بصيرت اسرار دلها و سير در آفاق آن يا انتقال از عالم مجهول به عالم معلوم از طريق شناخت اسرار ذات که آن را تصوف گويند، در ديگر سرزمينهاى اسلامى نيز ديرآشنا و معروف است... تصوف که ريشة آن زهد و ترک دنياست با اندکى تفاوت در همه اديان يافت مىشود. ولى بحث ما در اينحا درباره تصوف اسلامى است... اجازه دهيد پيش از هر چيز واژة تصوف را شرح دهيم. تصوف که هماره با عرفان اشتباه گرفته مىشود به معنى: «پاک کردن نفس از فساد و تباهي، صاف کردن دل از غبار و سياهى، و روشن ساختن روح با عشق و روشنايى است». اما عرفان: «معرفت قلبى و شناخت خداى وعبادتِ عاشقانه وى است»... حاصل آميزش عرفان وتصوف: آگاه شدن به روش ميراندن خود از صفات پست بشرى وزنده گرداندن خويش در صفات متعالى الهى است. همچنين نبايد تصوف را با زهد اشتباه گرفت. زهد يعنى ترک دنيا برا ى ايمن رسيدن است و تصوف اجراى مراحلى است که به صفاى دل منتهى مىشود تا به آفريدگار وصال يافت.
گروهى برآنند که تصوف مشتق از «صوف» پشم و بالتبع پشمينه پوشان است وگروهى ديگر آن را مشتق از «صفه» مىدانند، که در زمان پيامبر اکرم مهاجران مسلمان به دليل ترک خانه و کاشانه خود به صفه پناه مىبردند. ابوريحان بيرونى نيز اصل کلمه صوفى را به واژه يونانى «سوف» به معنى حکمت مىرساند... حتى برخى از محققان بر اين عقيده اند که اين اسم از صفا مشتق شده است. يعنى اين افراد اخلاق خود را تهذيب کرده از آفات طبيعت چون حسد، چشمداشت و نياز و غيره تبرى جستند.
صوفيان برآنند نه فقط با ادله عقلى بلکه باصفاى دل ورياضت نفس، وراندن هموم وتعلقات دنيوي، به حقيقت برسند، به نحوى که به غير حب خدا و رسولش به چيز ديگرى مشغول نباشند، و جان و دل خود را در طاعت خدا فنا کنند و از اينجاست که قدرتشان سرچشمه مىگيرد. زيرا غير از «او» از کس ديگرى باکى ندارند... ابو يزيد طيفور بن عيسى سروشان بسطامى نخستين کسى است که نظريه فناى مطلق را در تصوف وارد کرد، و سهروردى در کتاب الألواح 1مرگ را ولادت کبراى انسان ناميد، چه، نفس، با رهايى از تن، زندگى ابدى مىيابد.
سير وسلوک صوفيان با عشق به خدا آغاز مىشود؛ آنها هرگز سوداى ورود به بهشت را در سر نمىپرورانند وبه آتش جهنم نيز وقعى نميگذارند ؛ به قول رابعه عدويه2«يا رب إن کنت أعبدک طمعاً بجنتک فحرّمها علي، وإن کنت أعبدک خشيه نارک فاحرقنى بها» به اين معنى (خداوندا اگر تو را به اميد بهشت مىپرستم آن را بر من حرام گردان و اگر از خوف دوزخ مىپرستم در دوزخم بسوز)... آنها در اين خوانهاى مبارزه با نفس، درى را پس از ديگرى مىگشايند که نخستين آن درِ «توبه» و ديگر در، درِ «يقين» است که مىدانند پرتوى که مدتها در انتظار آن بودند روزى بر ايشان خواهد تافت. سوم در «توحيد» است؛ و در آستانه آن درک مىکنند که «او» همه چيز است و همه چيز از آن «او» ست وبه او باز مىگردد. در اين خوان هرگز نبايد کلمة من و يا براى من به کار ببرد زيرا تمامى رغبتها بايد از او رخت بر بندد و يا در خود بميراند... صوفيان در سير وسلوک خود هرگز اسرار را فاش نمىکنند و معرفت و درک را براى هميشه در دل خود چون گنجينهاى گرانبها نگه مىدارند.
