بازرگان در اسلام سدههای میانه
نویسنده: آ. ک. س. لمبتون؛ ترجمه: منوچهر بیگدلی خمسه
در زمانهای پیش از اسلام تجارت در خاورمیانه اهمیت داشت و زندگی شهری بسیار توسعهیافته بود. رشد شهر ما در عهد مسلمانان ادامه یافت و مقتضیات خاورمیانه قرون وسطی از این جنبه با اوضاع و احوال اروپای سدههای میانه تضاد چشمگیر داشت.1 به هرحال از آن روی که سنت قبیلهای در پیریزی آرمانهای اجتماعی نقشی مسلط داشت و تبار عشیرتی موقعیت اجتماعی را تعیین میکرد، و از آنجا که در ایالتهای شرقی، دین زردشت بازرگان را خوار میشمرد، اهمیت تاجر در زندگی اجتماعی اوایل اسلام تا اندازهای مبهم بود. از سوی دیگر نگرش ضد رهبانیت اسلام در رشد جامعۀ بازرگانی سهم داشت و به ارتقاء موقعیت بازرگان کمک کرد. به سخن موسع، رستگاری انسان، نه با ترک گفتن دنیا- گرچه در واقع گرایشی شدید به سمت چنین ترک گفتنی وجود داشت- بلکه با صداقت و اعتدال در پیشبرد امور دینی میسر میشد. به مرور زمان قواعدی منسجم دربارة تجارت، عمدتاً مبتنی بر حدیث، چه صحیح و چه مجعول، تکوین یافت. تحریم رباخواری در قرآن عمدتاً از طریق توسل به تمهیداتی (جبل) دور زده میشد و به وام دادن پول با بهرههای سنگین رونق گرفت. سود بردن از تبدیل پول (صرف) هم به این صورت ممکن گشت.2 امّا «علما» به علت حرام بودن رباخواری فعالیتهای صرافان را محکوم میکردند و بخش اعظم تبدیل پول در دست جامعۀ یهودی بود. یهودیان، مسیحیان، و در حدی کمتر، زردشتیان نیز در عرصة تجارت کلان نقشی نامتناسب ایفا میکردند، زیرا این کار مستلزم معامله اعتباری و بدون ربا دشوار میبود. مع هذا تجارت کاری شرافتمندانه تلقی میشد و تاجر شریف قابل احترام بود.3 بهعلاوه، چون با گذشت زمان دولت اسلامی از آرمان اسلام فاصلة افزاینده میگرفت و تقوا از خدمات دولتی رخت برمیبست احترامی که تاجر داشت فزونی گرفت.
جاحظ در رسالهای در ستایش تجارت و نکوهش خدمت دولت (عمل السلطان) معتقد است که تاجران از احترام بسیار برخوردارند و مردم بیغرض ایشان را پرهیزگارترین اعضای جامعه و زندگی آنان را امنترین زندگی میشمرند؛ آنها در خانههایشان چون پادشاهان بر تختاند و مردم برای رفع نیازهای خود به آنان توسل میجویند. او (جاحظ. م) یادآور میشود که تجار ناچار نیستند که مانند چاکران سلطان خود را خاکسار کنند و مکلف نیستند که همچون خدمه سلاطین ترسان و خوارگونه به محضر سلطان روند، و مجبور به کرنش و مداهنه شوند4 وی گوشزد میکند که حضرت محمد(ص) پیامبراسلام در مدتی از عمرخویش بازرگان بود و مدعی است که تجارت شغل اجداد مسلمانان بوده است.5 سپس منکر میشود که تجارت مرد را از آموختن باز میدارد و معتقد است که در همة شعبههای دانش تاجرانی سرآمد بودهاند.6
در دنیای اسلامی سدههای میانه دو نظریه رایج شد؛ یکی که با اقتباس از منابع هلنی ثروت را به خاطر نفس آن میستود و دیگری مأخوذ از اسلام یا منطبق بر آن، بر این فرض استوار بود که این جهان مهیا شدن برای آخرت است و آدمی باید در این دنیا چنان عمل کند که در آخرت رستگار شود. یکی از کاملترین شرحهای نظرية دوم را در کتاب الاشارة الی محاسن التجارةاثر ابوالفضل جعفربنعلی الدمشقی مییابیم که در زمانی بین سال 250 ق، 864-865 م و 570 ق 1174-1175م میزیسته است. باب اول این اثر که راهنمای عملی برای تاجران است، به جوهر ثروت (فی حقیقة المال) میپردازد؛ ابواب بعدی دربارة مزایای ثروت و نیاز به پول، شيوة آزمودن عیار زر؛ کالاهای گوناگون و قیمت آن ها؛ شیوههای تشخیص مالالتجاره خوب از بد، پیشهها و صنایع؛ اندرز به تجار، مزیت تجارت؛ وظایف سه طبقه از بازرگانان (تجار اهل سفر، عمدهفروشان، و تاجران صادرکننده)؛ هشدار علیه حیلهگران؛ اداره کردن ثروت، و ضرورت حفظ ثروت است که از خوانندۀ کتاب میخواهد بیشتر یا به اندازهای که کسب کرده است، مایه نگذارد، دست به کاری نزند که از عهدة آن برنمیآید، پول خود را صرف چیزی نکند که برگشت آن طولانی باشد، از طمع، خست، اسراف «به رخ کشیدن پول» و سوء استعمال یا بیتدبیری حذر کند؛ و در پایان طی فصلی از اندرزنامهها نصایحی نقل میکند مشعر بر توصیههایی که ثروت را نباید هبا کرد، بلکه باید از آن استفادۀ درست برد.7
ریتر Ritter یادآورد میشود که بخش اقتصادی کتاب الدمشقی متأثر از سیاست افلاطون و منابع نو «فیثاغورتی» به ویژه بریسون Bryson است.8 و در باب قمتها، که بر طلا تأکید دارد، تأثیر نظرية ارسطویی را مشاهده میکند.9 دو فصل آخر هوشمندی علمی تجاری را مطرح میکندکه شرافتمندانه، امّا در غایت امر خودخواهانه است. در تصویر الدمشقی از تاجر ایدهآل، تا حدی میتوان نفوذ اخلاق دینی را دید.10
نظرية اخلاقی تجارت، که با نظرية فوقالذکر تضاد دارد، در احیاءعلوم دین و کیمیای سعادت غزالی11 و مرصادالعباد مِن المبداء الی المعاد مطرح میشود. غزالی مینویسد:
چون دنیا منزلگاه زاد آخرت است و آدمی را به قوت و کسوت حاجت است و آن بیکسب ممکن نیست- باید که آداب کسب بشناسد؛ که هرکه همگی خویش به کسب دنیا دهد بدبخت است، و هرکه همگی خویش به آخرت دهد و توکل کند نیکبخت است، و لکن معتدلترین آن است که هم به معاش مشغول باشد و هم به معاد، و لیکن باید که مقصود و معاد باشد و معاش برای فراغت اسباب معاد باشد.12
در پی این مقدمه پنج باب میآید:
باب اول: در فضیلت و ثواب کسب
باب دوم: در شرطهای معاملات
باب سوم: در نگاهداشت انصاف در معاملات
باب چهارم: در نیکوکاری که ورای انصاف باشد.
باب پنجم: در نگاهداشت شفقت دین با معاملت به هم.
پیداست که غزالی در درجة اول، یا به واقع تماماً کاسب جزء را مدنظر داشته است، نه تاجر عمده را. وی مشخصاً دومی را نفی نمیکند، بلکه شرطهایی معین قایل میشود که تجارت کلان را دشوار میگرداند. وی دغدغه امرار معاش از طرق کسب و کار داشت، نه امور خرید و فروش فینفسه.
غزالی در مبحث فضیلت تجارت میگوید: «بدان که خویشتن را و عیال خود را از روی خلق بینیاز داشتن و کفایت ایشان از حلال کسب کردن از جملة جهاد است در راه دین و از بسیاری عبادت فاضلتر».از قضا این نظر نمونهای است در خور توجه از انتقال جهاد از عرصة جنگ عملی به زندگی روزمره. غزالی ادامه میدهد که« روزی رسول(ص) با اصحاب نشسته بود. برنایی با قوّت بامداد پگاه بر ایشان بگذشت و به بازار همی شد به دکان. صحابه گفتند: «دریغا اگر این پگاه خاستنِ وی در راه خدای –تعالی- بودی!» رسول(ص) گفت: «چنین مگویید که اگر برای آن میشود تا خود را از روی خلق بینیاز دارد، وی در راه خدای –تعالی- است؛ و اگر برای تفاخر دنیا و لاف و توانگری همی شود، در راه شیطان است».غزالی پس از نقل سنن و حکایاتی نتیجه میگیرد که «هرکه کفایت خویش و آنِ عیال خویش دارد، بیخلاف وی را عبادت از کسب فاضلتر، که هر که را کسب زیادت از کفایت بود در وی هیچ فضیلت نبود بلکه نقصان بود و دل در دنیا بستن بود- و این سَرِ همة گناههاست. و آنکس که مال ندارد و لیکن کفایت وی از مال مصالح و اوقاف به وی همی رسد، وی را کسب ناکردن اولیتر و این چهارکس را باشد.
یا کسی را که به علمی مشغول بود که خلق را از آن منفعت دینی بود- چون علم شریعت، یا دنیاوی بود- چون علم طب؛ یا کسی که به ولایت قضا و اوقاف و مصالح خلق مشغول بود؛ یا کسی که وی را اندر باطن راهی بود به احوال مکاشفات صوفیان؛ یا کسی که به اوراد و عبادات ظاهر مشغول بود در خانگاهی که وقف باشد بر چنین مردمان».13
باب دوم به شرطهایی میپردازد که باید برای صحیح بودن معاملات در پرتو شریعت متحقق گردد و به جزئیاتی اختصاص دارد که ممکن است درنظر غیرمسلمان غیرواقعی بنماید، امّا برای تاجر مسلمان اهمیتی حیاتی دارد تا بتواند بودن زیر پا نهادن قانون شرع و نقض واجبات وجدان خویش معامله کند. در باب سوم غزالی میگوید: «بسیار معاملت بود که فتوی کنیم که درست است، و لیکن آن کس در لعنت خدای بود؛ و این معاملتی بود در رنج و زیان مسلمانان»، خاصه از احتکار و در تنگنا گذاشتن یاد میکند. در توصیف کالا نباید تلبیس کرد و فقط بهای عادلانه باید ستاند. در باب چهارم میآورد که سود بسیار روا نیست؛ و «آنکه کالای درویشان گرانتر بخرد تا ایشان شاد شوند- چون ریسمان پیرزنان، و میوه از دست کودکان و درویشی که بازپس مانده باشد...14 و بها ستدن از سهگونه احسان بود: اول بعضی کم کردن؛ و دیگر شکسته و نقدی که بَتَر بود فراستدن، و سدیگر مهلت دادن... و هیچ احسان بیشتر از مهلت دادن درویش نیست. امّا اگر ندارد، مهلت دادن خود واجب بود و از جملة عدل بود». و «در گزاردن وام باید شتاب کرد. هرگاه معاملهای انجام گرفت و یکی از طرفین معامله پشیمان شد، فسخ آن گرچه واجب نیست، و لیکن مزد عظیم دارد و از جملة احسان است» و «آنکه درویشان را به نسیه چیزی میفروشد- اگر هم اندک بود- بر عزم آنکه تا ندارند باز نخواهد، و اگر مُعسر بمیرند در کار ایشان کند».15
در باب پنجم غزالی میگوید: «بدان که هرکه وی را تجارت دنیا از تجارت دین مشغول کند، وی بدبخت است». او برای هرکه مشغله تجارت در پیش گیرد، هفت احتیاط را شرط مینهد:
1) «آنکه هر روزی نیّتهای نیکو بر دل تازه گرداند که به بازار بدان میشود تا قوتِ خویش و عیال خویش به دست آورد، وی تا چندان قوّت و فراغت به دست آورد که به عبادت حق – تعالی- پردازد و راه آخرت رود و نیّت کند که امروز شفقت و نصیحت و امانت با خلق نگاه دارد و نیّت کند که امر معروف کند و نهی منکر، و هرکه خیانتی کند بر وی حِسبتی کند و بدان رضا ندهد. چون این نیّتها بکند، این از جملة اعمال آخرت بود و سود دین بود. اگر از دنیا چیزی به دست آورد زیادتی بود.
2) آنکه بداند که وی یک روز زندگانی نتواند کرد تا کمترین هزارکس از آدمیان هریکی به شغلی مشغول نباشند... وی نیز نیت کند که من به بازار شوم تا شغلی کنم که مسلمانان را از آن راحتی باشد... و به کاری مشغول شود که خلق بدان محتاج باشند... نه چون زرگری و نقاشی و گچگری و کندهگری، که این همه از آرایش دنیاست.
آنگاه غزالی از برخی کسبها یاد میکند که حرام و بعضی مکروهاند و از این میان صرافی را نام میبرد، که به گمان او «خود را از دقایق ربوا دشخوار نگاه تواند داشت».
3) آنکه بازار دنیاوی وی را از بازار آخرت باز ندارد و بازار آخرت مسجدهاست.
4) آنکه دار بازار از ذکر و تسبیح و یادکرد حق –تعالی- غافل نباشد.
5) آنکه بر بازار بسیار حریص نباشد چنانکه اول وی اندر شود و آخرِ وی بیرون آید. و سفرهای دراز با خطر کردن و در دریا نشستن و مانند وی دلیل غایت حرص باشد.
6) آنکه از شبهت دور باشد. امّا اگر گرد حرام گردد فاسق و عاصی بود. و هرچه در آن شک باشد، در دل خویش فتوی پرسد نه از مفتیان... و با ظالمان و پیوستگان ایشان مسالمت نکند. و در جمله باید که با همه کس مسالمت نکند بلکه اهل معاملت طلب کند... و بیم آن است که روزگاری آید که با هیچکس معاملت نتوان کرد. و این پیش از روزگا ما گفتهاند. و همانا در روزگار ما چنین گشته است که فرق برگرفتهاند در معاملت، و دلیر شدهاند، بدانکه از دانشمندان ناقص علم و ناقص دین بشنیدهاند که [مال دنیا همه به یک رنگ شده است و جمله حرام است] و این خطای عظیم است و نه چنین است و شرطِ این در کتاب حلال و حرام که پس از این است یاد کرده آید.
7) آنکه با هرکسی که معاملت کند، حساب خود با وی راست دارد در گفت و کرد و داد و ستد.
نجمالدین رازی همانند غزالی، کسانی را که تجارت دنیوی را فینفسه مقصود خود شمرند، در خور مذمت تلقی میکند: «امّا آن تجارت که از برای نفع دنیاوی است و بس، به غایت مذموم است...»16 و «پس شرایط و آداب آن جماعت که تجارت برای نفع آخرت میکنند، و به سود دنیای فانی قانع نشوند آن است که در همه احوال تقوی را شعار و دثار خویش سازند و مال را مال خدای دانند و نیت آن کنند که: در مال خدای، برای مصالح بندگان خدای، به امر خدای، و رضای خدای تصرف میکنیم. تا بدانچه بندگان خدای محتاج باشند و در ولایت خویش نیابند از ملبوس و مأکول و مرکوب و طرح و فرش و اوانی و دیگر امتعه و اقمشه به خدمت ایشان قیام نماییم و از ولایتی دیگر بیاریم، و آنچه در آن ولایت دیگر نباشد، آنجا بریم، تا در وجه معاش خویش نهند و به فراغ دل به عبودیت حق مشغول شوند. و از هر ربح که از آن تجارت پدید آید، کفاف ضروری عیال برداریم، و باقی بر بندگان محتاج که برادران مااند صرف کنیم».17
«دیگر باید که از امانت و دیانت هیچ دقیقه فرو نگذارند، و در خرید و فروخت انصاف نگاه دارند، با دانا و نادان به مساهله خرند و فروشند... و به اندک ربحی قناعت کنند... و غلام نخرند و نفروشند. و به هر شهر که رسند، باید که زیارتها و مواضع متبرک بپرسند... و به خدمت زُهّاد و عباد و مشایح... تقرب جویند».
بدینترتیب نجمالدین رازی تجارت را در پرتو سهم آن در نیل به اهداف دینی مینگرد... در مواضع او ثروت فینفسه بیارزش است؛ بازرگانی صرفاً ابزار پیشبرد مقاصد غایی است که جامعۀ مسلمان برای دستیابی به آن موجودیت دارد.
