سفرنامهنویسی ایرج افشار
نویسنده: سید علی آل داوود
هرچند سفرنامهنویسی در ایران و در زبان فارسی پیشینهای دراز دارد و از عصر ناصرخسرو که باید او را نخستین سفرنامه نویس فارسی به شمار آورد بیش از هزارسال میگذرد، اما تعداد سفرنامههای نوشته شده به زبان فارسی تا دورۀ قاجار اندک شمار است. البته بخشهایی از کتب جغرافیا و راه نامهها متضمن خاطرات سفر یا گوشهای از یادداشتهای نویسندگان این کتابها است که برخی از مناطق معرفی شده در آثار خود را دیده بودند، و اتفاقاً این قسمت از کتاب آنان از ارزش بیشتری برخوردار است. وی ادامه داد:
اما از عصر قاجار به سبب آشنایی ایرانیان با تمدن و فرهنگ غرب و مشاهدۀ تعداد کثیری از سفرنامههایی که غربیها راجع به ایران و بلاد شرق و کشورهای اسلامینوشته شده بودند شوق سفرنامه نویسی در ایران نیز پدید آمد.
سفرنامههای ایران را کلاً میتوان در سه ردیف و دسته جای داد: نخست سفرنامههای مکه و مدینه و عتبات عالیات که اتفاقاً تعداد آنها زیاد است و در سالهای اخیر اغلب این آثار که به صورت خطی باقی مانده بود به اقدام و کوشش دکتر رسول جعفریان به طبع رسید و بقیه آنها را نیز در دست تصحیح دارند.
دوم، سفرنامههایی که متعاقب دیدار دستهای از ایرانیان روشنفکر از غرب یا شبه قاره هند یا ژاپن نگاشته شده و البته تعداد آنها در مقایسه با گروه اول اندک است ولی برخی آنها چون مرآت الاحوال و تحفة العالم شوشتری متضمن مطالب مفید و اطلاعات دست اول است و برای شناسایی شبه قاره هند در آن عصر اثرهایی ارزنده به شمار میروند.
بخش سوم سفرنامههایی است که نگارندگان به داخل کشور سفر کردهاند. تعدادی از آن را نظامیانی نوشتهاند که به مأموریتی خاص اعزام شده بودند، برخی دیگر را مأمورین دولتی یا افراد محلی نوشتهاند.
اما بخشی از سفرنامههای دورة اخیر قاجاریه و مقارن عصر بیداری بر دست علاقه مندانی نگارش یافته که وطن را گشته و درد وطن و مردم داشتهاند و با دیدی جامعهشناسانه به مسائل و مردم نگریسته و نوشتههایشان از ارزش بیشتری برخوردار است. نمونۀ شاخص این دسته سفرنامهها، خاطرات حاج سیاح است که چند دهه پیش به طبع رسیده است.
***
سفرنامهنویسان عصر حاضر فراوانند. برخی کشورهای جهان را گردیده و یادداشتهای سفرهای وطنی را به صورت مقاله، رساله یا کتاب مدون ساخته اند. هریک از این نویسندگان به سائقه علائق و گرایش خود به طرح مطلب پرداخته و طبعاً زمینهها و مقولههای دیگر را به دست فراموشی سپردهاند. سفرنامههایی همچون آثاری که جلال آل احمد و گروه پژوهشگران موسسات مطالبات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران در قالب تکنگاری و شناخت دقیق روستاها و مناطق محدود خاص نوشتهاند و با دیدی مردم شناسانه و جامعهشناسانه نگاشته شده برخی دیگر از آنها متضمن یادداشتهای سفرهایی است که محققان مردم شناس به گوشههای دورافتاده کشور داشته اند.
ایرج افشار که سفرنامهنویسی در شمار یکی از گونههای متنوع پژوهش او بود، در زمرۀ معدود دانشمندان کثیرالسفر معاصر ایران است. او سفر را بسیار دوست میداشت و از این رو با گروهی از استادان و ادیبان و تاریخ دانانی که علاقهمند به سفرهای داخلی و یا خارجی بودند انس بیشتری داشت. همراهان او در سفرهای داخلی بیشتر دکتر منوچهر ستوده، احمد اقتداری، کاووس جهانداری، مجید مهران و چند تن دیگر بودند.
