جغرافیای تاریخی دینور
نویسنده: رامین یلفانی
در تاریخ ایران شهرهای بسیاری وجود داشتهاند که یا به طور کلی ویران گشتهاند و امروزه به جز نامی از آنان در کتب تاریخی موجود نیست یا آنقدر کوچک و محدود گشتهاند که گاهی انسان باور نمیکند در گذشته غیر از این بودهاند.
منطقه غرب ایران امروز دارای چندین شهر با اهمیت بوده که امروزه به هیچ وجه اثری از آنها برجای نیست مانند دینور، ماسبذان، مهرجانقذف، مرج قلعه، کرج ابودلف و غیره. البته ایجاد شدن و پدید آمدن و از بین رفتن شهرها به اوضاع جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی بستگی مستقیم دارد.
دینور شهری بسیار آباد و بزرگ و پراهمیت در دوران قبل از اسلام و دوران اسلامی بود اما چرا ناگهان از صحنه روزگار خارج شد؟ چرا این شهر با وجود قرار داشتن در بهترین نقطه طبیعی (آب فراوان و خاک حاصلخیز) و بهترین نقطه اقتصادی (محل عبور کاروانهای بیشمار تجاری راه بغداد ـ خراسان) باقی نماند و به کلی از بین رفت؟ اما شهرهایی را میبینیم که به دست جهانگشایان به کلی نابود شدند و حتی بر جایشان بذر پاشیدند یا در اثر زلزله و دیگر بلایای طبیعی از میان رفتند ولی پس از مدتی بار دیگر احیا شده و زندگی را از سر گرفتند در حالی که در شرایط طبیعی از منطقه دینور پایین قرار داشتند.
جغرافیای طبیعی منطقه دینور
ناحیه دینور اکنون یکی از دهستانهای چهارگانه بخش صحنه در استان کرمانشاه و در شمال غربی آن بخش است. جاده کرمانشاه به سنقر از این منطقه کوهستانی و سردسیر میگذرد. در این منطقه رودخانهای به همین نام جریان دارد که پس از پیمودن تنگ دینور، در شمال غربی بیستون به رودخانه گاماسیاب متصل میشود.1 رودخانه گاماسیاب نیز پس از عبور از بیستون در نزدیکی شهر کرمانشاه با رود قرهسو یکی میشود. ابن رسته جغرافیدان قرن سوم هجری قمری، سخن از رودی به نام «سوس» میکند و گوید که سرچشمه این رود از نواحی دینور است.2 شاید این اسم امروزه به قرهسو تغییر نام یافته باشد. بنابراین از دینور همانا منطقهای یا دهستانی به این نام باقی مانده، اما از آن شهر تاریخی، حتی خرابهای نیز باقی نمانده است.
دینور، قبل از اسلام
از شهر دینور در منابع مربوط به دورههای ماد، هخامنشی، سلوکی و اشکانی نامی دیده نمیشود اما در دوران ساسانیان دانسته شده که کشور ایران به چهار بخش خورآسان، خوربران، باختر و نیمروز تقسیم شده بود و دینور در بخش خوربران قرار داشت که شامل ولایتهای غربی بوده است.3 البته این تقسیمبندی به صورت کلی بوده است و هرکدام از آن چهار بخش، خود به ایالتهایی تقسیم میشده است. مثلاً در زمان ساسانی هنوز نام ایالت ماد یا ماه به چشم میخورد که جزیی از بخش خوربران بوده است. منطقه دینور نیز در ایالت ماد قرار داشت و سکههایی که در آن شهر ضرب شده است حاوی نام «دینور» یا «ماه» میباشد. بنابراین دینور را باید از جمله شهرهای مهم در زمان ساسانیان دانست که دارای حق ضرب سکه هم بوده است.