شاید نامعقول نباشد که تأثیر این دو نظریه را بر جامعه در دو سطح بررسی کنیم. نظریهای که ثروت را فینفسه نیک میشمارد، گمان میرود که غالباً؛اما نه مطلقاً سازگار با خلق و خوی بازرگان بزرگ بوده است. از سوی دیگر، نفوذ نظرية اخلاقی کسب و کار را شاید بتوان در تشکیلات اصناف پیشهور و ارتباطشان با فرقههای صوفی مشاهده کرد. لیکن اطلاعات موجود دربارة این موضوعات و موضع و موقعیت بازرگان در جامعه عمدتاً ماهیتی ضمنی دارد. در موضعگیریهای فلاسفه، تجار بعد از طبقات عالمان دین، سپاهیان و دیوانیان قرار میگیرند؛ صنعتگران همتراز یا پایینتر از بازرگاناناند.18 ذکر طبقات تاجر در تواریخ سلسلهها و سرزمینها و زندگینامهها اندک است- که خود شاید تفسیری باشد بر موقعیت ایشان در جامعه. ادبیات محتسب، در ضمن مطالب دیگر، تقلبهای بازرگان را توصیف میکند. جغرافیون، در عین غنای منابع اطلاعات دربارة طرق و امتعه تجاری راجع به خود بازرگان چندان چیزی به ما نمیگویند.
چنین مینماید که همة دستاندرکاران تهیه و عرضة مایحتاج و تولید و تجارت از دیرباز در اصنافی منجمله صرافان و زرگران، که همیشه، یا تقریباً همیشه در مرکز بازار مستقر بودند، سازمان مییافتند. مدرکی دال بر وجود صنفی مشترک که بازرگان و صنعتگر به آن تعلق داشته باشند، در دست نیست. این تشکیلات صنفی دو هدف عمده داشتند: اول اینکه افراد با پیوستن به یکدیگر آسانتر میتوانستند در مقابل مطالبات دولت مقاومت کنند، به عبارت دیگر تشکیلات صنفی اقدامی بود در جهت خود یاری؛ در ثانی- اینجا باید در پی یافتن معادل با امپراتوری بیزانس، با تمرکزگرایی اقتدارطلبانهاش بود- گرچه تناقضآمیز به نظر آید، دولت به منظور تسهیل سلطه خود بر حیات اقتصادی، اخذ مالیات و بیگاری گرفتن، تشکیلات صنفی را تشویق میکرد. اصناف تجاری قابل مقایسه با صنفهای موجود در اروپای غربی وجود نداشتند؛ مع هذا بازرگانان در جامعه نقشی مهم، خاصه در عرضة پول بازی میکردند. این وظیفه را جهابذه* نیز، که از یک سو نوعی بانکدار بودند و از سوی دیگر صرافان معتمدی که با تبدیل انواع مسکوک، خوب و بد پرداختی مؤدیان مالیاتی در ازای درصدی اندک وصولی به منزله مالیات تکمیلی از مالیاتدهندگان شناخته و استاندارد شده بودند، انجام میدادند.19 قایل شدن تمایزی واضح بین جهابذه در قالب بانکدار و تاجر بزرگ دشوار است، زیرا کسب و کار پول و تجارت امتعه در تمامی اعصار قرون وسطی در خاورمیانه و اروپا پیوند تنگاتنگ داشت. هر دو طبقه با مالالتجاره و مبادلة پول سروکار داشتند و منشاء ثروت بسیاری از جهابذه احتمالاً دادوستد بود. فعالیتهای ایشان شامل اداره کردن، حواله، و عرضة وجوه بود.
از جهابذه در منابع عربی زمان منصور (136/ 754- 158/ 775) ذکر شده است. در سده چهارم تا دهم جهابذه جامعهای پرشمار شده بودند. تنوع سکههای رایج و نوسان ارزش آن ها و جایگزینی معیار نقره با طلا بدان معنا بود که جهابذه نقشی مهم و ضروری در گردآوری مالیات ایفا میکردند.20 افزون بر این، به عقیده فیشل Fischel، در این زمان «ولعی شدید برای انباشتن پول» وجود داشت و مردم پسانداز کردن پولهاشان را آغاز کردند؛ از جمله بازرگانان، صرافان و جهابذه، امّا این عملیات از بیم مصادره شدن به توسط دولت ندرتاً در دفاتر ثبت میشد21 و پولی را که به این ترتیب پساندازمیشد به احتمال قوی صرف خرید مالالتجاره و سایر فعالیتهای خود میکردند.22 فیشل سه نمونه از اعطای اعتبار به دولت از طرف جهابذه نقل میکند: یکی وامی که ابنفرات وزیر محتملاً در سال 311/923 از یوسفبن فینحاس Joseph b. Phineas و هارون