پارههای خوزستان پژوهی (3)
نویسنده: جلیل نوذری
درآمد
در اين نوشته به معرفی بيست و سه کتاب از شرق خوزستان میپردازم. براي معرفي كتابها هم سه معيار در نظر داشتهام: نخست آن كه ناشر در سطح كشور صاحب نام نباشد و يا نويسنده خود ناشر كتابش باشد؛ دوم آن كه نويسنده يا گردآورنده در سطح كشور مشهور نباشد و پژوهش نويسندگي كار او نباشد و بر حسب علاقهمندي به موضوع كتاب را نگاشته باشد؛ و سوم آن كه كتاب به دانستههای ما در مورد خوزستان بيفزايد و به دليل موارد يك و دو و نيز شمارگان کم اين احتمال برود شناخته نشود و پژوهشگر از آن بیخبر بماند.
معرفی منابع به ترتيب الفبايی عنوان آنها يا نويسندگان شان میتوانست ارتباط موضوعی آنها را گسيخته کند؛ از اين رو در معرفی آنها به ترتيب موضوع اصلی آنها عمل کردهام. تنظیم عنوانها، بیآن که به صورت سر فصل جداگانهای مشخص شوند، به اين ترتيب است: «بندر»، «بهبهان»، «بهمئی»، «ترک»، «جنگ»، «رامهرمز» و «شادگان». در ابتدای نوشته به کتابهايی دربارۀ دو شهر بندر امام و بندر ماهشهر پرداختهام. در مورد قومهای ترک استان، دو پژوهش در مورد «لَرکی»ها و «بيگدلی»ها را معرفی کرده ام. لرهای «بهمئی» برای نخستين بار خود دست به کار شده اند و با نگاهی از درون بخشی از تاريخشان را بر کاغذ آوردهاند. از همين رو، کتاب «قيام 1316» معرفی مفصلتری در مقايسه با کتابهای ديگر دارد.
در فراهم کردن دسترسی به کتابهای معرفی شده از ياریهای شمس الله کشاورز و همسر مهربانش فرنگيس دولتخواه، ابراهيم شيخی، مجيد سروش، مصطفی دورقی، خواهرم آذردخت نوذری و دوستان ديگری برخوردار بودهام که نام بردن از همه آنها ممکن نيست، اما اين از وام داری من به ايشان نمیکاهد.
نگاهی به تاريخ بندر امام خمينی با گذری به تاريخ خوزستان، علي رضا ابنرحمان، تهران: دفتر نشر معانی، 1387، 142 ص، مصور (21 عکس سياه و سفيد)
كتاب شامل يك پيش گفتار و بخشهايي به اين شرح است: در «آغاز سخنـ آن روزگاران» دربارۀ بافت جمعيتي آغازين تشكيل دهنده بندر و افزايش جمعيت آن در سالهاي جنگ با عراق مینويسد، بندري كه تا 1306 خ. باتلاقي بيش نبود و خور موسي نام داشت. در اين بخش تصوير نامهاي از محراب شاهرخي (فوتباليست و كشتي گير) چاپ شده است كه با بردن نام به تعدادي از همشهريان بندري خود سلام رسانده و مينويسد: «هنوز همان محراب فرزند مرحوم بابا شنبه» است.
در بخش «ياد و خاطره اي از روزگار گذشته» به تخريب شهر قديم و انتقال اهالي و ادارات به شهر نوبنياد سر بندر ميپردازد و از كمپهاي شهر، ورود اولين تلويزيون، مسابقات فوتبال و سرگرميهاي جوانان و چند روز ركاب زني بدون توقف اكبر الهي قهرمان دوچرخه سواري در حياط تربيت بدني ميگويد.2 نويسنده در ادامه از معركهگيري به نام «عباعبا (عباس)» ميگويد كه «پهلوان پنبه» بود و «از آن جا كه وي از عهده هيچ كدام از كارهاي معركه گيرهاي ديگر بر نمي آمد اداي آنها را در ميآورد و ... خنده را بر لبهاي تماشاچيان ميآورد. مثلاً طناب ضخيمي را به ماشين پلاستيكي اسباب بازي ميبست و تظاهر ميكرد كه از پس كشيدن آن بر نمي آيد! يا اين كه نخ نازكي را به دور بازوان خود ميبست و نشان ميداد كه قادر به پاره كردن آن نيست.» ابن رحمان در مورد اين معركه گير و مانندههاي او مينويسد، «حضور اين فرد تنها منحصر به نمايش و معركه گيري در بندر نيست بلكه ريشه در آيين نمايش ايران دارد. همواره چنين فردي را ميتوان در تمام نمايشهاي از اين دست ديد. حضور وي در واقع به نوعي زنگ تفريح ميماند و از فضاي به ظاهر سراسر جدي اين نمايشها ميكاهد و تعادلي در نمايش ايجاد ميكند. واژه متداول براي ناميدن اين فرد يالانچي پهلوان و پهلوان پنبه و نظاير اينهاست،» (ص 27).3
روايتهاي كتاب پس از «گزارشي از ورود فوزيه همسر نخست محمدرضا شاه از مصر به بندر شاهپور» و «ماجراي انهدام كشتيهاي آلماني حامل مهمات در بندر» به خاطراتي درباره «ناخدا عباس دريانورد» ميرسد كه «كاپيتان نخستين ناو نيروي دريايي به نام مظفري» بود و كتابي با عنوان «چون پايه پَنجَم (زندگي نامه ناخدا عباس)» دارد و مينويسد، «او به ايران و آبهاي ايران و دريانوردي ايران عشق ميورزيد،» (ص 63). ابن رحمان پس از ذكر خاطراتي از برگزاري مراسم ماه محرم و شبيه خواني در آن ماه به ذكر ماجراي «داستان اسارت اهالي بندر به وسيله نيروهاي متفقين» ميرسد كه از اسرا براي «عمليات تعريض و ترميم جاده ارتباطي بندرـ ايستگاه راه آهن سربندر بيگاري ميگرفتند،» (ص 70).
ادامه كتاب بخشهايي است در مورد «كلمات و اصطلاحات متداول در گويش اهالي»، «شخصيتهاي بندر»، از جمله «فريدون آواره» و «صادق كُرده» كه از روي ماجراي او فيلمي ساخته شد، «ورزشكاران نامدار بندر» (از جمله محراب شاهرخي، اكبر افتخاري، صمد و رحمان مرفاوي، ...)، غذاها و آبزيان بندر. دو بخش انتهايي كتاب شامل «طرح اوليه راه آهن سراسري از زبان ژنرال سر پرسي سايكس» و «آب و هواي منطقه و وضع تابش خورشيد» است.
بندر امام خمينی از منظر اسناد تاريخی، علیرضا ابن رحمان، تهران: دفتر نشر معانی، 1388، 201 ص+ تصوير 26 سند در 26 ص
انتشار کتاب به مناسبت هشتادمين سال تأسيس بندر امام خمينی است. به غير از يک مقدمه کوتاه، بقيه کتاب رونويس اسناد و نامههای مبادله شده در بين ادارات دست اندرکار امورات بندر است. در مقدمه مینويسد:«تا ابتدای سده حاضر [خورشيدی] تنها حاصل مردمان از اين نقطه کم نظير ميهن صيد ماهی و گردآوری نمک از دريا بود. تنها پس از برپايی بندر بود که اين مرواريد بیبديل از صدف دريا بيرون جست ودرخشيدن آغاز کرد،» (ص 7). تأثير تأسيس بندر در کرانه خور موسی آن چنان بود که جايگاه و رتبه بنادر را در کشور جابجا کرد. «بندر بوشهر پس از برپايی بندر امام خمينی و مشخص شدن امتيازات برجسته آن نسبت به ساير بنادر کشور جايگاه ممتاز خود را (تا آن زمان) به بندر امام خمينی (بندر شاهپور) بخشيد. به ياد داشته باشيم اروپاييان به لحاظ اهميت بوشهر در آن دوران به آن منچستر شرق میگفتند.» نويسنده کتاب را حاصل جستجو و گزينش از ميان سی و هشت هزار برگ سند مربوط به بندر در مرکز اسناد ملی ايران معرفی میکند.
قديمیترين سند بخشنامه نام گذاری بندر است و تاريخ مرداد 1307 را بر خود دارد. متن کامل آن اين است: «در جلسه 13 تير ماه 1307 هيئت محترم وزراء عظام تصويب و مقرر فرمودهاند بندری که جديداً در خور موسی ساخته خواهد شد به بندر شاپور موسوم گردد. علي هذا لازم است مراتب را بدوائر و شعب تابعه ابلاغ نماييد.» جالب است که به رغم آن که نام بندر «شاپور» تصويب شده است جناب ابن رحمان و نويسندگان اسناد در همه جا از آن به «بندر شاهپور» ياد کردهاند!4
متن بيش از يک صد و بيست سند در کتاب آمده است. موضوعهای اين اسناد گوناگون است و شامل مسايلی از اين دست میشوند: اقدامات مربوط به تأسيس ادارات دولتی و تکميلات بندر، عايدات راه آهن، مستحفظين سرحدی گمرکات، مسايل مربوط به سختی کار، تعداد، دستمزد و شرايط کاری کارگران تخليه بار، سرقت، جريمه ويزای ستوان ذوالقدر، اطلاعيه تغيير اسامی شهرهای کشور، تسريع در بارگيری گندم صادراتی، واردات ماشينهای باری و سواری، مشکلات و کاستیهای بندر و بازتاب آن در نشريات، انبار گمرگ، قرارداد باربری گمرگ، گزارشات بازرسی، سفر تاجالملوک همسر رضا شاه و دختران وی به بندر برای استقبال از فوزيه و محمد رضا پهلوی، عملکرد مشکوک ژرژ لاژار کارمند گمرک. قديمیترين سند کتاب بخشنامه گفته شده در بالا به تاريخ مرداد 1307، و آخرين سند به تاريخ 17/3/1328 است. به عبارت ديگر، اسناد از دورهای در حدود بيست و يک ساله هستند.
هر کدام از اسناد قصه ای از دوران پر از تحول و رنجها و دشواریهای مردم است: از سختی کار حمّالها و نياز به دستکش برای حمل آهن آلات، تا خانههای کپری، روشهای سوء استفاده مالی و ترفندهای ژرژ لازار در استفاده از خانمی به نام اقدس در کسب اطلاعات از نظاميان کشتیهای آمريکايی، و نياز پر شتاب و دائمی برای تغيير و توسعه بندر و روشهای اجرای کار. در پايان کتاب، تصوير بيست و شش سند از اين مدارک چاپ شده است.
خاطراتی از بندر امام خمينی، علی رضا ابن رحمان، تهران: دفتر نشر معانی، 1385، 95 ص
کتاب شرح خاطرات نويسنده در دوره زمانی 1359ـ1340 است که در قالب بيست داستانـ خاطره کوتاه روايت میشود. پيشگفتار کوتاهی در آغاز کتاب ما را با فضای قهوه خانههای بندر شاپور آن زمان و مراجعه کنندگان به آنها آشنا میکند: «کارگران شاغل بندر، رانندگان بيابانی، پيرمردهای بازنشسته، ملوانان پای به خشکی نهاده، تبعيدی ها، معرکه گيران و دست فروشان دوره گرد،» (ص 7). در اينجاست که آگاه میشويم پدر نويسنده از اولين قهوهخانه داران بندر بود و خود او بخش بزرگی از تربيت دوران کودکی و نوجوانی اش را در قهوهخانه و معاشرت با رفت و آمد کنندگان به آن گرفت. دوره خاطرات مربوط به هنگامی است که «بندر باراندازی کوچک و محروم از امکانات اوليه زندگی بود.» از عمر بندر در هنگام نگارش کتاب هفتاد و هشت سال میگذشت.
عنوان داستان خاطرهها که گاه با شتاب زدگی اما با نثر زيبايی روايت شده اند اين است: «چنگيز»، «عروس دريايی»، «نوجوان فداکار»، «مرده شوی کازرونی»، «جيب بر»، «سپاسدار (بهلول زمانه، عاقلی در هيئت ديوانگان)»، «آه»، «مردم آزاری»، «سقوط»، «بووش»، «زورگو»، «يخ»، «معجزه آوانس»، «علی بیغم»، «شهر آشوب»، «غول بيابانی»، «ناجی»، «وفای سگ» و «ايثار».
شرح کوتاهی از دو خاطره را میآورم تا از سياست، فقر و تغييرات پر شتاب اجتماعی تصويری بدهم. در «سپاسدار»، خاطرهای از مرد منزوی و مردم گريزی «با قامت متوسط، لاغر اندام و ريشی انبوه» را میخوانيم که هميشه «روزنامهای در جيب عقب شلوار مندرسش داشت و همان طور که بطری ای شراب در دستش بود با شخصی خيالی سخن میگفت. سخنان او در همان وضعيت نه لاطائلاتی از سر مستی، بلکه انتقاداتی صريح و گزنده از سياستهای جاری هيئت حاکم وقت کشور بود.» سپاسدار گويا پيش از آن در پالايشگاه آبادان کار میکرد و به خاطر دفاع از ملی شدن صنعت نفت به بندر شاپور تبعيد شده بود. يکی از دوستان نويسنده نقل میکند که هنگامی که برای آمادگی در امتحانات داشته است جلوی «سه طبقه» درس میخوانده رييس اداره بندر را میبيند که با زن و فرزندش در حال عبور از آن جاست. پاسبان مأمور حفاظت از ساختمان هم سرش را به ديواره فلزی تکيه داده و به خواب رفته است. همان موقع، در دريا و از مقابل اسکله غربی نيز کشتی نفتکش عظيمی با سرعت به سوی دهانه خور موسی در حرکت بود. بناگاه، سر و کله سپاسدار پيدا میشود و «سرخوش از باده ای که تازه نوشيده بود» فرياد برمی آورد: «مسئولان در غفلت، مأموران در خواب، اجنبی هم در حال غارت.» سپاسدار کلبه ای چوبی برای خود بر لب دريا ساخته بود و شبی که از بندر به سوی کلبه اش میرفت در برخورد با اتومبيلی ناشناس کشته شد.
در خاطره «يخ» که مربوط به پدر يکی از دوستان نويسنده است حکايت پيدا شدن يخ و تعجب مردم منطقه از آن را میخوانيم. مادر راوی نزد فرزند خود به بندر آمده است و فرزند کاسهای آب خنک به مادر میدهد. مادر از خنک بودن آب در شگفت میماند. فرزند از يخ برايش میگويد و در فلاسک را باز میکند و نشانش میدهد. روز بعد که فرزند از کار به خانه بر میگردد اثری از يخ و آب خنک نمیبيند. معلوم میشود که مادرش يخها را پنهان کرده است: «آنها را لای دستمال پيچيدم و در زير خاکسترها گذاشتم تا وقتی نزد پدرت برگشتم يخها را برای او به سوغات ببرم.»
عليرضا ابن رحمان مدتی است که توجه خود را متوجه خواندن، تفکيک و آمادهسازی اسناد مربوط به بنادر جنوب ايران برای انتشار کرده است. غير از سه کتابی که در اين نوشته معرفی کردهام، او کتاب ديگری هم منتشر کرده است که چون درباره خوزستان نيست از آن ننوشتهام. عنوانش اين است: «دستورالعمل حکومت بنادر فارس، علی اصغر خان اتابک، به کوشش عليرضا ابن رحمان، تهران: دفتر نشر معانی، 1390.»
مثلهای ماهشهری (مجموعه امثال، اصطلاحات حکمی و عبارات کنايیـ تمثيلی)، گردآوری و تدوين عيسی قيصری، ويرايش و مقدمه ابراهيم قيصری، تهران: انتشارات دبير، 1389، 390 ص
کتاب را دکتر ابراهيم قيصری ويرايش کرده و بر آن مقدمه نوشته است. او در مقدمه خود با عنوان «وطن، وطن، وطن» از تلخ و شيرينی روزهای گذشته اش در بندر ماهشهر میگويد و نمونه هايی را هم ذکر میکند. يکی از موارد مربوط به غلامان و کنيزان در ماهشهر 80ـ70 سال پيش از نگارش مقدمه (شهريور 1388) است. اين افراد «در خانههای اعيان و اشراف که جهازهای تجاری دست به دست از زنگبار و تانزانيای امروزی میآوردند خريد و فروش میشد. بنده يکی از پير کنيزان آزاد شده ماهشهر را ديده ام به نام دافيدو، زنی سياه ستبر اندام که کمابيش فارسی ماهشهری هم ياد گرفته بود. در يک عروسی ترانه ای آفريقايی میخواند که هيچ کس هم مفهوم آن را نمیدانست،» (ص 15). ويراستار حتی بخشی از ترانه هم به يادش مانده است: «دانِک سِ بَ بَ نو ... هَلِّيو». او ساکنان اوليه ماهشهر را «بندریها» مینويسد که بر حسب شنيده هايش از پيرمردان سه نسل پيش اصالتاً عربٰاند و تاريخ مهاجرتشان به اين جا بيشتر جنبه حدس و گمان دارد؛ گروه دوم ساکنان طايفه «قنواتی» است که از بهبهان به اين نقطه کوچ کردهاند.5
صفحه دوم تاريخ سياسیـ اجتماعی ماهشهر، که ويراستار که آن را دارای قدمتی حداقل 700 ساله میداند، هنگامی ورق میخورد که «حدود 90 سال پيش شرکت نفت ايران ـ انگليس قدم در اين منطقه میگذارد و در فاصله پنج کيلومتری غرب ماهشهر با سرعت زياد به ايجاد تأسيسات میپردازد. غرض از اين حضور بنياد نهادن بندر صادرات نفت بود،» (ص16). نام ماهشهر (آن موقع «بندر مَعْشور») هنگامی بر سر زبانها میافتد که پس از تحريم نفت ايران، يک کشتی سی هزار تنی به نام رُزماری برای خريد نفت در اسکله آن پهلو گرفت. قيصری به ياد میآورد که «در نوجوانی خود در آن روزگار رمانی خواندم به نام جاسوسه چشم آبی که در آن کتاب چند جا حضور جاسوسه چشم آبی را در بندر معشور نشان میداد،» (ص 17). مقدمه سرشار از جزييات فراوان در مورد زندگی در ماهشهر ايام جوانی ويراستار است. گوشه ای از تاريخ محلی در يک بيت قديمی نشان داده میشود:
غَزاله کار ئی کُنم شو يامَ بندر دمَ سِرا پيت ئی کنم کافر بزن در
(در بندر گاه غزاله کار میکنم و شب به بندر [معشور] میآيم/ دم خانه تو رفت و آمد میکنم کافر دل از خانه بيرون بيا. «به برکت اين بيت نام خور غزاله از بندرگاههای کوچک قديمیـ که نسل سوم کم تر نام آن را شنيده يا آن را ديدهـ باقی مانده» است (ص 21).
پديد آورنده (عيسی قيصری) نيز در پيش گفتار کوتاه خود از خاطراتش میگويد و مینويسد میديد که مردم در هر حالتی از ضربالمثل برای بيان نکته مورد نظر خود استفاده میکنند. او به نوشته خودش پنجاه و هشت سال در شرکت ملی نفت ايران خدمت کرد. پديد آورنده در توضيح روش کار خود میگويد که تلاش کرده است مثلهايی را که با گويشهايی از قبيل بهبهانی، شوشتری و دزفولی، يا گويش رسمی در ماهشهر رايج بودهاند و يا آن که دربردارنده واژگان رکيک يا توهين به باورهای مذهبی و دينی ديگر و نيز اقوام ديگر بوده اند حذف کند. او هم چنين تلاش کرده است ضربالمثلهايی را مکتوب کند که «اصالتاً ماهشهری باشد ... با وجود اين امکان دارد برخی از مثلها، اصطلاحات و عبارات اين مجموعه، عيناً و يا با کمی اختلاف در گويش عمومی در شهرهايی نظير هنديجان و توابع، رامشير، رامهرمز و کوت عبداله نيز رايج باشد.» هم چنين، او بر آن بوده است «مثلهايی که در ماهشهر رايج متداول است ولی اصالتاً ماهشهری نيستند را نيز حذف» کند. با همه احترامی که برای تلاش پديدآورنده قايل هستم خود را از گفتن اين نکته ناگزير میبينم که بيش ترين تعداد اين مثلها نه تنها تعلق انحصاری به ماهشهر ندارند، بلکه مشترک ميان گويشهای گوناگون خوزستان هستند. اگر، چنان که ابراهيم قيصری مینويسد، يک گروه اصلی ساکنان ماهشهر قنواتیهای مهاجر از بهبهان هستند، بديهی است که مهاجران ضرب المثل هايشان را هم با خود از بهبهان و جاهای ديگر آورده باشند.
کتاب «مثلهای ماهشهری» يک هزار و دويست مثل و عبارت ترکيبی اصطلاحی را ثبت و به ترتيب الفبايی به دست داده است. هر مثل را برگردان آن به فارسی و توضيحی در مورد کاربردش همراهی میکند. در موارد زيادی علاوه بر توضيح کاربرد، داستانی مربوط به مثل هم آورده میشود که از جنبههای مهم کتاب است و به ويژه اين جنبه است که چون داستانهای فراوانی را که در مجموعههای مشابه نيامده اند ثبت کرده است بر ارزش آن میافزايد.
مواردی از مثلها دلالتهای محلی دارند. برای مثال، در شماره 929 میخوانيم، «مثل غارت چين ليرووی» (مثل غارت گر ليراوی). ليروایها طوايف ترک و نيز لر اطراف بهبهان و بهمئی هستند؛ و يا در شماره 935 فرد غرغرو و بهانهگير را «مثل دُولو آغاجری» (مانند پيرزن آغاجری) میخواند. در شماره 1079، پديدآورنده مثل«نه اَفتو از ای گرم تر ئی يوبِه، نه کاکا مبارک از ای سِه تر» (نه آفتاب از اين گرم تر میشود، نه کاکا مبارک از اين سياه تر) را بهانه میکند تا به خاطرهای که از ناخدای پيری از ماهشهر شنيده است بپردازد. وی مینويسد: «در زمان بردهداری، هر کس برده ای از بازار برده فروشان میخريد مانند نوزاد اسمی بر او میگذاشت و اين اسمها اسم غيرمتداول و غيرمعمول در محل بود، مانند مبارک، ياقوت، فيروز، محبوب، مسعود، پرويز، الماس و غيره». در خاطره ای که از ناخدای پير ماهشهری نقل میکند و به درستی آن باور دارد، اما نمیتواند تأييد کند که قهرمان داستان خود راوی باشد، از قول او مینويسد:
وقتی برای آوردن کنيز و غلام از بندر ماهشهر با بلمهای بادبانی نسبتاً بزرگ به طرف زنگبار حرکت میکرديم، پس از چند شبانه روز به ساحل اين محل میرسيديم و در نقطه خلوتی از ساحل لنگر میانداختيم. پس از استقرار و حصول آمادگی، طبق برنامه قبلی و زمانی که وزش باد در جهت آبادیهای نزديک ساحل بود، مقدار زيادی پياز داغ میکرديم و آماده میشديم تا بوی پياز داغ به مشام ساکنين آن جا برسد. طولی نمیکشيد که کودکان و نوجوانان آنها به اميد گرفتن غذا به طرف محلی که لنگر انداخته بوديم میآمدند و ما به بهانه دادن خوراکی، آنها را به داخل بلم میبرديم و به طبقه پايين هدايت میکرديم و بلافاصله بادبانها را بر افراشته و فوراً از ساحل دور میشديم و چيزی نمیگذشت که در سياهی شب و در دل آبهای دريا از ديد ساکنين محو میشديم. چون افراد دزديده شده اغلب کودک بودند و خيلی هم ترسيده بودند مقاومتی نمیکردند و تسليم میشدند. وقتی به بندر میرسيديم، صاحب کالا، يعنی شخصی که هزينه اين سفر را پرداخته بود، آنها را از ناخدا تحويل میگرفت و چند روز بعد آنها را مانند ساير کالاها به ناصری (اهواز)، محمره (خرمشهر)، فلاحيه (شادگان) و ساير شهرها برده و میفروخت و پول زيادی به جيب میزد. راست و دروغ اين داستان به گردن ناخدا است که البته از نظر راستی راست است ولی اين که قهرمان داستان خود ناخدای روايت کننده باشد جای شک دارد. (صص 339ـ340)
پايان بخش کتاب يک فهرست است که شماره صفحات 1200 مدخل کتاب را در اختيار میگذارد.
