مکه و تمیم، جلوههایی از ارتباطاتشان
نویسنده: مناخیم قسطر، ترجمۀ محمد کاظم رحمتی
تاریخ تمیم در جاهلیت از اهمیت خاصی برخوردار است. اطلاعات (موجود) دربارة تمیم در منابع عربی اشارهای روشن بر روابط گستردة رهبران تمیم با پادشاهان حیره دارد. همچنین مرکز دیگری نیز مورد توجه گستردة تمیمیان بوده و آن شهر مکه است. میتوان گفت تمیم نقش قابل ملاحظهای در تاریخ مکه در زمان جاهلیت و به نحو موثری در پی ریزی موقعیت غالب این شهر در جامعة قبیلهای شبه جزيرة عربی ایفا کرده است.
بحث از روابط بین مکه و تمیم ممکن است مقدمهای برای بررسیهایی دربارة روابط بین قبایل عرب و حیره در پایان سده ششم گردد. بررسی این اطلاعات میتواند به بازبینی نظرات دربارة ارتباطات میان مکه و قبایل و روشن شدن برخی رویدادها در برهه نزاع میان پیامبر و مکه گردد. بحث از روابط میان مکه و تمیم به واقع میتواند مقدمهای برای بررسی روابط میان قبایل عرب و حیره در پایان سده ششم میلادی نیز باشد.
نیمه دوم سده ششم دورهای از تغییرات بنیادی در روابط بین قبایل عرب شمال شرقی و حیره بود. شکست و ناتوانی نیروهای حیره – که در حملات علیه قبایل و جنگیدن در مواجهات میان قبایل مشارکت داشتند- موجب تضعیف نفوذ حاکمان در نظر قبایل بود. اعطاء محافظت کاروانها به روسا برخی از قبایل موجب برانگیخته شدن حسد و ستیز بین قبایل گردید و (در نهایت) منتهی به ستیز بین قبایل شد. قبایل ناراضی بر ضد حیره به پا خواستند. به سبب هجومهای مکرر بر قافلههای تجاری حاکمان حیره، راههای تجارتی ناامن گردید و حاکمان حیره سیطره خود بر مسیرهای تجارتی را از دست دادند و نفوذ آنها نیز به تدریج بر قبایل کاهش یافت.
ضعف حاکمان حیره و پادشاهان ایران (که امراء حیره کارگزاران آنها بودند)، آشکار بود. گروههایی از سواران پادگانهای مرزی ایران که در برخی نبردها به حمایت قبایل هم پیمان شرکت میکردند، شکست خورده بودند. نمونهای از این وضعیت را، بلاذری گزارش نموده است: «و أغارت بکر بن وائل علی بنی عمرو بن تمیم یوم الصلیب و معهم ناس من الاساورة، فهزمتهم بنو عمرو، و قتل طریف رأس الاساورة، فقال:
و لولا طرادی بالصلیب لسوقت نساء اناس بین درنا و بارق»1
|
.
ساز و برگی که توسط ایرانیان برای این قبایل هم پیمان فراهم گشته بود، به عنوان غنیمت جنگی به دست قبایل مخالف آن ها میافتاد.2
در این برهه، اضمحلال پادشاهی ایران در پایان سده ششم از سوی امراء حیره، احساس گردیده بود. نعمان آخرین امیر حیره، به نظر میرسد، همراهیهایی با اعراب داشته و این محتمل است که او در ضدد ایجاد پیوند و ارتباط با بزرگان قبایل قدرتمند بوده است. در داستانی که چندان درست به نظر نمیرسد، این گفته به نعمان نسبت داده شده است: «انما أنا رجل منکم، و انما ملکت و عززت بمکانکم و ما یتخوف من ناحیتکم ... لیعلم ان العرب علی غیر ما ظن أو حدث نفسه».3
نولدکه به درستی بر این نکته تاکید کرده است که: «آل لخم به نظر می رسد، از حیث موضع نسبت به کسری استقلال فراوانتری یافته بودند».4 روتشتین نیز با توجه به نقلی از دینوری که کسری در گفتگوی آنرا بیان کرده بود، ذکر کرده است که : «کسری نعمان را کشت، چرا که نعمان و خانوادهاش با اعراب متحد و هم پیمان شده بودند».5 همچنین بر طبق آنچه که ابوالبقاء گزارش نموده است؛ کسری تمایل داشته است که بعد از مرگ منذر امیری ایرانی با 12000 سوار به حیره بفرستد، نظر او دگرگون شد و تصمیم گرفت که یکی از فرزندان منذر را، با مشورت عدی بن زید به امارت منصوب دارد.6
شعر جاهلی به خوبی مقاومت قبایل را در برابر حاکمیت بیرونی بر قبایل، بیان می کند. شاعران قبایل خود را که به نبرد پادشاهان رفتهاند7 و آن ها را کشتهاند، تمجید کردهاند. 8 نعمان میبایستی به نابسامانیهای پادشاهی ایران آگاه شده باشد. از طرف دیگر با ظهور قدرت قبایل عرب او میبایستی سیاستی جدید در پیش میگرفته که بیتردید مطلوب ایران نبوده است. بنابراین (این نکته که) کسری بر نعمان مظنون بوده است، میتواند واقعیت داشته باشد. به نظر میرسد که آل لخم سرنگون شده بود، چرا که دیگر قابل اعتماد نبودهاند. لخمیان قادر نبودند که راههای تجارتی را امن نگاه دارند. آن ها در جلوگیری نمودن از یورشهای قبایل عرب به مرزهای پادشاهی ایران شکست خورده بودند.
نولدکه خاطرنشان کرده که سرنگونی آل لخم یورشهای، قبایل عرب را به نواحی مرزهای حیره تسهیل کرده بود.9 بروکلمان نیز شکست نیروهای ایرانی در ذی قار را، به عنوان پیامدی از سرنگونی این سلسله در نظر گرفته است.10 لوی دلاویدا نیز این نکته را مفروض پنداشته است که : با سقوط این دولت حایل، در برای یورش اعراب به ایران گشوده شد.11 واقعا نیز این در برای یورش گشوده شده بود، چرا که انحطاط پادشاهی ایران آغاز شده بود و قدرت قبایل عرب در حال فزونی بود. نیروهای ایرانی مستقر در پادگانهای مرزی قادر به جلوگیری از هجومهای قبایل نبودند و سواران ایرانی در مصاف با سواران قبایل عرب شکست میخوردند.
قبایل عرب که نسبت به سیاست حیره و ایران بی اعتماد گشته بودند و آگاه از ضعف موالی آن ها، حیره، شروع به پی ریزی کیان سیاسی به رهبری خودشان کرده بودند. این با ظهور عقیدهای جدید از جامعه مساوات گونه بر پایه علاقه مشترک یعنی پذیرش سیطره مکه، پدید آمده بود. اخبار، این دوره، از قدرت یافتن مکه، با وجودی که اندکند، به ما فکر اصلی این مرحله از تحول را میدهد.
گزارشی کوتاه از محمد بن سلاّم،12 مقدمهای بر حل این مشکل است. قریش بازرگان بودند. مسیر تجاری آن ها فراتر از حدود مکه نبود. تجار خارجی کالاهای خود را به بازار مکه میآوردند و به ساکنان مکه و قبایل مجاور میفروختند. تجارت قریش به این شیوه بود تا اینکه هشام بن عبد مناف به شام رفت و در آنجا سکنی گزید (در سرزمین قیصر) هشام هر روز گوسفندی میکشت و آبگوشتی از آن فراهم میآورد و نان برای مردم مجاورش خرد میکرد و این گونه او لقب هاشم را بدست آوردن. (هاشم یعنی کسی که نان خرد میکند و در آبگوشت میریزد).13 [نام واقعی او عمرو بود]. او توسط قیصر دعوت شد و این گونه هاشم توانست به دیدار وی برود. زمانیکه هشام احساس کرد که رضایت کافی قیصر را بدست آورده است، از او خواست تا امان نامهای جهت تجارت آن ها به ایشان و بازرگانان قریش بدهد. آن ها از حجاز به شام چرم و لباس خواهند آورد که برای ساکنان شام ارزانتر تمام میشد. امپراتور موافقت نمود و به او امان نامهای جهت تجارتشان از مکه در هنگام دیدار از شام داد. در راه بازگشت، هشام با روسا قبایل که هنگام رفت آن ها را دیده بود، برخورد نمود و از آن ها نیز امان نامهای گرفت بدون آنکه با آن ها پیمان یا حلفی ببندد. بازرگانان قریش کالالهای خود را به شام میبردند و اعراب نیز در تجارت آنان با گرفتن کالاهای آن ها و تجارت کردن با آن ها و پرداخت قیمت کالاها با سود آن شریک گشته بودند.14
هاشم خودش نیز با بازرگانان قریش از مکه جهت انجام دادن تعهدات عهدنامهها که با قبایل بسته شده بود، میرفت. او بازرگانان را از مکه به شام هدایت میکرد و در میان شهرهای شام آن ها را اسکان میداد. هاشم در مسافرتی در شهر غزه درگذشت. مطلب بن عبد مناف به یمن رفت و همانند هاشم برای بازرگانان قریش از حاکمان یمن، امان نامهای گرفت و با روسا قبایل پیمان (ایلاف) بست. او نیز در ردمان درگذشت. عبد شمس بن عبد مناف به حبشه رفت و او نیز پیمانی (ایلاف) از این سفر بدست آورد. نوفل جوانترین برادران از کسری امان نامهای گرفت و با روسا قبایل (در راه خود به ایران) پیمان بست. او سپس به عراق بازگشت و در سلمان درگذشت. تجارت قریش بعد از آن دچار تحول گشته بود و ثروت آن ها نیز افزون گشته بود و این به سبب فضل بن عبد مناف که قریش نیز بر آن معترف بود، حاصل گشته بود.
ابن سعد نیز گزارشی از هاشم در بدست آوردن ایلاف و مشخصات حاکمان ثبت کرده است.15 قالی آن ها را به امان یا عهد ترجمه کرده است و ابن سعد حلف را به کار برده است. محمد بن حبیب در بخش ایلاف کلمه ایلاف را به معنی توافق با روسا قبایل به کار برده است.16 بلاذری در گزارش خود در مورد ایلاف از عبارت عصام – که در این امان نامهها از سوی حاکمان داده شده بود – استفاده کرده است. گفته شده است که نوفل بن عبد مناف از پادشاهان عراق عصام گرفته بود.17
طبری دو کلمه عصام و حبل را برای این امر به کار برده است. (طبری مینویسد:) نوفل از اکاسره امان نامههایی گرفت و آن ها (یعنی بازرگانان قریش) بین عراق و فارس تردد میکردند.18
ثعالبی نیز خاطر نشان میکند که هاشم از دشمنان ایلاف گرفته بود.19 خبر اخذ ایلاف از دشمنان را ثعالبی در گزارش دیگر نیز ثبت کرده که آن خبر تفاوتهایی مهمی با گزارش قبلی دربارة ایلاف دارد.20
قریش - آنگونه که ثعالبی میگوید - مکه را رها نمیکردند و تنها به تجارت با تاجرانی که به بازارهای ذو مجاز و عکاظ در ایام ماههای حرام یا به مکه میآمدند، میپرداختند و سبب نیز این بود که بیش از اندازه به دین و حرم و بیت علاقه مند بودند و به خدمت حجاج مکه میپرداختند که در پایان کار نفع زیادی برای آن ها بود.
اولین کسی که به شام رفت و پادشاهان را دید و به سفرهای دوردست، دست زد و قبایل دشمن را مجاب کرد و از آنان ایلاف که در قرآن ذکر شده است، گرفت، هاشم بود. ثعالبی دو سفر را بری هاشم ذکر میکند. (به عباهلة در یمن و یکسوم در حبشه در زمستان به شام و به بیزانس در تابستان) و دربارة ایلاف میگوید: او از روسا قبایل و بزرگان به دو علت توانست ایلاف بگیرد. نخست آنکه اهل حرم و دیگران (از هجومها) از طرف گرگان عرب، بادیه نشینان راهزن و مردانی جنگی که به تهاجم میپرداختند و کسانیکه دائما به دنبال انتقام گیری بودند، در امان نبودند، چرا که آن قبایل مانند طی و خثعم و قضاعه به حرمت حرم و ماه حرام احترام نمیگذاشتند، در حالیکه قبایل دیگر برای گزاردن حج کعبه آمده و به بیت احترام میگذاشتند. ایلاف آنگونه که ثعالبی میگوید: پولی بوده که هاشم به بزرگان قبایل می داده و هاشم همچنین متعهد میشده که کالاهای آن ها را همراه با کالاهای خود برند و شتران آن ها همراه با شتران آنان بروند تا در کمک به ایشان از مشقت سفر کاسته شود. عشایر (بدوی) پولی دریافت میکردند و مسافران (قریشیان) ایمن می گشتند و این گونه احوال قریش نیکو شد.21
ابن ابی الحدید دو نقل22 از قالی و دیگری از جاحظ (و از رساله فضل هاشم علی عبد شمس)،23 ذکر میکند. نقل جاحظ موجب روشن شدن نحوه مشارکت سران قبایل و هاشم با گرفتن پول میشود. «و شارک فی تجارته روسا القبائل من العرب ... و جعل لهم معه ربحا ...». همچنین جاحظ نقل دیگری در مورد ایلاف ذکر میکند و درباره آن می گوید : هاشم مالیاتهای را بر سران قبایل تحمیل نمود و این گونه با پولهای گردآوری شده توانست، دفاع از مکه بر ضد راهزنان و قبایلی که احترام و حرمت مکه را نگه نمی داشتند، سامان دهد.24
گزارش یعقوبی آنچه را که قبلا در مورد چهار برادر (هاشم و برادرانش) و گرفتن ایلاف، ذگر نمودیم، تایید میکند. گزارش اشارتی بر تایید آن توافق نظرها در مورد ایلاف که هاشم آنرا به انجام رسانده بود، نیز دارد. یعقوبی میگوید: قریش بعد از وفات هاشم نگران از تسلط عشایر بر خودشان بودند و این دلالت دارد که؛ توافقها در مورد ایلاف واقعا انجام نگرفته بود و قریش بیمناک بود که برخی از قبایل از انجام دادن پیمانهایشان، خودداری کنند. فعالیت پر تلاش فرزندان عبد مناف و سودی که به روسا قبایل تعلق مییافت، آن ها [روسا و قبایل] را مجبور به پایبندی به تعهداتشان در مورد ایلاف مینمود.25
معنی لغوی کلمه ایلاف پیشتر توسط بیرکلند مورد بحث قرار گرفته و آن را به Protection (پیمانی که موجب امنیت می گردد) ترجمه نموده است26 و مینویسد که معنی کلمه حمایت (Protection) در تفاسیر قرآن به جز تفسیر آلوسی نیامده است و آلوسی خود معنی ایلاف را با استناد به ابوحیان27 آورده و ابوحیان نیز قول نقاش را که گفته، آن سفرها در چهار مرحله بوده است (یعنی آن ها چهار کاروان میفرستادند : به شام، حبشه، یمن و فارس) را نقل کرده است. ابوحیان با نظر مخالف ابن عطیه در خصوص گفته نقاش هم رایی نبوده و در رد نظر ابن عطیه به ماجرای چهار فرزند عبد مناف که ایلاف را گرفته بودند، استناد میکند. ابوحیان همچنین به شرح ازهری در مورد کلمة ایلاف و همچنین با ابیات مطرود بن کعب (ترجمه شده بوسیله بریکلند28) استناد میکند. شرح ازهری همچنین در معاهد التنصیص در شرح ابیات مساور بن هند آمده است29 (شبه الاجارة بالحفارة).
بدین ترتیب میتوان گفت که روایات حول ایلاف زمینهای از اساس پدیداری تغییرات مکه است. مکه که جایگاهی کوچک برای تبادل کالاهای قبایل بدوی اطراف آن بود، اینک جایگاه مهمی در تجارت و تبادل بازرگانی یافته بود.
