ترجمـﺔ منظوم دیوان امیرالمؤمنین (ع)
نویسنده: محمود نظری
دوست فاضل و گرام، جمشید کیانفر را گویا از زمانی که عضو گروه علمی تاریخ کتابخانه مجلس بود و فعالانه در آن شرکت میجست میشناختم. از شاگردان استاد برجسته، مرحوم عبدالحسین نوائی، که البته به این شاگردی خود همواره افتخار کرده و بدان میبالد. کیانفر مردی دوستداشتنی، فهیم، مصحح، محقق، تحلیلگر، با اطلاعات فراوان تاریخی بهویژه دوره قاجار و البته شوخ؛ و اکنون صبور و بردبار در غم از دست دادن ثمره زندگیش؛ و چه سخت و دشوار است تصور مصیبت مرگ فرزند، چه رسد وقوع آن! اما چه میشود کرد که تقدیر الهی چنین بوده است: «ولنبلونّکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین». برای روح فرزند ایشان طلب رحمت و مغفرت نموده، امید که خداوند متعال به آقای کیانفر و خانواده گرامش صبر و اجر عنایت فرماید.
آنچه که در پی میآید بازنویسی نسخه شماره 14098 کتابخانه مجلس1، ترجمه منظوم حدود صد بیت از اشعار منسوب به امیرالمومنین علی (ع) است، از میر تقیالدین محمد کاشانی (صاحب خلاصةالاشعار، زنده در 1016 ﻫ). در این اثر هر بیت با یک رباعی در لابلای سطور به فارسی ترجمه شده است.
این نسخه به خط نستعلیق جلال بن فتحالله و در تاریخ 1325 ﻫ.ق نگارش یافته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
لیس الیتیم من قد مات والده
رتبت نه به جامه است ای مرد خدا
از مرگ پدر نمیشود طفل یتیم
|
|
إنّ الیتیم یتیم العقل و الحسب
از علم شود رتبت مردان پیدا
آنست یتیم کز خِرَد ماند جدا
|
ذهب الوفاء ذهاب أمس الذاهب
یفشون بینهم المودّة و الصفا
شد مهر و وفا و صدق از عالم گم
دارند وفا و مهربانی به زبان
|
|
والناس ابن مخاتل و مؤارب
و قلوبهم محشوّة بعقارب
کوشند به کین و مکر و حیلت مردم
لیکن دل این خلق پُرست از کژدم
|
علمی غزیر و أخلاقی مهذّبـﺔ
لورمت ألف عدّو[1] کنت واجدهم
هرچند که خُلق نیک داری ای دل
یک خصم اگر طلب کنی صد یابی
|
|
و من تهذّب یشقی فی تهذّبه
ولو طلبت صدیقا ما ظفرت به
هرگز به مراد خود نگشتی واصل
یک بار به صد سال نگردد حاصل
|
وکلّ ما یرتجی قریب
مردن ز شب سیاه نزدیکتر است
هرچند امید ما به تو نزدیک است
|
|
والموت من کلّ ذاک أقرب
ور هرچه کنی خیال باریکتر است
دانم به یقین که مرگ نزدیکتر است
|
کنّا کزوج حمامـﺔ فی أیکـﺔ
دخل الزمان بنا و فرّق بیننا
چون جفت کبوتر همه همدم بودیم
ناگاه زمانه کرد انگیز فراق
|
|
متمتّعین بصحّـﺔ و شباب
إنّ الزمان مفرّق الأحباب
وز محنت و از شباب خرّم بودیم
گوئی که هزار سال بیهم بودیم
|
شیئان لو بکت الدماء علیهما
لم یبلغا المعشار من حقّیهما
هر واقعهای که میکند دلها خون
گر چشم بدین دو حال گرید صد سال
|
|
عینان حتی تؤذنا بذهاب
فقد الشباب و فرقـﺔ الأحباب
پیری و فراق باشد از آن افزون
از عهده حقّ او نیاید بیرون
|
و أدّ زکوة الجاه و اعلم بأنّها
و أحسن إلی الأحرار تملک رقابهم
ای یافته از حضرت حقّ جاه و جلال
آزاد به احسان و کرم بنده شود
|
|
کمثل زکوة المال تمّ نصابها
فخیر تجارات الکریم اکتسابها
