شاهدی در مورد نخستین کاربرد ایلخان نزد مغولان
نویسنده: دكتر رووِن آميتاي پريس؛ ترجمه دكتر مجتبي خليفه
از آنجايي كه هلاكو(م.1265م.) و جانشينان وي با عنوان ايلخان شناخته شدهاند، پژوهشگران جديد آن را منتسب به نام سلسله پنداشتهاند. اغلب، ايلخان به عنوان «تابع» يا «فرمانبردار» در نظر گرفته شده است.1 با اين وصف، توافق كمي درباره چگونگي انتخاب عنوان ايلخان توسط هلاكو وجود دارد. در عوض، اين موضوع با بحث عموميتري در خصوص شيوه شكلگيري سلسله هلاكوييان مرتبط است.2 بدون ادعا براي پاسخ به اين سوالات، در اين مقاله شواهدي براي روشنتر شدن موضوع ارائه ميشود.
به نظر ميرسد كه ايلخان تنها به طور رسمي و به صورت تشريفاتي در سال 658 هـ./60-1259م.، زماني كه براي نخستين بار بر روي سكههاي هلاكو نمايان گشته، مورد قبول واقع شده بود. 3 با اين حال چند مورد از منابع اسلامي و ارمني را ميتوان مثال آورد كه در آنها اين واژه قبل از اين سال- قديميترين آن از سال 1255م.- ذكر شده است.4 در هر صورت اين امكان وجود دارد كه برخي از اين مدارك مرتبط با قبل از سال 1260م. در مورد كاربرد ايلخان، ناشي از سهو تاريخي باشد. به عبارت ديگر، نويسندگان معاصري كه آثارشان را بعد از 1260م. نگاشتهاند، به احتمال زياد واژهاي رايج در آن زمان را براي توصيف وقايع قبل از اين سال به كار بردهاند. از سوي ديگر، دو نمونه مدرك شناخته شدهاند كه تاريخ آنها درست به قبل از 1260م. باز ميگردد؛ يكي ابن شَّداد كه در ادامه مورد بررسي قرار خواهد گرفت؛ در حالي كه دومي، در تاريخ وصاف يافت شده، كه به طور خلاصه مورد بحث قرار خواهد گرفت. ذكر اين نكته ضروري است كه تا كنون هيچ مدركي پيدا نشده كه نشان دهد هلاكو اين عنوان را از برادرش منكو قاآن، زماني كه او را در سال 1251م. براي ادامه فتوحات مغول در جهان اسلام گسيل داشت، در يافت كرده است.5
مدرك عزالدين محمد بن علي بن شّداد الحلبي (613-684 ق/1217-1285 م) در توصيف مأموريت خود در 1258-1259/657 طي محاصره شهر ميافارقين توسط مغولان موجود است. ابن شّداد از سوي الناصر يوسف، آخرين حاكم ايوبي حلب و دمشق، كه سالها به عنوان مقامي عاليرتبه براي او خدمت ميكرد، فرستاده شده بود. وي در بهار سال 657/1259 از مأموريت خود بازگشت. همزمان با حمله مغول به سوريه در سال بعد، ابن شّداد به مصر گريخت، عاقبت در آنجا به خدمت سلطان بيبرس(658-676/1260-1277) در آمد و در سال 684/1285 در آنجا در گذشت.6
بيشترين شهرت ابن شّداد به خاطر نگارش دو اثر اوست. اولي زندگينامه سلطان بيبرس با عنوان تاريخ الملك الظاهر يا الروض الظاهر في سيرت الملك الظاهر است كه نيمه دوم زندگي او را در بر ميگيرد.7 دومين اثر او شامل يك جغرافياي تاريخي چند جلدي با عنوان الاعلاق الخطيره في ذكر علماي الشام و الجزيره است.8 جلد سوم اين اثر به جزيره، ناحيهاي كه امروزه بين شمال عراق، جنوب شرقي تركيه و شمال شرقي سوريه تقسيم شده است، اختصاص دارد. ابن شّداد در توصيف طولاني خود از تاريخ ميافارقين، مأموريت فوقالذكر خود نزد مغولان طي محاصره شهر را شرح ميدهد.9 با اين تفاصيل، شايان توجه است است كه، اگرچه برخي محققين اين نوشته را با ذكر برخي جزئيات جمع بندي كردهاند، با اين حال، هيچ كدام به اهميت مدرك موجود در آن در مورد عنوان ايلخان توجه نكردهاند.10
زمينه مأموريت ابن شّداد، فتح بغداد توسط هلاكو (صفر656/فوريه1258) و سپس روانه شدن پسرش يُشموت براي تسخير ميافارقين، واقع در شرق رودخانه دجله بود. الملك الكامل محمد بن المظفر غازي، حاكم ايوبي شهر، تا قبل از 650/1253 به تابعيت مغولان در آمده بود. همزمان با ورود هلاكو به منطقه، الكامل به گونهاي تناقض آميز رفتارهاي يك شورشي را از خود بروز داد: فرمان هلاكو مبني بر فرستادن سپاه به منظور شركت در فتح بغداد را رد كرد، و سپس حتي از اظهار تابعيت ظاهري نسبت به مغولان نيز خودداري كرد. بار هبريوس گزارش ميدهد كه الكامل حتي شحنگان مغول را نيز از شهر بيرون كرد. به زودي تحمل هلاكو به سر آمد و در اواخر پاييز 656/1258 سپاهي براي تسخير شهر گسيل داشت. قبل از شروع محاصره، الكامل در سوريه با الناصر يوسف ملاقات كرد و قول مساعدت گرفت.11 در حقيقت تنها كمكي كه از عهده الناصر بر ميآمد فرستادن سفارتي تحت نظر ابن شّداد الحلبي بود، كه مأموريت وي ميانجيگري با مغولان در ميافارقين و متقاعد كردن آنها براي دست كشيدن از تلاش براي تسخير شهر بود.