مىتوان گفت که تفاوت ناسوت با لاهوت در عقيده و رأى اهل تصوف همچون اختلاف حروف با معنى آن است. براى آنان ناسوت نقش خدا و لاهوت حقيقت اوست. به همين دليل امکان آن وجود ندارد که صوفيان لاهوت را درک کنند و اگر بخواهند خداى را در تجليش ببينند بايد به ناسوت اکتفا کنند، و اين ناسوت بايد از هرچه غير الهى است، منزه گردد تا عارف وصوفى بتواند خود را در آن ببيند. از اين روست که برخى از صوفيان پس از گذر از اشراق مدعى آنند که ناسوت (خدا) را ديدهاند، و مىافزايند که تأمل در ناسوت همچون تأمل در آيينه است.
با وجود تعدد فرقههاى تصوف و اختلاف ظاهرى آنها با يکديگر، همگى از يک سرچشمه آغاز، و از آنجايى که هدف مشترکى دارند، در اقيانوس واحدى منتهى مىشوند.. دليل اين اختلاف ريشه در تفاوت فرهنگ و طرز تفکر اقوام بشرى دارد. وجه تشابه بسيارى از طرق تصوف در تعلق مريد به مرادش بايد جست که سالک ابعاد پنهانى ميان اشارات ظاهرى و حقيقتهاى نهفته را از «پير طريقت» فرا مىگيرد... ولى آهنگ ازلى که آن را سماع گويند اصطلاحى است که بر اثر شنيدن نواهاى دلنشين حالتى در صوفيان ايجاد مىشود که بتوانند با آشکار کردن عواطف واحساسات خود، نداى آن هاتف ديرينه را بار ديگر بشنوند. خانقاهها و تکايا که براى خلوت و گوشهگيرى صوفيان به وجود آمدند به مرور زمان به مدارس صوفى و مراکز تعليم قرآن و سماع و حتى اطعام فقيران تبديل شد؛ در اين اماکن «پير» نه تنها تعاليم طريقت و ارشاد روحى را آموزش مىدهد بلکه تجربيات روحى وشناخت خود را نيز به نسلهاى بعدى منتقل مىکند.
متأسفانه اين چنين پنداشته مىشد و هنوز هم مىشود که صوفيان بجز سماع و پايکوبى و ژنده پوشى و تکدى، کار ديگرى از آنها بر نمىآيد. ولى اگر خوب به تاريح نگاهى بيندازيم خواهيم ديد که ريشه تصوف حتى به پيش از اسلام بر مىگردد، و صوفيان راستين سهم بزرگى در دفاع از اسلام وگسترش آن داشتهاند که در جاى خود به آن اشاره خواهيم کرد.
در سوريه نيز با وجود مبارزه برخى سلاطين و حکام، به تحريک متعصبان و جاهلان، براى از بين بردن تصوف که با کشتن صوفيان و ارعاب مريدان همراه بود، تلاش فراوانى شد تا راه را بر اين مسلک تقرب به «هو» را ببندند که مىتوان به کشته شدن شيخ اشراق شهابالدين سهروردي، در حلب به دستور سلطان صلاحالدين ايوبى، اشاره نمود. مقابله فقها با صوفيان خود حکايت درازى دارد. فقها بدون تأمل و تعمق در تصوف آن را متهم به خروج از دين کردهاند واين در حالى است که وجود هر دو براى حفظ دين الزامى است و هر دو راهى را براى رسيدن به هدف خود مىپيمايند... فقها مردم را از تسليم شدن به اوهام و انحرافات باز مىدارند و صوفيان نيز تصاوير روحى بس بديعى را به ارمغان مىگذارند.
ناگفته نماند که عثمانيها در طول دشمنى ديرينه با همسايه صفوى خود به دليل ترس از موضعگيرى و حمايت برخى از طرق تصوف از ايرانيها، از مولوىها حمايت کردند و آن را تبديل به حربهاى براى مقابله با ديگر فرقهها به کار گرفتند. آنها همچنين براى ايجاد نوعى از مرگ تفکر، ايجاد سستى ميان سرزمينهاى عربى و سرکوب روحيه تمرد، اقدام به جعل چندين فرقه به عنوان صوفيگرى نمودند... و اين چنين بود که تکايا و خانقاهها بر مزار اولياء بنا شد و تصوف را به دستهاى از آوارگان وگدايان دف نواز وپر سروصدا تغيير دادند. بالطبع سوريه که تحت استعمار عثمانيها بود، تحت تأثير چنين امرى قرار گرفت.