مجنون بهبهان، ظفر حسينزاده، بهبهان: انتشارات توفيق، 1377، 31 ص
کتاب شرح داستان جوانی به نام اللهوردی است که در بهبهان از تير عشق زخم میخورد. در اين کتاب، علاوه بر شرح ماجرا از سوی نويسنده، گزارش کوتاهی هم که در کتاب ديگری با عنوان «شيدای بهبهان» نوشته نوری، تهران: کتابخانه ابن سينا، ارديبهشت 1341 آمده است به دست داده میشود. خلاصه مطلب اين است:
جوانی ايلياتی به نام الله وردي (در گويش بهبهانی «هَلُو وِردی» و «اَللُووِردي») در سال 1310 خ . با كارواني به بهبهان آمد، و در آن جا در يك نظر عاشق دختري از مال دارهاي شهر شد. او دختر را تنها يك بار ديد. اما، عشق آن دختر اللهوردي را از همراهی با كاروان در بازگشت به مملكت خودش باز داشت و او در بهبهان ماند. تلاشهاي وی و ميانجی فرستادنهايش براي قانع كردن پدر دختر به جايي نرسيد. رفت و برگشت الله وردي در كوچه محل زندگي دختر و آواره گردي او در شهر آن قدر به درازا كشيد كه مردم اصل ماجرا را فراموش كردند و آنهايي كه داستانش را نمي دانستند گمان میكردند ديوانه است. مدتی پس از ماندنش در شهر، پولهايش تمام، لباسش ژنده، موهای سر و ريشش انبوه و كثيف و كفشهايش پاره و سرانجام پابرهنه شد. پاهايش كه بر اثر سنگ و خار زخم و چركي ميشد دل سوزی مردم را بر میانگيخت و او را به درمانگاه شير و خورشيد ميبردند تا مرحمي بر زخمهايش بگذارند. اين گونه بود که او به مدت سي و يك سال در كوچه آن دختر و كوچههاي بهبهان رفت و برگشت تا سرانجام در سال 1341 در آن شهر درگذشت. او هرگز ديگر بار آن دختر را نديد و گويا دختر خبردار هم نشد كه چنين فردي با يك نگاه عاشق او شده است.
اللووردي در گويش مردم ماند و نامش معرف كسي شد كه لباسش ژنده و مو و ريشش انبوه و نامرتب و بيخبر از سر و وضع و حال و روز خود است.
جزييات بيشتری از آن چه نوشتهام در کتاب نيست جز آن که میدانيم نام دلالی که اهل کاروان را به خانه پدر دختر میبرد «حسين مِژده خِدِر» (حسين مشهدی خدر) است، و دختر از ترک تباران بهبهان بوده است. اين که اللهوردی اهل کجا بوده است جزيياتی داده نمیشود، اما از زبان پدر دختر به تفاوت قومی او با خودش اشاره میشود و اين که آنها بر خلاف بهبهانیها که در خانههای گچ و سنگی زندکی میکنند خانههای کپری دارند.
شناسنامه بهبهان، رضا جوکار قنواتی، بهبهان: انتشارات توفيق، 1383، چاپ دوم، 206ص
چاپ نخست کتاب در 1350 منتشر شد. صفحات 138ـ130 افزودههای چاپ تازه هستند و در آنها آمار «پيشرفتهای شهر بهبهان» را در سالهای پس از 1350 از نظر بيمارستان، کشاورزی، دامپروری، صنايع و کتابخانهها به دست میدهد. کتاب در دو بخش است: بخش اول درباره «ارجان»، شهر قديم بهبهان است که تا سده ششم هجری آباد بود، و در بخش دوم به شهر کنونی بهبهان میپردازد که از سده هشتم بنياد گرفت.
در بخش اول، پس از توضيح کورههای پنجگانه پارس، به کوره قباد که ارجان مرکز آن بوده است میپردازد و پس از توضيح ماليات، محصولات و خصوصيات مسکن مردم، شهرهای آن شامل بيران، فرزک، جلادگان، آسک، ريشهر، مهروبان، سينيز، جنابه (گناوه) و خبس را نام برده و حدود آنها را توضيح میدهد. منابع او در اين بخش کتابهای گوناگونی است که پژوهش گران و سفرنامهنويسان ايرانی و خارجی نوشته اند. در ادامه فصل، نويسنده به رويدادهای تاريخی ارجان میپردازد و از نبرد معبر اُکسين، مقابله آريو بزرن با سپاه اسکندر مقدونی، فتح ارجان به دست اعراب، ماجرای سبکری (غلام عمرو بن ليث صفاری)، ظهور قرمطيان (در گناوه)، و نقش مردم ارجان در بنيان گذاری سلطنت آل بويه مینويسد. اين بخش با معرفی شخصيتهای قديمی ارجان و آثار به جا مانده از آن دوره، مانند پل کسری، بند و پل بِکان، مسجد جامع و حمام محله بکان پايان میيابد.
در بخش دوم، میخوانيم که پس از شکستن سد ارجان و خرابی شهر بر اثر نا امنی و رکود فعاليتهای اقتصادی، مردم به يکی از روستاهای سه کيلومتری آن جا به نام «کوشت دشت» میروند که نقطه مرکزی اراضی بين دو رودخانه مارون و خيرآباد بود. زنده ياد جوکار قنواتی بیآن که توضيح بيش تری بدهد اسناد اين ادعای خود را تذکرههای امامزادههای بهبهان مینامد. (ص 44) در بخش «شناسايی طبيعی»، نويسنده از ارتفاعات بهبهان شامل کوههای ماغر، حاتم، بديل، خاويز، ديل، گوه و زيدون نام میبرد و موقعيت هر کدام را شرح میدهد. کوه حاتم همان است که تنگ معروف سُولَک (تنگ سَروَک) در آن است؛ «در تنگ سروک درختان سرو آزاد خودرو به حد وفور روييده است. در سالهای پيش درودگران بهبهانی تنههای قطور آن را بريده به شهر میآوردند و از الواح [کذا] آن که بوی معطر داشت در و پنجره و صندوق چوبی میساختند و از تيرهای آن برای سقف اطاق استفاده میکردند،» (ص 46). «تنگ تکاب» (يا همان «دربند پارس») دو کوه بديل و خاويز را از هم جدا میکند و «معدن بهترين موميايی ايران است» (ص 47). پس از نوشتن درباره دو رود مارون و خيرآباد، نويسنده به گياهان دارويی، زينتی و غذايی منطقه میپردازد و در ادامه جزييات گوناگونی درباره نژاد مردم بهبهان، گويش آن ها، درمانگاهها و صنايع آن جا به دست میدهد. تا پيش از به راه افتادن اولين کارخانه آرد بهبهان، آسيابهای آبی متعددی در پيرامون شهر وجود داشت که معروفترين آنها آسيابهای ليلی و مجنون بود. از صنعت عبا بافی به عنوان مهم ترين صنعت بهبهان تا سالهای 1330 خ. نام برده میشود که کالای بافت کارخانههای دستی «در بازارهای جزاير خليج فارس و کويت خريدار فراوان داشت و به همين جهت عبا رقم قابل ملاحظهای از صادرات بهبهان را تشکيل میداد،» (ص 63). با ارايه اطلاعاتی درباره سير تأمين آب مشروب شهر از برکههايی نام برده میشود، مانند «برکه قايد حسين»، که در اطراف شهر وجود داشت و از آب باران پر میشدند و برای چند ماهی از سال آب نوشيدنی شهر از آنها به دست میآمد. اقدامات اويس ميرزا احتشامالدوله در سال 1282 و سرهنگ علی زرهپوش، فرماندار نظامی بهبهان، در 1318 و تجديد لوله کشی شهر در سال 1343 از مراحل مهم تأمين آب شهر هستند. در ادامه، شرحی از رويدادهای مهم تاريخی از زمان بنياد گذاری بهبهان به دست داده میشود. فهرست رخدادها اين است: کشته شدن مولی علی (فرزند سيد محمد مشعشعی) در رودخانه مارون، آتش زدن بهبهان از سوی القاس ميرزا پسر شاه اسماعيل صفوی، دفع محاصره شهر بهبهان از سوی محمود افغان، شورش محمد خان بلوچ حاکم بهبهان عليه نادرشاه، محاصره بهبهان از سوی سپاه زند، دوران کشمشهای بهبهان، يادداشتهای ميرزا فتاح خان گرمرودی از دوران بيگلربيگی خود بر بهبهان و کهگيلويه، شورش جنوب و اتحاد مثلث ميرزا قواما، محمد تقی خان چارلنگ و شيخ ثامر کعبی به تحريک انگليسی ها، بهبهانیها و استعمار انگليس، ماجرای شيخ خزعل و جنگهای کيکاووس و زيدون. بخش پايانی کتاب نام آوران دينی و ادبی شهر بهبهان را از گذشته تا زمان خود با اندکی از شرح زندگانی و کتابهای ايشان معرفی میکند. فهرست منابع در سه صفحه پايان بخش کتاب است.
به جز آن چه در حوزه اطلاع زمانه نويسنده است، بقيه مطالب کتاب به نقل از منابع گوناگون تاريخی است. يکی از اشکالات کتاب عدم بخشبندی منطقی مطالب در سر فصلهای مجزا و چينش نامنظم مطالب گوناگون پشت سر هم است.
شعر و ادب خوزستان، جلد اول: ارجان و بهبهان، رضا جوکار قنواتی، اهواز: انتشارات مؤسسه فرهنگی آيات، 1373، 157 ص
جوکار قنواتی در پيش گفتار خود به ارجان کهن و بهبهان کهن میپردازد و اطلاعاتی را از منابع گوناگون در باره پيشينه آنها در دسترس میگذارد. نژاد مردم بهبهان به نوشته او «ارجانی، لر و ديگر مهاجرينی هستند که از شهرهای مجاور به آن جا آمده و اقامت گزيدهاند. مردم اين شهر با گويش فارسی ميانه و فارسی لری سخن میگويند.» آداب و رسوم، ضرب المثلها و افسانههای اين مردم هم ضمن مشابهت با مردم جنوب غرب ايران و غرب خوزستان در مواردی با مردم فارس و بوشهر خويشاوندی دارد (ص 12). شرح درس خواندن کودکان در مکتبها و جشن ختم القرآن و متن شعر صلوات بر محمد(ص)،6 اسامی برخی از مکتب خانههای بهبهان و ملاهای آنها از موارد قابل توجه گفتار اول هستند. جوکار در مورد تاريخ تأسيس مدارس دولتی در بهبهان مینويسد که نخستين مدرسه دولتی در شهر در سال 1302 گشايش يافت و تنها يک سال داير بود. آموزگار آن از فارس اعزام شده بود. برای بازگشايی دبستان، «ميرزا علی اکبر نوری وزيری شيرازی» نامی به همراه فرزندش «جلال نوری» از رامهرمز به عنوان نماينده فرهنگ به آن شهر میآيند.7 فرهنگ بهبهان در سال 1309 از فارس جدا شده و به اداره فرهنگ خوزستان میپيوندد.
در گفتار دوم، اطلاعاتی اندک از اهل ادب (به جز دو نفر نثر نويس بقيه شاعر هستند) و نمونههايی از شعر و نوشته هر کدام به دست داده میشود. همه افراد معرفی شده به جز يک نفر (ماهرخ غلامحسين پور) مرد هستند و ترتيب معرفی افراد به صورت الفبايی است. بيش تر اطلاعات زندگی نامه ای و شواهد شعری از کتابهای «کهن شعرای خوزستان» نوشته سيد محمد علی امام (اهوازی) و «دانشمندان و سخن سرايان فارس» از رکنزاده آدميت است. اطلاعات داده شده بسيار کم و جاهايی شتاب زده است. اين ضعف، در بسيار جاها ناشی از گردآورنده نيست، اما مواردی بوده است که او میتوانسته اطلاعات کتاب شناختی منبعی که شواهد شعری را از آنها گرفته است نام ببرد، و شيوه يک دستی در ارايه اطلاعات همه مدخلهای خود در پيش بگيرد.
در اين جا اطلاعات کتاب شناختی داده شده در لابلای نوشتهها را میآورم:
يک) ابوبکر احمد ملقب به ناصح الدين ارجانی بن محمد بن حسين ارجانی در 544 در شوشتر درگذشت. «ديوان اشعارش در سال 1307 در بيروت به چاپ رسيد.» (ص 31)
دو) امتياز روزنامه «بهبهان» برای سيد امان الله ارجانی اولين روزنامه نگار بهبهان در ششم خرداد 1304 خ. از تصويب شورای عالی معارف گذشت. روزنامههای بعدی منتشر شده در بهبهان «نور اسلام»، «حقوق بشر» و «فرياد بشر»، به ترتيب به صاحب امتيازی حاج لطفالله مفيد، حاج شکرالله بهبهانی و سيد محمد مرتضوی، نام برده شدهاند.
سه) کتاب «فوائد الصيام» از حسين بن اسدالله بن محمد بهبهانی در سال 1340ق به چاپ رسيد.
چهار) نمونههای شعر «ذره بهبهانی» برگرفته از دفتری خطی از «سيد محمدجواد متکلم، فرزند مرحوم آسيد محمد روضه خوان، آموزگار بازنشسته آموزش و پرورش» هستند.
پنج) اشعار حبيب الله شريفی به نام «حرير ابر» در سال 1348 خ به چاپ رسيد. (ص 63)
شش) آخوند صدرالدين محمد، مشهور به صدرای گازر، متخلص به «صدرای بهبهانی» و درگذشته در 1117 کتاب «کنوز الشعرا» را گردآوری کرده است. (ص 84)
هفت) کتاب «عشق و غم» سروده سيد محمد رضا صفا در سال 1354 به چاپ رسيد. (ص 84)
هشت) عجزی بهبهانی از شاعران سده دوازدهم جُنگی خطی در 283 صفحه را گردآوری نمود.
نه) ديوان «نجات المذنبين» از حاج محمد صالح مذنب در سال 1309 ق و به خط محمد علی کشکولی منتشر شد. (ص 112).
ده) سرودههای اکبر معماريان متخلص به «معمار» در کتابهای «فاتحان سنگر»، «سرودههای باکره» و «لالههای سرخ سنگر» چاپ شدهاند. (ص 119)
يازده) در پايان کتاب، در بخش فهرست مآخذ نام پنج دفتر خطی به اين شرح آمده است: دفتر خطی از آخوند ملا محمد ذاکر، دفتر خطی از سيد مرتضی موسوی نسب، دفتر خطی از حاج عبدالحسين شمس، دفتر خطی از محمد جعفر عتيق، دفتر خطی از سيد محمد جواد متکلم که در سال 1340 ق به خط او نوشته شد.
در معرفی شاعری به نام «شايق» يک دو گانگی وجود دارد. در حالی که جوکار قنواتی او را سيد محمود فرزند سيد محمد معرفی میکند، امضای شعری که از شاعر «بر ديوار رواق حضرت امام زاده ابراهيم نصب است» او را «الاحقر السادات محمد حسين ابن مرحوم سيد محمد» نام میبرد. بخشهای درازی از نوشتههای شيخ عبدالنبی منشی بهبهانی در صفحات 135ـ121 به دست داده میشود. متن کامل کتاب شيخ الاسلام با عنوان «بدايع الاخبار» از سوی مرکز پژوهشی ميراث مکتوب منتشر شده است.
آخرين شعر کتاب سروده خود جوکار قنواتی در رثای جوان از دست رفته اش، جهانشاه، در 24 سالگی است.
فرهنگ عاميانه مردم بهبهان، رضا جوکار قنواتی، مؤسسه انتشارت توفيق بهبهان، 1379، 138 ص
کتاب با تصويری از نامه دست نويس مظاهر مصفا، استاد دانشگاه و معاون آموزشی دانشکده ادبيات، به تاريخ 18/12/1353 آغاز میشود. در اين نامه مصفا اين «کتاب عزيز» را نشانه دلبستگی گردآورنده به ميهن و اصالت فرهنگی مردم ايران زمين میداند. متن دارای يک پيش گفتار و هشت بخش است. گردآورنده در پيش گفتار مینويسد که کتاب در 1353 تأليف شده اما وی امکان چاپ آن را نداشته است. خوش بختانه، نگارش کتاب مربوط به هنگامی است که جامعه ايران هنوز دگرگونیهای شديد چند دهه اخير را از سر نگذرانده است و اجرای مراسم و آيينها کم يا بيش هنوز بخشی از زندگی جاری بود. نگارش کتاب در ثبت اين آيينها در بزنگاهی برزخی و آغاز فراموشی روايتهای شفاهی کار پر ارجی است، به ويژه که پژواک سنتهای آيينی گوناگونی را، چنان که خواهيم ديد، در خود جای داده است. اين کتاب از ميان سه نوشتهه شادروان جوکار قنواتی آخرين و پختهترين آنهاست.
در بخش اول، مختصری از جغرافيا و خصوصيات انسانی شهر بهبهان را میخوانيم. نويسنده لهجه مردم را يکی از انشعابات لری و تطور يافته فارسی ميانه مینويسد. (ص4) در اين بخش، تهيه انواع نان، و نام ابزار، مراحل و حالتهای مختلف آرد و خمير مورد استفاده در آنها را میخوانيم. پس از آن، صنايع خانگی و دو بازی «شالکو» و «تی تی» شرح داده میشوند، بازیهايی که هدف شان پرورش روحيه سلحشوری بوده است.
در بخش دوم، آداب و رسوم گوناگون شرح داده میشوند. در اين جا میبينيم که چهارشنبهسوری با چهارشنبه آخر ماه صفر «تلفيق» داده شده، «در آخرين چهارشنبه ماه صفر هنگام غروب آفتاب روی بام خانه و يا وسط حياط آتش روشن کرده و از روی آن میپرند و میگويند: صفرک اَدَر موليد اَتو/ قضا بلا مو در بِشو. يعنی ماه صفر بيرون میرود و ماه مولود (ربيع الاول) وارد میشود و قضا بلای ماه هم بيرون برود،» (ص 13). پس از توضيحاتی در مورد «بخت گشای«، فال گوش و نوروز، جوکار قنواتی «آبستنی» را سرآغاز گرفته و مرحله به مرحله رسمها و آيينهای «چله بری»، درمان قاعده گیهای غير طبيعی، پيش گيری از سقط جنين و مراقبتهای زن سقط جنين کرده، دوران آبستنی، «مهره آل»، زايمان، ناف بری، خوابگاه افسانه ای نوزاد، عبور از حلق گرگ، «وقک» (جغد)، حصار مريم، ... و همه مراحل رشد کودک تا ازدواج و عروسی او، عروس بران، شب زفاف و مراسم بعد از ازدواج تا مرگ را شرح میدهد. در سنت «حصار مريم کوهزاد» پژواک روشنی از آيين ترسايان را میبينيم. بعد از فراغت از زايمان، زائو را در رختخوابی که در حصار مريم برايش گسترانيده اند قرار میدهند. «حصار مريم عبارت است از يک طناب موئين پهن (وريس /veris/) که در اطراف بستر زائو کشيده شده و به اصطلاح آن را محصور میکند. میگويند مريم عذراء دختر عمران و مادر عيسی در کوهستان وضع حمل نمود و برای اين که آل به او آسيب نرساند طنابی موئين بر گرد رختخواب خود کشيده و از آن زمان تا به حال اين طناب به نام حصار مريم کوهزاد به دور رختخواب زائو کشيده میشود،» (ص 26). هم چنين، وقتی که به علت ضعف بنيه و يا خونريزی زياد به زائو حالت ضعف و بيهوشی دست دهد میپندارند آل به او حمله کرده است و برای آن که آل زائو را رها کند يک نفر شکارچی در اتاق زائو تيری شليک میکند و «نيز يک زن دست به پشت زائو زده و هفت مرتبه میگويد مريم تا بهوش بيايد،» (صص 27ـ26). حضور نام «مريم» به همين جا پايان نمیيابد. در هنگام نام گذاری نوزادان، «مرسوم است که اگر زنی بچه هايش میميرند چنان چه نوزاد او پسر باشد نام او را بمون [بمان] يا مندنی [ماندنی] و در صورتی که دختر است نامش را مريم بمون میگذارند،» (ص 28). در مراسم عروسی، جای جای میبينيم که برخی کارها را، مثل انداختن رختخواب عروس و داماد، بايد يک زن سفيد بخت انجام دهد. جوکار چنين زنی را «زن خوشبخت بدون هوو که دارای شوهر و فرزند باشد» (ص 37) تعريف میکند. آن جهان بسامان پيشين به هم ريخته است و زن ايرانی امروز هنوز در حال بازتعريف خوشبختی است. در آخر اين بخش، گردآورنده انواع سنگ قبر سطح صاف، کتابی، محرابی و صندوقی را نام میبرد و عبارات چهار سنگ قبر مربوط به سالهای 1290 تا 1312 خ .را نقل میکند. نامهای درگشتگان فارسی است: گردآفريد فرزند بابک (درگذشته 1300 خ)، پوران دخت فرزند حميد (درگذشته 1312 خ)، اردشير فرزند بهرام (درگذشته 1302 خ).
موضوع بخش سوم «طب عوام» است و به معالجهه انواع دردها و بيماریها میپردازد. جوکار قنواتی با ياری بانو خيری بگم آصفی «که عمر خود را صرف معالجه رايگان همشهريانش نموده» اين بخش را تنظيم کرده است.
