آیا فناوری و اقتصاد فناوری راهگشاست؟
نویسنده: سید عبدالله انوار
چنانکه منطق میگوید گفتارها یا بر ماده یقینیات و برهانیات قائمند و یا بر عموم مقبولات و جدلیات مستندند و یا بر امور خطایی تکیه دارند و بآخر یا از موهومات پایه میگیرند و یا از متخیلات. این مواد هریک بوجهی در جایگاه خود مستحسناند. آنچه این نوشته بر سر آن است که مطالب خود را عرضه دارد بیان اقوالی است مستقر بر عقلیات و قطعیات یعنی برهانیاتی که از مقدمات قطعی بدست میآیند. مقدماتی که در آنها سعی شده سخنی تا آنجا که مقدور است متکی بر احساس و عاطفه گفته نشود.
از آنجا که اگر به عنوان این مقال دقت شود اساس و ریشه نهائی عنوان را عقل بر تکنیک و فن مییابد. لذا اولی آن است که به بینیم که تکنیک و فن برچه پایهای قرار دارند که چنین پرسشی را بوجود آوردهاند:
نظر و عمل تکنیک را آن پدیداری میدانند که از تعامل ذهن و طبیعت تکوین مییابد تا آنکه بر حسب این پدیدار صاحب ذهن بتواند حاجت مادی خود را از طبیعت بصورت بدل مایتحلل برطرف کند تا در حفظ سلامت جسم خود کوشیده باشد. بموجب این تعریف طبیعت آن عاملی است که صاحب ذهن باید با عمل خود در آن تحول ایجاد کند تا با این تحول توان بهرهگیری از آنرا بیابد و یک عاملِ امرِ دو طرفی تعامل را بمنصه ظهور رساند. عاملِ دیگر یعنی طرف دیگر درین تعامل طبیعت است و طبیعت درین تعامل چون خود را مناسب ندید و در برابر آن عمل انسانی پاسخ منفی داد انسان صاحب ذهن را بر آن میدارد که از یک صنف طبیعت به صنف دیگر رود و آنقدر در اصناف طبیعت جستجو کند تا متعامل متناسب خود را دریابد و با عمل بر آن بمنظور خود رسد. ولی درین فحص در اصناف باید توجه داشت که ذهن با هر بار که بسوی طبیعت میرود، دیگر آن ذهن نخست نیست بلکه بقول برگسون فیلسوف فرانسوی در بحث از تطور حیات انسان با هر بار با رجوع به طبیعت دید جدیدی پیدا میکند و دید جدید او حاصل جمعی میشود مرکب از دید ماقبل باضافه این دید تازه و تراکم دیدها بنا بر تشبیه برگسون چنان است که دید نخستین او چون گلوله بسیار کوچک برفی است که از قله کوهی رها میشود و در مسیر خود آنقدر انباشتگی برفی پیدا میکند که چون بدامنه آن کوه میرسد بصورت بهمنی بس حجیم درمیآید. این انباشتگی معرفتی ذهن چون در مصادیق تکنیک نگریسته شود و با این مصادیق سیری در گذشته آنها بعمل آید هر مصداقی را طفلی بسیار کوچک میبیند که از روزهای آغازین خود شروع ببالندگی و انباشتگی کرده تا بامروز رسیده است و البته نرخ سرعت تحول این مصادیق در همه یکی نیست و هریک در مسیر تاریخی خود با سرعتهای متفاوت رو ببالندگی نهادهاند مثلاً در مسألـﮥ بسیار مشهور اَتم دیده میشود که اتم روزهای آغازین خود را بروزهایی میرساند که در آتن در بین پارهای از نحلهها حتی صحبت درباره آن مورد نفی قرار میگرفت و مشائیان که از نحلههای قویم فلسفه بودند سخن راجع به ذرات صغار صلبه را یک بحث غیر رآلیستیک میدانستند ولی شناسایی آن در طول تاریخ بعدها چنان در عمل و نظر انباشتگی پیدا کرد و شکست آن امروز بجایی رسیده است که دقیقهای غفلت در کاربُرد آن زمستان (nuclear winter) هستهای در جهان ایجاد میکند که نه از تاک در آن زمهریر نشان خواهد ماند نه از تاک نشان. اهمیت چنین انباشتگی در یک پدیدار حاجت آن دارد که ما به پارهای از پارامترها توجه کنیم که آنها چنین طفلی را بآن غولی و چنان گلوله برفی را به چنین بهمنی تبدیل مینمایند.