گزارش ابن شّداد در چند فصل ذكر شده است، اولين فصل عازم شدن وي به عنوان فرستاده به همراه نوه صلاحالدين را توصيف ميكند. آنها در اول محرم 657/29 دسامبر1258 دمشق را ترك كردند، در حالي كه براي يُشموت نيز هدايايي(1500دينار، يك كمربند جواهر نشان و يك شمشير مرصع) به همراه داشتند. پس از دو هفته با گذر از شمال سوريه، به حلب رسيدند. يك هفته بعد حركت كرده و در 28محرم/25ژانويه1259 به حّران رسيدند، در آنجا به الملك السعيد غازي حاكم ارتوقي حّران پيام شفاهي الناصر را فرستادند كه از او درباره چگونگي مقابله با مغولان مشورت خواسته بود. السعيد اين تقاضا را رد كرد.12 سرانجام ابن شّداد و همراهانش در آخرين مرحله از سفر خود عازم ميافارقين شدند. براي بار دوم در يك سوي دجله با گروهي از مغولان برخورد كردند. در ادامه آنها با سومين واحد مغولان نيز مواجه شدند. در اينجا ترجمه گزارش ابن شّداد ارائه ميشود.13
گروهي از مغولان به همراه شمنها(قامات) 14 به سوي ما آمدند. آنها همه افراد و چارپايان همراه ما را بازرسي كردند. سپس در دو طرف آتش برافروختند و در حالي كه ما را با چوب ميزدند با ما از ميان آتش گذشتند.15 آنها با دقت در پوشاك ما، قطعهاي از جامه ختايي زربفت ما را گرفته و از آن به اندازه يك زراع جدا كردند، و از آن قطعه قطعات كوچكتري جدا كرده، در آتش انداخته و سوزاندند.17 در ادامه گفتند: «ايلخان 18 به شما دستور داده كه امشب را استراحت كنيد و فردا به نزدش خواهيد رفت.» وقتي بيدار شديم گروهي به سوي ما آمدند و هدايا را دريافت كردند. آنها قبل از ما آنها را حمل كرده و به ما دستور دادند كه پشت سر آنها حركت كنيم. وقتي ما به حضور رسيديم، پيام را به او رسانديم كه حاوي خوشامدگويي ورود او و شكواييهاي مبني بر چپاول در منطقه جزيره و كشتن مردم بود. [در نامه] وفاداري و تابعيت بدون چشم داشت [الناصر يوسف]به[مغولان]به مدت بيست سال19 و آنچه از هدايا و پولها كه فرستاده شده بود20 اما هيچ كمكي را از سوي آنها در پي نداشت، گوشزد شده بود. وقتي كه [مغولان] پيام را شنيدند، به ما اجازه دادند به محل اتراقمان بازگرديم. روز بعد به نزد ما آمده جملات ناشايستي بر زبان راندند. آنها گفتند: «رعاياي شما با ما جنگيده و عليه ما آتش برافروختند. ما به جزيره وارد نشديم مگر به قصد تعقيب دشمنانمان، تركمنها و بدويان(الاعراب).» من از آنها خواستم آنچه را كه از شهر حّران با خود برده بودند جبران كنند. «اگر شما با ما به عدالت رفتار نكنيد از وفاداري[مان]نسبت به [شما] چشم پوشي خواهيم كرد.» آنها عصباني شده گفتند: «شما چند سر با خود داريد كه با اين جملات به ملاقات ايلخان آمدهايد.» بعد از آن با خشونت ما را بلند كرده[براي نگاه كردن] به سمت جنازهها گرفتند. گفتند: «اگر عاقل نباشيد به سرنوشت آنها گرفتار خواهيد شد.
فصلي در باب آنچه بر من و نماينده حاكم ميافارقين گذشت: ما كماكان ميگفتيم كه مغولان خواستار اين شدهاند كه او 21 هنگام ورودشان به ميافارقين[بايد به حضور برسد] و اشتباهات خود را بپذيرد. وقتي كه براي آنها مشخص شد كه او در [شهر] حضور دارد، دو روز بعد از اين مباحثه مرا به حضور طلبيدند. گفته شد: « كه حاكم ميافارقين تو را خواسته.» من گفتم: «نيازي نيست من با او باشم.» [مغولها] گفتند: «به خاطر ما پيش او برو.» من جواب دادم: «سرورم براي اين كار دستوري به من نداده است.» گفتند: « چارهاي جز رفتن پيش او نداري.» پرسيدم: «هنگام ملاقات با او چه بگويم؟» آنها جواب دادند: «بايد به او بگويي ما از طرف الملك الناصر براي ميانجيگري به نفع تو آمدهايم مبني بر اينكه به نزد ايلخان بروي و تابعيت او را بپذيري.»