سفرنامهها و گزارشهای سفر افشار از چند جهت ممتاز و از همة آنها که اشاره شد برجستهتر است. نخست آنکه وی با انگیزۀ ایران دوستی قوی که حائز بود توفیق یافت، بسیاری از مناطق دوردست ایران از جمله روستاها، راهها، جادههای کوهستانی، کوهسارها و جاهای ناشناخته را که کسان دیگر هرگز پایشان به آن طرفها نرسیده بود درنورد، و شناسایی کند، آثار و ابنیه قدیمی را معرفی کرده و سنگ نوشتههای قبور را خوانده و متن آنها را در نوشتهها ثبت کند. او در این سفرها بسیاری از مناطق ناشناخته را شناخت و بناهای تاریخی و باستانی و حتی درختان کهنسال را نخست بار شناساند.
افشار از بیست سالگی به سفر پرداخت و تا اندکی پیش از وفات همواره به داخل و خارج کشور سفرهای متعدد داشت. او هرچند برای خیلی از سفرهایش سفرنامه نوشته اما متأسفانه مجال و حوصلهای که برای تمام سفرهایش مطلب بنویسد نداشته است و کاش امکانات فرصت و مجال مییافت که گزارش همة آنها را بنویسد. طبعاً در آن صورت منبع مهم و ارزندهای برای شناسائی مناطق مختلف ایران در دست داشتیم.
او در زمان حیات از مجموعۀ سفرنامههای خود چند اثر مدون ترتیب داد و جداگانه به چاپ رساند. بخشی از کتاب سواد و بیاض و بیاض سفر و سرانجام گلگشت در وطن، برگزیدۀ سفرنامههای اوست. سفرنامههایی که نخستین آنها در سال 1333 ش به همراهی استاد ابراهیم پورداود رخ داد. سفری بود که پورداود برای دیدن آثار باستانی ایران زمین به سیستان میرفت و افشار جوان او را همراهی میکرد. آخرین سفر موضوع این کتاب، مربوط به بهارستان 1378 است. همسفر او این بار یار دیرینش منوچهر ستوده بود. اما پس از آن تا آخرین سال حیاتش 1389 سفرهای دیگر به گوشه و کنار ایران داشت. شرح برخی از این سفرنامهها را نوشته و در نشریات گوناگون به چاپ رسانده و انتظار میرود طبق وصیت او فاضل گرامیآقای را میلاد عظیمی توفیق یابد همة آنها گرد آورده و یکجا به طبع برساند.
سفرنامههای خارج او نیز خواندنی است، ولی بیشتر برای اهل تحقیق و پژوهش قابل استفاده است. موضوع آن سفرها گشت و گذارهای علمی، شرکت در سمینارها و ملاقات با ایرانشناسان و تدوین فهارس نسخ خطی کتابخانههای اروپا و امریکا است که بیشتر آنها را نخست بار در مجلۀ یغما انتشار داده است. این سفرنامهها البته برای عامة اهل مطالعه خوانان جذابیت سفرنامههای وطنی او را ندارد.
افشار در سفرهای خود غیر از گشت و گذار و دیدار از دوستان، اغلب وقت خود را به شناسایی بناهای تاریخی، آب انبارها، مساجد، مدارس و شناسایی کتب و رسالات خطی که نزد فضلای محلی بود یا در مخازن مساجد و مدارس نگهداری میشد، گذراند. خود او در مقدمه گلگشت وطن میگوید که برای او موارد زیر اهمیت داشته و بدانها با نظر تحقیق و جستجو نگریسته است. کوچه پس کوچه شهرها، سنگ گور آبادیهای دورافتاده، لباسها و ابزارهای بومی، کتابۀ ساختمانهای گذشته، درختهای کهنسال، امام زادهها و آبدانها، رباطها و کاروانسراهای پراکنده در راهها، نامهای جغرافیایی خواه از آبادیها و خواه طایفهها و عشیرهها، قلعهها و برجها و میلههای برساخته بر ستیغ کوهها، تپهها و بالاخره سخنان مردم آنجاها. در جای دیگر از همین کتاب به صراحت میگوید که منظور او از سفرهایش در داخل ایران بیشتر آن است که مکانهای ناشناخته و روستاها و کوهسارها را معرفی کنم، هیچ دلم نمیخواهد از آمل و بابل و کناره دریا و پارک سی سنگان و پارک جنگلی نور توصیفی بکنم زیرا اغلب آن جاها را میشناسند و در کتابها و نوشتهها هم ذکر چنین شهرهایی به تکرار آمده است.
