تاریخ و فلسفه در اندیشه سید جمال الدین اسدآبادی
نویسنده: دکتر سیمین فصیحی
هدف اين پژوهش روشن ساختن و وضوح جایگاه فلسفه و تفکر انتقادی در انديشه سيدجمال است تا نشان داده شود که او چه ارزش و فایده ای برای فلسفه و تفکر انتقادی قائل بود ، چگونه از آن در طرح تجدد سنت استفاده کرد و نهایتاً نسبت بین دین و فلسفه را چگونه تبیین می کرد. اين بررسى نخست از زندگى و آثار وى شروع مىشود. شخصيت وى از دريچه نگاه متفكرين و مورخين مختلف مورد بررسى قرار مىگيرد و سپس به جایگاه فلسفه ، تفکر انتقادی و رابطه آنها با دین در اندیشه سید جمال پرداخته می شود.
كارنامه يك زندگى، نگاهى به زندگى، آثار و شخصيت سيد1
"الغريب فىالبلدان و الطريد عن الاوطان». در سال 1255 ق / 1839 م و به ظن قوى در قريه اسدآباد همدان بهدنيا آمد. ظن قوى از آن جهت كه گرچه «اين شخص عجيب و غريب وحيد زمان و نادره دوران را جمعى كثير، از مردم اسدآباد همدان ايران دانند، طايفه و فاميلش را نشان مىدهند.»( ناظمالاسلام كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، مقدمه، ص 70). ولى گروه ديگرى از جمله صاحب كتاب مشاهيرالشرق، جرجى زيدان،محل تولد او را قريه اسعداباد از قراء گز از توابع كابل مىداند(به نقل از ناظمالاسلام كرمانى، پيشين، ص 70).
درباره اين ابهام كه وطن سيد كجاست، خود سيد را احتمالاً بيش از همه بايد مقصر دانست چرا كه او خود را كابلى، افغانى، استانبولى، اسدآبادى مىنامد. شايد وى بهدليل مبارزات خويش، تمايل داشت كه ناشناخته بماند. اما امروز در پرتو انتشار اسناد و گزارشات و خاطرات و تحقيقات مورخين و محققين، سيد را بايد ايرانىالاصل و اهل اسدآباد همدان دانست و بقيه ماجراهايش را تعقيب كرد.2
سيد با علوم اسلامى آشنا بود و قدرى هم علوم اروپايى آموخت. به كشورهاى و شهرهای مختلف هند، افغانستان، مصر، لندن، پاريس، مسكو سفر كرد و در هر كجا به اقتضاى شرايط اقداماتى را صورت داد. هسته اصلى اين اقدامات مبارزه عليه سياستهاى بريتانيا در آن زمان بود. مبارزات ضد امپرياليستى سيد او را به يك شخصيت پرنفوذ اجتماعى مبدل ساخت . طى اقامت در پاريس با همراهی دوست و مريدش شيخ محمدعبده، مفتى اسبق مصر كه به سبب شركت در مبارزات مليون در 1882م از كشورش اخراج شده بود، هفتهنامه عربى زبان «عروةالوثقى» كه عمدتاً سياسى و سخت ضدانگليسى بود، منتشر كرد. اين نشريه پس از انتشار 18 شماره متوقف گرديد. حكومت انگليس كه از شدت حملات ونفوذ فزاينده آن هراسيده بود، ورودش به هند را متوقف ساخت و يحتمل از تمهيدات ديگرى نيز جهت پايان دادن به حيات اين جريده استفاده كرد. سيدجمال كه طى اقامت در پاريس، قدرى فرانسه آموخته بود، نظريات خود را در مطبوعات اروپايى مطرح كرد و همچنين با رنان به مباحثهاى فلسفى پيرامون «اسلام و علم» پرداخت. مقالات سياسى وى درباره انگلستان، روسيه، تركيه و مصر در مطبوعات انگليس درج گرديد و سياستمداران برجسته وقت انگليسى او را بهعنوان شخصيت برجسته و درعين حال هراسانگيز تلقى مىكردند.3
در سال 1302ق/ 1885م «ويلفريد بلنت» سيد را به لندن دعوت كرد. وى سه ماه در خانه بلنت ماند و ترتيبى داده شد كه سيدجمالالدين با «سر دروموند ولف» ـ كه نماينده انگليس در مصر شده بود و قبل از عزيمتش به آنجا به قصد جلب دولت عثمانى به دوستى و حتى اتحاد آن دولت و ساير دول اسلامى با انگليس به استانبول سفر مىكرد ـ به استانبول برود. وجود سيد را بهدليل نفوذ وى در دربار عثمانى و خود سلطان، براى پيشرفت مقصود خود مفيد مىدانستند. ولى در وهله آخر، با آنكه بليط راه سيد هم خريدارى شده بود از آن خيال منصرف شد و سيدجمالالدين از اين مسئله رنجيده خاطر شد.4
سيد در ربيعالاول 1304ق/1886م به دعوت محمدحسن خان اعتمادالسلطنه و با اجازه شاه به تهران رفت امّا در حضور شاه سخنانى به زبان آورد كه شاه را نسبت به بقاى او در پايتخت بدبين كرد. وى با كمال جرأت و صراحت، راجع به خرابى اوضاع مملكت و لزوم اصلاحات سخن گفت. قريب چهارماه در تهران ماند و سپس عازم روسيه گرديد.5
سيد در سال 1306ق/1888م مجدداً به دعوت شاه به ايران رفت و در خانه امينالضرب سكونت گزيد. «اينبار مردم بيشتر دور سيد را گرفتند و مجالس سرى برپا شد. امينالسلطان شاه را ترسانيد كه عماً قريب حوزه سلطنت ايران را از هم خواهد پاشيد.» چون سيد مىدانست كه عاقبت درصدد اذيت و صدمهاش برخواهند آمد، به حضرت عبدالعظيم نقل مكان كرد و قريب هفت ماه در آنجا بهسر برد و بهدعوت مردم پرداخت و مفاسد سلطنت استبداد وى را آشكار ساخت. عاقبت شاه، حكم تبعيد وى را صادر كرد. باقى داستان زندگى سيد عبارت است از تبعيد به خانقين و رسيدن او به بصره و نوشتن نامه معروف خود به ميرزا حسن شيرازى مجتهد مقيم سامرا و تحريك او به مداخله در امور سياسى و برضد نفوذ اجانب و امتيازتنباكو و رفتن به لندن و ملاقات با ميرزا ملكمخان و تأسيس روزنامه عربى ضياءالخافقين و سعى دولت انگليس در تعطيل آن روزنامه به وسايل عجيب و رفتن سيد به استانبول به دعوت سلطان عثمانى (اواخر سال 1309 ق) و اقامت او با اعزاز در آنجا نزديك قصر سلطان و تغيير خاطر سلطان به او بعدها، تا آنكه مبتلا به مرض سرطان در زبان شد و در 5 شوال 1314 ق / 1897 م درگذشت.6
زندگى ناآرام سید با تحولات، ماجراها و درگيرىهاى فراوانى روبرو بود . او يك رجل سياسى فعال و درعين حال يك صاحبنظر بود كه هركجا قدم مىنهاد، هم دوستان و مريدانى وفادار و صميمى مىيافت و هم رقيبان ومعاندانى كه كينتوزى كرده، آوارهاش کرده و از نقطهاى به نقطه ديگر خواندند. هرجا كه رفت ، درارتباط وسيع و مستقيم با رجال سرشناسى سياسى و مذهبى و مردم متوسط قرار گرفت و آنان را به فعاليت و سازماندهى سياسى ترغيب کرد. و بههمين دليل، هراس صاحبان قدرت را در حوزه سياسى، فرهنگى و روحانى بر انگیخت و سيل تهمت و افترا را به سوى او روانه کرد. عليه او نوشتهاند: «به لباس اهل علم و فضل درآمده، مقاصد فاسده خود را زير سجاده و ردا پنهان نموده، با مردمان معقول انيس و با فضل جليس گشت. ظاهر حالش را به حيله فضل برآراست و به حيله و تزوير طرف وثوق مردمان ساده لوح شد.... در مصطبه تعليم و تدريس نشست و در ظرف اندك مدتى بسيارى از طالبان علم در حلقه درسش جاى گرفتند. چون بازار خود را گرم ديد... على رئوس الاشهاد اظهار زندقه نمود، حاشا و ثم حاشا نبوت را بهعنوان صنعت يابد نمود.»7
اين اظهار نظر پيش از هر چيز نشان مىدهد كه وى شخصيتى باجاذبه و نفوذ بوده كه مخاطبان و شاگران خود را بهشدت تحتتأثير قرار مىداد. و به اعتبار فكر و جاذبه كلام و منش خويش معتقدان، مريدان و دوستانى يافته است كه شيفته او بودند. از زمره اين دوستان مىتوان از شيخ محمدعبده مفتىالازهر و اصلاح طلب معروف مصرى و حاج محمدحسن امينالضرب،تاجر بزرگ ايران نام برد. حاجى او را «شمسالعارفين و قبلة العلماء و المجتهدين» نيز مىنامد.8