بقيه متن با وجود جالب بودن، ارتباط كمي با موضوع دارد، بنابراين به اختصار مورد بحث قرار گرفته است. سرانجام مغولها ابن شّداد را قانع كردند تا به عنوان ميانجي ميان آنها و الكامل عمل كند. ابن شّداد قادر بود راه حلي پيدا كند كه هر دو طرف موافق آن باشند، راه حلي كه خراجگزاري الكامل را در پي داشت. مغولان آماده خروج شدند، اما بعد از آن به سرعت براي حمله و محاصره طولاني مدت تجديد قوا كردند. با اين حال، اكنون مدتها از رفتن ابن شّداد ميگذشت؛ قبل از رفتن، با يُشموت (كه با اسم به او اشاره ميكند) ديدار كرده و از او درباره قدرت صالحيه22 پرسيده بود. ابن شّداد از طريق ماردين، كه اكنون السعيد در آنجا در جستجوي سياستي مشترك با الناصر يوسف در برابر مغولان بود، به سوريه بازگشت. نويسنده مسيرش را به سمت حلب و از آنجا به سوي جنوب در پيش گرفت، تا اين كه در اواخر مه1259م. در فلسطين الناصر را ملاقات كرد.23
به چند دليل اين متن داراي تناقض است. نخست، اين يك نمونهاي است كه در آن يك مورخ شخصيت تاريخي خود را بر اساس حقوق خودش كسب ميكند. دوم، ما در اينجا و همچنين در صفحات قبلي و بعدي، اطلاعات دست اول زيادي درباره محاصره ميافارقين و تسخير نهايي آن به دست ميآوريم. سوم، در اينجا گزارشي درباره رسم شمني مغولان وجود دارد كه در آن جزئيات جالبي ارائه شده و ظاهرا در جاي ديگر يافت نشده است. با اين حال، آنچه در اين متن توجه ما را به خود جلب كرده، تكرار استفاده از واژه ايلخان است. بر طبق آن، گروههاي ناشناخته مغول، همراه با آنهايي كه ابن شّداد با آنها صحبت كرده، رهبر خود را به طور غير رسمي [ايلخان] خطاب ميكردند. به نظر ميرسد كه روش معمول و تكراري كاربرد آن، بيان كننده اين نكته است كه اين اصطلاح روشي معمول براي اشاره به او بوده است. به طور مسلم كاربرد اين واژه در متن ابن شّداد شگفتي خاصي را در بر ندارد. در اينكه گزارش ابن شّداد منعكس كننده زبان عصري است كه او مينگاشته و نه زماني كه اثرش را تنظيم ميكرده است(حـ.679/1280-1281م)،24 ترديدي نيست، چون او گزارشي كمابيش دقيق از مكالمات خود به ما ارائه ميدهد. با اين حال، سوال پيش رو اين است كه اين مكالمات به چه زباني انجام گرفته است. اين كه مغولان عربي ميدانستهاند مورد ترديد است و احتمال اينكه ابن شّداد نيز به مغولي صحبت كرده باشد ضعيف است. به نظر ميرسد كه دو طرف از طريق يك مترجم مكالمه كرده باشند، هرچند به اين موضوع اشاره نشده است.25 اين احتمال وجود دارد كه مكالمه به تركي بوده باشد: شايد ابن شّداد در سوريه با فرماندهان ترك در تماس بوده و درست همانند مخاطبين خود تا اندازهاي تركي ميدانسته است،؛ آگاهيم كه بسياري از سربازان «مغول» در اصل ترك بودهاند، و بقيه احتمالا به تركي صحبت ميكردهاند.26
با اين حال مدرك ابن شّداد به آن شكلي كه در ابتدا تصور ميشد واضح نيست. واژه ايلخان به طور دقيق به چه كساني اطلاق ميشده است؟ آيا اين احتمال وجود دارد كه مغولاني كه ابن شّداد با آنها صحبت كرده اين واژه را براي يُشموت به كار ميبردهاند؟ چنين به نظر ميرسد، زيرا بر طبق [اثر] رشيدالدين در مييابيم كه در اين زمان هلاكو در ميافارقين حضور نداشته، بلكه احتمالا در اردوي خود در آذربايجان بوده است: بعد از فتح بغداد، هلاكو در 23صفر 656/12مارس 1258 بغدادرا ترك كرد، ابتدا به اردوي خود واقع در خانقين در حدود 60 كيلومتري شمال شرق بغداد رفت.27 سپس عازم شمال شد و در 11ربيعالثاني/7آوريل 1258، با تجهيزات سنگين(اُغروق) خود به شمال همدان رسيد.28 در 29 رجب همان سال(22جولاي 1258)، هلاكو در مراغه آذربايجان بود.29 طبق گفته رشيدالدين او تا پاييز 657/1259، يعني زماني كه در مسير حركت به سوريه عازم ديار بكر بود، آنجا را ترك نكرد.30 اظهار نظري ديگر مبني بر اين كه هلاكو در ميافارقين حضور نداشته است، و ابن شّداد با هديهاي به سمت يُشموت و نه پدرش فرستاده شد، سر نخي به دست ميدهد كه حضور پدرش را در آنجا نقض ميكند. در اين صورت به نظر ميرسد كه در اينجا ايلخان در مورد پسرش يُشموت، فرمانده مغولان در ميافارقين به كار رفته است.
ممكن است ايراداتي به حدس بالا وارد شود. نخست، محل دقيق هلاكو در اين زمان آنچنان كه رشيدالدين به ما نشان ميدهد مشخص نيست، و مدرك او فاقد اشكال نيست. او شروع محاصره ميافارقين را تنها پس از عزيمت هلاكو از آذربايجان به مقصد سوريه در 22رمضان657/ 12سپتامبر 1259 توصيف ميكند31، در حالي كه به واقع محاصره از چند ماه قبل شروع ميشود (رجوع شود به بالا). بنابراين نوشته وقايعنامه رشيدالدين تا حدي مشكوك است. از آنجا كه نويسنده واقعه محاصره را بعد از خروج هلاكو از آذربايجان قرار ميدهد شايد تاريخ خروج او ميبايست تا زمان مأموريت ابن شّداد به ميافارقين و حتي پيش از آن به جلو برده شود،. با اين حال مدركي براي تأييد اين احتمال وجود ندارد.32
به همين ترتيب، اين احتمال وجود دارد كه هلاكو قبل از لشكركشي به سوريه، از منطقه بازديد كرده، و رشيدالدين به بيراهه رفته است، بنابراين شروع محاصره را با لشكركشي هلاكو به سوريه اشتباه گرفته است. اين واقعيت كه رشيدالدين مكانهاي هلاكو را براي چندين ماه پيش از رمضان 657 ذكر نكرده، به اين معنا نيست كه او در طول اين مدت در آذربايجان بوده است. در حقيقت فاصله ميان تبريز و ميافارقين در حدود 250كيلومتر به خط مستقيم بوده، كه مسافتي طولاني براي يك شاهزاده بدوي كه به احتمال زياد قصد داشته فعاليت پسرش را در طول محاصرهاي طولاني زير نظر داشته باشد قلمداد نميشده است،. با اين حال اين يك حدس و گمان بوده و نميتواند مبنايي براي اين اظهار نظر باشد كه هلاكو در طول مأموريت ابن شّداد به شهر در محاصره مغولان در اطراف ميافارقين بوده باشد.
