ساخت و ساختار در لغت به «عناصر تشکیل دهندة هرچیزی و چگونگی تشکّل آن عناصر» دلالت ميکند و در اصطلاح زبانشناسی نخستین مفاهیمی که با شنیدن این واژگان در ذهن تداعی ميشود «مجموعـﮥ عناصر یک زبان» یا «اجزای تشکیل دهندة یک نظام زبانی» است. اصطلاح ساختار و ساختارگرایی در زبانشناسی سابقـﮥ زیادی ندارد. محقّقان زبانشناسی، معمولاً ریشـﮥ ساختارگرایی را در آراء فردیناندو سوسور (1857ـ1913م) ميجویند. وی به اندیشههای زبانشناختی نوین شکل داد و زبانشناسی را بر پایـﮥ علمی بنیان نهاد.1 به اعتقاد سوسور زبان یک نظام صوری است که از ارزشهایی با روابط متقابل صورت بسته است. ویژگی این نظام آن است که هر تغییری در هریک از اجزاء آن به تغییر کل آن ميانجامد. آنچه بعدها در سنّت ساختارگرایی «ساختار» نامیده شد، همین «نظام» بود.2 با همین مقدّمـﮥ کوتاه به مقولـﮥ ساختار در نزد منتقدان شبه قارّه، که به شدّت در دورة مورد بحث ما (قرن 12هجری) رواج داشت، ميپردازیم. اگر چه در این مقاله سعی ما بر این است دیدگاههای اغلب منتقدان، از جمله خان آرزو، آزاد بلگرامی، صهبایی، سیالکوتی و... را مورد ارزیابی قرار دهیم ولی با توجّه به اینکه سراج الدّین علیخان آرزو معروفترین و در عین حال دقیقترین منتقد این دوره است و از طرف دیگر مقولـﮥ ساخت و صورت در محتوای دیدگاههای او بیش از دیگران مورد توجّه قرار گرفته، لذا در این یادداشت نظرِیات وی را محور بحث قرار ميدهیم. با توجّه به اینکه این منتقدان اصطلاحات خاصّی در ارائـﮥ دیدگاههای خود دارند ما این اصطلاحات را مرور ميکنیم:
تناسب
منتقدان این دوره به ویژه آرزو در آثارشان، به ويژه در كتابهايي كه محور آنها نقد است، از اصطلاحاتي نظير «تناسب»، «مناسبت» و «نسبت» استفاده زيادي ميكنند. كاركرد اصلي اين اصطلاح، بيشتر به نحوة ارتباط كلمات به كار رفته در يك بيت شعر مربوط ميشود. به اين معني كه مثلاً خان آرزو معتقد است در يك بيت شعر، كلمات به كار رفته بايد طوري در كنار هم چيده شوند كه بتوان تناسبي بين آنها پيدا كرد و در نتيجه مفهوم آن را به راحتي درك كرد. نمونههايي در اينجا ذكر ميشود.
با رنگ لعلي تو به صهبا چه احتياج
با نرگست به ساغر و مينا چه احتياج
نرگس را با مينا هيچ مناسبت نيست بدان جهت كه ساغر نرگس ميگويند نه ميناي نرگس. پس نتوان گفت كه مراد از نرگس چشم معشوق است و ساغر و مينا به سبب ظرفيت شراب و مستي مناسب به چشم باشد، چه اين مناسبت معنوي است، و سخن در مناسبت لفظي ميرود.3
در مناسبتهايي كه خان آرزو از آن سخن ميراند، تا حدودی مربوط به رابطـﮥ همنشيني نیز هست که در ادامه بدان نیز خواهیم پرداخت. در واقع خان آرزو در اين بيت معتقد است دو واژه نرگس و مينا، همنشين مناسبي در كنار هم نيستند و نميتوانند يك «توازن نحوي»4 ايجاد نمايند؛ استفاده از «مناسبت لفظي» در مقابل «مناسبت معنوي»، مؤيّد همين گفته است. به نمونه زير توجه كنيد:
عيار عشق چون زد بر محك انديشه دانستم
كه خون كوهكن آخر به جوي شير ميآيد
پوشيده نيست كه لفظ عيار و محك با جوي شير و كوهكن هيچ مناسبت ندارد. پس چنين بهتر است:
كمال سعي عاشق گشت چون معلوم، دانستم
و اگر اين مصرع پسند مشكل پسندان نيايد بايد چنين گفت:
مال كار عاشق گشت چون معلوم، دانستم5
يعني كلمات «عيار» و «محك» نميتواند با «جوي شير» و «كوهكن» همنشيني كند و توازن نحوي ايجاد كند.