دینور، دوران اسلامی
نبرد نهایی اعراب مسلمان و امپراتوری ساسانی در نزدیکی نهاوند صورت گرفت که طی آن مسلمانان ضربت نهایی را بر پیکر ساسانیان وارد آوردند و از آن به عنوان «فتح الفتوح» یاد نمودند (21 ﻫ.ق.). پس از این جنگ و متلاشی شدن سپاه ساسانی، شهرهای نزدیک صحنه نبرد از جمله دینور، به سرعت و آسانی به تصرف سپاهیان اسلام درآمدند. مسعودی (مورخ قرن چهارم هجری) نوشته است که قبور سرداران عربی که در آن جنگ شهید شدند (نعمان بن مقرن و عمربن معدیکرب) و دیگر کشته شدگان مسلمان در یک فرسخی نهاوند و مابین آنجا و دینور قرار دارد4 و گویا تا زمان او هنوز مشخص بوده است.
فاتح شهر دینور، ابوموسی اشعری بوده که پس از جنگ نهاوند با سپاهی که بیشتر اعضای آن را اهالی بصره تشکیل میدادند رو به سوی آن شهر کرد. پنج روز در حوالی شهر اردو زد و پس از یک زد و خورد مختصر و یک روزه وارد شهر شد و «اهل دینور به جزیه و خراج تن در دادند و بر جانها و اموال و اولاد خویش امان خواستند. ابوموسی این خواسته را اجابت کرده و عامل خود را با جمعی از سواران بر آن بلاد بگمارد و به ماسبذان رفت.»5
در دوران خلافت امویان خراج ناحیه نهاوند را برای بصره و خراج ناحیه دینور را برای کوفه میستاندند، بدین جهت نهاوند، «ماه بصره» و دینور «ماه کوفه» نامیده میشد.6
بعد از اضمحلال امپراتوری ساسانیان، اعراب زیادی به صورت دسته جمعی و قبیلهای وارد سرزمین ایران شدند و به تدریج در نقاط مختلف آن به خصوص در نواحی که از لحاظ طبیعی شبیه سرزمین اصلی ایشان بود (مانند نواحی مرکزی ایران و جنوب خراسان) ساکن شدند، البته مقاومتهایی نیز از طرف مردم محلی در مقابل آنان صورت میگرفت. نقاطی مانند دینور که اصولاً بر سر راه ورود شرقی سرزمین ایران بود هم به سرعت دارای شمار زیادی سکنه عرب شد اما به نظر میرسد که این اعراب، بسیار زود در طول گذشت زمان، جذب جمعیت محلی گردیده باشند.7
در قرون اولیه اسلامی، مناطق غربی ایران امروز و قسمتی از جنوب آذربایجان فعلی، نام «جبال» گرفت و تمامی جغرافیدانان و مورخین آن قرون از این نام استفاده میکردند و دینور را یکی از نواحی آن محسوب میداشتند، اما در زمان خلفای اموی حاکم دینور را حکمران کوفه انتخاب مینمود. به نظر میرسد خراجی که در آن دوران به خصوص دوره معاویه از منطقه مذکور اخذ میشد، قابل توجه بوده است چرا که یعقوبی (مورخ قرن سوم هجری) خراج نهاوند و دینور و همدان را جمعاً چهل میلیون درهم نقل کرده است.8
در عصر خلافت عباسی، ولایت «جبال» به ترتیب حکمرانانی چون ابومسلم خراسانی، طاهر ذوالیمنین و پسرش عبدالله را به خود دید.9 قضیه گماردن عبدالله بن طاهر به حکومت «جبال» در زمان مأمون، برای دفع خطر جنبش خرمدینان بود که برای دستگاه خلافت خطری جدی شده بود (214 ﻫ.ق.).
