درآمد
ابوالمعانی عبدالله بن محمّد میانجی، مشهور به عینالقضات (492ـ525 ق.)، یکی از بزرگترین اندیشمندان و عارفان سدة ششم هجری است که با وجود عمر کوتاه، آثاری مهم و درخور توجه از خود باقی گذاشته است. یکی از این آثار «مکتوبات» اوست که به سبب حجم زیاد، در زمرة ارزشمندترین منابع در شناخت افکار و اندیشههای وی به شمار میآید. از آنجا که او این نامهها را بهصورت پنهانی میفرستاده، به هنگام نگارش آنها در بیان عقاید و باورهای خود، صراحت بیشتری به خرج داده و بیمحابا آراء و افکار مذهبی، عرفانی و سیاسی خویش را مطرح کرده است. این نامهها که عینالقضات آنها را خطاب به دوستان و ارادتمندان و شاگردان خود نوشته است1، به هیچ روی با منشآت و ترسّلات دیگر نویسندگان درخور تطبیق و سنجش نیست، بلکه تنها به این دلیل که به مریدان ارسال شده و یا در پی پرسش و احیاناً اعتراض ایشان به نگارش درآمده، نام نامه (مکتوب) بر آنها نهاده شده است، وگرنه اغلب نامههای عینالقضات، همچون رسالههایی است که نگارنده در آنها نکتهها و دقیقههای عرفانی، کلامی و ایدئولوژیک خود را نوشته است (مایل هروی، 1389: 54). شادروان دکتر منزوی بر آن است که بجز چند نامه که عینالقضات در پاسخ مریدان خود در خاندان اَلُه نوشته است، دیگر نامههای او نامههای «ایدئولوژیک تبلیغی عرفانی» است، چرا که در دوران خفقان که قاضی از دسترسی به رسانههای همگانی چون منبر و محراب محروم بوده، پیام خود را از طریق نامه به شاگردان و دوستانش ارسال میکرده است و آنان هم به گسترش و پخش آنها مبادرت میورزیدهاند (عینالقضات، 1377 (مقدمه): 33).
هرچند توقّع آن است که عینالقضات در هر نامه، به موضوعی خاص بپردازد، امّا در عمل چنین چیزی دیده نمیشود، بهطوری که در اغلب نامهها، در آغاز موضوعی خاص را مطرح میکند، ولی ناخودآگاه به موضوعات دیگر کشیده میشود و گاه چنان در موضوع/ موضوعات جدید غرق میگردد که تا پایانِ نامه به موضوع اصلی/ آغازین باز نمیگردد.2
به تصریح عینالقضات، این نامهها حاصل «پانزده سال سلوک» اوست و فهم آنها «روزگاری دراز» میطلبد، تا آنجا که چه بسا «به پنجاه سال» هم بر دیگری ممکن نگردد (عینالقضات، همان: 2/205)، بنابراین ثمرة دورة کمال و پختگی او به شمار میرود و از این رو در میان آثار عرفانی، از غنا و اهمیّت خاصی برخوردار است. قاضی خود به این مهم واقف بوده و با لحنی مفاخرهآمیز آن را بیان کرده است:
در این مکتوبات من چندان عجایب است که اگر اولین و آخرین زنده شوند، از آن قوت خورند. و قدر آن کسانی دانند که عمرهای عزیز ایشان خرج شد و از آن به بویی بیش نرسیدند... مرا امید است که تا چندین هزار سال از آن مکتوبات عالمها آبادان خواهد شد و دلهای بسیار عزیزان از آن آسایش مییابد (همان: 2/206).3
یکی از مهمترین علل اهمیّت و غنای چشمگیر نامههای عینالقضات (و نیز دیگر آثار وی)، بهرهگیری همزمان او از قرآن و احادیث، اندیشة ایران باستان، حکمت اساطیری، آیین گنوسی، تفکر مانوی، آراء اندیشمندان یونان باستان، فلسفة ابن سینا، آثار امام محمّد غزالی و مشرب عرفانی احمد غزالی است (فرهادی نیک، 1389: 49). بنابراین نامههای عینالقضات گنجینهای سرشار از دقایق دینی و عرفانی و ادبی است که هنوز دربارة بسیاری از جنبههای آن، پژوهشی استوار و قابل اعتنا انجام نگرفته است.
به سخن دیگر، کارنامة «عینالقضاتپژوهی» و بویژه بررسی و تحلیل «مکتوبات» او، با توجه به حجم گسترده و غنای محتوایی آن، بس کم برگ و بار است و چه بسیار آثار عرفانی که حجمی به مراتب کمتر و محتوایی نه به آن اندازه غنی دارند، امّا کمیت و کیفیت پژوهشها دربارة آنها با آنچه به عینالقضات و مکتوبات وی (و نیز دیگر آثارش) پیوند میگیرد، به هیچ روی قابل قیاس نیست. بیتردید نبود فهرستهای متنوع و دقیق برای نامهها ـ که البته فراهم کردن آن با توجه به حجم زیاد مکتوبات، دشوار و زمانبر است ـ یکی از مهمترین دلایلی است که محققان و پژوهندگان را از دسترسی آسان و سریع به مواد مورد نیاز پژوهش خود باز داشته است. از این رو نگارنده با همیاری سه تن از دانشآموختگان دورة کارشناسی ارشد دانشگاه فردوسی مشهد، فهرست متنوع و کاملی شامل آیات، احادیث، اقوال، اصطلاحات، واژهها و ترکیبات، اشعار عربی و فارسی، اعلام تاریخی و جغرافیایی، خوردنیها و آشامیدنیها و امثال عربی و فارسی فراهم آورده که مشغول تدوین نهایی است و بزودی منتشر خواهد کرد.
در این جستار برای نمونه، مثلها و مثلوارههای فارسی که در مکتوبات عینالقضات به کار رفته است، همراه با توضیحاتی کوتاه ارائه میگردد تا اهمیّت این فهرست بیش از پیش نشان داده شود.
1ـ اسبی که صفیرش نزنی خوش نخورد آب (ج 1، ص 100، ب 138)
این مثل که در امثال و حکم نیز آمده است (بنگرید به: دهخدا، 1377: 1/170)، مصرع نخست بیتی از منوچهری است که در دیوان او بدین صورت ضبط شده است:
اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب
|
|
نی مرد کم از اسب و نه میکمتر از آب است
|
(منوچهری، 1379: 9)
عینالقضات در جای دیگر به این مثل اشاره کرده است:
جوانمردا! هژده هزار عالم آفریده است، و کمترین همة عالمها عالم اجسام است، و آن دیگر عالمها هیچ جسم نیست. به جلال و قدر ازل که چندین گاه مرا این واقعه بود که جسم در وجود چون شاید که بود؟ مردان از راهی دیگر آمدهاند و تو دری دیگر میزنی. «و أتوا البیوت من أبوابها» نمیدانی. امّا لا بأس، آدمی وا حیوانات عجم از راهی که ایشان ادراک کنند زبانی دارد، مثلاً چنانکه اسب را صفیر زنند تا آب باز خورد (عینالقضات، همان: 1/88).
استاد دکتر دبیرسیاقی در تعلیقات دیوان منوچهری ذیل بیت مورد نظر نوشته است:
در جزء چهارم یتیمةالدهر ثعالبی شعری از ابوالطیّب المصعبی محمّد بن حاتم آمده است متضمن این مضمون بدین گونه:
ألیومُ یومُ بَکورٍ عَلَـی نظامِ سُــرورٍ
|
وَ یومُ عَزْفٍ مـثلِ التّمـاثیلِ حــورٍ
|
وَ لا تـکادُ جیادٍ تـروی بِغَیرِ صَـفیرٍ
|
(منوچهری، 1379 (تعلیقات): 225ـ226)
2ـ از باغ امیر گو خلالی کم باش (ج 1، ص 123، ب 177)
عینالقضات بار دیگر این مثل را با تغییر «کم گیر» به جای «کم باش» به کار برده است (ج1، ص 303، ب 507).
3ـ بازرگانی به بددلی نتوان کرد (ج 1، ص 123، ب 178 و ج 2، ص 424، ب 670)
در سمک عیار آمده است: «عیاری به بددلی نتوان کرد» (ارجانی، 1347: 1/66) که به نظر تغییری عمدی است در مثل تا با محتوای کتاب که عیاری و جوانمردی است، سازگار شود.
4ـ رستم را هم رخش رستم کشد (ج 1، ص 153، ب 224)
عینالقضات این مثل را پنج بار دیگر هم در مکتوبات خود به کار برده است: ج 1، ص241، ب 399؛ ج 1، ص 311، ب 518؛ ج 2، ص 210، ب 313؛ ج 2، ص 216، ب 322 و ج 3، ص 288، ب 16.
این مثل، مصرع دوم بیتی است که همراه با دو بیت دیگر در سوانح احمد غزالی آمده است:
بیار آنکه دل دوستان به هم کشدا
چو تیغ باده بر آهنجم از نیام قدح
بیار پور مغان را بده به پیر مغان
|
|
نهنگ دار غمان از دلم به دم کشدا
زمانه باید کز پیش من ستم کشدا
که روستم را هم رخش روستم کشدا
|
(غزالی، 1359: 13)
بیت آخر که مثل مورد نظر برگرفته از مصرع دوم آن است در نامههای عینالقضات با اختلاف، بهصورت زیر آمده است:
بیار پیر مغان و بده به پور مغان
|
|
که رستم را هم رخش رستم کشد
|
(عینالقضات، 1377: 2/216)
سه بیتی که احمد غزالی در سوانح خود آورده، در کشفالاسرار هم آمده است (میبدی، 1371: 10/573)5. مثل مذکور در مرصادالعباد نیز به کار رفته است (نجمالدین رازی، 1384: 314؛ نیز ¬ همان (تعلیقات): 631ـ632).
عطار نیز در مصیبتنامه این مثل را به کار برده است:
روستم را هم رخش رستم میکشد
|
|
تا نه پنداری که مردم میکشد
|
(عطار، 1386: 444)
مثل مورد نظر در امثال و حکم بهصورت «رخش باید تا تن رستم کشد» (دهخدا، همان: 2/865) و در داستاننامة بهمنیاری بهصورت «رخش میباید تن رستم کشد» آمده است (بهمنیار، 1369: 295). با توجه به ضبط یکسان مثل در تمام منابع ذکر شده، به نظر میرسد صورت اصیل و کهن آن، همان است که اشاره شد و ضبط دو کتاب اخیر، صورت تغییر یافته و امروزین مثل است.4
5ـ دیوانگان را سلسله جنبانیدن هم نوعی از دیوانگی است (ج 1، ص 208، ب 332)
6ـ مصیبتزدهای بایستی تا اندوه خود با او بگفتمی (ج 1، ص 209، ب 335)
تا حدی شبیه مثل عربی «ألثَّکْلی تُحبُّ الثَّکْلی» است که رشیدالدین وطواط آن را چنین ترجمه کرده است: «زن فرزندمرده دوست دارد زن فرزندمرده را» (وطواط، 1376: 59).
7ـ سودا در دماغ میپیچد (ج 1، ص 209، ب 336)
8ـ گوی آنجا تواند بود که فرمان چوگان بود (ج 1، ص 282، ب 470)
9ـ ترسم که چو بیدار شوی روز بود (ج 1، ص 307، ب 513 و ج 1، ص 468، ب 777)
این مثل در امثال و حکم بدون اشاره به مأخذ آن آمده است (بنگرید به: دهخدا، همان: 1/544).
10ـ مگر کفن به گازر است (ج 1، ص 326، ب 545)
11ـ تقدیر که شاهرخ زند، چنین زند (ج 1، ص 359، ب 596)
در مصیبتنامه آمده است:
در چنین وقتی چنان زیبارخی
|
|
میندانم تا توان زد شهرخی؟
|
(عطار، همان: 251)
«شاهرخ زدن» اصطلاحی در بازی شطرنج است که در راحةالصدور چنین توصیف شده است: «و بسیار افتد که خصم به فرس، شاه خواهد و فرس بر رخ نیز باشد، ضرورت شاه باید باختن خصم رخ را ضرب کند. این را شاهرخ خوانند» (راوندی، 1364: 409). به بیان سادهتر اگر «یکی از بازیکنان با اسب به شاه حریف کیش دهد و در عین حال رخ را به خطر اندازد، در این موارد قطعاً رخ فدای شاه میشود و از دست میرود. حریفی که به چنین بازی و کیش دوجانبهای دست یافته است، طبعاً باید آن را مغتنم شمارد و رخ حریف خود را بزند، نه اینکه این فرصت طلایی را به هدر بدهد» (خرمشاهی، 1383: 1/554).
از این رو بعدها اصطلاح «شاهرخ زدن» به معنی «غلبه کردن و ظفر یافتن» (قزوینی، 1332: 5/198ـ199، به نقل از: خرمشاهی، همان) و «فرصت را حفظ کردن و از دست ننهادن» (عطار، همان (تعلیقات): 604) به کار رفته است.
12ـ سنگ از بر آبگینة شامی دور (ج 2، ص 83، ب 114؛ ج 2، ص 174، ب 260 و ج 2، ص 474، ب 739)
مصرعی است که مثلهای «سنگ و آبگینه»، «سنگ و آبگینه سازگار نیایند» و «آبگینه و سنگ با هم نسازد» را به یاد میآورد (بنگرید به: دهخدا، همان: 1/14 و 2/993).
در گذشته «زجاج الشام» معروف بوده است و در نازکی و شفافی بدان مثل میزدهاند (ثعالبی، 1965/1384: 532). حافظ از این روی سروده است:
بیا به شام غریبان و آب دیدة من بین
|
|
بسان بادة صافی در آبگینه شامی
|
(حافظ، 1362: 936)
از آنجا که شیشه و آبگینه در ناحیة شام فراوان بوده است، «آبگینه به حلب (یا شام) بردن» مثلی بوده است نظیر «زیره به کرمان بردن» (دهخدا، همان: 1/13 و 2/934).
13ـ گر صبر کنی درم درم سود کنی (ج 2، ص 102، ب 145)
شبیه مثل معروف «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی» است (بنگرید به: دهخدا، همان: 3/1297 و بهمنیار، همان: 466).
14ـ باد را با پشه هرگز آشنایی نبود (ج 2، ص 174، ب 260)
صورت دیگری از مثل «پشه و باد» است که به معنای دو چیز ناساز و جمع ناشدنی به کار میرود (دهخدا، همان: 2/993 و بهمنیار، همان: 121).
عینالقضات در جای دیگر نوشته است: «اگر پشهای عاشق باد آید، چه گویی! هرگز وصال میان ایشان تواند بود؟» (عینالقضات، همان: 2/84).
15ـ نه از پیش راه و نه با پس آمدن روی (ج 2، ص 175، ب 261)
همان است که امروزه به صورت «نه راه پس نه راه پیش» به کار میرود (دهخدا، همان: 4/1850)
16ـ مرغ آبی را از آب طوفان چه باک؟ (ج 2، ص 189، ب 283)
در امثال و حکم «بط را از طوفان چه باک؟» آمده است (دهخدا، همان: 1/445) که در اصل برگرفته از شعر سعدی است:
گر از نیستی دیگری شد هلاک
|
|
مرا هست، بط را ز طوفان چه باک؟
|
(سعدی، 1368: 167)
این بیت با اختلاف «تو را هست» به جای «مرا هست» در بوستان نیز آمده است (بنگرید به: سعدی، 1363: 58).
17ـ استربان را سرد نباید گفت (ج 2، ص 196، ب 290)
18ـ جز گوی بودن در میدان تقدیر روی نیست (ج 2، ص 198، ب 292)
19ـ خر رفت و رسن ببرد و بار تو بماند (ج 2، ص 276، ب 417)
مصرع آخر یک رباعی است:
در چشمم چهر چون نگار تو بماند
مستی سپری شد و خمار تو بماند
|
|
بر رویم رنگ گوشوار تو بماند
خر رفت و رسن ببرد و بار تو بماند
|
(عینالقضات، همان: 2/276)
«خر رفت و رسن برد» در قابوسنامه نیز بکار رفته (عنصرالمعالی، 1367: 82 و 317؛ نیز بنگرید به: دهخدا، همان: 2/731).
در حدیقةالحقیقه هم این مضمون آمده است:
منگر اندر بتان که آخر کار
اوّل آن یک نظر نماید خرد
تخم عشق آن دوم نظر باشد
|
|
نگرستن گرستن آرد بار
پس از آن لاشه جست و رشته ببرد
پس از آن رشک و اشک تر باشد
|
(سنایی، 1383: 353)
جالب است که در یکی از نسخ حدیقه به جای «جست»، «رفت» ضبط شده که مصرع را به صورت اصلی مثل نزدیکتر میکند.
20ـ ریش گاو (ج 2، ص 323، ب 491)
به معنی ابله و احمق است که در بسیاری از متون به کار رفته است و شواهد فراوانی دارد، از جمله:
از آنکه نادان بودم، چو گرد کردم ریش
|
|
مرا به نامْ همه «ریشگاو» خوانْد پدر
|
(مسعود سعد سلمان، 1390: 343)
«گاوریش» نیز به همین معنی است و عطار آن را در مصیبتنامه به کار برده است:
گاوریشی بود در برزیگری
|
|
داشت جفتی گاو و او طاق از خری
|
(عطار، 1386: 347)
«ریشگاو» در امثال و حکم نیز آمده و زندهیاد علاّمه دهخدا شواهدی از دیوان انوری و مسعود سعد سلمان ذکر کرده است. آخرین شاهدی که علاّمه آورده و اتفاقاً تنها شاهد او به نثر است، بدون یادکرد منبع آمده و عبارت است از: «مردی از دیگری پرسید: ریشگاو کیست؟ گفت: آنکه از بام تا شام در کوی و برزن گردد به امید آنکه نقدی در راه یابد. گفت: ای رفیق! پس تا من بودهام، ریشگاو بودهام» (دهخدا، همان: 2/886).
معلوم نیست علاّمه دهخدا این حکایت را از کجا نقل کرده است، امّا در نامههای عینالقضات روایتی از آن آمده است:
برکت گفت که مردی بود، فرزند خود را گفت که هرگز ریشگاو بودهای؟ گفت: ریشگاو که بود و چه بود؟ گفت: آن که بامداد از خانه به در آید، گوید: امروز گنجی یابم. پسر گفت: ای پدر! تا منم ریشگاو6 بودهام (عینالقضات، همان: 2/323)
21ـ گندمنمای جوفروش (ج 2، ص 372، ب 579)
در امثال و حکم، «جوفروش گندمنما» و «گندمنما و جوفروش» آمده است (دهخدا، همان: 2/592 و 3/1327).
در قابوسنامه میخوانیم: «به زبان دیگر مگوی و به دل دیگر مباش تا گندمنمای جوفروش نباشی» (عنصرالمعالی، همان: 32).
عطار نیز این مثل را به کار برده است:
جهانا غولی و مردم نمایی
|
|
که جو بفروشی و گندم نمایی
|
(عطار، 1388: 187)
22ـ با خدا دوال بازی کردن (ج 2، ص 372، ب 579)
در امثال و حکم «دوالک باختن» و «دوالک بازی» به معنی فسون و نیرنگ و ترفند آمده است (دهخدا، همان: 2/830). علاّمه دهخدا شواهدی را از سنایی، ابوالفرج رونی، ناصر خسرو و مجیر بیلقانی آورده است که یکی از ابیات ناصرخسرو با آنچه در نامههای عینالقضات آمده، کاملاً شبیه است:
ای منافق یا مسلمان باش یا کافر
|
|
چونْت باید با خداوند این دو الک
|
(ناصرخسرو، 1353: 265)
23ـ خواب خرگوشی دادن (ج 2، ص 372، ص 580)
در امثال و حکم آمده و «عشوه دادن» و «به مواعید عرقوبی فریفتن» معنی شده است (دهخدا، همان: 2/748)
24ـ مر جغدان را نسازد آبادانی (ج 2، ص 446، ب 697)
مصرعی است که تمام شعر در نامهها چنین ضبط شده است:
مر جغدان را نسازد آبادانی
من دانستم که تو نه بازرگانی
|
|
بفروختهای یار بدین ارزانی
سودت نکند زر چه به غم ارزانی
|
(عینالقضات، همان: 2/446)
در امثال و حکم دو مثل «جغد آن به که آبادی نبیند» و «جغد شایستهتر آمد به خراب» آمده که به ترتیب برگرفته از شعر نظامی و ادیب صابر است (دهخدا، همان: 2/584).
25ـ از دریا هرکه آب خورد سیر شود (ج 2، ص 448، ب 700)
26ـ نه هرکه رفت رسید و نه هرکه کشت درود (ج 3، ص 284، ب 11)
مصرع دوم بیتی از سنایی است که در امثال و حکم نیز آمده است (دهخدا، همان: 4/1862):
مرا وصال نباید همان امید خوش است
|
|
نه هرکه رفت رسید و نه هرکه کشت درود
|
(سنایی، 1388: 867)
در کیمیای سعادت عبارتی مشابه آمده که به احتمال زیاد برگرفته از اندرزنامههای کهن ایرانی است: «نه هرکه کارد، بدرود و نه هرکه رود، رسد و نه هرکه جوید، یابد» (غزالی، 1361: 32).
27ـ بر در ماندن چون حلقه (ج 3، ص 315، ب 64)
به معنای راه به درون نداشتن است که در متون شواهد فراوانی دارد، از جمله:
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
|
|
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم درود
|
(سعدی، 1379: 479)
28ـ مرکب سلطان جز سلطان را نشاید (ج 3، ص 395، ب 216)
29ـ الف از ناطف نشناختن (ج 3، ص 396، ب 218)
بر اساس عبارتی که این مثل در آن به کار رفته، چیزی است شبیه به مثل مشهور «الف از با ندانستن / نشناختن» (بنگرید به: دهخدا، همان: 1/264):
پنداری جهودان و ترسایان و اهل قبله کعبه از موسی و عیسی و محمّد ـ صلعم ـ چیزی دارند. اگر عیسی گفت: ای پدر من! هر مخذولی را این نرسد. و اگر موسی گفت: «إن هِیَ إلاّ فِتنَتُکَ» اعراف (7) / 155معرفی و نقد کتاب، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 32، صص 22ـ26.
سعدی، مصلحبنعبدالله(1363). بوستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چ2.
ـــــ (1368). گلستان، تصحیح و توضیح: غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، چ1.
سعدی، مصلح بن عبدالله (1379). کلیات سعدی، بر اساس نسخة محمّدعلی فروغی، تهران: افکار، چ3.
سمعانی، شهابالدین احمد بن منصور(1389). روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، به تصحیح و توضیح نجیب مایل هروی، تهران: علمی و فرهنگی، چ 3.
سنایی، ابوالمجد مجدود بن آدم(1383). حدیقةالحقیقة و شریعةالطریقة، تصحیح محمّدتقی مدرس رضوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چ 6.
ـــــ (1388). دیوان، به سعی و اهتمام محمّدتقی مدرس رضوی، تهران: سنایی، چ7.
عطار، فریدالدین(1386). مصیبتنامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چ 2.
ـــــ (1388). اسرارنامه، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، چ5.
عنصرالمعالی، کیکاووس بن اسکندر(1368). قابوسنامه، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: علمی و فرهنگی، چ 5.
عینالقضات، ابوالمعالی عبدالله بن محمّد (1377). نامههای عینالقضات همدانی، مقدمه، تصحیح و تعلیق: علینقی منزوی و عفیف عسیران، تهران: اساطیر، چ 1.
غزالی، ابوحامد محمّد(1361). کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، تهران: علمی و فرهنگی، چ 1.
ـــــ (1359). سوانح، تصحیح هلموت ریتر، با تصحیحات جدید و مقدمه و توضیحات نصرالله پورجوادی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
فرهادی نیک، لیلا((1389). «نگاهی اجمالی به موضوعات نامههای عینالقضات همدانی»،
نامة پارسی، ش 52، صص 47ـ69.
مایل هروی، نجیب(1389). خاصیت آینگی، تهران: نی، چ 2.
مسعودسعدسلمان(1390). دیوان، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمّد مهیار، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ 1.
منوچهری، احمدبنقوص(1379). دیوان، به کوشش محمّد دبیرسیاقی، تهران: زوّار، چ 3.
میبدی، ابوالفضل رشیدالدین(1371). کشفالاسرار و عدّةالابرار، به سعی و اهتمام علیاصغر حکمت، تهران: امیرکبیر، چ 5.
ناصرخسرو(1353). دیوان، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقّق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
نجمالدین رازی، ابوبکرعبداللهبنمحمد(1384). مرصادالعباد، به اهتمام محمّدامین ریاحی، تهران: علمی و فرهنگی، چ 11.
وطواط، رشیدالدین(1376). لطایفالامثال و طرایفالاقوال، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: حبیبه دانشآموز، تهران: میراث مکتوب، چ 1.