بازرگانان مکه کالاهای خود را به شام و عراق و یمن حمل میکردند و خانواده ای که نقش بنیادی در این تحول و تغییر ایفا کرده بود، خاندان عبد مناف بود. بازرگانی برطبق پیمانهای ایلاف عملی مشترک بین بزرگان قریش و خانواده عبد مناف بود. پیمانهایی که با قبایل منعقد شده بودند تا به حال به عنوان یک اصل از علاقه به تجارت مورد توجه قرار نگرفته است. آن تنها یک پیمان (حلف) با تعهد درباری کردن تبادل کالا و حمایت کردن از کاروانها نبوده است. همچنین آن پیمانها قبایل را به حمایت کردن از کاروانهای قریش آنگونه که مجبور به حمایت کردن قبایل مرتبط با حیره بود، نمینمود.
هم رای در مورد ایلاف بر اساس مشارکت در سود با بزرگان قبایل بنا شده بود و کاملا آشکار است که از قبایل مردانی جهت حراست از کاروانها به کار گرفته شده است.
بدین ترتیب میتوانیم فرض کنیم که ایلاف در برگیرنده مادهای بود و آن رعایت کردن حرمت ماه حرام بوده است؛ یعنی تعهد به صلح در خلال ماههای حرام و نگه داشتن احترام قداست مکه (حرمت والای مکه) بوده است. ایلاف در حقیقت بر مبنای قبول نظام صلح مکی از طرف قبایل دیگر و اعتراف به جایگاه مکیان و تجارت مکه و برپای همکاری اقتصادی به نفع همگان بنا شده بود و این موجب وضوح بخشهای مبهم گزارش ثعالبی در مورد ایلاف و قبایلی که تا آن زمان به دشمنی خود پایدار بودند، میگردد.
بیرکلند در مورد پیش زمینههای تاریخی آیات 1-2 سورة قریش، بحث کرده و بر اهمیت پیمانهای ایلاف و جایگاههای آنان (یعنی قریش) تاکید نموده است. مهارت مالی قریش و حاکمیت بر قلمروی مقدس، به راستی آنان را به برتران اقتصادی در غرب جزیره حدود یکصد سال قبل از پیامبر تبدیل نموده بود.30 و میتوان قول بیرکلند را تعمیم داد و شرق جزیره را نیز در حوزه تجارت آنها دانست. به درستی حجم مبادلات تجارتی قریش بسیار گسترده بود.31
میتوان تصور کرد که بزرگان قبایل همکاری با تجار مکه را در تجارت ترجیح میدادند. سودی که آنان مییافتند، بیشترین کمک را به استواری همکاری با قریش مینمود. آن ها میتوانستند، در محدوده وسیع ارتباطاتشان با آن ها کمک کنند و در واقع این چنین نیز بود. در هنگام ورود به مکه مورد خوشامد گویی آن ها (قریش) قرار میگرفتند و در آن مرکز میتوانستند، بی هیچ واهمه ای بسر برند. بر عکس در حیره آن ها موقعیت نامطلوب و ضعیفی داشتند، اما در مکه به عنوان یاورانی همسان بودند.
تاثیر تجاری مکه کاملا روشن است و می توانیم از داستانی که یعقوبی آنرا ضبط کرده است، دریابیم:32 مردی از بنی کلب که در خدمت زنی از کلبیه (تاجر) در مرزهای شام بود، ورود قافله مکه به شام را دیده بود. او شخصیت (والای) هاشم را با تفصیل شرح میدهد. مهایت، شرف، عزت نفس، سخاء و بیان او، باعث برتری او بر روسا مکه بوده، سپس میگوید: به خدا سوگند این عظمت واقعی است و برای آل جفنه عظمتی (در قیاس با آن ها) نیست. عبارت بیان شده نشانگر آن است که برتری و مجد رهبر قریش، عادات و سیرت و مکارم او (هاشم) در نزد بدوی از حکام آل جفنه نیز افزونش بوده است. این عبارت برای آینده در حکم مقدمهای بوده است.
گزارش منحصر به فردی که میتواند باعث روشن شدن وضع مکه در زمان هاشم گردد، شایسته است که مورد نظر قرار گیرد. این روایت که سیوطی آنرا از کتاب الموفقیات زبیر بن بکار33 (نقل شده از عمر بن عبد العزیز) آورده است. بر طبق این روایت بزرگان قریش عملی را در جاهلیت انجام میدادند به نام الاعتفاد.34 الاعتفاد – آنگونه که سیوطی ثبت نموده – معنی آن این بود که : وقتی آن ها دارایی خود را از دست میدادند، به صحرا می رفتند و در آنجا چادر می زدند، یکی پس از دیگری (تناوبوا) و آنقدر میماندند تا میمردند، قبل از آنکه مردم دربارة گرفتاری آن ها چیزی بدانند. اینگونه و بر این منوال میگذشت تا هاشم بزرگ شد و به مردی بانفوذ میان مردم بدل گردید. او قریش را جمع کرده و به آن ها گفت: ای گروه قریش عزت با انبوهی است و اکنون شما از لحاظ ثروت بر اعراب برترید و از نظر جمعیت نیز همین طور، اما اعتفاد بر بسیاری از شما رسیده است. او نظری داد که مورد تایید قریش قرار گرفت و آن این بود که : به هر مرد ثروتمند قریش فردی فقیر بپیوندد. فرد فقی می بایستی فرد غنی را در مسافرتهایش کمک میکرده و در همراهی با کاروانها و در سایه او و به یاری اموالش زندگی میکرده و آن موجب بر افتادن اعتفاد میگردد. سخن او پذیرفته شد و هاشم بین مردم دوستی برقرار نمود. (فقیر یا غنی).
هنگامی که حادثه فیل رخ داد [آن حادثه نشانی از نبوت و اولین نشان سربلندی قریش یود که موجب شد تا آنان مورد احترام دیگر مردم قرار گیرند و پیامبر نیز در آن سال متولد شد]، و هنگامیکه در بعد وحی نازل شد و خداوند پیامبر را به نبوت برگزید، آنچه که بر او نازل می شد. مورد شناخت مردمش بود و آنچه که بر آن ها رفته بود و یاری که آن ها در ماجرای فیل شده بودند: الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل35 و خطاب دیگری که به او شده بود، - آن حادثه زمانی رخ داده بود که قریش اهل عبادت بتان بودند – که به آنان بگو: لایلاف قریش36 (یعنی که بر آنان رحمت آوردهایم) و کمکی که به آن ها شده بود. حال آن که کافر بودند و آنکس که آن ها را از ترس فیل ایمن گردانید و اطعمهم من جوع، یعنی قحطی و اعتفاد.
گزارش در تفسیر کلمه ایلاف قریش به این نکته اشاره دارد که « لتراحم قریش و تواصلهم» همانا این داستان به نحوی بی ارتباط با تفسیر آیه است اما در آن حقیقتی نهفته است که بیان کننده وضعیت قبل از ایلاف است. زبیر بن بکار دارای معلومات منحصر به فردی از وضعیت اجتماعی، اقتصادی مکه در زمان جاهلیت است و این داستان میتواند بهره وافری از حقیقت داشته باشد. در واقع نکات روایت او، یعنی قبل از دورة فعالیت هاشم (اذعان میکند که) کاروانها انفرادی فرستاده میشدند. اضافه بر آن قبل از ایلاف فرستادن کاروانها به نظر میرسد که کاملا خطرناک بوده و کاروانها در معرض حمله راهزنان یا قبایل مخالف قرار میگرفته و این گونه بازرگانان که تمام دارایی خود را سرمایه گذاری کرده بودند، همه چیز خود را از دست میداده اند. اما ایلاف مسافرتها را امن گرداند.
تصمیم هاشم در همراه کردن فرد فقیر همراه با کاروانها، اقدام مهم متهورانهای بود. او میخواست به فرد فقیر سهمی از درآمد به ازای کارشان بدهد، یا محتمل تر این تلاشی از سوی او بود، در جهت عدم انباشت سرمایه در دست عده ای نسبت به خویشاوندان فقیرشان. این مطلب در یکی از ابیات مطرود بن کعب مورد اشاره قرار گرفته است:37
و الخالطین فقیرهم بغنیهم حتی یکون فقیر هم کالکافی
|
فکر همراه کردن فرد فقیر (یا مردم فرودست) با افراد ثروتمند و دارا، مطلوب و ایده آل جامعه جاهلی بوده و با سرودن شعرهای دربارة آن تایید شده است.38 این سنت برجسته و مهم که مطلوبی در جاهلیت بوده، در نیازمندی به رئیس قبیله بازتاب گردیده است. در حقیقت ظهور اسلام به عنوان دگرگون کننده این شکل مطلوب در نظر گرفته شده است.
نعیم بن عبدالله39 از عویج (تیره عدی قریش) اسلام آورد. پدر او سابقا به فقیران عدی طعام میداد. بعد از آنکه نعیم اسلام آورد، او ولید بن مغیره مخزومخی را ملاقات کرد. ولید به وی گفت: ای پسر عبدالله تو آنچه که پدرت ساخته بود، خراب کردی و از آنچه که او (به فضلش) بدان بود، بریدی، زمانیکه تو به محمد پیوستی.40
بلاذری در روایتی در باب حلف الفضول به وظیفه خاصی که کمک به نیازمندان رسیده به مکه بوده، از فزونی اموال مردم به کسانی که با آن ها هم پیمان میشدند، اشاره کرده است. (... تعاقدوا علی ... و مواساة اهل الفاقة ممن ورد مکه بفضول أموالهم).41
نعمان بن عجلان شاعر انصاری به برتری و فضل انصار بر مهاجرین فخر می کند42 و میگوید:
و قلنا لقوم هاجروا مرحبا بکم
نقاسمکم أموالنا و دیارنا
|
|
و اهلا و سهلا قد أمنتم من الفقر
کقسمة أیسار الجزور علی شطر
ورا جای بادش بهشت برین
کتابش که بنوشته بد بخردان
چه اظهار این گفته را داشتم
|
روایتهای نیز در مورد حکیم بن حزام ثبت گردیده است که او نیز سودهای حاصل از کاروانهایش را میان افراد فقیر و نیازمند قومش تقسیم میکرده است. 43
گزارشهای نقل شده در این مورد به وضوح این تمایل کمک و همیاری به افراد نیازمند قبیله را منعکس میکند. هاشم ایلاف را بنیان نهاد و توانسته بود که به نحو موفقیت آمیزی بازرگانی را توسعه دهد و افراد دارا و فقیر را در امر کاروانها شریک کند. اشتراک در کاروانها امر مهمی بود. حتی اگر یک بازرگان در فرستادن کاروان خود خطر میکرد، دیگر تجار نیز به او می پیوستند و در کاروان او سرمایه گذاری میکردند. 44عبارت قمی که در پی خواهد آمد، آگاهی اجتماعی مکه از یاری به افراد فقیر را مشخصا بیان می دارد: « و کانت قریش یتفحصون عن حالة الفقراء و یسدون خلَّة المحاویج ». 45
به نظر میرسد که هاشم توجه به فقراء را به عنوان یک اصل اجتماعی مورد نظر قرار داده بود. دیاربکری روایتی دربارة هاشم به نقل از ابن عباس آورده است؛ مردم مکه در وضعیت فقر بودند تا هاشم آنها را جمع گرداند و کاروانهای را به شام فرستاد. آن ها سودهایشان را میان افراد فقیر و غنی تقسیم میکردند، آنگونه که افراد فقیر نیز ثروتمند گردیدند.46 ابن حبیب از مردان ایلاف سخن میگوید که به واسطه آن ها خداوند قریش را بالا برد و فقر ایشان را ثروتمند نمود. « أصحاب الایلاف من قریش الذی رفع الله بهم قریشا و نعش فقراءها ...».47
هر کس میتواند وجود همانندی بین آمیختگی فقیر و غنی (المخالطة) از طریق مواخاة را دریابد.48 نتیجه هم راییها دربارة ایلاف بهبود وضعیت داخلی مکه و توانمندی آن ها در پذیرایی از زائران بود.
اولین خانهها در مکه توسط قصی ساخته شده بود.49 به نظر میرسد که آن خانهها نباید خیلی بزرگ بوده باشد. قطع درختان در مکه مشکلی جدی بوده و آن هم به سبب حرمت مکه بود. اما قصی به قطع درختان و ساخت خانههای فرمان داد.50 خانههای را به جهت عدم شباهت به کعبه دایرهوار ساخته بودند.51 مؤرج سدوسی گزارش نموده که زبیر بن حارث اولین کسی بود که در مکه خانه سقفدار ساخته بود. قریش خانههایی را که بنظر موجب بی احترامی به کعبه میشد، خراب میکرده است.52 حمید بن زبیر بن حارث بن اسد بن عبد العزی، اولین کسی بود که در مکه خانه مربع شکل ساخته بود.53 هنگامی که او خانهاش را بنا میکرد، قریش از عذاب الهی بیمناک بودند. شعری نیز در این مورد گفته بودند:
الیوم یبنی لحمید بیته
|
|
اما حیاته و اما موته54
|
زمانی که بلایی بر حمید فرود نیامد، قریش به ساختن خانههای مربع شکل پرداخت. اگر صحت این روایت را بپذیریم، زمانیکه ساخت خانهها در مکه تغییر کرد، نیمه دوم سده ششم بوده است. خواهر حمید، مادر حکیم بن حزام بود و پسر حمید، عبدالله بن حمید، در نبرد احد کشته شده بود.55 و این گونه است که میتوانیم زمان این تغییرات مهم در ساخت خانههای در پایان سده ششم بپذیریم.
اشراف مکه در فراهم آوردن آسایش و راحتی حجاج رقابت میکردند. گفته شده است که هاشم حجاج را در هر موسم حج طعام می داده است.56 عبد المطلب اولین کسی بود که آب شیرین برای حجاج فراهم نمود.57 عبدالمطلب چاه زمزم را مقارن با زمان کسری بن قباد، حفر نمود.58 با وجود آنکه آب زمزم خاصیت دارویی هم داشت،59 طعم مقبولی نداشت وبدین خاطر عبدالمطلب آنرا با کشمش مخلوط میکرد. او همچنین به حجاج شیر آغشته به عسل میداد.60 و بعد از او عهده دار امر سقایت (آب رسانی) عباس بن عبد المطلب شد و آب خوردن برای حجاج فراهم میآورد. پیامبر نیز از سقایه او نوشیده بود و امر سقایه در خانوادة عباس به سنتی موروثی باقی ماند.61 روایتهای دیگری در مورد حفر چاه و رقابت بین اشراف مکه در آب رسانی به حجاج در دست است.62 گفته شده که سوید بن هرمی اولین فردی بوده که به حاجیان شیر میداده است،63 همانگونه که ابو امیةبنمغیره مخزومی (زاد الرکب) و ابو وداعه سهمی به حجاج عسل میدادهاند. 64
روایات دربارة ایلاف، تحولات مکه، تامین کردن غذا و اشربه برای حجاج، تمام این نکات، کوششهای در افزودن نفوذ شهر و امنیت حج و تجارت بود. توافقهای خاصی با بعضی از تجار که به مکه برای حج میآمدند، صورت گرفت.65 توسعه امکانات تجارت کاروانها را که از قبایل مختلف بودند، پرسود میکرد.