در جاي ديگر آورده است:
امروز طبع در پي فكر بلند نيست شهباز ما هميشه همايون شكار بود
همايون به معني ميمون و مبارك مستعمل است و هيچ مناسبت به فكر بلند ندارد و نيز همايون شكار لفظ تازه است كه گوش زد نشده است.6
شايد توضيح اين مسأله خالي از فايده نباشد كه در نقد ادبي غرب، اصطلاحي به نام «Tension» وجود دارد كه ميتوان آن را معادل همين «تناسب» دانست. ويليام امپسون در كتاب هفت نوع ابهام (Seven type of Ambiguity) آن را كنش و تجاذب ميان كلمات در توليد معني تعريف كرده است. ابرمز نيز آن را پيوند و تنيدگي دروني عناصر شعر ناميده است.7
در رسالـﮥ تنبيه الغافلين اين نوع بررسيها كه به تناسبهاي شعري مربوط ميگردد به شکل انبوهی وجود دارد. ظاهراً آرزو علاقـﮥ خاصّي به مقولـﮥ تناسب داشته است و در اين مورد تا بدانجا پيش رفته كه در نظر برخي از منتقدان آن دوره از جمله امام بخش صهبايي صاحب كتاب معروف و مهم قول فيصل اين بررسي تناسبها به صورت خيلي افراطي جلوه کرده است. صهبايي ظاهراً به سختي معترض اين نوع موشكافيهاست و آن را موجب به وجود آمدن اختلال در نظم شعر ميداند:
پاي بند مناسبات شدن و آنگاه به اين قدر كه گامي بي مراعات آن برندارند و لقمه بي ملاحظه آن در دهن نگذارند، پاي سعي را سنگ و مائده سخن را تنگ گردانيدن است8
با توجه به سختگيريهاي خان آرزو در بسياري از موارد، بعيد نيست كه حق با او باشد.
نمونهای دیگر از مقولـﮥ تناسب را از رسالـﮥ تحقیق السداد فی مزله الآزاد صدیق نوشتـﮥ سخنور بلگرامی ميآوریم که نویسنده در این رساله انتقاداتی را بر اشعار آزاد بلگرامی وارد کرده است و در مواردی بر انتقادات آزاد بر اشعار او پاسخ داده است. به این نمونه توجّه کنید:
آزاد:
ز ابروی تو ميآید گرفتن کشور دل را
نه هر صاحب قرانی ميتواند کرد تسخیرش
سخنور:
مناسبت لفظ «صاحب قران» اگر «پیوسته ابرو» ميبود بسیار دلچسب مينمود که ابروی مطلق بیتعقید لفظ پیوسته مناسبتی ندارد و قران که عبارت از پیوستن سعد اکبر به سعد اصغر است یا به معنی مطلق پیوستن باشد، محقق نمیشود؛ مگر اینکه پیوسته ابرو گفته شود. پس بدین وجه باید بست:
گرفتن کشور دل آید از پیوسته ابرویت9
اولويت
از ديگر اصطلاحاتي كه خان آرزو و اقرانش در آثارشان به كار ميبرند «اولويّت» است كه معنا و مفهوم انتخاب و گزينش و جايگزين كردن بهترين و والاترين عبارت يا واژه ممكن در ساخت يك شعر است. البته چندان هم بي ارتباط با بحث «تناسب» نيست. تفاوتي كه با هم دارند در اين است كه تناسب به نحوة آرايش كلمات «در كنار هم» دلالت ميكند ولي اولويّت به نحوة جايگزين شدن كلمات «به جاي هم». در واقع، اولويّت نزديكترين مفهوم به مقوله «محور جانشيني» است. براي آشنايي مخاطبان با این اصطلاح به ذکر چند نمونه اكتفا ميكنيم:
تا سرو را هواي قدت سرفراز كرد پا از گليم ناز چو زلفت دراز كرد
اگر انصاف دادرس باشد ميتوان گفت كه به جاي سرو، سايه ميبايد تا تشبيه زلف درست شود و پا از حد دراز كردن صورت وقوعي به وجه احسن به هم رساند و پا دراز كردن سايه از گليم نهايت مضمون خوبي است و نيز به جاي لفظ ناز لفظ خويش اگر باشد بسيار عبارت مأنوس ميشود... و اين دخل نظر بر اولويّت است كه واجب طريقه شاعري است و الا در صحت شعر مذكور سخن نيست.10
جالب اينكه خود آرزو توضيح ميدهد كه هيچ اشتباهي در شعر نيست و در صحت سخن نيز شكّي ندارد، ولي اين اولويّت است كه به ارزش سخن ميافزايد و آن را از سخن نازل به درجه اعلي ميرساند.
در جاي ديگر خيلي صريحتر به اين مسئله اشاره ميكند:
رخ نمودي جنّت موعود گرديد آشكار جلوه گر گشتي حيات جاودان آمد پديد
بر سخن فهم مخفي نيست كه رخ نمودن و جلوه گر گشتن اگر يكي نيست، نزديك به هم است. در اين صورت اين طور بهتر است:
رخ چو بنمودي ظهور جنّت موعود شد لب چو بگشودي حيات جاودان آمد پديد
اگر گفته شود كه رخ نمودن و جلوه گر گشتن در واقع تغايري دارند و اين قدر كافي است، گوييم سخن در اولويّت است نه در صحت، معهذا جلوه گر گشتن مناسب حيات جاودان است يا لب گشودن چنان كه بر صاحب سخن پوشيده نيست.11
به یک مورد دیگر توجّه کنید:
رفت الفت وطن به خرابات از دلم ساقي غريب پرور و ميدر اياغ بود
«مي در اياغ بود» جملهاي است كه بي موقع واقع شده، اين بيت تغيير قافيه ميخواهد تا رتبه پيدا كند. پس چنين بهتر است:
ساقي غريب پرور و ميدل نواز بود
چه، بودن ميبه ساغر سبب رفتن الفت وطن نميشود. بلكه ظرفي بايد كه بخوردن مظروف آن نشئه پيدا شود تا ياد وطن از دل برود. و نميفهمد اين را مگر كسي كه ماهر سخن باشد و نيز سخن در اولويت است كه معني مصرع شيخ در مرتبه خودصحيح باشد و بهتري مصرع شيخ از مصرع شيخ بر هيچ كس پوشيده نيست.12
نمونههایی از سخنور بلگرامی در نقد آزاد بلگرامی:
آزاد
آستین غیب از وی انتقامی ميکشد شمع ظالم کشت گر پروانهای را بیگناه
سخنور:
«آستین غیب» گفتن خنک است که مزه ندارد، به جایش «دست غیب» بسیار خوب ميشود و مع هذا سببی که بیت هم خالی از ضعف نیست، طبع نقاد لباسی به از این تقاضا ميکند، پس چنین باید بست:
دست غیبی بر سر او آستینی ميزند13
«نقش» واژه در شعر
نقش(function) در زبان شناسي «عبارت از آن است كه هر واحد زباني در نظام گفتار (جمله) بايد با ديگر عناصر، ارتباط دستوري و معنايي داشته باشد و نقشي در جمله ايفا كند»14 از اصليترين محورهاي نقد آرزو بر اشعار حزين لاهيجي همين داشتن يا نداشتن نقش كلمات در ساختار كلّ بيت است كه آرزو هر جا كه خواسته است بگويد فلان كلمه نقشي را در اين جمله ايفا نميكند و به قول بلاغيون قديم، حشو و زايد است، از اصطلاحاتي نظير «بي كار، بي فايده، بي جا و زايد استفاده ميكند. از ديدگاه آرزو كلماتي كه هيچ نقشي در بيت ندارند و به عبارتي «بي كارند»، مخّل معناي شعر هستند و ميبايست به طور كلّي، از به كارگيري الفاظي كه با توجه به ساختار بيت هيچ نقش دستوري و معنايي ندارند، اجتناب كرد. به اين نمونهها توجّه كنيد:
صف مژگان تو گر سايه به دريا فكند خار قلاب شود در بدن ماهي ما
در مصرع اول بيت لفظ صف زايد است كه هيچ كار نميكند، و در مصرع دوم حرف ما، زيرا چه مطلب آن است كه به سبب عكس مژگان تو در دريا خار ماهي صورت قلاب كه خم باشد گيرد، در اين صورت كلمه ما زايد بلكه غلط ميتوان گفت.15
نمونـﮥ بعدي:
شمع را بال و پر مرغ نظر سوخته است نتوان ديد دران چهره زيبا گستاخ
لفظ زيبا در اينجا بي كار محض است. آتشين ميبايست تا مناسب شمع ميشد و علت نتوان ديد بهم ميرسيد.»16
زخود رفتن سفر باشد خراباتي نژادان را
به كوي ميپرستان نقش پا هرگز نميباشد
لفظ نژاد در اين جا بي كار محض است و مدعا خراباتيان است.17
شمرده زد نفس خويش هر كه در عالم
چـو صبـح آينـه خاطـرش غبار نـديـد
لفظ خويش در اينجا بي كار محض است.18
صدف در پاس گوهر بسته ميدارد دهان خود
لب خاموش من حرفي از ان شيرين سخن دارد
لفظ شيرين سخن بي كار محض است و براي قافيه آورده. پس اگر چنين ميگفت بهتر بود:
لب خاموش من پنهان زلعل او سخن دارد
و در اين صورت مقابله لعل و گوهر نيز ميشود.19
آزاد بلگرامی نیز اشاراتی به فقدان نقش در برخی اشعار دارد. به عنوان نمونه در مورد این بیت از سخنور بلگرامی:
همچو گل جزو بدن ساپختهام از سر شوق
خوشنما بست که بود چاک گریبان ما را
میگوید: مضمون مبتذل و «از سر شوق» زاید است، و او بیمعنی تمام هرچند به توجیه جزو معنی ميتوان ساخت، و عبارات استحکام ندارد..»20
نقد اصلاحی
موضوع دیگری که محتوای آن بیشباهت به مقولـﮥ ساختاری نیست، «نقد اصلاحی» است. نقد اصلاحی آن بخش از انتقادات ادبی است که منتقد به نیّت اصلاح و رفع نقص شعر اعمال ميکند و صورت هنریتر و والاتری به شعر ميدهد. این اصلاح ممکن است به خاطر رفع عیب دستوری و واژگانی باشد و یا ممکن است شعر صحیح و بدون نقص باشد و اصلاح به این خاطر انجام گیرد که شکل و صورت والاتری به شعر داده شود. اصلاح شعر یا نقد اصلاحی به ویژه در بین منتقدان شبه قارّه معمول بوده است. خان آرزو و میر غلامعلی آزاد بلگرامی بیش از دیگران به این نوع نقد توجّه داشتهاند. البتّه در آن زمان برخی از منتقدان و تذکرهنویسان مخالف نقد اصلاحی بودند. از این رو آزاد بلگرامی برای توجیه عمل خود اقدام به بررسی تاریخی نقد اصلاحی کرد. وی به نقل از چند منبع تاریخ این نوع نقدها را به زمان پیامبر و کهنترین نمونـﮥ اصلاح شعر در فرهنگ اسلامی را به خود آن حضرت نسبت ميدهد. آزاد همین مسأله را دلیل جواز اصلاح شعر دانسته و آن را سنّتی نیکو ميشمارد.21
در تاریخ ادبیّات قبل از اسلام به صورت پراکنده شاهد اصلاح شعر، یا به طور دقیقتر اصلاح بیت، هستیم. به عنوان نمونه ابو هلال عسکری در قسمتهایی از کتاب الصناعتین به اصلاح بیت یا ابیاتی پرداخته است. به عنوان نمونه بیتی از نابغه را چنین اصلاح کرده است:
تبیّنتُ آیاتٍ لها فعرفتُها لِستهِ أعْوامٍ و ذا العامُ سابعُ
کان ینبغی ان یقول «لسبعه اعوام» و یتم البیت بکلام آخر یکون فیه فائده فعجز عن ذلک فحشا البیت بما لا وجه له22
ظاهراً دلیل اصلی توجّه به نقد اصلاحی در شبه قارّه این بود که شاعران هندی آشنایی کافی با مهارتهای زبانی فارسی نداشتند و غالب کسانی که به شعر و شاعری رو آورده بودند مردمانی عامی و بیسواد بودند و به دلیل عدم آشنایی با زبان فارسی، در سرودههای خود مرتکب خطاهای فراوانی ميشدند. لذا آنان برای نقص رفع نقصهای اشعار خود از ادیبان برجسته و زبان دان، یاری ميجستند. بسیاری از منتفدان و شاعران صاحب نام این دوره به این نکته اشاره کردهاند که غالب شعرا اشعار خود را برای اصلاح نزد آنان ميآوردند. خان آرزو، حزین لاهیجی و آزاد بلگرامی از جملـﮥ این شعرا و منتقدان بودند. حتّی آزاد بلگرامی به اصلاح شاعران بزرگی چون سعدی و متنّبی نیز پرداخته است.23 خان آرزو نیز در برخی از کتابهایش به این مسأله توجّه نشان داده است. از جمله در تذکرة مجمعالنفایس و تنبیهالغافلین. وی همچنین در نقد اشعار حاکم لاهوری که خود دیوان اشعارش را برای اصلاح در اختیار آرزو قرار داده بود، در مواردی به نقد اصلاحی پرداخته است. در اینجا برای آشنا شدن با این نوع نقد و کیفیّت ارتباط آن با مقولـﮥ ساختار بلاغی، نمونههایی را از مجمعالنفایس ذکر ميکنیم.
شفیعای اثر تخلّص...:
چراغی از پی حاجت ز لاله روشن کن
به بوستان که قدمگاه سبز پوشان است
فقیر آرزو گوید که مصرع اوّل به گمان من چنین بهتر است:
چراغی از پی حاجت ز جام روشن کن24
از نظر آرزو، در این مصرع «جام» از «لاله» بلاغیتر و مناسبتر است.