شايد در يك اظهار نظر از جوزجاني مدركي ارائه شده باشد، به نوشته وي، در برههاي از زمان هلاكو از نحوه اداره محاصره توسط پسرش ناراضي بوده و خودش براي به عهده گرفتن مسئوليت عمليات وارد ميافارقين شده است.33 با اين حال، اين اطلاعات فاقد تاريخ بوده و به نظر ميرسد كه به ورود هلاكو به منطقه در طول مسيرش به سمت سوريه اشاره دارد. صرفا بر اساس اين مدرك، امكان اين اظهار نظر وجود ندارد كه هلاكو قبل از رخداد لشكركشي به سوريه از ميافارقين ديدن كرده باشد، زيرا مورخان معاصر عرب و ارمني و نيز نويسندگان نسل بعد ايراني غير مغول، حضور هلاكو در محاصره را ثبت نكردهاند. اگرچه جوزجاني معاصر اين وقايع بوده است، اما بعدها در دهلي، خيلي دور از محل محاصره مطالب خود را به نگارش در آورده است. اگر اطلاعات جوزجاني مورد قبول واقع شود، ميبايست عبور هلاكو از شهر در تابستان يا پاييز 1259 مورد اشاره قرار گيرد.
شواهد نسبتا قانع كنندهتري در خصوص بازديد اوليه هلاكو از ميافارقين به وسيله اليونيني ثبت شده كه آن را در سوگ ابن شّداد نوشته است (684/1285): «وكان من خواص الملك الناصر صلاحالدين يوسف بن محمد و ترسل عنه الي هلاكو و غيره من الملوك... »، («او يكي از نزديكان خاص الملك الناصر صلاح الدين يوسف بن محمد بود و به نزد هلاكو و ديگر ملوك فرستاده شد.»)34 اين اطلاعات فاقد تاريخ است، اما هيچ مأموريت ديگري توسط ابن شّداد به نزد مغولان شناخته شده نيست. از متن ابن شّداد بر ميآيد كه نويسنده از سمت شرق فراتر از ميافارقين نرفته است. بنابراين اگر مدرك اليونيني صحيح باشد در يك نگاه اجمالي به نظر ميرسد كه در اين زمان مأموريت نزد هلاكو تنها در نزديكي ميافارقين ميتوانست صورت بگيرد. اما يك دليل در مقابل اين بحث ميتواند وجود داشته باشد: چگونه است كه خود ابن شّداد هلاكو را به مانند يُشموت با اسم ذكر نكرده است؟35 در واقع اين احتمال خيلي ضعيف است كه همان گونه كه در بالا اشاره شد ابن شّداد كه ذكري از هلاكو به ميان نياوردهاست، در زمان رهسپار شدن او به طور غير منتظرهاي با وي مواجه شده باشد، ابن شّداد هديهاي براي يُشموت به همراه داشت كه گفته شده در ميافارقين بوده است. در اين صورت تنها ميتوان نتيجه گرفت كه هلاكو هيچ جايي در نزديكي اين شهر نبوده است. به نظر ميرسد كه اليونيني با نوشتن اين نكته كه ابن شّداد در قالب سفارتي به نزد هلاكو گسيل شده بود، در واقع نشان ميدهد كه او به نزد مغولان فرستاده شده است. با توجه به اين كه اليونيني ظاهرا جزئيات اين مأموريت را نميداند، هلاكو انتخاب مناسب و بديهي به عنوان مقصد نهايي در نظر گرفته شده است.
به طور خلاصه، با وجود برخي شواهد متناقض، نسبتا مسلم است كه ابن شّداد در ميافارقين هلاكو را ملاقات نكرده، اما احتمالا با پسرش يُشموت ديدار كرده است. نتيجه اين اظهار نظر اين است كه مغولاني كه با ابن شّداد صحبت كردهاند از طريق اصطلاح ايلخان به يُشموت اشاره دارند و نه هلاكو. با اين حال بايد محتاطانه به نتيجهگيري بيشتر از اين اظهار نظر بپردازيم، از اين نظر كه در اين زمان ايلخان عنواني براي اعضاي خانواده هلاكو يا حتي يك اصطلاح كلي براي شاهزادگان مغول بوده، و فقط بعدها به عنواني براي هلاكو و جانشينان وي كه پادشاهي را به ارث بردند تبديل شده است. نكته جالب توجه در اين احتمال اين است كه آن بر مبناي فقط يكي از اين مثالها باشد. تا آنجا كه من ميدانم- قبل و بعد از 1260م.- مورد ديگري وجود ندارد كه اين عنوان براي هيچ كدام از از اعضاي خاندان هلاكو به كار برده شده باشد مگر براي شاهزادگان حاكم، بر روي سكهها، نامهها يا منابع. بديهيترين استثنايي كه ميتوان ذكر كرد، كه البته ارتباطي با سلسله هلاكو ندارد، شامل برگردان رشيدالدين از اظهار نظري است كه آن گونه كه تصور ميشود در آن توقتا حاكم اردوي زرين از سوي مغولان آنجا با عنوان ايلخان مورد اشاره قرار گرفته است.36 با اين حال اين مدرك ظاهرا از نظر اعتبار مورد ترديد است: رشيدالدين مقدمتر بوده و غير ممكن است كه از اين اطلاعات آگاه بوده باشد و مكالمات ساختگي ذكر شده توسط او با داستان همخواني ندارد.37 همچنين در چندين مورد نادر از سكههاي توقتا، اصطلاح ايلخان يافت نشده، بر خلاف اصطلاح خان كه ذكر شده است.38 به نظر ميرسد كه رشيدالدين عنواني رايج نزد مغولان ايران را براي مغولان شمال نيز به كار برده است.