در این مجموعه تمیم نقش مهمی داشت. این مطلب را میتوان از برخی عباراتها که به بحث در مورد بازارهای جاهلیت آنگونه که محمد بن حبیب66 ضبط کرده است، دریافت. ابن حبیب در نقلی دربارة بازار دومة الجندل خاطر نشان میکند که : هر تاجری که از یمن و حجاز خارج میشد، در امان قریش بود، تا آن زمان که در بلاد مضر بود. چرا که مضر به تاجران مضری حمله نمیکرد و یا تجاری که از هم پیمانان مضر بودند. آن رسمی مورد قبول در بینشان بود و همچنین کلب به سبب حلفی که با تمیم داشت بر کاروانها حمله نمیکردند.67 طی نیز به سبب حلفی که با اسد داشت، نیز چنان میکرد، مضریان میگفتند: قریش آنچه که از دین اسماعیل به ما رسیده بود، برای ما معلوم و مشخص گرداند.68
با تفاوتی مهم مرزوقی این خبر را در الامکنة آورده است:69 قریش در گذشته از مکه به دومة الجندل میرفت و چون برای مسافرت راههای صعب العبور در پیش میگرفتند، نیازمند به حمایت هیچ قبیلهای نبودند تا برگردند و آن به سبب مضر بود...70 (فاذا اخذوا طریق الحزن فما کانوا یحتاجون لحمایة أیة قبیلة) و زمانیکه آن ها از راههای صعب العبور میگذشتند یا از آن راهها میرفتند، به سرزمین کلب میرسیدند که کلب نیز از هم پیمانان تمیم بود و بدان سبب برای آن ها ایجاد مزاحمت نمیکردند. وقتیکه آن ها به زمینهای هموار میرسیدند، از سرزمین اسد میگذشتند و به طی میرسیدند...
نقل مزروقی روایت و نقل ابن حبیب را تکمیل میکند. کلام ابن حبیب (فی بلاد مضر) که چندان روشن نمیبود، اکنون معنای کاملا دقیقی مییابد. راهی که از مکه به حزن71 میرسید، تحت تسلط قبایل مضری بود و سرزمین حزن در قلمرو تمیم بود.72
دو نقل مهم، نقل ابن حبیب و مرزوقی بعضی آگاهیها دربارة نحوه عمل مکه در توسعه بخش حزن که در اختیار مکیان بود، می دهند. دو قبیله هم پیمان مضری یعنی اسد و تمیم پیوند استواری با مکه داشته اند و این بواسطه و نتیجه پیمان بیم کلب (قضاعة) و تمیم و پیمان اسد و طی (قحطانی) بود و قریش کاروانهایش را در کمال امنیت با کنترل اینان بر راههای بازرگانی میفرستاد. این دو قلیله – طی و کلب – خصوصا برای مکه خطرناک بودند، چرا که این دو به حرمت مکه و ماه های حرام توجهی نداشتند. گفته مرزوقی در باب تمیم تمهیدات که « و چون به سرزمین طی میرسیدند، تجار به مردم طی چیزی میدادند و آن ها آنان را به مسیری که میخواستند، هدایت میکردند».73 گرایش طی و کلب نسبت به مکه را بعدها خواهیم دید.
مسیر حرکت تجار از مرکز تجاری مشقر نیز می گذشت و همچنان به حمایت قریش نیاز داشتند، چرا که راه از سرزمینهای مضر میگذشت و بازاری که در این مرکز تجاری برپا بود، اهمیت خاصی داشت، چرا که بازرگانان ایرانی به آنجا رفت و آمد میکردند و برای امرا ایرانی مهم بود که بر این بازار فردی از تمیم حاکم باشد.74
بررسی روایات در مورد دومة الجندل75 این امکان را به پژوهشگر میدهد که فرض کند، تمیم نقش مهمی را در تسلط بر این دو بازار و تامین امنیت کاروانهای مکیان داشته است.
فردی از تمیم برای تجارت به مکه آمد و در هنگام زیارت ظلمی بر او شد و به خاطر آن بین اشراف قریش اختلاف افتاد. داستان را ابن ابی الحدید از طریق واقدی76 گزارش کرده است وآن این است : عبدالله بن جعفر در مورد مجد و شرف یزید بن معاویه77 در حضورش به نزاع برخاست و از او پرسید: به کدام یک از پدرانت فخر میفروشی؟ به حرب که ما او را پناه دادیم یا امیه؟ در این جا ما داستان پناه دادن حرب توسط عبد المطلب را میآوریم: قریش در وقتی که به سفر میپرداخت، حق انحصاری در تقدم عبور از عقبه را داشت. افراد دیگر باید منتظر میماندند تا آن ها (قریش) میگذشتند. حرب شبی بیرون رفت و زمانیکه از عقبه می گذشت، فردی از خانواده حاجب بن زراره را دید که برای تجارت به مکه میرفت. حرب به نزد او رفت و نامش را پرسید و او پاسخ داد، ابن حاجب بن زراره و تمیمی است و با حرب از عقبه گذشت. حرب خشمگین شد و سوگند یاد نمود که هرگز اجازه ندهد او (فرد تمیمی) تا زمانیکه خودش زنده است در مکه اقامت کند. فرد تمیمی زمانی را خارج از مکه بسر برد. اما داد و ستدش در مکه بود (و کان متجره بمکة)، تصمیم گرفت به شهر برود و از کسی که بتواند او را در مقابل حرب پناه دهد، کمک بخواهد، تمیمی (ابن زرارة) شبی وارد مکه شد و به خانه عبدالمطلب رفت و قصیدهای سرود که در آن، آنچه که رخ داده بود، را بیان نمود و طلب کمک از زبیر بن عبدالمطلب نمود.78 و این گونه فرد تمیمی توانست حمایت او را بدست آورد. صبح زبیر بن عبدالمطلب و برادرش غیدق در حالیکه شمشیرهایشان را بهمراه داشتند، برای محافظت از فرد تمیمی بیرون رفتند. حرب آن ها را دید و به سوی مرد تمیمی حمله نمود و بر صورت او سیلی زد و به خاطر آن بین فرزندان عبدالمطلب و حرب دشمنی بوجود آمد. حرب موفق شد که بگریزد و به خانه عبدالمطلب پناه برد و از او تقاضای حمایت کرد.
این داستان میتواند بیانگر ارتباط بین بنی هاشم و دارم (شاخه ای از تمیم) باشد. در نقل، نامهای برخی از افراد دارم که در ارتباط با بنی هاشم بودند، ذکر شده است. یکی از آنان حرمی پیامبر بود.
نفوذی که تمیم در مکه بازی میکرد، عمدتا بر اساس توان و کمکهای آن ها به تجارت خارجی مکه بود. تمیم قوی بود و رهبران آن ها مورد توجه بودند. نفوذ رهبران تمیم (شاخه دارم) در داستانی که به پیامبر نسبت داده میشود. منعکس گردیده است: مردی مسلمان با یکی از زنان طبقه پایین اجتماعی ازدواج کرد. زن از طرف برادر شوهرش به سبب نسبش مورد سرزنش قرار میگرفت. خبر آن و همچنین تقوی زن که آن مرد با او ازدواج کرده بود، به پیامبر رسید. پیامبر به شوهر زن گفت: تو مورد سرزنش نیستی که چرا با زنی از اشراف عرب مانند دختر حاجب بن زرارة ازدواج نکردهای. خداوند اسلام را فرستاد و مردم (زمانیکه اسلام آوردند) برابر خواهند بود، مسلمان به خاطر چنین ازدواجی مورد سرزنش قرار نمیگیرد. 79
برخی گروههای تمیم حتی در بدنه سیاسی مکه شریک بودند. آن ها سهمی از تسلط و حاکمیت بر مکه داشتند و نفوذ اجتماعی و قبیلهای آن ها در مکه افزایش یافت. نظامی که ما آنرا در این مسئله مورد نظر داریم، نظام حمس است.
ابن سعد (قبایل وارد در حمس) را این گونه شمرده است: قریش، خزاعه و مردمی از عرب که در سرزمین قریش متولد شدهاند. و در روایت دیگر ابن سعد: هم پیمانان قریش.80
ابن اسحاق در مورد حمس نوشته است: قریش، خزاعه و کنانه و ابن هشام (به روایت ابو عبید نحوی) عامر بن صعصعة را نیز بدان افزوده است.81
ابن قتیبه در کتاب معارف در مورد حمس میگوید: قریش و مردمی از کنانه82 ولی او در کتاب المعانی الکبیر؛ قریش و هر کس که متولد از هم پیمانان آنان باشد، جزء حمس آورده است.83
جاحظ حمس را این گونه بیان کرده است؛ قریش و عامر بن صعصعة و حارث بن کعب84
انباری85 و مرزوقی86 حمس را این گونه گفتهاند: قریش و کنانه و خزاعه و عامر بن صعصعة.
ابوحیان در تفسیر قرآن این فهرست را آورده است: قریش و کنانه و خزاعه و ثقیف و خثعم و عامر بن صعصعه و نصر بن معاویه.87 در فهرست قرطبی همه موارد ذکر شده آمده است، جز آنکه به جای خثعم، جشم، تصحیف آن آمده است.88
و حمس در لسان العرب: قریش و هر کس که در سرزمین قریش متولد شده باشد و کنانه و فهم و عدوان و عامر بن صعصعه و خزاعه بیان شده است.89
فهرستهای حمس که در بالا جمع گردیده متناقض است. بررسی این فهرستها نشان میدهد که بی هیچ شکی حمس قریش و ساکنان مکه و مردم بیرون مکه را در بر میگرفته است. بر طبق نظر آرندوک حمس نامی است عرفی که به ساکنان مکه در زمان ظهور پیامبر اطلاق میشده است. تا آنکه آن ها مشخص گردند بوسیله رسوم خاص در ایام احرام از دیگر قبایل و دیگر قبایل به نام حُله شناخته میشدند.90 این معنی جرح و تعدیل شده است.
فهرست تفضیلی همراه با جزئیات در مورد قبایل داخل در حمس بوسیله محمد بن حبیب ارایه شده است. حمس – آنگونه که ابن حبیب گزارش میدهد – همه قریش، خزاعه (چرا که آن ها در مکه ساکن بودند و همسایه قریش بودند)، مردمی که از قریش نسب داشته باشند (متولد در سرزمین قریش) قبایلی که در مکه سکنی میگزیدند را شامل میگردید. کسانی که نسب از قریش میبردند (متولدین در سرزمین قریش)، کلاب، و کعب و عامر و کلب، بنو ربیعه بن عامر بن صعصعه و مادرشان، مجد دختر تیم بن غالب بن فهر بود. در اشاره به آن ها لبید میگوید:
سقی قومی بنی مجد و أسقی
|
|
نمیرا و القبائل من هلال91
|
و حارث بن عبد مناة بن کنانه و مدلج بن مرة بن عبد مناة بن کنانه به دلیل سکونت در مکه و عامر بن عبد مناة بن کنانه و مدلج بن مرة بن عبد مناة بن کنانه به دلیل سکونت در مکه و عامر بن عبد مناة و مالک و ملکان پسران کنانة و ثقیف و عدوان و یربوع بن حنظله و مازن بن مالک بن عمرو بن تمیم و مادرشان جندلة دختر فهر بن مالک بن نصر.92 برخی گفتهاند که بنی عامر (عامر بن صعصعة) در حمس بودند، چرا که برادرشان از بنی ربیعة بن عامر داخل در حمس بودند. علاف یعنی ربّان بن حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعة و جناب بن هبل بن عبدالله93 از کلب بودند. مادرش آمنه دختر ربیعة بن عامر بن صعصعه و مادر او مجد، دختر تمیم ادرم بن غالب بن فهر بود.94
فهرست ابن حبیب واقعیت خاصی را نشان میدهد؛ قبایل شرکت کننده در حمس منشاء متفاوت داشته و به گروه بندیهای قبیلهای مختلفی تعلق داشتهاند. عامر بن صعصعه مضری بود و کلب به قضاعة تعلق داشت. منشاء ثقیف مورد اختلاف است (بر طبق برخی روایات آن ها از نسل قیس عسلان در نظر گرفته شدهاند). و عدوان نیز به قیس عیلان اتصال مییافت. و خزاعه منشاء جنوبی داشت.95 آنچه که بسیار مهم است این واقعیت است که این قبایل در مناطق مختلف شبه جزیره سکونت داشتهاند. ثقیف در جنوب شرقی مکه سکونت داشت و کنانه در جنوب و راه مکه – یمن را حفاظت میکردند و عامر بن صعصعه در شمال شرقی مکه و قضاعه (کلب) در شمال که راه بازرگانی شام را در نظر داشتند. یربوع و مازن بر راه حیره و فارس نظارت میکردند.
برای فهم بهتر باید اشارهای به مسئله مذکور در شرح حال زهیر بن جناب کلبی داشته باشیم. غطفان تصمیم گرفت – بر طبق روایت – حرمی مانند مکه بنیان نهد. زهیر بن جناب بر آن ها هجوم برد و حرمی که آن ها ساخته بودند، خراب کرد.96 این نقل بیان میکند که چرا گروه جناب بن کلب به تشکیلات حمس منظم گشته بودند.
ممکن است کسی بین ایلاف که قبلا مورد بحث قرار گرفت و حمس ارتباطی ببیند. تعبیر ثعالبی آن است که هاشم از دشمنان ایلاف گرفت،97 در حقیقت ایلاف مکمل نظام حمس است. هدف از ایلاف متمایل گردانیدن قبایلی بود که ماههای حرام را رعایت نمیکردند یاحتی به حجاج که برای برگزاری حج میآمدند، احترام نمی گذاشتند و تحت نفوذ دولت های خارجی و گماشته آن ها بودند. این قبایل مانند طی و خثعم و قبایلی از قضاعه98 و غفار از کنانه99 سهمی از سود داده شده بود تا امنیت کاروآن ها تامین گردد. چه مدت مکه به این قبایل وابسته بوده است و شائق به دنبال کشیدن لفظ ایلاف بوده است؟ میتواند از خلال برخی گزارشهای ضبط شده مورد بحث قرار گیرد.
عباس زمانی که ابوذر در مکه به خاطر آنکه اسلام آورده بوده به شدت کتک میخورد، حضور داشت. او قومش را مخاطب قرار داد و گفت : وای بر شما، مردی از غفار را میکُشید، حال آنکه تجارت و طریق بازرگانی در دست غفار است؟ و آنان او را رها کردند.100 ثمانه بن اثال از بنی حنیفة توانسته بود قریش را به قطع کردن آمدن کالاها از یمن تهدید کند و حتی تهدیدش را عملی نمود101 همانگونه که سعد بن معاذ میتوانست ابوجهل را تهدید کند که تجارت او با شام را قطع میکند، زمانی که ابوجهل او را از طواف دور مکه بازداشته بود.102 حتی انسان میتواند، دچار تردید گردد و فکر کند که پیمانهای ایلاف با آن ها و اصطلاح مولفة قلوبهم (مردمی که نظرشان را به اسلام با دادن پول جلب میکردند)، ارتباطی بیابد؛ اما حمس بر مردمی قدرتمند که به احترام گذاشتن به قدسیت مکه فرا خوانده شده بودند با اذعان به جایگاه والای قریش دلالت میکند، خصوصا به تعظیم بناب قریش در هنگام حج و آمادگی آن ها برای دفاع از عقایدشان.
برخی از خصوصیات حمس در کتاب فصول جاحظ که به بیان فضیلت قریش پرداخته است، مورد بحث قرار گرفته است. جاحظ نوشته است که هیچ قریشی خویشتن را به قبیله ای دیگر منتصب نکرد و حتی تا امروز میتوانیم ببینیم که اشراف عرب – مانند بنی مرة بن عرف – گروهی از بنی سلیم و خزاعه و دیگران میپندارند که منشاء اصلی قریشی دارند. قریش هیچ گاه نوزادان دختر خود را زنده بگور نکردند و همچنین ساکنان ثقیف نیز چنان بودند چرا که آنان همسایگان قریش بودند و ارتباطات خویشاوندی با آن ها داشتند و دیگر آنکه آن ها نیز داخل در حمس بودند و قریش بود که آنان را وارد در حمس نمود.103 جاحظ در ادامه میگوید: و تا آنزمان که اسلام ظهور نمود، هیچ زن قریشی خود را به قبیله دیگری منسوب نکرد و هیچ اسیری که مادرش قریشی باشد، نبود.