اين که چگونه تصوف وارد سوريه شد، کسى به درستى نمىداند؛ مسافرت و کوچ مشايخ تصوف همچون ابراهيم ادهم، بايزيد بسطامى، شهابالدين سهروردى، شيخ محىالدين ابن عربى، جلالالدين رومى و ديگران به سرزمين شام که کنجکاوى تشنگان معرفت را مىانگيخت، همچنين آشنايى طالبان معرفت با کتابهاى بزرگان تصوف وحتى به استادى رسيدن برخى از مريدان سورى در طريقت خود، بدون شک از عوامل مؤثر پيدايش تصوف در اين خطه از سرزمين اسلامى است. به نظر مىرسد ابوذر غفارى نخستين زاهدى است که تعاليم خود ـ و در حقيقت تعاليم پيامبر اکرم ـ را در سرزمين شام و در زمان حکمفرمايى معاويه رواج داد. پس از او ديگر پيران طريقت، هر يک به نحوى بذر زهد، تصوف، و عرفان را کاشته شاگردانى را دور خود جمع نمودند و بدين ترتيب تصوف را از انحصار قوم و ملتى خارج کرده آن را حق تمامى مردم ساختند.
طرق صوفیه
تاريخ اسلامى شاهد ظهور تعداد زيادى از فرقههاى تصوف بوده است که هر يک از آنها بر ديدگاهى تأکيد دارد و بينش خاص خود را رواج مىکرد. فراوانى فرقهها و بينشهاى آن به حدى است که گنجاندن تمام آنها در اين مقاله ميسر نيست... تصوف که در ابتدا بر زهد و پارسايى مبتنى بود در قرن سوم هجرى به صورت علمى ومسلکى در آمد ومباحث فراوانى همچون وحدت وجود، قبض و بسط، صحو وسکر وغيره در زمره تعليمات اين گروه وارد شد... شيخ محىالدين بن عربى (وفات 628 ق) که در پاى کوه « قاسيون» دمشق دفن شده است، بر عقيده وحدت وجود (يکى شمردن وجود واقعى وآن را ذات اقدس الهى شناختن ) پافشارى مىکند و از ويژگىهاى بارز تعاليم او: صبر و تحمل بلايا و مصائب، سپاس به رفاه زندگى و رضايت به قضا و قدر. طريقت خرازيه بر فنا و بقا پايهريزى شده است که به از بين رفتن صفات نکوهيده بشرى و قرار يافتن در صفات پسنديده الهى معتقدند... گروهى نيز به قبض (گرفتگى دل از هيبت حق تعالى) و برحى به بسط (گشادگى دل از انس ولطف او) ايمان دارند. جمعى نيز به صحو (بازگشتن به احساس پس از غيبت) ودسته ديگرى به سکر (غيبت در اثر غلبه محبت) باور دارند.
اکثر اين طائفهها پس از مرگ مؤسس و پراکنده شدن شاگردان در سرزمينهاى گسترده اسلامى، که خود منجر به تشکيل چندين فرقه جديد مىگرديد، منسوخ شدند. اينک نام فرقههاى معروف تصوف را در زير مىآوريم که هنوز هم در سوريه هويت خود را تا حدودى حفظ کرده به حيات خود ادامه مىدهد.