بن عمران Aaron b. Amran دریافت میکند.23 در یک مورد دیگر احتمالاً در حدود 301/913 علی بن عیسی باز هم از آن دو تقاضای وام کرد و در عوض تعهدنامه وعدهدار معتبر (سفتجه)** سپرد و ترتیب پرداخت بهره داد24 تنوخی که با یکی از این وامها از طرف علی ابن عیسی ارتباط داشت مینویسد: «ایشان (یوسف بن فینحاس و هارون بن عمران) تا دم مرگ رانده نشدند؛ و در ایام عبیدالله بن یحیی الخاقانی در کار خود منصوب بودند. خلیفه به خاطر حفظ شأن مقام جهبذ در نظر تجار نمیخواست ایشان را معزول کند، تا در حالت ضرورت تجار حاضر باشند که به توسط جهبذ پولشان را به وام دهند. چه، اگر جهبذی عزل و دیگری که هنوز بازرگانان با وی معاملتی نکرده بودن، به جای او نصب میشد، امور خلیفه معطل میماند.25
لیکن، در این احوال، بعضاً به علت فروپاشی مالی دستگاه امپراتوری عباسیان، رویه اقطاع رواج گرفت و گرایش در جهت اختلاط عملکردهای بازرگان، زمیندار، صاحبمنصب دولتی و تیولدار و تجمع کارکردهای گوناگون آن ها در یک شخصی تعادل جامعه و حکومت مختل گردید. نتایج این وضع بلافاصله ظاهر نشد: «احیای اقتصادی و فرهنگی که به دنبال ظهور بنیعباس براساس بهرهبرداری از منابع امپراتوری از طریق صنعت و تجارت صورت پذیرفت» ادامه یافت.26 ناصرخسرو ذکر میکند که در سال 444/؟ 1052 دویست صراف در اصفهان بودند. امّا با نظامی مآب گشتن افزاینده دولت در سده پنجم/یازدهم و ششم/ دوازدهم گرایشی عمومی در جهت تضعیف موقعیت و شئون بازرگانان وطبقات دیگر پیدا شد؛ و با تنزل رفاه اقتصادی که در سده ششم/سیزدهم رخ داد، اهمیت جهابذه کاستی گرفت تا سرانجام در مقام طبقهای خاص ناپدید گشتند و کاری که اینان قبلاً میکردند، تا زمانی که این کارهای موجودیت داشت، به وسيلة تاجران و صرافان انجام میگرفت. نقش این دو گروه در سراسر دوران اواخر قرون میانه بیاهمیت نبود. دولت به میزان کلان در ایام بحرانی برای تهیه پول به آنان متکی بود؛ و این امر تا اندازهای دامنه اخاذی از رعایا را محدود میکرد. غالباً روابطی تنگاتنگ میان طبقات بازرگانی، دیوانیان، و زمینداران وجود داشت.27
من در این طرح کلی مختصر کوشیدهام نشان دهم که بازرگان در حیات اقتصادی سرزمینهای خلافت شرقی در سدههای میانه نقشی حیاتی داشته است. از سوی دیگر- دستکم با معلومات فعلی ما- مدارکی که نشان دهد طبقة تاجر نیرویی بود که در جامعه تحولات مهم به وجود آورد، اندک یا هیچ است. به نظر من دلیل این امر را حداقل بعضاً، باید در آرمانهایی که نظریهپردازان اسلامی پرداختند و در کل به جای بازرگان بزرگ، به پیشهوران و اهل کسب و کار کوچک نظر داشتند، و در گرایشهای یکنواختسازی دولت نظامی ترک، آشفته بازار عملکردهای اقطاعدار، صاحبمنصب دولتی، زمیندار، تاجر و بانکدار، و محدودیتهای اعمالی بر کار در مزارع، که در آن رعیت قادر بود عملکرد مدنی خود را انجام دهد، جستوجو کرد. این گرایشها، اگر عملاً مانع ظهور اصناف تجاری نیرومند و شرکتهای بازرگانی و در نتیجه ایجاد طبقة متوسط نیرومند نمیشد، بر ضد آن مبارزه میکرد. از این گذشته، ممکن است علت امر تا اندازهای ناکافی تجارت در رهبری در ستیز کنشگری و قیامهای تودهای باشد، که ویژگی کلی زندگی در شهرهای اسلامی خاورمیانه و نهادهای اجتماعی (مدنی) بود که به کندی تکوین مییافت.28
پینوشتها:
[1] . دربارۀ اهمیت نقش شهرها در تمدن اسلامی بنگرید به:
C. Cahen, Zur Geschichte der städische Gesellschaft im islamischen Orient des Mittelalters in Saeculum, Bd. Ix,Ht. I.
2 . بنگرید به مدخل ربا در دایرةالمعارف اسلام (لیدن).