تا سال 657/1258-1259 م، ايلخان نه تنها در اردوي مغولان و در بين سپاهيان رايج بود، بلكه پذيرش رسمي آن- حتي بين غير مغولان- نيز در نوشتههاي شروع شده بود. مورخ ايراني وصاف نامهاي تقريبا تهديد آميز فرستاده شده از سوي الناصر يوسف به هلاكو مربوط به زماني در حدود سال 657/1258-1259 را ثبت كرده، كه احتمالا مربوط به اواخر سال بوده است: وقفنا ... علي كتاب وردنا مخبرن عن الحضره الايلخانيه...(«ما از يك نامه حاوي اطلاعاتي كه به حضرت ايلخاني رسيده بود آگاه شديم.»)39 منطقي است كه فرض كنيم الناصر يوسف در اظهاراتش واژه ايلخان را به كار ميبرده، چون آن را براي هلاكو مناسب ميدانسته است. شايد ايلخان يا كلمات مشابه در نامهاي از سوي مغولان به الناصر قيد شده بود، اگرچه در هيچيك از نامههاي بازمانده يافت نشده است.40 با اين حال ممكن است كه سلطان يا مقامات رسمي وي اين واژه را از پناهندگان، سياحان، يا فرستادگاني چون ابن شّداد فراگرفته باشند. در هر صورت، هيچ مثالي از كاربرد ايلخان در نوشتهها يا تشريفات سياسي مغول تا قبل از 658/1259-1260 يافت نشده است.41
در مجموع، تا كنون در منابع مدركي دال بر پذيرش اصطلاح ايلخان به دست نيامده است. بر اساس اطلاعات موجود در منابع معاصر مربوط به اواخر دهه 1250، در اين زمان واژه ايلخان كاربردهايي داشته است، اگر چه طبق شواهد موجود، حداقل براي يكي از اعضاي خانواده هلاكو به كار برده شده است. دليلي وجود دارد مبني بر اينكه اصطلاح ايلخان بخشي از اصول تشريفاتي هلاكو در اين زمان بوده است، اما تنها از 658/1259-1260 اين مورد ميتواند به طور قطع مشخص شود، زماني كه به طور منظم بر روي سكهها نمايان شده است. به نظر ميرسد كه از اين زمان به بعد اصطلاح ايلخان به هلاكو و جانشينانش اختصاص يافته است.42
پينوشتها:
اين مقاله از مجموعه مقالاتي با كتابشناسي زير به فارسي ترجمه شده است:
Reuven Amitai Preiss, “Evidence for the early use of the Title Ilkhân among the Mongols”, in: R. A. Preiss, The Mongols in the Islamic lands, Studies in the history of the Ilkhanate, Borlington/Hamtshire: Ashgate & Variorum, 2007, I, pp.353-61.
1- بنگريد به:
A. Mostaert and F. W. Cleaves, “Trois documents Mongols des archives secrets Vaticans”, Harvard Journal of Asiatic Studies, XV (1952), p.452; G. Doerfer, Turkische und mongolische Elemente im Neupersischen (Wiesbaden, 1963-75), ii,pp.207-9,
او همچنين ديدگاه محققانهاي درباره معني واژه ارائه داده است. در مورد كاربرد خان به عنوان «تابع/فرمانبردار» بنگريد به:
T.T. Allsen, Mongol Imperialism (Berkly, 1987), p.48; D. Morgan, Medieval Persia (London, 1988), p.178.
در مورد عنوان خان بنگريد به:
L. Krader, “Qan-Qayan and the beginnings of Mongol kingship”, CAJ,I (1955), pp.17-34; I. de Rachewiitz, “Qan, Qa’an and the seal of Güyük”, in: K. Sagaster and M. Weier (eds), Documenta Barbarorum: Festschrift für walther Heissig zum 70. Geburtstag (Wiesbaden, 1983), pp.272-81.
2- بنگريد به:
Allsen, Mongol Imperiazlism, pp.47-9; P. Jackson, “The dissolution of the Mongol Empire”, CAJ, XXXII (1978), pp.208-35; D. Morgan, The Mongols (Oxford, 1986), pp.148-9; idem, Medieval Persia, pp.58-60.
3- بنگريد به:
N. Amitai-Preiss and R. Amitai-Preiss, “Two notes on the protocol on Hülegü’s coinage”, Israel Numismatic Journal,
(در دست چاپ)، و ارجاع شماره 40.
4- R. W. Thomson, “The historical compilation of Vardan Arewelc‘i ”, Dumbarton Oaks papers, XLIII (1989), pp.217-18 (= E. Dulaurier, “Les Mongol d’aprés les historiens arméniens”, Journal asiatique, 5th ser., XVI
[1860], pp.290-92);
جويني، تاريخ جهانگشاي، تصحيح م.م. قزويني، ج3، (ليدن و لندن،1937)، صص130،136 ترجمه در:
J. A. Boyle, History of the World conqueror, (Manchester, 1958), ii, pp.932-36.
اين مدرك به طور مفصل توسط آميتاي پريس در مقاله “Two notes” بررسي شده است. ابن العبري (بار هبريوس) در: تاريخ مختصر الدول، تصحيح الف. صالحاني (بيروت، 1890)، ص486، زمانيكه شروع حمله مغول به سوريه (در آغاز 658هـ.ق./ دسامبر 1259م.) را توصيف ميكند، عنوان«هلاكو ايلخان» را به كار برده است.
5- مقايسه شود با Allsen, Mongol Imperialism, pp.47-9.
6- در مورد زندگينامه بنگريد به:
Y. Koch, “ ‘Izz al-Din ibn Shaddâd and his biography of Baybars”, Annali dell' Istituto Universitario Orirntale (Naples), XLIII (1983), pp.250-3; D. Sourdel, “Ibn Shaddâd ”, EI2, III,p.933;
ابن السقايي، تالي كتاب وفيات الاعيان، تصحيح ج. سوبلت (دمشق، 1974) صص146-147.
7- اين اثر توسط الف هوتايت (A. Hutayt) با عنوان تاريخ الملك الظاهر تصحيح شده است. عنوان آلماني آن:(Die Geschichte des Sultans Baibars, Wiesbaden,1983). در مورد عناوين، بنگريد به توضيحات ويراستار در ص19؛ نيزKoch, p.249,n.I..
8- بخش اول از جلد اول با عنوان تاريخ حلب توسط د. سوردل (دمشق، 1953) تصحيح شده است؛ بخشهاي ديگر اين جلد توسط ادِ تصحيح شده است:
A. M. Eddé, in: “La description de la Syrie du Nord de ‘Izz al-Din ibn Shaddâd”, Bulletin d’études orientales, XXXII-XXXIII (1980-1), pp264-402.