در بخش چهارم، اعتقادات، دعاها و نذریهای مردم بهبهان را میخوانيم. در آغاز اين بخش میخوانيم که «زمين بروی شاخ گاو میباشد و آن گاو بر پشت ماهی ايستاده است و در هنگام نوروز زمين از يک شاخ گاو به شاخ ديگری میرود. در اطراف سر گاوي که زمين را بر شاخ خود دارد پشه ای در پرواز است. هر وقت آن پشه گاو را میگزد گاو سر خود را تکان داده و در نتيجه زمين لرزه به وجود میآيد،» (ص 61). در همين صفحه، با عبارت ترکيبی «ماه گِرَک» برای خسوف برخورد میکنيم. اين عبارت هيچ ابهام معنايی ندارد در حالی که بزرگ سالانی را میشناسيم که شايد تا پايان عمرشان نتوانند بگويند کاربرد درست خسوف و کسوف (اَفتو گِرَک) را در موارد ماه يا خورشيد گرفتگی بگويند. اگر در داستان فرج اله حسينی (در پايين) میبينيم که مردم رامهرمز ماه گرفتگی را تقلای اژدها برای خوردن ماه میدانستند، بهبهانیها فکر میکردند «هر وقت ماه گرفته میشود اجنه به او حمله کرده میخواهند او را بکشند.» در ادامه همين بخش، در «دعای باران» میبينيم که مردم از اسفديار میخواهند باران بياورد: «اسفنديار، اسفنديار/ جون شاه کربلا بارون بيار، بارون بيار» (ص68). جوکار قنواتی در پانوشت همين صفحه، اين اسفنديار را يکی از هفت امشاسپند ديانت زردشتی و موکل زمين و درختان میداند. در توضيح «وخمه بشير و نذير»8 (ص 71) گردآورنده اشاره به باور برخی عوام دارد که بشير و نذير نوکران امام جعفر صادق(ع)اند. اما برخی ديگر، با توجه به در دست نبودن هيچ دليلی، قبول ندارند که اجساد نوکران امام که خود در 148 ق در مدينه وفات کرد در اين نقطه از ايران افتاده باشند. عدهای ديگر، «تعلق آن دو قبر را به دو نفر يهودی میدانند و دليل شان هم اين است که قبله ساختمانش بيت المقدس است و روز زيارتی آن هم شنبه میباشد،» (ص 71).9 داستان «قند و کُنْجی» (قند و کنجد) (صص 72ـ71) در واقع بخش دوم داستان مشکل گشا است.
بخش پنجم کتاب به داستانهای بهبهان میپردازد و متن اين داستانها را در اختيار میگذارد: «کاکا يوسف»، «شبی که پيرزن به کوه میرود» (داستان احمديل و مهمديل که در زير از آن گفته خواه شد)، «پروين و سهيل«، «زهرا مشتری«، «گازريک»، «کيکَک و مورَک»، «سنگ و گردو»، «تورهها و سگان»، و «کره سياه». در دو داستان «کيکک و مورک» و «سنگ و گردو» پايان شوخ داستانها که زبان صريحی لازم دارد گفته نشده است.
در بخش ششم «امثال» را میخوانيم که به دليل تکرار آنها در کتابهای خانم فرخنده نشاتی به آن جا رجوع میدهم. نقطه قوت اين بخش از کتاب نسبت به مدخلهای خانم نشاتی اين است که جوکار قنواتی معنی مثل را به فارسی هم نوشته است و اين امر در درک معنا برای خواننده غير آشنا به گويش بهبهانی کمک بزرگی است. برای مثال، وقتی مینويسد، «تاته توره ميگو هر گه بارون زمستون» معنايش را هم میدهد: «عمو روباه میگويد هر وقت باران است زمستان است».
در بخش هفتم اشعار به گويش بهبهانی داده شدهاند که نيمی از آنها سروده ميرزا شوقی بهبهانی هستند.
بخش هشتم واژههای بهبهانی با آوانويسی انگليسی و معنای فارسی آنها آورده شدهاند.
تاريخ شهرستان بهبهان، گردآورنده نورمحمد مجيدیکرائی، [تهران]: بهآفرين، 1378، 459ص
کتاب بدون مقدمه و در يازده بخش است. در بخش اول به شهرستان بهبهان، بقاع و زيارت گاه ها، مساجد و نيايش گاهها، مدارس علميه و گردش گاههای آن میپردازد و گزارش «مرآت البلدان» صنيع الدوله و تکرار آن در «فارسنامه ناصری» درباره ريشه واژه بهبهان را به استناد برخی گزارشهای تاريخی که در آنها از قصبه بهبهان نام برده است و نيز تاريخ بنای مسجد بردی و مسجد جامع شهر ساختگی میداند. در مورد شهر بهبهان در زمان گسترش آن کتاب «شناسنامه بهبهان» نوشته رضا جوکار قنواتی از جمله منابع او در مورد تأمين آب شهر است. نام 24 محله قديمی شهر به دست داده میشود که نام دو محله خراسانیها و محله آبخاسیها چشمگير است. کتاب «ارجان و کهگيلويه» نوشته هانس گاوبه از منابع کتاب در معرفی بقاع و زيارت گاههاست. در معرفی 44 مسجد بهبهان به کتيبه مسجد جامع اشاره میکند که تاريخ بنايش به حروف ابجد با اين شعر بر سر درش نوشته شده است: «در دارالاسلام کعبه شد باز» (گويا 751 قمری).
موضوع بخش دوم کتاب رويدادهای تاريخی است که به استناد اين منابع نوشته شده است: «فارسنامه» ابن بلخی، «تاريخ جهانگشا«ی جوينی، «فارسنامه ناصری» حسن فسايی، «رياض الفردوس خانی» (نسخه خطی)، «تاريخ منتظم ناصری»، «تاريخ گيتی گشا» موسوی اصفهانی، «سفرنامه لرستان و خوزستان» بارون دو بد، «ناسخ التواريخ» لسان الملک سپهر، «سفرنامه جنوب ايران» بابن و هوسه، «سفرنامه» ميرزا فتاح خان گرمرودی، «وقايع اتفاقيه» سعيدی سيرجانی، «خاطرات و اسناد» حسين قلی خان نظام السلطنه مافی، «نهضت آزادی خواهی مردم فارس در انقلاب مشروطيت» جهانگير قايم مقامی، «روزنامه جنوب» شماره 15 سال 1328 ق، «سفرنامه خوزستان» رضا شاه پهلوی، «سفرنامه» دمرگان، «روزنامه هفتگی استخر» شماره 26 سال 1303 خ. در پايان اين بخش به جنگ ميان نيروهای شيخ خزعل و قوای دولتی رضا شاه پهلوی در سه جبهه تاشان (تشون) و کيکاوس، زيدون و سلطان آباد رامهرمز میپردازد و اطلاعاتی را از افراد و نيروهای درگير به نقل از «روزنامه استخر»، «سفرنامه» رضا شاه و «خاطرات کهن مردان خوزستان» از گروه تحقيقاتی دانشگاه جندی شاپور در اختيار میگزارد.
بخش سوم درباره نژاد مردم بهبهان است. پس از يادکردی کوتاه از مردم ارگان به نقل از کتاب هانس گاوبه، پژوهشگر به لرها، عربها (شامل سادات و رييس کوفی)، گروههای مختلف سادات از بلادی بحرينی تا سادات صفوی يا شاهان و غيره (8 گروه)، اعراب کوفی، ترکها و مغولها و تاتارهای افشار و آغاجری و غيره (شامل شيرالیها؛ شهرويیها؛ جغتايیها در گويش بومی جِغَتينی؛ بوالیها ابيوردیها و فارسيمدانها)، اصفهانیها و شيرازیها و محل اسکان و استقرار هر کدام از آنها میپردازد. واپسين سرای شيرالیها آبادی «خان کشته» در رامهرمز ذکر شده است که پس از کشتاری از سوی بختياریها اين ايل در نواحی خوزستان پراکنده شد. (ص 115) از قول لرهای بهمئی و بختياری شيرالیها را «آدمخوار» لقب داده است و دليل آن را سنگدلی و خوانخوارگی آنها میداند. (ص 113)
بخش چهارم درباره حکومت گران و کلانتران بهبهان است و در مورد خاندانهای عليرضا خان قنواتی، حيدرخان قنواتی، معمار و ديوان بيگی بیآن که منبعی را نام ببرد جزييات فراوانی به دست میدهد.
بخش پنجم بسيار کوتاه (6 صفحه) است و درباره نظام آموزشی بهبهان است و در آن به مکتب خانهها و ملاهای مکتب دار شهر در دوران جديد پرداخته است. نورمحمد مجيدی کتابها و درسهای اين مکتبها را به اين شرح فهرست کرده است: «قرآن کريم»، «خورشيد آفرين و فلک ناز»، «حيدر بگ»، «عباس دوس»، «کله سر»، «رز و ميش»، «صلوات نامه»، «حسين کرد شبستری»، «شاهنامه»، «بوستان» و «گلستان» سعدی، «خسرو شيرين» و «خمسه» نظامی و «ديوان» حافظ. اين بخش از اطلاعات خود پژوهشگر و نيز از کتاب «ارجان و بهبهان» رضا جوکار قنواتی استفاده کرده است.
بخشهای ششم تا نهم به حومه بهبهان (زيدون)، تشان، کردستان، دودانگه، کيکاوس، شهرک منصوريه و تنگ تکاب میپردازد و در هر کدام علاوه بر نام بردن و توضيح طايفهها و مردم به آثار باستانی و تاريخی به جا مانده و نيز قلعههای آنها میپردازد. اين بخش علاوه بر استناد به منابع مکتوب به اطلاعات خود نگارنده نيز تکيه دارد. برای مثال، در مورد ويرانههای تاشان شرح اطلاعاتی را که از بزرگان محل (ملاعباسقلی تاجالدين طيب از ايل طيبی و آقا سيد فرجالله از بزرگان طايفه شيخ هابيلی بوير احمد) شنيده است و در مورد آن ويرانهها پيش از گسترش ساختمانهای نوين است (مربوط به 1326 خ) به دست میدهد. (صص 198ـ197) گزارش اين افراد از انبوه گياهان و گونههای فراوان جانوران میگويد که اکنون اثری از آنها ديده نمیشود. مجيدی اضافه میکند که از آثار تاريخی هم جز اندکی از بناها که در ساختمانهای نوبنياد در آميختهاند چيزی به جای نمانده است. هم چنين در مورد کوچ اجباری ايل کُرايی پس از سرکوب صفی ميرزای دروغين اطلاعاتی در اختيار خواننده گذاشته میشود.
بخش دهم درباره شهر باستانی ارگان، آثار بازمانده و رويدادهای تاريخی آن از جمله جنبش مسلمانان اسماعيلی و دژهای آنان است. بخش يازدهم که طولانی ترين بخش کتاب است (از ص 258 تا آخر کتاب) درباره دانشمندان، نويسندگان و سرايشگران بهبهان است و در آن 113 نفر را نام برده و معرفی میکند و علاوه بر اطلاعات شواهدی از نوشتهها و سروده هاشان را به دست میدهد. آغاز اين قسمت با بيان سفر شوقی به بندر گناوه است و برخی از رويدادهای زندگی اين شاعر را بيان میکند و شعرهايی را که از شوقی به آن مناسبت هست به دست میدهد. نگارنده برای تهيه اين قسمت به تعداد زيادی تذکره و نسخه خطی مراجعه کرده است. از مواردی که برای پژوهشهای رامهرمز مهم است اشاره به کتاب تاريخ وصاف الحضره يا تجزية الامصار و تزجية الاعصار محمد يحيی بهبهانی فرزند ملالطفالله بهبهانی است که در سال 1112ق. به درخواست علی مردان خان از حکومتهای کهگيلويه و بهبهان نوشته است (ص 334). به نقل از خود کتاب در مورد نگارش آن از «روزنامه و جغرافيای خطی کتابخانه سلطنتی» تأليف بدری آتابای (ص 448) چنين آورده است: «حسب الامر بندگان ... علی مردان خان ايشک آقاسی باشی ديوان اعلی ... اقل خلق الله ابن لطف الله محمد يحيی بهبهانی به نوشتن اين نسخه بديعه در قصبه رامهرمز کوگيلويه شروع و به توفيق دادار جهان در دارالسلطنه اصفهان به تاريخ ...» هم چنين، در مورد مرحوم آيت الله بهبهانی که عمری را در رامهرمز گذراند او را از سادات امير سالاری کهگيلويه میداند که نياکان وی از ايل خود جدا شده و به شهر رامهرمز رفتند و در آن جا نشستند و پس از آن به بهبهان آمدند و به بهبهانی نامبردار شدند (ص 296).
کتاب فهرست اعلام و منابع ندارد و اطلاعات مختصر هر منبع در پانوشت صفحهای که از آن گفتاورد کرده است آمده است. در اين کتاب مجموعهای از رويدادها و موضوعات پيرامون بهبهان و نيز انبوهی منابع مکتوب مورد اشاره قرار گرفته است.
ضربالمثلهای شيرين بهبهانی، تهيهکننده فرخنده نشاتی، بهبهان: انتشارات توفيق، 1383، 246 ص
کتاب با يک ديباچه يک صفحهای که درباره مسائل کلی و بیارتباط با بهبهان و اين کتاب است میآغازد و پس از ارايه 1638 ضربالمثل با يک واژه نامه 17 صفحهای به پايان میرسد.
ضرب المثلها به ترتيب الفبايی نويسه اول مرتب شده اند و در هر مورد گويش بهبهانی مثل با اعراب گذاری، آوانويسی انگليسی، و کاربرد آن داده میشود. در حالی که بايد به همت گردآورنده، که معلوم است از علاقمندان به کتاب خوانی است، آفرين گفت، بزرگترين نقص کتاب آن است که معنای ضرب المثلها به فارسی داده نشده است و اين کار خواننده را دشوار میکند. در بسياری از موارد، وجود معنای فارسی میتوانست به خواننده کمک کند راحت تر عبارتهای زير و زبر دار را بخواند و بفهمد. برای مثال، درباره يا درتوضيح ضرب المثل شماره 45 «اَفتو مَهْتویْ رَنگِ نِديتِه» تنها آورده است: «منيژه منم دخت افراسياب/ برهنه نديده تنم آفتاب». در حالی که دادن معنای عبارت به فارسی، يعنی «آفتاب مهتاب رنگش را نديده است» هم راهبر خواننده میشد به معنا و هم آن متن به ظاهر دشوار خوان را آشنا میکرد.
علاوه بر در دسترس نبودن معنای عبارات، مشکل ديگر، که البته انتظار پرداختن به آن را نمیتوان داشت و کاری در حوزه مردم شناسی، ادبيات و تاريخ است، توضيح ندادن اشارات و ارجاعات و يا تلميحات ضرب المثل هاست که به رويداد، شخصيت يا وضعيت خاصی مربوط میشوند. مواردی از چنين ضربالمثلهايی را اين جا میآورم:
معنای ضربالمثل شماره 100، که گردآورنده بی هيچ توضيحی از آن گذشته است اين است: «آن قدر تو را میزنم تا به گربه بگويی ابوالقاسم» (چرا «ابوالقاسم»؟)؛ معنای ضرب المثل 132: «گويی اقاقيل هندوستان است» (اقاقيل؟ چرا هندوستان؟)؛ شماره 169: «گويی سگ ميرزا علی محمد است» (داستان سگ ميرزا علی محمد چيست؟)؛ شماره 787: «دختری که مادرش تعريفش بکند به درد پسر عالِشا میخورد» (عالشا، عالشاه، عالی شاه يا عالمشاه؟)
برخی از ضربالمثلها اشاره ويژه جغرافيايی دارند. شماری از آنها را در ادامه میآورم. شماره 226 چنين است: «آدم تِ خور و دورق جا وا میلِه». گرد آورنده بیهيچ توضيحی از اين مثل گذشته است. به نظر میرسد حرف ربط «و» زيادی است و معنای آن اشاره به افراد زرنگ بی تعهد است: «آدم را در خور دورق رها میکند و میرود». حتی اگر «و» را نيندازيم معنا چنين است: آدم را در خور و دورق بدون همراه جا میگذارد. «دورق» شهر قديمی شادگان است و خور دورق در ميانه راه ماهشهر به آبادان است. اين عبارت بايد از دريانوردان آمده باشد. شماره 258 به بندر ديلم (در جنوب بهبهان و بخشی از بوشهر) اشاره دارد: «ايسه خر بندر ديلمی صاحاب دار وابيده» (حالا خر بندر ديلمی صاحب دار شده!)
ضرب المثل شماره 156 در اشاره به «اُتُر خان» است: «گويی دختر اتر خان رشتی است.» اتر خان نزد رامهرمزیها هم رشتی است. معلوم نيست امير هدايت خان فومني، امير گيلان، معروف به اتر خان و اتل خان، چگونه وارد گويشهای محلی خوزستان شده است! منابعی را که گردآورنده در صفحه آخر به عنوان منابع خود به دست داده است هيچ کدام از خوزستان يا مربوط به آن نيست.
ضربالمثلهای شيرين بهبهانی و اصطلاحات عاميانه، فرخنده نشاتی، ج 2، قم: انتشارات ظهور، 1388، 477 ص
گردآورنده در مقدمه هشت صفحه خود به سه نکته اشاره میکند. نخست، پارهای از مثلها را وارد شده از گويش لری میداند که به دليل داد و ستد دراز مدت لرها [ی بهمئی] و بهبهانیها بوده است. دوم، تصريح به اين که «حتی الامکان از آوردن مثلهايی که به نوعی دور از نزاکت و ادب هستند خودداری» کرده است و اين يعنی ثبت نکردن مواردی که زبان عامه شوخ و بیپرده است. نکته سوم او هم آن است که دوستان گردآورنده برخی از ترکيباتی را که او گرد آورده است ضربالمثل ندانستهاند. واقعيت اين است که اين نکته برای تعداد زيادی از مدخلهای اين جلد درست است ( برای مثال، «بالشتک مار» (حلزون)، خدا داده، خدا زده، ...) و تنها عبارتهايی عادی هستند که با گويش محلی ادا میشوند.
مدخلهای اين جلد هم به ترتيب الفبايی و به تعداد 1521 مورد از آغاز حرف «الف» تا پايان حرف «ر» را در بر میگيرد. اين جلد هم دو اشکال اساسی جلد نخست، يعنی ندادن معنی عبارت به فارسی، و ندادن توضيحی در مورد اشخاص، دلالتهای زمانی و مکانی و تلميحات را دارد.
برتری اين جلد نسبت به مجموعه قبلی در ارايه برخی داستانهای محلی در مقام توضيح عبارات است (برای مثال در توضيح آبِ دَرداء، شماره 468). در زير به برخی از اين گونه داستانها اشاره میکنم:
در توضيح «انگر تيتمکی» (ضربالمثل 139) (معنی: گويی پرندهه ديدمک است) مینويسد: «عوام معتقدند که اين پرنده در وقت خواب پشت به زمين و رو به آسمان میخوابد و پايش را هم به طرف آسمان دراز میکند تا هنگامی که در خواب است اگر آسمان خواست پايين بيايد با پاهايش مانع سقوط آسمان شود.»10 ضرب المثل شماره 23 درباره دو برادر به نامهای «احمديْل» و «مُهْمَديْل» است: «احمدينم رود، مومدينم رود/ بنچه ور دارم و عالم تش بزنم تش/ دلم اکی کنم خش». گردآورنده در توضيح عبارت داستان پيرزنی را میگويد که مادر چله بزرگ و کوچک است و در روزهای آخر زمستان هيزمی نيم سوخته بر میگيرد و جهان را به آتش میکشد (هوا گرم میشود). در ادامه، شعری ديگر میآيد که در تکميل همين داستان است: «اميل مرد و مميل مرد/ دل و کی کنم خش/ چمتی ببريم عالم بزنيم تش» و بی آن که منبع خود را بگويد مینويسد «در بعضی فرهنگها مادر چلهها آميل نام دارد و دو فرزندش اميل و مميل» (صص 18ـ19).
همين داستان را «مربچه و گذشته ديرينه آن» از زبان سالخوردگان چنين نقل میکند. احمديل و ممديل دو برادر بودند که کارشان گوسفندداری بود و در يکی از آخرين روزهای ماه پاييز که گوسفندان را به چرا برده بودند در برف گرفتار، و راه برگشتشان بسته میشود. ناچار به شکاف کوهی پناه میبرند. مادر و خواهر نگران آنها میشوند. برف هر روز بيشتر میشود. مادر اشک میريزد و میگويد پسرانم کجاييد؟ کاش میتوانستم آتشی روشن کنم و با آن دنيا را گرم میکردم تا برفها آب شوند. تا اينکه، بعد از 44 روز برفها آب میشوند و دو برادر بر میگردند. (ص 112) در روستای «گَرَگ» که محل سکونت نوذریهای رامهرمز است درخت کهنسالی است به نام «کُنار گَپو» (کُنارِ بزرگ) که دو شاخهه بزرگ دارد و يکی را احمديل و ديگری را مُمَديل میخوانند که برادرند. اين نيز گفتنی است که لرهای بهمئی شامل دو شاخه بزرگ احمدی و مُهْمَدی هستند که بر حسب روايتها از نسل احمد و مهمد پسران بهمن پسر عالی هستند. اين پرسش پيش میآيد که آيا شباهتهای دو نام همواره در کنار هم ظاهر شونده در بافتهای گوناگون داستانهای سوز و سرمای چله، دنيای گياهی و نسبشناسی ايلی تنها از سر اتفاق است، يا از بنی مشترک و خاطره جمعی کهنتری میآيد؟
مانند جلد يک، برخی مدخلها در اين مجموعه ارجاع به جغرافيايی مشخص در خوزستان میکنند. برای مثال، ضربالمثل شماره 813 «تا ره تنگ ماغر نشه، قدر تنگ سولی نمدونه» به اين معنی است: تا از راه تنگ ماغر نرود، قدر تنگ سولک (سروک) را نمیداند.11 ضربالمثل شماره 885 «ته خور موسی گير کرده» به معنای کسی است که دچار مشکلات فراوان است و رهايی از آن برايش دشوار است. خور موسی از شاخابههای خليج فارس است و اين مثل مربوط به زمانی است که صادرات دريايی از بندر ماهشهر انجام میشد و شهر و تأسيسات ديگری از بندر ماهشهر تا دسترسی به پهنه آبهای خليج فارس نبود. از بعد از ساخت شهر جديد بندر امام (بندر شاپور سابق) و احداث مخازن صادراتی پالايشگاه آبادان در ماهشهر «ته خور موسی» معنی خود را از دست داده است. مجتمع پتروشيمی بندر امام بر کران اين خور نهاده است. عبارت «دريا کلو وبيده» (دريا ديوانه شده) (شماره 1278)، مانند برخی موارد ديگر که گفته شد، حکايت از رابطه تنگاتنگ بهبهان با تجارت و آمد و شد دريايی دارد.
قيام 1316 طايفه علاءالدينی عليه حکومت رضا خان، ماندنی رگبار مقدم، ويراستار عينعلی مختاری، ياسوج: انتشارات چويل، 1387، قطع رحلی، 557ص، مصور، سند، شجره نامه
کتاب با کمک اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کهگيلويهو بويراحمد منتشر شده است و مقدمه کوتاهی از آقای قادر آشنا، مدير کل آن اداره را دارد. وی در مقدمهاش مینويسد که: کتاب به عنوان طرح پژوهشی در شورای پژوهشی اداره کل ارشاد تصويب شد و بعد هم اجازه چاپ گرفت. نويسنده در پيش گفتار خود به شوق ديرينش برای نوشتن سرگذشت طايفه خود اشاره میکند تا آن که در آغاز سال 1385 بر آن میشود تا «خاطرات، حوادث مهم و گذشته طايفهام را که به علت بیسوادی گذشتگان ثبت نگرديده و تنها در مخزن سينههای سال مندان قوم نهفته بود، هر چند ناقص بيرون کشيده، آنان را نظم دهم.» از آن جا که تاريخ بهمئی تاريخ پر غصهای است و زخمهای فراوان بر پيکر گروههای مردمی گوناگون وارد شده است، رگبار مقدم بر مخاطرات کار خود آگاه است. از اين رو، از همان آغاز يادآور میشود، «آن چه ازتاريخ علاءالدينی میدانيم همان است که از قصهها و روايات پدران و مادران سالخورده سينه به سينه به ما رسيده است. بنابراين، با همه دقتی که کرده ام ممکن است فرد يا افرادی دچار رنجش خاطر گردند. اين افراد مطمئن باشند که غرضی در کار نبوده و از آنان تقاضای گذشت و راهنمايی دارم.» بر جلد کتاب دو عکس از خداکرمخان و سرهنگ ثقفی و در پشت جلد دو عکس از ويرانه قلعه علا و بازمانده قبر سرهنگ ثقفی چاپ شده است.
کتاب در ده فصل تنظيم شده است. فصل اول دربارهه ايلات ليراوی (بهمئی) است. پس از توضيحاتی در مورد ايلهای جاکی و ليراوی و تقسيمبندیهای آنان، افسانه پيدايش ايلات ليراوی به نقل از «مونوگرافی ايل بهمئی» دکتر نادر افشار نادری گفته میشود. بر حسب اين افسانه، آوارهای از ايل بهاروند بختياری به نام «بايوجمان» با خواهر امير عشاير منطقه ازدواج میکند و حاصل آن پسری به نام «ليروا» است. همان امير اين بار دختر خود را به زنی به «ليروا» میدهد و از آنها پسری به نام «عالی» به وجود میآيد. از عالی هم چهار پسر به نامهای بهمن، طيب، يوسف و خدر به وجود میآيد که ايل بهمئی فرزندان بهمن، ايل طيبی فرزندان طيب هستند. نويسنده در ادمه به چگونگی پيدايش ايل بهمئی و اسکان آنها میپردازد و مطالبی را به نقل از هاينس گاوبه، فسايی صاحب فارسنامه، محمود باور و خارجی هايی مانند ليارد، بارون دو بد، ويلسن و استين نقل میکند. در پايان فصل، در گفتار کوتاهی در مورد وجه تسميه «ليکَک» (از مراکز استقرار بهمئی) توضيحاتی به نقل از احمد اقتداری میدهد و از جمله مینويسد که شايد به علت وفور لک لک آن را به تخفيف ليکک ناميده باشند. (ص 25) اين توضيحات کفايت نمیکند و وضعيت اين «ک» به لحاظ زبان شناختی روشن نيست12 فصل دوم درباره شکل گيری طايفه علاء الدينی است. نويسنده ابتدا با در نظر گرفتن سه ملاک عمده برای ايل، يعنی وجود ساختمان ايلی، سرزمين مشترک و آگاهی افراد به عضويت خود در ايل، بهمئیها را ايل مینامد. بر مبنای روايات، ايل بهمئی اولاد بهمن فرزند عالی فرزند ليروا فرزند بايوجمان هستند. بهمن خود با دختری از تيره بناری ازدواج میکند و حاصل آن دو پسر به نامهای احمد و مهمد است. در اين نوشته چند بار به اين دو نام برخورد داشتهايم. از اين جا به بعد، شرح مفصلی از فرزندان، تقسيمات تيره ای و شجره نامههای فرزندان بنيان گذاران ايل گفته میشود. ميسا يکی از فرزندان مهمد است و به نوبه خود صاحب سه پسر میشود: نری، مهمد و علاد. علاءالدينیها فرزندان علاد هستند و تنها چيزی که از او برای اولاش به ارث میماند تفنگ اوست، «همان ميراث شومی که عامل همه بدبختیها، رنجها و گرفتاریها و عقبماندگیهای تيرههای مختلف علاءالدينی میباشد،» (ص 36)؛ اسلحهای که از آن به بعد تا همين اواخر از دست آنها نيفتاد (حتی در عروسیها و مراسم شادمانی) و نه تنها در جنگ ها، بلکه در غارت قافلهها و اموال ديگران به کار گرفته شد. پس از شرحی در مورد ورود به تنگ چويل و اسکان در منطقه مونگار در همجواری با ممبينیها و شرح کشمکش ميان آنان، تسلط علاءالدينیها بر منطقه علا و تقسيمات تيرهای بعدیشان، شرح مفصلی از علل و ريشههای جنگ «دره تو» بين سالهای 1243 و 1250 ق. میدهد و هم چنان که معمول سراسر رويدادهای کتاب است شعرهای رايج ميان مردم درباره وقايع مورد بحث را هم با نوشتن معنی فارسی آنها در اختيار میگزارد.
در اين فصل میخوانيم که اسلحه مردم در آن دوره تفنگ «پوز پُر» (دهان پر) بود و آهنگران و صنعت گران محلی آن را میساختند: «برای تهيه باروت آن چوب درخت بيد را سوخته و با مقداری گوگرد مخلوط میکردند و اين مخلوط را در هاون (سيرکوه) آن قدر خوب میکوبيدند تا قدرت اشتعال آن زياد شود و بعد باروتها را در کيسهای چرمی میريختند تا هميشه در دسترس آنان باشد. ... برای تهيه تير و ساچمههای آن هم سرب گداخته را در قالبهای مخصوص و متناسب با دهانه دهن پر خود میريختند و از آن گلولهای گرد و بزرگ تر از ساچمه تهيه مینمودند که به آن تير دهن پر میگفتند. قالبهای کوچک تری هم داشتند که سرب داغ را در آنها میريختند و از آنها ساچمه تهيه میکردند. از تير دهن پر در جنگها و شکار آهوها و از ساچمهها در شکار پرندگان استفاده مینمودند» (صص 55ـ54).
فصل کوتاه سوم (10 ص) درباره موقعيت طبيعی و جغرافيايی منطقه علاءالدينی است که «ناحيه ای وسيع در دامنه رشته کوههای زاگرس و مرز بين استانهای کهگيلويه و بوير احمد، خوزستان و چهار محال بختياری است. هم اکنون از طرف جنوب به شهرستان بهمئی [با مرکزيت ليکک]، از شمال به شهرستان باغملک [مرز بهمئی مشرف بر روستای «دالان» است]، از شمال شرقی به لردگان و کوههای ليراو، از شرق به شهر ديشموک و از غرب به شهرستان رامهرمز» محدود است؛ «بيشتر اين سرزمين را درههای عميق و کوههای سر به فلک کشيده و زمينهای ناهموار تشکيل میدهند و کم تر دشت و جلگه در اين منطقه پيدا میشود. ... رودهای مهمی در اين منطقه جريان دارند ولی به علل عميق بودن مسير حرکت و اين که از سطح زمينهای اطراف پايين تر هستند، در مسايل کشاورزی کم تر از آنان استفاده میشود.» کوههای منطقه شامل کوه انجيره، کوه بنگشتان، کوه شاهنشين، کوه سفيد، کوه سياه، کوه ليراو، کوه تنبلان، کوه غارون و کوه منگشت است. قلعهها و دژهای قديمی منطقه به اين شرح است: قلعه قلاتک، قلعه نجف، دژ يا اشکفت تله، قلعه منگشت، قلعه آبتی، اشکفت احمد بيد، و قلعه شاه منصور. کتاب درباره دژ يا اشکفت تله چنين مینويسد: «غاری هولناک و پر پيچ و خم است که در ميانه جنوبی کوه انجيره و مشرف بر آبگرمک ابوالفارس میباشد که از آن به عنوان پناهگاه و برای در امان ماندن از حملات دشمن استفاده میشد. انسان از رفتن به درون آن وحشت دارد. غاری بسيار طولانی و تاريک است که انتهای آن ناپيداست.» خواننده در شگفت میماند که آيا اين همان کوه و غاری نيست که صاحب رياض الفردوس خانی، پس از ذکر انگور و سيب و انجير فراوان آن به آن اشاره کرده است که «ابتدای اين جبل از ديشمک چهار رستاق است و به ولايت مالمير و سوسن میرسد ... پس چون به موضع اللهک يعنی عقابک میرود آن گاه به کوه کهف سلمان رود و آن غاری است عديم الانتها به غايت فسيح و عريض که قطرات آب از سقفش متقاطر میشود که اگر هزار کس از آن آب صرف نمايند کفايت میکند» (صص 43ـ42). رودخانههای مهم منطقه شامل رودخانه تلخ، رودخانه علا، رودخانه بوالفريس [ابوالفارس]، رودخانه صيدون و رودخانه پوتو است. در ادامه فصل، بَرمهای آب منطقه علاءالدينی، امام زادهها، پوشش درختی و گياهی و ميوهها، باغات و گردو زارها نام برده و توضيح داده میشود.
فصل چهارم در مورد سازمان سياسی يا خوانين طايفه علاءالدينی است. اين قسمت با زکیخان اولين خان بهمئیها آغاز میکند و بحث مفصلی در مورد خليل خان و شخصيت و ماجراهای او با علیرضا خان بختياری و قتل هيبت الله خان باشتی تا خانی ملا قيصر برادر خليل خان در میگيرد. از اين خليلخان در نوشتههای ليارد انگليسی و بارون دو بد روسی هم ياد شده است. در اين قسمت از کتاب روايتهای تاريخی قدری به هم ريخته است و با رويدادهای دوران کريم خان زند آميختگیهايی پيدا میکند (برای مثال ص 111). تقسيم خوانين به «زهرايی» و «ماه بانويی» و حملات بوير احمدیها و بختياریها به قلعه علا (خان نشين علاء الدينیها) تا خان شدن خدا کرمخان (خان طلا) و ماجراهای دوران خانی او و دهها ماجراهای کوچک و بزرگ ديگر تا خانی جانشينان او همه به نقل از گزارشهای شفاهی و برخی گزارشات منتشر نشده معتمدان و سال مندان روايت میشوند. يکی از اين ماجراها تسخير قلعه مُمْبی در سال 1314 از سوی يوسف خان برادر خداکرم خان است. به نظر ماندگی رگبار مقدم اين تهاجم و قلعه گيری يوسف خان خودرأی و هم چنين دخالت او در جنگهای علی رضا خان در بدنام شدن خداکرم خان و ياغی جلوه کردن او در چشم حکومت نقش داشته است (ص 141). به نظر من اين ارزيابی درستی است. آن چه از خواندن اين ماجرا و تمام ماجراهای بعدی منجر به جنگ 1316 و رويدادهای حين جنگ بر میآيد اين است که خدا کرم خان اصولا» خواهان جنگ نبود و پای او اندک اندک به اين ماجرا کشيده و ناخواسته در آن گرفتار شد. با آن که در داستانها و اشعار هميشه اوست که شخصيت مرکزی است، اما به نظرم آن که آتش افروز ماجراها و قلع و قمع بعدی و زجر و زندان علاء الدينیها بوده است بيش تر تحريک و ماجراجويیهای اطرافيان، و به ويژه برادر او يوسف است13 تا خود خان طلا. برداشت من از گزارشهای کتاب اين است که او به جنگی کشيده شد که نه آن را میخواست و نه گسترش دامنه آن را تا بدان حد پيش بينی میکرد. يکی ديگر از عواملی که در بدنام کردن و ياغی جلوه دادن خدا کرم خان نقش داشت اختلافات لرکیها با بهمئیها و شکايتهای پی در پی کل آغا سياه اشتری بزرگ آنها بود. پيش از آن که بختياریها رامهرمز را از قاجارها بخرند و شمال آن (ابوالفارس) را به لرکیها و بيگدلیها بفروشند آن منطقه محل سکونت شيرالیها بود که بر اثر نپرداختن ماليات از آن جا پراکنده شده بودند. درگيری ميان لرکیها (که روابط نزديک تری با حکومت داشتند و پذيرفته بودند در مقابل تخت قاپو شدن از حمايت حکومت برخوردار شوند) و علاء الدينیها چون خط سرخی در ماجراهای بعدی ميان اين دو نيرو و تحولات منطقه نقش بازی کرده است و دست آخر هم منجر به يورش علاء الدينیها به ابوالفارس و بيرون راندن هميشگی لرکیها از آن جا شده است.
فصل پنجم درباره «شورش و قيام طايفه علاء الدينی به رهبری خدا کرم خان (خان طلا) در سال 1316 خ.» است. اين فصل شرح جنگی است ميان خدا کرم خان و حدود سيصد تفنگچی او با اردوی سه هزار نفری نظاميان و يک صد نفری اَمنيَه (ژاندارم) با پشتيبانی پانصد سياره (چريک) ايلات گوناگون کهگيلويه و بوير احمد و نيروهای لرکی. مدتی پيش از جنگ، خدا کرم خان همراه پدرش به نام سرهنگ خان («سرهنگ» نام او بوده است) نزد فرماندار نظامی خوزستان، سرلشکر فضلالله زاهدی که مأمور فرونشانی ماجرای شيخ خزعل است میرود و از او حکم خانی ايل خود را میگيرد. ماجرای شورش از آن جا آغاز میشود که در سال 1312 خ. عدهای از افراد علاء الدينی و مُهمَد ميسا به دو مهندس خارجی زمين شناس و اکتشاف نفت کمپانی جنوب در پيرامون هفتکل حمله میکنند و يکی از آنها را زخمی کرده و ابزار آنان را به تاراج میبرند. در سال 1313 خدا کرم خان را به هنگ ژاندارمری بهبهان احضار و در آن جا با نواختن شلاق به صورتش تحقير میکنند. او زندانی میشود اما فردی از آشنايان به نام «کايد صفر» او را از زندان فراری میدهد. ماجرا لو میرود و «کا صفر» هم مورد پيگرد واقع میشود. لرکیها در پيرامون ابوالفارس او را شناسايی و دستگير میکنند که محاکمه و در محل «جا خرمن» رامهرمز («زمين شهری» کنونی) اعدام میشود. اين آغاز جنگی در 1316 است که به اعزام نيروهای نظامی و کشتار زيادی از دو طرف میانجامد.14 لرها سروان مختاری و سرهنگ ثقفی، فرماندهان نيروهای اعزامی ارتش، را میکشند15 و بر نيروهای نظامی شبيخون میزنند و قرار میشود با تحويل صد قبضه تفنگ و هزار فشنگ راهی برای خروج در اختيار آنان بگذارند. نظاميان در حال بازگشت با قوای تازه نفس ارتشی به فرماندهی سرهنگ زرهپوش روبرو میشوند و به سوی قلعه علا برگشته و آن را فتح میکنند. درگيری شديدتر میشود. از جمله، در هنگامه يک نبرد شبانه که سرهنگخان پدر نود ساله خدا کرم را در گوشهای امن مخفي کردهاند سيارههای لرکی میرسند و سر او را میبرند. در همين جنگ شبانه دو تن از پسران خان طلا هم تير خورده کشته میشوند. سرهنگ زره پوش به قرآن سوگند میخورد که در صورت تسليم شدن خان همان افسری که او را برای بازپرسی به اهواز میبرد همان افسر هم او را بر میگرداند و جنگ پايان میيابد. خان هم خود را معرفی میکند و او را به سوی اهواز حرکت میدهند و در 23/11/1316 در «چل پلکان» رامهرمز وی را کشته و همان افسر مأمور جنازه اش را در کيسه کرده بر میگرداند16 و تعداد زيادی از علاءالدينیهايی را که گرفته و در حياط قلعههای علا و ممبی نشاندهاند کشتار جمعی میکنند. برخی را هم دستگير و در اهواز زندانی میکنند. در اين جنگ يک هواپيمای دو موتوره ملخی هم با تيراندازی فَرْجْ الله(فرضالله) پسرخان سرنگون و در نزديکی هفتکل به زمين میافتد.17 فصل با ارايه فهرست کشتهها، اعدامی و زندانیها و نسب تيرهای و خانوادگی آنان، و هم چنين مجموعه اشعار موجود در موضوع اين جنگ به پايان میرسد.
ماجرا اما به اين جا پايان نمیيابد. برخی لرها که از درگيری جان به در بردهاند دست به عمليات ايذايی میزنند و جغرافيای درگيری هم گسترده تر میشود. گروهی سه نفره (گل محمد، بهزاد خون و گودرز) شکل میگيرد و از جمله به پاسگاه دشت دنا (بين رامهرمز و رود زرد به سمت ميداود) حمله کرده و مأموران را میکشند. ماجرای اينان با بريده شدن سر گل محمد و کشته شدن دو تن ديگر پايان میيابد. پس از رفتن رضا شاه، تعدادی زندانی جان به در برده از بيماریهای همه گير و رنجهای زندان به منطقه میگريزند و زنجيره ای از رويدادها شکل میگيرد که اين بار جنگ «دشت شير» (1323 خ) و شکست وسيع نيروهای نظامی پيامد آن است. اين جنگی است که در آن علاء الدينیها و ديگر تيرههای منطقه تا جانکی و بختياری به شورش ابوالقاسم خان بختياری پسر امير مفخم در «قلعه تُل»18 میپيوندند. کشتن بندر و ماجراهای پس از آن از موضوعات مطرح در آغاز فصل است. موضوع فصل شش شرح «حوادث و اتفاقات بين نبرد 1316 تا جنگ دشت شير» است.
فصل هفتم «جنگها و غارتهای طايفه علاءالدينی» را بازگو میکند. در اين فصل جنگ با ممبينیها در «چار دره»، جنگ با لرکیها در ابوالفارس و بيرون کردن ايشان از آن جا، غارت رستم آباد و سلطان آباد رامهرمز، شرکت در غارت جايزان (به رهبری محمدعلی خان خليلی) و چند مورد ديگر شرح داده است. سال مندان رامهرمز، و از جمله پدر من، که خود شاهد و قربانی برخی از اين غارتها بودهاند، از جمله غارتهای روستای «سرچشمه»، خاطرات روشنی از آن غارتها دارند.
فصل کوتاه هشتم درباره «آداب و رسوم، اعتقادات و باورهای طايفه علاءالدينی» است، و به همياری ميان مردم، نقش زنان، خون بری در طايفه، پزشکی و درمان و باورها میپردازد. در مورد به مکتب فرستادن کودکان، و با اشاره به انگشت شمار بودن آن هايی که میتوانستند به ملا بروند مینويسد:
از آن جا که کاغذ، دفتر و يا قلمی وجود نمیداشت تا در آن درسهای ملا را يادداشت و تمرين نمايند، لذا برای هر کدام از شاگردان يک تخته چوبی صاف و صيقل داده از چوب درختان به ابعاد 30×50 سانتی متر تهيه مینمودند و چون جوهری وجود نمیداشت از آب بارانی که در سوراخهای ساقه درختان بلوط جمع میشد و بعد از مدتی به رنگ قهوه ای در میآمد و به آن «آبِ دار» میگفتند، اين آبها را از سوراخ درختان بلوط در میآوردند و در ظرفی نگهداری میکردند و از آن به عنوان جوهر برای نوشتن با قلم نی بر روی تخته استفاده مینمودند. وقتی آن درس را خوب ياد میگرفتند تخته را با آب میشستند و برای نوشتن مشق جديد آماده میکردند. ... ملاها ابتدا کلمه را ياد میدادند و بعد به جزييات آن پرداخته و حروف آن کلمه را به کودکان میشناختند [کذا]. چندين سال طول میکشيد تا يکی از اين شاگردان بتواند با سواد شود، چون مداوم به مکتب نمیرفتند و ضمن درس خواندن به کارهای ديگر خانوادهه خود هم میپرداختند. (ص 296)
يکی از درسهای مهمی که ملاها به کودکان میآموختند «صلوات نامه» بود و کتاب بخشی از آن را به اين شرح آورده است (ص 297):
صلوات را خدا گفت/ در شأن مصطفی گفت/ بر خيل انبيا گفت/ صلوات بر محمد
من مصطفی نديدم/ نام خوشش شنيدم/ مهرش به دل گزيدم/ صلوات بر محمد
خليل که شد در آتش/ چه نقره گشت بی خش/ میخواند از دل خش/ صلوات بر محمد
عيسی که روح الله بود/ سر خيل انبيا بود/ وردش همين دعا بود/ صلوات بر محمد
موسی که زد عصا را/ بر فرق سنگ خارا/ میخواند اين دعا را/ صلوات بر محمد
يونس به بطن ماهی/ از قدرت الهی/ میخواند هر صباحی/ صلوات بر محمد
يوسف به چاه زندان/ فرزند پير کنعان/ میخواند از دل و جان/ صلوات بر محمد
نشود لال به هنگام نماز/ آن زبانی که فرستد به محمد صلوات
در اين جا، نويسنده گزارشی از باب شدن آموزش و پرورش جديد در منطقه میدهد که باز نويسی آن از جهت حق شناسی لازم است:
ما تحصيل کردگان طايفه علاءالدينی خود را مديون تلاشها و زحمتهای دکتر نادر افشار نادری میدانيم. چون تا سال 1346 خ. که او از منطقه بهمئی تحقيقاتی را تحت عنوان «مونوگرافی ايل بهمئی» گردآوری نموده بود به جز در منطقه علا، در هيچ کدام از مناطق علاءالدينینشين اصلاً دبستانی داير نبوده و همه فرزندان آنان اوقات خود را به بطالت و بيکاری میگذراندند. در نتيجه گزارشات او بوده که مسئولين وقت به فکر ايجاد و راه اندازی دبستانها در مناطق عشايری بهمئی و علی الخصوص مناطق رود تلخ، ابوالفارس، چهار دره، تنگ چويل و ديگر مناطق علاء الدينی افتاده اند که اين مدارس از سال 1347 خ. آغاز به کار کرده اند که خود نگارنده جزء اولين دانش آموزان آن دبستانها در منطقه رود تلخ هستم.19
در همين فصل، در توضيح نحوه «خون بِری» (فصل اختلافات منجر به قتل) «قانون علیمحمد خانی» توضيح داده میشود (صص 303 به بعد) که به موجب آن «ميزان ديه مرد را مقدار سه پاره زمين آبی، يک دختر و يک قبضه سلاح جنگی و يک رأس گاو، و ميزان ديه زن را هم دو پاره زمين، يک دختر و يک رأس گاو» تعيين کرده بودند. اين قانون در زمان علیمحمدخان فرزند محمد حسين که خان همه تيرههای علاءالدينی بود از زمان قتلی در حدود 160 سال پيش تا سال 1363 خ. جاری بود. در سالهای 1306 و 1347 خ. دو بار ديگر اين قانون بر کاغذ آمده و رسميت تازه ای يافت. زنی که شوهرش میمرد، حتی اگر مسن بود، حتماً بايد با برادر يا پسر برادر شوهرش ازدواج مینمود. زنانی بودهاند که در زندگی خود به علت از دست دادن شوهر چندين بار ازدواج میکردند (ص 211). علاءالدينیها هم مثل بهبهانیها و ديگر ساکنان خوزستان از جمله عربها برای تعيين جنسيت بچه ای که هنوز به دنيا نيامده مار کشتهای را به هوا پرت میکردند. اگر مار بر شکم میافتاد بچه پسر، و اگر به پشت بر زمين میافتاد دختر بود.
فصل نهم که مفصلترين فصل کتاب است نسبشناسی تيرههای علاءالدينی است و نسب نامه همه تيرهها، شامل تيرههای عابدلی، خواجه امير، نعمتاله، شيخ، قنبر، محمد و مير احمد را با توضيحات کوتاهی به دست میدهد. يک دليل انتخاب قطح رحلی برای کتاب هم انتشار همين شجرهنامهها بوده است. فصل دهم به نسب شناسی دهههای منتسب به طايفه علاءالدينی و توضيح پيرامون آنان از منابع کتبی و شفاهی میپردازد. اين بخش برای پژوهشهای تاريخی در مورد جابه جايی گروههای مردمی در ايران اهميت دارد. نه تنها سادات گوناگون (سيد جمالالدين حسين، سيد محميد، سيد شيخ هابيلی)، بلکه دهههای گوناگون ويسی، بيلر ويسی، کرايی، کمايی، بتلی، غريشوند، بايندر، بهوندی و چندين مانند آنها در اين بخش بر شمرده شده و نسب نامه شان داده میشود. آيا «بايندری ها» که پيش تر هم از آنها به «باهندری» نام برده شدند (ص 271) میتوانند بازمانده ای از بايندریهايی باشند که پيش از صفويه در ايران قدرت را به دست داشتند؟ وقتی که درباره «دهه مراد» که از طوايف مهمدی بهمئی هستند و بعد از جنگ «دره تو» به تيره شيخی پيوسته اند مینويسد که «آنها دارای تاريخ و تقويم محلی مخصوص به دهه رضا مراد میباشند که در تمامی ايل بهمئی تاريخ آنان مورد قبول و زبانزد خاص و عام است» (تأکيد از من) (ص 476) به نکته مهمی اشاره میکند. از اصطلاح رايج در زبان مردم محلی وقتی که میخواستند بگويند کسی لج باز است عبارت «دهه رِکُل» بود. شک دارم که استفاده کنندگان میدانستند «رکل» که بود. او يکی از افراد «دهه قاظم» بود و از سال 1337 تا 1345 به درگيری با نيروهای نظامی و ياغی گری و چپاول کشيده شده بود. بارها مأموران برای دستگيری او و خانواده اش به آنها حمله کرده بودند اما ايشان ايستادگی کرده، عده ای از مأموران را میکشته و متواری میشدند. اسم او و فرزندانش بر سر زبانها افتاد. در اين ميانه، هر کس ديگری هم که دست به غارت جايی میزد خود را به دروغ از دهه رکل شهرت میداد. وزن پرونده شکايتهای وارده عليه اين خانواده به يک صد و بيست کيلوگرم کاغذ رسيد. زمانی سرهنگی ميانجی شده بود تا غائله را به صورت مسالمت آميز به پايان برد و برای رکل پيغام فرستاد دست از شرات عليه نظاميان و مردم بردارد تا مشمول عفو عمومی شود. پاسخ او که موجب شهرت عنوانش شد اين بود: اگر محمد رضا پهلوی دخترش را به پسرم محمد بدهد با او صلح میکنم! اما، غائله او با صدور نامه عفو در سال 1345 و دادگاهی نمايشی که محمد پسر او را محاکمه و به عنوان شيرين عقل آزاد کرد پايان يافت. رکل در سال 1347 درگذشت.
فتوکپی سی و يک سند دولتی، حاشيهنويسی بر قرآن و دست نوشت با موضوعات گوناگون، و دوازده قطعه عکس از بزرگان تيرهها و نقش آفرينان جنگ 1316 و ماجرای پس از آن پايان بخش کتاب است. علاوه بر فهرست کلی در آغاز کتاب، در آغاز هر فصل هم فهرست موضوعی آن فصل داده شده است. فهرست منابع هر فصل در پايان همان فصل داده شده است. کتاب دارای فهرست مأخد کلی و يا فهرست اعلام پايانی نيست.
اين کتاب، بیآن که هدفش اين باشد، نخستين تلاش برای نوشتن تاريخ علاء الدينیها و حتی بهمئی است. کتابی که قصد دارد به جنگ خدا کرم خان علاءالدينی با رضا شاه در 1316 و رويدادهای سالهای بعدی پس از شکست او بپردازد بدل به مروری بر منابع مکتوبی که از لرهای منطقه نام برده اند و مصاحبه با سال مندان علاءالدينی و جمع کردن مجموعهای از خاطرات شفاهی و شعر جنگ اين مردم میشود. اشعاری که ورد زبان هم نسلان من در منطقه بود اکنون در يک جا چاپ و منتشر شده است. آن چه در اين مرور آوردهام تنها گزارشی کوتاه است و موضوعات شرح داده شده يا مورد اشاره در کتاب بسيار گسترده ترند. علاوه بر گفتههای افراد مورد مصاحبه، نويسنده در برخی موارد از يادداشتهای منتشر نشده بزرگان محلی، برای مثال مرحوم شيخ سهراب جهانديده (ص 109) ياد میکند.
ايرادهای وارد بر کتاب از دو جنبه است. با وجود آن که رگبار مقدم توان و امکان آن را داشت، ادبيات داستانی و شعر غير جنگی مردم بهمئی فرصت خودنمايی چندانی در کتاب نيافته است. ديگر آن که، در مواردی دو خط روايی شفاهی و گزارشهای ميرزا فتاح گرمرودی درهم آميزی هايی پيدا میکنند و اطلاعات دو دوره تاريخی از هم جداناپذير میمانند. من اين هر دو مورد اخير را با نويسنده تلفنی در ميان گذاشتم. او در هم آميزی تاريخ «ملا قيصر» برادر «خليل خان» را با گزارشات گرمرودی پذيرفت، و برای ادبيات مردم بهمئی اميد به انتشار دفتر جداگانه ای دارد، البته چنان چه مورد حمايت قرار بگيرد. ماندنی رگبار مقدم انسان فروتنی است که در اولين مدرسه منطقه که نادر افشار نادری بانی ايجاد آن بود درس خواند و هميشه سعی کرد در مطالعاتش از دکتر نادری و ديگر مردم شناسان الگو بگيرد. منابع مکتوب کتاب او نشان از گستره و جديت مطالعاتی وی برای فهم تاريخ منطقه خود دارد. او در ليکک آموزگار دبستان بود و بازنشسته آموزش و پرورش است.
پژوهشی درباره ويژگیهای اجتماعیـ اقتصادی لرکیهای ساکن خوزستان، دکتر يدالله نجفی، دکتر فرهنگ ارشاد، دانشگاه شهيد چمران اهواز، 1368 (منتشر نشده)، 102 ص + تصوير 132 سند دست نوشت+ 1 نقشه
لرکیها بخشی از جمعيت عشايری رامهرمز (هفتکل، ابوالفارس، سلطان آباد، دشت دنا) در دوران معاصر هستند و پس از ماجراهای جنگ 1316 و پيامدهای آن در ديگر شهرهای خوزستان پراکنده شدهاند.
پژوهشگران در پيش گفتار خود انجام مطالعه را اجرای طرح مصوب کميسيون پژوهشی دانشگاه شهيد چمران اهواز اعلام میکنند و انگيزه خود را «علاقمندی و توجه فردی پژوهش گران حاضر به مطالعات قومی و بالاخره عدم دسترسی به منابع و مآخذ کافی پيرامون زندگی و تاريخ پر فراز و نشيب اين طايفه» بيان میدارند. کتاب در شش فصل تهيه شده است و پس از توضيح موضوع، اهميت، قلمرو و روش پژوهش در فصل اول، در پنج فصل بعد به جوانب گوناگون تاريخچه اجتماعی، نمودهای اجتماعی زندگی ايلی و روستايی، کار و معيشت، توليد و اقتصاد، و مروری بر اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی آن مردم میپردازند.
پيشينه اين مردم از نظر پژوهشگران «خانواده هايی بودند که در اواخر سده سيزدهم هجری قمری از فارس به خوزستان آمده، به ايل بختياری پيوسته» اند. (ص 1) به عبارت ديگر، سابقه آنها در خوزستان به حدود 140 سال میرسد. همراه با اين گروه، خانوادههای ديگری نيز از ايلات ترک زبان فارس به بختياری پيوستند که «تفرقه» نام گرفتند اما در اين پژوهش نمیگنجند و قلمرو تحقيق تنها به عشايری محدود است که در خوزستان به نام «لرکی» شهرت يافتهاند. (ص 2) آنها اين نام را «با خود از فارس نياوردند بلکه در خوزستان بر آنها نهاده شده» است. (ص 4) اينها کسانی هستند که به سرکردگی حاجی گرگعلی» در حدود سالهای 1292 تا 1295 ق. از ايل قشقايی و اينلو جدا شدهاند» (ص 12). در مورد ريشه نام «لرکی» سه فرضيه عنوان میشود و پژوهش گران فرضيه سوم را قابل اعتنا میدانند. بر اساس اين فرضيه، نام گروه از مراتع ييلاقی دامنه کوه «لِرْک» در چهار محال بختياری گرفته میشود، زيرا «سابقه تملک حاجی گرگعلی بر قلعه امام غيس و چات حاجی گرگعلی هنوز در آن منطقه شناخته شده است. (ص 13) مدتی پس از پيوستن به بختياری ها، لرکیها در حدود سال 1300 شمسی منطقه ابوالفارس را که در 40 کيلومتری رامهرمز قرار دارد از خوانين بختياری خريداری کردند (در زير میبينيم که خود شهر نيز به دو قسمت شده و فروخته میشود). ابوالفارس «به صورت يک ملک شش دانگ بود. از اسناد دست نوشتهای که از آن زمانها باقی مانده معلوم است که هر دانگ 12 حبه و هر حبه به دو قطعه تقسيم میشده است،» (ص 20). استقرار لرکیها در ابوالفارس موجب شکل گرفتن روابطی ستيزه جويانه ميان آنها با بهمئیها شد. (ص 32) شرح مصاحبه پژوهش گران با آقای سياه اشتری (آخرين کلانتر لرکیها نزد رامهرمزیها مشهور به «کل آغا سيا«) گواهی میدهد که سرکردگان بختياری از لرکیها به عنوان سپر ضربه گير و سنگر دفاعی خود در برابر عشاير عرب از سوی غرب و عشاير لر از سمت جنوب استفاده میکردند. (صص 31ـ32) پس از خروج رضا شاه، با يورش بهمئیها به اين ناحيه، لرکیها در شهريور 1320 از ابوالفارس بيرون رانده شدند و سازمان ايلی و معيشتی آنها برای هميشه دگرگون شد. بنابراين، آنها برای مدت 20 سال در آن منطقه سکونت داشته و کوچ سالانه خود را از آن جا که قشلاق شان بود، «به سبزه کوه (ييلاق) در منطقه بروجن (بختياری و چهار محال) که از خوانين بختياری خريده نموده بودند ادامه میدادند» (ص 64).
در مورد اين که بختياریها به دست لرکیها عشاير عرب را از «آسماری» بيرون راندند پژوهش گران به اقدام حاجی گرگعلی و يارانش در انجام اين مأموريت اشاره کرده و مینويسند آنها «گويا هفت نفر از دلاوران عرب را در تپههای شمال غرب هفتکل کشته و همان جا دفن میکنند و به عنوان شاهد پيروزی خود روی گور هر يک از آنها به صورت برجی کوتاه سنگ چين میکنند که به زبان محلی کِل گفته میشود و ظاهراً نام شهر هفتکل از اين ماجرا گرفته شده است» (ص 32). در روايتی ديگر برای ريشه نام هفتکل، فرج اله حسينی در مجموعه خاطرات «توپچی بهبهانی» يکی از افسانههای اين مردم را زير عنوان «داستان عشقهای بد فرجام» ثبت کرده است که کشته شدن ناجوانمردانه هفت برادر عاشق بي گناه و گذاشتن يادبود بر گور آنها نام خود را به منطقه داده است.
نويسندگان هر جا که به بهمئیها اشاره میکنند از آنها به عنوان «ايلات کهگيلويه» نام میبرند و بر اين فرض نادرست تکيه دارند که در مقايسه با بختياریها اينان مهاجمانی از بيرون خوزستان هستند.20
پژوهش در دست تنها مورد تکنگاری و پژوهش لرکیها است. پيش از آن، تنها نوشته در دست درباره اين مردم از آن موسی فاطمی است که يک بار در زمره مقالات سومين کنگره تحقيقات ايرانی (1351) و بار ديگر، با اندکی ويرايش و افزودن چند عکس از دستبافتههای لرکیها در «هنر مردم» منتشر شده بود. نوشتهها در باره لرکیها اينک افزونتر شده است. کتاب ماندنی رگبار مقدم مسائل مربوط به علت اختلافات و درگيریهای بهمئیها و بيرون راندن نهايی لرکیها از ابوالفارس را از نگاه گروه مقابل شرح میدهد. کتاب مفصل «تاريخ اجتماعی و سياسی ايل بزرگ قشقايی» نوشته نوروز دُرداری، که در نگاه اول هيچ اشارهای به لرکیها و يا جدايی بخشی از قشقايیها و پيوستن آنها به بختياریها ندارد، شايد بتواند در آن جا که به تبارشناسی «ايلهای» قشقايی و تقسيمات آنها میپردازد (صص 275ـ289) به کار آيد.
تاريخ بيگدلیهای خوزستان، مهدی بيگدلی، تهران: سامان دانش، 1384، 191 ص، مصور، سند، شجره نامه
کتاب يک مقدمه از شادروان ايرج افشار به تاريخ 17 مرداد 84 و پنج بخش دارد. در اشاره به گرايشی که انتشار اين کتاب هم يکی از نشانههای آن است، زنده ياد افشار مینويسد:«خوش بختانه در چهل پنجاه سال اخير، بيش از پيش فضلاي محلي به نگارش كتابهاي مفيد درباره آبادي و شهر و ولايت و ايالتي كه موطنشان است پرداختهاند و گنجينههايي را براي پژوهش در اختيار گذاردهاند.» کتاب تاريخ بيگدلیهای خوزستان از معدود کتابها درباره بيگدلیها به طور کلی و تنها کتاب در مورد ايشان در خوزستان است. اين جايگاه در نوشته ايرج افشار هم به اشاره گفته شده است: «بيگدليهاي خوزستان فارسي زبانند و اگر بنا به تحقيق آقاي بيگدلي اجدادشان در روزگار صفويان به صفحات خوزستان و بختياري و كهگيلويه آمده باشند طبيعي است كه با فرهنگ زبان فارسي همنوايي يافتهاند و چه بسا كه از ميان آنان سخنوران فارسي زبان هم برآمده باشد. مگر آذر بيگدلي مؤلف آتشكده آذرـ يكي از مهمترين تذكرههاي شاعران زبان فارسي از همين قبيله نيست كه ذوق و شوق و عشق و فكر و حاصل زحمتش را در راه فرهنگ زبان فارسي به كار گرفت؟» وی بخشهای کتاب را اين چنين خلاصه میکند: «كتاب پنج بخش دارد. در بخش اول گذشته بيگدليها گفته شده و در بخش دوم جريانهاي سياسي وقوع يافته در مناطق سه گانه خوزستان و بختياري و كهگيلويه به قلم درآمده و سپس بخشهاي سوم و چهارم و پنجم به ترتيب سرگذشت خاندانهاي بيگدلي بهبهانـ جانكي (باغملك) و رامهرمز و شجره نامه و معرفي افراد متشخص آنها به دست داده شده است.» شادروان افشار نكته دلپذير كتاب را ضبط نامهايي ميداند كه براي مطالعه جوانب اجتماعي در نام گذاري افراد بدست آمدني است. او نمونهاي از نامها را به اين شرح فهرست ميكند: سوخته، آيينه، تيله شير، گلباران، گدا، كولي، روزه، بندر، كله خردو، شمول، الماس، انگنا، مندو، ماندني، خدنگ، شاردين، كمرخون، كهگيلو، جاكي، چراغ، باران، رمو، اگول، خدول، ليمو، گردو، شيرو، دوركي، جانكي، گشتيل، بسي، ماهزده [ماهزاده؟]، باباشير، دلي خون، ماهوردي، تسياره، مرواريد، قداره، نوشاب».
تکيه اصلی پژوهشگر در بخش اول کتاب، منشأ نژادی و خاستگاه بيگدلی ها، بر اثر پنج جلدی شادروان دکتر غلامحسين بيگدلی و «آتشکده آذر» لطفعلی بيگ آذر بيگدلی است.
کتاب در بخش دوم به چگونگی حضور بيگدلیهای خوزستان در صحنههای سياسی خوزستان، بختياری و کهگيلويه میپردازد. وی مهاجرت بيگدلیها به کهگيلويه را در دوران صفوی مینويسد که پس از آن در رامهرمز، باغملک (جانکی گرمسير)، بهبهان (خيرآباد و پيرامون) و مرز امروزی خوزستان و کهگيلويه ساکن شدند. بيگدلیهای دزفول از اين گروه نيستند و از اصفهان به آن جا رفتهاند. بيگدلیها در سه رويداد شاه اسماعيل دروغی (پايتخت در دهدشت)، صفی ميرزا (پايتخت در بهبهان) و سلطان حسين ميرزای ثانی نقش فعال داشتهاند و در آغاز از اين مدعيان وراثت پادشاهی از صفويان دفاع میکنند و همراه با برخی ديگر از اقوام و شهرهای خوزستان (از جمله شوشتر) برای آنها موفقيت میآورند. اما، بعد هم که به ايشان بدگمان میشوند با آنها از در ستيز در میآيند. خوانندگانی که «تاريخ پانصد ساله خوزستان» احمد کسروی را خواندهاند از نفرت او به آن دسته از شوشتریهايی که همواره در اين غائلهها نقش آفرين بودهاند آگاهند. مهدی بيگدلی در اين بخش از کتاب خود به کتابهای نور محمد مجيدی (از جمله «تاريخ شهرستان بهبهان»)، نسخه خطی «بدايع الاخبار» منشی بهبهانی (پيش از آن که از سوی مرکز پژوهشی ميراث مکتوب منتشر شود) و نسخه خطی «رياض الفردوس خانی» از کتابخانه شخصی ايرج افشار (پيش از آن که از سوی بنياد موقوفات محمود افشار يزدی منتشر شود) و «تذکره شوشتر» سيد عبدالله جزايری شوشتری رجوع کرده است. در اين بخش، جزييات فراوانی در مورد اقوام و ايلهای منطقه، به از نقل از منابع مورد اشاره و منابع ديگر، به دست داده میشود.
بخش سوم گذشته و تاريخ بيگدلیهای خيرآباد بهبهان را در بر میگيرد. اين بخش پس از نقل اطلاعاتی در مورد بيگدلیها و ديگر مردم (مانند آغاجَریها) ساکن در زيدون و مناطق همجوار به نقل از کتابهای احمد اقتداری و نورمحمد مجيدی و منابع شفاهی خود، دودمانهای بيگدلی ساکن خيرآباد بهبهان، زيدون، هنديجان، دهدشت و گچساران را با رسم شجره نامه نام میبرد.
بخش چهارم درباره بيگدلیهای دزفول است. پژوهش گر به نقل از اين مردم ايشان را از منسوبان مصطفی قلی بيگ بيگدلی شاملو، از رجال سياسی دربار نادر شاه، مینامد. شخصيتهای تحصيل کرده و مذهبی بسياری از ميان بيگدلیهای دزفول برخاسته اند. عمده منابع نويسنده در اين بخش جلدهای مختلف کتاب «تاريخ بيگدلی» است.
بخش پنجم به بيگدلیهای جانکی (باغملک) و رامهرمز میپردازد، دو گروهی که تاريخ و سرزمين مشترکی (آبادای «دالان»، در گويش رامهرمزی «دالون») داشتند. اين بخش تازهترين اطلاعات را برای پژوهشگر خوزستان دارد، به اين دليل که بر خلاف بخشهای پيشين که بيشتر بر منابع مکتوب و موجود تکيه دارند اين قسمت بيشتر حاصل کار ميدانی و مصاحبه با بزرگان خانوادهها و سال مندان و نيز اطلاعات درون خانواده پژوهشگر است که خود رامهرمزی است. او در ورود به بحث اين بخش از چگونگی استقرار بيگدلیها در «دالان» آغاز میکند که بيشتر بر روايات سينه به سينه متکی است؛ منابع مکتوب او که در بردارنده اشاراتی به اين مردم هستند تنها دو کتاب آستين ليارد انگليسی و بارون دو بد روسی است. پيدايش اختلافات ميان طايفه بيگدلی (دالان)، ظهور بختياریها در دالان و مناسبات آنها با بيگدلیها، حکم رانان جانکی (بختياریها) و طايفه بيگدلی، مهاجرت بيگدلیها به رامهرمز و ميان طوايف ديگر، ساختار و نظام طايفهای بيگدلیهای دالان، بيگدلیهای رستم آباد رامهرمز، ارتباطات و مناسبات طايفه ای بيگدلی و ممبينی و کردزنگنه در «زير گچ» جانکی، ويژگیهای قومی اين مردم در رامهرمز و باغ ملک، ارتباط بيگدلیها با ساير طايفههای جانکی و بهمئی، ارتباط ايشان با سادات موسوی شيخ هابيلی، خانوارهای بختياری اورَک ساکن ميان بيگدلیهای رستم آباد و دالان و نيز حضور سادات سيد مَحميد در آبادی پِتِک بيگدلی عنوانهای مطالب اين بخش است. اطلاعات و شجرهنامه برخی دودمانهای مورد گفتگو در پايان اين بخش به دست داده میشود. جزيياتی در مورد کشتن اصلانخان برادر زاده امام قلیخان (حاج ايلخانی) به دست کسی به نام کايد محمد جعفر از طايفه شيرالی در سال 1290 ق در روستای «خان کشته«، و نيز جزيياتی در مورد داوودیهای ميداوود، بهوندها، رهدارها، افشارها، کردزنگنهها، ويسیها، سادات شيخ هابيلی، سادات چم امازاده محمد، و القابی مانند بيگ و آقا و گرمسيری و بسيار جزييات ديگر که گاه به اشاره گفته میشوند از موادی هستند که علاوه بر بيگدلیها به کار پژوهشگران ساير جنبههای تاريخ و فرهنگ و زندگی در خوزستان میآيند.
تعداد 9 سند يک برگی بزرگ و تعدادی شجرهنامه پيش از فهرست منابع و اعلام پايان بخش کتاب است.
جای امن گلولهها (خاطرات)، عبدالرضا آلبوغبيش، گفت و گو و تدوين جواد کامور بخشايش، تهران: انتشارات سوره مهر، 1389، 279 ص، مصور
محور کتاب که رويدادهای بعد و قبل بر پايه آن تقسيم و روايت میشوند، بر ماجرای تيرباران راوی (عبدالرضا آلبوغبيش) و شهادت شيخ شريف قنوتی در روز 24 مهر 1359 در خرمشهر به دست ارتش عراق است. راوی که با خوردن سيزده گلوله بر زمين افتاده است، خود را به مردن میزند. اما، از سوی سربازی به نام عدنان مورد حمله شخصی قرار میگيرد: «در اثر خونريزی شديد، آرام آرام احساس خواب آلودگی کردم. اما عدنان ول کن نبود. او با کمال وقاحت شلوارش را پايين کشيد، بالای سرم ايستاد و به سر و صورتم ادرار کرد. ... از فرط عطش و هرم آتش خورشيد چشمانم را بستم و تسليم خواب عميقی شدم» (ص 25). رضا در حالتی نيمه بيهوش مروری بر زندگی اش میکند و ما را با خود به پنجاه سال گذشته و رويدادهای سالهای 1350، پيش و پس از سرنگونی رژيم پهلوی، در خرمشهر و ماهشهر میبرد. پس از آن که به هوش میآيد و به بيمارستان برده میشود، بهبود نيافته از آن جا میگريزد و نقش فعالی را در گروههای مردمی مقاومت در خرمشهر به عهده میگيرد. از اين به بعد او خواننده را با خود به ماجراهای چند هفته اول جنگ در خرمشهر میبرد و گزارشی دست اول از مرگ و مردانگی و مقاومت میدهد و از زنان و مردانی خرمشهری و بهبهانی و بروجردی و اصفهانی و قوچانی، ... میگويد که با ناچيز ترين امکانات ورود بيگانه به شهر و ديار خود را پاسخ میگويند. کتاب نامهای مکان و نامهای اشخاص فراوانی دارد.
تدوين گر کتاب که با راوی مصاحبه کرده و کتاب حاصل کار اوست برای اين که خاطرات را مستند کند تعدادی از اشخاص نام برده در گزارش را يافته، و شرح گفتههای آنان را در بخش روايتهای تکميلی آورده است.
عکسهای سياه و سفيد و رنگی کتاب علاوه بر راوی و فرزندانش، متعلق به تعدادی از افرادی است که از آنان در گزارش نامی آمده است و صحنه هايی از خرمشهر ويران را نيز به تصوير میکشد.
عبدالرضا آلبوغبيش در شهرک «ممکو» در مجاورت «شهرک جراحی» که اکنون شهر چمران ناميده میشود سکونت دارد و خانه اش در چند قدمی رود جراحی است. شهرک «ممکو» که اکنون «شهرک بعثت» ناميده میشود نام اوليه خود را از شرکتی ژاپنی (MEMCO) که خانههای سازمانی آن جا را ساخت میگيرد.
مربچه و گذشته ديرينه آن، قدرت الله محمديان، قم: نشر ائمه، 1391، 191 ص، مصور
در شهر و روستاهای رامهرمز تعداد زيادی «پير» و «امامزاده» هست. مکان سه تای آنها چنين ناميده میشود: «دو پيرون»، «سه پيرون» و «چار پيرون»! اين آخری نزديک مَرْبَچِّه قرار دارد، روستايی که بر رو و در کنار تُل باستانی بلندی در مجاورت دشتی فراخ قرار دارد. در چهار پيران هنوز بقايای چند چشمه نفسی میکشند. وجود اين چشمههای قديمی جنگلی کوچک را پديد آورده است. تا پيش از باب شدن ماشين به صورت وسيله جا به جايی انسان و کالا، مربچه مرکز راههای پيوند دهنده غرب خوزستان با شرق آن و با فارس، و بندرهای جنوب با شمال رامهرمز (ميداوود، باغملک، ايذه و هفتکل) و بر عکس بوده است. در چارپيران ويرانه ای است که به «شاه خراسون» نام بردار است و گفته میشود محل فرود آمدن امام هشتم در رامهرمز در مسير ايشان به خراسان بوده است. با آمدن ماشين و اتصال رامهرمز به اهواز نخست از راه نمره يک، هفتکل و بعد از جاده ماهشهرـ اهواز (و نيز شيرازـ بهبهانـ اهواز)، مربچه به کلی از مسير رفت و آمدها برکنار ماند و به محاق فراموشی رفت. جاده کنونی رامهرمز به اهواز از کنار مربچه میگذرد.
کتاب «مربچه و گذشته ديرينه آن» شامل يک پيش گفتار و چهار بخش است. نويسنده خود از ساکنان روستا است و مطالب کتاب را با ياری مردم همان جا گردآوری کرده است. پيش گفتار کتاب را مجيد سروش، کارشناس ارشد باستانشناسی و تاريخ، نوشته است. در آن جا، با اشاره به بازديد چند باستان شناس آمريکايی، ايرانی و استراليايی در سال 1969 و پيش از آن از جلگه غرب رامهرمز، قدمت سه ناحيه بازديد شده تل برمی، ذرينی و مربچه را به تشخيص ايشان مربوط به هزاره دوم پيش از ميلاد نوشته است. (ص 23) «سفال هايی با لبه واريخته، ... ظروفی با اشکال هندسی مختلف ... شبيه آن چه در اروک قديم ميان رودان (بين النهرين) يافت شده است قدمت سکونت در اين دشت را به پيش از تاريخ میرساند،» (ص 24). آثار کشف شده فازهای مختلف استقراری عيلاميان تا مراحل بعدی عيلامهای قديم، ميانه و نو و بعد هم آثار اسلامی و جديدتر نشان دهنده پايندگی استقرار در اين دشت است. سروش از جمله به کشف بی نظير يک تکه سفال اشاره میکند که دارای خط ميخی عيلامی نو (استروکا= سفال نوشته) است بنا بر اطلاع شخصی ايشان از قول يک متخصص خط شناس پژوهش کده زبان و گويش ميراث فرهنگی «به يقين اين نوشته نادر يک نامه است که تا کنون چنين کشفی در هيچ جای دنيا حتی ميان رودان مکشوف نشده است چرا که نامه ای نوشته شده بر روی يک ظرف سفالی که متنی غير از شناساندن محتويات درونی ظرف را بدهد منحصر به فرد است،» (صص 25ـ26).21 به نظر سروش، اين سبک ديرتر پيش زمينه ايجاد سبک مشابه هخامنشی شده است و تداوم هنر عيلامی را نشان میدهد. در پايان پيش گفتار، با توجه به اين که «دانش ما درباره عيلام نو تقريباً» به طور کامل بر اساس منابع بين النهرينی به ويژه منابع آشوری است،» سروش پيشنهاد راه اندازی يک برنامه هدفمند و مستمر باستان شناسی در محوطههای باستانی دشت مربچه را میدهد زيرا به نوشته او «مربچه يکی از مهم ترين محوطههای عيلام نو در دشت رامهرمز است» و «چه بسا منابع بومی تصويری بسيار متفاوت از اين دوره را در مقابل ما ترسيم کنند،» (صص 27ـ28).
بخش اول کتاب درباره جغرافيای طبيعی مربچه است و به توضيحاتی درباره روستا، وجه تسميه آن، آب و هوای آن جا، معرفی هفت چشمهاش، و پوشش گياهی و زندگی جانوری آن جا میپردازد. نويسنده مهمترين شناسه روستا را بر تپه واقع بودن آن میداند و بیآنکه توضيح بيشتری بدهد به بافت منحصر به فرد خانههای قديمی روستا (که اکنون خاک شدهاند) اشاره میکند که نسبت به ديگر روستاهای رامهرمز بینظير بودهاند. (ص 32) کهنترين مراسم روستا مراسم آئينی «سر پير» است که هر سال سيزدهم فروردين انجام میگيرد. نويسنده در اين بخش به داستانی اشاره میکند که با شنيدن نام مربچه لبخند به لب رامهرمزیهای هم سن و بزرگ سال تر از من میآورد. او مینويسد: «چون قلعه يا معبد مخروبه ای که اين روستا بر بالای آن واقع است کاملا در مغرب رامهرمز قرار دارد، صبح گاهان چنين به نظر میرسد که خورشيد برای مردم روستا درست از پشت شهر رامهرمز طلوع میکند و برای مردم رامهرمز خورشيد پشت روستای مربچه غروب میکند،» (ص 34). رامهرمزیها میگفتند برای اهالی مربچه مسئله شده بود که چرا صبحها که به قصد انجام کاری به رامهرمز میروند آفتاب چشم شان را میزند و عصر هم که به ده بر میگردند (با آن که مسير بر عکس شده است) باز اين مسئله تکرار میشود! هم شهریها میگفتند گويا آنها هيأتی از روستا را مأمور میکنند بروند و خانه خورشيد را بيابند و بپرسند چرا چنين است. خود نويسنده هم به اين «طنز (مزاح)» اشاره میکند و احتمال میدهد شايد قلعه يا تپه مربچه در آغاز معبدی ميترايی بوده و داستان پژواک دوری از آن مسئله باشد.22 چهار «باد بارح«، «باد حيرون«، «باد شمال» و «باد قبله» بادهای معروف در نزد اهالی هستند. در فصل پوشش گياهی در همين بخش، حاج محمديان نام باغها، محصول آنها و انواع هر محصول، گياهان دارويی و غيردارويی (39 گياه) را ذکر میکند. او از آهوان فراوان دشت مربچه میگويد که از ميان رفتند و از «پور» (دراج) فراوان آن جا که «اگر حمايت نشود به سرنوشت آهو مبتلا خواهد شد،» (ص56).
بخش دوم کتاب به جغرافيای انسانی میپردازد و از ساکنان روستا، جمعيت و بزرگان آن جا میگويد و شهدای جنگ با عراق را با ذکر تاريخ شهادت يک به يک نام میبرد. سپس، مراسم ازدواج از آغاز تا انجام، بازیهای پسرها، بازیهای دخترها، جشنها و آيين ها، باورها و اعتقادات و رسمها و روابط اجتماعی را توضيح میدهد. از جمله اينها بايد به «صفر کدر» و «جو بری» اشاره کرد. در اين بخش به متلها و لالايیها اشاره میشود اما نمونه ای به دست داده نمیشود. داشتن نمونهای از متلها با توجه به ترکيب جمعيتی مربچه ایها که به نظر عرب تبار يا عرب شده هستند میتوانست مواردی متفاوت با متلهای رايج در ميان فارس زبانهای رامهرمز و بهبهان و شوشتر را در اختيار بگذارد.
بخش سوم در مورد بقاع متبرکه و اماکن مربچه است. در اين جا به چهار پير و بقعههای آن، که همه گنبدهای پلکانی خاص رامهرمز23 دارند (بقعه بابای فرج، حضرت عباس، شاه خراسون)، پير وجی، بقعه سيد محمد و تل «سُبيتی» (يا «ثبيتی») میپردازد.
در بخش چهارم از خوراکیها، ضربالمثلها (158 مورد)، اوزان گذشته، پزشکی قديمی، صنايع دستی و مالکيت اراضی در مربچه گفته میشود. برای اوزان گذشته نام پنج وزن به اين شرح داده میشود (ص 169): سی نار (از نيم کيلو کمتر)، چارک (معادل سه ربع کيلو)، پَشْتير (معادل شش و نيم کيلو)، دَسْخير (من دَسْغير هم شنيده ام) (معادل دوازده و نيم کيلو)، مَن (50 کيلو). نويسنده در توضيح مالکيت اراضی مینويسد: «سهم مالک از زمينهای کشاورزی 4/1 بود که موقع برداشت بايد کشاورز زير نظر نماينده مالک به انبار ببرد.» خرمن به شدت کنترل میشد و نماينده آن را مهر میکرد. «مهر به شکل مستطيل و از جنس چوب به عرض 20 و طول 50 سانتی متر بود که اسم مالک يا بسم الله روی آن نوشته شده بود و به وسيله مهر خرمن غلات را علامت میزدند تا کشاورز از آن نبرد،» (ص 176). زمينهای مربچه به 160 «خيش» تقسيم شده بود و هر «خيش» تقريباً برابر شش هکتار است. نام روستاهای اطراف مربچه به اين شرح آمده است: قلعه کهنه، ام الامامی، چا عوفی، بسيتين، موير، چموم يک و دو. مربچه پيشترها از جوی آبی تأمين میشد که از نزديک روستای کَمتولَه به آن جا کشيده شده بود.
نويسنده نه تنها امانت داری کرده است و منابع شفاهی هر اطلاعی را که مینويسد نام میبرد، بلکه هر موردی را با ذکر جزيياتی از نام و اقدامات ساکنان روستا همراه کرده است.
در نوروز 1392 با حاج قدرت الله محمديان گفتگويی تلفنی داشتم. از قرار، ايشان کتاب ديگری هم در دست کار دارند. پژوهشگر خوزستان (و ايران) بايد آرزو کند که برای هر کدام از روستاهای متمايز ديارش چنين کتابی تهيه شود.
رام اورمزد ديار آزادگان (از آغاز تا بر افتادن سلسله پادشاهي قاجاريان)، فرج الله عباسيان (فريد رام هرمزي)، تهران: انتشارات پازي تيگر و انتشارات آنزان، 1386، 312 ص، مصور
عباسيان کتاب خود را در يک پيش گفتار کوتاه و هشت بهره نوشته است. او در پيش گفتارش میآورد که کتاب محصول کوششهای چندين ساله او پيرامون تاريخ زادگاهش رامهرمز است.
بهره اول درباره تاريخ و ادبيات در شاهنامه و وجه نامشها است. او به کتيبه ای اشاره میکند که در سال 1342 در «تُل بُرمی» رامهرمز کشف شد و مربوط به دوره اَمَرسوئِن است و اين سرآغاز جستجوی او برای ديار «رام اور» يا «رام اورمزد» میشود. وی با استناد به «فرهنگ معين» که نام شهر قديم اهواز را «شهر رام، رام شهر» مینويسد اين هر دو صورت را «رام هرمز» میداند.
بهره دوم درباره پيشينه زمين شناسی و خوزستان در دورههای هخامنشی تا ساسانی است. صفحه 50 در اين بخش به دو مکان در رامهرمز، «بی بی ستين» و قبر هرمز چهارم، اشاره دارد و اطلاعاتی در مورد اهالی قريه «بايمان» از بلوک «بايمانات» رامهرمز و کشتار طاعون در شهر میدهد. او با اشاره به دو مثل «نکشين مار شيخونی/ بکشين تيلَه بايمونی» (مار شيخونی24 را رها کنيد و کودکان اهل بايمان را بکشيد) و «بايمانی نه کم باد و نه جمع!» اين مثلها را در ارتباط با فرضيه کشته شدن هرمزد چهارم به دست مردم بايمان میداند. عباسيان به روايتی در ميان سال مندان بايمان اشاره میکند که «هرمز چهارم چون به مردم ستم میکرد او را دعوت کردند و آن قدر آب غوره به او خوراندند تا خفه شد.«
بهره سوم «ورود به دروازه تاريخ رامهرمز» است و علاوه بر وجوه نام گذاری خوزستان و رام هرمز به زندگی نامه بنيان گذار شهر (هرمزد پور شاهپور) هم میپردازد. نويسنده که حسب گفته اوليه خود به دنبال واژه هايی از ريشه «اور» و «هور» است به روستای «دهيور» (ده اور) اشاره میکند که دارای امام زاده ای به نام «اوريا» يا «هوريا» است. او خاطره ای نيز از ديدن گيرشمن در جريان کاوش «تل گِسِر» رامهرمز حکايت میکند.
بهره چهارم نگاهی دارد به رام هرمز در آثار مورخان اسلامی و در جريان آن به رام هرمز و جنبشهای خوارج، صفاريان و زنگيان هم پرداخته و مباحثی را در مورد «زمينههای جدايی از عرب و تشکيل شعبههای تشيع» و نيز اسلام غزنويان و سلجوقيان و ايران طرح میکند.
بهره پنجم مروری دارد بر ايران و اسلام از ظهور مغول تا صفويه و نيز تا دوره قاجار، دوره صفوی، روابط مشعشعيان با صفويه، رعناشيان، افشاريه و زنديه و قيام محمد تقی خان چارلنگ. اين بخش به استناد تعدادی منابع مکتوب انجام میگيرد و نويسنده در هر بخش موارد مربوط به رامهرمز را هم نقل میکند.
بهره ششم درباره اديان و مذاهب کهن مانند مانوی، مزدکی، معتزله، اسماعيلی و مانند آنها است و ارجاعاتی که در متون تاريخی به رامهرمز در گزارش اين موارد شده است را به دست میدهد (در مورد مزدک و مزدکیها گزارشی از رامهرمز ندارد).
بهره هفتم به اوضاع طبيعی و جغرافيايی شهر و آثار قديمی نابود شده و بازمانده میپردازد. نويسنده بعد از نام بردن از رودها، سدها، چشمهها، قنات و چاه ها، و کوهها به توضيح پوشش گياهی و زندگی جانوری میپردازد. بخشی از نوشتههای او به نقل از منابع کهن و بخشی حاصل مشاهدات و زندگی خود او در شهر است. بعد از آن، توضيحاتی در مورد آثار باستانی و متونی که از اين آثار نام برده اند میدهد و چَمها (چم ملا، چم ديمه، چم دالون، چم ليشون، چم مرداس، ...) باغها، زيارت گاهها و مساجد را نام میبرد. به نوشته عباسيان، اولين دبستان خوزستان به سبک مدرن و به اصطلاح امروزی در دوره قاجارها در رامهرمز و با هزينه شخصی حسين قلی خان بختياری تأسيس شد. اين مدرسه چهار کلاسه بود و در آن خط و زبان و تا حدی ادبيات فارسی همراه با عربی و فرانسه تدريس میشد. اين مدرسه نخست به نام مدرسه بختياریها ناميده میشد و در زمان پهلوی اول به «دبستان پهلوی» تغيير نام يافت. (ص 199) در ادامه فصل، فهرست آبادیهای باستانی (تلها و تپهها) و ويرانههای کنونی، محلههای قديمی، قلعهها (قلعه چغاشيران، قلعه مختارک، ...)، بازارها و آسيابها با توضيحاتی کوتاه از منابع تاريخی و يا مشاهدات شخصی نويسنده داده میشود.
بهره هشتم در مورد گروههای جمعيتی مهاجر در شهر و گويش رامهرمزی و شخصيتهای مشهور تاريخی آن است. وی مهاجرين به رامهرمز را بر حسب تأثيری که در زندگی اجتماعی اين ديار داشته اند به دو گروه اکثريت (شامل بهبهانیها و ايلاغی ها) و اقليت (شوشتری، دزفولی، عرب، ترک و فارس) تقسيم میکند. وی هم چنين به دو گروه ديگر اشاره میکند و به درستی مینويسد که در هيچ نوشته ای به آنها اشاره نشده است. اين دو گروه يکی «سادات گوباز» (گاو باز) و ديگری «غربتیها» بوده اند که هميشه از زمستان تا اواخر بهار به رامهرمز کوچ میکردند. پيشه گروه اول «چهارپا فروشی، داغ گری چهارپايان، دعا نويسی، مهره مار و زينتی فروشی بود که در محل کُنارهای پير سيد فرج چادرهايشان را بر پا میکردند. به علاوه، بيطاری چهارپايان و معالجه چهارپايان بيمار محلی را به عهده میگرفتند. مبدأ اصلی آنان حوالی اصفهان و بعضا» لرستان بود،» (ص 209). من هم بارها اين گروه را ديده ام و پس از سال 1357 از آنها خبری ندارم. گروه دوم «غربتیها بودند که از حوالی استان فارس و بلکه بوشهر به آن شهر مهاجرت میکردند. پيشه آنها صنعت آهنگری و ساختن ابزار کوچک مثل لوازم فلزی، کشاورزی و دامداری بود به علاوه به کار حجامه گذاری و کف بينی و فروش مهرههای زينتی میپرداختند. اين گروه تا دوره پهلوی دوم تمام زمستانها تا اوايل بهار را در بهان (چادر سياه)های خود در اطراف شهر و روستا مشغول بودند و سپس خانوارهايی از آنان در آن شهر ماندگار شدند و در مرکز شرقی شهر خانه ساختند و به کار خود ادامه میدهند.» يکی از پيشههای اصلی اين مردم که عباسيان به آن اشاره نکرده است «سفيد گری» با قلع بود که به آن «قَلِعيز» میگفتند. محل استقرار اصلی اين مردم در محله «تانکی يک» شهر بود. «دبستان جم» هم در همان جا قرار داشت. نويسنده 27 تن از مشاهير رامهرمزی دورانهای مختلف از هرمزان، سردار ايرانی، تا قاضی تنوخی را نام میبرد که برخی از شخصيتهای بختياری مالک رامهرمز در دوران قاجار هم در ميان آنها هستند. در مورد شخصيتهای نزديک تر به زمان ما از مرحوم آيت الله «آسيد علی بهبهانی» نام میبرد و از فروتنی و تأليفات او مینويسد و در ادامه به شرح زندگی روحانيان، مکتب خانه داران، آموزگاران، پزشکان، دندان پزشکان (ميرزا عبدالغفورخان وحيد فارغ التحصيل دارالفنون)، داروخانه داران (ميرزا فتح اله داروگر)، شرح حرفه هايی مانند عطاری، گلاب گيری، شيره کشی، فهرست هنرمندان شاعر، نقاش، حکاک، عکاس، جواهر ساز، موسيقیدان میرسد. در بخش «زورخانه، قلندر و درويش» به گود زورخانه رامهرمز تا اواخر دوره پهلوی اول اشاره میکند که مرشد آن «حاجی خندان» بود و «شيرزاد» نامی مولايی خوانی میکرد و ضرب میگرفت. نام برخی از پهلوانان، که تنی چند از آنان شاهنامه خوان هم بودند داده میشود و به «درويش حيات» مشهور اشاره میکند که به گمانم اهل «جوی آسياب» بود. در قسمت پايانی فصل جزييات مهمی را در مورد «کلانتر«ها و «کلانتر هرمزی»های رامهرمز به دست میدهد و اصل آنها را به «حاج احمد» میرساند که مسجدش در رامهرمز معروف است و در سيصد سال قبل از «داران» چهار محال به رامهرمز آمده و با بومیها خويشاوند شدند.
تعداد 34 قطعه عکس سياه و سفيد از بناهای تاريخی و امامزادههای شهر و پيرامون آن و سه نقشه، فهرست منابع کتاب در 104 عنوان و نمايه الفبايی پايان بخش کتاب است.
نويسنده در ص 254 در ميان نوشتههای چاپ شده خود اين دو عنوان را نيز میآورد:
1. مونوگرافی معاصر رامهرمز
2. مجموعه ای از شعرهای فولکلوريک
عباسيان تلاش کرده است تا از نظر گاهی که خاص اوست به ردی از تاريخ رامهرمز برسد. تلاش او يافتن رد واژه هايی است که ريشه «اور» و «اور مزد» دارند. اما، به گمانم، بهترين بخشهای کتاب او دو بهره هفتم و هشتم است که حاصل مشاهدات خود او و گزارش بستگان سالمندش است. جزييات اين بخشها فراوان و برای رامهرمز پژوهی لازمند. آن چه که، به نظر من، نويسنده را به مسيری کشانده است که چنين کتابی بنوسيد برداشتی بوده که از کتيبه امر سوئن کرده است. او امرـ سوئن، پادشاه «اور» را که از تبار سامی و فاتح رامهرمز بوده است، پادشاه آنزان (انشان) میداند25 و از خوانش نام ايلامی شهر «هوهنور» به «هور» و «اور» میرسد و از ترکيب آن با «مزد يا مزدا» عنوان کتاب، «رام اورمزد» را به دست میآورد که با سايش «د» آخر «رام هرمز» میشود (برساخته ای از ريشههای ايلامی، سامی و پارسی).
توضيحاتی در مورد کتيبه مورد اشاره نويسنده را که نوشته ای نيمه تصويری است و به گمانم کهن ترين متن مکتوب استان است لازم میدانم. اين کتيبه که بر روی «گَلال» يا سنگ رودخانه (boulder) کنده شده هم اکنون در موزه ميراث فرهنگی رامهرمز نگه داری میشود و در معرض تماشای عموم است. امرـ سوئن وقتی «هوهنور» (تُلِ بُرْمیـ رامهرمز) را میگيرد خدای آن جا به نام «رهوراتير» /Rahuratir/ را با خود به اور بر میگرداند. اما، با اعتراض مادرش روبرو میشود که میخواهد آن خدا را به سرزمين اصلی اش بر گرداند. او نيز چنين میکند و در «هوهنور» برای «رهوراتير» خانه ای میسازد و آن را «بيت امرـ سوئن» مینامد. «بيت» همان واژه «خانه است که از آرامی به عربی رسيد و امروز هم کاربرد دارد. متن کتيبه شرح اين ماجرای بردن و برگرداندن «رهوراتير» است. بر حسب نوشته ها، از جمله مقاله هنکلمن، کتيبه متعلق به امرـسوئن پادشاه سوم اور است که در سالهای 2046ـ2038 پيش از ميلاد به مدت نه سال حکومت کرده است. در اين نوشته، نام باستانی شهر رامهرمز که در واقع محل کنونی «تُل بُرمی» است «هوهنور» /Huhnur/ بوده است. در متون هخامنشی مورد مطالعه در «بايگانی باروهای تخت جمشيد«، «هُنَر» /Honar/ نام يکی از شهرهاي غربی تخت جمشيد است که انبار غله و کنجد امپراتوری بود و انطباق آن با نامهای جغرافيايی امروزين دشوار مینمود. با کشف کتيبه مورد گفتگو، دانسته شد که شهر ايلامیـ هخامنشی "هنر" در واقع همان "هوهنور" يا رامهرمز باستانی زير فرمان پادشاهی اور است که امروز به نام "تل برمی" باقی مانده و متأسفانه بی آن که کاوش شود دست خوش تعرضهای گوناگون است. هنکِلمن (Wouter F.M. Henkelman) در مقاله خود با عنوان "از گابی تا تاوس" در مورد تأثير اين يافته بر دانستههای ما در مورد جغرافيای استان اداری مرکزی هخامنشی توضيح داده است.
توپچی بهبهانی (مجموعه داستان)، فرج الله حسينی، تهران: نشر روزگار، 1388، 192 ص
توپچی بهبهانی بر روی جلد «مجموعه داستان» خوانده شده است و پانزده داستان دارد. آما آن چه میخوانيم در واقع خاطره هايی از رويدادهايی است که نويسنده خود در جوانی در شهرهای آبادان، رامهرمز و هفتکل شاهد آنها بوده است. او به همان دليل که خاطراتش را در اين کتاب و کتاب ديگرش «داستان» خوانده است برخی نامهای افراد را هم قلب کرده يا قدری تغيير داده است. وی متولد 1304 است.
داستان «ماجرای پير مورو» شرح کمک به رواج خرافات از سوی نيروهای اشغال گر انگليسی در جنگ جهانی دوم است. اين داستان شرح ديدار دو نظامی هندی با جيب ارتش انگليس از رامهرمز است که برای ديدار دروغگويی که پيری تقلبی علم کرده بود آمده بودند و حامل هديه ای برای او از سوی رييس ناحيه شرکت نفت بودند. داستان «سگهای مال کايدی» پر از جزييات زندگی شهر و روستاست. يکی از شخصيتهای داستان ميشکال دوتَلی /dowtali/ است. جای تأسف است که از آوای ساز و کرنای اين هنرمند خوش نواز رامهرمزی هيچ آهنگ ضبط شده ای تا کنون پيدا نشده است.26 «داستان عشقهای بد فرجام» بيان معنای هفت کِلِ شهر هفتکل در قالب افسانه ای عاشقانه متعلق به يکی از ايلهای ترک است، داستان خانی که هفت برادر خواستگار «ماه سلطان» دختر کامرداس را به طمع دست رسی به او بر سر تل سبز به کشتن میدهد و ماه سلطان هم با فرو کردن خنجر در سينه اش بر سر نعش جوانان خود را میکشد. نويسنده افسانه را مربوط به «تيرهای» از ترکان قشقايی میداند که «آن جا را قشلاق خود قرار داده بودند ولی بعدها با کشف نفت جزو ثروت مندترين مردم دنيا بشمار آمدند. آنها پس از آن به مزدوری روی آوردند و ديگر تن به کارهای کشاورزی و دامداری ندادند» (ص 30). منظور نويسنده ايل لرکی است و گفته ای از زبان يکی از ايشان در داستان ديگری در همين مجموعه (ص 124) اين را تأييد میکند. من زمانی را که گروهی از ايشان پايين تر از سينما فرح رامهرمز نزديک کشتارگاه ساکن شدند و روستای لرکی آباد را ساختند بياد دارم. «توپچی بهبهانی» که بلندترين داستان مجموعه و عنوان کتاب از آن برگرفته است روايت اختلافات مذهبی در بهبهان، کشف حجاب در رامهرمز، زد و خوردهای قنوات و بهبهان و داستان عاشقانه پدر و مادر نويسنده است که نگهبانان «خط» از دو جبهه درگير نبرد بودند. علاوه بر ماجراهای خواندنی گوناگون، يک داستان در داستان با عنوان «کليت کور» /koleitـe kur/ (شانه به سر کور) نيز به روايت مادر نويسنده تعريف میشود. در داستان «خواهران بُلفريسی» شرح بيرون راندن لرکیها از ابوالفارس به دست «غارتیها» آمده است. اين «غارتیها» کسی به جز بهمئیها نبودند و شرح اين ماجرا که از ريشههای خون آلودی آب میخورد در «قيام 1316» نوشته ماندنی رگبار مقدم آمده است.
در داستان «دو خنثا» درباره زندگی محمود و شنيار میخوانيم: محمود که از همان کودکی لباس دخترانه میپوشيد و رفتار زنانه داشت از سوی مردم «محمود خاله» نام گرفته بود؛ شنيار هم دختری بود که خود را چون پسرها میآراست و مردانه رفتار میکرد. کمتر رامهرمزی است که اسم محمود خاله را نشنيده باشد. او که از کودکی لباس و کفش دخترانه میپوشيد «هيچ نشانی از ظرافت زنانه نداشت. قدی کوتاه و خپل، صورتی پهن و گوشتالو، لبهايی کلفت ... داشت. او به تدريج دارای ريش و سبيلی شد که به هيچ وجه نمیتوانست آن را از خلايق پنهان کند ... [تا] ريشی انبوه و پرپشت شد» و در همان حال تنبان زنانه به پا و روسری بر سر، «يک جفت گوشواره پهن شرابه دار به گفته خودش مناگری پيوسته به گوشهايش آويزان بود و گردن بند طلايی همدست گوشواره هايش را هم به گردن آويخته بود،» (ص 166). محمود را در اهواز دادگاهی و به پوشيدن لباس مردانه محکوم کردند و در همان جا گيسوان بلندش را تراشيدندـ از آن پس غيبش زد و ديگر کسی او را نديد.
شنيار نيز دختری بود که پسرانه رفتار میکرد و هميشه با پسرها بود. دوست هميشگی او پسری به اسم بازيار بود. وی بعدها با هويت پسرانه در بيمارستانها کار کرد، و مدتی بعد که رازش بر ملا شد به عنوان پرستار در بيمارستان نفت مسجد سليمان خدمت کرد و يک سال بعد برای ادامه آموزش به انگليس فرستاده شد. پس از آن، به هفتکل برگشت و در آن جا بازيار را يافت و با هم ازدواج کردند. به نوشتهپ فرجالله حسينی آنها اکنون در منچستر انگليس ساکن هستند.
ابرهای ماداوا، فرج الله حسينی، تهران: روزگار، 1391، 96 ص
ابرهای ماداوا دومين کار فرج الله حسينی است. کتاب مجموعه خاطراتی است که در قالب داستان کوتاه ارايه میشوند. نوشتهها به عنوان داستان کوتاه قابل نقد جدی هستند و مشکلاتی اساسی دارند که اصلی ترين آنها نداشتن درونمايه واحد، وجود جزييات اضافه غير لازم، و بی تناسبی در فراز و فرودها و گره گشايیها و عنوان است. اما، به عنوان خاطره، زندگی چند دهه پيش را به نمايش میگذارند و کشش آنها هم از همين روست. به نظرم پس از انتشار «توپچی بهبهانی«، فرج الله حسينی در کتاب دومش به همان مسئله ای دچار شده است که سروانتس در نوشتن جلد دوم دن کيشوت به آن دچار شد: جوشش طبيعی بار نخست در بار دوم به اقدام آگاهانه برای نوشتن بدل شده است.
بخشی از داستان «هديه ای برای مژگان» در شوشتر میگذرد، اما چيز زيادی از آن شهر در داستان گفته نمیشود. «ابرهای ماداوا»، خاطرهای که کتاب عنوان خود را از آن گرفته است، شرح به زيارت رفتن نويسنده از رامهرمز به «شاه مُنگَشت» (شاهزاده عبدالله) در نيمه مرداد 1333 است. سرپرست کاروان را که در داستان نامش با قدری تغيير آمده است، هر رامهرمزی هم سن من میشناسد. داستان «احمد گربه ای» که در آبادان سالهای سی میگذرد، شرح مرده به کربلا بردن همسايه نويسنده است که در آن معلوم میشود او مردهها را به جای بردن به کربلا در شط میانداخته است. ماجرا از آن جا لو میرود که دو رامهرمزی برای انتقال مرده ای که مدتی در امامزاده علمدار آن شهر به امانت گذاشته شده بود با احمد تماس میگيرند و او هم ترتيب کار را میدهد و نام قبرستانی در عراق و شماره قبر مرده شان را در اختيار آنان میگزارد. احمد در عالم مستی حقيقت را به نويسنده میگويد. خاطره «خسوف بازان» مربوط به ماه گرفتگی حدود سالهای 1311ـ1310 در رامهرمز است و نماز و دعای دسته جمعی مردان در مسجد و تقلای زنان و کودکان در خانه و بر بامها برای رهانيدن ماه از دست اژدها. در داستان «بادگيرها و لک لک ها» مینويسد: «رامهرمزیها از يک سو مانند کرمانیها و بهبهانیها در بالای پشت بام خانه هاشان بادگيرهايی میساختند که با آن باد را سد کرده به داخل اتاقها میبردند، و از سوی ديگر مانند شوشتریها اقدام به ساختن زير زمين میکردند،» (ص 67). داستان شرح برداشتن يک تخم لک لک از چال آنها در رامهرمز در کودکی نويسنده و ماجراهای بعدی آن است.27 داستان «تفنگهای بدون باروت» شرح اشغال هفتکل در جنگ جهانی دوم است و با اين جملات آغاز میشود: «در سوم شهريور 1320 مردی شجاع و ميهن دوست به دست نيروهای متجاوز و استعمارگر انگليس به شهادت رسيد. اين مرد غيور، عنايت الله گنجی، رييس ژاندارمری هفتکل بود که اکنون در گورستان عمومی شهر هفتکل آرميده است،» (ص 73). عنوان داستان اشاره به آن دارد که چگونه پيش از نشستن هواپيماهای جنگی انگليسی در فرودگاه هفتکل، عوامل انگليس با همدستی کليدار دار اسلحه خانه گلولههای تفنگ پاسگاه را به بيرون میبرده و پس از خالی کردن از باروت به جای خود بر میگرداندند. به نوشته نويسنده، که در آن هنگام يازده ساله بود، کسی که به سرباز هندی در فرودگاه فرمان کشتن رييس پاسگاه را داد جی کاک، مأمور انگليسی، بوده است. دو داستان آخر هم اشاراتی به رامهرمز دارند.
گذر تاريخ از بغ آدران تا باغبادران، غلامعلی رضوانی باغبادرانی، قم: انتشارات امام المنتظر (عج)، 1383، 382 ص، مصور
تصور پيوندی ميان باغبادران و رامهرمز در نگاه اول دشوار مینمايد. اما، واقعيت اين است که باغبادرانیها تار پر رنگی در فرش رامهرمز هستند و نقش بزرگی در رامهرمز معاصر بازی کرده اند. اگر رامهرمز، در سده چهاردهم، شهر باغها و ميوههای خوش رنگ و بو شد، بر اثر دست پر هنر «ئيلاغی«ها (ييلاقی ها) بود. رامهرمزی آغاز سده چهارده کشاورز بود، باغ دار نبود.
غلامعلی رضوانی باغبادرانی در کتابش به جنبههای مختلف تاريخ و زندگی در باغبادران میپردازد، اما آن چه مورد توجه اين نوشته است بخشی است که به مهاجرت خانوادههای باغبادرانی به رامهرمز میپردازد (صص 245ـ234). با چاپ تصوير سواد نامه مربوط به تصرف املاک باغبادران توسط اسفنديار خان سردار اسعد بختياری به تأييد مظفرالدين شاه به تاريخ رمضان 1314 ق، نويسنده به شرايطی اشاره میکند که «مردم اين ديار [باغبادران] به سبب قحطیها و نا امنیها و امراض مختلف در فقر مطلق به سر میبرده اند. واگذاری املاک به خان بختياری با مقاومت مردم روبرو میشود، و کار به جنگ و خونريزی میکشد. در همين سال ها، محمد نصير خان سردار جنگ مالکيت املاک و حکومت منطقه رامهرمز را به دست میآورد. پس از به دست آوردن مالکيت رامهرمز، محمد نصير خان با فرستادن پيشکار خود به باغبادران تعدادی معمار، بنا، نجار و باغ کار را از آن جا به رامهرمز میآورد تا «ارک حکومتی و خدمات جانبی آن را در زمين وسيعی در محله کيمه» بنياد نهد. اينان نيز قلعه و ارک حکومتی و بازار جنب آن را بسيار سريع به پايان رسانيدند و در پارک وسيع کيمه انواع درختان ميوه مناطق سردسيری و گرمسيری و گل و گياهان مختلف به عمل آوردند. با اين ارزش افزوده، که هدف از دعوت استادکاران بوده، املاک رامهرمز به دو قسمت شده، سالار پسر سردار جنگ «قسمتی از املاک را به انضمام همين ارک و بازار به يکی از متمولين و متنفذان بهبهانی به نام حاج احمد بهبهانی پدر صميمی فروخته و بعدا» به پارک صميمی مشهور گرديده است، و قسمتی ديگر از املاک را به يکی ديگر از سرشناسان و ثروتمندان بهبهانی به نام حاج ابوالقاسم توکل فروخته است.»
خدمات باغبادرانیها (به گفته رامهرمزیها «ئيلاغیها») تنها در ناحيه کيمه نبوده است. خان بختياری، وقتی با هنر و حاصل کار ايشان آشنا میشود، به «کربلايی عبدالرسول» پيشنهاد میکند هر نقطه از املاک شهر رامهرمز را که صلاح میداند انتخاب کند و به باغهای ميوه تبديل نمايد و «هر مقدار زمين که به باغ ميوه تبديل شد پس از مثمر ثمر شدن درختهای ميوه، زمين و اشجار و سهم آب اين باغها بين مالک و باغ کار بالمناصفه تقسيم شود و مالک مکلف است سند مالکيت به باغ کاران تحويل دهد.» قراردادی برای اين توافق تنظيم میشود و پيرو اين قرارداد است که «مهاجرت خانوادههای باغبادرانی و اطراف آن به رامهرمز شروع میگردد.» بخش اوليه و اصلی اين مهاجران با تشکيل اداره «سجل احوال» و اقدام به صدور شناسنامه نام خانوادگی «دهقان» را برگزيدند.
نويسنده در همين چند صفحه محدود، به صورت فشرده اطلاعات گرانبهايی از جزييات نام مهاجران اوليه، اقدامات آنها در رامهرمز و دستاوردهای بعدی ايشان را به دست داده است.
در شبهای 20 و 21 بهمن 1390 برای من فرصتی پيش آمد تا غلامعلی رضوانی باغبادرانی را در منزل و عروسی يکی از «دهقان»ها در رامهرمز ديدار کنم. او پيری پر دانش است. در اين ديدارها، او دو کتاب از خود به من داد: يکی همين کتاب که درباره آن نوشته ام، و ديگری کتابی با عنوان «ديوان رضوانی باغبادرانی» (اصفهان: انتشارات پويان مهر، 1385، 234 ص، مصور) که در واقع دو بخش است. بخش اول آن «ميلاد نامه» نام دارد و سروده عوضعلی رضوانی باغبادارانی پدر نويسنده است و شعر آيينی است. بخش دوم، اشعار و نوشتههای خود نويسنده در موضوعات گوناگون است. چندی پيش، کتاب سومی از ايشان با عنوان «تاريخ و فرهنگ کهن منطقه باغبادران» (قم: انتشارات بنی الزهراء، 1391، 640 ص، مصور) منتشر شد. از نوشتههای نويسنده آشکار است که در زندگی خود به مقدار زيادی دغدغه مسايل اجتماعی را داشته است.
سيماي رامهرمز، سعيد بابائي (حائري)، بي جا: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، تابستان 1373، 151 ص، مصور
كتاب از يك پيش گفتار با امضاي «پژوهشكده باقر العلوم عليه السلام» در تأكيد بر هويت، يك مقدمه كوتاه در مورد اهميت تاريخي خوزستان و رامهرمز، و چهار فصل تشكيل شده است. فصل اول با عنوان «سيماي شهر رامهرمز» نظرات گوناگون در مورد تاريخ بناي رامهرمز در دورانهاي اشكاني و ساساني را به نقل از منابع مكتوب شرح ميدهد و سپس توصيفي اجمالي از شهر، آثار باستاني و تاريخي آن، تشرف به اسلام و سابقه تشيع، امامزاده ها، حيات فرهنگي، مدارس علميه و اقتصاد گذشته شهر را بر ميشمارد و در پايان روستاهاي اطراف شهر را نام ميبرد. اطلاعات به دست داده شده به نقل از منابع گذشته و از جمله سفرنامههاي قديمي است و اطلاعات تازه ندارد. براي مثال، روستاهاي اطراف را كه نام ميبرد به نقل از «فارسنامه» حسن فسايي است و تغييراتي را كه از آن زمان به بعد در نامها و يا تشكيل دهات جديد راه يافته بازتاب نميدهد.
فصل دوم رامهرمز را به نقل از سفرنامه نويسان و جغرافي دانان روايت ميكند و از سفرنامههاي اين افراد گفتاوردهايي در اختيار ميگذارد: ابودلف (متوفاي 341)، اصطخري (متوفاي 346)، مَقْدِسي (اواخر سده چهارم)، ابن بطوطه (سده هشتم)، محمد بن محمود بن احمد طوسي (در عجايب المخلوقات و غرائب الموجودات)، ابن حوقل، حمدالله مستوفي (سال 740)، عبدالغفار نجم الملك (متوفاي 1299)، مسيو چريكف (دوران قاجار) و جاحظ. اين فصل تنها شامل گفتاوردهاست و مطلبي از قول نويسنده ندارد.
فصل سوم درباره رامهرمز در گذر تاريخ است و در آن مروري بر تاريخ اين شهر به شرح اين سرفصلها ميكند: سپاه علي(ع) در رامهرمز (براي مقابله با گروه خوارج پناه گرفته در استحكامات شهر)، سپاه عراق در رامهرمز (جنگهاي سپاه مهلب فرمانده بصره در سال 74 ق با خوارج)، سپاه حجاج بن يوسف در رامهرمز، بيرون راندن خوارج از رامهرمز (سال 75)، امام رضا(ع) در رامهرمز، رامهرمز در تاريخ صاحب الزنج (270ـ255 ق)، رامهرمز در عهد آل بويه (شامل حضور عمادالدوله، ركن الدوله و معزالدوله در اين شهر)، مرگ اسماعيل سلجوقي در اين شهر، ميرزا پير محمد در رامهرمز (سال 810)، حضور اهالي رامهرمز در سپاه شاه عباس، دو بار حضور نادر شاه افشار در رامهرمز. براي هر كدام از موارد توضيحي كوتاه يا بلند بسته به اهميت مورد از نظر تأليف كننده از منابع تاريخي مانند «الكامل» و «روضه الصفا» و «تاريخ جهانگشا» داده شده است.
فصل چهارم به بر شمردن نام بزرگان و فرزانگان رامهرمز و شمهاي از احوال ايشان به نقل از منابع ميپردازد. نامها از سلمان فارسي و «ابوعبدالله شيعي رامهرمز» (از دعوت كنندگان مهم اسماعيليه و بنيان گذار خلافت فاطميان در شمال آفريقا) آغاز شده و تا مرحوم آيت الله بهبهاني و تني چند از شخصيتهاي دوران اخير را در بر ميگيرد.
يك عكس سياه و سفيد در كتاب چاپ شده است كه مربوط به در كنده كاري شده باغ خواجه نصير است. بر روي اين در كه متعلق به سده سوم هجري است آيه هايي از قرآن به خطهای كوفي و ثلث نوشته شده است. اين در ثبت ملي شده و سال هاست در موزه ايران باستان و در غرفه آثار سده سوم نگه داري ميشود.
كتاب با فهرست منابع و مآخذ مورد استفاده گردآورنده پايان مييابد. بخش بزرگي از اين منابع به زبان عربي و چاپ بيروت و حيدرآباد و مصر و بغداد هستند.
آثار تاريخی و مذهبی رامهرمز، حسين يوسفی، اهواز: نشر آيات، 1383، 100 ص، مصور (سياه و سفيد)
کتاب در 70 صفحه، عکسهای آن در 25 صفحه پايانی کتاب و فهرست منابع در دو صفحه است. کتاب به سه فصل «آثار باستانی و تاريخی رامهرمز«، «آثار تاريخی نواحی رامهرمز» و «اماکن مذهبی و بقاع متبرکه» تقسيم شده است.
در فصل نخست، توضيحاتی در مورد اين آثار، که تا نيمه سده حاضر وجود داشته اند يا هنوز موجود هستند، به دست داده میشود: طاق نصرت ساسانی، گور هرمز ساسانی، خرابههای يک شهر ساسانی، بقعه خواجه خضر، قلعه دا و دختر، قلعه شيخ، قلعه يزدگرد (تاشاری)، قلعه خليلی در جايزان، سد باستانی جره، اشکفت کموتر گِرد، آثار ويرانه هايی در سرچشمه، دره جو کَنَک و مختارک (شهر و قلعه مختارکـ محل اقامت صاحب الزنج رهبر قيام زنگيان)، آثار پلها و قناتهای قديمی، تُل بُرمی، تُل گِسِر، تل زرينی، عمارت امير مجاهد، عمارت و باغ صميمی، مغازهای قديمی. توضيحات آثار بيش تر به نقل از کتابهای محمد اقتداری، ايرج افشار سيستانی و محمد علی امام شوشتری است و چيزی به دانش مکتوب پيش از خود نمیافزايند. ارزش اين قسمت در فهرست کردن و کنار هم گذاشتن يک جای مطالب است.
در فصل «آثار باستانی و تاريخی نواحی رامهرمز» نيز، به نقل از منابع قديمی تر مانند معجم البلدان، توضيحاتی درباره اين مکانها به دست داده میشود: اور، وَهِشْتْ آباد هرمز، اربق، شهر و پل اربک، آسک.
در فصل سوم، «اماکن مذهبی و بقاع متبرکه»، نام و آدرس و توضيحاتی در مورد 17 مقبره و بقعه از مرکز شهرستان، نام و آدرس 26 امامزاده در پيرامون شهر و روستاها، و نام و آدرس پنج قدمگاه و دخمه و شبستان و نيز چهار مسجد بزرگ و قديمی در شهر فهرست شده است.
ارزش کتاب در به دست دادن يک فهرست پايه ای از آثار موجود در شهر، نام و آدرس آنها در شهر و روستاهاست. به دست دادن فهرستی از منابع مکتوب که اشاره ای به رامهرمز دارند نيز از همين نظر مهم است.
تذکره الفلاحيه شادگان (خلاصهای از بيوگرافی شهرستان شادگان «فلاحيه»)، مجيده فرهاد مفرد، قم: طليعه نور، 1387، 240 صفحه+ يك عكس سياه و سفيد
نويسنده كتاب را به پدرش «زاير يبور بن جمعه بن عباس فرهاد مفرد» كه عكسي سياه و سفيد از او را نيز چاپ كرده استـ و همشهريان شادگاني خود تقديم كرده است. كتاب يك شعر آغازين از نويسنده در باره شادگان، يك مقدمه و هشت فصل دارد.
در فصل اول اطلاعاتي كلي از گذشته ي شادگان، دورَق، تغيير نام شهر، نام و تعداد بخشها و روستاها با مساحت و تعداد خانوار آنها همراه با نقشه اي از «شهرستان شادگان به تفكيك دهستان» و پيشينه ي شهرستان داده است.
فصل دوم را با «بني كعب» ميآغازد و ترجمه بخشي از دست نوشته (چاپ نشده) «كعب في القبان و الفلاحيه» از حاج ملا علوان الشويكي را به دست ميدهد. در ادامه همين قسمت، شعري به عربي در چهار صفحه از ملا علوان الشويكي را چاپ كرده است كه درباره ماجراها و جنگهاي منطقه است و تاريخ آن «في يوم الرابع و العشرين من شهر صفر سنه 1243» است. ادامه فصل دوم در مورد خوزستان و شادگان جزيياتي دارد كه برخي دست اول است و حاصل زندگي و مشاهده در منطقه است و برخي به نقل از منابع شناخته شده ي تاريخي و سفرنامه هاست.
فصل سوم درباره آيتالله سيدعباس مجاهد، سيد جابر آلبوشوكه، نهضت مردم شادگان عليه شيخ خزعل و انگليسيها (هفتم اسفند 1293 برابر با 25 فوريه 1915)، قبيله بني كعب و حضور آنها در خوزستان است. نويسنده در تهيه نوشتهاش علاوه بر اطلاعات محلي به كتاب «حماسه جاويد» از حجه الاسلام محسن حيدري و دست نوشته پيش گفته رجوع كرده است و خطابه حاج علوان الشويكي را به عربي در يك و نيم صفحه از صفحه 184 دست نوشته نقل كرده است.
فصل چهار درباره تيرههاي بني كعب و عشاير منطقه است كه با ذكر تقسيمات شمرده ميشوند.28 هم چنين تصوير توافق نامهاي دستنويس چاپ شده است كه به موجب آن تيره مجدم «سنت مذموم و خلاف شرع كه از آثار جاهليت باقي مانده و آن عبارت است از نهوه» را تغيير ميدهند.
فصل پنج شخصيتهاي تاريخي شادگان و فلاحيه را نام ميبرد. در فصل شش به آداب و رسوم محلي ميپردازد و فهرستي از امامزاده ها، مزارها و حسينيهها و مساجد شادگان با آدرس آنها در اختيار خواننده ميگزارد.
در فصل هفت، كه «ماوراء تحقيق» نام دارد و از نظر من بهترين بخش كتاب است، پا به دنياي شادگان افسانه اي، سرزمين زورق طلا و سردابهاي نهفته در زير زمين ميگذاريم. در اين بخش داستانهاي ابوطوق، قايق طلاي شهرك روزبه و گنجهاي پنهان را ميخوانيم. داستان «ابوطوق» شرح محاصره شادگان از سوي انگليسي ها، به رهبري محمود كيخه و مستر زبيد، و مبارزات اهالي با آن هاست. روايت اين داستان از كتاب دست نويس حاج عبدالله علوان بن عبدالله الشويكي و چگونگي تهييج مردم بوسيله «عليه» دختر شيخ كعب را ميگويد که به دنبال آن، مردم عرب انگليسيها را شكست ميدهند. نام گذاري داستان به ابوطوق» از اين رو است كه پس از شكست متجاوزان، دو نفر كعبي سر دو رهبر گفته شده را ميبرند: «مستر زبيد گردنبند سنگيني [طوق] از طلا و ياقوت به گردن داشت«. بر سر تصاحب اين گردنبند مشاجرهاي در ميگيرد كه اين دفعه هم با ابتكار «عليه» دختر شيخ حل و فصل ميشود. در روايت مردمی اين داستان، ماجرا بدل به مبارزه كعبيها و پرتغاليها ميشود كه به رهبري فرمانده خود از راه خليج فارس به فلاحيه ميآيند: در اين روايت، نه تنها نام «عليه» به «سَعده» تغيير ميكند، بلكه نام «البوكرك» پرتغالي هم به «ابوطوق» تخفيف و تحريف ميشود. در اين روايت، آوردگاه نبرد جايي به نام «اُم چِرِد» بين رودخانه جراحي و رودخانه عبودي است كه در آن موقع «بطينات» خوانده ميشد.
در تعريف داستان قايق طلا در ولايت روزبه نويسنده را میبينيم که به «پايتخت روزبه» سفر کرده است و از ويرانههای زيستگاه زرتشتيان و معبد و آتشکده «که آثار آن دارد محو میشود» میگويد و اين که «بحث قايق طلا را اکثر مردم اين آبادی شنيدهاند.» از برگسالان میپرسد و آنها از گنجهايی به او میگويند که در زمين حرکت میکنند و احدی قدرت دسترسی به آنها را ندارد و آنها از پدران خود میگويند که نقشه گنجهای روزبه را نزد انگليسیها ديدهاند و جاهايی را که کندهاند و سردابهايی که پيدا شدهاند. نويسنده شماری داستان شگفت را که از مردم شنيده است بيان میکند.
فصل هشت دربر دارنده شعرهاي نويسنده و ديگران در وصف شادگان است.
كتاب نيازمند ويرايش جدی است. در خيلي جاها مرز ميان مطالب برگرفته از ديگر منابع و اطلاعات تازه خيلي روشن نيست. وجود يك ويراستار و راهنماي پژوهش ميتوانست به بهتر شدن كتاب بسيار كمك كند. اما، در همين حد هم، كتاب از نظر تأمين اطلاعات تازه و نگاهي از درون به شادگان مفيد و با ارزش است. نويسنده و حکايتهای شادگان مدام به نقش محوری رود جراحی در اين منطقه ارجاع میدهند.
پینوشتها
1. عبارت «خوزستان پژوهی» را به «خوزستانشناسی» ترجيح میدهم، چون هم برای کاری که میشود دقيقتر است و هم فروتنانهتر است؛ و از آن جايي که تا کنون دو نوشته در همين زمينه به قلم نگارنده در مزدک نامه 4 (سيمرغ: تاريخ راستين رستم و پسرش، صص 807ـ787) و مزدکنامه 5 (پارههای خوزستان شناسی، صص 807ـ781) منتشر شده است، و ممکن است اين نگارشها ادامه يابد، عنوان نوشته کنونی را «پارههای خوزستان پژوهی (3)» گذاشتم.
2. اكبر الهي همان موقع يك هفته هم در باشگاه شاهين رامهرمز شبانه روز ركاب زده بود.
3. اشاره به جديت در نمايشها مرا به ياد حضور «خليل عقاب» و معركهگيريها و كشتيگيري او با يك خرس در همان سالها در رامهرمز انداخت. نمي دانم كه گذر او به بندر شاپور نيفتاده بود يا آن كه يادكردش از قلم ابن رحمان افتاده است.
4. از «شاپور» تا «شاهپور» تفاوت معنا بسيار است: اولی دلالتی ايرانی (ساسانی) و دومی دلالت تعلق به خاندان پهلوی دارد. شايد يکی از دلايل تغيير نام بندر در سالها بعد همين گمان بود که بندر اسم «شاهپور غلامرضا پهلوی» را بر خود دارد.
5. در مورد قنواتیها، يا دقيقتر بگويم «رييس قنواتی«ها در دمشق، سوريه، کسانی را ديدم که «قنواتی رييس» نام داشتند و اين را موقعی دانستم که برای خريد دارو به «صيدليه قنواتی رييس» مراجعه کردم و از صاحب داروخانه درباره نسب شان پرسيدم. از او به اصرار که «رييس قنواتی«های شما از ما هستند (يعنی عرب سوری هستند) و از من پرسش که از کجا معلوم است شما مهاجر از ايران نباشيد! به قول دکتر قيصری اين چيزها جايی ثبت نشده و پژوهش هم نشده اند.
6. شعر اين صلوات نامه در «قيام 1316» ماندنی رگبار مقدم (ص 297) هم آمده است.
7. عکسی از ميرزا علی اکبر نوری وزيری شيرازی را در دوم فروردين 1392 نزد آقای منصور معتمدی، مسئول انجمن دوستداران ميراث فرهنگی رامهرمز و همکلاسی دوران دبستانم، ديدم. ايشان تعداد زيادی عکس و اطلاعات از «اولين«های شهر در تاريخ معاصر آن جمع آوری کرده و در سودای انتشار آن هاست.
8. در پانوشت همين صفحه آمده است «برخی وخمه را وعده معنی کرده اند«.
9. قبله مقبرهها پس از بازسازی اکنون درست است. چندی قبل گويا کسانی به قصد يافتن گنج آن جا را کاوش کرده بودند!
10. اين پرنده را در رامهرمز «تی تَرمون بَجی» میخوانند («بَج» زمين غير فارياب).
11. در مورد اين «تَنگ» (gorge) در نوشته «پارههای خوزستان شناسی» در «مزدک نامه 5» توضيح دادهام.
12. در هنگام بحث در مورد «پير کلخونگک«، در «پارههای خوزستان شناسی» در مزدک نامه 5، اشاره کوتاهی به «ک» پايانی اين گونه اسامی کردم و نوشتم که در «تنگ سَروَک» يا «تنگ سولَک» هم آن را میبينيم. «ليکک» (مرکز شهرستان بهمئی) روبروی تنگ سروک واقع شده است. روستای «گَرَک«، محل استقرار نوذریهای رامهرمز، هم اين «ک» را در آخر خود دارد و کسی معنايش را نمیداند. «گر» به معنای زمينی است که آب به آن سوار نمیشود و سنگ و کلوخ فراوان دارد و گياه در آن نمیرويد. اما، روستای مورد نظر چنين نيست و سر سبز است. وجود «ک» در نام اين روستا از اين جهت مهم است که نوذریها کمی بيش از صد سال پيش از منطقه «گل زرد» بهبهان، تشون و کيکاوس در همسايگی ليکک و تنگ سروک به رامهرمز کوچيدند و با توجه به ادعاهای اراضی شان پيش از آن در «پوتو» (در بخش ميداود) سکونت داشتهاند.
13. «ناصری و جُم جُمه تهرون شلووِ/ فرمانده لشکر لر يوسُف کلووِ» (اهواز در تب و تاب و تهران شلوغ است/ فرمانده لشکر لر يوسف ديوانه است).
14. «تخت مو و سولکه ای شا و تهرون/ ار خدا کمک بده تيم نی بره جون» (تخت من در تنگ سروک است و اين شاه در تهران است/ اگر خدا ياری کند او از دست من جان به در نمیبرد). «هشت بالون پيت ای خره سر کُه حاتم/ هنگ زَم، سرهنگ زَم، شا و تلاطم» (هشت هواپيما بر بالای کوه حاتم در چرخشند/ هنگ را زدم، سرهنگ را کشتم، شاه در تلاطم است«.
15. «کاری کِ خدا کرم نکِردِ نادر/ چاس ظهر سرهنگ کشت دِر خرد وَ چادِر» (خدا کرم خان کاری کرد که نادر شاه هم نکرد/ سر ظهر سرهنگ را کشت و به چادر خود برگشت».
16. این ماجرا شعری هم از زبان خان طلای کشته شده به اين صورت دارد: «قَسَمَلِ زره پوش خاطر جَمُم کِرد/ سرِ رَه چل پلکون شِکال زنُم کِرد» (قسمهای سرهنگ زره پوش خاطر جمعم کرد/ در چل پلکان رامهرمز چون شکاری مرا زدند).
17. فَرجْ الله هَف ساله بی نکنده دِندون/ وَ سه تير بالونه زيد چاپ رَ و تهرون» (فرج الله که هنوز دندانهای شيری اش را نکنده بود/ با تفنگ سه تير هواپيما را زد و خبر آن به تهران رسيد). البته اين شعر حماسی است و در آن غلو شده است زيرا فرج الله در هنگام جنگ جوانی رشيد بود و همسر داشت.
18 . همان قلعه ای که در دوران محمد شاه قاجار محل استقرار محمد تقی خان چارلنگ بود.
19. من اين گونه حق شناسی را از يک مهندس قشقايی که دانش آموخته مدارس عشايری شادروان محمد بهمن بيگی بود هم ديده و شاهد مهر هميشگی اش به او بودهام.
20. به گمانم يکی از موارد خلطهای تاريخی در خوزستان به حاشيه راندن و سرکوب نام لرهای بهمئی است که قديمی ترين ساکنان کوههای شرق و شمال شرق خوزستان هستند. متأسفانه کاربرد عبارت «لرهای کهگيلويه و بوير احمد» برای لرهای بهمئی باعث شده است تا اين ذهنيت بوجود آيد که بهمئیها مهاجمانی از کهگيلويه و بختياریها ساکنان هميشگی خوزستان بوده اند. نگاهی به کتابهای «بدايع الاخبار«، «رياض الفردوس خانی«، «قيام 1306«، دو سفرنامه نجم الملک، و حتی «بيگدلیهای خوزستان» که در همين نوشته آن را معرفی کرده ام، کافی است تا برای هميشه صحنه را در ذهن مان دگرگون کند. سياوش محمودی بختياری بهمئیها را دارای «ريشهای کهنتر نسبت به بختياریها، بوير احمدیها و ساير همسايگان عشايری خود» در منطقه میداند «به استثنای طيبی که او هم از اقوام بسيار پيشين منطقه است،» (ص 141). وی ريشه بسياری از تنشهای ميان بهمئیها و همسايگان آنها را سياست حکومتهای مرکزی در طول تاريخ میداند که «با کوچ دادن عشاير ديگر و اسکان آنها در مجاورت بهمئیها میخواستهاند از هر گونه حرکت قبيله ای بهمئی جلوگيری کنند. اين گونه سياستها طبيعتاً» ايجاب میکرده است که بهترين زمينها از اختيار بهمئیها خارج و در اختيار عشاير کوچ داده شده قرار گيرد،» (ص 132).
21. من اين تکه سفال و نوشته روی آن را ديده ام اما اجازه عکس گرفتن از آن را نداشتهام. عکسی که از آن در کتاب مورد گفتگو چاپ شده است تار است و نوشتهها را خوب نشان نمیدهد. مجيد سروش باستانشناس رامهرمزی و مسئول موزه آن شهرستان است و علاقمندی او به مطالعات اشکانی است.
22. داستان ديگری هم بود که به سادگی و صداقت مردم مربچه اشاره داشت. میگفتند گويا مربچه ایها روزی در بازگشت از رامهرمز که نفت خريده بودند به ترديد میافتند که از کجا معلوم اينها نفت باشد، و گويا برای امتحان، هم چنان که بار نفت بر خرها بوده، کبريت میکشند و با آتش گرفتن جُل خر و سوختن حيوان زبان بسته، او به سوی ده میدود و به ميان کپرها میافتد و روستا را به آتش میکشد.
23. مانند آن چه در «نبی دانيال» شوش هست.
24. ماری است خاکی رنگ که از پشت گردن تا انتهای دم خطی قرمز دارد و خود را چندين متر پرتاب میکند و گويا بسيار زهری است. در کتاب مارهای ايران، نوشته دکتر محمود لطيفی، از انتشارات سازمان حفاظت محيط زيست، پاييز 1364، عکس و توضيحی درباره چنين ماری در ميان مارهای سمی و نيمه سمی خوزستان نيافتم. تنها يک عکس با مشخصات رنگ و خط قرمز گفته شده در کتاب بود که آن را به نام «مار قيطانی» و در زمره مارهای غير سمی خوزستان آورده بود.
25 . هنکلمن در مقاله خود «انشان» را «تل مليان» و «آياپير» را ايذه مینويسد.
26. درگذشت او پيش از پيدايش نوارهای کاست بوده است. اگر هم آوايی مانده باشد بايد بر روی نوارهايی باشد که سر آنها آزاد بود و با دست بر روی قرقرههای ضبط صوتهای قديمی پيچيده میشد. سنت او را تا حدودی ميشکال کرم الله ادامه داد که بعد از او صاحب نام ديگری برنخاست. اين روزها به جای صدای ساز و کِل زنان صدای ارگ و جيغ جوان ترها رونق بخش شادیها و عروسی هاست.
27.تا سالها قبل رامهرمز در مسير کوچ هر ساله لکلکها بود که لانه شان بر بادگيرها، بلندیهای ساختمان ها، منبعهای آب و پايههای برق بود. شعری محلی در رامهرمز بود که با «اون جو که پِنگِ ليلَقِه/ همه اش کِرِنجال و بَقِه» (آن جا که چنگال لک لک است/ تنها خرچنگ و قورباغه هست) پايان میيافت و کامل آن را نيافته ام. ديدن لک لکها بر بام خانهها که زوج زندگی میکردند و جور زيبايی سر خود را چرخانده و با نُک بلندشان آواز سر میدادند شادی آفرين بود.
28. دوست من آقاي مصطفي دورقي كه استاد زبان و ادبيات انگليسي دانشگاه آزاد اسلامي هستند خواسته است كه اطلاعات مختصر كتاب درباره دوارجهها يا دورقيها (پايين صفحه 116) به اين شرح تصحيح و تكميل شود: «دورقيها از تيرههاي قديمي و معروف قبيله بزرگ بني تميم ميباشند. دورقيها قبل از آمدن بني كعب به منطقه دورق يا شادگان در كنار بني خالد و اماره در كمال صلح و آرامش زندگي ميكردند. پس از آمدن بني كعب به منطقه دورق يا شادگان روابط دوستانه و محترمانه اي نيز با بني كعب برقرار نمودند تا آن جا كه بزرگان دوراجه مانند بدير دورقي همواره در تمامي فراز و نشيبها در كنار بني كعب بوده اند. دورقيها در ناحيه شمالي دورق زندگي ميكنند. عشاير اين قبيله بزرگ عبارتند از: بيت حاج يعقوب، البوناظر، البو عبدوالي، البوسوادي، البو حصار، البو موسي، بيت ترياگ، بيت سيّاح، بيت عاشور، شريفات، بيت زويّر، بيت سلمان، بيت عبود، بيت فريح، خوايه، بيت سَعَد، بيت مبارك و المعامره و بيت داود.»
منابع
Henkelmen‚ Wouter F.M. «From Gabae to Taoce: the Geography of central administrative province«، L’Archive de Fortifications de Persepolisـ État des questions et perspectives de recherché, Persika 12, Éditions de Boccard, 2008, pp. 303ـ316.
آلبوغبيش، عبدالرضا، جای امن گلولهها (خاطرات)، گفت و گو و تدوين جواد کامور بخشايش، تهران: سوره مهر، 1389.
ابنرحمان، عليرضا، بندر امام خمينی از منظر اسناد تاريخی، تهران: دفتر نشر معانی، 1388.
ـــــ ، نگاهی به تاريخ بندر امام خمينی با گذری به تاريخ خوزستان، تهران: دفتر نشر معانی، 1387.
ـــــ ، خاطراتی از بندر امام خمينی، تهران: دفتر نشر معانی، 1385.
بيگدلی، مهدی، تاريخ بيگدلیهای خوزستان، تهران: سامان دانش، 1384.
جوکار قنواتی، رضا، شناسنامه بهبهان، بهبهان: انتشارات توفيق، 1383، چاپ دوم.
ـــــ ، فرهنگ عاميانه مردم بهبهان، بهبهان: مؤسسه انتشارت توفيق بهبهان، 1379.
ـــــ، شعر و ادب خوزستان، ج1، ارجان و بهبهان، اهواز: انتشارات مؤسسه فرهنگی آيات، 1373.
حسين زاده، ظفر، مجنون بهبهان، بهبهان: انتشارات توفيق، 1377.
حسينی، فرج الله، توپچی بهبهانی (مجموعه داستان)، تهران: نشر روزگار، 1388.
ـــــ ، ابرهای ماداوا، تهران: روزگار، 1391.
دُرداری، نوروز، تاريخ اجتماعی و سياسی ايل بزرگ قشقايی، شيراز: انتشارات قشقايی، 1388.
رضوانی باغبادرانی، غلامعلی: گذر تاريخ از بغ آدران تا باغبادران، قم: انتشارات امام المنتظر(عج)، 1383.
رگبار مقدم، ماندنی، قيام 1316 طايفه علاء الدينی عليه حکومت رضا خان، ياسوج: انتشارات چويل، 1387.
عباسيان، فرجالله (فريدرامهرمزی)، رام اورمزد، ديار آزادگان (از آغاز تا بر افتادن سلسله پادشاهی قاجاريان)، تهران: انتشارات پازی تيگر و انتشارات آنزان، 1386.
فاطمی، موسی، «آداب عروسی لرکی ها، از خواستگاری تا پاگشا»، هنر مردم، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، سال سيزدهم، شماره 148، بهمن 1353، صص 60ـ52.
ـــــ ، «کلياتی از تاريخچه لرکیها مراسم عروسی»، سومين کنگره تحقيقات ايرانی، ج. 2، به کوشش محمد روشن، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، صص 399ـ374.
فرهاد مفرد، مجيده، تذکرة الفلاحيه شادگان (خلاصه ای از بيوگرافی شهرستان شادگان «فلاحيه»)، قم: طليعه نور، 1387.
قيصری، عيسی، مثلهای ماهشهری (مجموعه امثال، اصطلاحات حکمی و عبارات کنايیـ تمثيلی)، ويرايش و مقدمه ابراهيم قيصری، تهران: انتشارات دبير، 1389.
مجيدی کرائی، نورمحمد، تاريخ شهرستان بهبهان، [تهران]: به آفرين، 1378.
محمدميرکبنمسعودحسينی منشی، رياض الفردوس خانی، به کوشش ايرج افشار و فرشته صرافان، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار يزدی، 1385.
محمديان، قدرتالله، مربچه و گذشته ديرينه آن، قم: نشر ائمه، 1391.
محمودی بختياری، سياوش، جامعه شناسی کاربردی عشايری، اهواز: مهزيار، 1382.
نشاتی، فرخنده، ضرب المثلهای شيرين بهبهانی، بهبهان: انتشارات توفيق، 1383.
ــــ ، ضربالمثلهای شيرين بهبهانی و اصطلاحات عاميانه (جلد دوم)، قم: انتشارات ظهور، 1388 .
نجفی، يدالله؛ ارشاد، فرهنگ، پژوهشی درباره ويژگیهای اجتماعیـ اقتصادی لرکیهای ساکن خوزستان، دانشگاه شهيد چمران اهواز، 1368 (منتشر نشده).
نوذری، جليل، «پارههای خوزستانشناسی»، مزدکنامه 5، خواهان جمشيد کيانفر و پروين استخری،تهران: پروين استخری، 1391، صص 807ـ781.
يوسفی، حسين، آثار تاريخی و مذهبی رامهرمز، اهواز: نشر آيات، 1383.