ذكاءالملك مىگويد، سيد هفت زبان را بخوبى تكلم مىكرد، فارسى، تركى همدانى، تركى اسلامبولى، فرانسه، روسى، انگليسى، عربى، افغانى و عبرى هم مىدانست.9 ناظمالاسلام كرمانى وى را «شخص عجيب و غريب، وحيد زمان، نادره دوران» مىنامد تقىزاده مىگويد، «اين شخص جهانشهرت از ابتداى عمر تأثير عجيبى در عامه داشت. چشمهاى جذاب و مغناطيسى و استقلال فكر و شخصيت ممتاز و بلاغت زبان و فصاحت قلم و حافظه بسيار فوقالعاده داشت و علم و فضل و اطلاع وسيع برعلوم اسلامى از معقول و منقول و تاريخ و تسلط عظيم در زبان عربى داشت.10 گاه او را از جهت آگاهى در حكمت و فلسفه تاريخى و اجتماعى و سياسى و مبارزه با اوهام و خرافات و تقليد، همتاى ابن خلدون شمردهاند.11 اعتمادالسطنه درمورد وىمىنويسد، «در علوم عتيقه و فنون جديده مقامى بلند يافته مردم ايران را بهوجود وى جاى افتخار است... گروهى از دانشپژوهان جامع ازهر بروى تلمذ مىكردند و بسيارى از روزنامجات مصريه را فىالحقيقه وى در تحت افادت و بلاغت آورد.»12 درمورد افكار واعمال سيدجمالالدين نيز همين گونه است، وى را «مبارزى ميهندوست و دشمن ستمكاران و خودكامگان»13 خواندهاند كه «در تاريخ تحولات اجتماعى و سياسى اسلام، در طليعه پايهگذاران آزادى، برابر و برادرى، درخشندگى خاص دارد».14مريدانش روى داد... نويسندگان امروزى عرب، از هر حزب و دسته او را يكى از پايهگذاران اصلى جنبش عرب در راه يگانگى و استقلال مىشمارند. در تركيه فكر مشروطهخواهى و ترقىخواهى خاصه در مبانى آموزش و تربيت، با ذكر مكرر نام او همراه است. در ايران مورخان انقلاب مشروطيت در شناخت قدر و مقام او در بروز انقلاب همداستانند»؛15ولى حاجى محمدحسين امينالضرب ثانى نظر ديگرى دارد، توصيف كوتاه حاج ميرزا محمدحسين امينالضرب ثانى كه سيد را بخوبى مىشناسد ولى به قول خودش برخلاف پدر، به او عقيده دينى نداشته، توصيف معقولى است از سيد. او مىنويسد: هرچند مشاراليه اكملين دهر و افاضل عالم و ازجمله مشاهير است اما بنده شخصاً تردستى ايشان را زيادتر از مراتب كمالات ايشان مىدانم. متهور بود. شجاع بود، فيلسوف بود نه چندان».16همچنانكه ملاحظه شد، فاصله نظرات موافق و مخالف پيرامون سيد و شخصيت او به راستى عميق است و اين برمىگردد از يك سو به منظر نگاه بررسى كنندگان آرا و از ديگر سو شخصيت پيچيده و ناشناخته وى. عليرغم گذشت بيش از يك قرن از درگذشت وى بهرغم نگارش آثار متفاوت و مقالات عديده درباره او و ابعاد مختلف زندگى، شخصيت، آرا، اهداف، سلوك و منش سياسى و اعتقادى وى، هنوز زواياى مختلفى از حيات فردى و سياسى و فكرى وى در هالهاى از ابهام باقى مانده است. كثرت مطالعات و تحقيقات درباره سيدجمال از زمان او تاكنون، قضاوتهاى متضاد و متعارض درباره او از يك سو نشان از اهميت شخصيت وى و تأثير و استمرار عقايد او دارد و از ديگر سو گواهى است براينكه ابهامها درباره مردى كه وى را نابغه شرق و برخى سياستگر خواندهاند، همچنان باقى است.17
آثار سيدجمال نيز گستردهاند و حوزههاى زيادى را دربر مىگيرند. يكى از سادهترين كتابشناسىها را حدود پنجاه سال قبل ميرزا صفاتالله جمالى فرزند ميرزا لطفاللهخان جمالى (خواهرزاده سيد) بهدست داده است كه براى نخستين بار در تهران توسط موسسه ابنسينا و تحت عنوان «اسناد و مدارك درباره ايرانىالاصل بودن سيدجمالالدين اسدآبادى» به چاپ رسيد. از آن زمان تاكنون مطالب زياد ديگرى به زبان فارسى و عربى از سيد يافت شدهاند كه به كوشش مجدانه سيدهادى خسروشاهى منتشر شدهاند. به حكم موضوع ،توجه اين پژوهش، بيشتر به بخشى از آثار اوست كه جنبه فلسفى دارند كه ازجمله آنها مىتوان به مقالات فوايد فلسفه، حقيقت درباره فرقه ـ نيچريه و نيچريها، اسلام و علم، قضا و قدر و سعادت انسان و تفسير مفسر و... اشاره كرد.
مقام فلسفه و تفكر انتقادى در انديشه سيدجمال
در قطعهاى زيبا و دقيق، سيدجمال نخست تعريفى از علم بهدست مىدهد، سپس انواع علوم را برمىشمارد و درنهايت به مقام فلسفه به «منزله روح جامع كلى از براى جميع علوم» مىرسد. درنظر سيدجمال «علم را حد و پايانى نيست و محسنات علم را اندازه و نهايتى نى! ... و ديگر آنكه در بيان علم و شرف آن هزارها فصحا و هزارها بلغا و هزارها حكما، افكار خود را بيان كردهاند. پس چه دشوار است كه در اينجا شخصى سخن نوى براند ولكن با وجود اين، طبيعت قبول نمىكند كه فضيلت او را بيان نكيند. پس مىگوييم كه اگر كسى غور كند، خواهد دانست كه سلطان عالم، علم است و به غير علم نه پادشاهى بوده است و نه هست و نه خواهد بود»18
اما هر علمى را موضوعى است «خاص و به غير از لوازم و عوارض آن موضوع خاص، در چيز ديگرى بحث نمىكند مثلاً علم فيزيك از خواص اجسام كه در عالم خارج موجود است و بر آن كيفيت خاصه خود مىباشد، بحث مىكند و بر امور ديگر كه در عالم انسانى لازم است، متعرض نمىشود. علم كيميا، در خواص اجسام از حيثيت تحليل و تركيب سخن مىراند و علم نباتات يعنى علم بوتانى، فقط نباتات را موردبحث خود قرار مىدهد و علم حساب از كم منفصل و هندسه از كم متصل و همچنين ساير علوم... هيچيك از اين علوم در امور خارج از موضوع خود بحث نمىكند... هريك از اين علوم كه موضوع آنها امرى است خاص، بهمنزله عضوى است از براى شخص علم و هيچيك از اينها منفرداً و منفصلاً نمىتواند كه حفظ وجود خود نمايد و موجب منفعت از براى عالم انسانى بشود.»19
سيدجمال سپس ارتباط علوم را با يكديگر بررسى مىكند و چون ازنظر او «هريك از اين علوم در وجود خود مربوط به علم ديگرى است»، درصدد برمىآيد تا رشتهاى كه اين علوم را به هم مربوط مىكند و در آن روح مىدمد را پيدا كند و از اين طريق است كه به فلسفه مىرسد: «پس علمى بايد كه آن به منزله روح جامع كلى از براى جميع علوم بوده باشد، تا آنكه صيانت وجود آنها را نموده، هريكى از آنها را به موارد خود بكار برد و سبب ترقى هريك از آن علوم گردد و آن علم كه به منزله روح جامع و به پايه قوت حافظه و علت مبقيه بوده باشد، آن علم فلسفه يعنى حكمت است. زيرا آنكه موضوع آن عام است و علم فلسفه است كه لوازم انسانى را بر انسان نشان مىدهد و حاجات به علوم را آشكار مىسازد و هريك از علوم را به موارد لائقه خود بهكار مىبرد و اگر فلسفه در امتى از امم نبوده باشد و همه آحاد آن امت عالم بوده باشند، به آن علومى كه موضوعات آن خاص است، ممكن نيست كه آن علوم در آن امت مدت يك قرن ـ يعنى صد سال، بماند و ممكن نيست كه آن امت، بدون روح فلسفه استنتاج نتايج از آن علوم كند».20
وى بر استدلال خويش مثال مىآورد و سپس نتيجه مىگيرد كه:«مسلمانان صدر اول را هيچ علمى نبود. لكن به واسطه ديانت اسلاميه در آنها يك روح فلسفى پيدا شده بود و به واسطه آن روح فلسفى، از امور كليه عالم و لوازم انسانى بحث كردن گرفتند و اين سبب شد كه آنها جميع آن علوم را كه موضوع آن خاص بود در زمان منصور دوانقى از سريانى و پارسى و يونانى به عربى ترجمه نموده در اندك زمانى استحصال نمودند. فلسفه است كه انسان را بر انسان مىفهماند و شرف انسان را بيان مىكند و طريق لائقه را به او نشان مىدهد. هر امتى كه روى به تنزل نهاده است، اول نقصى كه در آنها حاصل شده است در روح فلسفى حاصل شده است، پس از آن نقص در ساير علوم و آداب و معاشرت آنها سرايت كرده است.»21
وى با اشاره به شوم بختىهاى مسلمانان، بانگ برمى دارد كه خاك بر سر حكيم و حكمتى كه نداند دود از چراغ برمىخيزد و چرا فرو مىنشنيد. اين قطعه كمنظير را چنين شروع مىكند: «علم حكمت، آن علمى است كه بحث از احوال موجودات خارجيه مىكند و علل اسباب و لوازم و ملزومات آن را بيان مىكند. عجيب آن است كه علماى ما صدرى و شمسالبازغه مىخوانند و از روى فخر خود را حكيم مىنامند و با وجود اين، دست چپ خود را از دست راست نمىشناسند و نمىپرسند كه ما كيستيم؟ و چيستيم؟ و ما را چه بايد و چه شايد؟ و هيچگاه از اسباب اين تاربرقىها، 22اگنيپوتها23و ريل گارىها24سوال نمىكنند.
