غزلی از قطبالدین شیرازی به گویش قدیم شیراز
نویسنده: دکتر علی اشرف صادقی
در کتابخانـﮥ ملی ملک در تهران مجموعـﮥ جنگمانند کوچکی به شمارۀ 5874 به نام یَتیمةالدُرَرُ و کریمةالفِقَر هست که در 797 هجری کتابت شده و بخش اعظم آن را اشعاری از شعرای معروف و غیرمعروف از جمله سعدی، مولوی، ابن یمین، عماد فقیه، جلال طبیب، روزبهان بَقلی، نصرالله دامغانی، شاه شجاع (نقل از روی خط او)، اختیارالدین سمنانی، نظامالدین دامغانی طبیب و غیره تشکیل میدهد. کاتب این مجموعه یک جا در تضاعیف کتاب خود را «ابومحمد جمالالدین محمد محمدبن محمد الاصبهانی المَحتِد الشیرازی المولد» معرفی کرده است. کاتب میگوید در تاریخ 797 «مجموعهای موشّح بخطوط اکابر و ﻣﺤﻟّﻰ بارقام افاضل بلدۀ شیراز صانهالله عن اشرارالشَرار در نظر آمد». سپس میگوید من این اشعار را از آن مجموعه نقل کردم.
در میان این اشعار غزلی ملمع به عربی و گویش شیرازی در 7 بیت از «مولانا الاعظم قطبالملة و الدین الشیرازی» هست. محمدامین ادیب طوسی در سال 1338 این غزل را همراه با چند ترانه به زبان نیریزی قدیم در شمارۀ 1 از سال یازدهم نشریـﮥ دانشکدۀ ادبیات تبریز، ص 1ـ18، به چاپ رسانده است. کاتب این اشعار به علت شیرازی بودن، اشعار را با اعراب تقریبا کامل نقل کرده، اما ادیب هنگام نقل آنها این اعرابگذاریها را نادیده گرفته و اشعار را از نو و به سبک خاص خود اعرابگذاری و معنی کرده است که در نتیجه هم در دریافت معنی بعضی از ابیات دچار اشتباه شده و هم تلفظ کلمات شیرازی را غلط به دست داده است. وی ظاهرا به علت اینکه این مجموعه را به طور کامل بررسی نکرده متوجه نام و مشخصات کاتب و عبارتی که ما در بالا از او نقل کردیم نشده است.
در این گفتار ما این غزل را نقل، ترجمه و آوانویسی میکنیم و دربارۀ بعضی کلمات آن توضیحات لازم را به دست میدهیم. در اینجا یادآوری میکنیم که شخصی در حاشیـﮥ مجموعـﮥ مورد بحث اشعار شیرازی را معنی کرده که ادیب او را «مرحوم وقار» (ظاهرا وقار پسر وصال شیرازی) دانسته است. همانطوری که ادیب اشاره کرده معنیهای او خالی از اشتباه نیست، اما ادیب نیز یک جا به همان خطای او دچار شده است.
اما نخست ببینیم این قطبالدین شیرازی کیست. ادیب او را همان قطبالدین محمودبن مسعود، فیلسوف، ریاضیدان، عالم علم نجوم و طبیب متوفی در 710 دانسته است. از این قطبالدین اشعاری به عربی و فارسی در کتابها و جنگها درج است، اما ظاهرا به گویش شیرازی شعری نسروده و کسی به این مطلب اشارهای نکرده است. اینکه جامع جنگ مورد بحث از گویندۀ غزل شیرازی با عنوان «مولانا الاعظم» یاد کرده این احتمال را که او سرایندۀ این غزل باشد تا حدی تقویت میکند، مخصوصا که در بیاض تاجالدین احمد وزیر نیز از او با عنوان «مولی الاعظم» نام برده شده و دو قطعـﮥ عربی و دو رباعی فارسی به او نسبت داده شده است که بعضی از آنها در لغتنامـﮥ دهخدا هم ذیل نام او آمده است (رک. افشار و تیموری، 1353، ص 341). بااینهمه بیشتر احتمال دارد که این غزل از قطبالدین شیرازی دیگری باشد که نام کاملتر او قطبالدین یحییبن زنگی شیرازی است و در جنگی که به خط شمس حاجی شیرازی در سال 751 کتابت شده1 چند غزل از او نقل شده است (رک. افشار، 1346، ص 365ـ366). در جنگ شمارۀ 1026 کتابخانـﮥ نافذ پاشا (ترکیه) هم که در سال 741 به دست همین شمس حاجی کتابت شده و از تعدادی از شعرای شیراز شعر دارد از این قطبالدین شعر نقل شده است. در مونسالاحرار جاجرمی (ج 2، ص 1081ـ1082) هم چهار غزل از او آمده است. این قطبالدین یحیی از شعرای قرن ششم بوده است (رک. رازی، 1378، ج 1، ص 216). اگر غزل ملمع مورد نظر از او باشد این غزل بعد از عبارتی شیرازی که در فردوسالمرشدیه آمده دومین و قدیمترین نمونـﮥ گویش شیرازی است. اینک متن غزل:
1ـ فــؤادی وافــؤادی وافــؤادی
|
|
خُذا را یار مَهْروتان مبٰادی2
|
3xoδâ râ yâr-e mahrutân mabâdi
معنی: دل من، وای بر دل من، وای بر دل من، به خاطر خدا (یا: خدایا!) امیدوارم شما را یار مهرو مباد. دلیل اینکه شاعر به مخاطبانش دعا میکند که شما را یار مهرو نباشد این است که باید از غم هجر او بسوزند.
«ی» پایان کلمـﮥ مبادی همان ē شناسـﮥ سوم شخص مفرد وجه تمنایی (optative) فارسی میانه است که در افعال نشاندهندۀ شرط تحققنیافته و آرزو و وهم و خیال و خواب به کار میرفته و در فارسی نیز همین نقشها را دارد (رک. آموزگار، 1371، ص 3ـ4). اگر به زبان فارسی دری توجه کنیم میبینیم که این شناسه در این زبان از حالت شناسه بودن به درآمده و به نشانـﮥ وجه شرطی تحققنیافته که برای بیان خواب و آرزو و هرچیزِ تحققنیافته به کار میرود بدل شده و هم با بن ماضی به کار رفته است و هم با بن مضارع، مانند: دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی...، اگر مملکت را زبان باشدی و غیره. چنانکه میبینیم در اینجا این «ی» به صیغـﮥ دعایی «مباد» پیوسته است.
2ـ مُش از غم میتُزِم هَرْرُو و صَد بَار
|
|
فلایَخشی من الیوم التَنادی
|
mo-š az γam mitozem har ru va sad bâr
معنی: من او را از غم (= من از غمش) هر روز به صد بار تاوان میدهم؛ پس از روز قیامت ترسی نیست.
کلمـﮥ یخشی در جنگ به فتح «ی» نوشته شده، اما ظاهرا به ضم آن صحیح است، زیرا در صورت معلوم بودن این فعل فاعل آن مشخص نیست که کیست. مُش مرکب است از mo «من» و ضمیر متصل غیرفاعلی -š . تُزم از فعل توختن است که ō آن به o مخفف شده است. حاشیهنویس جنگ در مورد این کلمه نوشته است: «میتزم یعنی میتوزم و توختن به معنی کشیدن است و کینهتوز یعنی کینهکش؛ یعنی من هر روز صد بار از غم او میکشم». اما توختن در پهلوی به معنی ادا کردن دین و قرض و جبران کردن و کفاره دادن است و توزِشن tōzišn در این زبان به معنی کفّاره به کار میرفته است. رو مخفف روز است و «و» va مبدل «به» حرف اضافه که از شکل ba، از pad پهلوی، گرفته شده است.
3ـ نَـه شِو آرام و نَزْ روزِمْ قـَرارِن
|
|
اَز انکِمْ دَرْ غم هِجران نهٰادی4
|
na šew ârâm-o na-z ruz-em qarâr-en
az on ke-m dar γam-e heĴrân nehâdi
معنی: نه [در] شب [مرا] آرام [است] و نه در روز مرا قرار است، زیرا مرا در غم هجران نهادی.
ضبط شِو در اینجا نشاندهندة وجود مصوت مرکب ew در این گویش در مقابل ow در تعدادی دیگر از گویشهای ایرانی است که b پایانی بعد از مصوت در کلماتی مانند شب و لب و نظایر آنها به ß و سپس به w بدل شده است. شناسـﮥ غیرفاعلی اول شخص مفرد -em در مثلثات سعدی (بیت 4: بَسِم دی= بسی دیدم؛ ب 11: گِردِم کِرد= گرد کردم) نیز دیده میشود. -en بعد از کلمـﮥ قرار مخفف hen به معنی «هست» است. -em در انکم در نقش مفعول به کار رفته و فعل نهادی صریحا از فارسی گرفته شده است، زیرا اگر طبق قواعد گویش شیرازی به کار میرفت باید به صورت -(e)t nehâd گفته میشد. حرف اضافـﮥ «در» نیز مأخوذ از فارسی است، زیرا «در» در این گویش به صورت (a)na به کار میرفته است.
4ـ قَدِش سَرْوِنْ جه جی سَرْوِ رَوانِهِنْ
|
|
لَوِشْ قَنْدِن جه جَیْ قَنْدِ قَنٰادی
|
qad-eš sarv-en če Ĵay sarv-e ravân-hen
lav-eš qand-en če Ĵay qand-e qanâdi
معنی: قدش [همچون قد] سرو است، [پس] چه جای سرو روان است؛ لبش [همچون] قند است، [پس] چه جای قند قنّادی است. حاشیهنویس بیت را چنین معنی کرده است: قدش سرو است، چگونه سروی؟ سرو روان. لبش قند است، چگونه قندی؟ قند قنادی.
در اینجا در مصراع اول –en و hen در کنار هم به کار رفته است. Ĵây به Ĵay تخفیف پیدا کرده. لب هم به law بدل شده، در حالیکه در کلمه شب مصوت کلمه نیز از a به e تغییر یافته است.
5ـ بحقّ الحُب اُنظُر فـی حـبـیبٍ
|
|
بزُعْمِ الحِبّ فی رَغم الاَعادی
|
معنی: به حق دوستی در دوست نظر کن، به گمان و تصور محبت و به رغم دشمنان.
6ـ غَرِتْ جَنْکِن بِرُم سُلحِی وَ وَاکُهْ
|
|
اَغَرْجه دُشمِنانْ5 نشان ای نَشادی
|
γar-et Ĵang-en berom solhi va vâgo
aγar če došmenân-šân i našâ di
معنی: اگر ترا [سر] جنگ است سلاحی بیاورم و بگو، اگرچه این [عمل جنگ کردن تو] شایستـﮥ دشمنان هم نیست که ببینند.
در کلمـﮥ «غَرِت» ضمیر غیرفاعلی صریحاً –et است. بِرُم مخفف بیارُم= بیاورم است. در مثلثات سعدی در زمان حال فعلهای متعدی (و نیز لازم) به صورت –em به کاررفته است: نَکشِم (= نکُشَم)، نَخرِم (= نخورم)، نبخشِم (= نبخشم) (بیت 11). در همین غزل نیز در بیت 7، شناسـﮥ فعل نوازم –em است. شاید این تفاوت تلفظ مربوط به دو گونـﮥ متفاوت از گویش شیرازی باشد. سُلح به احتمال قوی مخفف سُلُح است که در عربی، همانند اسلحه، جمع سلاح است و در گویش شیرازی به صورت مفرد به کار رفته است، همانطوریکه در فارسی نیز اسلحه به عنوان مفرد به کار میرود. «وا» در واکُه (= vâgo) همان پیشوند فعلی «باز» فارسی است که مانند «بـ ـ» برای تأکید و تقویت فعل به کار میرود. کلمـﮥ دشمِن اینجا نیز همانند مثلثات سعدی به کسر «م» به کار رفته است. «ن» در اول کلمـﮥ نشان تکرار «ن» پایان کلمـﮥ دشمنان است. این املا، یعنی تکرار «ن» در نسخههای فارسی بیسابقه نیست. ظاهرا «ن» اول نشاندهندۀ غنه بودن مصوت قبل ــ در این مورد «ـا» â در کلمـﮥ دشمنان ــ است، اما این احتمال هم هست که «ن» دوم در اینجا اشتباه کاتب باشد. در هر حال منظور از نوشته شدن «نـ» کوچک در بالای «ن» کلمـﮥ نشان معلوم نیست.ای مخفف ēd به معنی این در زبان پهلوی است که ظاهرا در اینجا از ē به ī تحول پیدا کرده است. «نشا» مخفف نشاید است و دی مخفف «دید» است. علت اینکه چرا شاعر در اینجا به جای دشمنان را، دشمنانشان گفته است ظاهرا این است که «را» در این گویش در نقش مفعول صریح و غیرصریح به کار نمیرفته و به جای آن از ضمایر غیرفاعلی استفاده میشده است. بنابراین ترجمـﮥ تحتاللفظ این بخش از مصراع چنین خواهد بود: دشمنان، آنها را، این شایسته نیست دیدن (= که ببینند).
7ـ تو گُفتَی قُطْبِ مسکِی وٰانُوٰازِمْ
|
|
بَسِت گُفْتِست وای زِزْ هم بِوَادی
|
to goftē qotb-e meski vânovâzem
bas-et goftest-o i zez ham bevâ di
معنی: تو گفتی قطب مسکین را مینوازم (دقیقا: بنوازم). بسی گفتهای و این را نیز باید دید.
فعل «تو گفتی» دارای ساخت فاعلی ـ مفعولی است و از فارسی قرض گرفته شده است. در گویش شیرازی این فعل به صورت –et goft گفته میشده است. فتحـﮥ بالای شناسـﮥ فعل گفتی نشان میدهد که این شناسه به صورت ē تلفظ میشده است. تخفیف مسکی به مسکین در مثلثات سعدی هم آمده. فتحـﮥ اول کلمـﮥ نوازم تحت تأثیر تلفظ v به ضمه بدل شده است. شناسـﮥ این فعل هم چنانکه میبینیم به صورت –em نوشته شده است. در بست –et نشاندهندۀ عامل فعل ماضی متعدی «گفتِسْت= گفته است» میباشد. زِز، چنانکه در مثلثات سعدی دیدیم، به معنی «هم» است، اما در اینجا با کلمـﮥ «هم» با هم آمده و معنی توام بودن را تقویت کرده است. بوا مخفف «بواید= بباید» است.
پینوشتها
1. میکروفیلم 28 برگ از این جنگ به شمارۀ 3194 در کتابخانـﮥ مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود (رک. دانشپژوه، 1353، ص 96).
2. این کلمه به علت پارگی نسخه چندان خوانا نیست، اما خوانندهای در کنار آن کلمـﮥ مبادی را نوشته است. قرائت ادیب طوسی «جها؟ دی» است.
3. شیوۀ آوانویسی در اینجا همان است که در مثلثات سعدی به کار رفته است.
4. این کلمه در اصل به صورت بلادی نوشته شده، ولی کاتب در بالای «بلا» آن را به «نهٰا» تصحیح کرده است.
5. در نسخـﮥ بالای «ن» این کلمه یک «ن» کوچک، یعنی نـ نوشته شده است.
منابع
آموزگار، ژاله 1371. «فعل خواستاری و کاربرد آن در فارسی میانه (پهلوی)»، مجلـﮥ زبانشناسی. سال 9، ش 1، ص 2ـ9.
افشار، ایرج 1346. «جُنگ (بیاض) استاد حافظ؟»، یغما. سال 20، ش 7، ص 365ـ374.
افشار، ایرج و مرتضی تیموری (زیر نظر) 1353. بیاض تاجالدین احمد وزیر. اصفهان، انتشارات دانشگاه اصفهان.
جاجرمی، محمدبن بدر 1350. مونسالاحرار فی دقائقالاشعار. به تصحیح میرصالح طبیبی، ج 2، تهران، انجمن آثار ملی.
دانشپژوه، محمدتقی 1353. فهرست میکروفیلمهای کتابخانـﮥ مرکزی دانشگاه تهران. جلد 1، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
رازی، امیناحمد 1378. هفت اقلیم. به تصحیح محمدرضا طاهری (حسرت)، تهران، سروش، 3 جلد.
صادقی، علیاشرف (زیر چاپ). «ابیات شیرازی مثلثات سعدی».