دختری که سیاه پوش برادرش شد
نویسنده: مهتا کیان فر
روزي روزگاري در شهري پدر و مادري فكر كردند دختري دارند و اين دختر وقتي بزرگ شد بايد بعد از خودشون يار و ياوري داشته باشه. به همين دليل برادري به همراه يك خرگوش بزرگ صورتي كه هديه اين برادر بود براي اين دختر آوردند.
اين دختر روز به دنيا آمدن اين برادر را به ياد داره. دختر به همراه پدر و مادرش به مطب دكتر رضايي رفتند. دكتر پس از معاينه گفت: وقت آمدن اين آقا پسره. دختر با پدر، مادر را به بيمارستان بردند. پسر به دنيا آمد. همه آمدند. پدر بزرگ از مادر تشكر كرد كه نوه پسر آورده. اين پسر مزدك نام گرفت. علاوه بر مزدك، اسمهاي ديگري هم داشت، مثل اولاد، برادر، نوه و همچنين اسمهايي مثل ممز، گگز، مزمز، مزي و بعدها اسم آخر را خودش روي خودش گذاشت و آن Mazitsue بود.
اين خواهر و برادر يك اتاق مشترك داشتند. مثل همه خواهر و برادرها زياد دعوا ميكردند. اما اگر كسي به پشتتيباني از ديگري وارد دعوا ميشد، هر دو متحد و به دفاع از هم جبهه ميگرفتند .
چند سال گذشت و اين دعواها پايان نيافت. پدر و مادر مجبور به جداسازي اتاقها شدند. در همين سالها بود كه دختر براي تحصيل در دانشگاه به شهر ديگري رفت. اين دوري، دوستي عميقتري بين آنها ايجاد كرد. سالها گذشت و دختر بعد از اتمام درسش، استخدام شد و در شركتهاي مختلف مشغول به كار شد. تا جايي كه مزدك يك كتاب به اسم «خانوم كوچولوي پركار» به او هديه داد .
دختر، مزدك را خيلي دوست داشت و حاضر نبود مزدك، لحظهاي ناراحت باشه. براي آرامش مزدك هر كاري ميكرد و با هر كس كه لازم بود برخورد ميكرد. مشورت، همدلي، رازداري، روياپردازي، مهموني، خريد، قليون، كار، پول، تحمل، كتاب، كامپيوتر، اينترنت و ... همه مزدك بود. راجع به همه و کلیـﮥ مسائل حرف ميزدند. از همه فكرهاي يكديگر و عقايد هم خبر داشتند .
مزدك بزرگ شد. يك حامي براي خواهرش شد. درسش داشت تمام ميشد. كلي فكر تو سرش بود كه انجام بده. 23 سالش تموم ميشد كه براش تولد گرفتند. غافلگير شد. دختر خوشحال بود چون مزدك خوشحال شده بود. مزدك ميخواست ازدواج كنه و بره ايتاليا. دختر از ازدواج مزدك خوشحال بود و خيلي كارها تو ذهنش بود كه براي برادرش و عروسش انجام بده، اما فكر دوري مزدك ناراحتش ميكرد اما داشت با اين دوري كنار ميآمد كه مزدك براي هميشه تنهاش گذاشت.
مزدك رفت
دختر تنها شد و ديگر هيچ ياري نداره
مهموني تولد، نام Goodbye Party به خود گرفت
عروسي به عزا تبديل شد
جشن فارغالتحصيلي به عزا تبديل شد
دختر بيبرادر شد
بچه دختر هرگز دايي نخواهد داشت
دختر براي هميشه سياه پوش شد