در سال 319 ﻫ.ق. مرداویج به قصد توسعه قلمرو خود، ضمن لشکرکشی به طرف غرب ایران، همدان و ولایت کرمانشاه امروزی را متصرف شد. او یکی از سرداران خود به نام «ابن علان قزوینی» ملقب به «خواجه» را با سپاهی مأمور تسخیر دینور نمود. این شخص بدون در دست داشتن بهانهای، کشتار وحشتناکی را نسبت به مردم آن شهر مرتکب شد. جوانان دختر و پسر را به غلادمی برد و اموال زیادی از مردم آن شهر و ناحیه را مصادره کرد که همه این کالاها به اصفهان نزد مرداویج فرستاده شد10، بعد از حمله اعراب به آن شهر، این خونبارترین واقعهای بود که در این شهر روی میداد.
در اواسط قرن چهارم هجری قمری، در قسمتهایی از مناطق غربی و جنوب غربی ایران که امروزه شامل کردستان، کرمانشاهان و لرستان و شمال خوزستان است، امارتی کُردی بنام «حسنویه» تشکیل شد. لسترنج معتقد است که پایتخت آن سلسله 130 ساله، شهر دینور بوده است.11 این امارت همواره مورد تائید خلفای عباسی و دولتهای آلبویه بوده است.
دینور در اوایل دوره سلجوقی (437 ﻫ.ق.) توسط «ابراهیم نیال» برادر طغرل از دست کردان «بنوعاز» که سلسله حسنویه را منقرض نموده و خود به جای آن نشسته بودند خارج شد و به تصرف آمد و بدین طریق سراسر «جبال» جزو مناطق تحت تسلط دولت سلجوقی گردید. واقعه مهمی که در دوران سلجوقیان در نزدیکی دینور اتفاق افتاد جنگی بود که بین سلطان مسعود بن محمد ملکشاه سلجوقی با بیست و نهمین خلیفه عباسی، المسترشد بالله، اتفاق افتاد. علت آن بود که سلطان سلجوقی میخواست خطبه و سکه در بغداد به نام خود باشد و خلیفه آن را خوش نمیداشت و در عوض «هوس کرد که از بلاد عجم چند شهر را در ضبط آورد». هر دو لشکر کشیدند و در رجب 529 ﻫ.ق. در نزدیکی شهر دینور با یکدیگر نبرد کردند. در اثنای جنگ، ترکان سپاه خلیفه به سلطان مسعود پیوستند. خلیفه اسیر شد و بعد از چندی در حبس درگذشت.12
طی یورش پنج ساله تیمور، شهر دینور احتمالاً آسیب جدی دید و یا برای همیشه از بین رفت. البته هیچ یک از منابع تاریخی، این واقعه را به طور صریح بیان نکردهاند اما از این زمان به بعد، دیگر اثری و نامی از این شهر در تاریخ دیده نمیشود. تیمور در خلال این یورش، آل مظفر را در جنوب برانداخت، سپس رو به سوی آذربایجان نمود و ضربههای سختی بر آققویونلوها وارد نمود و آنگاه در شوال 795 ﻫ.ق. از طریق ولایت کرمانشاه راهی بغداد شد. نظامالدین شامی در ظفرنامه اشارهای مختصر به عبور لشکریان تیمور از ولایت دینور دارد و البته او به جای دینور از «سنقور» نام برده است.13 لسترنج معتقد است که بعد از حمله (عبور) تیمور، از دینور جز خرابهای باقی نمانده است.14 عجیب است که نظامالدین شامی هیچ اشارهای به طرز رفتار تیمور با دینور نداشته است در حالی که او شرح برخی بلایای خامانسوز توسط تیمور را آورده است.
