نزديك به چهل سال پيش، شش ماه در روستاي «ده سرخ» (چند كيلومتر پس از قدمگاهِ نيشابور) زندگي كردم. به قصد تكنگاري براي ادارهای به نام مردمشناسي كه تازه در آن استخدام شده بودم. مردم ده سرخ میگفتند روستاي آنان در مسير حركت حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ به مرو قرار داشته است.
از دستاوردهای آن تكنگاري، يكي هم جمعآوري دوبيتيهای اين روستا بود. يك مرد محلّي، هنگامي كه خواندن يك دوبيتي را به پايان میرساند، چند «واگويه» داشت كه هريك را در پايان چند دو بيتي، تكرار میكرد. از آن چند واگويه كه به يادم مانده، يكي اين است:
زار گريم، زار گريم، چو گندم با گلوي خار گريم
و ديگري، اين:
نازنينُم، مهربونم، گرفتي مار و سردادي به جونُم
با اندكي دقّت در اين دو واگويه، مشاهده میشود كه در كمال سادگي، رسايي و استواري است.
در واگويۀ اوّل (= زار گريم، چو گندم با گلوي خار گريمْْ) گريستنِ خوانندۀ اين واگويه، به سبب غمي است كه گلو گير اوست و با زاري و مويه همراه است. میبينيم كه او با يك تشبيه مركّب، صداي گريۀ خود را به صدايي كه از وزش نسيم درونِ گندمزار میپيچد همانند میكند و كمال ظرافت و زيبايي آن وقتي درك میشود كه توجه كنيم هر دانۀ گندم در خوشه، خاري در گلو دارد و همان گونه كه با وزيدن نسيم، خوشههای گندم در گندمزار، با خار در گلو، مويه میكنند، خار غم در گلوي دوبيتي خوان هم، موجب زاري و گريۀ زمزمهدار و زمزمهوارِ اوست.
در واگويۀ دوم: (= مهربونم، گرفتي مار و سردادي به جونُم) زيباتر از اين نميتوان دو چيز مهم را با سادگي تمام امّا با فصاحت بيان كرد:
يكي ابراز عشقي كه شراشِر وجود گويندۀ دو بيتي را احاطه كرده است. دو ديگر اضطراب و غلق و ناآرامي كه همو از دوريِ محبوب دچار آن شده است.
ندانم كجا ديدهام دركتاب كه سهروردي عشق را چنين تعريف كرده است: العشقُ هو حضور الشيء في الذات.
يعني عشق، حضور محبوب و معشوق است در ذات عاشق كه به نظر من تعريف جامع و مانعي است. براي تصور ملموستر، بهتر است مثالي بزنيم:
دختر بچۀ سه چهار سالهای را در نظر بگيريد با عروسكي كه در آغوش خود دارد. با او سخن میگويد، لالايي برايش میخواند، سرش را میشويد و چون تصور میكند عروسكش هنگام شستشو میگريد، او را دلداري میدهد ... و خلاصه عروسك، تمام قد، در ذات دخترك حضور دارد.
برگرديم به واگويۀ روستاي ده سرخ نيشابور و آن روستايي كه محبوبش در ذات او حضور دارد و آنك، آن محبوب از او دوري گزيده، اضطراب حاصل از اين دوري و جدايي را چه چيز بهتر از تشبيه به كسي كه مار در پيراهن وي رها كردهاند، بيان میكند: مهربونم، گرفتي مار و سردادي به جونُم!
تشبيهي است روشن و ملموس از محيط پيرامون همان روستا. در ده سرخ يك نوع مار وجود دارد كه در محل به آن مارشتري میگويند و كم هم نيست، به طوري كه مردم روستا خاصه چوپانان و آنان كه در صحاري اطراف كشاورزي میكنند، مجبورند ساق پا را با ساقه بند نمدي بپوشانند.
تشبيهها در سراسر دوبيتيها و ترانههای اصيل سراسر ايران برگرفته از حوزههای مشاهدۀ گويندگان اصلي آنهاست، از دشتستانيهای فائز و فائزوار تا دوبيتيها و فهلويات باباطاهرانه در اوزان مختلف، همچون وزن هزجِ ايقاعي يا اوزان آميختۀ هجايي ـ ايقاعي در اميريها و يا غير آنها.
نخستين مؤلفهای كه با آن میتوان اميريهای اصيل هر بخش از سرزمين زيبا و فرهنگ پرور مازندران را تشخيص داد همين است كه حدود خاستگاه زميني و زماني ترانههای مشهور به اميري را تشخيص دهيم. فارغ از اين كه اين ترانهها از كسي به نام امير پازواري است يا مير عبد العظيم مرعشي (گويندۀ قديمترين بحر طويل به نظر دكتر شفيعي كدكني) يا امير علي طبرستاني چنانكه برخي گفتهاند با استناد به ياد داشتهای يك مازندراني مقيم اصفهان در سفرنامۀ حج وي كه سه دوبيتي مازندراني نوشته است در تاريخ 9 محرم 1086 و قيد كرده كه از اميرعلي طبرستاني است و اين پژوهشگر آدرس هم داده كه اين يادداشت را در مجموعهای 423 برگي در كتابخانۀ مركزي دانشگاه تهران به شمارۀ 7378 ديده است.همين مطلب را آقاي حجتالله حيدري سواد كوهي هم در مقالهای مینويسد:
... بعيد نيست آن شاعر ... همين امير علي تبرستاني باشد كه سند سه رباعي او مربوط به حدود دو قرن قبل از چاپ كنز الاسرار در دست است.
پيشنهاد مشخص من اين است كه گروهي صد در صد پژوهشي ـ علمي، فارغ از هر انگيزة ديگر جز پژوهش، كه حتما بومي و داراي گويش مادري طبري باشند ـ نه مثل بنده كه يك كلمه طبري نميدانم و تنها افتخارم در اين زمينه اين است كه مادرم تنكابني است ـ تمام اين ترانههای نوع اميري را نخست فراهم آورند و سپس از جنبههای متفاوت دسته بندي كنند مثلا به لحاظ وزن عروضي، متخصصان خبره يكبار و براي هميشه با روش علمي به ما بگويند كه آيا وزن شعري اميريهای آوازي، چنانكه برخي گفتهاند دنبالۀ وزن هجايي شعر پيش از اسلام است و 12 هجايي با 4 تكيۀ اصلي يا هجايي ـ عروضي يا تنها عروضي است.
همچنين معين كنند كه وزن موسيقايي آن با توجّه به اختلاف موسيقايي اميري خوانيها چند نوع است. آيا نظر دكتر ساسان فاطمي كه سه فرم را در اين زمينه ثبت و به شيوة علمي نتنويسي كرده است، درست است يا خير. در اين زمينه، يكي از برجستهترين استادان موسيقي كه میتوان از او بهره برد، استاد كيوان ساكت است و ديگري دكتر مختاباد كه هم خود مازندراني است و هم تحصيلات دانشگاهي در موسيقي علمي از دانشگاههای بزرگ خارجي دارد.
همچنين میتوان تمام اين سرودهها را از حيث موضوع دستهبندي كرد: عاشقانهها، هجرانيها، طنزها، شعرهای آييني، اوصاف طبيعت و زير مجموعههای آن چون پرندگان، درختان ووو، به لحاظ مشاغل و حِرَف، شعرهاي مربوط به خانواده، پندها و اندرزها، ضربالامثال، وموضوعات ديگر. البته يك گروه هم بايد بيتعصب و عالمانه در مورد گويندة نخستين اميريها تحقيق كنند. و پس از آنكه به نتيجهای واقعا علمي در اين زمينه رسيدند، از طريق سروادها و سرودهها ببينند محيط زندگي گوينده در دورة او چگونه بوده است. بعد از اين طريق از ميان انبوه اميريها، به ترانههای اصيلتر، دست يابند. زيرا هر شاعر موفقي، پيش از هرچيز آيينۀ تمام نماي عصر خويش است. مثلا شما وقتي اين بيت زيبا از غزل يك شاعر را میشنويد كه به معشوق خودگفته است:
تو از معابد مشرق زمين عظيمتري
|
|
كنون شكوه تو و بهت من تماشايي ست
|
يقين میكنيد كه گويندة اين بيت، شاعري معاصر يا دستكم از دورهای است كه صنعت توريسم در آن تداول يافته است زيرا شاعر خود را به كساني تشبيه كرده است كه به تماشاي معابد مشرق زمين آمدهاند و معشوق را نيز به همان معابد، تشبيه كرده و اين بر گرفته از صنعت توريسم است كه در جهان بيش از يك قرن سابقه ندارد.
بنا بر اين هنگامي كه در كنز الاسرار چاپ 154 سال پيش، در مطبعۀ آكادمي امپرا طوري دارالسّلطنۀ پترزبورگ جمع آوردة مستشرق آلماني تبارِ روسي يوهانس آلبرشت بَرْنْهارْدْ دُارْنْ، (1805-1881) به امداد و اعانت ميرزا محمد شفيع مازندراني از اعضاء سفارت ايران در پتز بورگ، در شعري از امير پازواري خطاب به دو لتمندي میخوانيم:
تا گردش افلاك و چرخ دوّار بو الهــي تره هـش و چـار بيـار بو
ته نوكر و چاكر به هزار هـزار بو تره دوهزار باز به وقت شكار بو[5]
پيش از آنكه دريابيم كه گويندة آن كه بوده است، از مصراع چهارم در میيابيم كه مخاطب شاعر دولتمندي از امراي دورهای ست كه شكار با باز در آن دوره هنوز متداول بوده است و از تكيهای كه شاعر بر باز دارد در میيابيم كه بايد مخاطب از امراي ناحيهای باشد كه در آن قرقاول، فراوانتر و در شكار آن به باز نياز، بيشتر است.
در شعر ديگر در صفحۀ بعد از همين كتاب، ظاهرا خطاب به همان كس، در میيابيم كه مخاطب شاعر شاهزاده است :
شهزاده تره ايزد شه ذات بساتْ بو
|
|
چرخ و فلكِ گردش تنه برات بو
|
يارب كه تنه كار بتنه مراد بو
|
|
ته دشمن تهي دست و ذليل و خار بو
|
قراشل تره دايم بسون باد بو
|
|
و ته دشمن ره شمشير تو ياد بو
|
تنه هم صحبت ونه كه حوري زاد بو
|
|
تا امير بته دولت هميشه شاد بو
|
برنهارد دُرن درپايان قسم سوم ديوان امير، كه فهرستها و لغات را آورده و با حروف شماره نهاده، در صفحۀ «ك»، قراشل را چنين معني كرده است كه نام اسبي است. ما در دورة قاجار كلمۀ تركي قراسوران را كه اصطلاحي نظامي بود، براي مامور امنيت بيرون شهر داشتهايم (معادل ژاندارم). در قرن پنجم هم تاريخ بيهقي كلمۀ تركي قراچولي را به معناي شمشير بلند و يك قرن بعد خواجه نظامالملك همين كلمه را به صورت قراچوري ولي با همين معني شمشير بلند بكار برده است.
اگر اين كلمۀ قراشل هم چون قراچولي تنها در قرون چهار و پنج روايي داشته و بعد منسوخ شده باشد، سابقۀ برخي از شعرهای نوع اميري بسيار دور میرود. اما با تذكرهها چه كنيم كه تا پيش از رضا قلي خان هدايت (آن هم در كتاب رياضالعارفين خود و نه مجمع الفصحا كه تذكره شُعراست) نامي از امير در هيچ كتاب و تذكرهای به چشم نمي خورد.
درستترين راه دستيابي به چگونگي زندگي، منش، حال و احوال و عادات و رفتار هر شاعر، آثار خود اوست به شرطي كه به دقّت بررسي شود و ثابت گردد كه مجموعۀ شعري شاعر واقعا از آنِ اوست يا حد اكثر تغييرات در حد تغيير يافتگي برخي از كلمات است و نه بيش. مثلا ديوان حافظ به اعتبار كوششي كه محمّد گلندام در جمع آوري آن در همان قرن هشتم و بي درنگ پس از وفات حافظ (در سال 792)، كرده است، همواره و با وجود نسخههای متعدد، حدود غزلها بر پايۀ پانصد و تغييرات در حدود بر خي كلمات است.
در حالي كه به قول استاد دكتر منوچهر ستوده و محمد داودي درزي كلايي:
قديميترين تذ كرهای كه از امير پازواري نام برده، رياض العارفين نوشته (شده) در 1260 هجري قمري است و اين تاريخ با روز هايي كه يوهانس آلبرشت بَرْنْهارْدْ دُارْنْ، (1805-1881) خاورشناس آلماني تبارِ روسي و ميرزا محمد شفيع مازندراني از اعضاء سفارت ايران در پتزبورگ دست به كار تدوين، ترجمه و چاپ سرودههای امير بودند (1277ق/1860م - 1283 ق /1866م) بسيار نزديك است. آگاهي ديگري از امير، بيش از آنچه هدايت در تذكرة رياضالعارفين آورده و او را شيخ العجم و از مجاذيب (يعني اهل جذبۀ عرفان) خوانده است، نداريم.
بيگمان امير پازواري وجود داشته است، اما در چه زماني؟ هنوز شناخته نيست. و با چه مقدار از اشعار؟ اين هم به طور دقيق دانسته نيست.
اين همه گفتيم امّا به راستي چه نيازي هست كه اين ترانههای زيبا را كه ساختۀ روح لطيف مردم ارجمند مازندران است، به قول مرحوم آلاحمد با شيوة نبش قبر، حتما به ريش يك شخص خاص بچسبانيم؟
دفتر صوفي سواد و حرف نيست
|
|
جز دل اسپيد ِ همچون برف نيست
|
فرض كنيم شاعر با ذوقي به نام امير پازواري چند قرن پيش آغازگر بوده باشد و سپس ذوقمندان فرهيختۀ ناشناس طي قرون به اين گنجينه افزوده باشند، چنانكه مردم در مورد بابا طاهر و خيام و فائز دشتستاني چنين كردهاند.آيا از زيبايي اين ترانهها چيزي كم خواهد شد. محققان رباعيات اصلي خيام را هم بيش از 80 رباعي نميدانند. اما دهها رباعي واقعا زيبا نيز منسوب به او اكنون در دست است كه ازخواندن آنها لذت میبريم. حدود 15 سال پيش اسدالله عمادي در دو شمارة مجلۀ گيلهوا در مقالهای دربارة اميرپازواري نوشت:
در ديوان امير پازواري بايد از اميريها صحبت كرد نه از امير، همانگونه كه در بررسي رباعيات خيام، بايد از خياميها سخن گفت نه از خيام.
بسياري از ترانههای اميري چه از امير پازواري باشد و چه از امير علي طبرستاني يا از هر كس ديگر، زيبا و مثل بنفشۀ طبري با طراوت است.
خدا را شكر كه مادر ارجمند من تنكابني است و من بنفشۀ طبري را از كودكي میشناسم و آنها را كه در باغهای شيروان محلۀ تنكابن، اواخر اسفند میروييدند و ميرويند، ديدهام و فرق آن را با بنفشههای زينتيِ سوغات فرنگ، میدانم. نه تنها من، و اديبان و شاعران خودمان كه اديبان عرب هم از دير باز مفتون رنگ و بوي يگانۀ بنفشۀ طبري بودهاند. شاعري عرب میگويد آبی آسمانی این بنفشۀ کوهزاد، رنگی است که تنها، آغاز لهیب، در کنارۀ کبریتی فروزان را میتوان نمونۀ آن دانست:
ولازوردیّۀٌ تزهو بِزُرقَتِها
|
|
بینالرِّیاضِ علی حُمر الیواقیت
|
کَاَنَّها فوقَ قاماتٍ نُصبنَ بها
|
|
اوائل النارِ فی اطراف کبریتٍٍ
|
يعني:
بنفشه با کبودی (خوشرنگ) خود
|
|
بین گلها از یاقوتهای گلگون برتر است
|
توگویی بر ساقهای که بر آن قرار دارد
|
|
همچون آغاز آتش است، در کنارههای کبریتی
|
پینوشتها
(باسپاس از دكتر حسن انوشه كه با سماحت اين منابع را از كتابخانة خود به امانت به من سپردند)
بينالدّفتين ديوان چاپ سن پيترزبورگ آنكه در دست من است و در تاجيكستان يافتهام، از چند كتاب تشكيل يافته:
هر صفحه از تمام 276 صفحۀ اين بخش از كتاب، به دوقسمت بالا و پايين تقسيم شده و ترجمۀ اشعار طبري به فارسي در قسمت پايين آمده.
- چند اشعار امير پازواري كه قافيۀ آنها حرفهای «ز»، «س»، «ش»، «غ» است از ص 488 تا 504.
- چند اشعار امير پازواري كه آغا (كذا) محمد ق ولد عبدالله مسقطي بارفروشي جمع كرده است. از ص 505 تا 518 .
- هزليّات ساير شعرا، از ص553 تا 556.
- ذيل كتاب، از ص 558 تا 580.
ـ 28 صفحه (با شمارش حروف ابجد) با عنوان: بيان بعضي اختلافات نسخ و صحتنامۀ اغلاط و در صفحۀ پانزدهم فهرست اسماء و اماكن آمده با اين عبارت در پايان:
و سرانجام 4 صفحۀ آخر اين قسمت از چپ به راست عنوان كتاب و آنگاه مقدّمۀ برنهارد دُرن به زبان آلماني آمده است.
ـ شعر امير (از ص130 تا 160) و ترجمۀ همين اشعار در «قسم سوم» از ص520 تا 556 آمده.
بنابر اين جمعا 574 صفحه است.
شاعر، پژوهشگر و مصحّح متون (تهران، 15 اسفند 1389).