Menu

ایستاده مردن در شناخت زنده یاد استاد سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی

نویسنده: فرامرز طالبی

وقتی باران می­بارید، خیابان تنگ و باریک محله ساغری­سازان ـ رشت ـ را چترهای رنگی پر می­کرد، سیاه، آبی کمرنگ، لیمویی، ... و دیگر آسمان تیره دیده نمی­شد. وقتی که 7 مدرسه دخترانه و پسرانه در یک آن تعطیل می­شدند،
دانش­آموزان محله را قرق می­کردند. مدرسه ما ـ دبیرستان نصرت مشکوة ـ آخرین زنجیره این مدرسه­ها در این خیابان بود.

تازه از دبستان به این دبیرستان رفته بودم. از پدرم خواسته بودم اسم مرا در آن مدرسه بنویسد: پسر دایی­ام در آنجا درس می­خواند و من چند تن از همکلاسی­های او را می­شناختم. با این که خانه ما تا آن مدرسه بسیار دور بود، پدرم قبول کرده بود و اسم مرا در آن مدرسه نوشته بود.

اتفاق غریب، در آغاز، در کلاس ششم ابتدایی در دبستان حزین برایم رخ داده بود. وقتی که خانم جوانی را روز اول مدرسه به عنوان معلم به سر کلاس آوردند و معرفی کردند: خانم ذریت­خواه. همان روز اول متوجه شدم که او با دیگر معلم­ها فرق می­کند و فرق می­کرد. چابک و زرنگ بود. درست درس می­داد. وقتی سر کلاس بود، تمام حواسش پیش بچه­ها بود. یک یک ما را بعد از چند روز به درستی شناخته بود. شاهکارش ولی وقتی بود که هفته­ای یکی دو بار برایم مقاله­هایش را می­خواند. آن روزها به آن نوشته­ها می­گفتم انشاء. و شاید به راستی آنچه را که می­خواند انشاء بود. وقتی که خانم ذریت­خواه دفتر صدبرگ جلد مشکی­اش را باز می­کرد و با احساس مطلب می­خواند، سراپاگوش می­شدم و شاید اغلب من، بعد از خواندن هر مطلب، از او سئوال می­کردم. در ظاهر بچه کم رویی بودم. پیش بزرگترها به زور حرف می­زدم. کلاس ششم درسمان برای من دنیای بزرگی بود که از یادش نمی­برم. می­توانم از آن کلاس و آن بچه­ها و خانم ذریت­خواه که معلمان بود رمانی بنویسم.

قد کوتاهی داشتم در مدرسه نصرت مشکوة؛ لاغر و تکیده. شاید ریزترین دانش­آموز آن دبیرستان بودم. از این­رو همیشه باید ردیف اول کلاس می­نشستم.

پاییز بود که در اتاق کلاس درس باز شد، آقایی وارد کلاس شد. همه از جا برخاستیم. پشت سر او ناظم آمد. همه ایستاده بودیم. ناظم دبیر فقه ما را معرفی کرد: آقای سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی و رفت. و ما نشستیم.

جوان بود. کت و شلوار پوشیده بود، بدون کراوات. آن زمان اغلب دبیران کراوات می­زدند. دگمه­های کتش بسته بود ـ همیشه همینطور بود ـ و به آرامی حرف می­زد. و گاه در کلاس قدم می­زد. نمی­دانم از کجا شروع کرد و جلسه اول چه گفت، ولی نمی­توانستم آن روز کلاس را به روزهای کلاس ششم دبستان حزین، وقتی که خانم ذریت­خواه انشاء می­خواند، پیوند بزنم. با تفاوت­های فراوانی که معلم جوان ما در مدرسه نصرت مشکوة با آن خانم جوان داشت ـ این­ها را بعدها فهمیدم ـ و این آغاز دوره دیگری از زندگیم بود.

در دوران سختی زندگی می­کردیم. حال که به گذشته نگاه می­کنم، شرایط تاریخی ویژه­ای بود. اوایل دهه چهل، با چالشهای فکری فراوان. آقای میرابوالقاسمی جوان تحصیل کرده و متفکر آن زمان بود. گفته بود که در دانشکده معقول و منقول درس خوانده است. با زبان نرمی با بچه­ها حرف می­زد تا هیچ گاه حس نکنیم کسی دارد در سر کلاس فرمان می­راند. او هم بعد از مدتی یکایک بچه­ها را به درستی می­شناخت. نگاه او بیشتر روانشناسانه بود و در نگاهش حسی غریب خوابیده بود. همه پسرانش بودیم انگار. تمام قصدش فقط این نبود، درسی بدهد و برود و دانش­آموز را رها کند. تمام قصدش این بود با کلاس دانش­آموز را پایبند خود کند، نوعی افسون و جادو از سر مهر و معرفت. و این رمز ماندگاری­اش در تمام دوران معلمی­اش بود.

بحث درس فقه آقای میرابوالقاسمی، بحث فقه­ای نبود که دیگران می­دادند؛ و فقط فقه نبود که ایشان درس می­داد. اخلاق حرف اول او بود. وقتی که سخن می­گفت همه آرام می­گرفتیم. و دیگر هیچ دبیری را ندیدم که مثل آقای میرابوالقاسمی کنار تخته سیاه بایستد و به دانش­آموزان آرامش بدهد. کلاس او برای من، در همان دوران نوجوانی که درون سرکشی داشتم، کلاس خوددرمانی بود. ذهن پراکنده­ام، وقتی سر کلاس ایشان می­نشستم، متمرکز می­شد و سئوال­ها بود که دلم می­خواست از او بپرسم و بیشتر نمی­پرسیدم. استاد، جوهرة اخلاق بود. نه فقط در گفتار، در هر رفتارش نیز می­توانستی درسی بگیری.

بحث­های اجتماعی، به ویژه خانواده، بحث­های محوری ایشان سر کلاس بود. این بحث به شکل­های مختلف در کلاس تکرار می­شد، بدون اینکه احساس کنی که تکرار می­شود. استاد به شدت پایبند اصول و ارزش­های مذهبی بود. این را تظاهر نمی­کرد، ما آن را حس و درک می­کردیم. تمام تلاشش این بود که تربیت جوانان با ارزشهای دینی صورت بگیرد.

بحث­های اجتماعی او با مثال­های فراوان و گاه طنز همراه بود. یک روز درباره وقت­شناسی سر کلاس صحبت کرد و مثالی از خود آورد: روزی با دوستی قرار داشتم. سر ساعت به سر قرار رفتم. برف می­آمد. از لحظه­ای که دوستم نیامد برفی را که بر سرم می­ریخت، پاک نکردم. بعد از نیم ساعت دوستم رسید. مرا نتوانست بشناسد. مثل آدم برفی­ها شده بودم. صدایش کردم و گفتم چقدر دیر آمدی.

روزی سر کلاس درس درباره نقش پدر و مادر در تربیت فرزندان صحبت می­کرد: اجازه گرفتم و گفتم بدون نقش پدر و مادر نیز فرزند می­تواند درست تربیت شود. توضیح داد که نه و مثال آورد. سر حرفم ایستاده بودم. باز توضیح داد که نه. و باز من سر حرفم ایستاده بودم، لبخندی زد و گفت وقتی بزرگ شدی با هم صحبت می­کنیم.

داشتم بزرگ می­شدم. دیگر هیچ وقت شاگرد استاد در سر هیچ کلاسی نشدم. دانشجو شدم و ... همیشه استاد و حرفش را به یاد می­آوردم.

در تهران که زندگی می­کردم، سال­های سال، سراغ ایشان را از دوست و آشنا می­گرفتم؛ درس می­داد، پیاده­روی می­کرد، کوهنوردی می­کرد، مقاله و کتاب می­نوشت و در اغلب گردهم­آیی علمی شرکت می­کرد و اغلب مقاله می­خواند.

هفت ـ هشت سال پیش، نمی­دانم، کجا خدمتش رسیدم. گفتم مـن در سال فلان شاگرد شما بودم. لبخندی زد. بی­شک ده­ها نفر با افتخار همین حرف را به او زده بودند. آن روز چند دقیقه­ای با هم صحبت کردیم. حال، استاد نیز شاگردش را می­شناخت. نوشته­هایم را دنبال می­کرد و هر بار که نگاهم می­کرد، حس می­کنم لذتی می­برد که نپرس.

باید اواخر دهـﮥ هفتاد می­بود که سازمان میراث فرهنگی گردهم­آیی در یزد داشت. روز اول استاد را در جمع دیدم. به طرفش رفتم. سلام داد و کنارش نشستم. از همان لحظه تا پایان گردهم­آیی، چند روزی در کنارش بودم. کتابی از خود را روزی امضاء کرد به من داد. در همان دیدار نیز درسی سخت از او گرفتیم. به کویر تفت رفته بودیم برای بازدید یکی از والاترین بنای معماری و کانال آب­رسانی در چندین متر در زیر زمین. قناتی دو طبقه، عجیب و غریب. استاد دفتر و قلمش همراهش بود. زیرزمین که بودیم یادداشت برمی­داشت. بالا که آمدیم، آفتاب کویر وحشتناک گرم شده بود. همه سعی می­کردند به داخل ماشین بروند. یک­باره استاد از من جدا شد و شروع کرد با پا طول و عرض محدوده قنات را در سطح زمین اندازه گرفتن و یادداشت برداشتن. حدس زدم، استاد باید مقاله­ای درباره این قنات بنویسد. نمی­دانم این مقاله نوشته شده باشد یا نه.

وقتی در سال 1381 بار دیگر برای اقامت به رشت آمدم، با دو تن از دوستانم ـ مسعود پورهادی و هادی میرزا نژاد ـ نشستیم و برخاستم و طرحی نوشتیم تا درباره فرهنگ و تمدن گیلان کتاب منتشر کنیم. دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان حاصل این نشست و برخاست­ها بود. برای هر کتاب طرحی می­نویسیم و نویسنده مورد نظر را انتخاب می­کنیم و طرح را پیش او می­گذاریم و درباره کمی و کاستی طرح با او مشورت می­کنیم و کار شروع می­شود. دین در گیلان را به اسم استاد میرابوالقاسمی زدیم. روزی از او خواهش کردم که ما را بپذیرد. گفت خودم به دفترتان می­آیم. آمد. خجالت می­کشیدم که طرحی نوشته شده را به دستشان بدهم. در نهایت با خجالت و عذرخواهی طرح را رو کردم. استاد در نگاه اول طرح را تصحیح کرد و شروع به کار کرد. همان روز اول در دفتر دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان واقعـﮥ آن روز برفی را که خود چند دهه پیش تعریف کرده بود، برایش تعریف کردم. گفت هنوز آن خاطره را از یاد نبرده­ام. در دفتر دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان دو سه بار با استاد قرار گذاشتم و عجبا هر دو سه بار استاد بیش از ساعت مقرر آمد و من دیر رسیدم.

در سال 1383، در بزرگداشت اولین سال تأسیس موزه میراث روستایی گیلان از استاد خواهش کردیم که برای سخنرانی در این مراسم حضور داشته باشند. آمد و سخنرانی زیبایی کرد. در مجله کندوح ـ که زمانی سردبیرش بودم ـ گزارش این بزرگداشت را نوشتم و نوشتم که استاد سید محمدتقی میرابوالقاسمی هنوز معلم مانده است. استاد که مطلب را خوانده بود، بسیار از من تشکر کرد. وقتی که استاد درگذشت، دخترش گفت در آخرین یادداشت­های استاد، از این که او را ـ هنوز معلم ـ خوانده­ام، بسیار خرسند شده بود.

این روزها وقتی از محله ساغری­سازان می­گذرم، حس می­کنم که باران می­بارد و چترهای انبوه رنگارنگ بالای سر بچه­هاست و حس می­کنم وارد کلاس اول دبیرستان مدرسه نصرت مشکوة نشسته­ام که مرد جوانی در را می­زند و وارد کلاس درس می­شود.

او استاد سید محمدتقی میرابوالقاسمی بود که یک عمر معلم ماند.

استاد سید محمدتقی میرابوالقاسمی یک عمر معلم ماند و معلم زیست و آثار گرانسنگی در قلمرو دین­شناسی، گیلان­شناسی، تعلیم و تربیت، تاریخ و جغرافیای گیلان و طالقان، نهضت جنگل و ... نوشت. استاد در اسفندماه 1385 جان به جان آفرین تسلیم کرد. خدایش بیامرزاد.

زندگی­نامه استاد زنده یاد سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی را از زبان خودشان می­خوانیم. این متن در مجله گیلان ما، سال پنجم، شماره 19، تابستان 1384 به چاپ رسیده است:

در بیست و دوم دیماه 1309 به دنیا آمدم. تحصیلات اولیه را در زادگاهم رشت گذراندم. در سال 1329 جهت ادامه تحصیلات حوزوی به مدرسه مروی تهران برای ادامه دوره سطح پذیرفته شدم و در همان زمان تحصیلات دبیرستان را نیز دنبال نمودم. در سال 1335 پس از خذ دیپلم رشته ادبی وارد دانشکده معقول و منقول (رشته معقول) گردیدم و در سال 1338 به دوره دکترای آن دانشکده راه یافتم اما به خاطر مسئولیت­های زندگی و استخدام در آموزش و پرورش استان گیلان ادامه آن ممکن نگردید، اما دروس حوزوی بعد از سطح را توانستم در حد مطلوب دنبال کنم و من این شانس را داشتم در هر دو رشته تحصیلات قدیم و کلاسیک با نخبگان علمی و سیاسی مورد احترام دانشجویان آشنا شوم که تلاش و منش و نوع نگرش آنان نسبت به تاریخ و فرهنگ و تحولات ایران و جهان برایم سرمشق و سازنده بوده باشد تا در کار تدریس با مطالعه بر روی اندیشه­ها و آرزوهای جوانان سرعت این تحول را بیابم که انتشار چند کتاب و از جمله کتاب­های پژوهشی در زندگی مذهبی جوانان و نقش الگوها در تربیت و آموزش دینی از آغاز تا عصر حاضر، یادگار این دوران می­باشد که به چاپ رسیده و انتشار یافت و آن مقدمه مطالعات میدانی بیشتر گردید که آن را با کار کوهنوردی ادامه دادم تا تجربه­های خود را با دیدن مردم روستاهای دوردست و پراکنده در ایران افزایش دهم که همـﮥ آنها مقدمه تهیه نوشته­ها و مقالاتی گردید که بعضی از آنها عبارتند از:

1. تاریخ و جغرافیای طالقان، تاریخ چاپ اول و دوم 1348ـ1373.

2. سرزمین و مردم گیل و دیلم، تاریخ چاپ 1356.

3. عزیز و نگار، تاریخ چاپ دوم 1381.

4. تاریخ گیلان از آغاز تا انقلاب مشروطیت، چاپ اول و دوم 1367ـ1369.

5. تاریخ گیلان از انقلاب مشروطیت تا زمان ما، تاریخ چاپ 1377.

6. بازگشت به امیدهای نو در دنیای اسلام، تاریخ چاپ 1358.

7. فرهنگ مقیاسات در اسلام (بخشی از آن به کنگره تبریز سال 1372 فرستاده شد) و بخشی دیگر در دایرةالمعارف تشیع چاپ گردیده است.

8. دکتر حشمت و اندیشه اتحاد اسلام در جنبش جنگل، تاریخ چاپ 1378.

9. گلیرد، تاریخ چاپ 1381.

10. «سرگذشت قرامطه در تاریخ» (نوشته ثابت بن سنان بن قرةالصابی)، ترجمه ضمیمه گیلان ما (فصلنامه)، چاپ 1381.

نوشته­های زیر هم طرح­های پژوهشی قرارداد با سازمان­های مختلف بوده است که انجام یافت و عبارتند از:

1. پژوهشی در مردم­شناسی روستای امامزاده ابراهیم شفت، 1373.

2. مردم­نگاری شهرستان رودبار، 1374.

3. تحولات فرهنگی اقوام و طوایف گیلان، 1375.

4. غذاهای سنتی در گیلان، 1376.

5. علویان شمال ایران، (نسخه خطی ـ تصحیح و تحشیه).

هم اکنون دو کتاب زیر برای چاپ در اختیار دو ناشر است که امیدوارم به زودی در اختیار علاقمندان قرار گیرد.

الف ـ بازمانده میراث اسماعیلیه در ایران، که بخشی از آن به انگلیسی ترجمه گردید و به دانشگاه حلب (سوریه) فرستاده شد.

ب ـ باستانشناسی و قرآن.

در سالهای اخیر بیشترین وقت من در مطالعات کتابخانه­ای به بررسی میراث سیاسی و فرهنگی اسلام به ویژه علویان ایران در رابطه با ساختار سیاسی و عمومی دولتهاست که احساس می­کنم با شناخت تازه­ای درباره آن روبرو هستم که باید ادامه یابد. اگر آن اندازه برایم فرصتی باقی بماند که بتوانم با توانائی و فرصت کامل به بازبینی درباره مقالاتی که در کنفراسنها و کنگره­ها و مجلات و روزنامه­ها داشته­ام و به تصحیح اشتباهات و لغزشهای راه یافته بپردازم توفیق بی­نظیری برایم خواهد بود.

سالهای استخدام عموماً با تدریس در مؤسسات آموزشی گیلان در دبیرستان­ها و دانشسراها گذشت و یک نوشته دو جلدی با نام تعلیم و تربیت دینی برای دانشجویان دانشسراهای راهنمائی کشور داشتم که در سالهای بعد از 1354 در رشته­های عمومی و اختصاصی تدریس می­گردید.

در سال 1364 برای تدریس به دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت و بعد هم واحد آستارا دعوت شدم و در سال 1369 یعنی پس از بازنشستگی. در سال 1368 تدریس در دانشگاه پیام نور را هم پذیرفتم و تا این زمان تدریس در دانشگاه گیلان (آموزش عالی پرستاری و دانشکده ادبیات گیلان) نیز ادامه داشت. سال 1373 برای جمع­آوری اسناد تاریخی ایران به جمهوری آذربایجان و در سال 1375 به جمهوری گرجستان رفتم که حاصل کار بیشتر دست­یابی به اسناد سالهای نهضت جنگل بود که به ایران آورده شد و در سال 1379 به مناسبت هزار و هفتصدمین سال استقرار حکومت دینی در جهان مسیحیت از طرف شورای خلیفه­گری ارامنه به حضور در جشن جامعه مسیحیان جهان در قره کلیسای چالدران دعوت شدم و من که از سال 1371 عضو انجمن میراث فرهنگی استان گیلان بودم و حتی پیش از آن نیز به دیدن آثار باستانی ایران علاقمند بودم دیدار از یادمانهای برجای مانده در کنار رودخانه ارس برایم دلپذیر بود. در یک برنامه تلویزیونی درباره نشانه­های باستانی و اسناد تاریخی، وقتی از من از انگیزه­های کشیده شدن به سوی آنها که در حوزه­های وسیع سرزمین و زندگی مردم، قرار دارند سئوال شد گفتم همه آنها در برابر من کتاب گویائی بودند که تمام برگهای آن مانند انسان شایستـﮥ دقت و احترام می­گردید. و در حقیقت «طبیعت و انسان پیرامون من دانشکده­های من بودند و آموختم که نجات جهان و سعادت انسان الزاماً به یکدیگر وابسته است و شناخت بهتر و بیشتر این دو می­تواند معنی و توجیه هستی­ام بوده باشد.»

