Menu

روایت سفرنامه‏های ایتالیایی و اسپانیایی از روابط ایران و پرتغال در هرموز

نویسنده: دکتر الهام ملك‌زاده

مقدمه

سفرنامه‌ها، يادداشت‌ها و گزارش‌هاي به جاي مانده از سياحان متعددي كه از كشورهاي مختلف اروپايي با اهداف متفاوت به ايران دورة صفوي سفر كردند، اطلاعات جالب و مهمي را دربارة اوضاع ايران به دست می‏دهند كه اين بخش از نوشته‌ها را در شمار مآخذ مهم و مفيد دورة مذكور قرار داده است. اهداف و علايق گوناگون سياسي، تجاري، علمي، تحقيقي، مذهبي و تبليغي كه منجر به نگارش سفرنامه‌هاي متعددي به زبان‏هاي پرتغالي و اسپانيولي، هلندي، فرانسوي، انگليسي، آلماني، روسي و ايتاليايي شده است. اطلاعات مفيدي دربارة تجارت، گمرك، اقتصاد، شهرسازي، آداب و رسوم، تاريخ هنر، آثار و ابنيه، قبايل و زبان و فرهنگ، حكومت و حكومتگران، روابط خارجي و امثالهم را به دست داده‌اند كه اهل تاريخ و علاقمندان به پژوهش را ملزم به مراجعه به اين آثار خواهد نمود.

مقاله حاضر، با محوريت موضوع روابط بين ايران و پرتغال بر سر مسئله هرمز بر اساس سفرنامه‌هاي ايتاليايي و اسپانيايي اين عصر تاريخي بر آن است تا نگاهي مجمل به برخي از اين سفرنامه‌ها بیفکند و روايت هر يك از اين سفرنامه‌ها را به دست دهد. شباهت روايات يا اختلافات تاريخي مطرح شده در هر يك از اين سفرنامه‌ها مي‌تواند از كم و كيف واقعي موضوع، اطلاعات دقيق‌تري را معلوم سازد. لذا در ابتدا به يكي از مشهورترين سفرنامه‌هاي ايتاليايي‌هايي كه به سرزمين ايران سفر كرده‌اند پرداخته، سپس در نقط‍ة مقابل به ذكر ديده‌ها و شنيده‌ها و روايات سفرنامه‌اي از اسپانيايي‌ها توجه خواهد شد. در پايان هم يكي ديگر از سفرنامه‌هاي ايتاليايي دورة صفويه كه براي دولت متبوع خود شرح جامع و دقيقي از اوضاع ايران ارائه کرده است آورده مي‌شود. به ترتيب سفرنام‍ة پيترو دُولاواله(pietro Dellavalle)  (اِل پلگرينو iL Pellegrino /سفرنام‍ة دُن گارسيا (سيلوا دُ فيگوئروا) و سفرنام‍ة (وينچنتو دِ الساندري).

پيترو دولاواله

از جمله اروپائياني كه در بحبوح‍ة جنگ‏هاي مذهبي بين پاپ پل پنجم و جمهوري ونيز به جرگ‍ة هواخواهان پاپ درآمد و لقب (ال پلگرينو يا زائر) را به دست آورد. در سفري هم كه به مشرق زمين داشت با دختري آسوري ازدواج كرد و به سال1026 ق/ 1617 م وارد ايران شد. مدت یازده ماه در پايتخت شاه‌عباس (اصفهان) اقامت گزيد، با اين نيت كه به خدمت شاه‌عباس درآمده، شمشير خود را درجنگ با تركان عثماني در اختيار شاه ايران قرار دهد؛ همچنین شرايط لازم اسكان مسيحيان عثماني كه در شرايط بدي به سر مي‏بردند را در سرزمين ايران و در كنف حمايت‌هاي مهربانانه شاه‌ عباس فراهم آورد. اين زمان براي دلاواله موقعيتي را به وجود آورد تا در طول پنج سالي كه در خدمت شاه صفوي قرارداشت از خود نوشته‌هايي را به جاي گذارد كه ضمن تعريف و تمجيد از شاه ايران، از شاهزادگان كشورهاي غربي كه با وجود هم‏كيشي نسبت به آزار و شكنجه مسيحيان عثماني بي‌اعتنا بودند انتقاد كند.

دُولاواله شاهد پيروزي ايرانيان در جنگ با دولت عثماني ‏‏بود که در سال 1028 ق/ 1618م، بین دو کشور در گرفت. سپس در حالي كه سخت بيمار بود راهي اصفهان شد. بعد از بهبودی هم به شيراز و تخت جمشيد رفت و در ادامه قصد رفتن به هندوستان را داشت که چون همسرش در ميناب درگذشت دچار تألمات روحی شد. پيش از آن که ‏‏بتواند شرایط لازمه سفر را دوباره به دست آورد و از ايران خارج شود، شاه عباس که با كمك انگليسي‏ها تدارك جنگ بر ضد پرتغالي‌ها رادیده بود، حمله را آغاز کرد. در نتیجه دولاواله به لار بازگشت و یک سال بعد يعني در 1033ق/ 1623م، از طريق بندر گمبرون خود را به هند رساند. پنج سال بعد هم وارد ايتاليا شد و به مطالعه و تنظيم خاطرات خود پرداخت كه حاصل آن همين سفرنامه است. سفرنامه دو لاواله از ارزشمندترين و ارزنده‌ترين توصيفات و گزارشات دربارة دورة صفويه است. به خصوص كه ايران عصر صفوي را با كشور عثماني مقايسه كرده و ايران را برتر از آن كشور دانسته است.

پيترو دولاواله درمكتوب سوم از سفرنام‍ة خود، به شكل مستقيم به سياست‌هاي شاه ‌عباس كه دراين زمان در فرح‌آباد مازندران در حال استراحت بود اشاره مي‏كند و از تدارك امکانات لازم برای لشکر‏کشی به هرمز و رسيدگي به اوضاع خليج فارس و هرمز خبر می‏دهد. دولاواله از حضور نمايندة مقيم انگليس و فرستاده شاه اسپانيا (دن گارسيا) نیز غافل نبوده و گزارش مي‏دهد كه هر دو نزد شاه رفته‏اند تا بر ضد هم اقداماتي بكنند. ضمن آن كه متذكر مي‏شود براي اولين بار در این سال، در خليج فارس و در نزديكي هرمز يك كشتي انگليسي وارد سواحل ايران شده و مقداري كالا و تعدادي بازرگان از جمله نماينده مذكور را پياده كرده است. به دنبال این اتفاق، ملاقاتي بین نماينده با شاه دست داد که طرفین با هم قرار گذاشتند سالانه اين عمل تكرار شود، ضمن آن كه ابريشم ايران از راه اقيانوس به انگليس صادر شود تا عثماني از مسير حمل ابريشم به اروپا حذف گردد و سودي عايدش نشود. نماينده اسپانيا كه دقيقا عكس اين سیاست را دنبال می‏کرد و به هيچ عنوان حاضر نبود پاي انگليسي‌ها به خاك ايران باز شود و ارتباط تجاری بین ایران و انگلیس رونق گیرد، با توجه به دشمني قديمي که بين انگليسي‏ها و پرتغالي‏ها وجود داشت این تفاهم و ارتباط را به مثابه حربه‏ای می‏دانست كه به زودي در هرمز و نواحی پیرامونش ضربه شديدی به منافع دولت پرتغال وارد می‏کرد. لذا تصمیم گرفت تا از شاه عباس بخواهد که به احترام دوستي بين شاه صفوي و دولت اسپانيا اجازه ورود انگلیسی‏ها به خاك ايران را ندهد.

دولاواله كه به طور رسمی از نتيجه مذاكرات طرفين خبر نداشت، حدس و گمان خود را در نوشته‏هایش چنین می‏داند كه در این ماجرا انگليسي‏ها فاتح خواهند بود. چون هم به عنوان دشمن ترك‏ها در اين تصميم شاه ایران دخيل بودند، و هم شاه عباس به برقراري ارتباط با دول بيشتري از كشورهاي اروپايي تمايل نشان مي‏داد. علاوه بر آن با وجود ظاهردوستانه بين دولت ايران و پرتغال، شاه صفوي واقعأ نمي‏خواهد آنان به اين اندازه به مرزهايش نزديك باشند و نه تنها با به دست آوردن فرصت مناسب دوست دارد انگليس، بلكه ساير ممالك اروپايي هم كه داراي نيروي دريايي قوي هستند به قلمروش رفت و آمد كنند تا به كمك آنها در مقابل پرتغالي‏ها به مبارزه بپردازد.

در واكنش به وضعیت به وجودآمده دولاواله و سایر كاتوليك‏هاي اصفهان با هم مشورت كردند كه آيا به ديدن نماينده انگليس بروند و با او دوستي كنند يا خير؟. برخي مخالف اين كار بودند و او را خارج از دين كاتوليك مي‏شمردند كه نماينده پادشاهي است كه ملتش غيركاتوليك هستند. ضمن آن كه هدف از ماموريت او را وارد كردن ضربه به پرتغالي‏هاي كاتوليك بر می‏شمردند كه خود را موظف به حمايت از آنها مي‏دانستند. در مقابل گروهي هم كه منطقي‏تر مي‏انديشيدند بيان كردند كه حتي اگر پرتغالي‏ها به دلايلي كه براي خودشان اهميت دارد، ميلي به ديدار اين نماينده انگليسي ندارند؛ ولي بر ما ايتاليايي‏ها لازم است كه با كمال محبت با این فرد انگلیسی ملاقات كنيم و در واقع از اختلافات داخلي عيسويان در برابر حكمراني كه خارج از مذهبشان است جلوگيري كنند. با این عمل از حيثيت و شأن خود در برابر شاه صفوي حمایت خواهند کرد، و نشان خواهند داد که با وجود اختلافات داخلي، در ساير مسايل با يكديگر متحد هستند. ضمن آن كه در نتيجه ملاقات با وي مي‏توانستند از كنه عقايدش مطلع شوند كه نتيجه اين كار به صلاح خود پرتغالي‏ها هم خواهد بود. 

