ميرزا محمداسماعيل توحيد شيرازى
نویسنده: دکتر محمدرضا قنبرى
به روايتى خط نسخ را از آن روى «نسخ» گفتهاند كه انواع خطوط ديگر به واسطه آن منسوخ گرديد، چون تا قرنها خط كتابت ـ بهويژه كتابت قرآن كريم ـ به خط نسخ بوده است.
برخى ابن مقله (272 ـ 328 ه ق/ 885 ـ 939 م) را واضع و مبدع خط نسخ پنداشتهاند اما درستتر آن است كه خط نسخ به دست ابن مقله صورت كمال به خود يافت؛ همان دستى كه به تيغ سياست در روزگار الراضى بالله، خليفه عباسى بريده شد و بريدن زبان را نيز بر آن مزيد گردانيدند! پس از ابن مقله و استادان نامدارى مانند ابن بواب و ابوعلى جوينى، خط نسخ در قرن هفتم هجرى قمرى به دست تواناى جمالالدين ياقوت مستعصمى دچار تحول شد و به كمال نهايى خود نزديك گرديد. چند قرن پس از روزگار ياقوت گردش فلكى، در عصر قاجار قلم را به دست مردى بازداد كه در رواج و اعتلاى خط نسخ كوشش بسيار كرد و او كسى نبود جز وصال شيرازى كه با فرزندانش مىتوان آنها را سلسله هنر ناميد. از شش فرزند ابومحمد، محمد شفيعبن محمدبن اسماعيل شيرازى ملقب به ميرزا كوچك و متخلص به وصال شيرازى (1197ـ 1262ه ق / 1782 ـ 1845 م) دو تن در خط نسخ نامبردار گرديدند كه ميرزا محمد اسماعيل متخلص به توحيد (1246 ـ 1286ه ق / 1830ـ1869 م) كاتب مثنوى، يكى از آنان است و آن ديگرى ميرزا احمد وقار است و چهار فرزند ديگر يعنى ميرزا ابوالقاسم فرهنگ، ميرزا محمود حكيم، محمد داورى و عبدالوهاب يزدانى در ديگر اقلام خط چونان ثلث و تعليق و شكسته و نستعليق، شهره آفاق گرديدند. محمد اسماعيل پنجمين فرزند وصال شيرازى همنام جد خويش است:
مهترين پور وصال آن باوقار بىهمال
|
|
بُد وقار و بعد از آن آمد حكيم و داورى
|
زان سپس فرهنگ و توحيد است و يزدانى كه بود
|
|
كهتر آنها به سال از اين روش گر بشمرى
|
(نورانى وصال، :1370 ص 10)
وصال شيرازى را خداوند فضل و كمال ناميدهاند (اعتمادالسلطنه، بىتا: ص 295) و پادشاه وقت فتحعلىشاه قاجار در مقام تحسين، وى را به اسراف در تحصيل كمال ستود: «وصال در زمان سلطنت كريمخان زند، به سال 1192 يا 1193 (و به روايتى 1197 ه ق) در يك خانواده محترم شيراز از پدرى به نام محمداسماعيل پا به عرصه وجود نهاد و علوم متداول زمان خود را نزد دانشمندان عصر، از جمله ميرزا ابوالقاسم سكوت، از عرفاى نامى، فراگرفت و نوشتن انواع خط را آموخت و در سايه استعداد ادبى و خط خوب و آواز خوش به محافل انس راه يافت و نخستين اشعار خود را با تخلص «مهجور» تنظيم كرد. هنگامى كه فتحعلى شاه براى بازديد خطه فارس به شيراز رفت، مكارم و فضايل وصال را شنيد و وى را به حضور طلبيد. وصال قرآنى را كه با هفت نوع خط نوشته و در تذهيب و تجليد آن هنرمندى بسيار بهكار برده بود، به شاه تقديم كرد و قصيدهاى نيز خواند... گويند شاه وصال را به اسراف در كسب كمال ستود و دوهزار تومان صله داد و ساليانه مبلغى نقد و مقدارى جنس مستمرى براى وى تعيين كرد. وصال مردى مهربان و خوشمحضر و درويش بوده و در ميان اهل عرفان و ادب دوستان بسيار داشته.» (آرينپور :1351 ج 1 ص 40؛ و نيز نك علىاكبر نواب شيرازى، :1371 ص 540)
اين اسراف در كسب كمالات و هنر در هستى همه فرزندان مصداق يافت. فرزندان وصال شيرازى در حقيقت ميراثدار پدر بودند و ارث پدر نيز براى فرزندان چيزى جز دانش و هنر نبود چنانكه تنها ماترك پدرى خانهاى بود كه به صدمه زلزله شيراز ويران گرديد؛ آنگونه كه در شعر داورى به آن اشاره شده است:
شش پسر مانده ز مرحوم وصال
|
|
هر يكى شهره به فضل و هنرى
|
پدرى بود و به كار پسران
|
|
ايستاده چو يكى شير نرى
|
آن پدر رفت و پسرها ماندند
|
|
هر يكى مر پسران را پدرى
|
پس از او يرحمهالله كه نماند
|
|
نه بهجا ملكى و نه سيم و زرى
|
خانهاى بود كه نگذاشت در آن
|
|
صدمه زلزله بامى و درى
|
ميرزا محمد اسماعيل شيرازى كه به نام تخلص خود توحيد شهرت يافته است آثار هنرى فراوانى در خوشنويسى از خود به يادگار گذاشت كه، غير از كتابت قرآن كريم و كتاب مثنوى، بيشتر در ادعيه و اذكار است. مثنوى معنوى مولانا جلالالدين مولوى را نيز سه بار كتابت كرده است، يكى با كتابت خفى نزديك به غبار و با عناوين رقاع كه به روايت خودش در عنفوان جوانى كه قوت باصره در عين كمال بود به مدت سه سال در نگارش آن رنج برد حال آنكه اين كتاب نفيس مدتها خريدارى نيافت و گوهرشناسى به آن اقبال نكرد: «در اوايل عمر و زندگانى و عنفوان شباب و جوانى كه حس باصرهام قوى بود... از آنجا كه رسم هر كس اين است كه در دوره جوانى كار پيرى مىسازد... لهذا مدت سه سال تمام به كتابت و تحرير اين كتاب مستطاب پرداخته شب و روز تصحيح و تنميق آن را پيشه و كار خود ساختم و در اين مدت در پس زانوى رياضت نشسته و درِ شد و آمدِ احباب بر خود بستم و پس از اتمامش مدت شش سال با خود داشتم و يك لحظهاش از خويشتن جدا نگذاشتم كه زر بهكان خوشتر و گل به گلستان. تا آنكه دست تطاول و خلاف روزگار به دارالخلافه انداخت. با خود گفتم خوش باش كه اگر چه رنج كشيدى به گنج رسيدى و اگر چه خار خوردى دامن گل بردى. متاعت را خريدار و كالايت را هنگام گرمى بازار رسيد. مدتى نيز بر آن گذشت و هيچكس اين گوهر گرانبها را خريدارى نكرد.» (مهدى بيانى :1363 ج 4، ص 1141)
بار ديگر در سالهاى بعد مثنوى ديگرى است كه با قلم نمكين نزديك به غبار آن را نوشته و در پايان آن رقم كرده است: فى سنه احدى و ثمانين و مأتين بعدالاف من الهجره (1281ه ق /1864 م) و براى آنكه با كتابتهاى پيشين مثنوى تفاوت داشته باشد در آغاز آن شرح احوالى از مولوى و در پايان آن شرح لغات مصطلحه را نيز بر كتاب افزون گردانيده است.
توانايى توحيد را در كتابت خط غبار به معجزه تشبيه كردهاند: «در جمله كمالات سيما خط نسخ به قلم بسيار خفى وحيد، چنانچه چند مصحف را به روى كاغذهاى بسيار نازك و پوست آهو در نهايت زيركى چنان نوشته كه تا كنون هيچيك از استادان ننوشته و عجب آنكه چندان روشن و خواناست كه چشم را صدمه نمىزند و اين معجز كم از شقالقمر نيست.» (معصوم عليشاه :1345 ج 3، ص 382)
ميرزا اسماعيل توحيد همانند ديگر اخوان هنرمند خود، غير از هنر خوشنويسى، در فن شاعرى هم استاد بود چنانكه درباره هنر موسيقى و آواز خوشش - كه تنها به شخص وى اختصاص داشت و برادران ديگر در آن حوزه وارد نبودند - توصيفاتى شگفتانگيز و غريب كردهاند. از آن جمله قول مؤلف طرائقالحقائق: «و آن مرحوم را آوازى خوش و صوتى دلكش بود كه گاه ترنم به جان مستمعان آتش فكندى و در اين كمال موروثى از ديگر اخوانالصفا انحصار داشت. وقتى از آن غفرانمآب عم والد حاجى آقامحمد شنيدم كه مىفرمود در فصل بهارى از اصحاب برادرم حاج محمد حسين در هفتتنان شيراز انجمنى بودند سحرگاهى كه ارباب نياز به درگاه بىنياز دراز بودند من هم به گوشهيى رفتم كه با ناله دمساز شوم، ديدم مرحوم [توحيد] بدان مكان سبقت نموده و با حالى خوش مناجاتى با زمزمه مىخواند پاى رفتنم نماند آهسته نشستم ديدم گلهاى زباندرقفا كه در آن باغچه بود متمايل است به طرف او و هر زمان كه ساكت مىشود آن گلها به جاى خود قرار مىگرفتند.» (معصومعليشاه :1345 ج 3، ص 382)
قدرت خوشنويسى و چابكى قلم توحيد در خط نسخ و نيز شاعرى و آواز خوش وى در شيراز عصر قاجار شهره عام و خاص و مورد تأييد نامداران و بزرگان خطه فارس بوده است: «قصيده را نيكو سرودى و غزل را بهطرز خواجه حافظ عليهالرحمه نيكو و با حالت گفتى، جمع خطوط، خوش نوشتى خاصه خط نسخ را كه معتقد من بنده اين است كه از جميع استادان سلف و معاصرين بهتر نوشت، خاصه قلمهاى بسيار خفى را كه تا كنون كسى به آن خوشى ننوشته است، آواز دلكشش آتش به جان سوختگان افكندى و دود از نهاد مستمعان برآوردى.» (حاجميرزا حسن فسائى، :1367 ج 2، ص 1015)
از سرودههاى توحيد كه مرحوم فرصتالدوله شيرازى در تذكره شعراى دارالعلم شيراز و نيز در آثار عجم آن را نقل كرده قطعه ساده و بىپيرايه زير است :
نه وصل روى خوبش مىدهد دست
|
|
نه رَخت از خاك كويش مىتوان بست
|
شبى كردم حذر از چشم مستش
|
|
به آخر چشم آخربين من بست
|
رفيقان دست برداريد از من
|
|
نمىدارم من از دامان او دست
|
از اول سرنوشت من چنين رفت
|
|
نشايد از قضاى آسمان رست
|
اميد مهر پاى صبر ببريد
|
|
بلاى عشق دست عقل بشكست
|
نخواهد رست توحيد از تف عشق
|
|
كه اين آتش به جانش هست تا هست
|
(:1375 ص 125؛ همو: :1377 ج 2 ص 575)
نمونههايى كه از قصيده و غزل ميرزا محمد اسماعيل توحيد باقى مانده و در تذكرهها درج است مهارت و استادى وى را در اين شيوه سرودن نشان مىدهد. استاد دانشور، لطفعلى صورتگر درباره شعر توحيد مىنويسد: «در ميان فرزندان وصال داورى در تغزلات لطيف و توحيد در غزلسرائى شهرهاند. غزلهاى توحيد همه يكدست و روان است. به آب چشمهسارى مىماند كه آرام آرام بر صخرهها مىغلطد و با نرگس و رياحين كنار جوى ملاعبه دارد و گاهى به طنازى بسيار مانند شناگران از آب بيرون جسته و دوباره در دل جوى فرومىرود و توحيد را كه كنار جويبار دور از مزاحمتگرانان ياوهگوى نشسته و گذر آب را مىبيند مسحور مىكند:
بر آن شوم همه شب كز تو مهر برگيرم
|
|
چو بامداد شود عاشقى ز سر گيرم
|
اگر به قهر برانى و گر عتاب كنى
|
|
من آن نىام كه دل از دوستيت برگيرم
|
نه دست مىدهدم با تو دوستى كردن
|
|
نه پاى مىدهدم تا ره دگر گيرم
|
مرا هر آينه صادق مدان به دعوى عشق
|
|
اگر تو تيغ برآرى و من سپر گيرم
|
به بوى آنكه رسد دست من بدان سر زلف
|
|
مگر بههمره باد صبا سفر گيرم
|
چنان به عشق تو از خويش گم شدم كه مدام
|
|
بهر كه مىرسم از خويشتن خبر گيرم
|
زديده خواب من آن چشم نيمخواب ربود
|
|
مباد آنكه به خوابش شبى بهبر گيرم
|
اگر به تربت توحيد بگذرى روزى
|
|
ز شوق بر جهم و زندگى ز سر گيرم
|
(:1345 صص 215 و 216)
مضامين شعرى ميرزا اسماعيل توحيد غير از شعر ستايش كه سكّه رايج شاعران روزگار اوست غزلهاى عرفانى است كه شاعرِ يله و رها از زن و فرزند در دورى از تعلقات اينجهانى سرودهاست:
از تو اى دوست به هر رهگذرى مىبينم
|
|
يا دل سوخته يا چشم ترى مىبينم
|
عيب زاهد همه آن است كه اين عشق مرا
|
|
عيب دانست و من آن را هنرى مىبينم
|
به بد و نيك جهان دل منهاى خواجه كه من
|
|
اين بد و نيك به دست دگرى مىبينم
|
شاهى آن است كه سر در قدم دوست نهند
|
|
ورنه در تاج شهى دردسرى مىبينم
|
(ديوان بيگى شيرازى، :1364 ج 1، صص 346 و 347)
مؤلف مجمعالفصُحا كه با توحيد ديدار كرده وى را انسانى مهربان و مشفق و اهل صفا يافته كه در عين جوانى از هنر خوشنويسى و شاعرى بهرهاى بسزا داشته است: «اسمش ميرزا اسماعيل خلفالصدق ميرزا محمد شفيعالمشهور به ميرزا كوچك متخلص به وصال رحمةالله... جوانيست كه از عمرش سى و يك سال گذشته با برادر اكبر خود ميرزا احمد وقار از مسكن مألوف به دارالخلافه طهران آمدند و بعد از چندين سال مهاجرت از ديدار آنان بهرهمند شدم فرزندان وصال حفظهمالله تعالى هر يك صاحب كمال و حال و در خطوط نسخ و شكسته و نستعليق، خوشنويس. وى نيز بهره وافى از فضل و حظى موفور از خط دارد. بسيار خليق و شفيق و مهربان و باصفا و صديق است. سليقهاش در قواعد نظم نيز مستقيم...» (رضاقلى خان هدايت :1339 ص186)
قصيده زير كه نمونه كاملى از مديحهسرايى توحيد به شمار مىآيد قدرت شاعرى وى را در استخدام كلمات به خوبى مىنماياند. واژگان به كاررفته در قصيده مهارت شاعر را در گستره لغات فارسى و عربى نشان مىدهد كه در آن به بىمهرى ناصرالدين شاه قاجار در حق وى و مآلا هنرش نيز اشارت رفته است و اين شكايت از آن روى است كه مورخان عصر ناصرى توحيد را در سلك و شمار شاعران دربخانه منظور داشتهاند. (اعتمادالسلطنه، بىتا: ص 205) و شاعر از دربار شاهى توقع رعايت و عنايت داشته است.
چو بركشيد مؤذن به بامداد پگاه
|
|
نداى اشهدان لاالهالاالله
|
پى نماز بجستم زجا و كردم روى
|
|
به درگهى كه بر آن خسروان نهند جباه
|
پس از اداى نوافل به عادتى كه مراست
|
|
زروى صدق بخواندم دعاى دولت شاه
|
به ناگه از درم آن ترك ماهروىرسيد
|
|
چو دولتى كه كند رو به مفلسى ناگاه
|
به غمزه غارت عقل و به طره آفت صبر
|
|
به جلوه رشك صنوبر به چهره غيرت ماه
|
زروى مهر بپرسيد حال من كه تو را
|
|
چگونه مىگذرد روز و شب در ين دو سه ماه
|
عجب ز شومى بختت كه چارماه تو را
|
|
نداده راه به درگاه خويش شاهنشاه
|
بگفتمش من و درگاه شاه اين عجب است
|
|
چگونه قالب خاكى برد به گردون راه
|
از آن گذشته به هرجا وسيلتى بايد
|
|
علىالخصوص به درگاه شاه گردون جاه
|
بگفت بر در شاهت هنر وسيلت بس
|
|
به از هنر چه به درگاه ناصرالدين شاه
|
خدايگان سلاطين كه خسروان به درش
|
|
ز روى طوع نويسند عبده و فداه
|
هميشه نازش شاهان به افسر است و نگين
|
|
زدست و تارك او نازش نگين و كلاه
|
بهشت و دوزخ در كار شفقت و سَخَطش
|
|
ستادهاند به پاداشن و به پادافراه
|
نخست روز كه گردون بديد حشمت او
|
|
به پيش درگه او سجده كرد وماند دوتاه
|
به اهتمام خرد قدر او نشايد ديد
|
|
ز بحر عِبْره نشايد به اهتمام شناه
|
از آن زمين كه در آن نام خشم او ببرند
|
|
سنان و تير برويد همى به جاى گياه
|
(رضاقلىخان هدايت، :1339 صص 187 و 188)
ميرزا اسماعيل توحيد در همه زندگانى تنها زيست و سرانجام در سنين جوانى، حدود چهلسالگى، در وباى معروف شيراز درگذشت و قرين گورْجاى برادر مهترش ميرزا احمد وقار شيرازى در صحن حضرت شاهچراغ(ع) به خاك سپرده شد؛ روانش در مينو خجسته باد!
كتابشناسى توصيفى مقاله
- آرينپور، يحيى، :1351 از صبا تا نيما، ج اول ـ بازگشت و بيدارى ـ نشر شركت سهامى كتابهاى جيبى، تهران.
- اعتمادالسلطنه، بىتا: الماثر و آلاثار، چاپ ناصرى، تهران.
- بيانى، مهدى، :1363 احوال و آثار خوشنويسان با نمونههايى از خط خوش، ج 4، انتشارات علمى تهران.
- ديوان بيگى شيرازى، سيداحمد، :1364 حديقهالشعرا ـ ادب و فرهنگ در عصر قاجاريه با تصحيح و تكميل و تحشيه دكتر عبدالحسين نوايى، انتشارات زرين، تهران.
- صورتگر، لطفعلى، :1345 منظومههاى غنايى ايران، انتشارات دانشگاه تهران - گنجينه تحقيقات ايرانى، شماره 48 - تهران.
- شيرازى، فرصتالدوله، :1375 تذكرهى شعراى دارالعلم شيراز - بخشى از درياى كبير- تصحيح و تحشيه دكتر منصور رستگار فسائى، انتشارات دانشگاه شيراز، شيراز.
- ــــــــــــــــــــــــ ، 1377، آثار عجم، تصحيح و تحشيه منصور رستگار فسائى، ج 2، مؤسسه انتشارات اميركبير تهران.
- فسائى، حاج ميرزا حسن، :1367 فارسنامه ناصرى، تصحيح و تحشيه دكتر منصور رستگار فسائى، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران.
- مدرس تبريزى، ميرزا محمدعلى، :1374 ريحانةالادب، انتشارات خيام، تهران.
- معصومعليشاه، :1345 طرائق الحقائق، ج 3، نشر كتابفروشى بارانى، تهران.
- نواب شيرازى، حاج علىاكبر، 1371، تذكره دلگشا، تصحيح و تحشيه دكتر منصور رستگار فسائى، انتشارات نويد شيراز، شيراز.
- نورانى وصال، 1370. مقدمه ديوان داورى شيرازى، ناشرمؤلف. تهران.
- هدايت، رضاقلى خان، :1339 مجمعالفصحا، ج 4، به كوشش مظاهر مصفا، مؤسسه چاپ و انتشارات اميركبير، تهران.