بخش اول از جلد دوم با عنوان تاريخ مدينه دمشق (دمشق،1956) و بخش دوم آن با عنوان تاريخ لبنان، الاردن و فلسطين(دمشق،1963) هر دو توسط س. دهان تصحيح شده و جلد سوم، تاريخ الجزيره (دمشق، 1978) نيز توسط ي. عباره در دو بخش به چاپ رسيده است.
9- ابن شداد، اعلاق،ج3، بخش2،صص491-499. چاپ عباره با نسخه خطي بودليان،333، برگهاي b115وa118 مقايسه شد. نسخه خطي ديگري از اين جلد موجود است: نسخه برلين،9800 (Ahlwards’t catalogue)، كه من نتوانستم از آن استفاده كنم.
10- H. F. Amedroz, “Three Arabic MSS on the history of the city of Mayyafariqin”, Journal of the Royal Asiatic society, 1902, pp. 806-8; Cl. Cahen, “La Djazira au milieu du treiziéme siécle d’aprés ‘Izz-ad Din Ibn Chaddad”, Revue des études Islamiques, VIII (1934), p.123; L. Ilisch, Geschichte der Artuqidenherrschaft von Mardin zwischen Mamluken und Mongolen, 1260-1410 AD (ph.D dissertation, Westfälische Wilhelms- Universität, Münster, 1984), pp.32-3.
اين قسمت همچنين توسط آميتاي پريس در "Two notes" به طور خلاصه مورد اشاره قرار گرفته است، هر چند اهميت آن به طور دقيق مورد توجه قرار نگرفته است.
11- در مورد اين رويدادها بنگريد به: ابن العبري، ص483؛
Amedroz, “Three Arabic MSS”, pp. 805-6; Cahen, “La Djazira”, pp.121-3; R.S. Humphreys, From Saladin to the Mongols (Albany,1977), pp.334-5, 340-1, 344; J. A. Boyle, “Dynastic History of the Il-khâns”, in: Cambridge History of Iran, V, ed. J. A. Boyle (Cambridge, 1986), pp. 349-50.
12- در مورد السعيد و مناسبات وي با مغولان بنگريد به:
Ilisch, Geschichte der Artuqidenherrschaft, pp.28-40.
13- بخش خلاصه ذكر شده در بالا از ابن شداد، الاعلاق، ج3، 491-492 اخذ شده است: ؛ ترجمه صفحات 2-495 را در بر ميگيرد.
14- اين معادل واژه تركي بُعِ (bö’e) (تركي:bögü: بوغو) است. بنگريد به:
J. A. Boyle, “Turkish and Mongol shamanism in the Middle Ages”, Folklore (London), LXXX (1969), p.178; rpt. In: J. A. Boyle, The Mongol World Empire (London, 1977), art, XXII, G. Clauson, An Etymological Dictionary of pre- Thirteenth Century Turkish (Oxford, 1972), p.625; Doerfer, iii,pp.402-6.
در مورد جمع «ات» عربي در كلماتي با منشأ خارجي بنگريد به:
W. Wright, A Grammar of the Arabic Language, 3rd ed. (rpt. Cambridge, 1986), I, p.198.
نمونه مشابهي از كاربرد جمع عربي براي واژهاي مغولي، در مورد مردماني موسوم به «قراولات» (قرايول: نگهبان) به كار رفته است، موجود در:
K. Lech (ed. And tr.), Das Mongolische Weltreich: Al-‘Umari’s Darstellung der Mongolischen Reiche seinem Werk Masâlik al- absâr fî mamâlik al- amsâr (Wiesbaden, 1968) p.18(متن عربي) .
15- رسم مغولي تطهير مهمانان يا سفيران به طور آشكار در منابع تأييد شده است؛ نمونههاي ديگري نيز موجود است:
Boyle, “Turkish and Mongol shamanism”, pp.183-4; John of Plano Carpini, in: A. Van Wyngaert, Sinica Franciscana, I, (Quaracchi-Florence, 1929),p.41; translation in: C. Dawson, (ed.), The Mongol Mission, (London, 1955), p.12.
16- طبق نوشته ياقوت ، معجمالبلدان، تصحيح اف. ووستنفلد، لايپزيك، 73-1866، ج1،ص822)، ختايي نوعي جامه بود كه در تبريز توليد ميشد. دليلي براي اين فرض كه در جايي ديگر توليد نميشده وجود ندارد. نيز بنگريد به:
R. Dozy, Supplément aux dictionaries arabes (Leiden, 1881), I, 381a.
براي نمونههاي بيشتر بنگريد به: ابن فضل الله العمري، مسالك الابصار في ممالك الامصار، تصحيح د. كراوولسكي (بيروت،1986)،ص100؛ جوزجاني، طبقات ناصري، تصحيح عبدالحي حبيبي (كابل، 1343)، ج2، ص103؛ ترجمه اچ. جي. راورتي، طبقات ناصري (لندن، 1881، تجديد چاپ دهلي نو،1970)، ج2، ص966 كه در آن به ختايي در ارتباط با بعضي از انواع ابريشم(قزّ يا خزّ) اشاره شده است. ظاهرا منشأ ختايي به ختاييها،منچورياني كه سلسله ليائو(1124-907م.) را در شمال چين تأسيس كردند، باز ميگردد و اين نام براي شمال چين نيز به كار گرفته شد. از سوي ديگر، ممكن است كه اين نام برگرفته از قراختاي، جانشينان ختاييها كه موفق به تشكيل دولت در دشتهاي شرق ماوراءالنهر شدند، باشد. شايد ختايي اشاره شده در متن نوعي ابريشم توليد شده در جايي ديگر باشد، كه در اصل از شمال چين صادر ميشده است. بنابراين، ممكن است مراد از اصطلاح جامه «ختايي زربفت» ذكر شده در بالا نوعي «ابريشم زربفت» باشد.