دولاواله در مكتوب چهارم خود و در زماني كه نزد شاه عباس بار يافته، ‏‏اشاره به نام‍ة داروغ‍ة اصفهان مي‏كند مبني بر ورود سفير اسپانيا؛ يعني دن گارسيا سيلوا فيگوئروا، كه در طول مسير سفر خود مدتي طولاني در هند و هرمز توقف داشته است. شاه از دولاواله درباره دن گارسيا و درجه اعتبار وي مي‏پرسد و در پاسخ دولاواله مي‏گويد، هر چند كه تا به حال او را نديده، ولي مي‏داند كه از اصيل ترين خانواده‏هاي اسپانيا است. شاه مجددأ سوال مي‏كند كه او اسپانیولي است يا پرتغالي؟ دولاواله جواب مي‏دهد به نظر مي رسد به هر دوكشور تعلق دارد، هر چند كه بيشتر در خدمت دولت اسپانياست. 

در همين ملاقات دولاواله از فرصت استفاده مي‏كند و زماني كه شاه به زبان تركي دليل آمدنش به ايران را مي‏پرسد به صورت مشروحي مقاصد خود از حضورش در ايران را براي شاه عباس بر مي‏شمرد. در ادامه هم درباره جنگ با ترك‏ها و چگونگي حضور و مشاركت مسيحيان و نقش آفريني پاپ در تدارك حمله به ترك‏ها بين دولاواله و شاه صفوي مذاكراتي مفصل مطرح شد، ضمن آن كه از عدم تمايل شاه اسپانيا براي جنگ با ترك‏ها هم مطالبی بیان گردید. در پاسخ دولاواله به او متذكر شد: اسپانيا داراي ناوگان دريايي قدرتمندي در درياهاست و همه ساله مقدار زيادي از ناوگان ترك‏ها را به غنيمت برده، در خشكي هم قلعه‏هايشان را ويران مي‏سازد و تعدادي از سربازانش را هم اسير مي‏كند. عملأ هر آن چه كه در توان دارد انجام مي‏دهد. اما در مقابل تركان عثماني فاقد شرايط مقابله هستند، ضمن آن كه حتي جرأت لشكركشي به كشورهاي ديگر من جمله ايتاليا را هم در خود نمي‏بيند. در ادامه اين مذاكرات شاه عباس از دولاواله مي‏پرسد كه چرا شاه اسپانيا با كشتي‏هاي جنگي خود دهانه درياي سرخ را نمي‏بندد تا شهرهاي مصر گرفتار قحطي و مشكلات متعدد شود و عملأ عثماني تحت فشار قرار گیرد؟

‏‏دولاواله در اين بخش از سفرنامه خود به تشريح مقاصد ايرانيان می‏پردازد مبنی بر نظريه قديمي شاهان ايران كه طي نامه‏هاي متعدد به پادشاهان پرتغال ارائه شده و شخص شاه عباس از طرفداران سرسخت آن است. حتي رابرت شرلي به عنوان سفير ايران در دربار پاپ و شاه اسپانيا آن را طرح نموده، در حالی که پرتغاليان براي انجام ندادن اين كار هزاران بهانه آورده‏اند.‏ وي معتقد است پرتغالي‏ها در دفعات قبل از اين شيوه استفاده و سود خوبي برده‏اند، اين بار كه حاضر به تكرار اين عمل نيستند كاري غير منطقي را انجام مي‏دهند، حتی بهانه‏هايشان نیز قابل شنيدن نيست. چرا كه اين تعلل به حضور قدرتمند انگليسي‏ها انجاميده است. در نتيجه شاهان هند به پرتغالي‏ها اعتراض دارند كه يا بايد تمام دریا را تصاحب كنند، يا ديگر خود را فرمانرواي مطلق آن دريا ندانسته، اجازه عبور كشتي‏هاي هندي را مطالبه نكنند. زيرا ناوگان قوي و با صلابتی که درياها را در اختیار گرفته به انگليسي‏ها تعلق دارد. دولاواله از دقت شاه عباس و وقوفش به اين مسئله متعجب است، در حالی که در همین راستا به شگفتی شاه عباس نسبت به بي توجهي اسپانيايي‏ها هم بی توجه نیست.

در اين ملاقات و در مقابل عدم مشاركت اسپانيا در اعزام نيرو به درياي سرخ دولاواله پيشنهادي به شاه مي‏دهد كه توجه او را جلب مي‏كند. مبني بر اين كه اسپانيا و پرتغال که كاري از پيش نمي‏برند، شاه صفوي در شمال و درياي سياه، همین سیاست را به کارگیرد، به این صورت که با مسدود كردن دریای سیاه، قسطنطنيه كه تمام آذوقه، چوب، مواد اوليه و مايحتاج خود را از اين طريق به دست مي‏آورد در محاصره قرار گیرد. براي عملي كردن اين كار هم از محبت قزاق‏ها بهره برد كه بتواند صدمات بيشتري را به تركان وارد سازد؛ و عملأ درياي سياه را براي كشتي‌راني ترك‏ها غيرقابل استفاده كند. این کار طرابوزان را به حالت فلج در خواهد آورد، ضمن آن که نتيجه اصلي كه فرستادن ابريشم ايران به اروپا است هم حاصل خواهد شد. در حالی که عثمانی رسماً در این تجارت سهمی نخواهد برد.

دولاواله در شرح مطالب مكتوب پنجم سفرنامه‌اش، از ملاقات خود با سفير اسپانيا يا همان دُن گارسيا گزارش مي‏دهد. از رفتار غير مؤدبانه وي، با وجود این كه هر دو از يك پايگاه طبقاتي برخوردار بودند سخن گفته، و این که از اولين برخورد؛ سردي، كدورت و عدم رعايت ظواهر رفتار ديپلماتيك دو نماينده كشورهاي اروپايي و مسيحي در برابر ايرانيان تا آن جا ادامه یافت كه يكديگر را با الفاظ غير محترمانه خطاب مي‏كردند که بازتاب رفتار سفرای اروپایی مذکور، به تمسخر و تحقیر ایشان نزد ايرانيان انجامید. دُولاواله وضعيت موجود را بسيار خفت بار می‏خواند و از ادامه آن ابراز تأسف می‏کند. 

در صفحات بعد، دُولاواله به شرح باريافتن و مذاكرات سفیر رقیب، یعنی دُن گارسيا، با شاه عباس و مطرح شدن مسايل مختلف في مابين دو كشور اشاره دارد كه تا پاسي از شب گذشته، اين مذاكرات به طول انجاميد. در حالي كه از امور سياسي سخني به ميان نيامد.

اما در سومين ملاقات با وجودي كه دُولاواله همچون ساير افراد از دور ناظر مذاکرات شاه با سفير اسپانيا بود، ‏‏نتوانست از محتواي صحبت‏هاي آنها باخبر شود. صرفأ از روي قرائن حدس مي‏زند محور مذاكرات، تسخير بحرين و تصرف بندر هرموز از دست پرتغالي‏ها بوده است. از آن جا که بعد از این ملاقات مراتب نارضايتي شاه اسپانيا از وقوع حوادثی که روی داده بود به اطلاع شاه صفوي رسيد، و طی گزارش‏هاي بعدي دُن گارسیا براي دُولاواله حدس او درست از آب درآمد. واکنش شاه عباس در برابر این مسائل هم چنین بود که راجع به بندر سكوت كرد، و درباره بحرين هم متذكر شد كه وي آن را از پرتغالي‏ها نگرفته، بلكه از پادشاه هرموز پس گرفته است. زيرا از نظر او پادشاه هرموز هميشه از اتباع سلاطين ايران محسوب مي شده و هنوز هم مي‏شود. در نتیجه دلیلی براي ناراحتي شاه اسپانيا وجود ندارد، و دليلي هم براي استرداد آن جزيره تصور نمي‏كند. بلافاصله بعد از اين سخنان، در حالی که مشخص بود از روند مذاکرات ناخشنود است، سفير را ترك كرد و به قصر بازگشت.

از ديد دُولاواله، رفتار شاه مراتب عقل و درايت و سياست او را نشان مي‏دهد، و اين كه هميشه نتيجه‌اي را كه خود مي‏خواهد از صحبت‏هايش مي‏گيرد و نسبت به ديگران در عين اظهار دوستي، از ابراز دشمني نيز ابايي ندارد در ادامه نيز، دُولاواله به چگونگي تلاش دُن گارسيا که عملاً مأموریت خود را شکست خورده می‏دید، اشاره می‏کند که جهت گرفتن پاسخ و اجازه مرخصي، از راه‏های متعدد در حال فعالیت است.

اما در نهایت با عدم قبول اين درخواست از سوي شاه، و این که او را به استراحت در اصفهان دعوت مي‏كند می‏انجامد. در ادامه دُولاواله در سفرنامه‏اش به ديدار از شيراز و ملاقات با امامقلي خان امير الامراي فارس اشاره دارد و شرح دقيقي از نژاد و تبار و آيين اوليه او و همچنين چگونگي ورودش به دستگاه صفوي به دست مي‏‏دهد. دُولاواله بعد از ذكر مفصل شايعه حمله ترکان عثمانی كه منجر به حركت سريع شاه و سپاهيانش به صفحات شمال غرب يعني حدود تبريز و اردبيل گردید، با سپاه ایران در این سفر همراهی کرده، بعد از مدتی که در حال بازگشت به اصفهان است از ملاقات خود با پدر ملكیور دلي آنجلي رئيس صومعه آگوستن‏هاي اصفهان خبر مي‏دهد. در این دیدار متوجه می‏شود که ‏‏وی از سوی دُن گارسیا مأموریت دارد ‏‏به دربار شاه عباس برود، و با او درباره مسايل هرمز مذاكره كند. ضمن این که از سوی ‏‏نايب‌السلطنه هند و حاكم هرمز هم که با اصرار از او خواسته بودند که این مأموریت را بپذیرد آماده مذاکره با شاه عباس بر سر مسئله بود. دُولاواله سعی می‏کند با تشریح سياست شاه عباس در باره هرموز و قاصدی که بی نتیجه از مذاکرات خود با شاه عباس در حال بازگشت دیده بود، نظر شاه در باره مسائل جاری را بدو بفهماند و ادامه مسير را امري بيهوده ‏‏می‏نمایاند.

پدر ملکیور هم ‏‏تصمیم می‏گیرد که به راه خود ادامه نداده برگردد، اما هم زمان پیکی را نزد دُن گارسیا می‏فرستد و پس از توضیح اوضاع، نسبت به شرایط موجود کسب تکلیف می‏کند.  پيك دُن گارسيا در نزديكي كاشان با نامه‏هاي او مبني بر تعجیل در دیدار با شاه عباس رسید. زيرا اخبار مربوط به مذاكرات رابرت شرلي با دربار اسپانيا را از طريق هند دريافت كرده بود. لذا اميد اين را داشت كه اين بار شاه عباس با درخواست‏هاي اسپانيا موافقت كند ضمن آن كه با وجودي كه شرلي كاتوليك و انگليسي به شمار مي‏رفت نسبت به پيشنهادات او سؤظن داشت که اساساً مسايلي كه وی مطرح كرده واقعا مورد قبول شاه صفوي هم هست يا خير؟

در آخرين بخش نوشته‏هاي دُولاواله كه اشاره به مسايل هرموز دارد وي كه از كُنه ماجرا با خبر بود براي منصرف كردن پدر ملكیور تلاش زيادي مي‏كند. اما چون توفیقی نمی‏یابد از همان كاشان از يكديگر جدا شده و هر يك راه خود را در پيش می‏گیرد. بعد از مدتي خبر بازگشت بي‏نتيجه پدر ملكیور را می‏نویسد، و این که از سوی شاه صفوی حتی به حضور خوانده نشد و تنها از طریق یکی از كارگزاران شاه، پاسخ منفي مبنی بر این که چون ایران با ترکان پیمان صلح منعقد کرده، ديگر موردي براي ارسال ابريشم خود از طريق دريا و استفاده از كشتي‏هاي انگليسي نمي‏بيند، ضمن آن كه نيازي به اعزام نيروهاي اسپانيا به درياي سرخ را نیز احساس نمي‏كند.

دن گارسيا سيلوا فيگوئروا

سفير فيليپ سوم پادشاه اسپانيا ‏‏در دربار شاه‌ عباس صفوی كه در 57 سالگی و به سال1614م. ‏‏جهت مأموريتی كه10 سال طول كشيد راهی هند و ايران شد. دو سال و هفت روز از اين زمان را در ايران به سر برد و شهرهای لار، شيراز، اصفهان، كاشان، قم، قزوين و روستاهای سر راه را مورد بازديد قرار داد. سفرنامه وی جزو معتبرترين منابع اين عصر است كه مورخان ايرانی و خارجی با توجه به مطالب منحصر به فردش از اوضاع ‏‏سياسی، اجتماعی و جغرافيايی ايران دوران صفوی اطلاعات ذی قيمتی را به دست آورده‌اند. وی كه مردی سياستمدار، عالم و با تجربه به شمار می‏‌رفت، با دقت و تيزبينی به روايت و تجزيه و تحليل وقايع پرداخته است.

دُن گارسيا توسط يكی از همراهانش اين تقريرات را به رشته تحرير درآورد و با تنظیم آن‏ها گزارش‏هایی را به يادگار نهاد که حاصل آن همین سفرنامه حاضر است. وی در نوشته‏های خود اشاره دارد به این که پرتغالی‏ها به هيچ عنوان از سفارت و ورود يك نجيب زاده اسپانيايی به هند یعنی شخص خودش راضی نبودند، در نتیجه به اشکال مختلف در طول زمان حضورش در هند و ایران، کارشکنی می‏کردند. حتی هيات وزيران هند بابت پرداخت مخارج جاری و تامين مخارج مأموريتش تعلل می‏کردند. تا آن جا که وی تنها بعد از وارد آوردن فشار بر پرتغالی‏ها مبنی بر تأكيد پادشاه اسپانيا برای جمع‌آوری اطلاعات در بحبوحه وقوع جنگ هرموز و شرايط ويژه ايران، سفر به ایران از هر راه ممکن را در دستور کار خود و با هماهنگی پرتغالی‏ها خواهان شد. نهايتاً نيز تصميم گرفت با هر وسیله‏ای ولو با ‏‏زورق و پيش از فصل بادهای موسمی كه امكان خروج از گوا را محال می‏نمود با كشتی كوچك غير مسلحی كه به يك بازرگان اهل بصره تعلق داشت در 19 مارس1617م/ 22 ربيع الاول1026 ق، ‏‏به سمت ايران حركت كند .

پس از بيست و نه روز از دور، جزيره لارك و قشم ديده ‏‏شد و از آن جا جزيره ‏‏بزرگ‏تر هرموز قابل مشاهده بود. دُن گارسيا در سفرنامه خود اشاره دارد كه از فاصله سه فرسنگی كوه‏های ‏‏نمكی جزيره، ساحل مقابل ‏‏بندر آن و شهر و قلعه هرموز را می‏توان ديد. صومعه نوتردام دولسپرانس (Notre-Damedel Esperamce) نیز در کنار دماغه هرموز دیده می‏شد كه چون احساسات مذهبي در اين دوران بسيار اهميت داشت، دُن گارسيا از ادای احترام خود و سایر همراهانش به صومعه مذکور خبر داده است. همچنین استقبال هيأت‏های مذهبی و حضور اهالی شهر که ‏‏از آمدن ‏‏وی ‏‏مطلع ‏‏بودند را نیز ذکر می‏کند. در معرفی جزيره هرموز می‏نویسد:

اين جزيره در خليج فارس واقع است و فاصله‌اش از دهانه خليج كه ‏‏عرب‏ها بدان (جرون) می‌گويند دوازده فرسنگ است. شكلش مثلثی است و از صومعه نوتردام دُولسپرانس تا دماغه‌ای كه دژ بر آن ساخته ‏‏شده ادامه می‏‌يابد.

دُن گارسيا به نقل از پرتغالی‏ها می‏‌گويد:

دژی كه از شهر هرموز دفاع می‏‌كند، هنگامی كه آلفونس دُ البوكرك
(Alfonse d’Albuqueque) آن را بنا كرد، تنها مركب از دو برج كوچك بود كه تا زمان او در انتهای حياط كوچك‏تر دژ، نزديك نخستين در قابل رؤيت بود، و تا کنون مجسمه آن سردار در حالی كه سر تا پا مسلح است ديده می‏‌شود.

از سوی ديگر دُن گارسيا از تصميم جديد پرتغالی‏ها در‌باره دژ كه چون كوچك بود وكفاف اسكان تعداد كمی از سربازان را هم نمی‏‌داد خبر می‏دهد که با حفظ بناهای قديمی، هر كس از ‏‏فرماندهان ‏‏بعدی كه در آن جا مشغول خدمت شدند استحكامات تازه‌ای بدان افزودند. محل اين دژ را هم منتهی ‌اليه دماغه شمال غربی جزيره اطلاع داده است.

دژ مزبور در سفرنامه دُن گارسيا فاقد خاكريز و با فاصله‏ای كم، بين ‏‏برج‏های چهار‌گانه گزارش شده كه فقط بين برج‏ها و ديوارهايش شفته‌‏ای محتوی سنگ و آهك وجود دارد. این مسئله که موجب می‏‌شد در برابر عوارض جغرافيايی مثل باران، سيل و امثالهم مقاومت نداشته باشد، و در گذر زمان بخش‌هايی ‏‏از آن فرو ريزد، چون خندق دژ هم از عمق كمی برخوردار بود و از بد ساخت‏ترين و ضعيف‏ترين دژهای اروپايی شمرده می‏شد؛ می‏توانست عاملی ‏‏برای ‏‏نفوذ دشمن محسوب ‏‏شود. با این وجود دُن گارسیا، ديد پرتغالی ‏ها درباره اين دژ را این گونه گزارش می‏دهد: «آنها خیلی بلند پروازانه به دژ خود می‏نگرند و آن را تسخیر ناپذیر می‏دانند». وی در انتقاد ‏‏به این تصورات مدعی است شايد همين ضعف و ايرادات دژ، در مسايل منتهی به سقوط هرموز و تصرف آن توسط سپاه ايران مؤثر بوده است. عدم سياست و درايت فرماندهان و حكام پرتغالی هرموز كه موجب ويرانی مسجد كنار دژ شدند را نیز مؤثر می‏داند، و نتیجه این اشتباه را چنین می‏شمرد که علاوه بر توهینی كه به اهالی محل و تمام سكنه ساحل دريا و ايرانيان شد، انگیزه قوی‏ای گردید هر از گاهی به ايشان حمله می‏کردند تا بدین وسیله ‏‏تأثر ناشی از اين حادثه را تسکین دهند. از همه مهم‏تر آن که به تصرف تمام قسمت‏هايی كه پرتغالی‏ها در خشكی مجاور ممالك داشتند، خاتمه یافت. به این ترتیب درصدد برآمدند تا اين حركت توهين‌آميز را تلافی ‏‏كنند.

نكته‏ای كه دراين سفرنامه و بخش مربوط به جزيره هرموز قابل توجه است، نامگذاری اماكن و محلات جزيره هرموز با اسامی پرتغالی و لاتين است. مانند نام همان صومعه نوتردام دُولسپرانس يا ساختمان نوتردام دُوكارمل (Notre Dan de Carmel) يا جاده سنت لوسی. البته به جز منازل و محلات پرتغالی‏ها، سایركوچه‏ها و منازل افراد محلی كوچك، تنگ، ناراحت و محقر بوده است. درباره مردم ساكن حصار شهر هرموز هم از گروه كثيری از بازرگانان ثروتمند ‏‏نام می‏برد كه از پرتغالی‏ها كالاهايی را خريداری کرده و در ايران و عربستان به ‏‏داد ‏‏و ستد می‏پرداختند.