محسن بهایی...:
ببندید و برون آرید یاران از چمن گل را
به دست من دهید این خونی بسیار بلبل را
فقیر آرزو گوید اگر به جای «بسیار»، لفظ «یک باغ» باشد، بهتر است.25
همچنانکه ملاحظه ميشود آرزو در اینجا سخنی از صحت و سقم کلمات به کار رفته به میان نبرده است، بلکه وی از«بهتر» بودن یا نبودن واژه سخن ميگوید. از نظر او «یک باغ» بلاغیتر از «بسیار» است. همچنین است نمونـﮥ زیر:
تقی اوحدی صفاهانی دقاقی بلیانی...:
گه مردن حدیثی زان لبم گر بر زبان آید
ز خاک تربتم تا روز محشر بوی جان آید
فقیر آرزو گوید درین بیت دو تصرّف کرده ام. شاید پیش سخن فهمان بد نباشد. یکی بجای «گه مردن»، «دم مردن» و بجای «ز خاک تربتم»، «ز خاک گور من.»26
نمونههای زیر نیز از از این نوع است:
میر محمّد افضل ثبات...:
با ما ای بیوفـا نسازی با ما چه که با خدا نسازی
کردی با غیر سیر گلشن رفتـی که به ما دگر نسازی
فقیر آرزو مصراع اوّل مطلع گذشته را چنین بهتر ميداند:
با ما بت بیوفا نسازی27
[همو]:
تکیه بر سرو زدی چون به گلستان رفتی قامتت کرد دو بالا ميرعنایی را
و پیش فقیر آرزو مصرع اوّل این بیت چنین بهتر است:
تکیه بر سرو زدی مست چو رفتی در باغ28
«زلفی...:
ساقی بیا که جمعی از بهر یک پیاله پهلوی هم نشسته چون برگهای لاله
فقیر آرزو گوید که اگر برگهای نرگس ميگفت کمال لطف داشت.29
به غیر از مجمعالنفایس در چند جای دیگر نیز نقد اصلاحی آرزو را ميتوان مشاهده کرد. از آن جمله ميتوان به نقد وی بر اشعار حاکم لاهوری و منیر لاهوری اشاره کرد که گر چه کتاب مستقلّی از این نقد در دست نیست، امّا در دو جا این نقدها ثبت گردیده است. یکی در تذکرة خزانة عامره آزاد بلگرامی ذیل شرح حال حاکم لاهوری و دیگری در رسالـﮥ جواب شافی از سیالکوتی مل وارسته که در اصل جوابی است به همین نقدهای آرزو بر دیوان حاکم لاهوری. سیالکوتی از منتقدان و فرهنگنویسان شبه قارّه است که رسالات مختلفی در زمینـﮥ نقد ادبی و فرهنگ لغت دارد. جواب شافی یکی از این رسالات است که موضوع آن ردّ نقدهای آرزو بر اشعار حاکم لاهوری است.30
نویسندة رسالـﮥ مذکور ابتدا نقد آرزو را آورده است سپس خود به نقد گفتههای خان آرزو پرداخته است. این نمونهها از آن رساله انتخاب شدهاند.
جهد چو آه یتیمان ز هفت پردة چرخ سخن ز سرعت عزمش به لب نکرده مقام
افاده آن که: عزم را توصیف به ثبات کردهاند نه سرعت.31
نه هر طبع روشن سخنور شود نه هر قطرة آب گوهر شود
فرمودهاند که گوهر سخن را توان گفت نه سخنور را.32
شده از شاهدان آتشین رو سیه چشمی نصیب لالـﮥ او
شگفتی گل گرفت اینکه: لاله رو و لاله رخسار شهرت دارد به خلاف لاله چشم که نه در هیچ کتابی به چشم دیده شده و نه از هیچ زبانی به گوش رسیده33
شاید بد نباشد قبل از به پایان رساندن بحث به موضوعی اشاره کنیم که بیارتباط با بحثهای قبلی نیست و آن اینکه اصطلاح ساختار در زبانشناسی به انواع مختلف مورد تقسیمبندی قرار گرفته است. برخی بر این عقیدهاند که ساختار زبان به روابط حاکم بر عناصر نحوی زبان اطلاق ميشود منظورشان از ساختار، همان «ساختار نحوی» است. عدّهای دیگر ساختار زبان را به ساختارهای معنایی، نحوی و آوایی تقسیم ميکنند. برخی نیز آن را به سه دستـﮥ آوایی، دستور زبان (صرف و نحو) و واژگان تقسیمبندی ميکنند.34 ولی صرفنظر از این تقسیم بندیها ساختارهای زبانی تمامی زبانها را ميتوان به پنج دسته تقسیمبندی کرد: 1. ساختار نحوی
2. ساختار صرفی 3. ساختار لغوی ـ معنایی 4. ساختار آوایی 5. ساختار بلاغی.
هر کدام از این ساختارها تعاریف خاصّ خود را دارند که به دلیل پرهیز از اطالـﮥ کلام بدانها نمیپردازیم و به صورت اجمالی به ساختار بلاغی که موضوع مورد بحث ماست اشارهای ميکنیم.35
ساختار بلاغی در واقع ساختار فرعی برای ساختارهای دیگر است. به این معنی که ساختارهای زبانی که ازآنها نام برده شد، معمولاً ميتوانند دارای ساختارهای بلاغی باشند. به عنوان نمونه در ساختار لغوی ـ معنایی هر سطح زبانی نظیر واژه، عبارت، جمله واره یا جمله ممکن است از نظر لغوی و محتوایی دارای مترادفهایی باشد و در عین ترادف، نکات و ظرافتهای بلاغی خاصی را در هر کدام از آنها ميتوان دریافت. این ظرافتها و نکات بلاغی است که در واقع ساختار بلاغی هر سطح یا لایـﮥ زبانی را شکل ميدهد. برای مثال ميتوان به کلمات «راه، روش، سبیل، طریق، طریقه و مسیر» اشاره کرد. گر چه این کلمات از نظر معنایی و لغوی مترادفاند ولی به لحاظ بلاغی ممکن است هر یک از آنها جایگاه خاصی در کاربرد سخن داشته باشند.
در بحثهای خان آرزو گر چه خبری از اصطلاحی چون «ساختار بلاغی» نیست، ولی در بین مباحث وی به موضوعاتی بر ميخوریم که محتوای آنها بیشباهت با موضوع ساختار بلاغی نیست. یکی از این مباحث همان «اولویّت» است.قبلاً بدین نکته اشاره شد که اولویّت در واقع معادل اصطلاح «جانشینی» در اصطلاح زبانشناسی معاصر است. در اولویّت محور اصلی بحث این است که در یک بیت یا جمله ممکن است واژهای به کار گرفته شود که از لحاظ معنایی با ساختار کلّ بیت یا جمله متناسب است، ولی از لحاظ بلاغی نمیتواند واژة مناسبی باشد. در آن صورت ميتوان به جای آن کلمه از کلمـﮥ دیگری استفاده کرد. خود آرزو در نمونههایی که ذکر کرده است، مکرّر به این مسأله نیز اشاره کرده است که در اولویّت صحیح یا غلط بودن واژه مدّ نظر قرار نمیگیرد، بلکه صورت هنریتر و والا تر، یا به عبارت بهتر بلاغت کلمه است که ميبایست مورد توجّه واقع شود.
تفاوت بلاغی و معنایی در بسیاری از لغات قابل مشاهده است، مانند: مدح و ثنا، قدیم و عتیق، خلود و بقا، جود و کرم و. ... این موضوع نیز در گذشته از اهمّیّت فراوانی برخوردار بوده است تا حدّی که کتابهایی به صورت تخصّصی در این زمینه نوشته شده است که غالباً به کتابهای «فروق اللغات» مشهورند. البتّه این موضوع هر زمان که مطرح ميشد موافقان و مخالفانی نیز به همراه داشت که پرداختن بدانها خارج از موضوع این بحث است.36
هدف از ذکر این بحث آن بود تا نشان داده شود با کمی تسامح و تساهل ميتوان دیدگاههای این منتقدان را در ذیل موضوع ساختار بلاغی مورد بررسی قرار داد امّا چون پرداختن بدین موضوع با جزئیاتش به تأمّل زیادی نیاز دارد، لذا از ادامـﮥ بحث در این خصوص صرفنظر ميکنیم و تحقیق در این مورد را به وقت و زمان دیگری موکول ميکنیم.
پینوشتها
1. در این باره ر.ک: نگاهی تازه به دستور زبان، محمد رضا باطنی،تهران، آگاه،1366، صص 78ـ79
2. در این مورد بنگرید به: بوطیقای ساختارگرا، تزوتان تودوروف، ترجمـﮥ محمد نبوی، تهران، آگاه، 1379، ص 8؛ همچنین ر.ک: نگاهی تازه به دستور زبان، صص 78 ـ 79 و نیز: در آمدی بر ساختار گرایی در ادبیّات، رابرت اسکولز، ترجمـﮥ فرزانه طاهری، تهران، آگاه، 1379، ص 22.
3. تنبیه الغافلین، سراج الدین علی خان آرزو، به تصحیح محمّد اکرام، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1401ق، ص 24
4. ظاهراً اين عبارت از بر ساختههاي كوروش صفوي است. در مورد نقش روابط همنشيني و جانشيني در توازن نحوی جملات بنگريد به: از زبان شناسي به ادبيات، کوروش صفوی، تهران، چشمه، 1373، ج 1؛ صص234-227
5. تنبیه الغافلین، ص 28
6. همان، ص 105
7.Abrams. M.H,A Glossary of Literary Terms,p188
8. به نقل از: شاعری در هجوم منتقدان، دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه، 1375، ص263
9. رسالـﮥ تحقیق السداد فی مزله الآزاد، محمد صدیق سخنور بلگرامی، دو رساله در نقد ادبی به کوشش سیّد حسن عبّاس، رام پور، 1997م، صص 12ـ13؛ لازم به توضیح است رسالـﮥ دیگری در پاسخ بر اعتراضات سخنور بلگرامی، با عنوان تأدیب الزندیق فی تکذیب الصدیق به قلم سید عبدالقادر فخری مهربان اورنگ آبادی نوشته شده و در آن به دفاع از آزاد بلگرامی در قبال انتقادات مذکور برخاسته است. از جمله در دفاع از همین نقد مذکور که در متن مقاله به عنوان نمونه ذکر شد مهربان اورنگ آبادی چنین پاسخ داده است:
... مهربان ميگوید: شأنی که در عبارت مصراع میر (= آزاد بلگرامی) است ظاهر اگر تغییر دهند فوت ميشود و تغییر دادن مصراع، محض برای افده پیوسته ابرویی است. لفظ «صاحبقران»، برای پیوسته ابرویی قرینـﮥ ظاهر است. ادا فهمان در ميیابند، چنانچه استاد ميگوید:
ابروی تو کشت عالمی را هر بسته کمر نه این چنین است
(همان، ص30)
10. تنبیه الغافلین، ص 36
11. همان، ص 42
12. همان، ص 45 ـ 46
13. رسالـﮥ تحقیق السداد فی مزله الآزاد، ص 13. مهربان اورنگ آبادی در پاسخ به این نقد نوشته است:
مهربان گوید: این بیمزه گو گفت: «آستین غیب گفتن خنک است». وجه خنکی بیان نکرد. دعوی بیدلیل به چه کار ميآید؟ مخفی نماند که هر چه در عالم شهود است در عالم غیب هم هست، بلکه عالم غیب مقدم است بر عالم شهود. واین همه شیونات اقرار دست و انکار آستین چه معنی دارد. مگر دست غیب را آستین میسّر نیست. و این معنی هم به محاورة فرس تعلق ندارد. طرفه اینکه مصراعی که او گفت در آن هم «آستین» آورد. آستین که از دست غیب باشد، آن هم در غیب خواهد بود. پس او نیز به آستین قایل شد اگر خنک است در مصراع خود چرا آورد؟ ظاهراً گمانش اینکه فعلی که تعلق به دست و آستین دارد به آستین تنها نسبت نتوان کرد، غلط فهمیده...» (تأدیب الزندیق فی تکذیب الصدیق، ص28 ـ 29) البتّه نقدی که آنچنان بیربط است پاسخی این چنین نا مربوطتر ميطلبد، هدف ما از ذکر این موارد صرفاً آشنایی دانشجویان و علاقه مندان با برخی مباحث نقد در این دوره است.
14.An Encyclopedic Dictionary of language and languages,David Crystal, USA,1992: Function.
15. تنبیه الغافلین، ص 12
16.همان،ص26
17.همان، ص 32
18.همان، ص46
19.همان، صص 106 ـ 107
20. تحقیق السداد فی مزله الآزاد، ص 16؛ لازم به توضیح است که سخنور بلگرامی به این نقد پاسخ داده که به دلیل پرهیز از اطالـﮥ کلام بدان نمیپردازیم.
21.آزاد این ماجرا را به این صورت نقل ميکند که زمانی کعب بن زهیر قصیدة «بانت سعاد» را بر پیامبر اکرم خواند و در بین قصیده به این بیت رسید:
اِنَّ الرَّسولَ لَسَیفٌ یُستَضاءُ بهِ مُهَنَّدٌ منْ سیوفِ الهندِ مَسْلوُلُ
پیامبر اکرم (ص) در مورد لین بیت فرمودند: بهتر است به جای «سیوف الهند»، «سیوف الله» گفته شود. ر.ک: خزانـﮥ عامره، آزاد بلگرامی، کانپور، 1900م،ص4
22. کتاب الصناعتین، ابو هلال عسکری، بتصحیح السید محمد امین الخانجی،1320ق،ص 35؛ در این کتاب از این نمونهها فراوان یافت ميشود. بنگرید به صفحات 69، 70، 75، 82، 114و...
23. در مورد اصلاح اشعار سعدی توسّط آزاد بنگرید به: خزانـﮥ عامره، ص250 به بعد؛ همچنین در اصلاح اشعار متنبی وی رسالـﮥ مستقلّی به زبان عربی دارد با عنوان «شفاء العلیل فی اصلاح کلام ابی الطیب المتنبی» که پروفسور نثار احمد فاروقی در سال 1992این رساله را بر اساس دو نسخه در مجلّـﮥ ثقافت الهند منتشر کرده است. در این مورد ر.ک: احوال و آثار آزاد بلگرامی، سیّد حسن عبّاس، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،1384، ص343
24. مجمع النفایس، سراج الدین علی خان آرزو، به کوشش زیب النسا سلطانعلی، اسلام آباد، 1383، ص154
25. همان، 229
26. همان، 293
27. همان، ص 323
28. همان، ص320
29. همان، ص483
30.این کتاب با این مشخّصات به چاپ رسیده است: سیالکوتی، مل وارسته، جواب شافی، به تصحیح سیروس شمیسا، تهران، دانشگاه علامه طباطبایی،1383، اخیراً چاپ جدید و بهتری به تصحیح دکتر سیّدحسنعبّاس از این رساله انجام گرفته که با مشخّصات زیر در دسترس است:
رسالـﮥ جواب شافی، وارسته سیاکوتی مل، به کوشش دکتر سیّد حسن عبّاس، مجلّـﮥ دانش (فصلنامة مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان)، اسلام آباد، پاییز 1386، پیاپی 90، صص
9 ـ 34 .
31.جواب شافی، چاپ شمیسا، ص75؛ سیالکوتی در جواب این نقد گفته است:« هر دو مستعمل است، ظهور گوید:« به عزمت به صرصر ز پی ميبرد.» (همان)
32. همان، ص80؛ سیالکوتی در جواب این نقد گفته است: «می توان گفت به مذهب میرزا صائب که مقتدای اهل این فن است. چنان که گوید:
نیست غم اهل سخن را از جفای روزگار شکند گر ساغر گوهر نریزد آب را» (همان)
33.همان، 81؛ سیالکوتی در مورد این نقد گفته است: «بر دیده وران حدیدالبصیر، روشنتر از روز است که منیر لاله چشم نگفته بل تشبیه به چشم کرده و تشبیه لاله به چشم خاصه سیه چشمی که در کلام اعیان بسی واقع است. چنان که طغرا گوید:
دوران صنمی چون بت بنگاله ندارد گلزار سیه چشمتر از لاله ندارد... » (همان)
34. ر.ک: آیا زبان فارسی در خطر است؟، ابوالحسن نجفی، دربارة ترجمه، زیر نظر نصرالله پورجوادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365.
35.نگارنده دیدگاههای سراج الدین علی خان آرزو را در قالب ساختارهای معنایی، آوایی و صرف و نحو مورد بررسی رار داده که نتایج آنها در مجلههای آینـﮥ میراث و کتاب ماه ادبیّات آمادة انتشار است.
36. اجمالاً در اینجا به این توضیح بسنده ميشود که قدما بحثی را در حوزة بلاغت واژه مطرح ميکردند با عنوان ترادف و منظورشان از ترادف واژگانی بود که به یک اعتبار بر یک چیز دلالت ميکنند. این نظریـﮥ موافقان و مخالفانی داشت و هر کدام برای اثبات نظر خود کتابهای مختلفی نوشتند. از موافقان این نظریّه ميتوان به ابوالحسن علی بن عیسی رمانی(م.384ق)، صاحب کتاب کتاب الالفاظ المترادفه و المتقاربه فی المعنی، فیروز آبادی، که طبق گفتـﮥ سیوطی کتابی به نام الروض المسلوف فیما له اسمان الی الوف در این زمینه دارد(بنگرید به: المزهر فی علوم اللغه، جلال الدین سیوطی،تحقیق محمد احمد جاد المولی، قاهره، بیتا، ج1،ص407) و همچنین امام فخر رازی اشاره کرد که سیوطی به نظریّههای وی در زمینـﮥ ترادف اشارههایی کرده است.(بنگرید به همان، ص 405)؛ از مخالفان این نظریّه نیز ميتوان به ابو هلال عسکری (الفروق فی اللغه، دارالافاق، بیروت، 1973)، ابن فارس (الصاحبی فی فقه اللغه، تحقیق مصطفی شویمی،بیروت، 1963) و ابو علی فارسی(برای آشنایی با دیدگاههای وی در زمینـﮥ ترادف بنگرید به: فی اللهجات العربیه، انیس ابراهیم، الانجلو، مصر، 1972، به ویژه صفحات 170 به بعد) اشاره کرد.