3 . بنگرید به مدخل تجارت در دایرةالمعارف اسلام (لیدن).
4 . مجموعة الرسائل (مصر، بدون تاریخ)، ص 156.
5 . همانجا، ص 156- 157.
6 . همانجا، ص 157.
7 . Ein arabische Handbuch der Handelswissenschaft in H- Ritter Der Islam, Bd. VII. Ht. 1, pp. 3-4.
8 . همانجا، صص ff8. ضمناً بنگرید به:
M. Plessner, Der Oikonomike des Neupythagorees "Bryson" und Sein Einflus auf die islamische wissenchaft (Heidel- berg, 1928).
9 . همانجا، صص 14.
10 . این نظریه زیربنای اندرز کیکاوس (عنصرالمعالی. م) به پسرش است، چنانچه بخواهد تجارت پیشه کند. نصیحت وی قریب به این تئوری است که ثروت را فینفسه میستاید و به نظریه اخلاقی بازرگانی چندان توجه ندارد. باب مربوط به تجارت، مثل قسمت اعظم قابوسنامه آمیزهای است غریب از نفع شخصی، خودنگری و اخلاقیات اسلامی (ویراسته آر. لوی R.l- evy سری گیب مموریال Gibb Memorial Series، 1951، صص 95-100).
11 . شرح مندرج در کیمیای سعادت به مقدار معتنا به کوتاهتر از توضیح مربوطه در احیاء علوم دین است. بین این دو مطلب تفاوتهای جزئی وجود دارد. در مورد کتاب اخیرالذکر بنگرید به مقالۀ تجارت در دایرةالمعارف اسلام؛ نیز نگاه کنید به ریتر، همان، صص ff31.
12 . نویسنده به کیمیای سعادت (چاپ سنگی، بمبئی)، ص 132 ارجاع میدهد. مترجم عین مطلب را از جلد اول کیمیایسعادت به کوشش شادروان حسین خدیوجم، چاپ مرکز انتشارات علمی و فرهنگی (1361) نقل میکند.
13. کیمیای سعادت، ص 325.
14 . همان، ص 356.
15 . همان، ص 357.
16 . گزیدۀ مرصادالعباد، نجمالدین رازی، به انتخاب دکترمحمدامین ریاحی، ص 265.
17 . همان، صص 266- 267.
18 . بنگرید به سخنرانی افتتاحیۀ من (نویسنده) با عنوان جامعۀ اسلامی در ایران (مدرسۀ مطالعات شرقی و افریقایی، 1954).
19 . بنگیرید به مقالۀ بیتالمال در دایرةالمعارف اسلام.
20 . دبلیو. جِی. فیشل، یهودیان در حیات اقتصادی و سیاسی اسلام قرون میانه(انجمن سلطنتی آسیایی، لندن، 1937)، صص، 3-4. ضمناً بنگیرید به سی کاهن C. Cahen چند مسأله اقتصادی و مالی عراق بویی (بوئیان، دیالمه. م) در سالنامههای مؤسسۀ مطالعات شرقی، جلد5، 1952، ص ff338، و ff353.
21 . فیشل، صص 13-15.
22 . همان، ص 26.
23 . همان، ص 23-24.
24 . همان، ص 24.
25 . همان، 25.
26 . بنگیرید به مقاله «عباسیان در دایرةالمعارف اسلام».
27 . در ایران سده نوزدهم تجار در تأمین مالی فعایتهای دولت سهم مهمی داشتند؛ و پرداخت سهم عایدات معهود حاکم یک ولایت در برخی موارد پیش از عزیمت والی منصوب شده به محل حکومتش از سوی یک بازرگان ضمانت میشد.
28 . برای بحث در مورد اقسام مختلف همبستگی در شهر قرون وسطایی اسلامی بنگرید به سی. کاهن C. Cahen
Zur Geschichte der städtischen Gesellschaft im islamischen orient des Mittelalters.
* جهابذه، جمع جِهبِذ، یا جَهبَذ به معنی لغوی کارشناس و خبره، ظاهراً از واژگان دخیل(شایدفارسی) در عربی است. م
** سُفتجه، همان واژه فارسی سفته است که معرب شده، و به همان معنا به کار میرود. م