قریش خود را از دیگر قبایل متمایز میکرد. آنان جز با دختران اشراف قبایل دیگر ازدواج نمیکردند و به آن ها تعهدی داده نمیشد جز آنکه آن ها داخل در حمس میشدند. آن ها خودشان، آنگونه که جاحظ تاکید کرده است – با دختران قبایل دیگر ازدواج میکردند بدون آنکه دختران به این ازدواجها وادار گردند. این قبایل عبارتند از: عامر بن صعصعه، ثقیف، خزاعه و حارث بن کعب. آن ها (قریش) مردمی متعبد بودند (و کانوا دیانین) و بدان سبب جنگ نمیکردند. منظور از آن (دیانین) این بود که آن ها از دزدی، ظلم، راهزنی و زنا دوری میکردند.
جاحظ در فصل دیگری دربارة صفات قریش بحث میکند و خاطر نشان میکند که قریش سخاوتمند بودند با وجود آن عطایای که به منظور دفع حملات میپرداخت. جاحظ به بخشندگی قریش تاکید کرده است. آنان به حجاج و خویشاوند ایشان رسیدگی میکردند. جاحظ میگوید: آن ها به افراد قبایل دیگر که به مکه میآمدند، سهمی از عطایا میدادند. غطفان مورد توجه خاص مغیره مخزومی بود. بنو عامر به نزد کس دیگری میرفت و تمیم نیز به نزد کسی دیگر میرفت. آن ها (یعنی قریش) ایشان را ملزم میساختند که آداب حج را به جا آورند و نیازهای آن ها را تامین میکردند.104 جاحظ تاکید میکند که قریش لقاح و مستقل باقی ماند. آن ها به هیچ کس خراج ندادند و اعمالی چون رفاده و سقایت و ... بر عهدة آن ها بود.
در فصل سوم جاحظ بار دیگر در مورد قریش تکرار میکند که آن ها داخل در حمس بودند، به دین خود پایبند بودند، آن ها نبرد نمیکردند، اسیر نمیشدند، با زنان به زور ازدواج نمیکردند و نوزادان دختر خود را زنده بگور نمیکردند و بار دیگر جاحظ تاکید میکند که قریش دخترانشان را به ازدواج دیگران در نمیآوردند مگر آنکه فرزندان آن ها را داخل در حمس مینمودند. آن ها مجبور بودند که در وادی ذی زرع بسر برند و باید وسیلهای برای معاش مییافتند و آن ها ایلاف را گرفتند و به مسافرت به نزد پادشاهان پرداختند....105
در فصل چهارم جاحظ همان گزارش را در مورد حمس تکرار میکند. اما در آنجا جزئیاتی وجود دارد که شایسته توجه است. انیکه کاروان های بازرگانان (آنگونه که جاحظ میگوید) به سرزمین قیصر (بیرانس)، نجاشی (حبشه) و مقوقس (مصر) میرفتند. این تنها موردی است که به تجارت با مصر توسط بازرگانان مکه اشاره شده است. در این فصل جاحظ تمییزی میان حمس قریش و افرادی که به حمس از عامر بن صعصعه و حارث بن کعب پیوسته بودند، ترسیم میکند. قریش زمانیکه حمس را به وجود آورد از جنگیدن باز ایستاد، در حالیکه دیگر قبایل با وجود آنکه فکر حمس را پذیرفته بودند، به جنگ مشغول بودند. آن ها با زنان به زور ازدواج میکردند و در این حملهها به غنایمی دست مییافتند و بدین سبب قریش نیرومند ماند.106
ابن فقیه در روایت خود چنین ثبت کرده است که خزاعه، عامر بن صعصعه، ثفیف و مردانی از قبایل فکر حمس را پذیرفتند. او وضعیت تحمیل شده بر اشراف قبایل که با دختران قریش ازدواج میکردند، با جزئیاتی ثبت کرده است و اطلاعاتی دربارة محدودیتهای تحمیل شده بر حجاج که داخل در حمس نبودند، ارایه کرده است. آن ها میبایستی زاد و توشته خود را هنگامیکه وارد مکه میشدند، رها میکردند، لباسهای خود را که خارج از محدوه مکه بر تن کرده بودند، در میآوردند و لباسهای اهل حرم را میپوشیدند. (لباسها را یا باید میخریدند، یا قرض میکردند یا هدیه میگرفتند)، اگر آن ها لباسهایی از اهل حرم نمییافتند، مجبور بودند، عریان طواف را به جا آورند. آن ها (قریش) حجاج را ملزم ساختند اقامه را از مزدلفه شروع کنند. آن ها لقاح بودند، خراج به کسی نداده و هیچ پادشاهی برایشان حکم نمیراند.107
یاقوت نیز حمس را یاد کرده است. بر طبق نوشتة او قریش قبایلی را در عقیده حمس با خود همراه گرداند: کنانه و جدیلة قیس و فهم و عدوان ثقیف و عامر بن صعصعه. او به سختی و مشقتی که آن ها بر خود تحمیل کرده بودند را خاطر نشان گردیده است. محدودیتهایی که به حجاج تحمیل میکردند و با تاکید بر این نکته که مردم مکه لقاح بودند. پادشاهان حیره، کنده، غسان و لخم برای بجا آوردن حج به مکه میآمدند و حمس قریش را به منظور ادای وظیفه و احترام به آن ها پذیرفته بودند.108
در روایت حلبی، در اشعاری که به کاهنی از لهب نسبت داده شده است، از مکه به دار الحمس یاد شده است.109
حلبی به شرایطی که قریش ازدواج میکردند، اشاره کرده است؛ قریشیان با زنان اسیر در جنگ، زنا کار ازدواج نمیکردند.110
منابع جزئیات آداب حمس و مشقت های ناشی از تحمیل آنرا در بردارند.111 آن ها (کسانی که داخل در حمس نبودند) مجبور بودند در مزدلفه به جای عرفه توقف کنند.112 در ایام حج آن ها باید در محدوده حرم باقی میماندند. در ایام حج آن ها نمی بایست گوشت میخوردند یا ماست (شیر بسته و کهنه) تهیه کنند. آن ها نباید در سایه خانهای میماندند و از درها نباید وارد خانهها میشدند.113 این بدیهی است که با سختیهای تحمیل شده، آن ها میخواستند تکریم به کعبه و حرم را بیان کنند.
زمخشری بین ریشه حمس و حرم پیوستگی و ارتباط میبیند. به خاطر سکونت در حرم آن ها جایگاه والای را بدست آورده بودند. آن ها خود را اهل ا... مینامیدند،114 اندیشه حمس در واقع مرتبط با رسوم کعبه بود و آشکارا با این واقعیت که کعبه را حمساء میگفتند، تأیید میگردد.115
روشن است که ارتباط بین قریش و قبایل داخل در حمس افزایش مییافت. کاسکل خاطر نشان کرده که عامر بن صعصعه به خاطر داخل در حمس بودن ارتباط خوبی با ساکنان مکه داشتند.116 همانا شاعر و بزرگی از آن ها (عوف بن احوص بن جعفر بن کلاب) در نزد امیه به ماه حرام117 و جایگاههای مقدس قریشیان و قربانیهای که قربانی میکردند، سوگند خورده بود.118 گفته شده است که خالدبن جعفر عم عوف اولین کسی بود که خانه کعبه را با پارچه زربفت (دیباج) از عنائم کاروانی که او غارت کرده بود پوشاند.119 و کعب و کلاب از بنی عامر به کعب قریش و کلاب قریش خوانده میشدند.120 مالک بن نویره از یربوع (تمیم) که داخل در حمس بود به گروهی از سواران اشاره میکند که به قریش (عمار) دربارة معرکهای اطلاع دادند.121
پیامبر نیز خودش داخل در حمس بود. 122او حرمی عیاض بن عمار مجاشعی تمیمی بود و زمانیکه عیاض به مکه می آمد با لباسی که از پیامبر میگرفت، طواف میکرد. 123
از روایتهای که در قبل جمع گردیده است، آدمی میتواند این نظر را در مورد حمس بدست آورد: مبدا اساسی دربارة حمس تقدس ناحیه حرم و مستقل بودن آن و بی طرفی مکه بود. 124
وصف امنیت مکه از طرف اشراف آن در ابیات زیر آمده است:
فخرنا و الامور لها قرار
و أنّا لا یرام لنا حریم
و انّا لاتساق لنا کعاب
معاذ الله من هذا و هذا
ز زند و ز پازند برداشتم
|
|
بمکتنا و بالبلد الحرام
و انّا لا نررع فی المنام
خلال النقع بادیة الخدام
فان الله لیس له مسامی125
چه اظهار این گفته را داشتم
|
فرد بدوی نمیتوانست نفس خود را به زندگی آرام مکه عادت دهد و بدین سبب قیسبنزهیر عبسی میگوید:
تفاخرنی معاشر من قریش
فأکرم بالذی فخروا ولکن
و طعن فی العجابة کل یوم
أحب الیّ من عیش رخی
و ما عیش ابن جدعان بعیش
|
|
بکعبتهم و بالبلد الحرام
مغازی الخیل دامیة الکلام
نحور الخیل بالاسل الدوامی
مع القرشی حرب أو هشام
یجر الخز فی البلد التهامی126
|
مطالعه و نظر در برخی از رسوم و سنتها در حقیقت بیان تجلیل آن ها از تقدس مکه بود. این تشکیلات شامل قبایل متحد شده مختلف بود. از میان آن ها قبیله تمیم یکپارچه در نواحی مختلف شبه جزیره سکونت داشت، روحیه ستیزهگری داشت. آن ها آماده بودند که برای اعتقاد به تقدس کعبه بجنگند.
بنظر میرسد که ایلاف بر پایه حمس بنا شده بود. حمس شامل گروههای نخبه بود که از بقیه به واسطه روابط گسترده با مکیان جدا میشدند. عادات و روابط همانند هر دو تشکیلات (حمس و ایلاف) مشخصه اقتصادی نیز داشتند. پوشش دینی این تشکیلات تعجب آور نیست.127
مردمی که داخل در حمس نبودند، حله نامیده می شدند. بر طبق گزارش ابن حبیب حله شامل همه تمیم (جز یربوع و مازن و ضبّه و حمیس و ظاعنه و الغوث بن مرّ)، همه قیس عیلان (جز ثقیف، عدوان و عامر بن صعصعه)، همه ربیعة بن نزار، هم قضاعه (جز علاف و جناب) و الانصار، خثعم و بجیله و بکر بن عبد مناة بن کنانه (تقسیمات دیگری از کنانه داخل در حمس بودند)، هذیل، اسد و بارق بود.128 قبایل حله (در هنگام ادای حج) کاملا در آدابشان با موقع احرام و وقت طواف متفاوت بودند.
سومین گروه که توسط ابن حبیب ذکر شده است طلس بودند، شامل قبایلی از یمن و حضرموت یعنی عکّ، و ایاد است.129
این تقسیم به سه گروه حمس، حله و طلس با تقسیمات دیگری نیز مواجه میشد. این شالکه تقسیم بندی قبایل بر طبق شناسایی حرمت مکه بود: الف: محرمون ب: محلون. محرمون شامل قبایل داخل در حمس و قبایل حلهای می شد که حج به جا میآوردند. محلون قداست مکه را نپذیرفته و حرمت ماههای حرام را نیز نگه نمیداشتند. محلون خطر واقعی برای مکه به حساب میآمدند.
جاحظ تمام طی و خثعم را از محلون میشمارد. (ممن کان لایری للحرم و لا للشهر الحرام حرمة) و میگوید: محلین همچنین بسیاری از قبایل قضاعه و یشکر و حارث بن کعب بودند. آن ها با هم به سبب اختلاف نسب و دین دشمن بودند.130
در مقابل این محلون صاحب موسم قول مشهور خودش را بر شرعی بودن ریختن خون آن ها اعلام کرد. من اجازه میدهم که خون محلون طی و خثعم را بریزید. هر وفت آن ها را دیدید و به شما حمله کردند، آن ها را بکشید.131
یعقوبی محلون را کسانی برشمرده است که شرعا در بازاها مرتکب ظلم میشدند. آن ها گروهی از اسد، طی، بکر بن عبد مناة بن کنانه و عامر بن صعصعه بودند.132 این بدیهی است که لازم بود قدمهایی برای محافظت از این بازارهای مستقل از سوی مکه در مقابل این دشمنان متمرد، چون راهزنان و دزدان برداشته شود.133
یعقوبی میگوید: در میان این قبایل افرادی نیز بودند که چنین نمیکردند و خود شان را وقف کمک به مظلومان و جلوگیری از ریختن خون و متعهد بودن به انصاف کرده بودند. (نصبوا انفسهم) آن ها الذادة المحرمین خوانده میشدند. آن ها از عمرو بن تمیم، بنی حنظلة بن زید مناة (از تمیم) و هذیل و ثیبان و کلب بن و برة بودند. گروهی از آن ها در ماه حرام سلاح حمل میکردند و گروه دیگر از این کار خودداری میکردند.
گزارش یعقوبی مهم است، آن موجب روشن شدن نقش گروه هایی از تمیم که به عنوان نیروی نظامی داخلی قبیله در جهت دفاع از مکه و بازارها بودند، میگردد.
میتوان عبارت گردآوری شده از جاحظ در قبل را به یاد آورد،134 جایی که ایلاف را به عنوان حراج که بر قبایل تحمیل می شد به عنوان دفاع از مکه در برابر گرگان قبایل، راهزنان و قبایل دشمن توضیح داده است. نمیتوان آنرا فرض کرد که ایلاف ممکن بوده است شامل نکتهای دربارة پرداخت به این نیروی نظامی بومی برای محافظت از بازارها (اسواق) و مکه بوده باشد.
جزئیات بیشتری دربارة این نیروی نظامی توسط مرزوقی ارایه شده است.135 قبایل عرب بر طبق پذیرش ماههای حرام به سه دسته تقسیم شده بودند. کسانی که مرتکب اعمال حرام میشدند، اینها محلون بودند که به حرمت حرم احترام نمیگذاشتند و در حرم به دزدی و آدم کشی میپرداختند. مردمی که از آن کارها اجتناب می کرده و حرمت ماههای حرام را میپذیرفتند (یحرمون الاشهر الحرام). مردمی که به اصل وضع شده از سوی صلصل بن اوس بن مخاشن بن معاویه بن شریف از عمر و بن تمیم وفادار بودند. 136 او قتال با محلین را مجاز میدانست.
روایتی از ابنکلبی (از طریق پدرش) رسیده است که توسط ابن کلبی و ابوخراش رد شده است. آنها میگویند که: آن ادعا بنوتمیم بوده است. مسلما بر طبق نظر ما آن قلمس و اجدادش بودهاند و او کسی بود که جا به جایی ماههای حرام (نسی) را باب کرد، ردیه ابن کلبی و ابوخراش مرتبط با همه روایت راجع به صلصل نیست. آن تنها به این عبارت مربوط میگردد که: فانه احل القتال المحلین. ابن کلبی به نظر میرسد که ترجیح میدهد گفته را از سوی منسی(کسیکه مرتکب نسی گردیده است) بداند. در واقع نسی کسی است که این گفته را ادا کرده است. اما گروهی از صلصل (المحرمین- الذادة) به عنوان کسانی که این مطلب را میگفتهاند، عنوان شدهاند.
شهرستانی روایت غریبی را در توضیح قلمس آورده است.137 او ادعا میکند که قلمس (در متن المتلمس) بن امیة کنانی بر دین تمیم بوده است (علی دین بنو تمیم). عصامی138 روایتی از ابن کلبی که از کتاب فاکهی، تاریخ مکه، ثبت کرده است. در این روایت که بخشی از آن اضافه شده است به نظر میرسد که از اهمیت برخوردار باشد. در این روایت میگوید: گروهی از صلصل نپذیرفتند که در کنار چاه منی فرود آیند که بئر صلصل خوانده میشد و از این مکان پراکنده میشدند تا به گروههای مختلف مردم برسند.139 روایت دربارة محرمین الذادة به نظر میرسد، درست باشد. اسید از قبیله صلصل روابط گستردهای با مکه داشتند. برخی از بنی اسید به مکه میآمدند و هم پیمان با خاندان های با نفوذ میشدند و بدین ترتیب ثروتمند میگردیدند، با دختران خانوادههای اشراف ازدواج میکردند و شهروندان محترم مکه میگشتند. خاندان اسید بن نباش با نفوذ بودند. بیوتات آن ها در نزدیکی کعبه بود. 140 اعشی بن زرارة بن نباش برای دو فرزند حجاج بن عامر، نبیه و منبه که در بدر کشته شده بودند، گریه کرده بود.141 امبغیضبنعامر بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار دختر نباش بن زرارة بود. 142 یکی از کوه های مکه را به نام بنینباش نامیده بودند. 143 در روایتی جعلی – با این وجود ممکن است حاوی حقایقی باشد – ادعا گردیده است که اکثم بن صیفی خردمند مشهور عرب اسید، دانش خود را از قصی، عبد مناف و هاشم و ابوطالب گرفته است. 144در روایت جعلی دیگر ادعا شده است که اکثم علم نسب را از عبد المطلب فرا گرفت. 145در روایت جعلی دیگر ادعا گردیده است که او اولین یا دومین شوهر خدیجه، ابوهاله بوده است.
خانواده اوس بن مخاشن نیز یکی دیگر از اشراف بودند. نوادگان اوس بن مخاشن نگهبانان حرم شمس، بت مورد پرستش ضبّه، تمیم، عکّ، ایاد و ثور بودند. 146 این بت توسط هند فرزند ابن خدیجه و صفوان بن اسید از بنی مخاشن شکسته شد. 147و ابن صفوان با درة دختر ابی لهب ازدواج کرده بود و از او صاحب فرزندانی به نام های عوف و قعقاع گردید. 148مخاشن بن معاویه بن جروة بن اسید، ذو الاعواد، خوانده میشد. 149و صیفی ابن ریاح بن حارث بن مخاشن بن معاویه بن جروة بن اسید، ابواکثم، دوالحلم یا ذو الاوبار لقب گرفته بود. 150 (به خاطر گلههای فراوانی که دارا بود) و ربیعه بن مخاشن و پدرش مخاشن به عنوان قاضی و داور قبیله مورد احترام بودند. 151 اما صلصل که امر محرمین الذادة را به او نسبت میدهند، روابط گستردهای با مکه داشت. او در راس موسم و قاضی و داور عکاظ بود. 152
وظیفهای که به تمیم محمول شده بود در مکه و بازارهای مکه، مدرک بدیهی است بر اهمیتی که تمیم در شکل گیری قدرت اقتصادی مکه ایفا کرده است. تمیم در مکه به خود لقب افاضة داده بود و بازار عکاظ را کنترل می کرد. عکاظ یکی از بازارهای مهم بود، چرا که تجمع گاه عمومی برای بیان عقایل، برای قبایل بود و در آنجا خودشان را از نظر ادبی، سیاسی و اقتصادی نشان میدادند.153 این همکاری با تمیم در بازار عکاظ به قریش کمک کرد تا از رقابت و درگیری دور بماند و برای قریش تقدس و نفوذ در این بازارها همراه آورد. 154سهم تمیم در نظام مکه بوسیله ابن حبیب آنگونه که در پی خواهد آمد، روشن گردیده است: رهبران (ائمه) قبایل (بعد از عامر الظرب) در مواسم و نظارت بر عکاظ بنو تمیم بودند. نگهبانان دین و امانتداران قبله قریش بودند، مفسران معتمد دین از بنو مالک بن کنانه بودند.155 ابنحبیب فهرستی از روسا تمیم که به عنوان موسم و داور در عکاظ بودند، ارایه کرده است. آن ها عبارتند از: 1- سعید بن مناة بن تمیم 2- حنظله بن زید مناة بن تمیم 3- ذویب بن کعب بن عمرو بن تمیم 4- مازن بن مالک بن عمرو بن تمیم 5- ثعلبه بن یربوع بن حنظبة بن مالک بن زید مناة 6- معاویه بن شریف بن جروة بن اسید بن عمرو بن تمیم 7- الاضبط بن قریع بن عوف بن کعب بن سعد بن زید مناة 8- صلصل بن اوس بن مخاشن بن معویه بن شریف بن جروة بن اسید 9- سفیان بن مجاشع و سفیان آخرین کسی بود که دو منصب موسم و داوری عکاظ را داشت. زمانیکه سفیان درگذشت این دو منصب به دو نفر واگذار گردید، محمد بن سفیان وظیفه داوری عکاظ را داشت. همزمان با ظهور اسلام داور عکاظ، اقرع بن حابس بن عقال بن محمد بن سفیان بن مجاشع بود. و بعد از صلصل اجازة موسم بر عهده علاق بن شهاب بن لای از بنی عوافه بن سعد گذاشته شد. 156
آخرین کسی که وظیفه اجازه را در زمان ظهور اسلام بر عهده داشت، کرب بن صفوان بود.157 فهرست داوران تمیم که بلاذری از طریق ابن کناسة ارائه می دهد، درست همانند فهرست المحبر است. 158 فهرست مشابه نیز در نقائض159 و مرزوقی در امکنة160 آوردهاند. ابن حزم نیز در فصلی که در متن چاپ شده،161 موجود نیست، گزارش میدهد که تمیم داوری عکاظ و افاضة را که قبلا در دست عدوان بود، دریافت کرده بود، آخرین افراد از عدوان عامر بن ظرب و ابی سیارة بودند. آخرین فردی که افاضة را انجام می داده، همزمان با ظهور اسلام، کرب بن صفوان و آخرین داور اقرع بن حابس بودند. تمیم وظایف رمی، نفر و اجازه از صوفه را بر طبق گزارش ابن حزم به ارث در دست داشت. شاعران تمیمی آنرا در اشعارشان وظایفی را که تمیم انجام میداد، یاد کردهاند. فرزدق به وظیفه حکم که توسط اجدادش انجام میشده، افتحار کرده و میگوید:
و عمی الذی اختارت معد حکومة
|
|
علی الناس اذا وافوا عکاظ بها معا
|
هو الاقوع الخیر الذی کان یبتنی
|
|
أواخی مجد ثابت ان ینزّعا162
|
و همانند او جریر به اداء وظیفه قضاوت و داوری افتخار کرده است:
و نحن الحاکمون علی قلاخ
|
|
کفینا ذا الجریرة و المصابا163
|
(در اینجا در نقل اختلاف است: و نحن الحاکمون علی عکاظ164).
شعری از حسان بن ثابت حاکی از توجه او به نقش تمیم در این بازارها نیز وجود دارد:
و افضل ما نلتم من المجد و العلی
|
|
ردافتنا عند اختضار المواسم165
|
(بهترین آنچه که شما بدست آوردید از عزت و سربلندی، کمک های به ما در حراست از بازارها است)
این بیت چهاردهم از قصيدةحسان بن ثابت است، زمانیکه در مقام پاسخ گویی به قصیده فردی از تمیم که برای مقابله با پیامبر در سال 9 هجری به مکه آمده بود، این قصیده را سروده بود. عرفات این شعر را تحلیل کرده است166 و نتیجه گیری کرده که با وجود آنکه این شعر را به حسان نسبت میدهند، در واقع توسط فردی از انصار در زمانی پیشتر سروده شده است. متاسفانه عرفات این بیت را تحلیل نکرده است. نتیجه گیری عرفات با این وجود، تا آنجا که میدانم قابل قبول نیست، بدون توجه به این بیت. فرض میکند که شاعری انصاری تمیم را هجو کرده است و او متذکر ارتباط بین مکه و تمیم نشده است. در زمانهای پیشتر که قریش مورد احترام والایی در جامعه اسلامی بود، ردافة قریش نباید مورد اهانت قرار میگرفت.
عرفات خاطرنشان کرده است که شعر حسان مشخصا به دو بخش تقسیم می شود. هشت بیت اول تفاخر است و مدح از اول شخص جمع، دقیقا در همان مشخصه اشعار شعرا انصاری متاخر که به حسان منسوب گردیده است. شش بیت باقی مانده تهدید و هجو خطاب به بنی دارم است. 167ما در اینجا نسبت به هشت بیت شعر که شامل تمجید انصار و تاکید بر یاری انصار از پیامبر، توجهی نداریم. چه بسا عرفات در جمع بندی خود از این ابیات که فردی انصاری آن ها را سروده است و به نسل های بعد تعلق داشته است، درست گفته باشد. اما چرا این فرد انصاری نسل متاخر در این شکل تند به سعایت از تمیم برخاسته است؟
در ابتدا میتوان گفت که شش بیت از اشعار حسان (9-14) پاسخ به شعر زبرقان بن بدر باشد. 168در چهار بیت ثبت شده به نام زبرقان او قبیله اش را تمجید کرده و کردار آن ها را ستوده است و ابیات حسان در حقیقت پاسخی به او و نقض اشعار زبرقان است. ابیات حسان که قبلا ذکر شده پاسخ به اولین بیت زبرقان است:
اتیناک کیما یعلم الناس فضلنا
|
|
اذا احتفلوا عند احتضار المواسم
|
(به نزد تو می آییم تا مردم فضل ما را بدانند، زمانیکه آن ها در بازارها حضور پیدا میکنند).
شعر به نظر میرسد به وظیفه تمیم که در بازارها انجام میدادند، اشاره میکند. پاسخ حسان – در دفاع از پیامبر – واضح است: شما جز پیشکار (ارداف) در بازاها چیزی دیگر نیستید و آن آخرین حد فضل بود که شما بدست آوردید. درستر آن است که این بیت بعد از بیت دهم قصیده باشد. سه بیت که حسان در آن ها ادعامی مجد تمیم را رد کرده بود. سه بیت دیگر (11-13) همگی در تهدید و برانگیختن به پذیرش اسلام است.
هجاء تند در ابیات حسان تعجب آور نیست. حسان به شعر گفتن معروف بود و در اشعارش از پیامبر دفاع میکرد و از مخالفانش عیب جویی میکرده است، از شکست هایشان در جنگها و عیوب نسبشان. 169
عرفات انتساب این ابیات به حسان را رد کرده و خاطر نشان میکند: اما آن مورد تردید است، چرا که با توجه به شخصیت پیامبر که با درایت سیاسی همراه بود، اجازه بدهد که حسان آن ها را هجاء و تهدید کند که میتوانست در آن موقعیت مشهور آن قبیله بزرگ را از اسلام آوردن برگرداند.170 بحث عرفات قابل قبول است اما در اینجا روایتی هست که جه بسا بتواند، جوابی معقول به سوالی که عرفات در این مورد مطرح کرده است، پاسخ دهد. بر طبق روایتی که در سيرة حلبیه171 آمده است، مفاخرهای بین اقرع تمیمی172 و حسان بوده است در حالیکه پیامبر نیز حاضر بوده است. اقرع قصیدهای سرود و حسان در نقض او قصیدهای گفت و زمانیکه پیامبر قصيدة حسان به اقرع را شنید، گفت: بی نیاز بودی که اموری را ذکر کنی که تو فکر میکنی مردم آن ها را فراموش کرده اند و سخن پیامبر – آنگونه کلبی می گوید – بر اقرع بیش از سخنان حسان گران آمد.
عجیب نیست که بیت چهاردهم حسان در مصادر متاخر حذف گردید. وظیفه تمیم نیز فراموش شد و جز از سوی شعراء تمیم در صدر اسلام دیگر ذکر نشده است. بازارهای قدیم سابقا پایان یافته بود و آن شعر امکان ندارد، بخواهد گفتگوی از مفاخره یا هجاء داشه باشد. برقوقی مفسر شرحی بر این ماجرا آورده است که در پی خواهد آمد. حسان میگوید: برای شما بهتر آن است که اسلام آورید، چراکه اسلام آوردن برای شما شرف والایی خواهد بود و در همه محفلها نیز چین خواهید بود و این بهتر است از آنچه که برای بدست آوردن آن میکوشید.173 این شرح به سختی قابل قبول است. عبارت و افضل مانلتم در اشاره به آینده معنی ندارد، بلکه به گذشته اشاره میکند. بینی که در آن حسان آنان را حجاء گفته بود، در سال 9 هجری بود: شما پیشگاران (ارداف) ما (قریش) در بازاها هستید.
ابیات(12-13) از شعر (بیت سوم از قسمت دوم) موقعیت واقعی را شرح می دهد: اگر شما میخواهید زندگیتان را حفظ کنید و اموالتان به عنوان غنایم جنگی تقسیم نگردد، برای خدا شریک قرار ندهید و اسلام بیاورید و جامه همچون غیر عربها بر تن نکنید.174
وضعیتی که در این ابیات ذکر شده است. آشکارا در ابیات فرزدق ذکر شده است. تهدید حسان به اینکه تمیمیان به عنوان اسیر جنگی در بازارها فروخته شوند، تنها یک تهدید صرف نبود. فرزدق به دارم فخر میکند و میگوید:
و عند رسول الله اذا شدّ قبضه
فرجنا عن الاسری الاداهم بعد ما
|
|
وملِّی من أسری تمیم أداهه
تخمّط و اشتدّت علیهم شکائمه175
|
در اشعاری دیگر فرزدق تاکید میکند که رهایی آن ها از اسیری ناشی از شفاعت اقرع از آن ها نزد پیامبر بود:
و عند رسول الله قام ابن حابس
له أطلق الاسری التی فی حباله
کفی أمهات الخائفین علیهم
|
|
بخطة سوّار الی المجد حازم
مغلّقه اعناقها فی الاداهم
علاء المفادی أو سهام المساهم176
|
روایتی که از طریق کلبی (در شرح این ابیات) ضبط شده است، بیان میکند که اقرع به شفاعت از اسراء بنی عمرو بن جندب بن عنبر بن عمرو بن تمیم برخاست و قول داد که فدیه مردمش را بپردازد.177 اشعار حسان دربارة تمیم به نظر درست میآید.
آنچه کسی میتواند در آن با عرفات همرایی باشد، دربارة ابیات متقدم حسان است. اما باز هم برهان کافی که این ابیات، سرودۀ حسان نباشد، نیست. امثال این ابیات در سیاست هجاء تعجب آور نیست.
مشکل وفد تمیم شایسته است که جداگانه دنبال شود. وظایف دنیوی تمیم در بازار، پیش تر مورد بحث فرار گرفت، با وظایف مهمی که از سوی خویشان تمیم در موسم حج ایفا میگردید، تکنیل شده بود. در روایتی از سيرة ابن هشام که در پی خواهد آمد به وظایف تمیم در موسم حج اشاره شده است:
غوث بن مرّ بن اد بن الیاس بن مضر سابقا به مردم اجازه میداد که در موسم حج از عرفه بگذرند. این وظیفه در میان فرزندان او باقی ماند. او و فرزندانش در گذشته صوفه نامیده میشدند و زمانی که غوث بن مر عهدهدار امر شد، همسرش که از قبیله جرهم بود، فرزندی نزاییده بود. همسرش نذر کرد که اگر فرزندی پسر به دنیا آورد، او را به عنوان خادم کعبه و محافط آن قرار دهد. پس غوث متولد گردید و همراه با داییهایش از جرهم در روزگاران نخست به امور کعبه میپرداخت و به مردم اجازة عزیمت از عرفه را میداد به جایکه کعبه بود. فرزندان او این عمل را انجام میدادند تا اینکه این کار از دست آن ها خارج شد. مر بن ادبه نذر وفاء نذر مادرش اشاره کرده است و میگوید:
انی جعلت رب من بنیه
فبارکن لی بها الیه
|
|
ربیطة بمکة العلیّه
و اجعله لی من صالح البریه
|
و غوث بن مر – آنگونه که پنداشتهاند – مردم را روانه میکرده است:
لا همّ انی تابع تباعه
|
|
ان کان اثم فعلی قضاعة
|
یحیی بن عباد بن زبیر از پدرش نقل میکند که صوفه مردم را از عرفه میفرستاد و به آن ها اجازه میداد که آن ها منا را ترک کنند. وقتیکه روز حرکت میرسید، آن ها به رمی جمرات میرفتند، مردی از صوفه باید رمی را برای مردم آغاز میکرد. هیچ کس تا او سنگ نمیانداخت، رمی را شروع نمیکرد. آنهایی که عجله داشتند به نزد او میرفتند و میگفتند: برخیز و رمی را شروع کن تا ما نیز همراه تو رمی کنیم. او میگفت: نه به خدا سوگند تا خورشید غروب کند و آن هایی که می خواستند، سریع آنجا را ترک کنند به او سنگ میانداختند تا عجله کند؛ وای بر تو، برخیز و رمی کن. اما او نمیپذیرفت، تا زمانیکه خورشید غروب نمیکرد و آنگاه به رمی میپرداخت و مردم نیز همراه با او به رمی جمرات میپرداختند. زمانیکه آن ها رمی را به پایان میرساندند و وفتی میخواستند منا را ترک کنند، صوفة هر دو طرف تپه را گرفته مانع میشدند که مردم برگردند و میگفتند : چیزی به صوفه بدهید و تا کسی چیزی نمیداد، نمیگذاشتند رد شوند. وقتی که صوفه میرفت و از آنجا میگذشت، مردم نیز آنجا را ترک میکردند و به دنبال آن ها میرفتند. این چنین بودند تا منقرض شدند. بعد از آن ها خویشانشان انجام آنرا به ارث بردند. آن ها مقعدد بنو سعد بن زید مناة بن تمیم بودند. از آنان نیز به صفوان بن حارث بن شجنه انتقال یافت. و صفوان همان کسی است که به حجاج اجازه میداد که از عرفه بگذرند و این در میان آن ها بود تا آخرین آن ها که کرب بن صفوان بود، که اسلام آمد. اوس بن تمیم بن مغراء سعدی گفته است:
و لا یریمون فی التعریف موقفهم
|
|
حتی یقال اجیزوا آل صفوانا178
|
اشعار ابن مغراء، فراوان به عنوان شاهدی آورده شده و مورد استناد قرار گرفته و وظیفه محول شده به کرب بسیار مشهور بوده است.179 ابیات مهمی از اوس بن مغراء نیز در دست است که همان دلالت را بیان می کند:
تری ثنانا اذا ما جاء بدأهم
|
|
و بدؤهم ان أتانا کان ثنیانا180
|
اجازه دادن صوفة در ابیات مرة بن خلیف نیز ذکر شده است:
اذا ما اجازت صوفة النقب من منی
رأیت الایاب عاجلا و تبعّثت
|
|
و لها قتار فوقه سفع الدم
علینا دواع للرباب و کلثم181
|
فرزدق و جریر، دو شاعر تمیم، به اجازة قبیلهشان در مکه، افتخار میکردند.182 شعر فرزدق دربارة اجازه را پر افتخارترین (افخر) شعر در مفاخره یاد کردهاند:
اذا هبط الناس المحصّب من منی
تری الناس ما سرنا یسرون خلفنا
|
|
عشیّة یوم النحر من حیث عرفوا
و ان نحن اومأنا الی الناس وقفوا183
|
و جریر میگوید:
و جواز الحجیج لنا علیکم
|
|
و عادی المکارم و المنار184
|
عجاج در توصیف حجاج میگوید:
حتی اذا ما حان فطر الصوم
|
|
اجاز منا جائز لم یوقم185
|
اشعار شعراء تمیمی که ذکر شد به وضوح همکاری بین قریش و تمیم را نشان میدهد. در واقع قریش بر عهده تمیم دو وظیفه مهم و بزرگ نهاده بود که در حیات دینی و اقتصادیشان نقش داشت: الحکومة و الاجازة186 و این دلالت دارد بر آنکه تمیم به واقع قوی و پرنفوذ بوده است و برای یاری به مکه اهمیت مهمی داشته است.
اشارۀ ولهاوزن به گرفتن اجازه از صوفه (بعدها تمیم، کیستر) نشان میدهد که مکه مرکز حج نبوده است؛187 چندان صحیح نباشد. قریش نفوذ خود بر قبایل را با اعطا برخی وظایف در مناطقش با مناطق تحت نفوذش (الاسواق) گسترش داد و بدین ترتیب قادر گردیدند، سیطره خود را بر قبایل گسترش دهند و به امنیت در سرزمینشان دست یایند. و این شیوه سابقه نیز داشته است. پیش از آن در مناطق مرزی توسط پادشاهان اعمال شده بود.188 دربارة اسناد وظایف دربازارها میتوانیم آنرا با مقایسهای با عبارتی از الامکنة مرزوقی دریابیم:189 «و کان أشراف العرب یتوافون بتلک الاسواق مع التجار من اجل ان الملوک کانت ترضح للاشراف لکل شریف بسهم من الارباح. فکان شریف کل بلد یحضر سوق بلدة، الا عکاظ، فانهم کانوا یتوافون بها من کل أوب».
عبارت نقل شده به ما این ایده را میدهد که بین حاکمان و روسا عشایر ارتباطاتی بوده است. آن ها سهمی از بهره دریافت میکردند. موقعیتی چنین آشکار در دومة الجندل، در هجر، در صحار و در دبا و در دیگر بازارها تحت نظارت حاکمانی که خود دست نشانده پادشاهان بودند و به آن ها مالیات و خراج میپرداختند، بود. به همین طریق قریش بر تمیم تسلط یافت و امر نظارت بر بازار عکاظ را بر دوش آن ها نهاد. اما این پاداش جزئی نبود. عکاظ بازاری مستقل بود که خراجی نمیپرداخت. برای ما مشخص نیست این پاداش چگونه بوده است.
عبارت ائمه العرب بر برخی از اساس این همکاری مشترک اشاره میکند. اساس فکری این همکاری احترام مکه و ماههای حرام بود. این واضح است که رضایت قبایل برای انجام این وظیفه ضروری بوده است.
سیادت بر بازارها و اجازه تنها برای قبایل مهم نبود و به برخی از حاکمان نیز مربوط میشد. این مطلب را میتوان از روایت مهمی که سهیلی آورده است، استنتاج نمود؛ «و قال بعض نقلة الاخبار ان ولایة الغوث کانت من قبل ملوک کنده»190 و گفتهاند که بنی الغوث بن مر به یمن رفتهاند.191 روایاتی که هجرت غوث بن مر به یمن را خاطر نشان میکند، آشکارا ارتباط آن ها را با عربستان جنوبی نشان میدهد. بر طبق روایت بعد از کشته شدن صوفه این وظیفه از طریق وراثت به صفوان بن حارث بن شجنه از بنی سعد رسید که در خویشان او باقی ماند (فورثهم ذلک من بعدهم بالقعدد).
میتوان به یاد آورد که این خانواده ارتباطاتی با آل کنده داشتند. عویر بن شجنة کسی است که برخی از افراد شکست خورده آل کنده را پناه داده بود و از سوی امری القیس مورد مدح قرار گرفته بود. کرب بن صفوان نپذیرفته بود که در جنگ برفاد عامر بن صعصعه که داخل در حمس بود در جنگ جبلة به دیگر قبایل تمیم بپیوندد. میتوان فرض کند در این نقل حظی از حقیقت هست. کنده با قریش در حمایت از کاروانها همکاری میکرد192 و این محتمل است که آن ها حداقل در تعیین شخص یا قبیلهای که اجازه را بر عهده میگرفت، نفوذ داشتهاند. شاعر و زعیم بنی سعد یعنی زبرقان بن بدر مردی که اباجهل را هجا کرده بود، سرزنش نموده بود. او میگوید:
اتدری من هجوت أبا حبیب
أزاد الرکب تذکر أم هشاما
|
|
سلیل خظارم سکنوا البطاها
و بیت الله البلد اللقاحا193
|
این دو بیت وفاداری و احترام به اشرافی قریش (ابوجهل) و طرفداری از مکه را بیان میکند.
شاخهای از تمیم که قضاوت در عکاظ را انجام میدادند، مجاشع از دارم بودند. قبیلهای که در دربار حیره نفوذ داشت.194 روایتی که در این بحث مورد نظر قرار گرفت به ما اندیشه تقریبی چگونگی ارتباط بین قبایل تمیم با مکه را میدهد. بعضی از آن ها از طریق نظام حمس ارتباط یافتند و بعضی با ایلاف و بعضی با گرفتن امتیازاتی در بازارها و برخی از طریق دادن آداب حج و بعضی نیز با اشتراک در نیروی قبیلهای در دفاع از مکه.
بنابراین این محتمل است که ما در مکه مردانی از تمیم به عنوان حلفاء قریش مییابیم و دختران سران تمیم با پسران قبایل مکه ازدواج میکردهاند. این واقعیت شایسته تاکید فراوان است. بر طبق برخی روایتها قریش از ازدواج با دختران قبایل دیگر سرباز میزد، تماضر دختر اصبغ کلبی همسر عبد الرحمن بن عوف اولین زن از قبیله کلبیه بود که یک قریشی با آن ازدواج کرد. قریش با کلب ازدواج نمیکرد.195 اما در مورد خاندان تمیم، روایت تاکید دارد که قریش با ازدواج با این خانواده ارتباط یافته بود.196
همسر شریف بنی مخزوم، هشام بن مغیره، مادر ابوجهل مشهور، اسماء دختر مخرّبة بن جندل بن ابیر بن نهشل بن دارم بود. او همچنین مادر عبدالله بن ابی ربیعة و عیاش بن ابی ربیعه نیز بود.197 عیاش بن ابی ربیعه198 با اسماء دختر سلامة بن مخرّبة ازدواج کرد.199 و عبدالله بن عیاش بن ابی ربیعه با هند دختر مطرّف ابن سلامة بن مخرّبة ازدواج کرده است.200 عبدالله بن ابی ربیعه با لیلی دختر زعیم تمیمی یعنی عطارد بن حاجب بن زرارة ازدواج کرد.201 و ابوجهل با دختر عمیر بن معبد بن زرارة ازدواج کرد.202 و عبیدا... بن عمر بن خطاب با اسماء دختر عطارد بن حاجب بن زرارة ازدواج کرد.203 خولة دختر قعقاع بن معبد بن زرارة بن عُدُس با طلحة بن عبیدالله ازدواج کرد و دومین ازدواج خوله با ابی جهم بن حذیفة بود.204 لیلی دختر مسعود بن خالد بن مالک بن ربعی بن سلمی بن جندل بن نهشل با علی بن ابی طالب (علیه السلام) ازدواج کرد و ازدواج دوم او با عبدالله بن جعفر بن ابی طالب بود.205 عقیل بن ابی طالب با دختر سنان بن حوتکیة از بنی سعد بن زید مناة ازدواج کرد.206
دختران زبرقان بن بدر با این افراد ازدواج کردند: سعد بن ابی وقاص، مسور بن مخرمة زهری، عامر بن امیه مضمری، حارث بن حکم بن ابی عاص بن امیه بن عبد شمس، عثمان بن ابی عاص، حکم بن ابی عاص، امیة بن ابی عاص.207
امیة الاصغر و عبد امیة، نوفل و أمامة، فرزندان عبد شمس بن عبد مناف از همسرش عبلة دختر عبید بن جاذل بن قیس بن حنظله بن مالک بن زید مناة متولد شدند و نوادگان آن ها «عبلات» خوانده میشدند.208 و نوفل بن عبد مناف بن قصی با فکیهه دختر جندل بن ابیر بن نهشل أبی دارم ازدواج کرد.209 و یکی از همسران مطلب بن عبد مناف بن قصی، ام الحارث دختر حارث بن سلیط بن یربوع بن حنظلة بن مالک بن زید مناة بود.210 امیة بن خلف با زنی تمیمی به نام سلمی دختر عوف ازدواج کرد که از او صاحب فرزندی به نام علی بن امیة شد که در بدر کشته شد.211 وهب بن عثمان بن ابی طلحة از بنی عبد الدار بن قصی با سعدة دختر زید بن لقیط بن مازن بن عمرو بن تمیم ازدواج کرد.212 حرب بن امیة با زنی از تمیم ازدواج کرد.213 نافع بن طارق بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف با غنیه دختر ابی اهاب بن عزیز بن قیس بن سویه بن ربیعه بن زید بن عبد بن دارم ازدواج کرد.214 ابو اهاب نوه سوید بن ربیعة که پسر پادشاه حیره را کشت و به مکه فرار کرده بود و هم پیمان (حلیف) نوفل بن عبد مناف گشته بود. پدربزرگ غنیّة، عزیز بن قیس با فاخته دختر عامر بن نوفل بن عبد مناف ازدواج کرده بود215 و ابواهاب بن عزیز پدر غنیه با درّة دختر ابی لهب عموی پیامبر ازدواج کرد.216 دختر ابی اهاب با عبد الرحمن بن عتّاب بن اسید بن ابی العیص بن امیة بن عبد شمس ازدواج کرد.217 و نوه ابی لهب، درّة دختر عتبة بن ابی لهب با فردی تمیمی به نام ابوهاله هند بن هند بن ابی هاله نوة خدیجه از همسر اولش یا دومش218 ازدواج کرد. دختر نوفل بن حارث بن عبد المطلب219 با فردی تمیمی ازدواج کرد که حنظله بن ربیع، کاتب پیامبر،220 پسر خواهر اکثم بن صیفی بود.221
نمیتوان فهرست کامل همة زنان تمیمی که با خانواده های اشراف قریش ازدواج کردند، را بر شمرد چرا که به نظر میرسد تعداد قابل توجهای از زنان تمیمی با پسران خاندان مشهور مکه ازدواج کردهاند و این نشانگر ارتباطات گستردة تمیم و قریش است. چه بسا مراد از این ازدواجها تقویت روابط با زعماء تمیم که نقش پیوسته و قابل توجهای در موقعیت یابی مکه در میان جامعه قبیلهای داشته است، بوده باشد.
پی نوشتها:
[1] - بلاذری، انساب الاشراف، نسخة خطی 597/8، کتابخانه عاشر افندی (استانبول)، برگb 105.
2- بنگرید: ابوعبیدة معمر بن المثنی، نقائض جریر و الفرزدق، تصحیح بیوان (لایدن، 1905-1912)، ص 581: «و کانت بکر تحت ید کسری و فارس. قال : فکانوا یقومونهم و یجهزونهم. فاقبلوا من عند عامل عین التمر...».
3- ابنعبدربه، العقد الفرید، (قاهره، 1935)، ج 1، ص 169.
4- T. Nöldeke, Geschichte der Prser u. Araber zur Zeit der Sassaniden (Leiden, 1979), p. 332, n. 1.
5- Rothstein, Die Dynastie der Lahmiden in al-Hira (Leiden, 1899), pp. 116-117.