17- به نظر ميرسد كه نوعي پيشكش به خداي آتش باشد. در مراسم نيايش آتش نزد مغولان، قطعاتي از ابريشم و ديگر كالاهاي پيشكش شده به اين خدا در آتش پرتاب ميشده است. پيشكشي جامه در پي پيشكش چيزهاي ديگر، همچون استخوانهاي خاص و چربي گوسفند سفيد، كره و شراب صورت ميگرفت. ابن شدّاد يگانه مدركي است كه به جامه اشاره كرده است. بنگريد به:
N. Poppe, “Zum Feuerkultus bie den Mongolen”, Asia Major (Leipzig), II,(1925), pp. 130-45, esp. pp. 140-4; W. Heissig, The Religions of Mongolia, tr. G. Samuel (London,1970), pp. 69-76; P. Ratchnevsky, “Über den Mongolischen kult am Hofe der Grosskhane in China”, in: Louis Ligeti (ed.), Mongolian Studies (Amstrdam, 1970), pp426-9.
ذكر شده كه ابريشم و چيزهاي ديگر در مراسم مختلف فرمانروايان يوان چين نيز به كار ميرفته است. مراتب سپاس خود را نسبت به پروفسور دبليو. هيسيگ، پروفسور پي. بوئل و پروفسور اي. انديكات-وست، به خاطر صحبت با آنان در اين باره، و ارجاع من به سه پژوهش فوق ابراز ميدارم.
18- در چاپ عبّاره، اين لقب به صورت دو كلمه ظاهر شده، امادر نسخه بودليان در قالب يك كلمه ذكر شده است.
19- در مورد گسيل فرستادهاي از سوي الناصر يوسف به نزد قاآن مغول در 643/6-1245، بنگريد به: ابن شدّاد، اعلاق، ج3، بخش1، ص237؛ جويني،ج1، صص205،212(ترجمه بويل، ج1،صص 250،257)؛ ابن العبري، ص448. در مورد فرستاده الناصر يوسف در 648/1250 بنگريد به:
Humphreys, From Saladin to the Mongols, pp.334-5, and p.466, nn.40-1.
20- چاپ عبّاره، ص493: يبعثه؛ مصحح اشاره ميكند كه درنسخه خطي اصلي نبعث آمده است. در حقيقت آن را(برگ a116 نسخه خطي) نبعثه خوانده است. به نظر ميرسد كه در اينجا راوي اندكي دچار لغزش شده و به جاي اول شخص نامه اصلي، صحبتهاي سوم شخص غايب را كه بقيه نامه به او مربوط است در نظر گرفته است.
21- حاكم ميافارقين، الكامل محمد.
22- صالحيه مملوكانِ حاكمِ ما قبل آخر ايوبيان مصر و سوريه، الصالح ايوب (م.647/1249) بودند. برجستهترين قسمت صالحيه، قوايِ بحريه بود؛ در پارهاي منابع اين دو نام مترادف ذكر شدهاند. صالحيه/بحريه در پايان اقتدار ايوبيان در مصر در 648/1250 و تأسيس سلطنت مملوكان نقش موثري داشتند. پس از آن، با روزگار سختي مواجه شدند و در زمان سفارت ابن شدّاد، بخش عظيمي از آنها طي چندين سال در سوريه تحت رهبري سلطان آينده، بيبرس قرار داشتند. بنگريد به:
R. Irwin, The Middle East in the Middle Ages: the early Mamluk Sultanate 1250- 1382 (London, 1986), pp.18-22; A. Levanoni, “The Mamluks’ ascent to power in Egypt”, Studia Islamica, LXXII, (1990), pp.124-5.
23- اعلاق، ج3، صص9-495.
24- همان، ص510.
25- در مورد اهميت نقش مترجم در امپراتوري مغول، بنگريد به:
D. Sinor, “Interpreters in Medieval Inner Asia”, Asian and African Studies (Haifa), XVI, (1982), 292-320.
سينور به طور جزئي به مترجمان در بخش شرق ميانه قلمرو مغولان نپرداخته، اما صاحب منصباني از اين دست به طور دقيق در اثر وي موجود است. ويليام روبروك فرانسيسكن نوشته كه در 1253م. او دراردوي سرتق در جنوب روسيه با كشيشان ارمني كه زبان تركي و ارمني ميدانستهاند و افراد ديگري كه آن زبانها و سرياني ميدانستهاند ديدار كرده است. در:
Wyngaert, p.203: translation in: P. Jackson and D. Morgan, The Mission of Friar William of Rubruck: His Journey to the Great Khan Möngke, 1253-1255, Hakluyt Society, 2nd, ser, vol.173 [London, 1990], p.118[= Dawson, The Mongol Mission, p.119]).
اين احتمال وجود دارد كه ارمنيها به عنوان مترجم سپاهيان هلاكو در كشورهاي عربي زبان خدمت ميكردهاند.
26- بنگريد به:
D. Ayalon, “The great Yâsa of Chingiz Khân. A re-examination”, pt. CI, Studia Islamica, XXXIV (1971), p.126.
27- رشيد الدين، جامعالتواريخ، ج3، تصحيح ع. عليزاده (باكو، 1957)، ص62؛ مقايسه شود با: ابن كثير، البداية و النهاية (تجديد چاپ، بيروت، 1977)، ج13، ص203، ابن كثير بيان ميكند كه در جمادي الاول 656/مه-ژوئن1258 هلاكو بغداد را ترك كرد.
28- رشيد الدين، صص63-64.
29- رشيد الدين، ص65، طبق نوشته وي، هلاكو در اين تاريخ در مراغه بدر الدين لؤ لؤ، حاكم موصل را ملاقات كرده است. نويسنده معاصر، ابن واصل (مفرّجالكروب، نسخه خطيِ كتابخانه ملي فرانسه، آرشيو 1703، برگ a140)، خط سير هلاكو را مختصر كرده است: پس از تسخير بغداد، مغولها به آذربايجان رفتند. اليونيني، ذيل مرآت الزمان (حيدر آباد، 61-1954)، ج1، ص91، وي، شايد به پيروي از ابن واصل، اطلاعات مشابهي به دست ميدهد.