باید که ادا کنی زکاتش چون مال
زنهار به غیر ازین مکن هیچ خیال
|
بیت و ثوب و قوت یوم
و ربّما مات نصف یوم
چون داد خدا روزی یک روزه تو را
با خود نبری هیچ در آن دم که تو را
|
|
یکفی لمن فی غدیموت
والنصف من قوته یفوت
عیب است دگر سؤال و دریوزه تو را
تقدیر از این گنبد فیروزه تو را
|
علیک ببرّ الوالدین کلیهما
ولاتصحبن إلاّ تقیّاً مهذّبا
هرکس که نشانـﺔ سعادت دارد
پیوسته شود رفیق شخصی که ز بخت
|
|
و برّ ذوی القربی و برّ الأباعد
عفیفاً زکیّا منجزاً للمواعد
با خلق جهان به لطف عادت دارد
علم و ادب و نور عبادت دارد
|
و ما الفخر إلاّ ان یکون موفّقا
فکم من فتی لم یعر من حلل التقی
خوش نیست به غیر حقّ تفاخر کردن
پیمانـﺔ دل که ساخت استاد ازل
|
|
معانا بنصر الله عبدا مسدّدا
و کم من فتی بالله أضحی مؤیّدا
با دشمن و با دوست تکبّر کردن
باید ز شراب فیض او پُر کردن
|
تغرّب عن الأوطان فی طلب العلی
تفرّج همّ و اکتساب معیشـﺔ
جمعی که رموز عشق دریافتهاند
علم و ادب و خرّمی و وجه معاش
|
|
و سافر ففی الأسفار خمس فوائد
و علم و آداب و صحبـﺔ ماجد
کام دل خویش در سفر یافتهاند
در صحبت ارباب نظر یافتهاند
|
ما أکثر الناس لا بل أقلّهم
إنی لأفتح عینی حین أفتحها
امروز که قحط فضل و احسان باشد
هرچند بر اطراف جهان گردیدم
|
|
والله یعلم أنّی لم أقل فندا
علی کثیر و لکن لا أری أحدا
نقصان و کمال خلق یکسان باشد
یک فرد ندیدم[7] که انسان باشد
|
اصبر قلیلاً فبعد العسر تیسیر
وللمهیمن فی حالاتنا نظر
ای یافته از جام صفا شادی می
زنهار مخور غصّه که در علم خدا
|
|
و کل أمر له وقت و تدبیر
و فوق تدبیرنا لله تدبیر
وز رنج خمار او فراغت شد طی
دارد شب تیره روز روشن در پی
|
لئن سائنی دهر عزمت تصبّرا
و إن سرّنی لم أبتهج بسروره
ای دل! ز غم زمانه درهم نشوی
احوال جهان به یک نَفَس میگذرد
|
|
فکل بلاء لایدوم یسیر
فکل سرور لایدوم حقیر
وز یاری دهر شاد و خرّم نشوی
وابسته به قید سور و ماتم نشوی
|
و هوّن علیک فإنّ الأمور
فلیس یأتیک منهیّها[8]
ای نور بصر طریقـﺔ انسان گیر
چون کار به توفیق خدا موقوفست
|
|
بکفّ الإله مقادیرها
ولا قاصر عـنـک مأمورها
وز اهل کرم فایدة احسان گیر
با خلق جهان کار جهان آسان گیر
|
أیّ یومّی من الموت أخِر
یوم ما قدّر لم أخش الردی
روزی که قضا نیست نخواهی مردن
از مرگ تهی مساز پهلو که به آن
|
|
یوم ما قدّر أو یوم قدر
و إذا قدّر لم یغن الحذر
ور هست قضا کجا توان جان بردن
سر منزل خود توان بهدست آوردن
|
سبحان ربّ العباد و الوبره
لو کان رزق العباد من جلد
دشمن که برهنه است از کسوت دین
گر روزی ما به سعی و کوشش بودی
|
|
و رازق المتّقین و الفجره
ما نلت من رزق ربّنا مَدره
دارد به خیال ناز و نعمت تسکین
سنگی نشدی ز روی آن سنگ بهیقین
|
رأیت الدهر مختلفا یدور
و قد بنت الملوک به قصورا
ایّام که دم به دم به رنگ دگر است
دریای سرابست که از روی خیال
|
|
فلا حزن یدوم و لا سرور
فما یبقی الملوک و لا القصور
تا چشم به هم نهی به تنگ دگر است
در هر نَفَسی کام نهنگ دگر است
|
الحمدلله حمدا لا شریک له