با همة این احوال افشار صرفاً یک سفرنامه نویس و ادیب سنتگرا نیست و گاه به مناسبت، به مسائل اجتماعی و معضلات زندگی مردمان روستاها و مناطق دوردست توجه نشان میدهد اما اینگونه مطالب در سفرنامههای او اندک است مگر آنکه در بین صحبتها و سخنان دیگر مطلبی از این سنخ به میان آید. در سفرنامههای او موضوعات و نکات مردم شناسی و جامعه شناسی اندک است. شاید ملاحظه کاری و احتیاطی که در کویرنشینان وجود دارد انگیزۀ اصلی او در عدم توجه به این گونه مطالب است؛ والا افشار با شناخت طولانی که از گوشه و کنار ایران و از ساکنان آنجاها به دست آورده و با آشنایی عمیقی که با فرهنگ مردم مناطق کشور داشت بیشتر و بهتر از هر جامعهشناس و مردمشناسی میتوانست اطلاعات و تفسیرهای دقیقی از فرهنگهای متفاوت مردم مناطق دوردست ایران به دست دهد، با تأسف باید گفت به رغم همة اطلاعات وسیعی که به دست آورده بود از اینگونه سخنان در گلگشت وطن وی چیزی نمییابیم. خود او هم در جایی در ذکر احوال جلال آلاحمد در مقالهای که به سبب وفات او در راهنمای کتاب نوشته اشاره گویایی دارد. طبق روایت مذکور روزگاری افشار در یکی از سفرهای خود در جزیره خارک بامدادان و پیش از طلوع آفتاب به دیدار آل احمد میرود و از او میپرسد که آنجا به چه کار آمده است؟ آل احمد پاسخ میدهد: «من امروز از آنچه دیدهام یادداشت بر میدارم و زندگی مردم روزگار خودمان را در این دفتر مخلد میسازم تا نبش قبرکنهایی مثل تو در سدههای بعد از این اباطیل نان بخورند.» مقصود آن نیست که نگرش آلاحمد یکسره صحیح است، منظور آن است که افشار هیچگاه از نقل اقوال منتقدان خود باکی نداشته است. از سوی دیگر با مقایسۀ سفرنامههایی که اروپائیان از قبیل تاورنیه و شاردن و حتی پولاک در باب ایران نوشتهاند با سفرنامۀ گلگشت وطن به این حقیقت میتوان پی برد که آنان با آنکه هیچ کدام سواد و کمال ایرج افشار را نداشتهاند اما سفرنامههایشان مملو از اطلاعات مردمشناسی و جامعهشناسی و اقتصادی است.
هدف و انگیزۀ اصلی افشار در سفرهای ایران وی، اساساً علاقه زایدالوصف او به وطن و ایران دوستی او است. وی میخواست از راه این سفرها ایران بزرگ را بشناسد و به دیگران بشناساند. او کوشش میکرد هرجا و در بدو ورود با مردم عادی ارتباط برقرار کند و البته باید گفت که همواره در این راه موفق بود. همسفرانی هم که انتخاب میکرد اغلب یکدل و همراه بودند اگرچه برخی اهل بهانهگیری کردن بوده و کسانی از هم سفری در راههای طولانی که او بر میگزید خسته شده و نیمۀ راه باز میگشتند. کسی که همواره و تا آخرین قدم یار و رفیق او بود منوچهر ستوده است که از سختیهای سفر نمیهراسید و ناهمواریها را به خوبی تحمل میکرد.
افشار در سفرها همیشه خود را با خلق و خوی ساکنان شهرها و روستاها و ایلاتی که بدانجا میرفت تطبیق میداد و به اصطلاح به زودی با آنان یگانه و اخت میشد. از این رو همیشه از او استقبال میکردند. از سختیها در سفر نمیهراسید و هرجا که شب میرسید حتی اگر هیچ گونه وسایل راحتی نبود و امکاناتی وجود نداشت به استراحت میپرداخت. از مار و مور و عقرب و رتیل هراسی نداشت، بیشتر همسفران او این خصایص را نیز داشتند مخصوصاً دکتر منوچهر ستوده که بیش از کسان دیگر در سفرها با او بوده است.