عجبتر آنست كه يك لمپى25 در پيش خود نهاده از اول شب تا صبح شمسالبازعه رامطالعه مىكنند و يك بار در اين معنى فكر نمىكنند كه چرا اگر شيشه او را برداريم، دود بسيار از آن حاصل مىشود و چون شيشه را بگذاريم هيچ دودى از او پيدا نمىشود؟ «خاك بر سر اينگونه حكيم و خاك بر سر اينگونه حكمت.»26
آنچه در استدلال سيدجمال پيرامون علم و فلسفه و حكمت قابلتوجه است، نشاندن آن برپايه استدلال و به تعبير خودش برهان است: «علماى ما در اين زمان علم را بر دو قسم كردهاند يكى را مىگويند علم مسلمانان و يكى را مىگويند علم فرنگ! و از اين جهت منع مىكنند ديگران را از تعليم بعضى از علوم نافعه و اين را نفهميدند كه علم، آن چيز شريفى است كه به هيچ طايفه نسبت داده نمىشود و به چيز ديگر شناخته نمىشود. بلكه هر چيز شناخته مىشود به علم شناخته مىشود و هر طايفه كه معروف مىگردد به علم معروف مىگردد، انسانها را بايد به علم نسبت داد، نه علم را به انسانها.»27
در مقاله مهم ديگرى تحتعنوان فوائد فلسفه، سيد نخست سوال مىكند كه فلسفه چيست و غايت آن كدام است؟ «سبب حقيقى حصول آن در عالم انسانى كدام چيز تواند بود؟ و موجب اصلى انتشار آن در مسلمانان چه بوده است؟ و نسخه جامعه و گرامىنامهاش كدام است و پايان و نهايتش كجاست»؟28
و پاسخ مىدهد كه: «فلسفه خروج از مضيق مدارك حيوانيت است بهسوى فضاى واسع مشاعر انسانيت... به انوار خرد غريزى...»29 و ادامه مىدهد و روشن مىگرداند كه:«فلسفه را حد و پايانى نيست و اندازه ندارد و به هر درجه از درجات آن اگر فىحد ذاتها ملاحظه شود، كمال است و چون به درجه عاليتر نظر افتد، نقص شمرده مىشود. وقوف در درجه از درجات آن يا ناشى است از غفلت و ذهول30 و يا از كورى و جهل مركب و يا از دون همتى و خست فطرت و تأليفات حكماى اسلاميه را به قطعنظر از عدم كفايت اضعاف آنها، از براى حصول كمال انسانى، از چندين وجه نقص و ناتمامى مىباشد.»31 يكى ديگر از نوشتهها و مباحثاتى كه مىتواند اهميت مقام فلسفه و تفكر انتقادى، در نزد سيد را براى ما روشن سازد، مباحثات وى با ارنست رنان است. هما ناطق در اين مورد مطلب خواندنى و نتايجى ويژه ارائه داده است: «ارنست رنان مىگويد كه: بنا به تقاضاى جمالالدين در سوربن، سخنرانى تحت عنوان «اسلاميسم و علم» ايراد كرد. متن اين سخنرانى در روزنامه دبا Debatsشماره 3 مارس 1883 م انتشار يافت. اين سخنرانى جنجال زيادى برانگيخت. در ميان نقدهايى كه انتشار يافت، يك يادداشت و يك پاسخ از سيدجمالالدين بود.
مجموعاً در برداشت رنان، اسلام دين سخت و خشنى است كه روحيه مردمى را انعكاس مىدهد كه از باورهاى اسطورهاى بىخبرند. ازنظر وى محمد، پيامبرى بدون معجزه است. مردى در ميان مردم ديگر. مردى كه مىتواند گناه كند و مدام از خدا طلب عفو و بخشش مىكند. از نظر رنان تنها تشيع است كه در اسلام، اساطير تاريخ ماقبل اسلامى را وارد كرده است و بدينترتيب سنتها، احاديث جادويى، معجزه و ماوراءالطبيعه را در اين دين غنا بخشيده است.
درخصوص رابطه مشخص اسلام و علم ـ رنان معتقد است كه اسلام، راه ورود علم را به كشورهاى مسلمان بسته است و بهجز ايران، كه موردتحقير مسلمانان است، علم طبيعت را كه رقيبى براى خدا قلمداد مىشد و علم تاريخ را كه شامل زمانهاى پيش از اسلام نيز مىشد و درنتيجه مىتوانست اشتباهات جاهليت را دوباره تكرار كند، كنار مىگذارد.
كنفرانس رنان، مسائلى را برانگيخت. عكسالعمل سيدجمال به اين كنفرانس بسيار متعادل و غيرمترقبه بود. در يادداشتى كه در همين مورد منتشر كرد، نوشت كه سخنانى كه فيلسوف فرانسوى ايراد كرده است، «مبتنى بر استدلات و شواهد و قرائن تاريخى بسيار بوده است». او اضافه كرد كه رنان «آداب و تربيت متمدنانه را رعايت كرده و محترم شمرده است.»
درنتيجه در پاسخ متأخرش به رنان كه در روزنامه Debats 18 مه 1883 انتشار يافت. سيدجمال تنها مطالب كنفرانس را شرح مىدهد و تنها آنچه كه به نظرش ناعادلانه مىآيد در نسبت دادن عدم تحمل عقيده مخالف به اسلام بود. درحاليكه بهنظر افغانى «تمام مذاهب، هر كدام به نحوى، تساهل و تسامح ندارند» و اين تنها شامل حال اسلام نمىشود وى با قبول اينكه دين اسلام مانعى درجهت پيشرفت علمى بوده است، مىگويد: تا زمانى كه بشريت هست، مبارزه ميان اعتقاد جزم و قضاوت آزاد، ميان دين و فلسفه هست. اما اگر تعقل و استدلال فلسفى براى نخبگان است، ايدهآل مدهبى براى مردم مىماند.32
ناطق معتقد است كه در پاسخ وى به رنان جوهر افكار وى روشن مىشود. وى مىگويد: يك ايدهآل مذهبى براى مردم لازم است، درنتيجه تنها شرايط سياسى باعث شد كه وى به نفع يك جنبش مذهبى موضع بگيرد درحاليكه درنظر افغانى، روح علمى در درجه اول قرار داشت و دراينجاست كه نظرات وى به شيخيه نزديك مىشود. ازنظر وى عالم، فيلسوف، شاعر، تجسم مهدى و نجات دهند مذهب شيعهاند و قبل از هر چيز يك رسالت اجتماعى دارند و دانششان كه شناخته مىشود و تحقق مىيابد، مىبايست ضرورتاً يك تحول اجتماعى را بدنبال داشته باشد درجهتى كه جوامعى كه در آن زندگى مىكنند را به سمت درستى سوق دهد.
ناطق سپس جمعبندى مىكند كه فلسفه در نزد اسدآبادى، علم كمال است. با فلسفه تحول اجتماعى ممكن مىشود، فلسفه هنر زندگى است. اوست كه به انسان علت وجود مىدهد. نيازهايش را توضيح مىدهد و به سمت ديگر شاخصهاى علم مىكشاند. كارفيلسوف همان كار پيامبر است و تنها در سه چيز با هم تفاوت دارند؟
1ـ براى پيامبر حقيقت امور از طريق الهام و وحى روشن و آشكار مىشود. براى فيلسوف از طريق استدلال و دليل.
2ـ پيامبر نمىتواند اشتباه كند، فيلسوف چرا.
3ـ حكم فلسفى، جهانى است و به شاخصههاى ويژه هر عصرى كارى ندارد، حكم پيامبران مربوط به عصر است و از اينروست كه احكام پيامبران با يكديگر متفاوت است.33 دراينجا براى مستدلتر كردن نتايجى كه در پايان اين قسمت خواهد آمد، و به بحث بعدى ما نيز مربوط مىشود، نخست قسمتى از سخنان رنان، سپس بخشى از پاسخ سيد و درنهايت پاسح رنان به سيد را مىآوريم ..
رنان در سخنان خويش پيرامون اين نكات سخن گفت: 1ـ اينكه در بهكار بردن كلمات و اصطلاحاتى كه مربوط به ملل و نژادها مىشود بايد دقت كافى نمود. تغييرات عميقى كه در طول زمان در وضع و حال آنها رخ مىدهد، آنها را ثابت نگه نمىدارد، وقتى كه صحبت از يونانيان يا روميان يا اعراب به ميان مىآمد، منظور هميشه مردمان ثابتى نيست. «ما فرانسوىها از لحاظ لفظ و زبان رومى هستيم، از لحاظ تمدن يونانى و از لحاظ دين يهودى»، مفهوم فرانسوى بدون توجه به تحول آن در طول تاريخ برمعناى واقعى كلمه دلالت نمىكند، مفاهيم «علم عربى»، «فلسفه عربى»، «هنر عربى»، «علم اسلامى» «تمدن اسلامى» بهخودى خود فاقد معنى و مبهم است. اينها پيش از آنكه نتيجه فعاليت ملل عرب باشد، محصول ملتهاى غير عرب است. «هريك از ما كه اندك اطلاعى از جريانات اين روزگار داشته باشد، بهوضوح از عقبماندگى كنونى كشورهاى مسلمان و از انحطاط دولتهايى كه پاىبند اسلاماند و از توخالى بودن فكر نژادهايى كه منحصراً فرهنگ و تربيت خود را از اين دين مىگيرند باخبر است. تمام كسانى كه به مشرق زمين يا آفريقا رفتهاند از اين امر به شگفتى افتادهاند كه ذهن يك مسلمان تاچه حد محدود است. چنانكه گويى در ديوارى آهنين محصور و دربسته است و به هيچوجه شايسته يادگيرى و دريافت علم و افكار جديد نيست... ايران استثناست، اين كشور استعداد و نبوغ شخصى خود را نگه داشته است، ايرانيان بيشتر شيعهاند تا مسلمان».34
تمدن بيشتر نتيجه فكر ايرانى و فلسفه بيشتر نتيجه فكر نصارى نسطورى و بتپرستان حرانى است و فلاسفهاى چون الكندى، فارابى، ابنسينا، ابنرشد هيچكدام جز الكندى عرب نبودند. نسبت دادن علم و فلسفه و تمدن به عرب خطاست و اسلام فرسنگها از اصالت عقل يا از علم فاصله داشته است. تا وقتى اسلام در دست نژاد عرب بود، يعنى در زمان خلفاى راشدين و در دورة بنىاميه، هيچ جريان فكرى بهوجود نيامد. ولى پس از اينكه ايرانيان براى برانداختن بنىاميه و روى كار آوردن عباسيان قيام كردند مركز اسلام به منطقه دجله و فرات منتقل شد و اين منطقه مركز يكى از درخشانترين تمدنهاى شرق گرديد.»35 «روح اين تمدن آميختهاى است از عناصر گوناگون و تفوق در بين اين عناصر از آن پارسيان و مسيحيان بود.»36
«اسلام مبتنى بر وحدت غيرقابل امتياز امر معنوى و امر دنيوى است، آن حكومت صرف عقيده جزمى است و اين سنگينترين زنجيرى است كه تابحال نظير آن بر بشريت تحميل نشده است.» اسلام مردم را به تحصيل علم و فلسفه و بحث آزاد تشجيع نمىكند. ايمان مسلمانان موجب دورى آنها از علوم واقعى مىشد و بهدست خود عملاً در انحطاط باقى مىماند. «اسلام براى عقل انسان زيانآور بوده است.» «وجه مشخصه مسلمان نفرتى است كه از علم دارد. او دنبال اختناق است، آن هم اختناقى بىفايده و زيانبخش.»
رنان سخنان خود را اين چنين به پايان مىبرد. «علم روح جامعه است، زيرا علم نفس علم است. علم موجب تفوق نظامى و صنعتى مىشود و روزى فرا خواهد رسيد كه موجب تفوق اجتماعى نيز بشود. يعنى جامعهاى بهوجود بياورد كه در آن عدالتى متناسب با ماهيت جهان تحقق يابد... من عميقاً اعتقاد دارم كه علم درجهت خير است. اگر خطرى هم از آن ناشى شود باز خود علم مىتواند، آن را جبران كند و آخرالامر علم در خدمت ترقى و پيشرفت خواهد بود، منظورم پيشرفت واقعى است، پيشرفت غيرقابل تفكيك از احترام به آزادى و انسان».37
دو ماه پس از انتشار سخنرانى رنان در مجله دبا Debats، سيدجمال نقدى به زبان عربى نوشت كه پس از ترجمه در 16 رجب 1300ه.ق، مطابق با 18 مه 1883 م در همان نشريه درج گرديد. وى پس از ذكر مقدماتى به اصل مطلب مىپردازد و مىنويسد كه: «سخنرانى آقاى رنان حاوى دو نكته اصلى است: سعى فيلسوف بزرگ اثبات اين مطلب است كه دين اسلام ذاتاً مخالف توسعه علم است و اعراب طبيعتاً هيچ رغبتى به علم مابعدالطبيعه و فلسفه ندارند.»38
وى ادامه مىدهد «اما راجع به نكته اول بايد بگويم. پس از آن انسان اين كنفرانس را از اول تا آخرش مىخواند، از خود مىپرسد كه آيا اين وضع از نفس دين اسلام ناشى مىشود يا از نحوه توسعه آن در جهان. از خلق و عادات و استعدادهاى مردمى كه اين دين را پذيرفتهاند و يا از رسوم و آداب مردم كشورهايى كه اين دين بدآنها تحميل شده است.»39
سپس سيد به تشريح اين مطلب مىپردازد كه آنچه درمورد روزگار مسلمانان آمده است، نمونه آن در دينهاى ديگر و ازجمله مسيحيت نيز بوده است. مىگويد:«پيشوايان محترم كليساى كاتوليك حتى تا بدينروز اسلحههاى خود را بر زمين نگذاشتهاند، هنوز با آن چيزى كه روحيه خطا و سرگيجه مىنامند مشغول مبارزه هستند. من بخوبى از مشكلاتى كه مسلمانان براى رسيدن به همان درجه تمدن بايد برطرف سازند آگاهم.»40
سپس سيد در پاسخ به آنچه كه آقاى رنان درمورد قوم عرب گفته است، مىگويد: «ملت عرب از حالت توحشى كه داشت بيرون آمد و در راه پيشرفت علمى و ذهنى گام برداشت، و اين سير را بهسرعتى انجام داد كه در هيچ چيز نظير آن را نمىتوان يافت جز در فتوحات سياسىاش، درواقع در مدت يك قرن مردم تقريباً تمام علوم يونانى و ايرانى را جذب كردند، علومى كه در مهد كشورهاى خود طى قرون بهطور بطىء پيشرفت داشت ولى بعد از قلمرو شبه جزيره عربستان تا كوههاى هيماليا و قلههاى پيرنه بسط يافت، بايد گفت علوم بهطور شفگتآورى در ميان اعراب در تمام كشورهايى كه زير سلطه آنها بود بسط يافت... اعراب گرچه در ابتدا نادان و بدوى بودند باز آنچه را توسط ملل متمدن قبلى كنار گذاشته شده بود بدست گرفتند و دوباره مشعل خاموش شده علم را برافروختند و به رشتههاى علمى بهطور بىسابقهاى بسط و درخش دادند. آيا همين امر نشان و دليل عشق طبيعى آنها به علم نيست درست است كه اعراب فلسفه را از يونان گرفتند و آنچه را كه موجب شهرت ايرانيان شده بود نيز اقتباس كردند، اما علاوه بر بسط و ترويج علوم كه درواقع مزد و اجر فتوحاتشان بود، با دقت و امانت و سليقه نادرى بدآنهاتكامل بخشيدند».41
«فرانسوىها و آلمانىها و انگليسىها آنقدر از روم و بيزانس دور نبودند كه عربها بودند و بديهى است كه بهرهبردارى از گنجينههاى علوم اين دو تمدن براى آنها آسانتر بود، با اين حال استفاده نكردند تا اين كه آن روزى فرا رسيد كه مشعل تمدن عربى بر قله كوههاى بيزانس شروع به نورافشانى كرد و روشنايى خودش را بر غرب تابش داد.»42
در انتهاى جوابيه، سيدجمال نقد خود را اينگونه ختم مىكند:«عقل با عامه و جماهير خلق موافق نيست و تعليمات آن را جز عدهاى روشنفكر نخبه درك نمىكنند علم هر اندازه هم كه عالى باشد، باز كاملاً انسان را ارضا نمىكند. انسان تشنه آرمان است و مىخواهد به قلمروهاى تاريك و دوردستى برسد كه فلاسفه و دانشمندان نه مىتوانند آن را درك كنند و نه بررسى.»43
هنگامى كه پاسخ سيد منتشر شد، رنان در مقالهاى ديگر نوشت:«ديروز افكار صائبة شيخ جمالالدين را در موضوع كنفرانس اخير من در سوربن با شوق و ذوق بسيار خواندم، هيچ چيز مفيدتر از اين نيست كه انسان روح و فكر يك نفر آسيايى روشن ضمير را در آئينه افكار و اظهارات صادق و بىشائبه او مشاهد نمايد.»44
سپس رنان مىافزايد: «در اين بحث نفيسى كه شيخ جمالالدين آن را مورد تحقيق قرار داد. جز در يك نكته كه به حق بايد با يكديگر اختلاف داشته باشيم، اختلافى وجود ندارد...»45
«منظور اين نيست كه ما سهم روميان را در تاريخ تمدن درنظر نگيريم و يا سهم اعراب را، ولى افتخار هرآنچه به زبان لاتينى نوشته شده است، نصيب روم نمىشود، هرآنچه به يونانى نوشته شده است، يونانى نيست. و هرآنچه به عربى نوشته شده، از آثار مردم عرب نيست.» «آنچه در كشور اسلامى بروز كرده، از ثمرات اسلام نيست،... در جايى ديگر به جهت آنكه حق مطلب را ادا نكردهام و آنچه را درباره اسلام گفتهام و درمورد مسيحيت نگفتهام و اين كه فشار و تضييقات بين مسيحيان كمتر از آنچه بين مسلمانان رواج داشته، نبوده است. شيخ مرا بىانصاف خوانده و اين گفته او درست است. زيرا آنچه را گاليله از كاتوليكها ديده، بهتر از آن نيست كه «ابنرشد» از مسلمان ديده است.»46
سپس زنان نوشته خود را اينگونه به پايان مىرساند: «... شيخ جمالالدين يك رشته مطالب مهم در دسترس قرار داد كه درباره نظريه اساسى من، به من كمك كرده و آن عبارت است از اينكه اسلام در نيمه اول موجوديتش در سرزمينهاى اسلامى، مانع از حركت علمى نشد. ولى در نيمه دوم موجوديتش، حركت علمى دچار اختناق شد و به چنين خطرى مبتلا گرديد و اين مطلب باعث بدبختى اسلام است.»47
جمعبندى و خلاصهاى اگر بخواهيم از اين قسمت بدست دهيم اينكه:
1ـ شالوده گفتار اسدآبادى، يك پيشفرض قوى است مبنى بر اينكه دنياى مدرن مستلزم باور به عامليت و فاعليت انسانى است كه در «كنش باورى»، استفاده آزاد از خرد انسانى و قدرت سياسى و نظامى» بيان مىشود. در رويكرد اسدآبادى به مدرنيته، وجه انتقادى، گستردهتر از وجه اثباتگرايانه (پوزيتيويستى) است.48 آنچه اهميت محورى دارد اين است. كه اسدآبادى: مفهومسازى فلسفى خود را بر ايده تعلّق و استدلال منطقى بنا مىكند. «پدر و مادر علم، برهان است، و برهان نه گاليله است و نه ارسطو». «حق در آنجاست كه برهان بوده باشد». او ضرورت پاسخگويى به نيازهاى مادى انسان (آب، غدا، مسكن، بهداشت) را از طريق علم و تكنولوژى مىپذيرد؛ ولى با اين حال، او فلسفه انتقادى را مبناى علوم و تكنولوژى مىداند و مىگويد: «فلسفه علت اولاى توليد انشاى معارف، ايجاد علوم و اختراع صنايع و ابداع حرفه است.» علاوه بر اين، به اعتقاد وى؛ «برآورده ساختن نيازهاى مادى، پيشنيازى است كه ما را قادر مىسازد كه به روح خود توجه كنيم» صريحترين بيان تفكر انتقادى سيدجمال در مقالهاى كه در 18 مه 1883 در نشريه «دبا» Debats ، و در پاسخ به جمله ارنست رنان به اسلام، چاپ شده، بازتاب يافته است. در اين مقاله افغانى، بىپايگى نگرش نژادپرستانه زنان و بىپايگى اين استدلال وى را كه «اسلام ذاتاً و ماهيتاً درتقابل با تمدن مدرن است» را نشان مىدهد و در همانحال نيز تفكر انتقادى در زمينه فلسفى و علمى بر وحى را تحسين مىكند.
تجدد سنت در اندیشه سید جمال
سيد با همه متفكران هم عصر خويش متفاوت بود. او واجد انديشهاى مستقل بود و دعواى نجات امت اسلامى در سر داشت. در تمام عمر، مشرق زمينيان را به فرا گرفتن دانش و فن و به راه ترقى افكار مىخواند، در محفل دانشجويان هند، وى را مىپرستيدند، به آزاد فكرى مىشناختند و او داعى شعار آزادى، برابری و مساوات بود.
سيدجمال، بنيانگذار نهضت سلفيه، طراح اصلى اتحاد اسلام، ناقد استعمار و هجوم خارجى و ستايشگر فنآورى و دانش غربيان است. به تعبير مرحوم حائرى او را بايد از نخستين تميزدهندگان دو رويه تمدن بورژوازى غرب دانست. او ناقد همزمان سنت و مدرنيته است و در اين جهت گرچه بنابه طبيعت اشتغالات سياسى خويش، كمتر به نقادى ريشهاى آنها مىپردازد؛ اما حركت او را مىتوان نخستين تلاش براى تجدد سنت ارزيابى كرد. تمام تلاش اين بخش از نوشته نشان دادن همين مطلب است.
سيد در تحليل علل انحطاط مشرق زمين، ريشه نهايى آن را به جهل بازمىگرداند. اين جهل دو آفت اصلى در پى دارد، ركود فلسفه و خروج دين از پيام اصلى اوليهاش يعنى آزادى، برابرى و مساوات، مىنويسد: «دماغهاى منطقى ما مسلمانان، پر است از جميع خرافات و واهيات، بلكه هيچ فرقى در ميان افكار اينها و افكار عوام بازارى يافت نمىشود. حكماى ما دست چپ خود رااز دست راست نمىشناسند و نمىپرسند كه ما كيستيم؟ و چيستيم؟ و ما را چه بايد و چه شايد؟»
اين بىتوجهى به «ما را چه بايد و چه شايد» سبب شده است كه از درك معنى و جوهر دين كه همان عروج امم بر مدارك كمالات و صعود شعوب بر معارج و ارتقا قبابل بر مراقى فضايل و اطلاع طوايف انسانها بر دقايق حقايق و استحصال آنها سعادت تامه حقيقيه را در دار دنيا و آخرت...» است، بركنار بمانيم و هرگونه دركى از اين دست را با بىدينى مترادف بدانيم: «بىدينى ما اين است كه مىگوييم مناصب ديوان و خزائن ملت، عوض اينكه مثل امروز به دلخواه ارذال آلت خرابى دين و دولت باشد، بايد به فضلاى ملت، اسباب سعادت عامه بشود. خيانت بزرگ ما اين است كه مىگوييم كشتى دولت ما در ميان اين طوفان سفاهت، حكماً منهدم خواهد شد. و به حكم هر قانون شرعى و عقلى بر ذمه عقلاى دين واجب است كه بلاتأخير يك مجلس شوراى كبرى ملى ترتيب دهند و موافق اصول شرع مقدس، حقوق ملت و شرايط بقاى دولت را آنطورى كه بايد، مقرر و مستحكم بسازند.»49
در مقالهاى بنام فضايل دين اسلام كه درواقع خلاصهاى از آخرين بخش رساله «نيچريه» و در نقد سنت دينى است، تحصيل سعادت عامه مسلمين را به چهار شرط مشروط مىكند
1ـ بايد لوح عقول امم و قبايل از كدورات خرافات و زنگهاى عقايد باطله هميشه پاك بوده باشد زيرا آنكه عقيده خرافى حجابى است كثيف... دين اسلام اول ركن او اين است كه عقول را به صيقل توحيد و تنزيه از زنگ خرافات و كور اوهام و آلايش وهميات پاك سازد.
2ـ نفوس مسلمين بايد متصف بوده باشد به نهايت شرافت... دين اسلام، امتياز شرافت و جنسيت و صنفيت را از ميانه برمىدارد و مزيت افراد انسانيه را فقط بر كمال عقلى و نفسى قرار مىدهد كه كمتر دينى يافت مىشود كه اين مزيت در او بوده باشد.
3ـ بايد هر امتى از امم، عقايد خود را كه اول نقشه الواح عقولست بر براهين متقنه و ادله محكمه مؤسس سازند و ... دين اسلام آن يگانه دينى است كه... در هرجا خطاب به عقل مىكند و جميع سعادات را نتيجه خرد و بينش مىشمارد و...
4ـ بايد در هر امتى از امم، جماعتى به تعليم سايرين مشغول بوده باشند و در تحليه عقول آنها به معارف حقه كوتاهى نورزند... و از امر به معروف و نهى از منكر غافل نشوند و دين اسلام، اعظم فروض و واجبات آن، اين دوامر، يعنى تعليم و امر به معروف و نهى از منكر است و در ساير اديان آنقدر اهتمامى در اين دو امر نشده است.
در پايان مقاله، يعنى مقاله فضايل اسلام، سيد متفكرانه به طرح سوال مىپردازد: اگر كسى بگويد چون ديانت اسلاميه چنين است پس چرا مسلمانان بدين حالت محزنه مىباشند؟ جواب مىگويم: چون مسلمان بودند، چنانچه بودند و عالم هم به فضل آنها شهادت مىدهد و... و اما الان؟ پس بدين قول شريف اكتفا خواهم كرد: «ان الله لايغير ما بقومٍ حتىَ يغير و اما با نفسهم».50
چگونه اما مىتوان سرنوشت اين قوم را تغيير داد؟ با «تفسير مفسر» (شرح حقيقت تفسير قرآن كه به تفسير نيچرى شهرت دارد) كه عنوان مقاله ديگر سيد است. اين مقاله نقد «در تفسير قرآن» تأليف سر سيد احمدخان است. سيد با نوع تغيير او كه كوشش دارد همه امور غيبى را تأويل نمايد، مخالف است و آن را نوعى تهى كردن مذهب از حقايق مىداند. اين نقد ازنظر اين نوشته آئينه تمام نماى تجدد سنت دينى است كه گرچه «بر سبيل عجله نوشته شده» و قول داده شده كه «فى ما بعد سخن در اين تفسير و مقاصد مفسر» رانده خواهد شد، اما در آن، نقد سنت دينى فقط درصورت حفظ هويت دينى موردقبول قرار گرفته است وخروج از دين به بهانه مدنيت، به همان امراض مهلكه كه درحال هرم و ضعف، طبيعت انسان را عارض مىشود» و نيز «خدمت ديگران و توطئه دخول در كيش ايشان» نسبت داده شده است.
سيد در اين مقاله نخست تأكيد مىكند كه «شكى نيست كه در اين روزها از هر طرف پريشان حالى و بيچارگى و ضعف بر جميع طبقات و اصناف مسلمانان احاطه نموده است». پس به انحطاط مسلمانان واقف است. پس بر اشتياق كليه مسلمانان و آرزوى عميق خود بر ظهور «مجددى» خبر مىدهد،
«... مسلمانان چشم براهند كه از كدام قطعه از قطعات ارض و از كدام بقعه از بقاع زمين، حكمى و مجددى ظهور خواهد نمود، تا آنكه اصلاح عقول و نفوس مسلمانان را نمايد و فسادهاى كارى شده را رفع سازد... من پيش از ديگران منتظر آنم كه به حكمت حكيمى و تدبير خبيرى عقول مسلمانان به زودتر وقتى منور و مقوم گردد.»51
سپس از باخبر شدن خود از تفسير سرسيد احمدخان (كه نامى از او در مقاله نمىبرد) خبر مىدهد كه: «شنيدم شخصى درحالت كبر سن و كثرت تجربيات، سياحت مملكت فرنگ را نموده و پس از كد و جهد، به جهت اصلاح مسلمانان، تفسيرى بر قرآن نوشته است. به خود گفتم: اينك همانكه مىخواستى!... چونكه بر افكار شرقيين و غربيين هردو پى برده است و انديشه نمودم كه اين مفسر، از براى اصلاح قوم خويش، حقيقت و ماهيت دين را چنانچه حكمت اقتضا مىكند در مقدمه تفسير خود بيان نمود....»
بعد مىگويد «چون تفسير به نظرم گذشت، ديدم كه به هيچ وجه اين مفسر، از اين امور كلمهاى سخن در ميان نياورده است.... حيرت مرا فراگرفت و در فكر شدم كه اين مفسر را از اينگونه تفسر چه مقصود باشد؟ و مراد مفسر چنانچه خود مىگويد، اگر اصلاح قوم خويش باشد. پس چرا سعى مىكند در ازاله اعتقادت مسلمانان از ديانت اسلاميه؟ و جواب مىدهد كه شايد «مفسر» گمان كرده است كه سبب انحطاط مسلمانان همين اعتقادات است و اگر اين اعتقادات از ميان برود، باز عظمت و شرف نخستين خود را استحصال خواهند نمود و لهذا سعى در ازاله اين اعتقادات مىكند و از اين جهت معذور باشد.»52
در نقد اين تصور سيد تجربيات تاريخى را گواه مىآورد و نتيجه مىگيرد كه «اعتقادات را چه حقه باشد و چه باطله، برهيچگونه منافات و مغايرتى با مدنيت و ترقيات دنيويه نيست.» و در پايان تأكيد مىكند مرا بهخوبى معلوم شد كه نه اين مفسر مصلح و نه آن تفسير از براى اصلاحات و تربيت مسلمانان نوشته شده است.
سيدجمال، همين روش، يعنى نحوه نقد سنت دينى را در حوزههاى ديگرى مانند زبان هم بهكار مىبندد. در مقالهاى به نام فلسفه وحدت جنسيت و حقيقت اتحاد لغت كه درباره رابطه هويت ملى و زبان است و بايد آن را از مهمترين مقالات سيد بهشمار آورد، همزمان به حفظ هويت ملى و تعليم زبانانگليزيه تأكيد مىكند. اين رويكرد سيد را مىتوان به كلى با روش آخوندزاده در تغيير الفبا مغاير دانست:
«و اگر يكى از پياچوها53 يعنى پهلوان پنبهها بگويد كه مقصود از علوم، منافع آنست چهآن علوم به لسان وطنى بوده باشد و يا به لسان اجنبى و علوم نافعه همه به لغت انگليزيه موجود است و امت انگليزيه از ديرزمانى است كه حكمران جميع هندوستان است و مماثلت و متابعت غالب در هر حال لازم است، پس ما هنديان را چنان زيبنده است كه به جهت استحصال منافع اكتساب فوائد از امت غالبه، لباس هستى خود را خلع نموده و قيد تعيين جنسيت را برداشته و يكبارگى فنا فىالغالب شويم و علوم و معارف را به لسان قوم فاتح تعلم نماييم و لغت ايشان را در هر چيز ترجيح داده بهجاى لغت وطنيه استعمال كنيم، بلكه ساير امور را هم!
پس بايد بدو گفت اولاً اگر اين خواهش از غالب سرمىزد، بايد آن را برتعالى و استكبار و خروج از حد اعتدال حمل نمود و اگر مغلوب چنين امرى را برزبان آرد، بلاشك منشأ آن جز تملق چيز ديگرى نخواهد بود و البته اين گونه تملق ظاهر غالب را هم مقبول نخواهد افتاد.54
نقد سنت در سيد جمال به «حفظ دين و ضرورت اصلاح آن»، «ضرورت آموختن زبان بيگانگان و واجبات لغات بر اهل آنها» محدود نمىشود و حوزههاى ديگرى مانند تعليم و تربيت، شعر و شاعرى و فلسفه را نيز دربر مىگيرد.
در تعريف فلسفه مىنويسد: «فلسفه خروج از مضيق مدارك حيوانيت است به سوى فضا واسع مشاعر انسانيت و از اله ظلمت اوهام بهيميه است، به انوار خرد غريزى و تبديل عمى و عمش است به بصيرت و بينايى و نجات امت از توحش و تبربر جهل و نادانى به دخول در مدينه فاضله دانش و كاردانى و بالجمله صيرورت انسان است.»55
سپس از پايگاه فلسفه تحصلى، مضرات فلسفه سنت يونان، به آن صورتى كه حكماى اسلامى آن را فهميده بودند، را عرضه مىكند و از فلسفهاى كه روح علم و لازمه پيشرفت و ترقى باشد، تجليل مىكند، گرچه نظرات فلسفى سيدجمال در مجموع داراى اعتبار چندانى نيست ولى نگاه او به غايت فلسفه و بهويژه تأكيد او برضرورت درافكندن روح فلسفى در جهان اسلام فوقالعاده حائز اهميت است: «دولت عثمانى و خديويت مصر از مدت شصت سال است كه مدارسى براى تعليم علوم جديد گشودهاند و تا هنوز فائده از آن علوم حاصل نكردهاند و سببش اين است كه تعليم علوم فلسفه در آن مدارس نمىشود و به سبب نبودن روح فلسفه، از اين علومى كه چون اعضا مىباشند ثمره ايشان را حاصل نيامده است، و بلاشك اگر روح فلسفه در آن مدارس مىبود، در اين مدت شصت سال، از بلاد فرنگ مستغنى شده خود آنها در اصلاح ممالك خويش بر قدم علم سعى مىنمودند و اولاد خود را هر ساله از براى تعليم به بلادفرنگ نمىفرستادند و استاد از آنجا براى مدارس خود طلب نمىنمودند و مىتوانم بگويم كه اگر روح فلسفى در يك امتى يافته بشود يا آنكه در آن امت علمى از آن علوم كه موضوع آنها خاص است، نبوده باشد، بلاشك آن روح فلسفى، آنها را بر استحصال جميع علوم دعوت مىكند... فلسفه است كه انسان را بر انسان مىفهماند و شرف انسان را بيان مىكند.. و هر امتى كه رو به تنزل نهاده است، اول نقصى كه در آنها حاصل شده است در روح فلسفى حاصل شده است، پس از آن نقص در ساير علوم و آداب و معاشرت آنها سرايت كرده است».56
اهميت آرا سيد در تحليل نهايى در استحكام نظرياتش نيست، در گشودن بابى نو براى تجدد سنت و مدرنيته است. در هر دو حوزه سنت و مدرنيته، آراء معتبرى دارد، همچنانكه نظريات مبهم و كم عمق، آسيبشناسى راه سيد، تعميم نقد سنت از حوزه دينى به حوزه كلىترى به نام فرهنگ ملى از يك سو و تقويت وجه رهايىبخش و تعميمپذير مدرنيته و ابهامزدايى از وجوه فنآورانه و اثباتى آن، ازنظر اين نوشته، واقعىترين راه براى خروج از بحران تاريخى سنت و مدرنيته است. درسى كه سيد مىآموزد ترويج روح فلسفى به مثابه پيششرط اين تجدد است. اهميت او را در همين نگاه ببينيم و به آن اقتدا كنيم.
پانوشتها
[1]. .درباره زندگى و آثار سيد جمال شش اثر بيشتر از ساير آثار موردتوجه نگارنده قرار گرفت:1ـ زندگى و مبازرات سيدجمالالدين اسدآبادى تأليف لطفالله جمالى، صفات الله جمالى و سيدحسن تقىزاده، چاپ هادى خسروشاهى 2ـ سيدجمالالدين اسدآبادى و بيدارى مشرق زمين تأليف محمد محيط طباطبايى 3ـ مجموعه كامل اسناد وزارت خارج انگليس درباره سيدجمالالدين اسدآبادى چاپ سيد هادى خسروشاهى، 4ـ تاريخ بيدارى ايرانيان نوشته ناظمالاسلام كرمانى، 5ـ سيد جمالالدين اسدآبادى بنيانگذارى نهضت احيا تفكر دينى، نوشته محمدجواد صاحبى و 6ـ انقلاب مشروطيت ايران، نوشته ادوارد براون، ترجمه مهرى قزوينى، اين كتابشناسى از آن جهت قيد گرديد كه گفته شود درمورد زندگى سيدجمال حتى توافقى وجود ندارد و غير از منابع فوق، منابع ديگرى هم هستند كه زندگى سيد را بهگونه ديگرى روايت مىكنند.
2. از جمله كسانى كه تحقيقات وسيعى پيرامون ايرانىالاصل بودن سيد داشتهاند، محيط طباطبايى است كه مىنويسد، سيدجمالالدين هرگز به اسدآبادى در هرات يا كنر منسوب نيست و آنچه از روى خط امضاى سيدجمالالدين به محمد عبده و اديب اسحق و جرجى زيدان القا شده بود اسعدآباد بوده است كه درنتيجه تحقيقات متوالى كه در طى 50 سال صورت گرفت ابداً چنين محلى در كنر وجود نداشته كه محل تولد سيد شناخته گردد ولى مىافزايد: وقتى سيد مقيم مصر بوده، گاهى نسبت السعدآبادى را متمم امضاى خود مىكرد كه پنجاه سال پيش وقتى نمونه آن را پشت صفحه اول كتاب عربى چاپى از كتب ملكى سابق او كه در آن تاريخ به كتابخانه مجلس شوراى ملى درآمده بود، يافتم: بعد از آن سعدآباد را در برخى از مكتوبات مربوط به خانوادهه علماى اسدآباد همدان ديدم و در اثر تحقيق از معلمان و دبيران تاريخ و جغرافياى دبيرستانهاى همدان دريافتم كه هنوز اسدآباد در زبان عوام منطقه «سعداوا» و «سوداوا» گفته مىشود و بدين نحو نام سعدآباد نام محلى و قديمى اسدآباد است كه با احتمال هر دو صورت آن معرب از يك كلمه قديمىترى نزديك و شبيه به سودابه با واو مجهول بودهاند. نگاه كنيد به محمدطباطبايى، سيدجمالالدين اسدآبادى و بيدارى مشرق زمين، چاپ سيد هادى خسروشاهى، كلبه شروق. نشر سماط، تهران 1379، ص 333ـ334.
ميرزا لطفاللهخان اسدآبادى، خواهرزاده سيد نيز او را اهل همدان مىداند و شجره وى را نيز ذكر مىكند. نگاه كنيد به شرح حال و آثار سيدجمالالدين اسدابادى معروف به افغانى، نوشته ميرزا لطفالله اسدآبادى، در زندگى و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، چاپ سيدهادى خسروشاهى، كلبه شروق: نشر سماط، تهران 1379 صص 23ـ25 و نيز نگاه كنيد به سيدحسن تقىزاده، سيدجمالالدين اسدآبادى، رهبر نهضت آزاديخواهى ايران، مندرج در كتاب زندگى و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 181ـ182.
3.ادوارد براوان، انقلاب مشروطيت ايران، ص 28.
4 .لطفالله جمالى، صفاتالله جمالى، سيدحسين تقىزاده، زندگى و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 221.
5 . ر. ك ناظمالاسلامى كرمانى، تاريخ بيدارى ايرانيان، مقدمه، ص 80 و صفاتالله جمالى و...، زندگى ومبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 221.
6.ر.ك. صفاتالله جمالى و... زندگى و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 222.
7 .مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده در باره سيدجمالالدين، اصغر مهدوى و ايرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، 1342، ص 145-146.
8 . همانجا، ص 117.
9 .به نقل از ناظرالاسلام كرمانى، پيشين، مقدمه ص 80.
10 .حسن تقىزاده، سيدجمالالدين اسدآبادى، باعث نهضتها، مندرج در لطفالله جمالى، صفاتالله جمالى، سيدحسن تقىزاده، زندگى و مبارزات سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 216.
11 .مرتضى مدرس چهاردهى، سيدجمالالدين و انديشههاى او، تهران ، 1356، ص 451.
12 . محمدحسنخان اعتمادالسطنه، الماثر والاثار، ص 224.
13 .علىاصغر حلبى، زندگى و سفرهاى سيدجمالالدين اسدآبادى، انتشارات زوار، تهران، 1356، مقدمه ص 7.
14 .نامههاى سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 89.
15 . حميد عنايت، سيرى در انديشه سياسى عرب: از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانى دوم، 1358، اميركبير، تهران.
16 . مجموعه اسناد و مدارك... ص 43.
17. انديشهها و مبارزات، يادواره صدمين سالگشت سيدجمالالدين اسدآبادى، به اهتمام غلامحسين زرگرىنژاد، رضا رئيسطوسى. انتشارات مؤسسه حسينه ارشاد، 1376، تهران، ص 1.
18. سيدجمالالدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات به كوشش خسروشاهى مقاله مسائلى «درباره تعليم و تربيت»، ص 128.
19 . همانجا، ص 130.
20. سيدجمالالدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 31.
21 .سيدجمالالدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 131.
22. الكتريسته
23. به زبان هندى كشتى بخار
24 . راهآهن
25 .چراغ نفتى
26 . سيدجمالالدين اسدآبادى. مجموعه رسائل و مقالات، ص 132.
27 .همانجا، ص 133.
28 . همانجا، ص 104.
29 .همانجا، ص 105.
30 . غافل شدن و فراموش كردن.
31 . سيد جمالالدين اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 110.
32.Pakdaman, Homa, Djmal-ed-Din Assadabadi, dit Afghan:, Ses se jours, son action et son influence en persed, a pres les sources et les documents persan, suivi de la traduction francaise de ses eierit persans, these de Doctorat Dezeme cycle, university de paris Anne Scolaire 1966 - 67, PP. 93-99 and 178.
اين قسمت به تلخيص از صفحاتى از پاياننامه دكترى خانم هما ناطق تحت عنوان: «سيدجمالالدين اسدآبادى معروف به افغانى؛ اقامت، فعاليتها و تأثيراتش در ايران براساس منابع فارسى زبان به ضميمه ترجمه فرانسوى بخشى از نوشتههاى فارسى وى»، نقل گرديد.
ترجمه بخش هایی از پایان نامه خانم ناطق را مديون سارا شريعتى هستم.
33 .ر.ك.Pakdaman, Homa, Djmal-ed-Din Assadabadi, dit Afghan, P.272.
34. سخنرانى ارنست رنان، به نقل از كريم مجتهدى، سيدجمالالدين اسدآبايد و تفكر جديد، نشر تاريخ ايران، 1363، ص 58.
35. همانجا، ص 60.
36. همانجا، ص 61.
37 .همانجا، ص 72ـ73. براى آگاهى بيشتر از متن سخنرانى رنان ر.ك كريم مجتهدى، سيدجمالالدين اسدآبادى و تفكر جديد، نشر تاريخ ايران، تهران 1363، ص 73ـ75 و نيز علىاصغر حلبى، زندگى و سفرهاى سيدجمالالدين اسدابادى، ضميمه و محمدجواد صاحبى، سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 112ـ110.
38. همانجا، ص 75.
39 . كريم مجتهدى، سيدجمالالدين اسدآبادى و تفكر جديد، ص 75.
40 . همانجا، ص 76.
41. كريم مجتهدى، پيشين، ص 78ـ77.
42.محمدجواد صاحبى، سيدجمالالدين اسدآبادى، بنيانگذار نهضت احياء تفكر دينى، ص 116.
43 . كريم مجتهدى، پيشين، ص 81.
44 .پاسخ رنان به انتقاد سيدجمال، مندرج در علىاصغر حلبى، زندگى و سفرهاى سيدجمالالدين اسدآبادى، ص 22-23.
45 .همانجا.
46. همانجا، ص 24.
47 . همانجا، ص 25.
48. Vahdat, Farzin, God and Juggernaut, Irans Intellectual Encounter with Modernity, Syracuse University Press, New York 2002. P. 57.
49 .قسمتى از مقاله مندرج در روزنامه قانون، ش 20، اين شماره از قانون پس از تبعيد سيدجمال از ايران، و در پى قيام رژى بنابه درخواست سيدجمال، به نشر انديشه او اختصاص يافت و منتشر شد. ر.ك. قانون، ش 20، ص 2ـ1 و كدى ـ نيكى، تحريم تنباكو در ايران، ترجمه قائممقامى جيبى، تهران، 1356، ص 172.
50 .ر.ك. سيدجمالالدين اسدآبادى، مجموعه رسايل و مقالات، ص 101-103.
51 .همانجا، ص 191.
52. همانجا، ص 193-194.
53. بندباز و در اينجا مقصود نيچريهاست.
54.جمالالدين حسينى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 233.
55 . همانجا، ص 105.
56. سيدجمالالدين حسينى، مجموعه رسائل و مقالات، ص 131.
فهرست منابع و مآخذ
اسدآبادی، سید جمال الدین، نامههاى سيد جمالالدين اسدآبادى. مقدمه و گردآورى ابوالحسن جمالى اسدآبادى، انتشارات فكر روز، 1360.
----- مجموعه رسائل و مقالات، به كوشش سيدهادى خسروشاهى، انتشارات كلبه شروق، تهران، قم، مرکز بررسی های اسلامی 1379.
----- ، مقالات جماليه، چاپ ميرزا لطف الله خان اسدآبادى، بىنا، تهران، 1312.
------ ، گزيده عروة الوثقى، ترجمه عبدالله سمندر، انتشارات مولى، تهران، 1360.
مجموعه كامل اسناد وزارت خارجه انگليس درباره سيدجمالالدين، چاپ سيد هادى خسروشاهى، انتشارات كلبه شروق، تهران، 1379.
مجموعه اسناد و مدارك چاپ نشده درباره سيد جمال الدين مشهور به افغانى، چاپ اصغر مهدوى و ايرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، 1342.
اعتماد السلطنه، محمد حسن خان، المآثر و الآثار، چاپ ايرج افشار، انتشارات اساطير 1363.
براون، ادوارد، انقلاب مشروطيت ايران، ترجمه مهرى قزوينى، كوير، تهران، 1376.
جمالى، لطف اللّه. و جمالى، صفات اللّه. و تقى زاده، سيد حسن. زندگى و مبارزات سيد جمالالدين اسدآبادى، چاپ سيدهادى خسروشاهى، كلبه شروق، نشر سماط، تهران، 1379.
حلبى، علىاصغر، زندگى و سفرهاى سيدجمال الدين اسدآبادى، انتشارات زوار، تهران، 1356.
زرگرى نژاد، غلامحسین و ديگران، انديشهها و مبارزات يا دوارده صدمين سالگشت سيد جمال الدين اسدآبادى، چاپ غلامحسين زرگرى نژاد و رضا رئيس طوسى، انتشارات مؤسسه حسينيه ارشاد، تهران، 1376.
صاحبى، محمدجواد، سيدجمال الدين اسد آبادى بينانگذار نهضت احياء تفكر دينى، انتشارات فكر روز، تهران، 1375.
کدی ، نیکی ، تحريم تنباكو در ايران، ترجمه شاهرخ قائم مقامى، جيبى تهران 1356.
مجتهدى، كريم، سيد جمال الدين اسدآبادى و تفكر جديد، نشر تاريخ ايران، 1363
میرزا ملکم خان ، روزنامه قانون، انتشارات كوير، تهران، 1369.
ناظم الاسلام كرمانى. تاريخ بيدارى ايرانيان، چاپ على اكبر سعيدى سيرجانى، انتشارات پيكان، تهران، 1367.
محيط طباطبائى، محمد، سيدجمالالدين و بيدارى مشرق زمين، كلبه شروق، نشر سماط، تهران، 1379.
مدرس چهاردهى، مرتضى، سيدجمال الدين اسدآبادى و انديشههاى او، تهران، 1356.
-Nikkie R. Keddie, "Sayid Jamdlad - Din - Afghani: A Political Biography" ,Berkeley University of California Press 1972.
-Pakdaman, Homa, DJamal- ed Din Assadabadi, dit Afghan, ses sejours, sonaction et son influence en persed, apers les sourecs etles documents person , suivide la traductions francasis de ses eierit persans, The Doctorate dezeme Cycle, University de paris Anne scolaire 1966 – 67.
-Vahdat, Farzin, "God and Juggernaut, Iran's Intellectual Encounter with Modernity", Syracuse University press, Newyork, 2002.