در تعریف تکنیک گفتیم که ذهن در تکوین پدیدار فن با طبیعت تعامل میکند و بعبارت دیگر یک طرف تعامل واقع میشود آنچه درین یکطرفی تعامل ذهن مطرح میگردد اینست که این تعامل ذهنی آیا با ذهن واحدی تحقق پیدا میکند یا درین تعامل اذهان دیگر نیز در تعاملاند؟ و بدیگر سخن آیا این تعامل فردی است یا تعاملی اجتماعی است؟ غور در پاسخگویی باین مسأله بحث دیگری را پیش میکشد که از روزگار ارسطو در محافل فلسفی در جریان بوده و امروز یکی از دقیقترین بحثهای سوسیولوژی و جامعهشناسی است. چه روزیکه ارسطو در کتاب سیاست خود انسان را حیوانی مدنی بالطبع معرفی کرد این قید مدنیّ بالطبیعی و بقول آتنیها پولیتکوس در نزد منطقیان این پرسش را مطرح نمود که فصل یا عرض خاص این تعریف یعنی قید «مدنی بالطبیعی» آیا ذاتی انسان یعنی «فصل» است در تعریف انسان در برابر «حیوان» که جنس در تعریف انسان میباشد؟ یا عرض ذاتی خاص و بقول سبزواری عرض بالصمیمه است چه اگر آن فصل بود ذاتی میشود و انسلاخ آن از آدمی مساوق انعدام ذات میگردد و بزبان دیگر بشر نمیتواند هیچگاه از جامعه خود کناره گیرد در حالی که اگر عرض خاص شد در حالی که انسان بهیچ زمان نمیتواند بدون این عرض مصداق انسان باشد ولی ذات این مصداق فارغ از ین عنوان و عَرض است و بالنتیجه چون قید مدنی بالطبیعی در آن ذاتی نیست و عرض میباشد در فضای نفسالامر که با ذاتیات سروکار دارد دیگر در آنجا ذاتی از ذات مفقود نشده و ذات انسان کما هو حقّ متعیّن شده است. بهر حال چنین تعریف حدّی یا رسمی «حیوان مدنی بالطبیعی» که بر انسان پیاده میشود. هیچگاه طبق آن نمیتوان انسانی یافت که متعلق بجامعهای نباشد و باز هیچگاه نمیتوان جامعهای یافت که انسانی در آن برفع نیاز آن جامعه نه پردازد با این گفتهها اگر جامعه که امر ثابتی نیست در تطور یا در تکامل خود حاجت به تغیّر یا تبدیل پدیداری پیدا کرد چنانکه فرد «الف» آن جامعه باین تبدیل نایستاد حتماً فرد «ب» خواهد ایستاد زیرا ناایستادگی افراد بآن حاجت یعنی نابودی جامعه و نابودی جامعه یعنی نفی انسان چه در قید «مدنی بالطبیعی» تقابل انعکاسی فرد و اجتماع وجود دارد. بدین ترتیب در مسائل تکنیکی باید باین توجه داشت که آن یک مسأله اجتماعی است و پیدایی آن وابسته باجتماع است و در تطور یا تکامل جامعه اگر فنی مورد حاجت شد جامعه است که باید برفع آن بایستد خواه آنکه این جامعه با فلان نام آید یا بهمان نام. فن در حاق واقع امر متعلق باجتماع است و آنهم جمع بمعنی عام نه جمع بمعنی خاص. مضافاً این تعلق فن به جامعه بآحاد انسانی اجازه میدهد که در تولید فنی از فنون به رقابت پردازد و آنها درین رقابت کیفیت فن را پیش برند و فنی را از یک حالت سادهای با تعدادی حقیر بشکل امر بس پیچیده و عظیم در کمیت درآورند و درین تحول بازاء کاربَران اندک کاربَران کثیری را منتفع و بهرهور سازند. امّا با این ویژگی رقابت نباید غافل ماند که همین رقابت چه زیانهایی را در پس پُشت دارد. بهرحال اینکه گمان رود اگر فنی در جامعهای تکوین یافت نه باید جامعهای دیگر بآن پردازد این گمان پنداری صِرفِ تخیل است نه امر عقلی بلکه بعکس اگر صناعتی در جامعهای بوجود آمد این صناعت اوّلاً اگر مانع و مزاحمی در بین نباشد میتواند در جامعه دیگر تکوین یابد یعنی فن وصناعت از امور بالقوه موجود در هر جامعه است و ثانیاً اگر مصالح اجتماع ایجاب کرد که جامعه دیگر از تولید آن چشم پوشد این امر رافع آن بالقوهای آن جامعه ازین صنعت نمیشود بقول حافظ:
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
باری طبق تعاملی که در تعریف فن آوردیم این تعامل فن را مباشر ایجاد ابزاری میکند برای نفوذ در طبیعت بجهت تامین بدل مایتحلل و باز طبق آنچه گفتیم باید «ابزار» یا «وسیله» یک امر ثابت نباشد بلکه امری باشد متحول و مستمر در تحول که درین تحول و استمرار در تحول مرتب بر فربهی آن افزوده شود و این افزودگی در فربهی فن باعث گردد که جوامع کم کم از حالت مقهوریت طبیعت خارج شوند و بروزهایی رسند که پیش خود انگارند که با صنعت بر طبیعت غلبه کردهاند و دیگر آن روزگاری نیست که با نازی از طبیعت این قالبها فرو ریزند. از آنجا که دگردیسی صنعت موجب دگردیسی اجتماع میشود و متقابلاً دگردیسی اجتماع مسبّب تحول صنعت. تحلیل این تقابل در تحول و دگردیسی ما را به علمی راهنمایی میکند که آن علم علت اصلی وحقیقی این تحول صورتهای تکنیکی و صنعتی را بیان مینماید یعنی علم اقتصاد و تاریخ این علم ما را بروزهای نخستین و ابتدائی صنعت میبرد و بروشنی نشان میدهد که صنعت علت تکوینی خود را در نیازمندیهای بشر میداند و این نیازمندی موجب تولید مورد نیاز میگردد یعنی با این تولید رفع نیازمندیها حاصل میشود، با این اصل که این نیازمندی و تولید یک امر ثابت و غیرمتحول در کمّ نمیباشد بلکه امر کمیّ متغیر میباشد که در بستر زمان مرتب بر وسعت آن افزوده شده تا بامروز که بصورت این موسسات غول پیکر کنونی درآمده است که با تبعیت از یک اصل معروف فلسفه تحول کمیّ موجب تحول کیفی است. در تاریخ اقتصاد ما بروشنی میبینیم در روزهای ابتدایی و نخستین نیازمندیها اوّلاً واقعی بوده نه نیازمندهای تفنّنی و در رفع آن نیازمندیها گروه بسیار کوچکی ایستاده بودهاند و در توان خود آنقدر تولید میکردند که مواد تولید شده بمصرف برسد و از محصول تولید شده چیزی باقی نماند درین رابطه تولید و مصرف اگر مصرف کنندگانی نیز درین بازار وجود داشتند که زائد بر مصرف کنندگان قبلی بودند حتما آنها ازین بازار با بینصیبی و تهی دستی خارج میشدند و نیز درین بازار محقر اگر تولید کنندهای از تولید کردن دست باز میداشت تولید کننده دیگری بود که وظیفت معوّق مانده او را بعهده میگرفت و نیاز حاجتمندان را برطرف میکرد. درین بازار کوچک نه رقابتی بود (competion) نه غصب مشتری (usurpation) یعنی امری که امروز بر اثر تولید انبوه امر رایج و جائزی شده است. در آنروزها مسأله استعمار و تصرف خونین بازار رقیب در بین نبود. در قاموس آنروز این قول هابس که انسانها گرگ انسانها میباشند تحققی درین بازارهای کوچک نداشت. در آنروزگار اگر سرکشی و جنگی بود جاهطلبی و قدرتمداری موجب این ستیزه جوئیها بود نه تصاحب بازار مصرف و منابع طبیعی جامعه دیگر. اگر آتش جنگی شروع میشد بدرو کردن مبارزان میپرداخت یعنی بدرویدن مردمان وارد صحنه میشد نه بمیدان پشت جبهه که بر اثر انفجار یک بمب پلوتونیمی با قدرت یک میلیون تن «تِ اِن تِ» میلیونها انسانرا قطعه قطعه کند. صنعت آنروز آنچه تولید میکرد بسرعت بمصرف میرساند و در یک دائره کوچک تولید و مصرف تعادل برقرار بود و این دغدغه جانفرسای بازار امروزی دربین نبود که جنس تولید شده خریدار ندارد و بقول اهل اقتصاد مسأله معروف مازاد تولید (over production) معنی نداشت.
تاریخ علم بما مینمایاند که پس از یک سکوت هشتصد ساله علم و سایه ظلمت فزای جهل از اواسط قرن پانزدهم میلادی در غرب جنبشی علمی بوجود آمد که سران فرهیخته آن جنبش گفتند که ما خود میکاویم تا بدانستنیهایی رسیم و دیگر به مرده ریگ گذشتگان در دانش کاری نداریم. اصل در نزد آنها یافتههای بدست آمده از طریق آنها بود نه میراث گذشتگان. این جنبش که در تاریخ به دوره تجدید حیات یا رنسانس مشهور است برین هدف بود که باید خود شناختِ تازه از طبیعت کرد و آن شناخت را در لایههای زندگی بکار برد و در این کاربرد نیز منظر دید آن جهان اخروی نباشد بلکه میگفتند باید باین جهان که هستیم توجه کنیم و با مشعل علم طرح زندگی نو دراندازیم و درین طرح نو دوباره باید به طبیعت رویم و به بینیم در این طبیعت که ذخیره حیات انسانی است آیا میتوان با روش دیگر جز آنچه پیشینیان کاویدهاند کاوید یا نه.
درین زمان است که بزرگمرد ریاضی و فیزیک در انگلیس پا بعرصه حیات گذارد بنام نیوتون و با کوششهای علمی خود طرح نوی در شناخت طبیعت ارائه داد غیر فن سماع طبیعی ارسطو. این طرح نو که با بهرههای فراوان از مسلمات ریاضی همراه بود و تکیه زیادی نیز بر منطق تجربی و استقرائی بیکون (فرانسیس) داشت بقدری روش آن در شناخت طبیعت مستقیم و محکم بود که سالها بعد تحقیقات عمیق فلسفی امانوئل کانت در نقد خرد پاک که شاید بتوان گفت که این نقد کانت یک یا دو کار بسیار برجسته بشری است که تاریخ فکر تاکنون بخود دیده است تا حدی بر طرح طبیعی نیوتونی متکی میباشد. پیشنهادها و دستآوردهای نیوتون به بشر تازهایهایی آموخت که این آموخته، بهیچرو با مسلمات کهنسال ارسطو قابل قیاس نبود. دانشهای پایهگذاری در رنسانس و کارهای نیوتون ما را به نتایجی علمی رساند که شاید خود بانیان رنسانس و نیوتون چنین نتایج و انتظاراتی را از پیشنهاد و طرحهای خود نداشتند. بحث و کاویدن در دستآوردهای رنسانس حاجت به مثنوی هفتاد من کاغذ دارد و دخول در آن در حدّ این مقال نیست. آنچه مسلم است اینست که علم فیزیک با رنسانس و کارهای نیوتون جهش بزرگی کرد و با قواعد و محاسبات داده شده بان نشأت دیگری یافت که رهنمودهای کهن ارسطو به چنین نشأتی دست نمییافت چنانکه در طول حدود دو هزار سال عمر خود نیز دست نیافته بود. تکنیک و صنعت در برابر این جهش فیزیک غافل نماند و متوجه شد با کاربَری آن در ابزار صناعی خود هم میتواند از جهت کمیت به نتایج بیشتر و بالائی و هم از جهت کیفیت میتواند بهرههای کیفی فراوان بَرَد پس در برابر فیزیک به بندگی ایستاد و طوق بندگی آن و تحولات آنرا در گردن گرفت و بر آن راه رفت که او فرمود و هر روز وابستگی آن به فیزیک بیشتر شد و این وابستگی امروز بحدی رسیده است که آن هویت خود را برابر فیزیک از دست داده و صنعت یکی از شاخههای فیزیک شده و متأسفانه باید بگوئیم این وسیله آرامبخش بشری و مشکلگشای و رافع نیازمندهای او در این روزها بجایی رسیده که آتشی که فیزیکدانها بقول راسل برپا کردهاند و میخواستند با تحقیقات خود و بدون سوءنیت فیزیک را پیش برند صنعت بعهده گرفته و تکنیک و فنِ کارساز انسانی با تأسف کوره آدم سوزی درین روزها شده است چنانکه خواهیم دید.
گفتیم نشأت جدید فیزیک از آغاز قرن پانزدهم میلادی صورت گرفت و چون بستری که برای آن نیوتون ساخته بود بیشتر و راهگشاتر از بستر گذشتگان بود هر روز بر وسعت تحقیقات و کشفیات خود افزود و آنها را در صنعت تابع خود پیاده کرد و صنعت را فربهتر نمود و این فربهی را بآنجا رساند که در قرن هفدهم میلادی انقلاب صنعتی را بوجود آورد یعنی به صنعت تابع خود گسترش وسیعی داد و به بشر نیز این گستره صنعتی القاء کرد که دیگر او نمیتواند با این پدیدار حجیم و جسیم با کم توجهی نگرد بلکه در برخورد با آن باید با دید علمیِ دقیق دیگر توجهی بآن بنماید و این علم را متصدی تحوّلات این غول کند غولی که هر روز پنجه آن در سرنوشت بشری قویتر میشود. این علم مباشرِ سرنوشت این غول سرانجام در اواسط قرن هیجدهم بوسیله فرد انگلیسی دیگری بنام آدام اسمیت پا گرفت. او با کتاب ثروت ملل خود علم جدیدی بر علمهای بشری افزود بنام علم اقتصاد یعنی آن علمی که دیگر بصورت بسیار ابتدائی و ساده به تولید و مصرف نمینگریست و بآدمی گوشزد میکرد که در جمع آنها غولی بنام صنعت پیدا شده که هر آن بر حجم خود میافزاید و چون گذشته به مصنوعی و مخلوقی بشر قانع نیست و در برابر مشکل گشائیهایش مشکل آفرین او نیز شده است و بر سر آن است که از مقام محکومی بجایگاه حاکمی قدم بردارد اعم از آنکه بشر صانع او بخواهد و یا نخواهد و بواقع امروز صنعت دیگر آن محکوم و مخلوق آدمی نمیباشد بلکه بتی شده که با قدرت روزافزونش هر روز جنگی یا بحرانی اقتصادی را در برابر آدمی یعنی خالق اولیهاش قرار میدهد و برای آنها تباهیهای در درجه بالا فراهم میآورد.
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
اگر هر چند صباحی به بحرانهای بازارشکن و یا جنگهای میلیونها انسان برانداز توجه کنید آنوقت میبینید که بشریت دانسته یا ندانسته چه اژدهایی را در برابر خود قرار داده است و خود را در چه بدبختی گرفتار نموده است.
حال باید به بینیم این وضع نامیمون از چه ناحیت ماشین بوجود آمده و این ناهنجاریها از کجا پدید آمده است. تحلیل گران اجتماعی همواره پژوهنده این امر را بعلم اقتصاد رهنمون میکنند و معتقدند اقتصاد که مبیّن روش و عملکرد تولید و مصرف است بهتر از هر عامل دیگری میتواند توضیح این نامیمونیهای صنعت و ماشین را دهد. امّا در دید اوّل اقتصاد میگوید: مکانیزم صنعت چون بفعل افتد و تولید را بعهده گیرد دیگر تولیدش با تولید مختصرِ و هم سوی مصرف نیست بلکه تولیدش تولید انبوهی است (mass production) و این تولید انبوهی همان کلی عددی منطقی است که از یک مصداق خاص کثرات با شمار بالا بوجود میآورد بیآنکه درین مصادیق بوجود آمده اختلاف کیفی وجود داشته باشد و در آن هر مصداق میتواند جانشین فرد دیگر شود بدون اندکی اختلاف در محتوایش و شگفت آنکه این ماشین تولید اگر بخواهد در تولیدش توقفی ایجاد کند این توقیف مباین با زنده بودن آن است
هستم اگر میروم نیستم اگر ایستم
این ماشین تولید مانند انسان تولید کننده گذشته نیست که در هر تولید خود چشم بمصرف آن داشته باشد بلکه بعکسش آن ازین بازنگری برکنار است و چون بخواهد تأملی در تولید خود کند بناچار باید در سرشت خود دست برد یعنی دست بُردی که زندگی هزاران بَرده و پیچهای این دستگاه عرایض خود را واژگون میکند. عجب آن هیولایی است که در تولید و عدم تولیدش آتش زن خرمن انسانهاست. باری ماشین درین فزون گرایی عمل خود موجب تحول کیفیت زندگی آدمی نیز شده و حتّی در خصائص انسانی هم دست برده است و انسان را عبیدی ساخته که در برابر قدرت او به قربانی فضیلت خود نیز دست مییازد و هر ویژگی و خصوصیت انسانی را فدای این تولیدگر فزونطلب مینماید. اقتصاددانها در تحلیل این ناهنجاریها و انسانشکنیهای ماشین میگویند در هر تولید محصول سه عامل باید بجریان افتد تا محصولی در دسترس آدمی قرار گیرد یکی «طبیعت» و دیگری «سرمایه» و سدیگر «کارگر مولد». ازین سه عامل طبیعت ماده تولید است یعنی موضوعی است که عامل دوم سرمایه که ابزار فراهم آمده از تکنولوژی و مضافات آن است با دست عامل سوم که کارگر است در آن ماده تصرف میکند و محصولی را بوجود میآورد و تحویل مصرف کننده میدهد. این عامل دوم یعنی سرمایه بدون توجه به کمیت ذخائر طبیعت از طبیعت برمیدارد و آنرا باضمحلال میکشاند بیآنکه توجه کند این خزانه سر به لایتناهی ندارد بلکه مقدار محدودیست که همواره در تحت تهدید نابودیست. کافی است باعلامیههای باشگاه رم توجه کنید که مرتب بزرگترین اقتصاددانها اعلام خطر نیستی ذخائر زیرزمینی طبیعی میکنند ولی کسی گوشش باین اعلامیهها بدهکار نیست. این ماشینها مدیرانی دارند که در اقتصاد بنام manager موسومند و آنها بهیچ چیز توجهی ندارند جز آنکه هر سال بیلانهای خود را بی«تراز پرداخت» تقدیم صاحبان این ماشینهای غول پیکر کنند و این بیلانها همین که تراز شدند برای کارآمدی و کفایت آن مدیرانی یعنی manager ها کافیاند گرچه در بطن خود با سیهروزی سلسلههای انسانی همراه باشند دو ستون طلبکار و بدهکار بیلان اگر مساوی شدند همین کافی است گرچه در این تساوی هر رقم آن با خون و نابودی هزاران هزار آدمی آغشته باشد. لطفاً به کتاب بالدومن بنام “Managermentship” رجوع کنید و به بینید زندگی یکیک انسانها بدون رضایت آنها با طرحهای این manager ها در زیر حلقه غلامی و بردگی ماشینها گرفتار آمده است. ایکاش ماشین و تولید انبوه آن فقط باین بردگی انسانها قناعت میکرد ولی چنین قناعتی در بین نیست بلکه چون خودبین است در برابر خود هر چه میبیند با قساوت ذاتی خود برمیدارد. امروز با سلطه حذف انگار خود در محیط زیست آدمی دست برده از آب دریاها گرفته با آلودگیهای زمین خود بفرسایش آسمان نیز دست یازیده است هواشناسان مرتب اعلام میکنند که دریدگی پرده اُزون هر روز برابر سوختهای ماشینها اضافه میشود ولی ماشین بیاعتناء باین اعلامها بعکس باسراف خود در فزونی این ابزارهای فضاآلوده کن میپردازند. چون ماشین در غلبه خود بر هوا فائق آمد. تحت الارض را درین تخریب برکنار نمیدارد و بقول «برون» کارشناس معروف و برجسته جهانی امور کشاورزی معاصر: ماشین برای آنکه تلمبهها و آبکشهای تولید شده خود را بکار اندازد در شورهزارها با تبلیغهای فاقد حقیقت خود نوید کشاورزیهای سودافزا درین شورهها را میدهد و در قدم اوّل این تلمبهها و آبکشها را بکار میاندازد و بزهکشی نابهنجار میپردازد و آبهای زیرزمینها را که پشتوانه سرچشمههاست سرازیر این شورهزارهای عقیم میکند. البته از زمین شوره سنبل بر نمیخیزد آنچه درین جا پُر میشود جیب ماشین است و آنچه خالی میگردد آبهای تحت الارضی است که پشتوانه چشمههاست و متأسفانه امروز ماشین مهّار این جنایت را بنام زهکشی (derenage) در اقتصاد کشاورزی پیاده کرده است.
آنچه گذشت یک قدرت نمایان ماشین است درباره طبیعت. حال باید ببینیم آن چه بر سرنوشت عامل و همکار خود در تولید یعنی کارگر آورده و میآورد چیست. ماشین چون کارگر را همردیف خود در تولید میبیند و آنرا غیر خود تشخیص میدهد بر آن میشود که از کارگری سود برد که از جنس او باشد و در تولید این چنین کارگریاندیشهها مینماید تا آنکه به ساخت «رُبُت» دست مییابد و با آوردن آن در دستگاه تولید به یکباره به نقش کارگر انسانی در تولید خاتمه میدهد و با تعدادی «رُبت» بقول مُنشیان گذشته خط ترقین بر نقش کارگر در تولید میکشد. «شرایبر» مینویسد چون به کارخانه «میتسوبیشی» در ژاپن وارد شدیم بجای برخورد با انبوه کارگر فنی و متخصص (ouvrier qualifié) و کارگر غیرمتخصص به مشتی «ربت» برخوردیم که در نهایت انقیاد خدمتگزار ماشینها بودند. حال سرنوشت آن کارگران انسانی چه شد دیگر تکنیک و تکنولوژی بان کاری ندارد
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی
سرمایه یعنی ماشین و صنعت چون مالک الرقابی خود را در دو عامل دیگر تولید یعنی طبیعت و کارگر ثابت کرد با ویژگی تولید خود وارد چرخه توزیع و مصرف دو عامل دیگر در اقتصاد میشود. این تولید انبوه کیفیت توزیع و مصرف را برهم میزند چه «مصرف» که جایگاه حقیقی آن در اقتصاد رفع نیازمندی طبیعی انسانهاست امروز بر اثر تولید انبوه آن از جایگاه و خواست طبیعی خود منحرف گردیده و در بستر خواستهای کاذب انداخته شده است. خواستهایی که اگر برطرف نشود هیچ لطمهای بارگانیسم صاحب خواست نمیزند. این خواستهای کاذب که در اقتصاد بنام “false wishes” مشهورند متأسفانه امروزه در انسانها بقدر بالایی گرفتهاند که در بسیاری موارد جایگزین خواستهای واقعی شدهاند. این خواستهای کاذب که منشأ رذالتهای اخلاقی و منبع فسادهای اجتماعیاند امروز سخت بر پایگاههای اخلاقی انسانها حمله برده و انسانی را در یک پریشان خیالی در ورطه هر خذلان و پستی انداختهاند و با تأسف هر روز میبینیم انسان گرفتار این خواست که با برآوردن این خواستها با ناهنجاری بیشتر بزبالهدان زندگی فضاحتبار سقوط میکند. این انسان گرفتار چنین خذلان و پستی فاصلهها با کرامت دارد و در جامعه چنین انسانهایی آنچه مطرح است پول است پولی که بهر طریق بدست آید و بقول افلاطون جامعه پلوتوکراسی است که منفورترین جوامع بشری میباشد. ازینها گذشته در جامعه ماشینیزم انسانها به مُهرههایی تبدیل میشوند که در کارگاه ماشین تا آنجا که در چرخه مفیدند در چرخه مورد پذیرشاند و بکارند و چون دوره مصرف آنها بنظر ماشین سرآمد با قساوت مختص بماشین از ماشین پیاده میشوند و بانبار آلات اسقاط پرتاب میگردند. حیرانی در آن است که ماشین مصنوع بشر این چنین با قساوت بر صورت صانع خود پنجه میزند و این چنین بشر را به خذلان و زبونی میکشاند.
حال که عمل تولید انبوه را دربارة «مصرف» دیدیم باید به بینیم که تولید در عامل دیگر جریان اقتصادی یعنی توزیع چه کرده است. توزیع (distribution) که در اقتصاد بعنوان رساندن محصول در دسترس مصرف کننده است اگر تولید محصول بانبوهی نکشد و بازار محل تولید را لبریز نکند بآسانی محصول توزیع میشود و در دسترس مصرف کننده قرار میگیرد ولی چون از طریق ماشین با کمیت بسیار فراختر از خورد بازار مستقر و جایگاه ماشین تولید تجاوز مینماید و حاجت به بازار مصرف خارجی پیدا میکند و این بازار مصرف خارجی توزیع محصول را مقابل خشن ترین استثمارها قرار میدهد و تولید کننده انبوه برای توزیع محصول در جایگاههای دیگر دست به جنایاتی میزند چون جنگها و کودتاها که با کشتارهای میلیونی خود معصومان برکنار ازین نیرنگهای ماشینیزم را بقتلگاههای اختراعی چند میلیونی خود میبرد. ماشین درین روزها علم اقتصادی بمیدان آورده بنام اقتصادی سیاسی که در آن سیاست در بند اقتصاد و اقتصاد در چنبره تولید انبوه افتاده است و آنچه این اقتصاد سیاسی میکند بزبونی کشاندن بیگناهانی است که در بلیه مصرف تولیدهای انبوه گرفتار آمدهاند. ایکاش تکنیک درین روزها باین اعمال که گذشت بسنده میکرد و دست در عمل بس خطرناک دیگری نمیزد که امروزه زده است از آنجا که ماشین فاقد عاطفه است. امروز تشخیص داده که بهترین بازار برای مصرف تولید انبوه بازار اسلحه است چه در این بازار آب کردن محصولات بآسانی و بطور مستمر امکان دارد و فقط برای آنکه کسادی باین بازار رخ ننماید باید به تخم کین کاشتن بین جامعهها پرداخت. حتی کین مصنوعی و کاذب و بقول انگلیسها (False Revengefulness). این عنصر پلید با پاشیدن تخمهای کینه بین ملّتها و یکی را دشمن در برابر دیگری قرار دادن بفروش سلاحهای آدمی برانداز میپردازد و بقول پرفسور کالدیکات استرالیائی فی المثل در امریکا کارخانه «لاکهید مارتین» و «بوئینگ» و «ریتئون» هر سال هزارها میلیارد دولار از فروش وسائل جهنمی بشر برانداز بدست میآورند و درینجا آنچه موجب تأسف است ذهنهای آدمیانی است که درین مؤسسات هر سال وسیله نو برای کشتن بشر تقدیم این مؤسسات میکنند. پلوتوکراسی پول میطلبد و پول میپرستد بهر طریق که بدست آید. مصیبت آن است که این اپیدمی اسلحهسازی از سوی طرفهای مقابل امریکا نیز علی قدر وسع آنها همین بدبختی را در بین انسانها میپراکنند. پرفسور کالدیکات میگوید امروز چنان جهان ازین سلاحهای کشتار جمعی فربه شدهاند که اگر خدای ناکرده غفلتی پیش آید و ماشین این اسلحههای جهنمی بکار افتد در ظرف پانزده دقیقه طبق محاسبات دقیق زمین سی و دو بار زیر و زبر میشود کوچکترین اسلحه این کشتار همگانی بمب پلوتونیمی است که با قدرت تخریب یک میلیون تن «تِ اِن تِ» خود نه تنها قدرت آتش دارد بلکه قدرت رادیواکتیو و جابجایی هوا در زمان ترکش آن بمراتب مخربتر از قدرت آتش است. پرتوهای رادیواکتیو اتمی این بمبها بسنده بزمان ترکش خود نمینمایند بلکه اجازه نمیدهند در سرزمینهایی که منفجر شدهاند برای صدها سال حیات درین خطه تحقق یابد و شگفت آن است که این بمب اگر در آسمان شهری بوسیله موشکهای ضد موشک منفجر شود بر سر آن شهر همان بلایایی میآورد که انفجار بمب در خود شهر بوجود میآورد. اهمیت امر بما اجازت میدهد که سخن را به پرفسور کالدیکات استاد دانشگاه هاروارد بسپاریم و به بینیم که او در کتاب پرمحتوای نبرد هستهای خود چه میگوید: «هرگاه جنگافزارهای هستهای آغاز شود و آنها از روسیه پرتاب گردند آن جنگافزارهای هستهای مزبور در سی دقیقه پس از پرتاب بروی شهرهای ایالات متحده منفجر میگردند فرض و برآورده شده که اکثر شهرهایی که دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر میباشند از سوی روسیه مورد هدف قرار میگیرند. در طی این سی دقیقه در مقابل سیستم ماهوارهای موشک یاب و هشدارده سریع مادون اشعه قرمز ایالات متحده یعنی سلاح (F. W. I. S. D) از آغاز این حمله هستهای از طریق علائم الکترونیکی مرکز فرماندهی استراتژیکی هوائی درایالت کلرادو آگاه میگردند. این مرکز نیز بنوبه خود سریعاً رئیس جمهوری آمریکا را مطلع میکند وی تقریباً سه دقیقه فرصت دارد (توجه کنید زمان هستی موجودات کره زمین به دیفرانسیل سه دقیقه رسیده است) تا دست به دکمه حمله برد یا خودداری از مبادرت به حمله متقابل کند بموجب طرح پیشبینی شده برای مبادرات به حمله متقابل که در حال حاضر دولت ایالات متحده پذیرفته است رئیس جمهور دستور پرتاب جنگافزارها و موشکهای بازدارنده هستهای را صادر مینماید این موشکها از میانه فضای موجود عبور میکند و مجموع عملیات از سوی دو طرف در طی یکساعت پایان میپذیرد. درین فرایند جنگافزارهای هستهای با سرعتی بیست بار بیش از سرعت صوت روی شهرها منفجر میگردند میزان حرارتی که ایجاد میکنند معادل حرارتی است که در مرکز کره خورشید وجود دارد. درین عمل هیچگونه فرصت هشداردهی به ساکنان مورد هدف نیست مگر از طریق رادیو و تلویزیون اضطراری که تنها به توده مردم چند دقیقه فرصت میدهد تا به پناهگاه مناسب برای مصونیت در مقابل انفجارات هستهای بروند بفرض اینکه چنین پناهگاههایی وجود داشته باشند ولی این فرصت برای بزرگسالان است نه اطفال و وابستگان نزدیک و خانوار آنها. این بمبها اگر در زمین منفجر شوند حفرههای با عمق بیش از دویست فوت با شعاع هزار فوت ایجاد میکنند ولی این بمبها را با وسائلی همراه کردهاند که در نزدیک زمین منفجر شوند با وسعت و شعاع خیلی بیش از هزار فوت. بر اثر انفجار تا فاصله یک کیلومتر از کانون انفجار بمب کلیه ساختمانها نابود میشوند و تا فاصله دو کیلومتر ساختمانهایی که سازه آن با بتون تقویت شده فقط پایههای آنها که آسیب سخت خورده بصورت نیم بند باقی میمانند و در فاصله سه کیلومتری محل انفجار استخوان بندی اصلی ساختمانهای بتونی در حال لغزان سر پا میمانند و آجرها و قطعات سیمانی تبدیل به موشک پرنده شده با شتابی معادل بیست میل به پرواز در میآیند و باطراف پرتاب میشوند و نقش بمب کوچک دستی را بازی میکنند. بدن انسانها قطعه قطعه میشود و قطعات آنها از ساختمانها بخارج پرتاب میگردند و بر اثر قدرت انفجار و مکیده شدن اجزاء آن خود به موشکهایی تبدیل میشوند و با سرعتی معادل صد میل در ساعت در فضا بطیران در میآیند. فشار جوی بیش از اندازه پنجرهها را با گرمای سخت میترکاند و آنرا بشکل میلیونها قطعه شیشه برنده در میآورد که با برخورد با آدمی موجب قطع نخاع و سر و گردن و بریدگیهایی وحشت انگیز میشوند.
فشار بیش از اندازه هوا وارد بینی و دهان و گوشها میشود و موجب پارگی ریهها و گسستگی پرده شامه و پردههای گوش میگردند.
اغلب افراد دچار سوختگی بسیار شدید میشوند در هیروشیما به توسط یک بمب کوچک معادل 3 هزار کیلو تُن یک کودک عملا تبخیر گردید و تنها سایه او بروی پیاده رو در پشت سر او که از بتن ساخته شده بود منعکس شد و یک مادر در حال دویدن بود و با کودک خود که در بغل داشت تبدیل به مجسمه ذغالی گردید، حال شما بمبهای هزار هزار کیلوتنی تِ. اِن. تِ را با نتایج حاصل از انفجار هیروشیما مقایسه کنید تا آگاه شوید اندازه تخریب این بمبها امروزی بچه اندازه است. اشیاء خشک از قبیل مبل و لباسها سریعاً چون خشکاند آتش میگیرند و انسانهای آتش گرفته و تبدیل به مشعلهای فروزنده میشوند و در حال حرکت کردن همه اثاث را در مسیر خود را منفجر مینمایند. در فاصله هفتاد کیلومتری از کانون انفجار انسانها فوراً نابینا میشوند و بر اثر فشار بادهای ناشی از انفجار که سرعت آن بیش از یکهزار و پانصد کیلومتر در ساعت است و نیز پیوسته افزون میگردد. مردمانی که در پناهگاهها گرد هم آمدهاند به مناسبت آنکه اکسیژن موجود در هوای آن پناهگاهها از سوی آتش در حال گسترش جذب و مکیده میشود مردمان آن پناهگاههای دچار خفگی میشوند نظیر این واقعه در جنگ دوم در پناهگاههای هامبورک در یک شب بمبارانی اتفاق افتاد و درجه هوا به حدود 1472 درجه فارنهایت رسید و همگی پناه بردههای به پناهگاهها خفه شدند، خطرات فروریزی ذرات هستهای بمراتب ازین آتش سوزیها بیشتر است. بخش عمده خاک شهر بمباران شده با ساکنان آن بدل به خاک پرتوزا میگردد و بسوی ابر اتمی که فضا را پوشانده پرتاب میشود و منطقهای به گستردگی هزاران میل مربع را در بر میگیرد و مردمان نزدیک به مکان انفجار تا میزان 5000 درجه راد (راد واحدیست که برای اندازهگیری درجه تشعشع هستهای بکار میرود) دچار تشعشع میشوند و انسانهایی که باین تشعشع اتمی برخورد کردهاند گرفتار تورم یاختههای مغزی شده و بعد از بیست و چهار ساعت با سخت ترین وضع جان میدهند در حالی که سطح درونی رودهها با یاختههای متورم شده ببدترین عفونتها دچار شدهاند زخمهای حاصله در دهان و روی پوست بدن آنها بوضع مهلکی ایجاد سوزشهای جانکاه مینماید، این ضایعات بوقتی است بمیزان درجه 450 راد باشد حال خود حساب کنید وقتی میزان درجه به 5000 برسد و تراژدی در اینست که پزشکان معالج خود دچار چنین ضایعاتی میشوند و از عمل باز میمانند بدین ترتیب با انفجار یک بمب هستهای میلیونها جسد در حال پوسیدن چه از آن انسان و چه از آن حیوان در منطقه وسیعی قرار میگیرد و هزارها میلیارد حشره که طبیعةً در مقابل تشعشع مقاوماند ازین کشتهها برخوردار میشوند و ناقل انواع میکروبها به نقاط دیگر میگردند و طوفانهای آتشین کلیه چاههای نفتی را شعله ور میکند و کلیه موسسات شیمیایی و شهرها و جنگلها را نابود مینماید سراسر سطح زمین با یک پوشش سخت و سیاهرنگ پوشیده میشود و نیز پوشش از دود رادیواکتیو کلیه فضا را فرا میگیرد و میزان تابش خورشید را به 17% از مقدار طبیعی آن کاهش میدهد و مدت یکسال طول میکشد که تابش آن بطور طبیعی درآید و درین مدت زمستان سرما سطح زمین را فرا میگیرد و این زمستان موجود زندهای باقی نمیگذارد و چون دوباره خورشید به تابیدن درآید بواسطه پارگی وسیع پرده اوزن به تابش مافوق تحمل درمی آید (super normal value) و این گرمایش موجب میشود که قدرت کشت از زمین برخیزد و بموجب سند موسوم به scope که در سال 1985 م از سوی دفتر سیاست علمی و فناوری کاخ سفید منتشر شد آسیب پذیری هستهای فقط شامل طرفین در جنگ نمیشود بلکه کشورهای بیطرف را نیز دربر مییگرد و در واقع همه انسانها به میزان گستردهای گروگان بکارگیری جنگافزارهای هستهای میباشند و بموجب پیشنهاد موسوم به start III که اگر بمورد اجرا درآید هنوز اجازه میدهد که میان سه هزار تا پنجهزار بمب هیدروژنی در حالت هشدار نگهداری شوند با این هشدار همه در آستانه یک زمستان هسته ایست» بقول مولانا این انفجار مصداق این بیت است:
آسمان میگفت آن دم با زمین
|
|
گر قیامت را ندیدستی به بین
|
حال که خلاصهای از زمستان هستهای حاصل ازین فناوری جدید نگاشته شد بد نیست باختصار از وضع متزلزل حیات بشری درین روزها بنقل از قول پرفسور کالدیکات مسبوق الذکر درینجا گفته شود تا دانسته شود بشر در دست این تکنولوژی خود و دست آوردههایش در چه طاس لغزندهای افتاده است: «در تاریخ 25 ژانویه 1995 م. کارکنان فنی پایگاههای رادار در شمال کشور روسیه به علائمی از یک موشک کاوشگر (sensor) دست یافتند که در آن هنگام از ساحل نروژ پرتاب گردید و حامل یک دستگاه علمی کاوشگر امریکایی بود، روسها میدانستند که زیردریائیهای ایالات متحده واجد موشکهای حاوی هشت عدد بمب هیدروژنیاند که بفاصله پانزده دقیقه به مسکو میرسد روسها با دیدن این علامت تصور کردند که امریکائیها نبرد هستهای را آغاز کردهاند. لذا برای نخستین بار رایانه روسی حاوی کُد پرتاب جنگافزار هستهای باز و آماده عمل گردید و برئیس جمهور آنروز که در کنار رایانه نشسته بود از سوی افسران مسؤول نبرد هستهای راهنمایی دستور حمله داده شد تنها سه دقیقه فاصله باقیمانده که دست رئیس جمهوری روی دکمه انفجار رود که خوشبختانه موشک کاوشگر امریکایی از مسیر خود منحرف گردید و رئیس جمهوری درین سه دقیقه که عمر جهان بان بسته شده بود دست بر دکمه انفجار نگذاشت».
خوب دقت کنید تا به بینید که زندگی لحظهای شدن انسان بروی کره خاکی بر اثر ترقی و تعالی فن آوری و تکنولوژی بکجا رسیده است.
مزاج دهر تبه شد درین میان حافظ
|
|
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
|
آنچه درینجا باختصار باید گفت آن است که آدمی از آغاز رنسانس که به حیات نو دست یافت و با آن باصول فناوری دسترسی پیدا کرد گرفتار عقل جزئی (Raison Partielle) شد چه وقتیکه دکارت گفت: «من فکر میکنم پس من هستم» (je pense, donc je suis) او اثبات هستی خود را در «بودش» خود (being) دید و چنین «بودشی» را پس از فکر کردن شناخت زیرا در شناخت این «بودش» ابتداء باید عقلی در معرفت این «بودش» مقدم فرض شود تا این «بودش» بشناخت آید ولی باید گفت این شناخت کافی برای شناخت وجود انسان نیست. زیرا وجود انسان در «بودش» انسان خلاصه نمیشود چه «بودش» انسان یک جلوه از وجود انسان است نه همه انسان. شناخت وجود انسان با عقل دیگری است جز عقل جزئی و آن عقل دیگر بقول مولانا عقل کلی (Raison Universelle) یا بقول صوفیان عقل خدابین است. عقل جزئی با نقد دقیق کانت در حوزهای فعالیت دارد که در آن حوزه مسأله وجود در آن جا نمیگیرد یعنی وجود در خارج حیطه این عقل است منطق آن عقل قضایای ثلاثی ارسطوئی نیست یعنی منطقِ اثباتیِ ثبوتالشیء للشیء. بلکه منطق آن منطقِ ثبوتی یعنی ثبوت الشیء است در عقل کلّی اصالت در غایت است نه در صورت. آن نتایج را میبیند نه صورتهای محدثـﮥ در زمان حال. آن عقل چون کل بین است افقهای دور را در دید دارد در حالی که عقل جزئی در زاویه دید جزئی به نگرش است و همین نگرش جزئی است که بشر را درین سیستم فناوری بس خطرناک قرار داده که با جزئی خطای رادارها زمین را سی و دو بار زیر و رو میکند و برای صدها سال فاقد قوّت حیات. در عقل کلی انسان وجود خود را اندر یافت میکند و نعره من وجود دارم سر میدهد و سپس میگوید من عقل دارم ـ این عقل یک ظهور از آن من است ـ و چون به چنین عقلی پی برد آنگاه به قضیه دکارتی میرسد و اعلام من هستم یعنی «بودش» میکند. تا تاریخ آن عقل کلی نرسد این کشتی سرگردان عقل جزئی گاه ازین بندر سلامت میجوید و گاه در آن بندر لنگر میاندازد ولی دیدار آشنا را درین حیرانی و سرگردانی نخواهید دید:
از هر طرف که رفتم بر حیرتم بیفزود
|
|
آوخ ازین بیابان وین راه بینهایت!!
|