6- ابوالبقاء هبة الله حلی، المناقب المزیدیة فی أخبار الملوک الاسدیة، نسخة خطی کتابخانه بریتانیا، شماره های 23، 296، برگ a106 همچنین بنگرید به: ابن سعید اندلسی، نشوة الطرب، ج 1، ص 280-285. مترجم ابن سعید اندلسی (متوفی 685)، نشوة الطرب فی تاریخ جاهلیة و العرب، تحقیق نصرت عبدالرحمن (عمان: مکتبة الاقصی، 1982، ج 1، دربارة کتاب نشوة الطرب و اهمیت خاص آن باید گفت که کتاب مذکور توسط ابوالحسن علیبنموسی از نوادگان عماربنیاسر عنسی است. نکته بسیار با اهمیت کتاب نشوة در نقل قول از برخی مصادر کهنتر است که اکنون در دست نیست از جمله کتابی با عنوان الکمائم نوشته ظهیر الدین احمد بن زید بیهقی که از منابع بسیار مهم ابن سعید بوده است. متأسفانه اطلاع خاصی دربارة ظهیر الدین به دست نیاوردم. احتمال ضعیفی هست که او برادر علی بن زید مشهور به ابن فندق (متوفی 565) باشد .مترجم.
22 - ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 202-203.
23 - عمرو بن بحرجاحظ، رسائل الجاحظ، تحقیق سندوبی (قاهره، 1933)، ص 70.
24 - جاحظ، منبع پیشین، همانجا.
25 - یعقوبی، تاریخ، ج 1، ص 278 (چاپ نجف، 1964، ج 1، ص 200).
26- H. Birkeland, The Lord Guideth (Oslo, 1956), p. 106-107.
مقایسه کنید آنرا با محمود بن عمر زمخشری، الفائق، ج 1، ص 40.
27 - ابوحیان، البحر المحیط، ج 8، ص 515، ذیل سورة قریش.
28- Birkeland, Op.cit, p. 119.
همچنین بنگرید به: قالی، امالی، ج 1، ص 241، عبدالله بن عبدالعزیز بکری، سمط اللالی
، تحقيق عبدالعزیز میمنی (قاهره، 1936)، ص 547-550، شریف مرتضی، امالی، ج 4، ص 178-179
29 - عبدالرحیم بن احمد عباسی، معاهد التنصیص (قاهره، 1316)، ج 1، ص 95.
30 - Birkeland. Opcit: 122 seq.
دربارة ایلاف همچنین بنگرید به: موصلی، غایة الوسائل الی معرفة الاوائل، نسخة خطی، کمبریج، شمارة Qq.33، برگ 16ب-17 الف؛ مجهول المؤلف، التاریخ المحکم فیما انتسب الی النبی صلی الله علیه و سلم، نسخة خطی کتابخانه بریتانیا، شمارة 8653، برگ های 60ب-61الف؛ ابن ناصر الدین دمشقی، جامع الآثار فی مولد النبی المختار، نسخة خطی کتابخانه کمبریج، Qq.913، برگ های 111الف- ب. همچنین بنگرید به: سبکی، طبقات الشافعیة الکبری، تحقیق حلو و طناحی (قاهره، 1385/1966)، ج 4، ص 400-401.
31- See: E. R . Wolf, “The social organization of Mecca and origin of Islam,” SouthWestern Journal of Anthropology, 1951, pp. 330-337.
32 - یعقوبی، تاریخ، ج 1، ص 280 (چاپ نجف، ج 1، ص 201)؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 2، ص 316- 317؛ سیر الملوک، نسخه خطی، برگ 173 ب؛ ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، تحقیق ابراهیم کیلانی (دمشق، 1964)، ج 2، ص 222-223؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق (تهذیب)، ج 6، ص 118؛ ابن ناصر الدین دمشقی، جامع الآثار، برگ 112الف.
33 - سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 397، ذیل سورة قریش؛ مغلطای، الزهر الباسم فی سیرة ابی القاسم، نسخة خطی لایدن، شماره 370(Or.370)، برگ 64ب.
34 - در اصل احتفاد است که نادرست است. .
35 - سورة فیل.
36 - سورة قریش.
37- Birkeland, Op.cit, p.119.
همچنین مورد بحث در ابن عربی، محاضرات الابرار، ج 2، ص 119؛ طبرسی، مجمع البیان (سوره قریش)؛ بلاذری، انساب، ج 1، ص 58، یعقوبی، تاریخ، ج 1، ص 202 (چاپ نجف)، دیاربکری، تاریخ خمیس، ج 1، ص 156؛ سیر الملوک، نسخه خطی، برگ 173 الف نیز آمده است.
38 - مقایسه کنید با قالی، الامالی، ج 2، ص 158؛ بکری، سمط، ص 548؛ ابن شرف، رسائل الانتقاد (رسائل البلغاء، ص 334) (الخرنق).
و الخالطین نحیتهم بنضارهم و ذوی الغنی منهم بذی الفقر
|
بنگرید به ابن شجری، الحماسة (حیدرآباد، 1345)، ص 56 (عمرو بن اطنابة):
و الخالطین حلیفهم بصریحهم و الباذلین عطاء هم للسائل
|
و بنگرید به خالدیین، الاشباه و النظائر، تحقیق محمد یوسف (قاهره، 1958)، ج 1، ص 20؛، حسان، دیوان، تحقیق برقوقی (قاهرهف 1929)، ص 308:
و الخالطین غنیهم بفقیرهم و المنعمین علی الفقیر المرمل
|
و مقایسه کنید با اعشی، دیوان، ج 3، ص 35:
و اهان صالح ماله لفقیرها و اسا واصلح بینها و اسالها
|
و بنگرید به ابن عبد البر، الاستیعاب، ص 300 (النعمان بن بشیر):
فلا تعدد المولی شریکک فی الغنی و لکنما المولی شریکک فی العدم
|
39 - در مورد او بنگرید به: ابن حجر، الاصابة، شرح حال شماره 8777 ( وی سرپرستی از بیوه زنان بنی عدی را برعهده داشته است).
40 - بلاذری، انساب، نسخة خطی، برگ 869 الف.
41 - بلاذری، 144الف. روایت دیگر در سيرة ابن هشام، ج 1، ص141 آمده است.
42 - ابنحجر، الاصابة، شرح حال شمارة 8747 ؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ص 298 .
43 - زبیربنبکار، جمهرة نسب قریش و أخبارها، ج 1، ص 367، شمارة 644 .
44 - زبیربنبکار، همان، ج 1، ص 471، شمارههای 645، 646 .
45 - قمی، غرائب القرآن (در حاشیه تاریخ طبری، بولاق 1229)، ج 30، ص 169.
46 - دیاربکری، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 156.
47 - محمدبنحبیب، المحبر، ص 162.
48 - مقایسه کنید با: ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی، آداب الصحبة و حسن العشرة، ص 50: « و کان النبی (ص) ینبسط فی مال ابی بکر کما ینبسط فی ماله و یحکم فیه کما یحکم فی ماله».
49 - بنگرید به: ابوالبقاء، مناقب، نسخه خطی، 85 الف.
50 - بنگرید به: ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 71؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص 58؛ یعقوبی، تاریخ، ج 1، ص 197 (چاپ نجف)؛ حلبی، انسان العیون، ج1، ص 14؛ caetani: Annali, I,103 (78).
51 - ثعالبی، ثمار القلوب، ص 13. بنگرید همچنین به موصلی، غایة الوسائل الی معرفة الاوائل، نسخه خطی، کمبریج، Qq: 33، برگ 58: «... و قیل اول من بنی بها بیتا سعد بن سهم» (بنگرید به فاسی، شفاء الغرام، ج 1، ص 19 که نام را سعید بن عمر بن همیص سهمی ذکر کرده است. مقایسه کنید با مصعب بن عبدالله، نسب قریش، ص 400: «فقال عبدالله بن وادعة (بخوانید: بنو وداعة)». بنگرید به مصعب، همان، ص 406 و مقایسه کنید با فاسی، همان، ج 1، ص 19 و زبیر بن بکار از ابی سفیان بن ابی وداعه ( ضبط نام وی در اینجا صحیح ذکر شده است) آورده که افتخار می کرده که:
و سعد السعود جامع الشــمــل انــه بدا الحلف و الاحیاء غیر حلاف
|
فــــأوسـق عهد الحلف و الود بینـهم بــأمر حـصیف فیهم و نـصاف
|
و ذلــک ما ارســـی ثبـیر مکـانــه و مــا بل بحر صوفة بنطــاف
|
و اول مـــن بوی بــمکة بـــیـــته و سور فیه ســاکنا بأثــافــی
|
(نسخه خطی سکنا اما بنگرید به فاسی، همان، همانجا. موصلی نیز چنین ثبت کرده است (همانجا). اولین کسی که خانه مربع شکل در مکه ساخت بدیل بن ورقاء خزاعی بود (صحابه پیامبر). واقدی از زهری (فاکهی، تاریخ مکه، نسخه خطی، لایدن شماره 463، برگ 444ب) نقل نموده است که اولین خانه مربع شکل در مکه در زمان فتنه عثمان ساخته شد. (قال الواقدی: و حدثنی محمد بن عبدالله عن الزهری قال: ما بنی بمکه بیت مربع حتی کانت فتنه عثمان رضی الله عنه).
52 - مؤرج بنعمربنحارث سدوسی، حذف من نسب قریش، تحقیق صلاح الدین منجد (قاهره، 1960)، ص 54.
53 - زبیر بن بکار، نسب قریش، ج 1، ص 443. بنگرید فاکهی، همان، برگ 440ب؛ در مورد شکل خانه ها: «... و انما کانت عامه بیوتهم عروش من خصاص و سعف و جرید و کانوا یسمونها العروش».
54 - این ابیات به دوید نسبت داده می شود. بنگرید به زبیر بن بکار، همان، همانجا.
55 - بنگرید به ابنهشام، سیره، ج 3، ص 135؛ بلاذری، ج1، ص 319: «و کان قد اقسم ان یقتل النبی فی احد».
56 - بلاذری، انساب، ج1، ص61-60 ؛ ازرقی، اخبار مکه، ج1، ص 67 (چاپ وستنفلد).
57 - مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 46.
58 - مسعودی، همانجا.
59 - Rathjens, Die pilgerfahrt, pp. 42,45.
60 - ازرقی، اخبار مکة، ج، ص70. مقایسه کنید با ابوذر خشنی، شرح السیره، ص 42، چاپ برونله.
61 - بنگرید به سیوطی، الدر المنثور، ج 3، ص 219.
62 - مقایسه کنید با مصعب زبیری، نسب قریش، صفحات 32، 197-198 .
63 - مصعب زبیری، همان، ص 342؛ زبیر بن بکار، نسب قریش، نسخه خطی، برگ 153 الف (نسخة خطی بادلیان، مارش 384).
64 - محمد بن حبیب، المحبر، ص 177.
65 - مرزوقی، الازمنة و الامکنة، (حیدرآباد، 1332)، ج 2، ص 166، بنگرید به ترجمه محمد حمید الله Le prophete de L’Islam II,606.
66 - محمد بن حبیب، المحبر، ص 264-265.
67 - حمید الله در : Muslim conduct of state, P: 54 (101)
عبارت را به صورت «لانهم کانوا (ای کلب) قد حالفوا بنی جشم (به جای تمیم)» آورده که به نظر می رسد، اشتباه چاپی باشد.
68 - حمیدالله این عبارت را به گونه ای دیگر ترجمه کرده است که ترجمه رسایی نیست. ترجمه او چنین است:
Les Mudarites avaient L’habitude de dire (avec fierte) “ Les Quraichites ant paye la dette de honte que nous avions contractee au nomd’Ismael (Per les guerres fratricides et par le bellum omnium contra omnes)” – Le Prophete de l’islam, II, 600.
حمیدالله عبارت «اورثنا اسماعیل» را به فتح خوانده که نادرست است و باید آن را به ضم خواند. عبارت مذکور دارای اهمیت مهمی در فهم جایگاه قریش نزد دیگر قبایل است. برای تفسیر صحیح عبارت می توانیم از عبارتی از کلاعی (الاکتفاء، ج 1، ص 150) آورده، کمک بگیریم. کلاعی در خصوص ویژگیهای خاص قریش بحث کرده و نوشته: «... و کانوا علی ارث من دین ابراهیم و اسماعیل من قری الضیف و رفد الحاج و تعظیم الحرم و منعه من البغی فیه و الالحاد و قمع الظالم و منع المظلوم». عبارتی که بعد از «من قری» آمده است شرحی عبارت «ارث من دین ابراهیم و اسماعیل» است، عبارت نزد مرزوقی، الامکنة، ج 2، ص 162 شکی در قرائت این جمله به شکل یاد شده نمی گذارد: و اُورثنا ابونا اسماعیل. مقایسه کنید با: مجلسی، بحار الانوار، ج 6، ص 42.
69 - مرزوقی، الامکنة، ج 2، ص 162 .
70 - به نظر می رسد که اشتباه یا خطای باشد، شاید بتوان آنرا «أو علوا الحزن» خواند.
71 - بنگرید به: Thilo: Die ortsnamen, P: 56 و یاقوت، البلدان و بکری، معجم ما استعجم، ذیل حزن.
72 - See: Von Oppenheim – Caskel,W, Die Beduinen (Wiesbaden, 1939-1952), III, 164.
73 - مرزوقی، الامکنة، ج2، ص 162 .
74 - ابنحبیب، المحبر، ص 265.
75 - بنگرید به مدخل دومة الجندل (Dumat al-Jandal) نوشته L. Venccia Vagleieriدر EI2.
76 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص231-232؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 329.
77 - در مورد روایت این ماجرا بنگرید به: سیره دحلان، ج 1، ص 22 (در حاشیه انسان العیون): گفتگو بین ابن عباس و معاویه بود. همچنین بنگرید به: ابن عربی، محاضرات الابرار، (قاهره، 1906)، ج 1، ص 179؛ معافی بن زکریا، الجلیس الصالح الکافی و الانیس الناصح الشافی، نسخة خطی توپکاپی سرا، احمد ثالث (شمارة 2321)، برگ 170 الف؛ علی خان مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، تحقیق سید محمد صادق بحر العلوم (نجف، 1381/1962)، ص 173-174.
78 - زبیربنعبدالمطلب بزرگ و زعیم بنی هاشم در ایام فجار بود. بنگرید به محمد بن حبیب، المحبر، ص 169، ابن درید، الاشتقاق، تحقیق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1958)، ص47 ؛ بلاذری، انساب، ج 1، ص 102.
79 - فاسی، شفاء الغرام، ج 2، ص141.
80 - ابنسعد، الطبقات، ج 1، ص 72. همچنین بنگرید به: صقلی، انباء نجباء الابناء، ص 69-70.
81 - ابنهشام، السیرة، ج 1، ص 212؛ کلاعی، الاکتفاء، ج 1، ص 272.
82 - ابنقتیبه، المعارف، (قاهره، 1935)، ص 269.
83 - ابنقتیبه، المعانی الکبیر (حیدرآباد، 1949)، ص 989.
84 - جاحظ، مختارات فصول الجاحظ، نسخه خطی، کتابخانه بریتانیا، شماره 3183، 208ب.
85 - المفصلیات، تحقیق لایل، ص 34، 14.
86 - مرزوقی، شرح الحماسه، ص31. و بنگرید به: مرزبانی، نور القبس، تحقیق زلهایم (F. Sellheim) (ویسبادن، 1964)، ص258 (از ابن کلبی)؛ ابن حبیب، المنمق، تحقیق خورشید احمد فاروق (حیدرآباد، 1964)، ص143-146؛ مقاتل، تفسیر خمس مائه آیه، نسخه خطی، موزه بریتانیا شماره 6333 : or، برگ 28ب ؛ همو،تفسیر، حمیدیه، شمارة 58، برگهای29 ب، 31 ب، 87 ب. در مورد آداب خاص ثقیف در طواف و عامر بن صعصعه و خزاعه و بنی مدلج و حارث بن عبد مناه بنگرید به: منبع پیشین، برگ 123 الف.
87 - ابوحیان، البحر المحیط، ج2، ص 63.
88- قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج2، ص345 (سورة بقره، آیه189) و بنگرید به: Blachere,coran II, 782, n 185.
89 - لسان العرب (حمس).
90- EI2: s. v . “Hums” (by.Arendonk).
91 - بنگرید به عبد البر، الانباء، ص 87؛ لبید، دیوان، ص 93 (چاپ احسان عباس)، ابن کلبی، جمهره، نسخة خطی، 120ب (در جمهره: مجد بنت تمیم بن مرة بن غالب بن فهر). عبارت به کار رفته در جمهره جالب است: «و هی التی حمست بنی عامر جعلتهم حمسا».
92 - «جندلة بنت فهر بن مالک بن النضر بن کنانة کانت زوجة حنظلة ابن مالک بن زید مناة بن تمیم. ولدت لقیس : یربوعا و ربعیة و عمرا، اولاد حنظلة بن مالک بن زید مناة و بعد وفاة حنظلة ابن مالک تزوجت مالک بن عمرو بن تمیم و ولدت لمالک: غیلان و اسلم و غسان – ابناء مالک بن عمرو». بنگرید به ابن کلبی، جمهره، نسخه خطی، برگ های 62 الف، 90 الف؛ بلاذری، انساب، نسخه خطی 958 ب.
93 - بنگرید به ابن درید، الاشتقاق، ص540.
94 - محمد بن حبیب، المحبر، ص 178-179.
95 - بنگرید به ابن درید، الاشتقاق، ص 468 به بعد.
96 - ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 12، ص 121، ج 21، ص 63.
97 - ثعالبی، ثمار القلوب، ص 89.
98 - بلاذری، انساب، نسخه خطی، 900ب؛ جاحظ، الحیوان، ج 7، ص 216. و بنگرید به: بلاذری همان، نسخه خطی 266 الف: گفتگو بین معاریه و عدی بن حاتم است که معاویه طی را متهم میکند که به حرمت مکه احترام نمی گذاشتند. طی و خثعم حج در مکه انجام نمی دادند و به افجرین شهرت داشتند.
99 - بنگرید به ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 34 (و کانوا یحلون الشهر الحرام) و بنگرید به: ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 160.
100 - ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص 37.
101 - ابن عبدالبر، الاستیعاب، ص 79؛ قسطلانی، ارشاد، ج 6، ص433؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 12، ص 143؛ حلبی، انسان العیون، ج 3، ص 198.
102 - ابن عربی، محاضرات الابرار، ج 2، ص 266؛ ابن جوزی، صفة الصفوة، ج 1، ص 37 (لاقطعن متجرک الی الشام).
103 - جاحظ، مختارات فصول، نسخة خطی، 202 به بعد.
104- جاحظ، مختارات فصول، نسخة خطی، a204: «... فیقتسمونهم، فتکون غطفان للمغیره، و بنو عامر لکذا، و تمیم لکذا ...». زبیر بن بکار، نسب قریش، نسخة خطی 128ب، خبر جالبی دربارة سهم تیره های قریش آورده است: «انهم (قریش) کانوا یعطونهم ملابس یلبسونها فی الطواف حول الکعبة و کان الاعراب یخلعون ملابسهم التی جاءوا بها الی مکة و کان اهل مکة یعطونهم نصیبا من لحوم الاضاحی، و نزلت فزارة فی بیت المغیرة بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم. اول من منع المغیرة ان یعطی حصته من الجزور هو خشین بن لای الفزاری الشمخی ...». مقاسیه کنید با: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص 296. و بنگرید به: ابن درید، الاشتقاق، ص 282 (ظویلم). لغت حریم در لغتنامهها به عنوان عطائی که قریش هنگام نزول بدویان از آن ها میگرفته، نیامده اما در قصه ظویلم که بلاذری در کتابش انساب الاشراف، نسخه خطی 1101 الف آورده، این معنی آمده است. شعر آورده شده جالب است:
و نحن منعنا من قریش حریمها بمکة ایام التحالق و النحر
|
بلاذری همچنین داستان عمرو بن جابر بن خشین را ثبت کرده است که از اسراء غطفان دو شتر می گرفت كه ظویلم بن عرین او را اؤ انجام دنين كاری منع نمود. مقایسه کنید با ابن درید، همانجا.
105 - جاحظ، مختارات فصول، نسخه خطی 16 ب به بعد.
106 - جاحظ، مختارات فصول، نسخه خطی 208 ب به بعد. مقایسه کنید با: ثعالبی، ثمار القلوب، ص 8 به بعد (اهل الله). عبارت «و صاروا با جمعهم تجارا خلطاء» مهم است. در مورد تعبیر اهل الله بنگرید به: فاکهی، منبع پیشین، برگ های 415ب-416 الف؛ ازرقی، منبع پیشین، ص 380 -381؛ محمد حسین قزوینی، شرح شواهد مجمع البیان، ج 2، ص 62، شماره 336؛ سیر الملوک، نسخه خطی، برگ 177 الف.
107 - ابن فقیه، کتاب البلدان، ص 18.
108 - یاقوت، معجم البلدان، ذیل مکه.
109- لهبی به عنوان مردی که دارای علم خاص در زجر دادن پرندگان بود، شناخته بود. بنگرید به:
Wellhausen, Reste, p. 134؛
ابن درید، الاشتقاق، ص 491؛ سهیلی، الروض الائف، ج 1، ص 118.
110 - حلبی، انسان العیون، ج 1، ص 242.
111 - بنگرید به: محمد بن حبیب، المحبر، ص 180؛ یاقوت، معجم البلدان، ذیل مکه؛ ابن عربی، محاضرات الابرار، ج 1، ص 162، 150. دربارة حمس همچنین بنگرید به: ابن ناصر الدین دمشقی، جامع الآثار، برگ 119الف؛ فاسی، العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین، تحقیق فؤاد سید (قاهره، 1378/1958)، ج 1، ص 140-141؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 1، ص 226-227؛ طحاوی، مشکل الآثار (حیدرآبادی، 1333)، ج 2، ص 75-76؛ مقاتل، تفسیر، نسخة خطی، احمد ثالث، 74، ج 1، ص 29ب، 91الف؛ ابن عربی، احکام القرآن، تحقیق علی بجاوی (قاهره، 1387/1967)، ص 767-768؛ محب الدین طبری، القری لقاصد ام القراء، تحقیق مصطفی سقا (قاهره، 1390/1970)، ص 381-382؛ ابن جنغل، تاریخ، نسخة خطی کتابخانه بریتانیا، شماره 5912، برگ 158ب؛ واحدی، اسباب النزول، قاهره، 1388/1968، ص 152؛ ابن قتیبه، المعانی الکبیر (حیدرآباد، 1368/1949)، ص 989، 998؛ حازمی، الاعتبار فی بیان الناسخ و المنسوخ من الآثار (حیدر آباد، 1359)، ص 150؛ امد امین خطاب، فتح الملک المعبود تکملة المناهل العذب المورد شرح سنن ابی داود (قاهره، 1394/1974)، ص 40-41.
112 - See: Wellhausen, Reste, p. 77; Rathjens, Die Pilgerfahrt,pp. 72-73.
«و لکن النبی لم یتبع الحمس فی وقوفهم». بنگرید به ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 49.
113 - برای روایت های دیگر بنگرید به: تفسیر طبری (سوره بقره، آیه 189)؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 1، ص 204 به بعد.
114 - زمخشری، الفائق، ذیل حمس.
115 - فیروز آبادی، القاموس، ذیل حمس. تفسیری غریب از حمس در الایناس آمده است؛ حسین بن علی مشهور به وزیر مغربی، نسخه خطی 26ب: «کانوا یدعون حمسا لانهم امتنعوا عن الخدمه فی العمل...». در متن چاپ شده کتاب الایناس بعلم الأنساب، تحقیق ابراهیم آبیاری (قاهره، 1400/1980)، ص 64، عبارتی که قسطر نقل کرده، چنین آمده در حالی که نسخه کتابخانة بریتانیا که قسطر مطلب خود را از آن نقل کرده، در تصحیح کتاب مورد استفاده بوده است: «الحمس، من قریش و خزاعة و کنانة، سُمُّوا بذلک لتنزیهم أنفسهم عن مهنة الأغمار...» مترجمبخشی از خبر ابن سعید به نقل از ابن حزم (جمهرة انساب العرب، تحقیق عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1962)، ص 118 است که اشاره کرده عثمان بن حویرث برای دست یابی به امارت مکه به نزد قیصر روم رفته و به قیصر گفته بود که پسر عمویش اسود بن مطلب مخالف امارت وی بر مکیان است و قریش نیز اسود را همراهی می کنند. اما قریشیان کسی به نزد عمرو بن جفنة پادشاه اعراب شام فرستاده و از او خواستند تا آن ها را از شر عثمان خلاص کنند و او دستور مسموم کردن عثمان را داد. ابن سعید در ادامه مطلبی با تفصیل بیشتر از کتاب الکمائم بیهقی در تأیید داستان نقل کرده، آورده است. بنگرید به: ابن سعید اندلسی، نشوة الطرف فی تاریخ جاهلیة و العرب، ج 1، ص 350-351. مترجمابن سعید اندلسی نیز به نقل از ملل و نحل شهرستانی دربارة برخی قبایل جاهلی که شهر حرام را قبول نداشته اند، نوشته است: «...و یحرمون الأشهر الحرم فلا یغزون و لا یقاتلون فیها إلا طیی و خثعم و بعض بنی الحارث بن کعب، فانهم لم یکونوا یحجون و لا یحرمون الأشهر الحرم...». ابن سعید اندلسی، نشوة الطرب، ج 1، ص 80. مترجمالشیخ الرئیس أبی البقاء هبة الله حلی، کتاب المناقب المزیدیة فی أخبار الملوک الأسدیة، تحقیق صالح موسی درداکة و محمد عبدالقادر خریسات (عمان: مکتبة الرسالة الحدیثة، 1984)، ج 1، ص 321-326؛
Von Grunebaun, Muhammadan, pp.32-33; Wellhausen, Reste, pp.57, 75-80 .
در مورد اشرق ثبیر بنگرید به: ابا مسحل، نوادر، ص 452 و بنگرید به لسان العرب، ذیل ثبر، شرق.
187- Wellhausen, Reste, p. 77.
188 - مقاسیه کنید با ابن حبیب، اسماء المغتالین (نوادر المخطوطات) ج 6، ص 221 تصحیح عبدالسلام محمد هارون) اما می توان مُلیک به جای ملک در عبارت خواند (ای لیس بالمُلیک التام) [و بنگرید به لسان العرب، ذیل ردیف، ج 5، ص 191؛ و کانت الردافه فی الجاهلیه لبنی یربوع لانه لم یکن فی العرب احد اکثر اغاره علی ملوک الحیره من بنی یربوع، فصالحوهم علی ان جعلوا لهم الردافه ...].
189 - مرزوقی، الامکنه، ج 2، ص 166.
190 - سهیلی، الروض الانف، ج1، ص84 به بعد.
191 - بنگرید به بحث آمده در قبل دربارة غوث بن مر.
192 - مقایسه کنید با: محمد بن حبیب، المحبر، ص 267 دربارة بازار رابیه در حضر موت: « فکانت قریش تتخفر فیها ببنی آکل المرار من کنده و ساد بنو آکل المرار بفضل قریش علی سائر الناس».
193 - یاقوت، بلدان، ذیل مکه.
194 See: Oppenheim – Caskel, Die Beduinen, III, 166
195 - مصعب زبیری، نسب قریش، ص 267؛ زبیر بن بکار، نسب قریش، نسخه خطی، برگ 95ب.
196 - بلاذری، انساب الاشراف، برگ 989 ب: «... کان شریفا و قد نکحت الیه قریش ...».
197- ابن کلبی، جمهره، برگ 36الف؛ جمحی، طبقات فحول الشعراء، ص 123؛ زبیر بن بکار، نسب قریش، برگ 135 الف؛، 140ب؛ مصعب زبیری، نسب قریش، ص 301، 317؛ واقدی، مغازی، ص 83-84، ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 1، ص 29 به بعد؛ نقائض، ص 207؛ بلاذری، انساب، نسخه خطی، برگ های 986ب، 804 الف؛ ابن عبدالبر، الاستبعاب، ص 495؛ بلاذری، انساب، ج 1، ص 209، 235؛ ابن حجر، الاصابه، ج 8، ص 10 (شمارة 55 زنان).
198 - در مورد او بنگرید به: ابن حجر، الاصابه، شماره 6118.
199 - ابن هشام، سیره، ج 1، ص 273؛ ابن عبد البر، الاستبعاب، ص 705؛ مصعب زبیری، نسب قریش، ص 267، 319؛ زبیر بن بکار، نسب قریش، نسخه خطی، برگ 96 الف.
200- مصعب زبیری، نسب قریش، ص 319؛ ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 27.
201 - مصعب زبیری، نسب قریش، ص 318؛ زبیر بن بکار، نسب قریش، برگ 141 الف؛ ابن حجر، الاصابة، ج 7، ص 182؛ بلاذری، انساب، برگ 804ب.
202 - مصعب زبیری، نسب قریش، ص 312؛ زبیر بن بکار، برگ 135ب.
203 - جمحی، طبقات فحول الشعراء، ص 488، شماره 3.
204 - زبیر بن بکار، همان، برگ 118 الف، 171 الف؛ بلاذری، انساب، برگ 1871 الف؛ مصعب زبیری، همان، ص 372، 281؛ ابن حجر، الاصابه، ج 7، ص 71 (شماره 371)؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، قسم اول، ص 152، ج 5، ص 120، ج 6، ص 147 (چاپ لایدن).
205 - ابن کلبی، جمهره، برگ 19 الف؛ بلاذری، انساب، برگ 153 الف؛ مصعب زبیری، همان، ص 44، 83؛ ابن حجر، الاصابه، شماره 8404؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 19.
206 - بلاذری، انساب، برگ 154 الف، 150 الف.
207 - بلاذری، انساب، برگ 1044 الف؛ مصعب زبیری، همان، ص 169.
208 - ابن کلبی، جمهره، برگ 116؛ مصعب زبیری، همان، ص 98؛ مؤرج سدوسی، حذف، ص 30؛ بلاذری، انساب، برگ 345، 806؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج 1، ص 82.
209 - مصعب زبیری، همان، ص 198؛ بلاذری، انساب، برگ 808 الف (کهیفه بنت جندل و نه فکیهه)؛ ابن کلبی، جمهره، برگ 21الف.
210 - ابن کلبی، جمهره، برگ 20؛ مصعب زبیری، همان، ص 44، 83؛ ابن حجر، الاصابه، شماره 8404؛ ابن سعد، طبقات، ج 3، ص 19.
211 - زبیر بن بکار، همان، برگ 176 ب؛ مصعب زبیری، همان، ص 387 انتهای صفحه.
212 - زبیر بن بکار، همان، برگ 88 الف.
213 - مصعب زبیری، همان، ص 123.
214 - مصعب زبیری، همان، ص 204.
215 - مصعب زبیری، همان، ص 204، 420؛ زبیر بن بکار، همان، برگ 186 الف؛ ابوالبقاء، همان، برگ 150ب.
216 - ابن کلبی، جمهره، برگ 116ب.
217 - مصعب زبیری، همان، ص 193.
218 - ابن کلبی، جمهره، برگ 118ب.
219 - دربارة او بنگرید به: ابن حجر، الاصابه، شرح حال شماره 8827.
220 - ابن کلبی، جمهره، برگ 118 الف.
221 - دربارة او بنگرید به: ابن حجر، الاصابه، شرح حال شماره 1855. وزیر مغربی در کتاب الأیناس بعلم الأنساب، ص 144-147 در ذیل عدس به نقل برخی از اخبار بزرگان تمیم در جاهلیت پرداخته و از خاندان آل زرارة یاد کرده و گفته که «و أخبار آل زرارة طوال ممتعة، و وقائعهم کثیرة و لکن طلب الاختصار یوجب حذف ذلک کله». مترجم.