رودکی و فردوسی
نویسنده: مسعود میرشاهی
فرهنگ، زبان وادب هر ملتی زمانی پیشرفت میکند که کار ادیبان آن بیشتر در دسترس قرار گرفته و بررسی و نقد گردند و سپس اگر مورد استفاده نسلهای دیگر گردید وارد گنجینه ملت و جزو افتخارات آن میشود. در رشتههای گوناگون هنری، ادبی، علمی و فلسفی در هر ملتی پیشگامانی هستند که سبک و مکتب و دیدگاههایی تازه و چنان متبلوری را میآفرینند که سالها حتی قرنها ماندگار میماند. در ادبیات نیز چنین است. در شعر و سرایندگی رودکی از پیشگامان این رشته است و افتخار پدر شعر پارسی را دارد. اگر فردوسی توانست کاخ بلند برافرازد که هرگز از باد و باران گزند نبیند از آن بود که پیش از وی ابوعبدالله جعفر بن محمد «رودکی» آمده بود. سعید نفیسی در دیباچه کتاب ارزشمندش دربارۀ محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی آورده است1 و تأکید میکند:
پس از آنکه دیوان اشعار وی از میان رفته است میتوان گفت یکی از ارکان زبان فارسی نابود شده است. اگر گفته وی مانده بود برین زبان پارسی ما، که تا بدین پایه از گوهرهای نایاب توانگر است، ارزش دیگر میافزود. شهنامه فردوسی دو میشد. عنصری و فرخی و خیام، سعدی و حافظ انبازی دیگر مییافتند. زبان فارسی کشوری دیگر از گیتی میگشاد و کاخی دیگر در کرانه جهان میافراشت، دریغ است که گفته او ما را نماند.
تاسف سعید نفیسی از آنجاست که میداند اکنون فقط ما به یک هزارم سرودههای رودکی دسترسی داریم و از همین اندک که در حدود 1037 بیت است، او توانسته است 630 واژه ناب فارسی را که امروزه بیشتر آنها به فراموشی سپرده شدهاند شناخته و بررسی نماید.
رودکی و فردوسی فرزندان یک مکان و یک زمانند. فرزندان دوران بیداری و نو پایی زبان و ادب و فرهنگ مردمی هستند که کم کم از زیر یوغ بیگانگان رهایی یافته و در اندیشه چارهجویی بودند. رودکی در ورزرود، در میان امیران و دبیران فاضلی مانند ابونصر سامانی و ابوالفضل بلعمی قرار داشت و دُرّ دری میسفت و سالها پس از او فردوسی در توس، در جمعی از سلسله نجیب زادگان و آزادگان در اندوه ایران از دست رفته، در پی افکندن کاخی بلند از نظم بود که با آن عجم را با زبان پارسی زنده کند.
اگر ما در آثار رودکی نشانی از فردوسی نمییابیم بدان سبب است که او در زمانی فوت کرد که فردوسی هنوز نوجوانی بیش نبود و در طول زمان، کم کم از سرگذشت رودکی و یاران او بخوبی آگاه شد2. ولی فردوسی نه تنها از رودکی در شاهنامه نام برده، بلکه در اشعارش تحت تائثیر رودکی نیز بوده است. فردوسی در شاهنامه در بخشی که داستان آوردن کلیله و دمنه از هندوستان را میپردازد، چنین میآورد:
نگه کن که شادان برزین چه گفت
|
|
بدانگاه که بگشاد راز نهفت
|
به بوذرجمهر آن زمان شاه گفت
|
|
که این آرزو را نباید نهفت
|
نویسنده از کلک چون خامه کرد
|
|
ز برزوی یک در سر نامه کرد
|
نبشتند بر نامه خسروی
|
|
نبود آن زمان خط بهجز پهلوی
|
همی بود با ارج در گنج شاه
|
|
بدو ناسزا کس نکردی نگاه
|
چنین تا به تازی سخن راندند
|
|
از آن پهلوانی همه خواندند
|
چو مأمون جهان روشن و تازه کرد
|
|
چنین نامه بر دیگر اندازه کرد
|
دل مؤبدان داشت رای کیان
|
|
ببسته به هر دانشی بر میان
|
کلیله به تازی شد از پهلوی
|
|
بدینسان که اکنون همی بشنوی
|
به تازی همی بود تا گاه نصر
|
|
بدان گاه که شد در جهان شاه نصر
|
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
|
|
که اندر سخن بود گنجور اوی
|
بفرمود تا پارسی و دری
|
|
بگفتند و کوتاه شد داوری
|
وزان پس چو پیوسته رای آمدش
|
|
به دانش خرد راهنمای آمدش
|
همی خواستی آشکار و نهان
|
|
کزو یادگاری بود در جهان
|
گزارنده را پیش بنشاندند
|
|
همه نامه بر رودکی خواندند
|
به پیوست گویا پراکنده را
|
|
به سفت این چنین دُرّ آکنده را
|
در این چکامهها فردوسی نه تنها به رودکی اشاره میکند بلکه از نصر بن احمد سامانی و وزیرش ابوالفضل بلعمی قدردانی مینماید. در زمانی که فردوسی شاهنامه را میسرود بخوبی از سرنوشت ابونصر و بلعمی و رودکی آگاه بوده است و نمونه کارهای رودکی و احتمالأ بلعمی را نیز در اختیار داشته است. از شخصیت والای ابو نصر سامانی در فرهنگ و دانشپروری و تباران او که به بهرام چوبینه و به ساسانیان میرسیدهاند، با خبر بوده است. فردوسی در ادامه اشعار بالا میآورد:
جهاندار تا جاودان زنده باد
|
|
زمان و زمین پیش او زنده باد
|
از اندیشه دل را مدار ایچ تنگ
|
|
که دوری تو از روزگار درنگ
|
گهی بر فراز و گهی بر نشیب
|
|
گهی با مراد و گهی با نهیب
|
از این دو یکی نیز جاوید نیست
|
|
به بودن ترا راه امید نیست.
|
و در بخش خشم گرفتن نوشیروان بر بوذرجمهر و بند فرمودنش میآورد:
نگه کن کنون کار بوذرجمهر
|
|
که از خاک بر شد به گردان سپهر
|
همان کس که بردش به ابر بلند
|
|
فرود آوریدش به خاک نژند
|
فردوسی در این چکامهها در ضمن سپاس از ابونصر و ابوالفضل و رودکی، با مقایسه با سرنوشت بوذرجمهر به دلجویی و غمخواری از آنها نیز پرداخته است. فردوسی که خود از تبار دهقانان، احرار و یا آزادگان بود میدانست که آل سامان نیز از همان دسته و تبارند که به قدرت رسیدهاند و خواستهاند که فرّ یزدانی از دست رفته را دوباره به سرزمینشان خراسان برگردانند و با توجه به این، به بررسی شاهنامهها و به نظم درآوردن تاریخ باستان میپردازد، که آن نیز جلوهای از سرگذشت آل سامان است3 که اهمیت آن در استقرار و پایداری حاکمان ایرانی مفید و بر کسی پوشیده نیست. به همین جهت اگر فردوسی قرار بوده است که شاهنامه را به کسی تقدیم کند، خاندان سامانی شایستگی بیشتری از خاندان غزنوی داشتهاند.4 با اینکه تعریف و تمجید از رودکی در آثار ادیبان پس از او فراوان به چشم میخورد، متأسفانه از آثار رودکی بسیار کم در دست هست ولی با آنچه مانده است میتوان تأثیرش را در کارهای ادیبان پس از او جستجو کرد. سعید نفیسی در بخشی به نام مضامین رودکی در اشعار دیگران به آن پرداخته است4 و در همین جا به تأثیر یک بیت از منظومه کلیله و دمنه رودکی در کارهای فردوسی میپردازد که در اینجا میآوریم.
هر که ناموخت از گذشت روزگار
|
|
نیز ناموزد زهیچ آموزگار
|
این شعر به اندازهای در نزد فردوسی پسندیده افتاد که آنرا 36 بار به گونههای گونگون در شاهنامه آورده است که از این قرارند:
در داستان مهبود دستور نوشین روان:
یکی نغز بازی کند روزگار
|
|
که بنشاندت پیش آموزگار
|
در جنگ کیخسرو با افراسیاب:
چو پیش آیدم گردش روزگار
|
|
نباید مرا پند آموزگار
|
در رزم گودرز با پیران:
چنین است خود گردش روزگار
|
|
نگیرد همی پند آموزگار
|
در داستان آمدن پیران نزد رستم:
که اکنون بر آمد بسی روزگار
|
|
شنیدم بسی پند آموزگار
|
در خواب دیدن سام:
بترسید از آن خواب کز روزگار
|
|
نباید که بد بیند آموزگار
|
در داستان زال:
چو مرغ ژیان باشد آموزگار
|
|
چنین کام دل جوید از روزگار
|
در داستان کیکاوس:
اگر گم کند راه آموزگار
|
|
سزد گر جفا بیند از روزگار
|
در نامه کاوس شاه جهان را:
کنون گر شدی آگه از روزگار
|
|
روان و خرد بودت آموزگار
|
در آراستن کاووس جهان را:
بخواب اندر آمد سر روزگار
|
|
ز خوبی و از داد آموزگار
|
در گرفتار شدن سیاوش بدست افراسیاب:
ببندش همی دار، تا روزگار
|
|
برین مرترا باشد آموزگار
|
در زادن کیخسرو:
گر ایدون که بد بینی از روزگار
|
|
به نیکی همو باشد آموزگار
|
در آوردن پیران کیخسرو را پیش افراسیاب:
بپرسید بازش ز آموزگار
|
|
زنیک و بد گردش روزگار
|
در کشته شدن پیلسم بدست رستم:
اگر پیلسم از بدروزگار
|
|
گذر باید و بیند آموزگار
|
در باز گشت رستم به درگاه خسرو:
کسی کش خرد باشد آموزگار
|
|
نگه داردش گردش روزگار
|
در رفتن بیژن نزد کیخسرو:
کسی کو بود سودۀ روزگار
|
|
نباید به هر کارش آموزگار
|
در آگاهی یافتن افراسیاب از آمدن رستم:
نباید ترا پند آموزگار
|
|
نگه کن بر این گردش روزگار
|
در آمدن جهن با پیغام افراسیاب نزد کیخسرو:
چو تنگ اندر آید مرا روزگار
|
|
نخواهد دلم پند آموزگار
|
در پاسخ دادن کیخسرو جهن را:
نه برگشت از ایشان بد روزگار
|
|
ز بد گوهرو گفت آموزگار
|
در گرفتار شدن افراسیاب بدست هوم:
یکی نیک مرد اندران روزگار
|
|
ز تخم فریدون آموزگار
|
در مردن کیکاووس:
چنین گفت کای برتر از روزگار
|
|
تو باشی بهر نیکی آموزگار
|
در ناامید گشتن کیخسرو از جهان:
بگردان ز جانم بد روزگار
|
|
همان چارۀ دیو آموزگار
|
در پاسخ دادن کیخسرو و پوزش آوردن زال:
کنون گشت کیخسرو آموزگار
|
|
کزو دور بادا بد روزگار
|
در هنر نمودن گشتاسپ در میدان:
چنین تا برآمد برین روزگار
|
|
بیامد کتایون آموزگار
|
در نامه نوشتن افراسیاب به گشتاسپ:
همیشه بزی شاد و به روزگار
|
|
روان و خرد بادت آموزگار
|
در رزم اسفندیار با رستم:
شود ایمن از گردش روزگار
|
|
بود اختر نیکش آموزگار
|
پر اندیشه از گردش روزگار
|
|
بود اختر نیکش آموزگار
|
در آگاهی یافتن زال از کشته شدن رستم:
که دارد بیاد اینچنین روزگار؟
|
|
که یارد شنید این ز آموزگار؟
|
در دیدن نگسار اردشیر بابکان را و مردن بابک:
چو لختی بر آمد بر این روزگار
|
|
شکست اندر آمد به آموزگار
|
و
همان نیز از گردش روزگار
|
|
از این پس کرا باشد آموزگار؟
|
در به زنی گرفتن دختر مهرک را:
که نوشه بزی، تا بود روزگار
|
|
همیشه خرد بادت آموزگار
|
در شبیخون زدن شاپور(ذوالاکتاف) و گرفتن قیصر روم:
همو آفریننده روزگار
|
|
به نیکی جزو نیست آموزگار
|
در پند دادن بزرگمهر نو شین روان را:
چو نیکو بود گردش روزگار
|
|
خرد یافته یار آموزگار
|
در پرسش مؤبد از نوشین روان و پاسخ او:
خرد را کنی بر دل آموزگار
|
|
بکوشی که نفریبی از روزگار
|
در گفتار نوشینروان اندر ولیعهد کردن پسر خود هرمزد را:
جهان جوی دهقان آموزگار
|
|
چه گفت اندرین گردش روزگار
|
در کشتن دخترخاقان در داستان خسرو پرویز:
چو چندی بر آمد برین روزگار
|
|
شب و روز آسایش آموزگار
|
در پاسخ نامه اسکندر:
چو بر تخمهای بگذرد روزگار
|
|
نسازند با پند آموزگار
|
همانگونه که دیده میشود تنها یک بیت رودکی چنین تأثیری در طبع فردوسی گذاشته است و اگر ما منظومه کامل کلیله و دمنه را در اختیار داشتیم میتوانستیم بیش از این نه تنها درآیش سبک و طبع شعری رودکی را در نزد فردوسی مطالعه کنیم بلکه در دیوان اکثر شاعران ردپای رودکی را بیابیم.
رودکی و فردوسی هردو در استفاده کردن واژههای ناب پارسی دری وسواس ویژهای داشتهاند مانند این بیت:
رودکی:
و گر پهلوانی ندانی زبان
|
|
ورزرود را ماوراءالنهر دان
|
فردوسی:
اگر پهلوانی ندانی زبان
|
|
به تازی تو اروند را دجله دان
|
همانگونه که میبینیم، ماوراء النهر را در زمان رودکی و پییش از آن ورزرود میگفتهاند و دجله را اروندرود، ولی ادیبان از بیسوادی همان واژههای عربی را استفاده میکردهاند. دو بیت بالا نیز نشان و تأکیدی بر آن است که فردوسی در سرودن شاهنامه تحت تأثیر رودکی فرار داشته است و هردو برای استفاده بیشتر واژههای ناب پهلوانی دیگران را هشدار میدادهاند. هرچند که ما از کارهای رودکی بر خوردار نیستیم و با اندکی که مانده است توانستهایم به اهمیت کار او در بنیانگذاری شعر و ادب پارسی پی ببریم. کار رودکی در زمان خود از شاهکارهای نسلی است که ما به آن تعلق داریم.
پادشاهان سامانی و دبیران فرهیخته و خردمند آنها پس از دو قرن دیوار سکوت را شکستند و زمینه را برای بالیدن زبان، ادب و فرهنگ پارسی آماده کردند و بدین گونه دوران زرین ادب و فرهنگ پارسی پس از ساسانیان را بنا نهادند. در این دوران، امیر و دبیر و سپهسالار همه با هم کوشیدند تا استقلال فرهنگی، ادبی و علمی آنچه ما امروزه بدان میبالیم و افتخار میکنیم را فراهم کنند که نمونه آن ابو منصور حکمران توس و سپهسالار خراسان است که از رادمردان دولت سامانی است و در پیروی از وزرای دانشمند، بلعمیها، ادیبان را از چهار گوشه ایران زمین گرد آورد که خدای نامه پهلوی را به زبان دری برگردانند. از آن جمله ماخ پسر خراسانی از هرات، و یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهور پسر خورشید از نیشابور، و ماهان پسر برزین از توس و چندین نفر دیگر از فرزندان دهقانان و آزادگان، برگردان دری خدای نامه را در هفده سال پس از مرگ رودکی به پایان رسانیده آنرا شاهنامه نام نهادند. و فردوسی نیز هرچه شاهنامه و خدای نامه در آن دوران بود را جمع آوری کرده و در 22 سال پس از مرگ رودکی همان را کرد که رودکی درباره کلیله و دمنه انجام داد و
به پیوست گویا پراکنده را
|
|
به سفت این چنین دُرّ آکنده را
.
|
پینوشتها:
1. محیط زندگی و احوال و آثار رودکی، سعید نفیسی، امیرکبیر، چاپ دوم، انتشارات ابنسینا، 1336، تهران.
2. و اینکه در برخی کتابها آوردهاند که رودکی همراه عنصری نگذاشتند که فردوسی به دربار سلطان محمود راه یابد اشتباه است چون پیری رودکی همزمان نوجوانی فردوسی بود و این بیتها که در شاهنامه فردوسی، انتشارات خوشه، 1372 تهران آمده است نمیتواند از فردوسی باشد.
به گوش از سروشم بسی مژده هاست
|
|
دلم گنج گوهر زبان اژدهاست
|
چه سنجد به میزان من عنصری
|
|
گیا چون کشد پیش گلبن سری
|
ز بیدانشی باشد و کودکی
|
|
که رای فزونی زند رودکی
|
و احتمالاً این بد فهمی از آنجا آمده است که عنصری ملکالشعرای در بار سلطان محمود بوده است و به استادی رودکی در فن شعر و چکامهسایی اقرار داشته است و گفته است:
غزل رودکی وار نیکو بود
|
|
غزلهای من رودکی وار نیست
|
اگر چه بکوشم بباریک دهم
|
|
بدین پرده اندر مرا بار نیست
|
فردوسی احتمالاً در سال 313 و یا 322 بدنیا آمده است و شاهنامه را در سال 351 آغاز میکند (شاهنامه و فردوسی، پژوهشی نو پیرامون حکیم ابوالقاسم فردوسی و سلطان محمود غزنوی، دکتر رکنالدین همایونفرخ، انتشارات اساطیر، 1337، تهران، در دوجلد) و ابوالفضل بلعمی در سال 326 و رودکی در سال 329 و ابونصر سامانی در سال 331 از دنیا میروند (محیط زندگی و احوال و آثار رودکی، سعید نفیسی، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، انتشارات ابنسینا، 1336، تهران) در نتیجه رودکی و فردوسی در شرایطی نیستند که با هم رقابت کنند.
3. همانگونه که استاد نفیسی از کتابهای الانساب سمعانی، ابن اثیر، و زین الاخبار گردیزی آورده است جد هشتم اسماعیل سامانی به بهرام 4 (چوبینه) میرسد (محیط زندگی و احوال و آثار رودکی، سعید نفیسی، موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، انتشارات ابنسینا، 1336، تهران). بهرام چوبینه در سال 590م. جزو شاهنشاهان ایران میشود.
4. دکتر همایونفرخ در پژوهش گستردهای در باره فردوسی و سلطان محمود غزنوی به این نتیجه میرسد که فردوسی چون نمیدانسته است که ابونصر سامانی در گذشته است، شاهنامه را اگر قرار بود برای کسی بنویسد به نام ابونصر نوشته بود و در زمانی آنرا به فرزندش نشان میدهد. ولی او اشعار را نخوانده برای فردوسی پس میفرستد. و فردوسی در بیست سال پس از آن، شاهنامه را به این خاندان تقدیم میکند (شاهنامه و فردوسی، پژوهشی نو پیرامون حکیم ابوالقاسم فردوسی و سلطان محمود غزنوی، دکتر رکنالدین همایونفرخ، انتشارات اساطیر، 1337، تهران، در دو جلد).