فرهنگ واژگان و اصطلاحات دیوانی ـ تاریخی در نگاشتههای فرارودی
نویسنده: پرداختـﮥ تیمور ک. بیسمبایف، پارسیکردة محمدحسین ساکت
درآمد
زبان فارسي و فرهنگ ايراني به گونهاي چشمگير با زبان و فرهنگ فرارودي گره خورده است. براي آگاهي از پارهاي از واژگان و اصطلاحات كاربردي در گذشته و چه بسا امروزي به كندوكاو در نگاشتهها و انباشتههاي علمي/ ادبي فرارودي و زبانهاي آن سرزمين نيازمنديم.
دانستن درست اصطلاحات بركسي پوشيده نيست. براي همين است كه ديرگاهي است در زبانهاي اروپايي به گردآوري و شرح واژگان اصطلاحي در رشتههاي گوناگون پرداختهاند. تازگيها در زبان فارسي نيز بدين كار بسيار مهم رو آوردهاند كه ناگفته پيداست راه درازي در اين زمينه در پيش داريم.
آنچه در زير ميآيد، بر شالودة سياههاي است كه تيمور، ك، بيسمبايف (T. K. Beisembiev) قزاقستاني در كتاب فهرستگان توضيحي رويدادنامههاي خجند فراهم آورده است.
ابوسعيد: (پارهاي از لقب امير بخارا)
اتابك/ اتابيك: (آموزگار فرزندان خان)
اتاليغ/ اتاليق/ آتاليق/ اتالق: به جاي پدر براي حاكم كودكدر تركستان چيندر 1870م. او هشت اميرلشكر داشت كه هر اميرلشكر، هشت پانصد داشت و هر پانصد، پنج يورباشي به فرمان ميگرفتمترادف اَقسَقَلخيوه[. 2. ردهي مياني ]خجندبدعت، ديدگاه غيرشرعيدر فرارود[ يا بالا ]در تركستان چين
ايفك شاهي: گونهاي ابريشم (در مرغيلان ساخته ميشد و در هندوستان و عربستان رواج داشت).
ايل: مردم، قبيله، روستا
اَيِل: اردوي قرقيز
ايلاتأ ايلاتيه: اقوام مخالف جمعيت ساكن ـ ستريّه.
ايلياسين: بازي، شكار
ايل بيگي: رئيس قبيله
ايلجيخانه [/ایلچی خانه]: سفارتخانه
ايلغار/ ايلغر: ايگلـﮥ مغولي، گسيل داشتن 1. يورش، اهانت، چپاول. 2. نگهبان، سوار نظام سبك. 3. تاخت آوردن، عضو چنين يورش و تاخت. 4. پادگان
ايليكباشي: فرماندة 50 نفر. پس از 1870، در هر يك از بيت ناحيه در فرغانه چهارده ايليكباشي بود.
آيم/ آييم/ آئيم: بانو، در خطاب با زن و همسر خويشاوند زن حاكم يا مقام بالا
اِيماق/ اِيماقيّه/ اِيماقيان: قبيلـﮥ چادرنشيني، اردوگاه ايلي
ايمپراطور/ ايمچراتور: امپراطور (روسي)
آيمچه/ آييمچه: بانوي جوان، دوشيزه
ايمچي فول: ماليات براي نگهداري كالسكه چيان در خدمت امپراتوري روسيه
ايناق ¥ اناق
باتمَن/ باتمان: واحد وزن
باتور
باتورباشي/ بهادرباشي/ باطرباشي: فرماندة ارتش در ولايت، همچنين ادارة كارها با ايلها در تاشكند و توره قرتان، باتورباشي مسؤول ايلها در مرزهاي ولايت خود بود، فرماندة كل.
باج: ماليات گمركي كه بر بازرگانان و قبيلههاي چادرنشين روسي بسته ميشد.
باز: توانگر
باي بچه: پسر پولدار و توانگر
باي پُلي: پول از توانگر، ماليات فوقالعادهاي كه در ژوئن 1867 در خجند در طول حكومت خدايار قلي خان [گرفته میشد].
بت خانه/ بتخانه:
بچاقي: دوكات (سكـﮥ طلا به وزن 49/3 گرم 44/3 گرم طلاي خالص[)، برابر با 5/5 ريال ايراني، 800 پول سياه ]خيوه، 18191253 ﻫ/ 1837ـ1838مترادف عَلَم. 2. دستـﮥ نظامي كوچكتر از سنجاق و قشون
بيك: رئيس تيره. 2. لقب حاكم در اميرنشين كوچك، يعني اوره توب يا شهر سبز (كَش). 3. لقب برادر يا پسر خان. 4. لقب بالا در دربار
بيك بچه/ بيكي بچه: بردگاني كه در خدمت عالِمخان بودند
بيك تاشي: طريقت صوفي در تركيه
بيك زاده: فرزند بيك
بيك لاربيگي/ بيگ لربيگي: در اصل، لقب فرماندار تاشكند در سال 1830 م، لقبي كه به لشكر، فرماندار تاشكند، براي فتح كولاب و درواز در 1830 به او دادند.
بيك ليك: لقب فرماندار مسلمان در تركستان چين
بيكه: دختر حكيم بيك (تركستان چين)
بيگم/ بيگيم: (تأثير هندي) بانوي شريف
بيلاكات: جمعِ بيلاك، يعني بخش، سهم (پيشكشها، هدايا)
بيليك: گونهاي جوشن
پاپور/ پاپورچه ¥ تركي: وَپُر ¥ فرانسوي: واپُر vapeur (كشتي بخار)
پاچا: پادشاه
پادشاه/ پادشا: در اصل، حاكم مهم غيرچنگيزخاني، به ويژه اميربخاري؛ حاكمي كه 12000 شخص در خدمت خود دارد و حق داشتن اين لقب و تاجِ شاهي را داراست؛ پادشاه عارضي: حاكم اسمي پادشازاده: فرزند پادشاه
پاشپورتي: گذرنامه.
پالاكو ¥ هندي: گاري كه كسي بر دوش آن را ميكشد
پانصد/ پانصدباشي/ پانصد بيك/ ميرپانصد: 1. فرماندة يورش [دسته] 500 نفره. 2. فرماندة يورشِ [توغِ] 1000 نفري [در خجند، 1860]. 3. فرماندة 250 نفره (yigit) [در تركستان چين به هنگام فرمانروايي يعقوب بك].
پته: ¥ هندو، رسيد، چك، برگ عبور
پُچَر: پستچي (روسي)
پرتل ¥ پلتر
پُرغوت/ پُرغود: شيپور، بوق
پرمانچي/ پرمانهچي ¥ پروانچي
پروانچي/ پروانهچي/ پرمانهچي/ فرمانهشي: يكي از بالاترين مقامهاي دربار پس از قوش بگي، در خجند؛ چوبدستي زرين (عصا) نشانهاش بود.
پِستِرمه: كمين
پُل: ¥فلوس 1. نقدينه. 2. سكـﮥ مسي نخست برابر 16/1 تنگه در خجند، 1812[ با داشتن در حدود دو گرم وزن، بعدها تا 180 تنگه در بخارا و 64/1 تنگه در خجند ]تنگه: سكـﮥ نقرهپول سياهبراي ده نسل يا هميشه[، كسي كه اين معافيّت را داشت از امتيازهاي ديگري هم برخوردار بود، بهويژه براي 9 جرم محاكمه و محكوم نميشد، يا حق ورود به كاخ خان را بدون اجازة خاص دارا بود. پس از فتح و غارت تاشكند اين امتياز به عالمخان داده شد. تُرخان هم آمده است. ]دربارة شهر فتح شدهاصطلاح نظاميدر جاهاي گوناگون یک چهارم تا یک دوم هكتارهمچنين سكـﮥ سفيدمانند يَساولدر تاشكند 1811بوكج: زن كم فضيلتدر اصل، همچون نمونـﮥ وحدت قبيلهاي500ـ1000 مردتوغمسلمان چينيدر خجندشايد از واژة جنگجو؟ ـ مترجم-1خانلرخان: اين لقب در خراسان شمالي رايج است ـ مترجمدر ايران: خانُم <خان + ُم ¥ خانمخزانهداري، خزينهچيجمع: خواجگان، خواجههاتركستان چينيجمع: دَراهِمولي در سالهاي پاياني 1850، سومين مقام پس از مينگباشي و قوشبيگي بودبخارادنانيربه مفهوم دينيروسي: پانوپتروسي: رُسكيجمعِ رافضيذراعو ميگيردمنِ دهقاني[ بود كه به دستور ملّاخان در 1858ـ1862 ساخته شد؛ زنبورك ديگر 50 من وزن داشت؛ زنبورك در نبرد بيلقلّامه، 1852 به كار رفت؛ زنبورك اروپايي ]فرنگي[ در ارتش خدايارخان، 1875 م ]خدايارخان، م: 1871 مدر تركستان چينسماور واژهاي روسي است ـ مترجمهمان شاباش ¥ شادباش! زنده باد! ـ مترجم[ شه باش، تعبير تشويقي در جنگ. ]اين واژه به زبان مالايي نيز راه يافته است ـ مترجمتركيب ناهيد و مشتري، يا ناهيد و خورشيد1872[ = چهار روبل نقره ]1819ـ1858تنها به چهرة طناپقروش در عربياز واژة پلان plan فرانسوي؟ ـ مترجمتاشكندكت آسياي مركزي= چَكَس: جاي نشستن ويژه براي پرنده
قَرصك زدن: دست زدن
قِرق باتور/ قِرق بهادر: «چهل رزمنده [كوهستاني]» 1. نيروي ضربتي خان.
2. كماندوهاي ويژة يورش در ارتش عالِم قُل، 1863ـ1865 (در 1863، همان مقدار جنگجويان در سپاه سيد حمزه بود.
قِرق مَحرم ¥ چهل محرم
قِرق ميرگان: «چهل تيرانداز»، دستـﮥ ويژة خان
قروت: كشك
قريلتاي/ قريلطاي ¥ قورولتاي
قِزامِق: سرخك
قزلباش ¥ قيزلباش
قَسمنامه: سوگندنامه
قصّاب: گوشتفروش
قطب الاقطاب: قطبِ قطبان، لقب برخي از پيران
قُل: برده
قَلّاش: گدا
قَلتاق: آدم پست، تبهكار قالتاقبا مظنونانو گاهي فرماندـﮥ دژ[. 2. رئيس هشت نگهبان (= ميرشب) و پاسبان شهر با وظيفـﮥ نگاهداري جمعيت از دزدان ]اُغري[ و راهزنان ]باسمهچيقُرُققُرققوشقزلباشبه اصطلاح خجنديان، 1840ـ1860قِشلاقيك سواركار از خانههم اكنون در خراسان و آذربايجان اين واژه رايج استكُتَلبدعت براي كاربرد چمنها و فضاهاي باز كه به دست خدايارخان در 1874ـ1875 الغا شد ¥ كبودپلي (به دست ميرزا احمد براي قزّاقاني كه سبب خورش خود در 1858 بودند، ايجاد شد)
كوكتاش: تالار مشهور با سنگهاي براق در شيراز و سمرقند
كوكِلتاش/ كوكِلداش/ كوكه: برادر شيري
كوكنار: كوكنار (يونس خواجه به كار ميبرد؛ مخمور شاعر استفاده ميكرد ).
كول [/گول]: درياچه، آبگير، زمين لجنزار
كوندَه: غل و زنجير؛ بندهاي پا
كونسول توره/ كون سُلو: قنسول روسي در تركستان چين
كيچكنه فرنگي: «اروپايي كوچك»، نام تفنگ عمرخان
كيراگ يراغ بيك/ كراك يراغ بيك: تدارك رسمي مديريت نظامي در منطقههاي گوناگون در تركستان چين، ميانـﮥ سدة نوزدهم
كيمخاب <كيمخاو چيني (ابريشم زرين)
گازه: پناهگاه از شاخههاي درخت
گبر: 1. زردشتي. 2. غيرمسلمان ¥ مجوس (دربارة افغانها؛ دربارة روسها)
گبورنه/ گيورنات/ گبورناط/ گبورناطر/ گبورناد/ گبور/ گوبيرناطير/ گوبيرناطر/ گوبرناقور/ گبرناطور/ گبيرناتور/ گبير ناطور: فرماندار روسي
گذر پلي: كرايه براي گذر از رودخانـﮥ سيردريا در فرغانه
گرگان/ گورگاني/ گورهكان ¥ كركان/ كوركاني
گز: واحد طول برابر با 195/62 سانتي متر در خجند (نامه به اميربخارا به درازاي 5/1 گز و پهناي 1 گرم)
گلباغ: «باغ گل»، معمولا، دژ يا برج و بارو در تركستان چيني (در1826)، خجنديان براي سه ماه نزديك كاشغر بسيچ شده بودند؛ نزديك خجند در كرانـﮥ رود سيردريا؛ در ياركند
گلبوته: معدنِ گلبوته
گلَه باتور/ گله بهادر: 1. رزمندة مسلح به سلاح ساده. 2. «سپاه تازه» سامان داده در خجند به دست عالِم خان از مردم كوهستاني، 10000 نيرو، در 1800 م. بعدها، محافظان خان مسلّح به اسلحـﮥ ساده در خجند، سدة نوزدهم
گوجهنوش: با تحقير دربارة چادرنشينان؛ كسي كه گوجه (گونهاي آش سبزي) مينوشد
گون: لقب چيني
گيزال گوبير ناطور/ گيزالي گوبير ناطري/ گينرالي گوبير ناطري: فرماندار كل
گينيرال/ گينرال ¥ جاندارال
لات: ارباب
لاتِ جنگي: خداي جنگ، فرماندة كل انگليسي در افغانستان، 1839ـ1842
لاتِ كلان: پيروزي هند
لاوبال: در ده دستـﮥ سلات
لباسبردار ¥ بُقچهبردار
كَبكه <روسي: مغازه
لشكرباشي: 1. فرماندة لشكر. 2. دستيار قوش بيگي ولايت، مترادف باتورباشي
لعنتنامه: نامـﮥ محكوميت
لك <هندوي: 1. در آسياي مركزي 000/10، به ندرت 0000/100. 2. در هند 000/100؛ سپاه جهانگير خواجه سه لك بود. 1826؛ در زمان عادل توره يك لك از قزّاقها بود
لك پُلي/ شتراب/ لك فُلي (ياج): تحميلي به دست ادارة روسي در فرغانه در نتيجـﮥ قيام پولاد (تحميلي به وسيلـﮥ ژنرال فن كوفمن در سمت فرماندهي مارگيلان، 1875ـ1876).
ليلي/ ليلا: نام قالب توپ در فرغانه، در حدود 1838
ماتايباشي: رده در جامعـﮥ هويي، تركستان چين
مافه/ مُعافه <چيني؟، گاري دو چرخ چيني (گونهاي درشكـﮥ اسبي)
ماهيانه: ماليات نه حقوقدر خجنددر آسياي ميانه، تنها شامل زادگانِ بدرالدين احمد سِرهندي ـ امام ربّاني ـ بود ¥ صاحب زادهموضوع مالياتدهيدر خاناتماليه[ و زمينهاي مِلكي و شخصي ]مُلكيّهدر تركستان روسيهمقايسه شود با پُلپُلُشكـﮥ روسي. ضربالمثل ميگويد: «حتا يك فلوس هم بدهكار نيست»وزن بزرگترين 75/4 پوند بوددربارة چادرنشينانبا طعنه دربارة چادرنشينانمسلمانان چينيشهريّه، قشلاقيّهدر تركستان چين در زمان يعقوب بكياسا يولچيباشي
ييلاق/ ييلاو/ ييلو: كوچ بهاره و تابستاني، به ويژه در كوهها (نزديك گذر كنديرداون)
1. Timuk K. Beisembiev, Annotated Indices to the Kokand Chronicles. Tokyo, Research Institute for Languages and Cultures of Asia and Africa, Tokyo University of Foreign Studies, 2008.