تعداد پرتغالی‏های مقيم هرموز بدون احتساب سربازانی كه در اين شهر ازدواج كرده‏اند هم نزديك به ‏‏دويست خانوار ذكر كرده كه معاش همگی‏شان از تجارت با ايران و شهر بصره تامين می‏شد. اين پرتغالی‏ها كالاهايی از هندوستان و ناحيه سند وارد می‏کردند ودر نواحی ‏‏هرموز به فروش می‏رساندند. ازآن جا كه فرمانده دژ مصمم بود تا تمام سود تجارت هرموز را به خود اختصاص دهد و بر همگان تسلط مادی و معنوی داشته باشد، هيچ كس جرأت نداشت تا از او چيزی را دريغ نمايد. لذا افراد مذكور برای انجام معاملات خود سرمايه اندكی را به كار می‏انداختند. با اين وجود ‏‏دُن گارسيا در سفرنامه‌اش ذكركرده كه هيچ ‏‏پرتغالی وجود ندارد كه تعدادی اسب برای به خدمت گرفتن در وضعيت‏های جنگی نداشته باشد. لباس زنانشان هم مانند زنان پرتغالی هند بوده و آنانی كه در هرموز متولد و بزرگ شده‌اند به واسطه مراوده با زنان محلی از نوجوانی به زبان فارسی تكلم می‏کردند. مردانشان هم چون پرتغالی‏های هند ملبس می‏شدند و تنها رنگ لباسشان سفيدتر بود.

در زمان ورود دُن گارسيا به هرموز همان دشواری‏هایی که در زمان اقامتش در گُوا از سوی وزرای آن منطقه متحمل شده بود، از وزرای هرموز هم مشاهده كرد و چون اعتبار پادشاه در رفع اين موانع تاثير زيادی داشت؛ متوجه ‏‏شد كه شكست سه سال پيش پرتغالی‏ها از ايران كه نه تنها به تصرف دژ گمبرون در ساحل ايران انجاميده بود، بلكه به كشتار كليه افراد آن دژ منتهی شد، بی‌اعتباری و موقعيت تضعيف ‏‏شده پادشاه اسپانيا را به طور واضح در نزد ايرانيان موجب گرديد. درحمله فوق، آب- تره بار وآذوقه مردم هرموز كه از قشم تامين می‏شد را توانستند از دست پرتغالی‏ها خارج كنند. اين مسايل می‏توانست سفر دُن گارسيا را تحت‌الشعاع قرار دهد و از ادامه مأموريت باز دارد. علی‌الخصوص كه بر عكس شاه اسپانيا كه با وجود بعد مسافت، ولی با آتيه نگری در صدد جلب دوستی واتحاد با ايران بود؛ شاه ايران با ظرافت، عداوت بارزی نسبت به وی داشت.

به عبارتی بهتر آن كه اگر ضعف استحكامات دژ هرموز و موقعيت بد اين مكان؛ او را از سرزنشی كه ممكن بود براثر اتفاقات آينده نصيبش شود بيمناك نمی‏كرد، از گستاخی ايرانيان چنان دلزده بود كه هيچ ‏‏فرمانی او را ‏‏از ترك مأموريتش ‏‏نمی‏توانست باز دارد. ضمن آن كه ‏‏شايع ‏‏شده ‏‏بودكه ‏‏بين پادشاه صفوی و امپراطوری عثمانی پيمان صلحی منعقد شده است. دُن گارسيا كه در اين شرايط ويژه واقع شده بود با اين تصور كه حداقل ادامه مأموريت و انجام مذاكرات سياسی با اوليای ‏‏دولت ايران می‏تواند تصرف كامل هرموز را به تاخير بياندازد، ‏‏به تدارك ‏‏مقدمات كار پرداخت و طی ‏‏نامه‏هايی به حكام لار، شيراز و بندر ازآنها خواست ‏‏تا روز اول اكتبر كه به ساحل ايران ‏‏وارد می‏شود برای افراد و وسايلش تعدادی ‏‏شتر و يا هر مركوب ديگری را آماده سازند. بعد ازآن كه خيالش از بابت اين مقدمات راحت ‏‏شد با اين ‏‏نيت كه ‏‏فردا صبح عازم سفر شود امر نمود تا هدايای پادشاه اسپانيا به شاه ايران و اثاثيه خودش را در كشتی قرار دهند. اما دوازده روز بعد توانست اين نيت را عملی ‏‏سازد و فاصله كوتاه چند ساعته هرموز و سواحل ‏‏ايران را به دليل ‏‏فقدان باد مساعد و جزر و مد كه ‏‏باعث بی‌حركت ماندن كشتی می‏‌شد در زمان طولانی ‌تری ‏‏پيمود.

دُن گارسيا در سفرنامه خود آن جا كه به گزارش از اوضاع پيشروی نيروهای صفوی در برابر عثمانی‏ها می‏‌پردازد، آن را امری مشكوک می‏داند؛ و معتقد است ضمن آن كه شرقی‏ها ياو‏گو هستند، كسی جرأت ندارد چيزی را بيان كند كه خوشايند وزيران شاه نباشد. پيروزی صفوی‏ها در برابر سپاه عثماني را هم پيروزی اندكی می‏شمارد كه از سوی ايرانيان بزرگ جلوه داده شده بود.به عبارتی دقيق‌تر بايد متذكر شد، دُن گارسيا نسبت به وقايع درحال وقوع وتصميمات و اقدامات اتخاذ شده از سوی ايرانيان ديدگاه مثبتی ندارد و با ديده ترديد و حتی انتقاد بدان می‏نگرد. به هرحال نكته‏ای كه در لابلای اظهار نظرهای خود مطرح می‏‌سازد، اين نكته است كه در قبال اين اخبار و اين مسئله كه اگر همه سپاه عثمانی هم شكست بخورند، ديگر اميدی به حل مس‍أل‍ة هرموز وجود ندارد؛ زیرا دیگر كمتر علتی می‏توانست او را از پيروزی شاه ايران خوشحال سازد. چون مطمئن بود كه شاه ‏‏اگر از اين سو دشمنی نداشته ‏‏باشد سپاهيانش را متوجه پرتغالی‏ها خواهد كرد.

دُن گارسيا از جمله عوامل مهمی كه در اين نبرد به متاركه جنگ و قبول شكست از سوی عثمانی انجاميد مطرح می‏کند، روایتی است که با روایت دُولاواله در سفرنامه‌اش فرق دارد و محتوای شایعه‏ای که منجر به این پیروزی شده را امری متفاوت مطرح می‏کند. با این مضمون که بنا به شايعه‌ای گروهی ادعا ‌كردند از سوی شاه‌عباس، پولی به صورت مخفيانه به سردار عثمانی داده شد كه در ازای آن ترك‌ها به جنگ خاتمه دهند. علاوه بر آن می‏‌گويد كه گروهی هم تحولات داخلی عثمانی كه منجر به خلع ‏‏مصطفی و به سلطنت رسيدن عثمان، برادرزاده‌اش شد؛ مسبب اين شكست بوده. نظر سومی هم كه در اين باره بر می‏‌شمرد پيمان اتحاد پادشاهان فرانسه، اسپانيا و جمهوری ونيز برای مقابله باحكومت عثمانی است که به مصالحه با شاه عباس انجامید. در اين بحبوحه دُن گارسيا كه دراصفهان به سر می‏برد معتقد است ‏‏بيهوده در انتظار اجازه شاه ‏‏برای ‏‏بازگشت به هرموز و سپس گُوا است.

در واقع اين حدس او نيز بی راه ‏‏نبود. زيرا با توجه به سياست شاه‌ عباس كه برآن بود تا بازگشت رابرت شرلی كه به دربار اسپانيا رفته بود، دُن گارسيا را سرگرم نمايد، حقيقت داشت و به درخواست کسب اجازه وی در هنگامی كه عازم اردبيل بود جواب مثبتی نداد. اما به طور تصادفی نامه‏های رابرت شرلی كه از ليسبون برای شاه گزارش ورود و چگونگی استقبال خود را نگاشته بود به دست وی افتاد و متوجه پيشنهاد سفير ايران یعنی رابرت شرلی مبنی بر نگاه داشتن وی تا زمان بازگشتش به واسطه برخورد سرد دربار ليسبون كه ممكن بود در پايتخت اسپانيا ‏‏هم تكرار شود گردید.

نتيجه آن كه تمام زمستان و بخشی از تابستان بعد را دُن گارسيا در اصفهان باقی ماند. وضع بسيار نامطلوب هرموز هم برای او هيچ اميدی جهت ثبات اوضاع آن جزيره باقی نگذاشت. مشكل فرستادن و دريافت نامه به واسطه سخت‌‌گيری شديد حكمران هرموز دُن لوئی دوگاما، در بستن راه چاپارها هم هر روز افزون‏تر می‌شد. گروهی از روحانيون فرقه اگوستين ساكن اصفهان دراين امردخيل بودند و حتی ‏‏پرتغالی‏هايی كه از هند آمده و قصد داشتند تا از مسير ايران به اسپانيا بروند، ضمن این که سفير هم در صدد بود تا نامه‏های خود را توسط ايشان بفرستد، تحت نظر این روحانیون قرارگرفته بودند.

رفتار غير محترمانه آنها از سوی دُن گارسيا تقبيح شد و اين حركت را موجب لطمه به حيثيت سياسی ‏‏اسپانيا و پادشاه آن كشور می‏دانست. در واقع عدم رضايت پرتغالی‏ها به اعزام سفير اسپانيايی به هند و ايران را موجب اين واكنش دانسته، ضمن آن كه بلافاصله برای حفظ شئون و حيثيت خود و جايگاه كشورش اين رفتار زشت را خاص همه اتباع اسپانيا در پرتغال ندانسته، بلكه افراد كارآمد و خوب را بری از اين اعمال می‏داند.