روزی از احسانالله هاشمی دبیر بازنسشتة اردستان که از فضلا و نیک نامان آن شهر است و خانه قدیمی و پردار و درختی در آن شهر دارد پرسیدم: افشار در سفرهای خود به اردستان که معمولاً سالی به چند نوبت میرسد در همین خانه اقامت میکند؟ فرمود: بلی، اما اگر با دوستان نوسفر و نازک نارنجی همراه باشد برای آنان در هتل جهانگردی جا میگیرد اما خود نزد ما میماند.
شادروان افشار زمانی برایم تعریف میکرد قصهای را که البته در سفرنامههای خود نقل نکرده است. میگفت: روزگاری با تنی چند از دوستان از جمله مرحوم دکتر یحیی مهدوی، استاد نامدار فلسفه و فرزند حاج امینالضرب به سفرهای دوردست رفته بودیم. شب هنگام به روستایی رسیدیم که ناگزیر از ماندن در آنجا شدیم. سرپناهی پیدا نشد. در ساعات آخر شب سراغ خانۀ کدخدا را گرفتیم و معلوم شد عروسی یکی از فرزندانش در آنجا برقرار است و خانه مملو از جمعیت بود. کدخدا گفت فعلاً جایی برای استراحت شما نداریم مگر پشت بام طویلۀ گوسفندان و آنجا هم پله ندارد و با نردبان باید رفت. پذیرفتیم و به این ترتیب پسر بافضیلت و متمول امین الضرب به سختی از نردبان بالارفت و شبی را اینگونه به صبح آورد.
افشار در شروع مسافرتها، برنامۀ معینی نداشت. خود میخواست که این چنین باشد. همسفرانی را انتخاب میکرد نیز به این شیوه و ترتیب راضی بودند و آمادگی این بیبرنامگی را داشتند. همگی میخواستند به جاهای نادیدۀ ایران سر بزنند. وی در ابتدا مسیر کلی را انتخاب میکرد و سپس به راههای فرعی و خاکی که مورد علاقه دیگران نبود در میافتاد، بسیار جاهای نادیده و دیدنی را به این ترتیب میدید سیاحت میکرد. او در این سفرنامهها نادیده و دیدنی را به این ترتیب میدید و سیاحت میکرد. او در این سفرها نادیدنیهایی را میدید که دیگران هرگز پایشان به آنجاها نرسیده بود و چون در اکثر این مناطق مهمان سر او هتلی وجود نداشت، همواره آشنایانی میجست و به آنان وارد میگردید.
افشار همه جای ایران را دوست داشت، اما به کویرها و شهر و روستاهای پیرامون آن علاقه ویژهای داشت. هر سال یکی از دو سفر طولانی بهاره یا پاییزه او به این مناطق حاشیه کویر اختصاص مییافت. بسیاری از روستاها، شهرها، بیابانها، کوهسارها و رودخانههای فصلی این مناطق را شاید بارها دیده بود و در هر سفر با اطلاعاتی بیشتر به معرفی آنها میپرداخت. یکی از مسیرهایی که او بدان دلبستگی یافته بود جادهای بود که دامغان را از طریق روستاهای طرود، معلمان و سرکویر به جندق متصل میکرد، راهی که حدود 200 کیلومتر است و تا چندسال پیش خاکی و سنگلاخ بود و عبور از آن به سختی ممکن بود. اما افشار در همان هنگام بارها به همراه دوستانش از آن گذر کرده بود، اما عادت نداشت از سختی راهها و از سختی سفرها زیاد سخن بگوید. تورقی در سفرنامه مفصل سون هدین سوئدی که حدود یکصد سال پیش به ایران آمد و از همین مسیرها عبور کرد و اوصاف این راه را که بعد از صد سال تغییر چندانی نکرده بود میتواند وصف کاملی از این مسیرها به دست دهد.
هدین از جمله در سفرنامۀ خود که با نام کویرهای ایران به فارسی ترجمه شده گوید: شبی را در روستای عباسآباد به سرآوردیم که در وسط کویر واقع است، باران به تندی میبارید و بیم فروریختن سقفهای گلی روستایی میرفت. ما هم به اطاقی پناه بردیم که همانند سایر خانههای روستایی بود. همة ساکنان روستا کنار دیوارهای اطاقها میخوابیدند. چون علت را پرسیدیم گفتند سقف این اطاقها که نیم دایره ای است اگر فرو بریزد نخست وسط آن خراب میشود و کنار دیوارهای اطاق از امنیت بیشتری برخوردار است. ما هم ناگزیر کنار دیوار شبی را به سر آوردیم. افشار همواره در مسیرهای دشواری که سون هدین عبور کرده سفر داشته اما او معمولاً از سختیهای راه حرفی بیان نمیکند.
یکبار که از همین راه کویری همراه با کیکاووس جهانداری گذشته، هنگام عبور از آبادی رشم در وصف این راه چنین گفته: «از رشم تا حسینان و معلمان دو آبادی که بر لب کویر افتادهاندـ دو فرسخ میشود. از حسینان و معلمان تا جندق یکصد و چند کیلومتر است. از این مقدار یکصد و بیست کیلومتر از راه یک سره کویر است. بیآب، بیعلف، بیدرخت، بیجانور، کویر گاهی سرخ رنگ است و عبوس و گاهی نمک لاخ است و سفیدپوش. گیرندگی و زیبائیاش به همین وحشی بودن، لایتناهی نمودن، یکدستی و تهیدستی است. فکر محال است راهی پیدا کند به این که در چه عهدی و به همت کدام مردی نخستین گذر از این راه سهمناک سرانجام گرفته است. هربار که از این ممر میگذرم بر کاروانیان و ساربانی که چهارپنج روز این پهنه را در مینوردیدهاند آفرین میگویم.»
افشار با تغییر نام شهرها و روستاهای ایران، رسمیکه در هفتاد هشتاد سال اخیر رایج شده به هیچ وجه موافق نیست. او نامهای تاریخی هر روستا و شهر ایران را مناسبتر و زیبندهتر میداند از نامهای ساختگی جدید، به مواردی از این قبیل در گلگشت وطن اشاره کرده از جمله وقتی که به اطراف اصفهان سفر داشت و دریافت که نام قدیمی قهفرخ را به فرخشهر تغییر دادهاند به انتقاد از آن پرداخت. موارد دیگر هم در این اثر و سایر نوشته هایش در باب این موضوع دیده میشود. شاید حق با او باشد، بیسبب نیست که اعراب هم به خود جسارت داده و در پی تعبیر نام تاریخی خلیج فارس برآمدهاند.
یکی از آوردههای مفید سفرهای افشار، کشف استعداد فضلای مستعد شهرستانی و روستائی است. او به محض آنکه با کسی ملاقات میکرد که مختصر ذوق یا سوادی یا علاقهای داشت وی را تشویق به نوشتن و ضبط و ثبت دانستههایش در خصوص منطقه خود میکرد و آثار مناسب آنان را پس از ویرایش در مجلاتی که سرپرستی و سردبیری میکرد به چاپ میرساند. او حتی مجلات دیگر چون یغما را به نشر آثار این گروه برانگیخته است.
نثر سفرنامههای افشار، جذاب، روان و پرکشش است، طبعاً نثر سفرنامههای اخیر او بیعیبتر و کششدارتر است، خود او هم در مقدمه کتاب به این نکته اشاره کرده و به این سبب سفرنامهها را به طور معکوس از آخرین به اولین در کتاب مرتب کرده است.
از قسمتهای خواندنی کتاب گلگشت در وطن، مصاحبهای است که سیروس علینژاد در سال 1372 تحت عنوان «آرزوی کوه و بیابان» با افشار کرده و وی را وا داشته برخی سخنان ناگفته در سفرنامههایش را بازگوید و جاهای دیدنی و ناشناخته ایران را برشمارد، هنوز هم با گذشت سالها کسی از این نقاط دیدن نکرده است. این مصاحبه خواندنی را که در اواخر کتاب به چاپ رسیده باید مکرر خواند تا گوشههای ناشناخته ایران و طبیعت زیبا و متنوع آن شناخته شود.