1) قادريه يا گيلانيه: اين فرقه به شيخ عبد القادر گيلاني (470 ـ 561 ه) که در بغداد دفن شده است، نسبت داده مىشود. پيروان اين مسلک بنا به تعاليم شيخ گيلانى حب وبغض را به کتاب خدا وسنت رسول احاله مىدهند تا دل انسانى هيچ نقشى در قضاوت نداشته باشد. اين طريقت که امروزه به سه فرقه: بکائيه، ادرار و آله تقسيم شده است، نقش بسيار مهمى را در پيدايش مراکز اسلامى وگسترش دين مبين اسلام در شمال آفريقا داشته است و پيروان اين طريقت همچون عبدالقادر جزائرى وديگران در برابر استعمار ايستادگى نموده، رشادتهاى فراوانى را از خود نشان دادند. پيروى از کتاب خدا وسنت رسول اکرم همچنين التماس به اولياء، مجاهدت و زهد رکنهاى اصلى اين طريقت است. هنوز هم پيروان اين طريقت به سرپرستى شيخ جمالالدين هلالى در تکيه (خانقاه) هلاليه در محله حلوم شهر حلب سوريه، که قدمتى پانصد ساله دارد به فعاليتهاى دينى خود ادامه مىدهند ؛ همچنين مىتوان به خانقاه باذنجکيه که در مدرسه ابن العديم محله باب النيرب واقع است وتکيه يوسفيه در مسجد جامع محله قارلق اشاره کرد که همگى از زير شاخههاى فرقه هلاليه هستند. يکى ديگر از شاخههاى طريقت قادريه، فرقه کسنزانى است که مؤسس آن شيخ عبد الکريم کسنزانى است، و گفته مىشود که وى از نوادگان امام زين العابدين(ع) مىباشد. اين طايفه بيشتر در مناطق کرد نشين شمال شرق سوريه فعاليت دارند.
2) نقشبنديه: اين طريقت را به شيخ بهاءالدين محمد بن محمد بخارى معروف به شاه نقشبند (718ـ791 ه) نسبت مىدهند. پيوند زدن قلب به نقش «لا اله الا الله» جهاد اکبرى است که هر سالک بايد آن را ادا کند تا نقش « او» ازلى و محو نشدنى گردد. ايمان حقيقى در نزد نقشبنديان بر سه رکن استوار است: يکى ايمان درونى يا ايمان غريزى، دوم ايمان به وحدانيت حق و رسول خدا و سوم ايمانى است که براساس آن صوفى با زبان خود به مبدأ شهادتين اقرار کند. در اين طريقت هر گونه تجمع ويا مراسمى همچون سماع ممنوع است زيرا ذکر قلبى و تمرکز بر حضرت الهى از رکنهاى اساسى در اين مسلک است... صوفيان با محبوس کردن دم وبازدم حود شهادت «لا اله الا الله» را تکرار مىکنند؛ که هدف از آن مقابله با انحراف و هواهاى نفسانى است. شيخ عبد القادر غجدوانى ( وفات 1220 ه) يکى از مشايخ نقشبنديه با رفتن زير آب و ذکر شهادت در دل خود، نخستين کسى است که ذکر خفى را در تصوف پديد آورد تا به زعم خود، به وسيله شيطان آلوده نگردد. وى همچنين کلمات فارسى را به عنوان اصطلاحات خاص عرفانى برگزيد؛ براى مثال: وقوف زمانى: آگاهى مريد به استمرار زمان، وقوف مددى: درک ذکر کننده هنگام ذکر به تعداد ذکرهايى که ادا کرده واين خود بالاترين درجات علم لدنى است، وقوف قلبي: توجه قلب به مذکور «هو» به طورى که توجهش به غير او منحرف نشود، نقش بر قدم: تأمل سالک بر پاهاى خود وبالا نبردن سر هنگام سير وسلوک به آفاق براى جلوگيرى از غرور، سفر در وطن: سالک بايد از خلق دل کنده به خالق روبياورد وسفر در عرفان وتصوف بر دو نوع است: سفر ظاهرى که براى يافتن مرشد صورت مىگيرد و ديگرى سفر باطنى است که در آن مريد بايد هواهاى نفسانى و شهوتهاى خود دور شود. ديگر اصطلاحات: هوش در دم، خلوت در انجمن يادکرد، بازگشت، نگاه داشت، يادداشت و... نقشبنديه خيلى زود در فارس وغرب آسيا، هند وشمال آفريقا رواج يافت وهنوز هم پيروان فراوانى در آن مناطق دارد. امروزه نقشبنديه به شاخههاى متعددى تقسيم شده است که مىتوان فرقههاى: احراريه، تاجيه، کاسانيه، مجدديه، مراديه، مظهريه، جامعيه، خالديه و غيره اشاره کرد که نام تمامى آنها از مشايخ مؤسس آن گرفته شده است... از معروفترين مشايخ نقشبنديه در سوريه شيخ احمد کفتار و مفتى اعظم سوريه بود که پس از 92 سال سن در سال 2004م درگذشت. وى که مؤسس مدرسه دينى ابوالنور است نقش بسيار مهمى را در تقريب مذاهب اسلامى وگسترش فرهنگ گذشت وتسامح در اين کشور ايفا نمود... يکى از شاخههاى مهم نقشبنديه که پس از جنگ جهانى اول ظهور يافت و خيلى زود نيز به بوته فراموشى رفت گروه مسلح مريديه است، که عليه استعمار فرانسه قيام کرد. بنيانگذار اين فرقه شيخ ابراهيم خليل سووق اوغلو معروف به شيخ افندى است که در دهه سى قرن بيستم م. در مناطق کرد نشين سوريه قيام کرد وبا ايجاد گروهى مسلح با اربابها و خوانين ونيروهاى مسلح فرانسوى درافتاد. هدف از مبارزه اين فرقه تأسيس حکومت خود مختار کردستان بود که با وجود پيروزي هاى متعدد، نتوانست به هدفش برسد؛ وبا مرگ شيخ ابراهيم خليل اين فرقه نيز که بدعت زيادى در دين اسلام وارد کرده بود، از بين رفت زيرا بيشتر مريدان در اصل جوانان بيکارى بودند که براى تأمين لقمه نان و بهرهمندى از مزايايى که شيخ به مريدانش مىداد همچون ازدواج، به جرگه اين شيخ ترکى الاصل در آمدند.
3) رفاعيه: بنیانگذار اين فرقه احمد الرفاعي (512 ـ 580 ق) از قبيله عربى بنى رفاعه است که به نظر مىرسد از نوادگان امام حسين(ع) است. در اين طريقت صوفيان براى اثبات کرامات به خوردن آتش و شيشه شکسته و حتى بازى با مار و عقرب و ديگر حشرات سمى روى مىآورند... رفاعيه از بسيارى جهات با شيعه شباهت دارد: اعتقاد به دوازده امام و کتاب جفر و حزن و ماتم در روز عاشورا. با اين تفاوت که آنها احمد الرفاعى را امام سيزدهم خود قلمداد مىکنند... در فرقه رفاعيه برخى آلات موسيقى مورد استفاده قرار مىگيرد. دليل روى آوردن پيروان اين طريقت به خود نمايى و بازى با مارهاى سمى و آتش در اين است که صد سال پس از مرگ احمد الرفاعي، هنگامى که مغولان تمامى کشورهاى اسلامى را به زير سم اسبان خود ويران کردند ومسلمانان را به اين توهم انداختند که قوم تاتار شکستناپذير است گروهى از پيروان تصوف رفاعى با ارائه مهارتهاى خود در بلعيدن آتش و شيشه شکسته و ديگر خوارق سبب مسلمان شدن گروه زيادى از خود مغولها شدند و با مرور زمان اين هنرنمايىها جزئى لاينفک از مراسم روحى اين طريقت گرديد، و اين در حالى است که شيخ احمد الرفاعى پيروانش را از بدعت و شطح منع کرده بود. سالکان اين طريقت از خوردن گوشت پرهيز مىکنند زيرا آنها بر اين باورند که خوردن هر چيز روح دار باعث سنگدلى و بيدارى شهوت مىشود... آنها همچنين روز يازدهم ماه محرمالحرام را به عنوان نخستين روز اعتکاف انتخاب کردهاند تا در اين روز توبه کرده گناهان خود را بشورند. در اين طريقت تازه وارد بايد چند روزى مشغول ذکر وعبادت باشد تا اين که از طرف شيخ اشاره موافقت دريافت نمايد؛ و پس از آن نيز بايد چند روزى را در خلوت به عبادت بگذراند. هر سالکى را لقب خاصى است که همراه با ذکر وخلوتگاهى منحصر بفردى است و در اين خلوتگاهها به تمرين خوردن شيشه شکسته، خود زنى با سلاح، ليسيدن آهن گداخته مشغول مىشوند... آنها همچنين رنگ سياه را براى دستار خود ترجيح مىدهند... رفاعيه انتشار قابل ملاحظه اى در غرب آسيا دارد که امروزه به دليل اختلاف نظر در ميان جانشينان، اين طريقت خود به نوزده فرقه ديگر تقسيم شده است که مهمترين آنها: حريريه، کياليه، عزيزيه، آهيه وغيره... پيروان شاخه کياليه امروزه در حلب در خانقاهى به نام طريقت خود، هنوز هم مراسم خود را زنده نگه مىدارند. از مهمترين شاخههاى رفاعيه، فرقه صيادى است که آن را به سيد عز الدين احمد الصياد نسبت مىدهند که در سال 574ق در عراق به دنيا آمد ودر سال670ق در روستاى متکين حلب سوريه درگذشت. خانواده صيادى امروزه در کشورهاى: سوريا، عربستان، مصر، مغرب، يمن و ايران پراکندهاند... رهبرى رفاعيه در سوريه امروزه به عهده شيخ فتحى بن عبد القادر سلطان صيادى الرفاعى مىباشد.
4) مولويه: همانگونه که از نامش پيداست اين طريقت به جلالالدين رومى (متوفى672 ق) شاعر معروف باز مىگردد که در شهر قونيه دفن شده است... مولويها در رقص و سماع دسته جمعى خود لباس سمبليک خاصى به تن مىکنند: جامه سپيد سمبل کفن، و عباى سياه حکايت از قبر است و کلاه دراز نمدين سمبل سنگ قبر وشاهد آن است؛ گليم سرخ نيز تداعى کننده غروب خورشيد و يا «شمس» است. سه بار چرخ زدن گرد مرکز ويژه رقص که با نواختن طبل و نى همراه است نشانه مراحل و راههاى سه گانه تقرب به خداست: طريق علم، مرحله رؤيت، و راه پر پيچ وخم وصال. افتادن عباهاى سياه يعنى رهايى، و طهارت يافتن از پلشتىهاى دنيوى است. صداى طبلها يادآور «صور» روز قيامت است... دائرة رقص به شکل دو نيم دائره تقسيم شده است که يکى قوس نزول يا فرو رفتن روح در دنيا و تباهى، و ديگرى قوس صعود يا صعود روح به آفريدگار است. رقص شيخ در مرکز دائره به دور خود تصويرگر خورشيد است و بازتاب اشعه آن؛ اما حرکت الدراويش به گرد مرشد نمايانگر فنون جاذبه و دوران کواکب گرد خورشيد مىباشد... موسيقى براى مولويها به مثابه دروازه ورود به دنياى سعادت ابدى است وحرکات موزون و رقص در ذکر براى تصفيه رغبتها و زدودن زنگار آن، و در عين حال رام کردن نفس است و کنايه از روح سرمست به باده عشق الهى است... در سال 1925م. با روى کار آمدن مصطفى کمال معروف به آتاتورک در ترکيه، فعاليت تمامى فرقههاى تصوف وخانقاهها ممنوع شد و بدين ترتيب تکيه قونيه بسته و شهر حلب به کانون فعاليت اين طريقت تبديل شد. اين فرقه تا چندى پيش در تکيه مولويه در محله باب الفرج شهر حلب به فعاليت خود ادامه مىداد تا اينکه به دلايلى از اجراى فعاليتهاى خود مگر براى جذب سرمايه گردشگران خارجى سرباز زد.
5) سعديه: اين طريقت را شيخ سعدالدين جباوى پايه ريزى کرد که در سدههاى پنجم و ششم هجرى در سرزمين شام و در نزديکى دمشق روزگار مىگذرانيد. جباوى پيش از اين که به عرفان وتصوف روى بياورد، حرامى بود وراه کاروانها را مىبست. وى همچون فضيل عياض پس از شنيدن آيه اى قرآنى توبه کرد و به حج رفت و زهد را پيشه خود نمود... مقامهاى توبه، ورع، زهد و فقر از مقامهاى عالى در سير وسلوک و ترقى به درجات بالاست و مقامهاى صبر و توکل از مقامهاى مقربان است و رضا بالاترين مقام در اين طريقت است... برخى از خانقاههاى سعديه در دمشق تنها در ماه ربيع الاول مراسم خود را برگزار مىکنند. در عبادت آنها هفت اصل وجود دارد: «لا اله الا الله»، «الله»، «هو»، «حى»، «واحد»، «عزيز» و «ودود». نامهاى فرعى نيز به ترتيب عبارتند از: حق، قهار، قيوم، وهاب، مهيمن و باسط. سالک پس از تلاوت نامهاى فرعى بايد بلافاصله به «لا اله الا الله» روى بياورد. همچنين هفت ورد در اين طريقت مشاهده مىشود که به ترتيب: «يا رؤوف»،«يا ودود»، «يا لطيف»، «يا عزيز»، «يا وهاب»، «يا ماجد»، «سلام هو قول من رب رحيم» مىباشد. مرشد کنونى اين طريقت شيخ على بن فاضل البکر مىباشد.
6) ملامتيه: مؤسس آن ابوصالح حمدون بن أحمد بن عمار معروف به قصار( متوفى به سال 271ه ) است. محور اصلى تفکر اين فرقه بر ملامت و پذيرش آن است. برخى از پيروان وى مخالفت با نفس جهت مقابله با آن را برگزيدند اينان که گروه تند رو هستند لقب قلندر به خود گرفتهاند. اخيرا دسته ديگرى در ترکيه ظهور کرد که تعاليم پيشينينان را انکار کرده به ابتذال روى آوردند. اينان بدون مراعات اوامر ونواهى شرعى هر آنچه را که دلشان مىخواهد به نام طريقت خود انجام مىدهند.
7) اويسيه: گروهى هستند که به شيوه اويس قرنى، طريقت را سپرى مىکنند ومعتقدند بدون پير و مرشدِ حاضر و با پيروى از روشهاى پيران در گذشته مىتوان طى طريق کرد.
8) شاذليه: که آن را ابو الحسين الشاذلى (593ـ 656ق) نسبت مىدهند، در روستاى عماره در مراکش به دنيا آمد، و براى ترويج تعاليم خود به تونس مهاجرت کرد. وى در سر راه سفر به حج در بيابان عيذاب مصر جان داد. درباره شاذليه گفتهاند که اين طريقت آسانترين طريقتهاست زيرا نيازى به مجاهدتهاى پيچيده و طاقتفرسا ندارد. پيروان اين مسلک در مصر، سوريه، يمن و ديگر کشورهاى عربى بويژه در شمال آفريقا همچون مراکش وغرب الجزائر پراکندهاند. در طريقت شاذليه از آلات موسيقى خبرى نيست و تنها به آهنگهاى موزون دعا و يا اشعار عرفانى اکتفا مىشود که هنگام تلاوت روندى تصاعدى و شتابدار دارد.
در اينجا نام چندين طريقت ديگر را نام مىبريم: سهرورديه، بکداشيه، دسوقيه، تيجانيه، يونسيه، سنوسيه، مختاريه، قنائيه، قيروانيه، مرابطيه، بشبشيه وختميه... که به نحوى در تاريخ تصوف سوريه اثر گذاشتهاند.
پینوشتها
1. الألواح العماديه، بند 81.
2. مشايخ اين شيرزن را که به سال 135 هـ در بيتالمقدس وفات يافت، مرد طريقت دانستهاند. وى به زهد و پارسايى و شب زندهدارى مشهور بود.
منابع
عرفان و تصوف... کلياتى در اصول و مبانى عرفان، تأليف دکتر محمدحسن حائرى، انتشارات بينالمللىالهدى، 1382.
سه رساله از شيخ اشراق، تصحيح ومقدمه از نجفقلى حبيبى، مرکز تحقيقات فارسى ايران وپاکستان، مؤسسه انتشارات اسعدى،1984.
جلال الدين الرومى و التصوف/ ايفا دى فيتراى ـ ميروفيتش،ت رجمه به عربى از دکتور عيسى على العاکوب، مؤسسه چاپ ونشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ايران، تهران، 2000 م.
الطريقه النقشبنديه وأعلامها، تأليف محمد احمد درنيقه، انتشارات جروس پرس، 2000.
الصوفيه والتصوف فى ضوء الکتاب والسنه، تأليف سيدهاشمالرفاعى، دمشق: انتشارات اقرأ، 2001.
الطريقة السعديه فى بلاد الشام، تأليف محمدحسينغازىآغا، دمشق: انتشارات دارالبشائر، 2003، جلد اول.