وی که تمام تابستان منتظر پاسخ بود، و همچنین تلاش هیأت وزرای پرتغال در هند هم در راستای پیشنهادات رابرت شرلی پیگیر درخواست‏های پادشاه اسپانیا به شاه عباس بودند حاکی از انعقاد قرارداد تجارت ابریشم واعزام نيرويی كه ‏‏بايد از سوی حكومت اسپانيا بر ضد عثمانی ‏‏به دريای سرخ اعزام شود. پدر ملکیور سابق‌الذکر را جهت انجام این مأموریت راهی ایران کردند با این شرط که دُن گارسیا از مفاد نامه‏ها ‏‏اطلاع ‏‏نیابد. غافل از این که دقیقأ پدر ملکیور از سوی دُن گارسیا همین مأموریت را به دربارشاه صفوی یافته است.

به هرحال چنان که دُولاواله نیزگزارش داده این مأموریت منتج به نتیجه‏ای نشد و با تمام اصراری که دُن گارسیا به پیگیری آن از خود نشان داد کشیش مزبور بازگشت. اما دُن گارسیا در سفرنامه خود به گونه‏ای از این نتیجه سخن می‏گوید، گویی که از قبل میلی به انجام آن نداشته وچون بی فایده بودن این تلاش‏ها را وقوف داشته از این مسئله زیاد تعجب نکرده است. وی در سفرنامه‌اش ابراز داشته كه هر اقدامی برای التيام امور بين دو كشور روی دهد، كاری عبث است، چرا كه در زمان ملاقات با شاه در قزوين متوجه ‏‏شد كه ‏‏وی استرداد بحرين كه حكم دژ گمبرون را برای ايران داشت؛ و پس دادن ‏‏قشم را كاملأ رد كرده است. همچنین باحالتی متعصبانه معتقد ‏‏است پافشاری در اين درخواست نتيجه‌ای جز ضعف اعتبار و احترام ‏‏شاه ‏‏اسپانيا در پی ‏‏نخواهد داشت؛ زیرا استقبال بدی كه از كشيش حامل نامه شد اين امر مسجّل است.

مطلب مهمی كه دُن گارسيا مؤثر در عكس‌العمل شاه‌عباس در برابر حكومت اسپانيا بر می‏‌شمارد، آن است كه وزرای پرتغالی در ايفای نقش ‏‏خود در جهت منافع دولت اسپانيا درست رفتار نكردند. در نتيجه برای وی قابل قبول نبود كه وزرای حاكم نشين پرتغال او را دست انداخته و هر جا سخن از شاه كاتوليك می‏‌شود به جای پادشاه اسپانيا عنوان پادشاه پرتغال را به كار برند. ابراز نارضايتی علنی شاه را هم كه از اين رفتار از سوی پرتغالي‏ها در شگفت بوده و به وی متذكر شده است را هم در سفرنامه خود ضبط كرده، دليل اين حركت پرتغالي‏ها را ‏‏ناشی ‏‏از كينه ‏‏بسيار‌شان نسبت ‏‏به حكومت پادشاهی اسپانيا می‏داند.

دُن گارسیا در راه بازگشت از ایران با سربازی که از سوی حاکم هرموز اعزام شده بود برخورد کرد و نامه شاه اسپانیا را مطالعه نمود. در این مکتوبات به نقل از پیشنهادات رابرت شرلی تصمیماتی اتخاذ شده بود که با توجه ‏‏به اشراف وی به روند مسائل جاری، مبنی بر بی پایه بودن اطلاعات مندرج دراین نامه حاکی از فرستادن ابریشم ایران از راه هرموز و هندوستان به اسپانیا، همچنین اعزام ‏‏نیرو برای مقابله با عثمانی‏ها که در صفحات پیش ‏‏بدان اشاره شده ‏‏است، مطمئن شد.

در نتیجه سعی کرد تا ذهن پادشاه متبوع خود را ‏‏نسبت ‏‏به عدم امکان تحقق موارد فوق روشن نماید؛ اما ‏‏به واسطه مانع شدن دیگران نتوانسته بود این مسایل را برای پادشاه به شکل قابل باوری نمایان سازد؛ زیرا در این شرایط وزیران پرتغال به واسطه قول‏های مکرر و موکد رابرت شرلی مطمئن بودند که با پذیرش این مذاکرات، شاه ایران، بحرین، قشم و دژ گمبرون را پس می‏دهد. ضمن آن که ‏‏نباید این نکته را هم ‏‏فراموش کرد که تمام تلاش و سعی دُن گارسیا ‏‏از راه دور و آن ‏‏هم از طریق ‏‏نامه و پیام‏های مختلف ‏‏انجام می‏شد. در حالی که رابرت شرلی بدون واسطه و با اهدای هدایای متعدد همچنین پا در میانی‏های روحانی وساطت کننده‏ای که با او همکاری می‏کرد توانست حتی بر دور اندیشی وزرا هم غلبه کند.

این وقایع در حالی در جریان بود که کشیش مذکور برای ابلاغ پاسخ ‏‏پادشاه اسپانیا رو به دربار صفوی ‏‏نهاد. ضمن آن که برای مطلع شدن دُن گارسیا، حاکم هرموز، از راه زمینی نامه دومی را برای او ارسال کرد. دُن گارسیا با علم به پوشالی بودن این اقدامات، از آن جا که باید در اجرای ماموریت جانب کشور متبوعش را داشته باشد، به اکراه ‏‏فردی به نام «خوان کاروالو» را با نامه‏هایی که ‏‏به دستش رسیده بود راهی دربار اصفهان کرد و خود به راهش در مسیر بازگشت به هرموز ادامه داد.

زمانی دُن گارسیا به هرمز رسید که در بین افراد شایعه شده بود که شاه عباس برای محاصره شهر از کشتی‏های انگلیسی استفاده خواهد کرد. لذا از همان روزها که وی از ایالت ساحلی ایران می‏گذشت حاکم آن ایالت بر مالیات آب و آذوقه‏ای که به هرمز صادر می‏شد افزود. علاوه بر شایعات عامیانه، انگلیسی‏های مقیم اصفهان هم شهرت داده بودند که در فصل بادهای موسمی انتظار رسیدن هشت کشتی را دارند که ماموریت آنها چپاول شهر هرموز است.

دُن گارسیا گزارش می‏دهد که این سخنان انگلیسی‏ها ‏‏واهی نبود و با حرکت کنسول و سایر انگلیسی‏های ساکن حلب از طریق دریا به سمت طرابلس در واقع زنگ خطری محسوب می‏شد که با توجه به بی‏حفاظی شهر هرموز و نقصان استحکاماتش از یک سو و جاه طلبی شاه عباس که می‏خواست با تصرف هرمز شایستگی خود را بیش از پیش اثبات کند، بیشتر از هر خطر دیگری موجب وحشت مردم شده بود. همچنین معتقد بود کشتی‏هایی که در ظاهر تجاری اعلام شده و صرفأ جهت کمک به ‏‏ایرانیان به استخدام شاه عباس در آمده‏اند، اساسأ تجاری نبودند و پادشاه ایران با علم به وضع نامساعد اسپانیایی‏ها در هند و ضعف شهر هرموز درصدد بود تا با استفاده از این کشتی‏ها ضربت سختی بدین ناحیه وارد کند.

این همه درحالی انجام می‏گرفت که بین ایران و انگلیس سازش‏هایی حاصل شده ‏‏بود که اسپانیا و همچنین در حوزه هند و هرموز اطلاعی از این اتحاد وجود نداشت. لذا قبل از ‏‏حرکت از اصفهان، دُن گارسیا سعی می‏کند تا حدی حاکم هرموز را از روند ‏‏ماجراهایی که در حال اتفاق افتادن بود باخبر کند. حتی در طول مسیر طی دو نامه به صورت کتبی وخامت اوضاع را به او تذکر داد و ترغیبش ‏‏نمود که خود را بر ضد هر گونه پیشامدی مجهز و آماده کند. در زمان ورود به هرمز هم او را نصیحت کرد که در اندیشه تجهیز و استحکام دژ باشد و کوچه‏های منتهی به دژ را سنگربندی کند.

در واقع دُن گارسیا با توجه به بررسی‏ها و مطالعات دقیق و نزدیکی که از سیاست‏های دولت ‏‏ایران حاصل کرده بود در جهت منافع دولت متبوع خویش تلاش مضاعفی می‏نموده از تجربیات خود به طور مستقیم در بحبوحه وقوع جنگ ایران در هرموز بهره ببرد. لذا با توجه به کوچه‏های تنگ و ساختمان‏های بلند پیرامون دژ هرموز، سنگربندی را آسان یافت و چون بام ‏‏ساختمان‏ها به هم راه داشت، متوجه شدکه مقاومت در روی بام‏ها کاملا عملی و مقدور است و خود به عنوان یک شیوه جنگی می‏تواند مورد استفاده سپاهیان هرموز قرار گیرد. با وجود نامی که دژ یدک می‏کشید، فاقد شرایط مناسب نبرد بود. این ملاحظات از سوی دُن گارسیا ضروری ‏‏به نظر می‏رسید. ضمن ‏‏آن که نکته دیگری هم ذهن او را اشغال کرده بود. بی فکری حاکم هرموز بابت انبار کردن آذوقه برای چنین ‏‏روزهایی که با توجه به وجود چند صومعه و خانه بزرگ می‏توانست شرایط مناسبی برای این کار باشد.

این اوضاع ‏‏به دُن گارسیا فهماند تا رسیدن او به اسپانیا حداقل یک سال دیگر باقی است. لذا ‏‏با توجه به این که انگلیس با اسپانیا در صلح و صفا به سر می‏برد بر آن شد تا از طریق بنادر دیگر جستجو کند که آیا کشتی انگلیسی‏ای وجود دارد که قصد حرکت به سمت اروپا را داشته باشد؟ اما در همان موقع خبر رسید که چهار کشتی تجاری انگلیسی در معیت یک کشتی جنگی به بندر جاسک رسیده‏اند، در حالی که پنج کشتی پرتغالی هم به سمت هرموز در حرکتند. در نتیجه چون بیم تصادم کشتی‏های مزبور با هم می‏رفت از ارسال نامه‏های درخواستی خود به ناخدایان کشتی‏های تجاری انگلیسی سرباز زد و درحالی که همه وقوع جنگ را قریب می‏دانستند با وجود میل شدیدش به بازگشت به وطن، هر گونه تصمیم عجولانه‏ای را در آن موقعیت اشتباه دانست.

گزارش دُن گارسیا از این روزها حاکی از ترسی است که بین افواه وجود داشت، مبنی بر این که مبادا شاه عباس پیش دستی کند و جنگ را پیش از رسیدن کشتی‏های پرتغالی آغاز نماید. حاکم هرموز هم بیکار ننشست و افرادی را برای شناسایی کشتی‏های انگلیسی راهی جاسک کرد. تایید این فرستادگان از وقوع جنگ و مسلح بودن یکی از چهارکشتی به شصت عراده توپ و سه هزار مرد جنگی، به التهاب اوضاع افزود. اما از یک سو آمدن ‏‏تعدادی بازرگان و مسافر از ایران و خبر دادن از آرامش در طی مسیر شیراز تا ‏‏هرموز، و از سویی دیگر تأکید دُن گارسیا، مبنی بر این که در ایران مطلقاَ سخنی از تهیه مقدمات جنگ نیست؛ کم کم ‏‏بیم و هراس مردم از بین رفت و باور کردند که خبری از حمله و جنگ نیست. در حالی که این شرایط اوضاع ‏‏را رو به آرامش می‏برد، دُن گارسیا در سفرنامه خود از حیله جنگی نادرستی که از سوی حاکم هرموز ممکن بود سر بزند، به عنوان عامل تحریک و بیداری دشمن یعنی ایران یاد می‏کند که می‏توانست کار را به جایی بکشاند که تصور آن مطلقاً برای کسی قابل اندیشیدن نبود.

بدین معنی که چون نایب‌السلطنه هندوستان در گُوا از دنیا رفته بود و فردیناند آلبوکرک ارشدترین مأمور جانشین او گردیده بود، حاکم هرموز بدون اطلاع دادن به دُن گارسیا این شایعه را پخش کرد که نایب‌السلطنه جدید بلافاصله بعد از رسیدن به قدرت راه دریا را پیش گرفته و با نیروی دریایی ‏‏قدرتمند شامل چند کشتی بزرگ و کوچک جنگی رو به سوی هرموز نهاده است. با این تصور که با شایعه کردن این خبر موجب ترس انگلیسی‏ها و عقب‌نشینی آنها از جاسک شوند. وقتی دُن گارسیا از این اخبار مطلع ‏‏شد آن را حیله‌ای (خشن و نامطلوب) خواند و نایب‌السلطنه را که ضعف و پیری او شهره بود و حتی امکان سوار شدن برکشتی برای او متصور نمی‏شد را فاقد توان لازم جهت تجهیز فوری ناوگان خود و از همه مهم‏تر اجرای سریع فرامین پادشاه در امور جنگی خواند. به هر حال این حیله اختراعی نه تنها نتوانست مفید واقع شود، بلکه موجب تمسخر پرتغالی‏ها از سوی انگلیس گردید که در همان روزها خود را با کشتی‏هایشان به ‏‏سورات رسانده بودند.

این ماجراها اگر چه به مرور از خاطره‏ها زدوده شد ولی به تعبیر دُن گارسیا پیامد منفی و سختی که درپی ‏‏داشت آن بود که رسیدن خبر آن به شاه ایران وی را برانگیخت تا به امامقلی خان امیرالامرای فارس دستور دهد تا همه زورق‏های موجود در ساحل دریا را گرد آورده و سیصد تا از آنها را انتخاب و خود نیز آماده شود تا به محض صدور فرمان شاه پانزده هزار مرد جنگی را به نقطه کاملا غربی جزیره ‏‏قشم که نیروی دریایی اسپانیا بدان جا خواهد آمد اعزام دارد. پخش این خبر در هرموز ابتدا این تصور را ایجاد کرد که شاه عباس می‏خواهد به استحکامات هرموز که در برابر قشم قرار دارد حمله کند؛ اما وقتی متوجه حضور نیروی ایران در بیست فرسنگی هرموز شدند این شایعه ‏‏قوت گرفت که ایرانیان ‏‏همان شب، به شهر حمله خواهند کرد.

اضطراب شدیدی در هرموز حاکم شد و مقرر گردید تا حاکم، پادشاه هرموز و قاضی شهر همان موقع به دژ نقل مکان کنند. دُن گارسیا که از این مسایل بی‏خبر بود، وقتی توسط چند نـفر از اهالی شهر از ماوقع مطلع شد، سریعاً به حاکم هرموز پیام داد که به هیچ عنوان پادشاه و قاضی شهر هرموز نباید به دژ بروند؛ زیرا این کار ‏‏باعث خالی شدن کامل هرموز از سکنه خواهد شد. از آن جا که اوضاع وخیم‏تر و آشفته‏تر از آن بود که قاصد دُن گارسیا جواب دقیقی از حاکم هرموز دریافت کند، بدون هر پاسخی نزد سفیر بازگشت و هر لحظه ترس، آشفتگی و هرج و مرج ‏‏بر شهر، و بین زن و مرد هرموز فزونی گرفت.

دُن گارسیا از تلاش مجدد خود، جهت سر و سامان دادن به اوضاع و کنترل شهر توسط حاکم گزارش می‏دهد که به مرور به آرامش ضمنی حاکم و دادن ‏‏قول همکاری و جلوگیری از اسکان اهالی در دژ منجر شد. اقدام بعدی دُن گارسیا برای اطمینان خاطر دادن به اهالی این بود که دستور داد تا در خیابان‏ها و کوچه‏های محله اقامتگاهش سنگر‏بندی کرده، چند نفر از نوکران خود را هم به کار گرفت. ضمن آن که ‏‏فردای همان روز در میدان جلو دژ با حاکم، شاه، قاضی، سر ممیز و ناظر مالی هرموز ملاقات کرد. اما از آن جا که حکمران هم چون دیگر پرتغالی‏های هند که به زعم دُن گارسیا، خصلت شان چنین بود که هر گونه توصیه‏ای از مقامی داناتر یا بالاتر را توهین به خود تلقی می‏کردند؛ علی الخصوص که توصیه کننده پرتغالی الاصل نباشد، نه تنها به تذکرات او اعتنایی نکرد؛ بلکه همراه سایر افراد، خود را از وی دورکرد واز هر دری ‏‏جز آن چه ‏‏برای ‏‏دفاع شهرضروری ‏‏بود سخن گفت.

در این موقعیت بحرانی باز دُن گارسیا از تلاش برای آماده کردن مردم شهر برای دفاع خودداری ‏‏نکرد، و از جمله موارد مهمی را که معتقد بود باید پیگیری کرد، تفحص در اوضاع ‏‏پرتغالی‏ها و کلیه ‏‏افراد شهر بود که صلاحیت و قدرت حمل سلاح داشتند تا مسلح گردند. سپس این گروه‏ها دسته بندی ‏‏شده هر یک فرماندهی را انتخاب کنند و در محل معینی برای دفاع آماده شوند. اما چون تمام این اقدامات از سوی حاکم مورد توجه قرار نگرفت، فایده‏ای نبخشید، دُن گارسیا از حاکم خداحافظی کرد و به خانه خود رفت. ضمن آن که ‏‏کماکان معتقد بود ایرانیان قصد حمله به هرمز را ندارند. در این موقع خبر رسید که ایرانیان به دلایلی چند در عربستان در حال جنگ و غارت در منطقه نیکیلیو هستند و امکان حمله به هرموز قوت می‏گرفت. دُن گارسیا با آوردن توضیحات و دلایلی چند در گزارش خود، این گونه ‏‏به تحلیل اوضاع می‏پردازد:

... با همه علاقه‏ای که شاه ایران به تصرف هرموز داشته، از آن جا که اولاً می‏دانست وی به عنوان سفیر شاه اسپانیا به ناچار در هرموز توقف نموده؛ در ثانی کشتی‏های انگلیسی مقیم جاسک درخواست ‏‏او برای شرکت در تصرف ‏‏هرموز را رد کرده بودند، برای حمله ‏‏به هرموز تردید داشت.

از طرف دیگر درست است که دفاع از هرموز به دلیل نبود آب و آذوقه که باید روزانه از جزایر اطراف ‏‏تامین می‏شد بسیار سخت بود، ولی بسیاری از پرتغالی‏ها، بربرها و کافرهای هرموز آب زیادی را ذخیره داشتند و در خانه‏های خود چاه‏هایی را حفرکرده، آذوقه خود را برای روز مبادا هم انبار کرده بودند. به هرحال با وجود آن که ایران از اقدامات مردم جهت تأمین مایحتاج خود به طور کامل خبردار نبود، اما امکان دفاع از شهر در زمان محاصره وجود داشت. ضمن آن که به تصور دُن گارسیا، مردم هرموز با وجود زیان دیدن از پرتغالی‏ها، آنان را به ایرانیان ترجیح می‏دادند که حداقل اجازه کسب و کار را برایشان تسهیل کرده بودند. شاهد این ادعا را هم اوضاع مردم ‏‏قشم و بندر و موغستان و اعراب ایالات لار معرفی می‏کند که به واسطه «بی‌شرمی» غرور و خست ایرانیان مردم بیچاره این نواحی در پست ترین مدارج ‏‏بردگی قرار داشتند.

در پایان هم نتیجه می‏گیرد؛ چون اعراب و بربرها، دینی متفاوت با ایرانی‏ها داشتند نسبت به پرتغالی‏ها وفادارتر و نسبت به آن‏ها علاقمندتر بودند. چنان که شاه هرموز و سایر مقامات دولتی نیز تبعیت از شاه اسپانیا را بر اطاعت از شاه ایران ترجیح می‏دادند.

نقطه ضعف این موقعیت را هم صرفأ در عدم وجود فرماندهی لایق که دفاع از شهر، ولو برای مدتی کوتاه سامان دهد اعلام کرده، ضمن آن که حکام هرموز را در دفاع از شهر عاجز و صرفأ محدود به مسلح کردن شش فروند کشتی می‏داند. به تعداد افراد نظامی شاه که هفت صد سرباز بود اشاره می‏کند؛ در حالی که حاکم و ممیز و ناظر مالی جز چند سرباز اجیر یا نوکر پیر که مأمور جمع‌آوری پول بودند فاقد افراد جنگی می‏داند. در هرموز نه سربازی وجود داشت، نه ناوگانی و نه دریا داری.

نکته جالب دیگر که اشاره کرده وضعیت هرموز در زمانی است که بیم حمله بدان شهر می‏رفت:

... از دیگر اقدامات مشعشع حاکم هرموز این نکته بوده است که به مردم هر محله دستور داده بود در مکان‏هایی از طول ساحل که ممکن بود دشمن به شهر حمله کند نگهبانانی بگمارند. برخی از این قراولان پیاده و برخی سوار و بعد از آن که گشت می‏زدند و کشیک می‏دادند آن هم نه مخفیانه و بی سر و صدا، بلکه هر دسته آغاز و پایان مأموریت خود طبل می‏زدند و تفنگ‏هایشان را به صدا در می‏آوردند. حتی دستور داشتند به محض دیدن دشمن با سرعت عقب نشینی کرده و به هیچ عنوان در برابرشان مقاومت ‏‏نکنند.

به حاکم، مخترع «چریک‏های جدید» لقب داده که با عملکرد فوق به جای رعایت سکوت و احتیاط لازم عملاً موجبات آگاهی دشمن ازمحل حضورشان را موجب می‏شدند. آرایش نظامی نامتوازن طرفین هم از جمله گزارشاتی است که دُن گارسیا از آن غافل نمانده و با مقایسه تعداد نفرات و تجهیزات نظامی ایران و هرموز چنین آورده:

... سیصد زورق ایرانی که عملأ تعداد افراد یکی از زورق‏هایش به تنهایی از مجموع سرنشینان همه کشتی‏های هرموز بیشتر بود، امری مبرهن به شمار می‏آمد که ایرانیان حتی در زمانی که نیروهای کمتری در حوالی هرموز داشته باشند می‏توانند شهر را غارت کنند؛ چه ‏‏برسد به این زمان که نیروی بسیار قدرتمندی را دارا هستند.

آخرین گزارشی که دُن گارسیا از جریان‏های مذکور آورده آن که در این اوان، حاکم بندر مرتباً با وی در تماس بود و بدو اطمینان خاطر می‏داد که امکان حمله ایران به هرموز منتفی است. دُن گارسیا نیز در همین راستا، نامه‏ها و پیام‏های امیدوار کننده حاکم بندر را به حاکم هرموز ارسال می‏نمود. از آن جا که حاکم هرموز نمی‏خواست درآمد تجاری‏اش از بین برود، ایرانیان هم متوجه شدند خبر آمدن کشتی‏های اسپانیایی به هرموز نادرست بوده، قوای خود را عقب کشیدند و در نتیجه کارها بر منوال قدیم به جریان افتاد. پس از این گزارش‏ها دُن گارسیا که آماده حرکت به هند شده بود، دیگر اشاره‏ای ‏‏به مسایل مربوط ‏‏به ایران و پرتغال در هرموز و بروز جنگ در منطقه ندارد.

سفرنامه وينچنتو دُ اِلِساندري

دُ اِلِساندري، جزو فرستادگان ونيزي، در طي سال‏هاي 979 - 982ق/1571 - 1574م، ‏‏به دربارشاه طهماسب اول اعزام شد. با اين هدف كه بر ضد تركان عثماني با شاه طهماسب به توافق رسيده، او را به جنگ با عثمانيان تشويق نماید. چون تركان قصد تصرف جزيره قبرس را داشتند، ونيزي‏ها مي‌خواستند ‏‏با ورود ايران ‏‏به اين جنگ، تركان را از حمله به قبرس بازدارند.

وينچنتو كه خود از وزيران دولت محسوب مي‏شد و مدتي هم در زندان‏هاي قسطنطنيه محبوس بود، پس از بازگشت به كشورش و با توجه به اشرافي كه به زبان تركي داشت و همچنين دقت نظر و نكته سنجي در امور، نه تنها پس از ورود به ايران توانست از دربار شاه طهماسب وقت ملاقات بگيرد، بلكه به آداب و رسوم دربار ايران هم مسلط شد. وينچنتو در اين ماموريت توفيقي نيافت، ولي در سفرنامه‏اي كه از خود به جا گذاشت اطلاعات بسيار دقيق و جالبي از دوران شاه طهماسب به دست داده كه در مجموعه‌اي از سفرنامه چند ونيزي ديگر كه به صورت مجموعه‏اي از شش سفرنامه، ابتدا به انگليسی منتشر و در ايران هم با عنوان سفرنامه ونيزيان ترجمه شده منتشر شد. وينچنتو دُ اِلِساندري، ظاهراً آخرين سفير رسمي و با شوكت دولت ونيز در ايران است؛ زيرا درگيري‏هاي مداوم با تركان عثماني و عدم نيروي كافي، دولت ونيز را فاقد توان لازم براي اعزام سفيران ديگر به ايران كرده ‏‏بود. ظهور دولت‏هاي قوي ديگر اروپا هم عرصه را بر آن كشور تنگ‏تر كرد، تا قرن نوزدهم كه دولت ملي و يكپارچه‌اي به نام ايتاليا پا به عرصه نهاد، دولت مقتدر ديگري در شبه جزيره ايتاليا ديده نشد.

وينچنتو در سفرنامه خود كه براي دولت متبوعش نوشته ضمن شرح مفصلي كه از ايران دوران صفوي مي‏دهد، به روند روياروئي‏هاي شاهان صفويه با عثمانی‏ها، از زمان شاه اسماعيل تا دوران شاه طهماسب اشاره دارد. في المثل درباره اسماعيل پسر دوم ‏‏شاه طهماسب و رشادت‏هاي او در نبردهايي كه بين ايران و عثماني درگرفته به خصوص نبردش با پاشاي ارزروم شرح ‏‏مفصلي آورده است.

درباره سپاه، دولت و دستگاه حكومت و مراكز ولايات هم مطالبي آورده، از آن جمله محدوده جغرافيايي كشور ايران را بدين ترتيب مشخص نموده است:

 

... از مغرب به رود دجله كه ايران را از بين‌النهرين جدا مي‏كند و اكنون دياربكر خوانده مي‏شود و تا مرز بابل كشيده شده و به رود فرات مي‏پيوندد. ‏‏پس هر دو رود در يك ‏‏بستر از بصره مي‏گذرد و در سمت جنوب به خليج فارس مي‏ريزد. از شمال محدود است به درياي مازندران كه درياي باكو نيز نام دارد و نيز محدود است به تاتارستان ختای بزرگ.

در واقع سفرنامه وينچنتو كه به عنوان آخرين سفير جمهوري ونيز حاوي اطلاعات متنوعي از دوران سلطنت شاه طهماسب و ذكر مسايل مختلف فرهنگي، تاريخي، جغرافيا و امثالهم است، از آن جا كه بيشتر دولت متبوعش درگير مسايل خود با عثماني است، و قاعدتأ نمايندگانش را هم با همين رويكرد به مأموريت راهي ايران نموده، اهم گزارش‏ها و توضيحاتش معطوف به اوضاعي است كه به تركان عثماني مربوط مي‏شد. در حالي كه در همین مقطع زمانی حاشيه جنوبي ايران و خليج‌فارس شرایط خاصی را پشت سر می‏گذاشت. به عبارتي دقیق‏تر مسايل مربوط به هرموز و بحران‏های ناشی از حضور بیگانگان از اهميت زيادي برخوردار بود که عملاً ‏‏در نوشته‏های دُ ِاِلساندری گزارش يا حتي اشاره‌اي ‏‏ولو مختصر به مباحث مزبور وجود ندارد.

 

كلام آخر

روايت رابطه ايران با پرتغال بر سر مسئله هرموز از ديد سفرنامه‏های ايتاليايی، در دوران ‏‏صفويه و مقايسه آن ‏‏با روايت سفرنامه‏ای اسپانيایی كه به عبارتی بهتر، نگاه دولت پرتغال را هم در بردارد، ‏‏بدين منظور مورد توجه نگارنده مقاله قرار گرفت كه حساسيت‏های موجود آن روزگار، نوع و شیوه پردازش وقايع را از منظر افراد مختلف اروپایی متفاوت می‏نمود و میزان تأثیرگذاری رقابت‏های منطقه‏ای دول متبوعه این افراد را با یکدیگر و همچنین واکنش در برابر این تأثیر‏پذیری را با تغییرات و تفاوت‏های اساسی موجب می‏شد. در حالی که توضیح و تحلیل روایاتی از قبیل روایات و گزارش‏های نویسندگان ونیزی مورد بحث در قالب موضوع واحدی تحت عنوان «روایت هرموز»، از دلایل اصلی انتخاب موضوع نوشتار حاضر است.

از يك طرف، سفرنامه پيترو دُولاواله به عنوان مهم‏ترين، دقيق‏ترين و ارزنده‏ترين سفرنامه‏ای است كه به دليل جامعيت مطالب، از منابع مهم مورخان و محققان تاريخ صفویه شمرده می‏شود. از طرف دیگر، دُولاواله تنها در نقش یک سفر‏نامه‏نویس گزارش‏هایی را نیاورده ‏‏است؛ بلکه ‏‏خود در روند مسايل ‏‏مربوط ‏‏به ‏‏ايران ‏‏و پرتغال درعصر شاه عباس ‏‏نقش آفرينی ‏‏كرده ‏‏است.

از گزارش‏های او می‏توان دریافت، ضمن داشتن تعصب مذهبی شدید، در مواجه با موارد مشابه مذهبی دين اسلام و آيين تشيع كه بدانها اشاره كرده، جانبدارانه اظهار نظر نموده، در تحليل از روند وقايع سياسی مربوط به روابط ايران و پرتغال هم متاثر از نگاه جانبدارانه خود بوده است. يعنی در واقع سياست‏هايی را دنبال می‏كرده كه به هر طريقی به نفع مسيحيت و برای مقابله با تركان عثمانی كه دشمن مسيحيت ‏‏شمرده می‏شدند بهره برداری کند و در همین راستا، سعی در جذب و همراهی شاه صفوی در جهت منافع و مقاصد خود نموده است. زمانی هم كه اين مسئله در مقابل اهداف دولت صفوی در خليج فارس و مسايل مربوط به هرموز قرار گرفت، از موقعیت خود در برابر عثمانی، قصد استفاده داشت و كماكان آن بخشی كه از جنبه مذهبی بیشتری برخوردار بود و نقطه قوت مذهب كاتوليك به شمار می‏رفت مد‏نظر وی قرار داشت. تنها بعد از لحاظ کردن این اولویت‏ها بود که ‏‏مسائل دیگری چون مسائل سياسی، اقتصادی و امثالهم قرار می‏گرفت.

در نقطه مقابل، سفيردولت اسپانيا يا همان دُن گارسيا كه به عنوان دومين منبع اين پژوهش مورد بررسي ‏‏قرار گرفته، از اتخاذ روش‏هايی بيشتر ديپلماتيك و با مقاصد اقتصادی و كمتر مذهبی خبر می‏دهد. تا ‏‏آن جا كه حتی در مواجه دو سفير، حتی رعايت جانب شئونات و حيثيت مقام‏های سياسی دول مسيحی اروپا در درون درباری مسلمان را در نظر نگرفته و استهزا و تحقير دولتين ايتاليا و اسپانيا را به واسطه رفتارهای كودكانه، متعصبانه ‏‏و مغرورانه سفرای دو طرف ‏‏به دنبال داشت .

نكته مهم و مشترک روايت دو سفرنامه فوق، تشابه گزارشاتی است كه درباره مسايل مطروحه و مأموريت‏های اين دو نزد شاه عباس است. اما همان گونه كه ذكرشد، تعصبات متفاوت دو سفير موجب برداشت‏های مختلف از واكنش‏های شاه صفوی شده بود. ايجاد ارتباط نزديك دُولاواله با حربه عطوفت مذهبی شاه عباس نسبت به مسيحيان، ايجاد پيوند عاطفی و زناشويی با زنی مسيحی از آسوريان بغداد و تمايل به ايرانی كردن خاندان اين زن به عنوان بزرگ‏تر شدن فاميل وی در درون حاكميتی اسلامي و درعين حال پذيرنده ‏‏جامعه‏ای مسيحی از سوی دُولاواله كه به پيشبرد مقاصد مذهبی ‏‏پا به پای مأموريت سياسي او كمك شايانی می‏نمود. در مقابل ارتباط ديپلماتيك صرف، از سوی دُن گارسيا، عدم ايجاد همدلی و رابطه صميمانه با شاه عباس تا آن جا كه حتی ‏‏نتوانست پاسخ دقيق و يا اجازه مرخصی از او را دريافت دارد و در نهايت برای كسب تکليف مجبور گرديد تا با وساطت فردی روحانی از كشيشان مسيحی اقدام نماید كه باز بی نتيجه بود و مجبور به تحمل زمانی شد كه از نظر شاه می‏توانست بعد از آن از ايران خارج شود. به تعبيری با بی اعتنايی شاه به انزوايی تحميلی در پايتخت صفويه مجبور گرديد .

سومين سفرنامه يا همان سفرنامه وينچنتو دُاِلِساندری كه شايد آخرين نوشته مأمور جمهوری ونيز در ايران دوره صفوی است، از آن جا كه صرفاً نگاهی سياسی به وقايع دارد و از تعصبات مذهبی دُولاواله هم در او نشانی نيست. اما همچنان با دقت خاصی به مسايل و اختلافات بين ايران و عثمانی توجه كرده و چون مقتضيات و نيز در آن روزگار پيگيری سياست‏های عثمانی را مد نظر داشت، تمام شرح گزارش‏های او حول اين محور قرار دارد و توجهی به مسايل هرموز كه مفری برای پياده كردن خواست‏های جهان مسيحيت آن گونه كه دُو لاواله قصد داشت از آن بهره برداری كند نداشت. در حقیقت به عنوان مأموری کاملاً سیاسی در پی شناسایی راه‏های نفوذ در ایران با محوریت معضل مهم و نیز در آن روزگار یعنی عثمانی بود. در نتیجه به آرامی از مسايل مربوط به هرموز، حضور پرتغالي‏ها، تصرف بخش‏های ‏‏مختلف حوزه خليج فارس و امثالهم گذشته است؛ و شاید علاوه بر اولویت نداشتن این موضوع ‏‏برای دولت متبوعش، ناشی از بیم شدیدی است که در این موقع از عثمانی در ذهن اِلِساندری وجود داشت. فرض دیگری که البته نمی‏توان خیلی جدی به آن نگریست، این که شاید این نوع از تهیه گزارش‏ها جنبه تخصصی و در واقع تنها وظیفه مأمورین دولتی بوده که ملزم به پرداختن کامل و جامع به یک موضوع محوری دولت‏های متبوع‏شان بوده است. به عبارتی دیگر، تقسیم وظایفی که به تهیه انواع گزارش‏های مدون و جامع منتج می‏شده.

 

پی‏نوشت‏ها

  عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

. براي اطلاعات بيشتر ر.ك: فلسفي، نصرالله، روابط خارجي ايران با اروپا در دوران صفويه؛ فلسفي، نصرالله، زندگاني شاه‌عباس اول، ج 4، چ 4، صص 86- 89، انتشارات علمي، تهران، 1369، فصل دوم؛ نوايي، عبدالحسين، ايران و جهان، ج 1، چ 3، انتشارات هما، تهران، 1370، صص 434 ـ 440؛ دلاواله، پيترو، سفرنامه پيترودلاواله، ترجمه و مقدمه: شعاع‌الدين شفا، صص 11ـ 23.

. منظور نماينده كمپاني هند شرقي ادوارد كاناك Edward Connock است كه در ايران مزاياي يك سفير را داشت و چون از طرف شاه حق اقامت دائم در اصفهان را به دست آورده بود به نماينده مقيم مشهور شده بود.

. دولاواله، پيترو، سفرنامه، ترجمه: شجاع‌الدين شفا، چ2، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران ،1370، ص 116.

. همان كتاب، ص 117.

. ‏‏همان كتاب، صص 118 ‏‏و 117.

. همان كتاب، ص 120.

. همان كتاب، ص 234.

. كتاب بالا، ص 238.

. همان كتاب، ص 245.

. همان كتاب، صص 255 و 256.

. كتاب بالا، ص 257و284.

. كتاب قبلي، صص 304 ـ 308.

. همان كتاب، ص 313.

. همان كتاب، صص 325 و 326.

. كتاب بالا، ص 326.

. همان كتاب، ص 433.

. همان كتاب، ص 434.

. كتاب بالا، ص 437.

. همان كتاب، ص 449.

. فيگوئروا، دن گارسيا د سيلوا، سفرنامه، ترجمه، غلامرضا سميعي، چ اول، نشر نو، تهران، 1363، ص 45.

. ‏‏كتاب بالا، ص 46.

. همان كتاب، ص 47.

. ‏‏همان كتاب، ص 52.

. ص (53).

. كتاب قبلي، ص 53.

. كتاب بالا، ص 56.

. همان كتاب، ص 59.

. همان كتاب، ص 60.

. همان كتاب، ص 61.

. همان كتاب، ص 65.

 همان كتاب، ص 66.

. همان كتاب، ص 292.

. همان كتاب، ص 293.

. همان كتاب، ص 303.

. همان كتاب، ص 304.

. همان كتاب، ص 320.

. همان كتاب، ص 321.

. همان كتاب، ص 321.

. همان كتاب، ص 323.

. همان کتاب، ص 376.

. همان کتاب، ص 377.

. همان کتاب، ص 379.

. همان کتاب، ص 407.

. همان کتاب، ص410.

. همان کتاب، ص 411.

. همان کتاب، ص 411.

. همان کتاب، ص 412.

. همان کتاب، ص 414.

. همان کتاب، ص 415.

. همان کتاب، ص 418.

. همان کتاب، ص 419.

. همان کتاب، همان صفحه.

. همان کتاب، ص 421.

. همان کتاب، ص 422.

. سفرنامه‏هاي ونيزيان در ايران (شش سفرنامه)، ترجمه، منوچهر اميري، چ اول، نشر خوارزمي، تهران، 1349، ص 436.

. همان كتاب، ص 443.

 

منابع

  • دُ اِلِساندري، وينچنتو، سفرنامه‏هاي ونيزيان در ايران (شش سفرنامه) ترجمه: منوچهر اميري، نشر خوارزمي، تهران، 1349.
  • دُسيلوا، فيگوئروا، دن گارسيا، سفرنامه سيلوا فيگوئروا، ترجمه: غلامرضا سميعي، نشر نو، تهران 1363.
  • دُولاواله، پيترو، سفرنامه پيترو دو لاواله، ترجمه: شعاع‌الدين شفا، چ دوم، نشر علمي و فرهنگي، تهران، 1370.
  • فلسفي، نصرالله، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، قسمت اول، تهران، چاپخانه ايران، 1316.
  • فلسفي، نصرالله، زندگاني شاه عباس اول، ج2، چ چهارم، انتشارات علمي، تهران 1369.
  • نوايي، عبدالحسين، ايران و جهان، ج1، چ سوم، نشر هما، تهران 1370.
دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان