافيهها برميآيد نميتوان آن را «موسوَس» خواند، بنابراين فاعل بايد همان لب آغشته به قطرات شراب باشد.
10. Wilberforce Clarke, P. 436.
11. غني، ج 1، صص 353ـ354.
12. خرمشاهي،ص 640.
13. Wilberforce Clarke, P. 556.
آنچه داخل كمانك (پرانتز) آمده است از آن ويلبرفورس كلارك است. براي بررسي اثر ويلبرفورس كلارك بنگريد به:
Thiesen, Finn, "Pseudo - Hafez: A Reading of Wilberforce Clarke's Reading of Divan-e Hafez”, in Orientalia Suecana L1-L11 (2002-2003), Uppsala, 2003.
14. Wilberforce Clarke, P. 554.
آنچه داخل كمانك آمده از آن ويلبرفورس كلارك است.
15. Ibid, P. 554.
16. Thiesen (A), P. 215.
17. Rypka, P. 263.
18. سودي، ج 2، ص 451.
19. Thiesen (B), P. 119.
همانگونه كه در آن مقاله توضيح دادهام، حافظ اغلب ميان مصرعهاي نخست و دوم يا آخرين بيت (يا ميان هر سـﺔ آنها) از طريق تكرار يا توسعـﺔ قافيه، ارتباطي خاص برقرار ميكند. اين رابطـﺔ خاص ممكن است اشكال ديگري هم داشته باشد. براي نمونه در غزل شمارة 486/477 ارتباط ميان قوافي با كلمات «مقامات معنوي» و «مولوي» در ابيات نخست و آخر كه غيرمستقيم ـ يا به زعم برخي مستقيم ـ به رومي جلالالدين محمّد بلخي[ اشاره دارد، تقويت شده است. در غزل شمارة 337/330 اين ارتباط با اشارههاي مستقيم به سفر حافظ در مصرع نخست از بيت اوّل و مصرع دوم از بيت دوم ـ اگر تفسير من از آن درست باشد ـ و نيز اشارة غيرمستقيم به آن سفر در بيت آخر تثبيت شده است.
20. ein wunderbares Erlebnis.
كتابشناسي
الف) فارسي
ـ انصافپور، غلامرضا، كامل فرهنگ فارسي، تهران، 1373 ]اين اثر آنچنان كه بايد و شايد، شناخته شده نيست. ترتيب مقالات گاهي نامتعارف و غيرمعمول است، امّا مترادفها به خوبي انتخاب شدهاند. توضيحات، مناسب و اغلب لطيف و شيريناند و مهمتر از همه، واژههاي متعددي را توضيح ميدهد كه در اغلب فرهنگها نيامده استبولاق[، 1250 هـ. ]ترجمـﮥ فارسي توسط عصمت ستارزاده، تهران، 1341ـ1342. مرتبسازي متن دلبخواهي و بدون قاعده است امّا ترجمه تا حد زيادي قابل اطمينان است.
ب) لاتين
- Jenson, Hans, Neuperische Grammatik, Heidelberg, 1931.
- Rypka, Jon, Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.
- Thiesen, Finn (Thiesen A), "A Draught of Love: Translation of Xomeini's Sabu-ye ešq", in Emmerick & Weber (ed.): Corolla Iranica, Frankfurt am Main, 1991.
- Thiesen Finn (Thiesen B), "A typical Hafez ghazal" in Johanson & Utas (ed.): Arabic Prosody and its Applications in Muslim Poetry, Uppsala, 1994.
- Theisen Finn (Thiesen C), "Pseudo-Hafez: A Reading of Willberforce clarke's Divan-e-Hafez", in Orientalia Suecana LI-LII (2002-2003), Uppsala, 2003.
- Theisen Finn (Thiesen D), "On the Meaning of the Terms zahed and zohd in divan-e Hafez", in Haug & Welo (ed.): Haptačahaptāitiš, Oslo, 2002, pp. 309-317.
- Wilberforce Clarke, The Divan-i- Hafiz, Calcutta, 1891, [Repr. Bethesda, 1997].