دینور از دیدگاه جغرافیدانان
احمد بن ابی یعقوب یا ابن واضح یعقوبی (مورخ قرن سوم هجری) مینویسد: «از کرمانشاهان تا دینور سه منزل راه است. دینور شهری است جلیلالقدر که اهالی آن مردمی به هم آمیخته از عرب و عجم و در دوران عمر فتح آن به انجام رسید و همین شهر است که ماه کوفه نامیده میشود، چه، مالش در حساب بخششهای اهل کوفه حمل میشده است. آن را چندین اقلیم و روستاست و مبلغ خراج آن به جز املاک سلطنی پنج میلیون و هفتصد هزار درهم است.»15
اصطخری (متوفی در 346 ﻫ.ق.) نیز دینور را دو سوم همدان دانسته و از میوه و کشت و زرع آن و همچنین اخلاق مردمش تعریف و تمجید نموده است.16 ابن حوقل (قرن چهارم) دینور را شهری مهم نامیده که صاحب تجارت و روستاهای فراوان است و میافزاید: «مردم ان از همدانیان خوش طبعترند و از حیث دانش و ادب دوستی که مردمانش بدان مشهورند بر همدان برتری دارند...»17
مَقدسی، جغرافیدان معروف (قرن چهارم هجری) نیز از هوای خوش و آب خنک و گوارا و مسجد جامع و پنیر دینور به خوبی یاد نموده است.18 مولف گمنام حدود العالم من المشرق الی المغرب (قرن چهارم ﻫ.ق.) هم دینور را از جمله شهرهای «انبوه و بیسار با نعمت و با مردمانی آمیزنده» قلمداد نموده است.19
زبان اهالی «جبال» را در قرون اولیه اسلامی «پهله» یا «فهله» مینامیدند که طبیعتاً مردم دینور نیز به آن زبان تکلم مینمودهاند. ابن ندیم به نقل از عبدالله بن مقفع در الفهرست آورده است که در پنج ناحیه به پهلوی یا پهله سخن میگفتند، اصفهان، ری، همدان، نهاوند و آذربایجان.20 بالاخره حمدالله مستوفی (مورخ قرن هشتم هجری قمری) نیز درباره شهر دینور چنین توضیح داده است: «شهری کوچک است و هوایش معتدل و آبش فراوان و محصول آن غله و میوه و اندکی انگور است. مردم آنجا بهتر از دیگر مواضع باشند.»21
پینوشت
1. فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 5، ستاد ارتش، 1331، ص 198.
2. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه دکتر حسین قرهچانلو، تهران: امیرکبیر، 1365، ص 130.
3. کاظم ودیعی، اداره و تقسیمات کشوری ایران، بررسیهای تاریخی. سال چهار، شماره 2/3، صص 238 و 239.
4. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 1، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1365، ص 681.
5. احمد بن یحیی بن جابر بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، تهران: نقره، 1367، ص 433.
6. بلاذری، همان، ص 432.
7. تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه (ج 4)، دانشگاه کمبریج، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، 1363، صص 30 و 32 و 516.
8. احمد بن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی)، تاریخ یعقوبی، ج 2، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1366، ص 166.
9. یعقوبی، همان، ص 485 و ر.ک. احمد بن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی)، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ص 84.
10. مسعودی، همان، ج 2، ص 749.
11. گی لسترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1373، ص 204.
12. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، 1362، ص 359.
13. نظامالدین شامی، ظفرنامه، به کوشش پناهی سمنانی، تهران: بامداد، 1363، ص 129.
14. لسترنج، همان، ص 204.
15. ابن واضح یعقوبی، همان، ص 45.
16. ابواسحاق ابراهیم اصطخری، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1347، ص 164.
17. ابوالقاسم محمد بن حوقل، صورةالارض، ترجمه دکتر جعفر شعار، تهران، 1345، ص 105.
18. ابوعبدالله محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفةالاقالیم، ترجمه دکتر علینقی منزوی، تهران: شرکت مولفان و مترجمان، ص 588.
19. حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران: دانشگاه تهران، ص 141.
20. محمد بن اسحاق الندیم (ابن ندیم)، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، تهران: امیرکبیر، 1366، ص 22.
21. حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به اهتمام گی لسترنج، تهران: دنیای کتاب، 1362، ص 107.