30- رشيد الدين، ج3، ص68؛ هلاكو در 22 رمضان657/ 12سپتامبر1259 آذربايجان را ترك كرد، بنگريد به: Boyle, “History of the Il-khns”, p.350.
31- همانجا.
32- نشانههاي چندي دال بر امكان حركت هلاكو به سمت جزيره، قبل از تاريخ ذكر شده توسط رشيد الدين براي ترك آذربايجان و پس از بازديد ابن شدّاد از منطقه وجود دارد. نويسنده سده چهاردهم ابن تغري بردي، النجوم الزاهره في التاريخ مصر و القاهره (تجديد چاپ، قاهره، بيتا)، ج7، ص54، مينويسد كه طي سال 657/1258-1260، زماني كه فرمانده مملوك (سلطان بعدي) قتوز در قاهره شادمان از شكست بحريه در سوريه بود(طبق گفته همفري، از صلاحالدين تا مغولان، ص343، اين شكست در 1259[حدود رجب657/جولاي 1259]صورت گرفته بود.)، اخباري رسيد مبني بر اينكه هلاكو در مسير خود به ديار بكر، واقع در جزيره، در آمِد بوده است. براي مسير هلاكو در سراسر جزيره بنگريد به: همفري، پيشين، ص344.
33- طبقات ناصري، ج2، ص203؛ ترجمه راورتي، ج2، صص1272-1273، كه درستي اين اظهار نظر را تأييد ميكند.
34- اليونيني، ج4، ص270. شرح كوتاهتري از اين روايت نيز وجود دارد: خليل بن آيبك الصفدي، الوافي باالوفيات، ج4، تصحيح اس. دِدِرينگ (استانبول، 1959)، ص190.
35- اعلاق،ج3، ص497.
36- رشيد الدين، جامعالتواريخ، تصحيح بلوشه: جامعالتواريخ، تاريخ عمومي جهان...، ج2 (ليدن و لندن، 1911)، ص149؛ ترجمه جي.ا. بويل :
The Successors of Genghis Khan [London and New York, 1971], p.128 and n.12.
جكسن در“Dissolution”، ص231 و 203 ترديدهايي را درباره درستي اين مدرك مطرح ميكند. نيز بنگريد به:
Allsen, Mongol Imperialism, p.63, n.68; V. V. Bartol’d (ed.), Turkestan v epokhu mongol’skogo nashestvita, pt.I, Teksty (st Petersburg, 1898), p.136
به نوشته بارتولد (با استناد به جمال قَرشي، ملحقات الصراح)، به مجرد جلوس بركه بر تخت سلطنت جوچي، عنوان ايلخان براي او به كار برده شده بود. هرچند درمتن الخان المسلم آمده است. دكتر جكسن نظر مرا به اطلاعات دوئرفر(Doerfer, II, p.208)، جلب كرد كه به اشتباه اظهار كرده كه ابوبكر اهري (تاريخ شيخ اويس، تصحيح جي. بي. وان لون، گراونهاگ، 1954، ص137) عنوان ايلخان را براي فرزند ديگر هلاكو، منگو تيمور به كار برده است، در حالي كه روشن است كه آن عنوان اشاره به هلاكو دارد نه پسرش.
37- براي نمونه بنگريد به گفت و گوي كيد بوقا با قتوز سلطان مملوك پس از نبرد عين جالوت؛ رشيد الدين، تصحيح عليزاده، ج3، صص74-75.
38- I. and C. Artuk, Istanbul Arkeoloji Muzeleri Islami Sikkeler Katalogu ( Istanbul, 1970-4), II, p.815; Catalogue of the Oriental Coins in the British Museum, VI; Lane poole, The Coins of the Mongols (London, 1881), pp. 123-4.
39- وصاف، تجزيه الامصار و تزجيه الاعصار (تجديد چاپ تهران، 1338/ چاپ بمبئي، 1269)، ص44. اين نامه بار ديگر در اين اثر چاپ شده است:
W. M. Brinner, “Some Ayyubid and Mamluk documents from non-archival sources”, Israel Oriental Studies, II, (1972), p.136.
اين مدرك به طور خلاصه توسط آميتاي پريس(“Two notes”) ذكر شده است. پس از فتح بغداد، الناصر يوسف روشي مصالحه جويانه در قبال هلاكو در پيش گرفت. با آشكار شدن هجوم هلاكو به سوريه، الناصر به طور تناقض آميزي نافرماني در پيش گرفت. از اين رو، به نظر ميرسد كه نامه به اواخر 657/1259 مربوط است. اين موضوع با جزئيات آن در اثر زير به بحث گذاشته شده است:
R. Amitai-Preiss, The Mamluk-Ilkhanid War: its Origins and Conduct up to the second Battle of Homs (A. H. 680/A. D. 1281) (ph.D diss., Hebrew University of Jerusalem, 1990), pp.25-8.
40- بنگريد به آميتاي پرايس، همانجا.
41- آميتاي پرايس در (“Two notes”) اشاره ميكند كه احتمالا عنوان ايلخان بر سكههاي هلاكو پيش از تاريخ 658 ضرب شده بود، اگرچه به طور مسلم تا كنون هيچ موردي مربوط به پيش از 658 در تأييد اين قضاوت به دست نيامده است.
42- در مورد شرايط پيش از كاربرد عنوان ايلخان در معاهدات رسمي هلاكو و جانشينان وي بنگريد به:
Jackson, “Dissolution”, pp. 231-2; Amitai Preiss, “Two notes”.
دكتر جكسن(پيشين) به كاربرد نادر لقب ايلخان حتي پس از 1260 نيز اشاره كرده است. وي طي نامهاي دوستانه در دسامبر 1990، پارهاي نكات ديگر كه اين نقطه نظر را روشن ميساخت براي من ارسال نمود. به هر حال، اين موضوع فراتر از مقاله حاضر است و بايد به طور موشكافانه در نوشتهاي مجزا بررسي شود.