لم یبق من مونس فیؤنسنی
کس نیست درین دور که از روی صفا
هرچند که با کسی وفا پیشه کنی
|
|
دأبی فی صبحه و فی غلسه
إلا أنیس أخاف من أنسه
باشد به طریق مهر و آئین وفا
از جانب او بیش رسد جور و جفا
|
سلام علی أهل القبور الدوارس
و لم یشربوا من بارد الماء شربـﺔ
از جانب ما سلام بر اهل قبور
قومی که ز جام شوق در بزم سرور
|
|
کأنهم لم یجلسوا فی المجلس
و لم یأکلوا من کل رطب و لایابس
آن جمع که غایبند در عین حضور
باشند به خواب ناز تا صبح نشور
|
إن اخاک الصدق من کان معک
و من إذا عاین أمرا قطعک
گر دم زدهای ز مهر یاران عزیز
هرچند که جان عزیز باشد ای دل
|
|
و من یضرّ نفسه لینفعک
شتّت فیه شمله لیجمعک
باید که کنی فدای آنها همه چیز
چون یار طلب کند فدا کن آن نیز
|
مات الوفاء فلا رفد ولا طمع
واصبر علی ثقـﺔ بالله و ارض به
از خلق جهان وفا مجوئید که نیست
سرچشمه فیضها خدا باشد و بس
|
|
فی الناس لم یبق إلاّ الیأسو الجزع
فالله أکرم من یرجی و یتّبع
وز اهل زمان صفا مجوئید که نیست
از غیر خدا عطا مجوئید که نیست
|
لا تجزعنّ إذا یأتیک نائبـﺔ
إنّ الکریم إذا یأتیه نائبـﺔ
هرچند که از قضا بلا میآید
در کُنج رضا نشسته و منتظرم
|
|
واصبر ففی الصبر عند الضیق متّسع
لم یبد منه علی علّاته الهَلَع
وز قوس فلک تیر جفا میآید
تا بار دگر چه از خدا میآید
|
قدّم لنفسک فی الحیوة تزوّداً
واهتمّ للسفر القریب فإنه
ای چیده ز خرمن حقیقت خوشه
باشد ره آخرت بسی دور و دراز
|
|
فغداً تفارقها و أنت مودّع
أتأی من السفر البعید و أشسع
وز اهل جهان گرفته دایم گوشه
امروز بگیر بهر فردا توشه
|
واجعل تزوّدک المخافـﺔ و التقی
واقنع بقوّتک والقناع هو الغنی
هر پاک دلی که اهل ایمان باشد
پیوسته به تقوی و قناعت کوشد
|
|
و کأنّ حتفک من مساتک أسرع
والفقر مقرون بمن لایقنع
وز نور صفای دل مسلمان باشد
وز رفتن راه کج پشیمان باشد
|
واحذر مصاحبـﺔ اللئام فإنّهم
أهل التصنّع ما انلتهم الرضا
گر یافتهای صحبت مردان ای دل
با مردم بد نیک نباشد نیکی
|
|
منعوک صفو ودادهم و تصنّعوا
و إذا منعت فسمّهم لک مقنع
از صحبت سِفله رو بگردان ای دل
وز کردن آن شوی پشیمان ای دل
|
أفّ علی الدنیا و أسبابها
همومها ما تنقضی ساعـﺔ
روزی که خدا تخم وجودت میکِشت
دنیا به مثل دوزخ عاقل باشد
|
|
فإنّها للحزن مخلوقـﺔ
عن ملک فیها و عن سوقـﺔ
با خاک تو غصّه را و اندوه سرشت
در غم نشود از او مگر اهل بهشت
|
إنّما الدنیا کظلّ زائل
أو کنوم قدیراه نائم
دنیا چو ندارد از حقیقت مایه
گاهی چو سراب مینماید به زمین
|
|
أو کضیف بات لیلا فارتحل
أو کبرق لاح فی أفق الأمل
در عین عدم جلوه کند چون سایه
گاهی به فلک چو برق دارد پایه
|
تزوّد من الدنیا فإنّک راحل
ألا إنّما الدنیا کمنزل راکب
جمعی که نصیحت عزیزان شنوند
دنیا به مَثَل کهنه رباطی باشد
|
|
و بادر فإنّ الموت لاشکّ نازل
أناخ عشیّاً و هو فی الصبح راحل
بینند جهان را و مقیّد نشوند
آیند مسافران و در حال روند
|
لنقل الصخر من قلل الجبال
یقول الناس لی فی الکسب عار
گر کوه ز جای خود به ناخن بکنی
از کسب حلال نان خود پیدا کن
|
|
أحبّ إلیّ من منن الرجال
فقلت العارفی ذلّ السؤال
زان به که کشی منّت هر دون دَنی
تا فضل خدا کند تو را زود غنی
|
لاتخضعنّ لمخلوق علی طمع
واسترزق الله ممّا فی خزائنه
ای یافته از جانب حقّ نعمت و ناز
گه چیز خود از غیر خدا میخواهی
|
|
فإنّ ذلک وهن منک فی الدین
فإنّما الأمر بین الکاف و النون
زنهار مَبر پیش کسی دست نیاز
شک نیست که ناامید میگردی باز
|
و ذی سفه یواجهنی بجهل
یزید سفاهـﺔ و أزید حلماً
از حِلم چو باشد دل من آسوده
چون عود که هرچند بسوزی او را
|
|
وأکره أن أکون له مجیباً
کعود زاد فی الإحراق طیباً
هرگز نشود به کین کس آلوده
خوشبوتر از آن شود که اوّل بوده
|
لاتفش سرّاً ما استطعت إلی امرءٍ
فکما تراه بسرّ غیرک صانعاً
هرکس که حدیث غیر گوید به تو باز
سرّی که ز دوست یا ز دشمن شنوی
|
|
یفشی إلیک سرائراً تستودع
فکذا بسرّک لا محالـﺔ یصنع
زنهار که او را نکنی محرم راز
گر سَر برود پیش کسی فاش مساز
|
لاتبدأنّ بمنطق فی محفل
و دع المزاح فربّ لفظ مازح
چیزی که نپرسند چرا باید گفت
در هزل مپیچ تا نگردی شب و روز
|
|
قبل السؤال فإنّ ذاک یشنّع
جلبت إلیک بلابلاً لاتدفع
گوهر که نخواهند چرا باید سُفت
از طلق فلک با غم و محنت هم جفت
|
أیا صاحب ذنب لاتقنطن
ولاترحلنّ بلا عدّة
ای داده مرا ز لطف بسیار نوید
با این همه گر یاد کنم قهر تو را
|
|
فإنّ الإله رؤف رؤف
فإن الطریق مخوف مخوف
هرگز نبرم ز نخل فیض تو امید
لرزد تن من ز پای تا سر چون بید
|
إن کنت تطلب رتبـﺔ الأشراف
و إذا اعتدی أحد علیک فخلّه
ای بُرده به مردمی فرو ریشه خویش
از صورت انتقام باید شستن
|
|
فعلیک بالأحسان و الإنصاف
والدهر فهو له مکاف کاف
زنهار مکن غیر کرم پیشـﺔ خویش
در چشمـﺔ مهر لوح اندیشـﺔ خویش
|
لاتبخلنّ بدنیا و هی مقبلـﺔ
و إن تولّت فأحری أن تجود بها
ای یافته از فضل خدا هر کامی
چون هست تو را ز فیض حقّ اکرامی
|
|
فلیس ینقصها التبذیر و السرف
فالشکر فیها إذا ما أدبرت خلف
زنهار منه به راه باطل گامی
باید که به انعام برآری نامی
|
رضیت بما قسم الله لی
لقد أحسن الله فیما مضی
در ملک بدن که عقل قاضی باشد
چون حال گذشته بود بسیار نکو
|
|
وفوضّت أمری إلی خالقی
کذلک یحسن فیما بقی
از قسمت حقّ همیشه راضی باشد
امیّد که آینده چو ماضی باشد
|
ألبس أخاک علی عیوبه
و اصبر علی ظلم السفیه
ای دوست مکن عیب کسان را اظهار
بر جور و جفای ظالمان صابر باش
|
|
و استر و غطّ علی ذنوبه
و للزمان علی خطوبه
وز جرم و گناه خلق بگذر زنهار
وین طایفه را به دست جبّار سپار
|
این چند ورق که مشحون به زواهر جواهر اشعار مبین حکمت قرین یعسوبالدین و امام المتقین حضرت امیرالمومنین ـ صلوات الله علیه من ربّ العالمین ـ و به ابیات افضل الفضلاء المتقدمین و نخبة الحکماء المتأخرین تقیالدین کاشانی صاحب تذکرة خلاصةالاشعار و زبدةالافکار ـ رضوان الله علیه ـ مترجم.
کتبه العبد المذنب الاثیم جلال بن فتح الله غفر ذنوبه سنه 1325.
غرض نقشی است کز ما بازماند
مگر صاحب دلی روزی به رحمت
|
|
که هستی را نمیبینم بقایی
کند در حق درویشان دعایی
|