رشت 21/4/1384

فهرست برخی از مقاله­های استاد سید محمدتقی میرابوالقاسمی که به همت فرزندشان خانم زهره میرابوالقاسمی تهیه شده است:

ـ «وقفنامه سوهان»، فرهنگ ایران زمین، ج 11، سال 1341.

ـ «دو فرمان درباره طالقان»، فرهنگ ایران زمین، ج 12، سال 1343.

ـ «آل کیا»، دایرةالمعارف تشیع، سال 1362.

ـ «فرهنگ مقیاسات در اسلام»، دایرةالمعارف تشیع، سال 1366.

ـ «آثار باستانی در دو استان گیلان و زنجان پس از زلزله سال 1369»، مجله گیله­وا.

ـ «سرو هرزویل»، مجله گیله وا، شماره اول، سال اول، سال 1370.

ـ «کتابخانه­های مراکز مذهبی و آموزشی شمال ایران از زمان نفوذ علویان تا عصر حاضر». ارائه شده در همایش کتاب و کتابخانه در تهران، مشهد، سال 1374.

ـ «سفر به باکو و گنجه»، مجله ره آورد گیل، سال 1374.

ـ «نگاهی به سرانجام مراکز فرهنگ و اسناد تاریخی صفویان در عصر حزین لاهیجی»، به مناسبت بزرگداشت حزین لاهیجی در لاهیجان، سال 1375.

ـ «روستای امامزاده ابراهیم شفت»، مجله گیله وا، 1376.

ـ «بازتاب اندیشه­های حاج شیخ هادی نجم­آبادی در رساله­های تبلیغاتی مشروطیت»، ارائه شده در کنگره بزرگداشت شیخ هادی نجم­آبادی در هشتگرد، 1376.

ـ «عاشورای قدیم، عاشورای جدید (براساس گاهشماری سنتی ساکنان دامنه­های شمالی و جنوبی البرز)» مجله گیله وا، شماره 44، 1376.

ـ «امیر پازواری و اندیشه آزادگی و دلدادگی»، برای کنگره فرهنگ خانه ساری، 1377.

ـ «پراکندگی گویشواران تات در شمال ایران»، مجله ره آورد گیل، سال 1378.

ـ «ارمنیان گیلان»، مجله گیلان ما، سال 1378

ـ «خرزها در تاریخ»، مجله گیلان ما، 1379.

ـ «حوزه فرهنگی جشنهای نوروز»، کادح، اسفند 1379.

ـ «تاریخ­نگاری و آینده آن»، مجله گیلان ما، خرداد 1379.

ـ «حمزه­نامه، نوشته یک نقال گیلانی»، برای دومین همایش گیلان­زمین در تهران، 1380.

ـ «سازمان مالی عصر ناصری و بازتاب اقدامات امیرکبیر در اسناد مالی گیلان»، مجله گیلان ما، سال 1383.

ـ «اندیشه­های عرفانی عصر ایلخانان در آثار نزار قهستانی»، برای همایش فرهنگ و تمدن ایلخانان و احیای ربع رشیدی، تبریز 1384.

ـ «سروی ایستاده در پای دار»، برای همایش دکتر حشمت جنگلی، خانه هنرمندان ایران، 1384.

ـ و ...

مزدک نامه 1 | موضوع : یادمان

نوشته قبلی : خداوندا در توفیق بگشا | نوشته بعدی : قو (شعر)

مشاهده : 1383 بار | print نسخه چاپی | لینک نوشته | بازگشت

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان