فروغی و خلاصـﮥ شاهنامه
نویسنده: جویا جهانبخش
اینجانب هیچگاه از فردوسی غافل و با شاهنامه بیگانه نبودهام...1
(محمّدعلی فروغی)
محمّدعلی فروغی، «ذکاءالملکِ» ثانی (22 جمادیالآخرة 1294 ﻫ.ق ـ 17 ذیالقعدة 136 ﻫ.ق./ 5 آذرماهِ 1321 ﻫ.ش.) از برجستگان حکمت و أدب و سیاست، و به قولی «بزرگترین مَردِ سیاسی و أدبی عصر خویش بشمار است»2.
دربارة أهمّیّت و أصالت بعض آثار او، چونان سیرِ حکمت در اروپا (تألیف)، کلّیّات سعدی (تصحیح)، نه چندان که باید، ولی تا حدودی که فیالجمله خاطرنشان اهل نظر گردد، سخن گفته شده است؛ ولی بعضی دیگر آثار او کم و بیش مغفول مانده و ارج و ارزمندیشان کمتر مجالِ طرح و بحث یافته است. خلاصه (یا: خلاصهها)ای که فروغی از شاهنامهی فردوسی فراهم ساخته از همین گونه آثار محسوب میگردد.
شاهنامهشناسیی پیشرفته و امروزین را در ایران تنی چند بنیان نهادند که محمّدعلی فروغی یکی از ایشان است. حق این است که اگر گفتهها و نوشتههای فروغی در باب فردوسی و شاهنامه، از حیث ژرفای آکادمیک به پای تحقیقات همقطار نامورش، یعنی سیّد حسن تقیزاده، نمیرسد3، از منظر لطف و تأثیر و همهگیری و سودبخشی پیش است و دور مینماید که مقالات امثال تقیزاده طیف وسیع و پرشمار خوانندگان فراوانی را که از راه خطابهها و مکتوبات دلنشیبن فروغی به خواندن و بیش خواندن شاهنامه شوقی یافته و با خلاصه و منتخب شاهنامه شاهکار ماندگار فردوسی را بهتر شناختهاند، به خود توانسته باشد کَشید.4
فروغی که ـ به تعبیر زندهیاد استاد ملک الشّعراء بهار ـ «یکی از أفاضل صدور ایران در دورة اسلامی»5 به شمار میرود، بحقیقت یکی از عشّاق شاهنامه بود و در شهنامهدوستی و فردوسیستائی، جامع دو طریق جدید و قدیم بود؛ یعنی هم از منظر تاریخ و نقد أدبی و متنپژوهی امروزین در شاهنامه نظر میکرد، و هم حظّی را که فرهیختگان قدیم از حماسـﮥ فردوسی میجستند و نسبتی روحانی که با جهان شاهنامه مییافتند، میجست و مییافت.
«شنیدن شاهنامه بویژه با آهنگ مردانـﮥ مردمیانگیز مخصوصش که مرسوم شاهنامهخوانهای قدیم بود ... بیاندازه لذّتبخش و روحنواز است»6؛ و این نه تفنّن، بلکه از اشتغالات فرهنگی و آموزشی دیروزین مردم این سرزمین بوده.
داستانی از تأثّر و انفعال فروغی در مجلس نقّالی «حاج مرشد عبّاس اصفهانی»، نقّال زبردست سپاهان7، هست که ژرفای أثری را که شاهنامه و فردوسی بر جان و دل فروغی نهاده بودند، در آن میتوان دید.8
علّامـﮥ فقید، استاد جلالالدّین همائی ـ طیّباللهُ ثَراه ـ، حکایت فرموده است:
وقتی ذکاءالملک، محمّدعلی فروغی، از من خواست که وسیلهای فراهم کنم تا نقّالی حاج مرشد را ببیند. به او خبر دادم که هر وقت به تهران آمد مرا آگاه سازد. روزی در دارالفنون بودم که دیدم مُرشد با همان شکل و شمایل وارد شد. به مرحوم فروغی اطّلاع دادم و وعده شد ساعتی به اتّفاق مرد نقّال به خدمتش برویم. روز موعود به منزل فروغی رفتیم. آن مرحوم عدّهای از فضلا را دعوت کرده بود و از من خواهش کرد که مُرشد را برای هنرنمائی حاضر کنم. او بیدرنگ داستان رستم و سهراب را آغاز کرد، داستان به أواسطش رسیده بود که دیدم فروغی عاشق شاهنامه مثل باران اشک میریزد و شانههایش تکان میخورد، چندان که بیمناک شدم و از مُرشد خواستم که به قول معروف سر و ته کلام را هَم بیاورد. مُرشد بحدّی مؤثّر داستان را تقریر کرد که به کشتن سهراب نرسیده، فروغی از دست بشد. دیگر شنوندگان نیز تحت تأثیر آن لحن دلربا از خویشتن بدر آمده مات و مبهوت آن صحنـﮥ پُرهیجان شده بودند.9
فروغی این توجّه و تعشّق را به دیگران هم منتقل میکرد؛ و برخی ازکسانی که پسانتر مشعلهداران شاهنامهپژوهی و فردوسیشناسی در ایران شدند، شعلـﮥ این مشعله را از مشعلی که فروغی در دست داشت افروختند.
نمونـﮥ ایشان، شاهنامهشناس بیبدیل و متنپژوه بیهمال، استاد زندهیاد مجتبی مینوی، است که نخستین بار از رهگذر سخنان فروغی در دارالفنون به دنیای شاهنامهپژوهی علمی امروزین سرکشید و با تحقیقات جدید دربارة فردوسی و شاهنامه آشنا شد. یکی از نخستین کارها نیز که در عالمِ شهنامهپژوهی کرد، معاضدت فروغی در تدوین خلاصـﮥ شاهنامه بود.10
شادروان استاد مجتبی مینوی در گفتاری که در بهمن ماه 1350 ﻫ.ش. ایراد کرده است، خاطره سخنرانی فروغی را در دارالفنون اینگونه بیان میدارد:
پنجاه و پنج سال پیش ازین بود (1336 قمری) که بنده در کلاس اوّل دارالفنون درس میخواندم. روزی به ما اعلام داشتند که امروز بعد از ظهر در ایوان غربی دارالفنون کنفرانسی داده خواهد شد آنجا حاضر شوید. کنفرانس دهنده مرحوم میرزا محمّدعلی خان ذکاءالملک فروغی بود و موضوع کنفرانس تحقیق در أحوال فردوسی طوسی. در آن روز در خارج ایران جنگ جهانی أوّل مشتعل بود.
مرحوم ذکاءالملک در آن سال درست به یاد ندارم که رئیس دیوان عالی تمیز بود یا کاری دیگر داشت، أمّا ما شاگردان دارالفنون با اسم او آشنا بودیم و میدانستیم که در جزء کارهای دیگر در مدرسه علوم سیاسی هم درس میدهد و برادرش میرزا أبوالحسن خان فروغی را مکرّر دیده بودیم که در کلاسهای بالاتر از کلاس ما در همان دارالفنون درس میداد. أمّا أوّلین مرتبه بود این مردی را که از رجال مهمّ مملکت ایران بود از نزدیک میدیدم و صدای آرام و با وقار و با طمأنینـﮥ او را میشنیدم، أوّلین دفعه بود که با جزئیّات احوال فردوسی به آن نحو که مرحوم فروغی تقریر میکرد آشنا میشدم؛ أوّلین بار بود که نامهای مستشرقینی مثل ژول مُهل (Jules Mohl) و باربیه دومینار (Barbier de Meynard) و نُلدکه (Th. Noeldeke) را میشنیدم اگرچه چند سال طول کشید تا أهمّیّت تحقیقهای آنان بر من معلوم شد.11
شادروان مینوی، «غیر از خطابهای که مرحوم فروغی در دوران جنگ أوّل جهانی در ایوان دارالفنون ایراد کرده بود»، در همان زمینه بار دیگر نیز مستمع سخنرانی مهمّی از وی شد، و آن «کنفرانسی بود بالنّسبه طولانی و مفصّل در خصوص فردوسی که در بهمن ماه 1313 در طالار دانش سرای عالی ایراد کرد، و در آن موقع فروغی رئیسالوزرا و رئیس انجمن آثار ملّی بود و همان مواقعی بود که مشغول طبع خلاصـﮥ شاهنامه بود»12ند.
***
فردوسی دوستی و شاهنامهشناسی فروغی را رواست اگر بگوئیم، «پدرآورد»13 است.
به تعبیر روانشاد استاد حبیب یغمائی، «او از کودکی در دامان محبّت پدری که به زبان فردوسی سخن میگفت دهان گشوده، و در خانهای که جز أهل أدب و دانش بدان راه نمیجستند بزرگ شده بود.»14.
ذکاءالملک أوّل (محمّدحسین فروغی) معتقد بود که «ملّت ایران از زمان استیلای عرب بر عجم تاکنون سخنسرائی بزرگتر از حکیم فردوسی طوسی پیدا نکرده و زبان فارسی حالیه شاعری دانا به این مقام و استواری کلام در خود ندیده» است15 . او این اعتقاد را مورد «اتّفاق دانشمندان سخنسنج و فصحای بافرهنگ» میدانست16 (و به اصطلاح آخوندی: در باب آن ادّعای إجماع میکرد).
پدربزرگ محمّدعلی فروغی، آقامحمّدمهدی أرباب اصفهانی (ح1234ـ1314 ﻫ.ق.)، از فاضلان و روشنفکران روزگار بوده که از تجارت و زراعت سررشته داشته و از همین راه روزی میخورده و با علوم و معارف جدید اروپائی عهد خویش نیز آشنائی به هم رسانیده و بویژه هیئت و جغرافیای قدیم و جدید را نیک آموخته بوده است.17 باری، این مرد کاردان محقّق که دقّت در زوایای زندگانی وی خود مجالی دیگر میخواهد از مصحّحان متون قدیم و بویژه از پیشروان تصحیح شاهنامه در ایران است.
جُز چاپ سنگی معروف و ممتاز تاریخ وصّاف که به سال 1269 ﻫ.ق. در بمبئی منتشر ساخته است، شاهنامهی فردوسی را نیز در همان بمبئی منتشر نموده، و قصد وی از سفر به هندوستان و اقامت در بمبئی ـ که متضمّن تحصیل علوم جدید و تجارب تازه نیز بوده است ـ طبع همین تاریخ وصّاف و شاهنامه بوده که مدّتی را به تصحیح و مقابلـﮥ نسخشان مصروف داشته بود.18
نسخـﮥ آقامحمّدمهدی گویا بر تصحیح Turner Macan19 ابتنا داشته است؛ چه ذکاءالملک أوّل، پسر آقامحمّدمهدی و پدر محمّدعلی فروغی، در فصلی که در تاریخ أدبیّاتش دربارة فردوسی تنظیم کرده است، نوشته:
... در زمان تیموریان از أثر حوادث دهری نسخـﮥ شاهنامه متفرّق و پریشان بوده و بایسنقرخان نبیرة أمیرتیمور أمر به جمعآوری آن نموده، و بعد از ظهور فنّ طبع، أوّل چاپ آن در بمبئی به همّت و اهتمام دانشمند فرزانه کبیتان ترنر مکان انگلیسی شده و چُنانکه مرحوم پدرم آقامحمّدمهدی أرباب اصفهانی از أجلّـﮥ فضلاء که در علوم شتّیٰ از هیئت و نجوم قدیم و جدید و تاریخ و جغرافیا و غیرها تبحّری بکمال داشت، در دیباچـﮥ طبع ثانی تصدیق کرده، فاضل بلندقدر انگلیسی درهمان چاپِ أوّل بخوبی از عهدة تصحیح برآمده...20.
کتاب نصف جهان فی تعریف الاصفهان که خوشبختانه به چاپ دهم رسیده21 و از منابع نگریستنی تاریخ و جغرافیای اصفهان در شمار است، از مؤلّفات همین آقامحمّدمهدی أرباب اصفهانی و نمودار ژرفای دانش و بینش و حسن اعتقاد و خردمندی اوست.22
عجالةً مقصود ما از یادکرد آقامحمّدمهدی أرباب، تذکار همین نکته است که وی «... از أوّلین ایرانیان بود که إقدام به طبع شاهنامه کردند و پیش از آن فقط اروپائیان به این أمر اعتنا کرده بودند»23، و البتّه او نیای فروغی بود.24
فروغی در عصری میزیست و از أهل حِلّ و عقد به شمار میرفت که «ایران» امروزین با شتابی که شاید قدری هم ناخواسته بود شکل میگرفت. عدّهای از رجال و نامداران و نخبگان آن روزگار در سر و صورت دادن به «ایران» نو شرکت داشتند و فروغی از پیشروان آن گروه بود.
برای «ایران»، آن هم در آن بُرهه و در فرایند نوشدنی ناگزیر، «وحدت ملّی» بسیار پُربها و خطیر مینمود و فروغی بدین وحدت ملّی اهتمام و اعتنای بسیار داشت. شرح پُرأهمّیّتی دربارة وحدت ملّی در آن سخنرانی که در أوّل بهمن 1312 ﻫ.ش. در تالار دارالمعلّمین عالی دربارة فردوسی إیراد کرده است به دست داده25 که نقل آن ما را مقصود خویش دور خواهد کرد و خواهندگان خود به متن مطبوع آن سخنرانی رجوع خواهند فرمود. باری، او فردوسی را حافظ عمود خیمـﮥ این وحدت میدانست و بدرست اعتقاد داشت که «فردوسی... ملّیّت ایرانی را إحیا کرده»26 و «قباله و سند نجابتِ ملّت ایران را تنظیم فرموده»27 است.
در آن سالها که (بجا یا نابجا) کشورهای منطقه هریک درصدد فرانمودن هویّت ملّی بودند، فروغی بدین متنبّه بود که فردوسی در این زمینه چه سرمایـﮥ عظیمی در اختیار ما نهاده است.
او در این باره سخن جالب توجّهی از آتاتُرک نقل کرده؛ و این سخن از آتاتُرک که میدانیم دستاندرکار نوعی هویّتسازی (و اگر خواستید بگوئید: جَعلِ هویّت) بود، بسیار تنبُّهآفرین است. مرحوم فروغی گفته است:
اتاترک به من گفت: شما ایرانیها قَدرِ ملّیّت خود را نمیشناسید، و معنی آن را نمیفهمید، و نمیدانید که ریشه داشتن و حقّ آب و گل داشتن در قسمتی از زمین، چه نعمتی عظیم است، و ملّیّت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملّت را بزرگان أدب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدّن بشری سابقـﮥ ممتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمیشناسید و عظمت شاهنامه را درنمییابید که این کتاب سند مالکیّت و ملّیّت و ورقـﮥ هویّت شماست؛ و من ناگزیرم برای ملّت تُرک چُنین سوابقی دست و پا کُنم!28.
بیتردید برگزاری کنگرة فردوسی در مهرماه 1313 ﻫ.ش.، با حضور «مستشرقین و دانشمندان ایرانشناس ممالک مختلفه و نمایندگان دول خارجه و عدّهای از نویسندگان و فضلای مرکز»29، که ـ گویا ـ نخستین گردهمائی علمی و أدبی طراز نو در ایران نیز مسحوبست30ـ، یکی از إقدامات فرهنگی مهمّ آن روزگار در راستای بازیابی همان «هویّت» ملّی و توجّه به منابع و سرچشمههای آن است که فروغی را در آن هنبازی و سررشتهداری بود.31
در 1313 ﻫ.ش. نه تنها کنگرة فردوسی در مرکز با حضور أدیبان ایرانی و خاورشناسان بلاد دور و نزدیک بر پا شد، که «در گوشه و کنار دهات و روستاهای این مملکت به یاد فردوسی جشنها گرفتند»32، و این مراسم سرآغازی شد برای توجّه دوباره و ژرفتر به فردوسی و شاهنامه به مثابت رُکن رَکینِ هویّت ایرانی.
خلاصـﮥ شاهنامهی فروغی، مقارن با همین موج تازة إقبال به فردوسی انتشار یافت.
مرحوم فروغی انگیزة خود را از دستیازی به تلخیص شاهنامه چُنین بیان میدارد:
این جانب هیچگاه از فردوسی غافل و با شاهنامه بیگانه نبودهام ولیکن بیش از بیست سال قبل مناسباتی پیش آمد که شاهنامه را از آغاز تا انجام در ظرفِ مدّت بالنّسبه قلیلی مرتّباً خواندم. تأثیری که این قرائتِ کلّی آن کتاب در خاطر من بخشید فوقالعاده بود...
از آن زمان معتقد شدم که خواندن تمام شاهنامه بر هر ایرانی واجب است و آرزومند گردیدم که بتوانم این کیفیّت را بر أبناء وطن معلوم سازم و به قدر قُوّه در این راه کوشیدم، ولیکن بزودی به این نکته برخوردم که طول و تفصیل شاهنامه برای اکثر مردم مانع است که آن را تماماً و مرتّباً بخوانند. أوّلا سنگینقیمت است و همه کس استطاعت خریداری آن را ندارد. ثانیاً داستان دراز است و کمتر کسی حوصله و مجال خواندن آن را مییابد. پس درصدد برآمدم که خلاصهای از شاهنامه ترتیب دهم که آن هر دو مانع مرتفع شود. گرفتاری به مشاغل رسمی نگذاشت که این مقصود بزودی حاصل گردد و تأخیر بسیار در آن رفت. اتّفاقاً إتمام آن مقارن شد با وقتی که گفتگوی جشن هزارسالـﮥ ولادت فردوسی به میان آمد و مقتضی گردید که نشر این خلاصـﮥ شاهنامه هم یکی از هدایائی باشد که نثار روان تابناک آن بزرگوار میشود و وزارت جلیلـﮥ معارف إقدام به طبع آن را مناسب دید.33
خوشبختانه ذکاءالملک در این کار از یاری و همکاری یکی از جوانان تیزویر مستعدّ و فاضل که خود پسانتر پرچمدار شاهنامهشناسی علمی در ایران گردید، برخوردار بود: مجتبی مینوی.
فروغی در پایان پایاننوشتِ خلاصـﮥ شاهنامه نوشته است:
در خاتمه لازم میدانم مراتب امتنان کامل خود را از دوست فاضل خویش، آقای مجتبیخان مینوی، ابراز دارم که در موقع طبع این کتاب در مراجعه به نسخ و تصحیح أوراق و تنظیم فهرست لغات به این جانب یاوری شایان نموده و از معلومات و ذوق سلیم خود مرا مستفید ساختهاند.34
عبارت أخیر فروغی هم نمودار بلندپایگی همکار دانشمند او در همان عُنفوان شباب است و هم نشانگر أدب نفس و حقگزاری بلندنظرانـﮥ پیرمرد که بیتردید با همین خستوئی و تأیید، أمثال مینوی جوان را به طیّ مراتب عالیتر دانش و تحقیق سوق میداده است.35
بعدها زمانی که فروغی کتاب منتخب شاهنامه را سامان میداد، حبیب یغمائی به مساعدت و معاضدت او در این خدمت سرافراز شد.36
2
بر هر ایرانی واجب است که با شاهنامهی فردوسی مأنوس باشد و أشعار ممتاز آن را از بر داشته باشد37
(محمّدعلی فروغی)
شاهنامه کتابی کلان است و از همین روی از دیرباز کسانی منتخباتی از آن فراهم ساختهاند.
مسعود سعد سلمان منتخبی از شاهنامه ترتیب داده بوده است که گویا برجای نمانده باشد.38
همچنین علیّ بن أحمد نامی به سال 474 مجموعهای به عنوان اختیارات شاهنامه فراهم ساخته است که دستنوشتی از آن در کتابخانـﮥ گوتا (از بلاد آلمان) نگاهداری میشود و أخیراً چاپی حروفی هم از روی آن منتشر گردیده.39
برگزیدهسازی از شاهنامه در أدوار متأخّر البتّه رو به فزونی نهاده است و دور از انتظار هم نیست. به تعبیر زندهیاد مینوی، «همّتها کوتاه شده است و کار زیاد و وقتها تنگ، و شاهنامهی پنجاه و چند هزار بیتی را که به زبان هزارسال پیش سروده شده است، کمتر کسی است که بتواند از ابتدا تا انتها، ولو یک بار در تمام مدّت عمر، بخواند.»40.
از این رو فراهم ساختن برگزیدهای از شاهنامه، خاصّه برای بهرهوری کسانی که فرصت کافی یا همّت وافی به مطالعـﮥ تمامی این نامـﮥ نامی ارجدار ندارند، دربایست است. ذکاءالملک، با تهیّه خلاصـﮥ شاهنامه، میخواست چنین خلأی را پر کند.
مرحوم فروغی معتقد بود که:
این خلاصه را میتوان به منزلـﮥ یک دورة تمام شاهنامه قرار داد؛ چه رشتـﮥ تاریخی مطالب به هم پیوسته است و از این جهت نقصانی در کتاب نیست؛ از أشعار ممتاز شاهنامه هم هیچ فردی ترک نشده و خوانندگان میتوانند مطمئن باشند که اگر این کتاب را مرتّباً از آغاز تا انجام بخوانند در حالی که کمتر از نصف شاهنامه است مثل آنست که خود شاهنامه را خوانده باشند، زیرا که ترک نشده است إلّا بعضی از داستانها که نه از جهت اتّصال رشتـﮥ تاریخی لازم بوده و نه از حیث شیرینی و دلنشینی أهمّیّتی داشته است، و از أشعار هم آنچه حذف شده أبیاتی است که جهت امتیاز خاصّی نداشته و ترک آنها به معنی مطالب و داستانها خللی وارد نمیآورده است.41
آن مرحوم نوشته است:
... گمان میکنم این کتاب با آنکه تمام مزایای شاهنامه را دارد و خواندنش تأثیرات روحی و فکری و اخلاقی و لذّت شعری و ادبی شاهنامه را کاملاً میبخشد به هیچوجه از جهت طول کلام کسالت و ملالت نخواهد آورد. از آن طرف امیدوارم که این خلاصه، قائم مقام شاهنامهی اصلی نشود و آن را متروک نسازد، و این جانب مدّت مدیدی به احتیاط این که مبادا نتیجه چنین شود از نشر این خلاصه احتراز داشتم، و به طبع آن راضی نشدم مگر به این ملاحظه که هم اکنون شاهنامه در واقع متروک گردیده است و نشر این کتاب مهجوری آن را مزید نخواهد کرد و شاید که سبب مرغوبی آن شود، چه گمان میکنم از خواندن این خلاصه ذوق و شوق مطالعـﮥ شاهنامهیِ تمام در خاطر ابناء وطن بیشتر گردد و شک نیست که با همه مزایائی که برای این خلاصه شمردم خواندن شاهنامهیِ تمام اثر دیگر میبخشد و نتایج دیگر دارد که از آن غافل نباید بود.42
زندهیادان فروغی و مینوی، گرچه میتوانستند (و ای بسا بسنده مینمود) که برگزیدهای از شاهنامه را بنا بر همان متن موجود متداول فراهم سازند و به دست عامّه بسپارند، بنیاد کار خلاصـﮥ شاهنامه را بر روش علمی و متینِ متنشناسانه نهادند، و در واقع، با کار خود، نخستین گام جدّی به سوی تصحیح امروزین متن شاهنامه را در ایران برداشتند.
مرحوم فروغی خود گفته است:
این تلخیص شاهنامه بدواً از روی یکی از نسخ چاپ بمبئی صورت گرفته بود؛ در موقع طبع به نسخههای چاپ اروپا و همچنین به بعضی نسخ خطّی بالنّسبه کهنه نیز مراجعه شد.43
زندهیاد استاد مجتبی مینوی گفته است:
یک وقت معلّم ما، مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب گَرَکانی، به من تکلیف کرد که در شرح حال فردوسی و راجع به شاهنامهیِ او گفتاری تهیّه کنم و در سر کلاس بخوانم. امّا شاهنامه نداشتم. آقاجوادخان [، پسر مرحوم فروغی،] نسخهای از شاهنامهی چاپ بمبئی به من امانت داد. دو سه ماهی نزد من بود تا گفتار خود را تهیّه کردم و ابیاتی از شاهنامه برگزیده ضمیمـﮥ آن کردم. در ضمن ملتفت شدم که متن این شاهنامه تصحیح کرده مرحوم آقامحمّدمهدی ارباب اصفهانی است که پدر محمّد حسینخان ذکاءالملک فروغی بوده است. بعدها دانستم که این آقامحمّدمهدی ارباب از فضلا و ادبای بنام بوده و تألیفات متعدّد داشته است من جمله کتابی در باب تاریخ و جغرافیای اصفهان به نام نصف جهان نوشته بوده است و تاریخ وصّاف چاپ بمبئی هم به اهتمام همان آقا محمّدمهدی ارباب به طبع رسیده بوده است. ... آن نسخه شاهنامهای که مرحوم جوادخان به من امانت داده بود اختصاص دیگری داشت: در سراسر کتاب پهلوی بعضی از بیتهای آن با مرکّب سیاه نقطهای گذاشته بودند و آن را به اصطلاح برگزیده و منتخب کرده بودند. سالها گذشت و دور روزگار اقتضا کرد که من با مرحوم محمّدعلی فروغی ذکاءالملک در سالهای مقارن جشن هزارة فردوسی نزدیکتر شوم و با آن مرحوم در تهیّـﮥ خلاصهای از شاهنامه همکاری کنم. این خلاصـﮥ شاهنامه همان ابیات نقطهگذاری شدة آن نسخه شاهنامه بود که عرض کردم. آقا محمودخان فروغی و همشیرة ایشان از روی آن متن چاپی اینها را پاکنویس میکردند، مرحوم فروغی و بنده صبحها از ساعت هفت و نیم تا ده آنها را با هم میخواندیم و با نسخ خطّی و عکسی و چاپی مقابله و تصحیح میکردیم و به مباشرت بنده در چاپخانـﮥ مجلس چاپ میشد...44
خلاصـﮥ شاهنامه فردوسی چنانکه گفتم مبتنی بر انتخاب قدیمی بوده است که آن مرحوم به وسیله نشان گذاشتن در کنار ابیات منتخب، کرده بوده است و اتّفاقاً در سال 1313 [ﻫ.ش.]، موقع جشن هزارة فردوسی، وسایل طبع آن را وزارت فرهنگ فراهم آورد. انتخاب به طوری شده است که هیچ داستانی ناقص نشده است و ابیاتی که به جهت ارتباط مطلب لازم بوده است ولو اینکه ابیات برجسته و ممتازی هم نبوده باشد حفظ شده. برای مقابلـﮥ آنها نسخـﮥ شاهنامهی بایسنغری را از کتابخانه سلطنتی، دوره چاپ پاریس را از انجمن زردشتیان، یک نسخه خطّی قرن هشتم را از مرحوم دکتر سعیدخان کردستانی امانت گرفته بودیم و عکس نسخه مورّخ 796 قاهره را با چاپ فولّرس [Vullers] در دست داشتیم و آنجا که اشکالی در فهم بیتی پیش میآمد یا شکّی در اصالت ابیاتی و ضبط الفاظی حاصل میشد به آن منابع رجوع میکردیم. افسوس که نسخـﮥ قاهره دیر به دست ما رسید، ورنه مقدار زیادی از ابیات غیراصیل از این خلاصه حذف میشد.45
متن خلاصـﮥ شاهنامه، یکی از قدیمیترین، بل ـ گویا ـ قدیمترین، متن ویراستـﮥ شاهنامه است که در تصحیح و ویرایش آن از ترجمـﮥ مهمّ و معتبر بُنداری اصفهانی استفاده گردیده و حتّی در آن ضبط بُنداری بر آنچه درجمیع نسخههای موجود شاهنامه بوده است، ترجیح داده شده.46
شاهنامه استاد ملکالشّعراء بهار در مقالتی نافع که زیر عنوان شعرهای دخیل و تصحیفها در شاهنامه به چاپ رسیده است، وقتی از ابیات «الحاقی» و «سست» و «رکیک» پُرشماری که در بعض شاهنامههای چاپی قدیم در داستان رستم و سهراب دیده میشود یاد فرموده، نوشته است:
... من روزی که برای آخرین بار، یعنی شاید برای بار دوازدهم شاهنامه را دوره میکردم، و این کار در مدّت تبعید به اصفهان در 1312 ... صورت گرفت...، به این جای شاهنامه برخوردم دیدم که این اشعار دخیل است و اصلی نیست و در حاشیـﮥ شاهنامهی خود (صفحـﮥ 100 جلد اوّل چاپ آقا) نوشتم که: به عقیده بنده نگارنده غالب اشعار اوایل صفحه زاید و الحاقی است که برای زینت دادن به داستان سهراب، شعرای متوسّطین ساختهاند...؛ و بعد ابیات دخیل را یکی یکی نام برده بودم.
چندماه بعد مرا از مرکز احضار کردند و در منزل مرحوم فروغی رئیسالوزرای وقت از برای تهیّه مقدّمات هزارة فردوسی جلسههائی دایر گردید و حاجت به نسخههای تازهای از شاهنامه محسوس گشت و از حسن اتّفاق نسخه عکسی از شاهنامه که به خطّ نسخ نوشته شده و از خانوادة شاهنامههای بایسنقری نبود و از حیث قدمت و اصالت قابل توجّه به نظر میرسید، از قاهره به ایشان هدیّه کرده بودند. در آن نسخه من باب امتحان به داستان سهراب و رستم رجوع کردیم و این جای داستا نرا باز کردیم؛ حدس من درست درآمد و دیدم که بین دو شعرفردوسی .. هیچ شعری نیست؛ و سپس به نسخه عکسی که از طرف دولت شوروی با اشیاء دیگر هدیّه شده بود رجوع شد و آن جا نیز بعین مانند نسخـﮥ قاهره بود و آن نسخه هم از خانوادة بایسنقری قدیمتر و به خطّ نَسخ است؛ و از آن پس به بسیاری از نسخ سالم و اصیل مانند نسخـﮥ وولرس مراجعه و عین این داستان تکرار شد...47
شادروان بهار در پایان همان مقاله، با اشارت به «چند نسخـﮥ کهنه که از لنینگراد عکس آن را برای ما فرستادند، و از مصر هم نسخـﮥ عکسی نزد مرحوم فروغی موجود بود، و ... نسخههای کهنـﮥ دیگری که در ایران پیدا میشود و این جا و آن جا سراغ داریم»48، بر لزوم تصحیح شاهنامه بر بنیاد این دستنوشتها پای فشرده است.
در هامش مقالـﮥ شرح حال فردوسی از روی شاهنامه هم مرحوم بهار به تأیید الحاقی بودن ابیات پیشگفته توسّط عکس «نسخـﮥ مصر» که نزد مرحوم فروغی دیده و کتابتش به اواخر قرن هشتم باز میگشته و نیز «نسخـﮥ دکتر سعیدخان که بدون تاریخ ولی از نسخ قدیمی است» اشارت فرموده است.49
باری، بودن نسخههای عکسی و ... نزد فروغی، به همان ماجرای تدوین خلاصـﮥ شاهنامه باز میگردد.
مرحوم فروغی دغدغه و اهتمام خود را در ضبط صحیح شعر فردوسی در خلاصـﮥ شاهنامه در این عبارات بازنمایانده است:
... ترتیب یک شاهنامه که نسخهای معتبر و حجّت شناخته شود از واجبات است و مشکلات را حتّیالامکان باید از پیش برداشت؛ الّا این که برای اینجانب با کثرت مشغله و ضیق مجال و فراهم نبودن اسباب ممکن نبود در حین طبع این خلاصه در این باب اهتمام وافی بنمایم؛ ... بنابرین یقین است که نقص و عیب بسیار دارد، و امیدوارم بعدها دوستداران شاهنامه پس از آن که تصحیح لازم در اصل آن کتاب به عمل آمد اگر این خلاصه را قابل توجّه و محلّ استفاده بدانند، نقایص و معایب آن را نیز مرتفع سازند.50
پارهای از باریکبینیهای محقّقانه در تصحیح شاهنامه نخستین بار در همین خلاصـﮥ شاهنامه اعمال و مطرح گردید.
نمونه را، ضبط «رَوِشن» در بیت:
تو این را دروغ و فسانه مدان
|
|
به یکسان رَوِشنِ زمانه مدان51
|
ـ کـه در ویراست نخـست شاهنامهی مسکـو هم شناخـتـه نشده است52ـ ، در خلاصـﮥ شاهنامه برای نخستین بار به صورت صحیح و اصیل و کهن خود ضبط گردیده.53
نمونـﮥ دیگر از دقّتهای مصحّحانهای که در خلاصـﮥ شاهنامه اعمال گردیده، راجع است به داستان پادشاهی گرشاسپ؛ که بنا بر تحقیقات امروزین شاهنامهشناختی الحاقی است54؛ و نخستین بار در تدوین خلاصـﮥ شاهنامه این تفطّن حاصل شد که داستان پادشاهی گرشاسپ سرودة فردوسی نیست و «وجود این روایت در برخی از نسخههای شاهنامه ظاهراً ناشی از این توهّم بوده است که کاتبان این نسخهها با توجّه به شهرت این شخصیّت و ذکر آن در اسناد مختلف ادبی و تاریخی، آن را روایتی اصیل دانسته و پنداشتهاند که حتماً، از متن نسخـﮥ مادر، به دلایلی ساقط شده است»55. در خلاصـﮥ شاهنامه، در حاشیـﮥ صفحه 103، میخوانیم:
اشعار مربوط به پادشاهی گرشاسب را حذف کردیم زیرا که ظاهراً الحاقی است.56
همین حدس متنشناسانه است که پَسانتر از سوی شاهنامهشناسان دیگر پی گرفته شد.
از این نمونهها باز هم هست ... خواست ما همین بود که ژرفی و سنجیدگی کار پژوهشیِ محمّدعلی فروغی و همکار جوانش را در تدوین خلاصـﮥ شاهنامه یادآور شویم.
درنگ و تأنّی و حوصلهمندی مدوّنان این خلاصه، بویژه در گزیدهسازی یک اثر ادبی و هنری که به پندار عام، بیشتر کاری است ذوقی و دلبخواهی تا علمی و ژرفکاوانه، سرمشقی است برای کسانی که میخواهند به چنین کارها دست یازند.
یکی از یادداشتهائی که نمودار دقّت و امانت پردازندگان خلاصـﮥ شاهنامه و اجتنابشان از حذف یا ابقای دلبخواهی ابیات است، این حاشیه داستان بهرام چوبینه است:
چهار بیت اخیر عیناً در جنگ رستم و اشکبوس نیز هست ولیکن چون در همه نسخ معتبر دیده میشود چارهای جز نقل آن نداشتیم.57
یکی از بایستههای گزیدة متن کهنی چون شاهنامه که مخاطب آن خوانندگان امروزیاند، شرح و تفسیر تعابیر و لغات دشوار و گِرِهگُشائی از عبارات و اشارات پیچیدة متن است؛ و مدوّنان خلاصـﮥ شاهنامه بدین دربایستی ملتفت بودهاند.
مرحوم فروغی در مقدّمـﮥ خلاصـﮥ شاهنامه در اسفندماه 1312 مرقوم داشته است، نوشته: «... فهرستی از الفاظ فارسی غیرمأنوس که در این خلاصه دیده میشود با معنی آنها ترتیب داده به آخر کتاب ملحق ساختهام»58؛ و در پایاننوشت همان کتاب آورده است: «برای مزید سهولت فهرستی از لغات فارسی و بعض الفاظ عربی غیرمأنوس که در شاهنامه دیده میشود با معانی آنها ترتیب دادهایم و همچنین کلماتی را که فردوسی به غیر معنی متداول امروزی به کار برده است یادداشت نمودهایم تا جوانان و محصّلین کمتر دوچار مشکلات شوند»59؛ لیک در هامش همین بند آورده اند: «چون خواستیم فرهنگ به حدّ کافی مبسوط باشد تهیـﮥ آن وقت زیادتر لازم داشت و بنابرین طبع آن به تأخیر افتاد و عنقریب در جزوة جداگانه منتشر خواهد شد»60.
تا آنجا که نگارندة این سطور میداند آن «جُزوه جداگانه» متأسّفانه هیچگاه منتشر نشد، و این نقصانی است که همچنان در خلاصـﮥ شاهنامه باقی است.
ای کاش بازماندگانّ خاندانِ فروغی بتواند مسوّدات آن فرهنگ را بیابند و انتشار دهند؛ چه بیقین آنچه در این باره از قلم فروغی و مینوی ـ که در این کار با او همکاری داشته است ـ تراویده باشد، هنوز هم مغتنم و سودبخش خواهد بود.
گویا از همین راه که قرار بوده است واژهنامهای کارگشا به خلاصـﮥ شاهنامه الحاق گردد، مواردی که در حاشیـﮥ صفحات به توضیح واژه یا عبارتی پرداخته شده بسیار اندک است. پارهای از حواشی نیز بر توضیحاتی در باب تصحیح متن یا دربارة ساختار متن اشتمال دارد. بر سر هم، مجموع صفحاتی که حاشیه یا توضیحی دارد، کمتر از پنجاه است.61
سجاوندی و تبویبِ خلاصـﮥ شاهنامه شاید امروز اندکی کهنه بنماید؛ لیک نسبت به زمانهای که کار در آن صورت پذیرفته، در آن نوآوری و ابتکار هست.
مرحوم فروغی خود نوشته است:
برای این که حتّیالامکان خواندن شاهنامه را آسانتر کرده باشیم در این نسخه استعمال62 علامت استفهام (؟) و علامتِ نقل قول («...») را که اروپائیان معمول میدارند به کار بردهایم و نیز کلّیّـﮥ کتاب را به چندین جزء تقسیم کردیم که هریک داستانی تمام و مستقل یا وقایع چند مرتبط به یکدیگر میباشند و خواندن هر کدام از آن جزوهها یکی دو ساعت وقت بیشتر نمیگیرد؛ لذّت میدهد و ملالت نمیآورد.63
3
اوقاتی که به خواندن شاهنامه بگذرانی هدر نمیرود و حقیقةً جزو عمر است64
(محمّدعلی فروغی)
مرحوم حبیب یغمائی نوشته است:
فروغی شاهنامه را بارها خوانده بود امّا نه چنان که ما میخوانیم؛ فردوسی را میشناخت امّا نه چنان که ما میشناسیم. او حکیمی بود که به فردوسی عاشق بود و شاهنامه را به حکمت و عشق تمام مطالعه میکرد. گاهی داستانی را از آغاز تا به انجام میخواند بیاین که به ابیات آن دقیق شود، و دیگر بار در ابیات همان داستان فرو میشد بیاین که به موضوع توجّه فرماید. وقتی در بیتی چندان تأمّل میکرد که موجب خستگی بود، و زمانی از شعری چنان منقلب میگشت که باعث تأثّر و آشفتگی میگردید. به خاطر دارم در داستان فریدون به این بیت رسیدیم:
جهان را چو باران به بایستگی
|
|
روان را چو دانش به شایستگی
|
دیدم این پیرمرد با وقار آزموده درست چون کودکی دلشکسته گریه میکند به طوری که اشک از ریش سفیدش جاری است!
البتّه این احساسات بیش و کم در همه هست و شاید در دیگری از جهتی قویتر باشد، امّا شیفتگی او به فردوسی حالتی و عمقی و نیروئی دیگر داشت که وصف نمیتوانم کرد.65
آشنائی عمیق فروغی با شاهنامه و این که سُرودههای فردوسی را بارها و حوصلهمندانه خوانده بود66، سبب شد همان مکتوبات و گفتارهای به صورت خُرد او دربارة شاهنامه، به معنا بزرگ شود و بر دقائقی نُکتهسنجانه اشتمال یابد که هنوز هم طراوت و گیرائی خود را از دست نداده است.
«برای آن که اهمّیّت کتاب شاهنامه و مزایای آن بر کسانی که توجّه به آن ننموده یا قادر بر تشخیص آن نبودهاند معلوم باشد»67، مقالـﮥ دلکشی که مرحوم فروغی در قالب مُراسلهای دوستانه دربارة فردوسی و شاهنامه مرقوم داشته بود، در آغاز خلاصـﮥ شاهنامه آورده است.
این مقالـﮥ مُراسلهگونه، نمونهای از ذوق فرهیختـﮥ مردی ادیب است که ژرفیاش از جهانبینی حکیمانـﮥ او مایه میگیرد و در جامهای از انشای متین و فصیح فارسی پیچیده شده و از این حیث نیز خود سرمشق دوستدارانِ نثر شیوای معاصر تواند بود.
روانشاد حبیب یغمائی حق اشت که آنجا که بر مقدّمـﮥ دراز پورداود بر داستان بیژن و منیژه68 خرده گرفت ـ و از بُن، پورداود را برای تنظیم و تدوین و تصحیح چنین اثری نااهل قلم داد ـ ، نوشت: «... جای ذکاءالملک فروغی خالی که بداند در این جای چه باید نوشت...»69.
بزرگمردی چون علّامـﮥ ذوفنون، جامع علم و ادب و عرفان و هنر، استاد جلالالدّین همائی ـ قدّس سرّه ـ، «دماغ» فروغی را «ترازوی ذوق سلیم» میدانست70؛ و همین مقالـﮥ مُراسلهگونه از شواهد صدق مدّعای استاد است.
شادروان استاد مجتبی مینوی در یادکرد از خلاصـﮥ شاهنامه گفته است:
[مرحوم فروغی] در مقدّمـﮥ این خلاصـﮥ شاهنامه شرحی نوشته است به صورت نامهای خطاب به دوستی مهربان که از لطیفترین نوشتههای فروغی و از لطیفترین و مؤثّرترین مقالههای مربوط به فردوسی است که بنده خواندهام، و به همین جهت بار دیگر آن را در جزء مقالات راجع به هزارة فردوسی طبع کردیم.71
مقالـﮥ مورد نظر را که در جاهای دیگری نیز نقل و چاپ شده است72، باید از نخستین گامهای استوار در عرصـﮥ نگاه سخنسنجانه به سُرودههای فردوسی و «نقد ادبی» شاهنامه هم قلمداد که سررشتـﮥ این کار را به دست پَسینیان داده است. چه، ما تا آن زمان معالأسف ـ مکتوبات مبسوط و معتنابهی در عرصـﮥ نقد ادبی شاهکار بیهمتای فردوسی بزرگ نداشتهایم.
از نوشتـﮥ پدر محمّدعلی فروغی، محمّدحسین فروغی (ذکاءالملک اوّل)، در کتاب تاریخ ادبیّاتـش، هویدا میشود که وی نیک بدین نقیصه متفطّن بوده است؛ چه گفته:
... فردوسی شاعری است بیمثل و مانند در اوج سخنسرائی و ذروة حکمت و دانائی، و هر جا ذکری ازو شده آن استاد نقّاد را مبلغی ستوده و در تعریف و تمجید او مبالغه نموده، امّا هرجا و هرچه از این نمط در حقّ آن یگانه مرد بلندنظر و گویای توانا گفته همه سربسته و مبهم است و شاید که از ناچاری و عجز به موشکافی نپرداخته باشند و به ذوق و حسّ طبیعی، گفتار او را خوب و خجسته و بالا و والا یافته و اشعار گزیدهاش را بسیار و بیشمار دیده قلباً معتقد مزایای او گشته و درصدد چون و چرا برنیامده و کنجکاوی نکرده که جهت و سبب امتیاز و برتری را پیدا کنند و بیحق هم نبودهاند؛ چه از قدیم تا حدیث این رسم را هرگز ما در میانِ خود شایع و متداول ندیدهایم و باریک نشدهایم که ببینیم فرق این نویسنده با آن دیگری چیست و تفاوت در کجاست، و من بنده هنوز تذکرهای به دست نیاورده که در آن آثار نقّادی و صرّافی سخن دیده باشم، بلکه از مؤلّفین تذکرههائی که دیده کسی را که درست شناسای نظم وشعر باشد به خاطر ندارم و بر همین منوال است حال نثر و کلام غیرموزون و هرکس سبکی از عبارت را پسندیده و مختار میداند و میخواند بدون آنکه از علّت و اسباب مزیّت آن چیزی بداند و بگوید و بتواند یاران را معتقد به عقیدة خود نماید و به دلیل از عهدة صحّت رأی و استقامت سلیقـﮥ خویش برآید.73
حق آنست که «ذکاءالملک» ثانی، با نوشتن همان مُراسلهگونـﮥ دلآویز، در راه جبران این نقیصه گام ارجمندی برداشته.
محمّدعلی فروغی در پایان آن مقاله گفته است:
هرچند یکی از بسیار گفتم و برای این که خستگی نیاورم از اطناب خودداری کردم، ولیکن بعدها که ادبای ما در خطّ تحقیق و نقد شعر به قسمی که نزد سایر ملل معمول است افتادند البتّه حقّ فردوسی را ادا خواهند کرد و دربارة او کتب و رسائل خواهند پرداخت.74
با آنکه پس از فروغی کتابهای خواندنی و مقالات پُرشمار در بررسی صوری و محتوائی شاهکار حکیم طوس نوشته شده و نقد ادبی شاهنامه از نوشتارهای کسانی چون دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن، دکتر عبدالحسین زرّینکوب، شاهرخ مسکوب، و ... کارنامهای گرانبار یافته است، این که هنوز مکتوبات فروغی در این زمینه به خواندن میارزد، ارجآوری کار و تأمّلات او را فرا مینماید.
فروغی با آن که میگفت ـ و راست میگفت ـ که: «به شاهنامه عاشقم و فردوسی را ارادتمند صادق»75، و با آن که بارها فردوسی را بزرگترین شاعر ایران76 و حتّی والاترین شخصیِّت ایرانی77 خوانده بود، آنسان که از مردی حکیم چشم باید داشت در نقد ادبی بر شاهنامه خُردههائی هم گرفته است. این بخش از بررسیهای فروغی در باب شاهنامه ـ به پندار نگارنده ـ از بدیعترین ابعاد انظار اوست؛ خاصه از آن روی که پس از وی این رشته را که او به دست داده کمتر به طور جدّی و علمی پی گرفتهاند.
در همان مقالـﮥ مُراسله گونه نوشته است:
اگر بنای خُردهگیری بر شاهنامه باشد البتّه نکتههای چند هم بر فردوسی میتوان گرفت و از آنجا که بشر بوده باید قبول کرد که اثرش بیعیب و نقص نتواند بود. امّا حق اینست که به واسطـﮥ عوارض بسیار که در ظرف قرون متوالیه بر شاهنامه وارد آمده نمیتوان دانست که چه اندازه از معایب و نقایص را فردوسی شخصاً عهدهدار است. مثلاً بعضی از اشعارش مفهوم نیست، و چند بیتی دیده میشود که قافیه ندارد، ولیکن یقیناً این جمله از غلط کتابتی است. ابیات و مصراعهای چند هست که عیناً یا با جزئی تفاوت در موارد عدیده تکرار شده است؛ امّا آیا این بحث بر فردوسی است یا بر کسانی که بعد از او در شاهنامه دست بُردهاند؟
گذشته از افسانه بودن غالب روایات، اغلاط تاریخی صریح در شاهنامه هست، امّا آن هم مربوط به اصل کتابی است که فردوسی آن را منظوم نموده است. همچنین اگر بپرسند دستان زال چگونه آدمی بوده است که منوچهر و نوذر و زاب و کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و لهراسپ و گشتاسپ و پسر خود رستم همه را به خاک سپرده و آخر هم معلوم نشد کی مُرده است، و نیز اگر بگویند: شهرناز و ارنواز دختران جمشید چگونه عهدِ پدر خود و دورة پادشاهی هزارسالـﮥ ضحّاک را به سر بُردند و باز از فریدون دلستانی کردند، این ایرادها البتّه بر فردوسی وارد نیست و راجع به کتاب اصلی است. خُردة واقعی که بتوان بر فردوسی گرفت بعضی غفلتهای جزئی است، مثل این که در ضمن حکایات بعضی جاها گوئی فراموش کرده است که داستانهائی که نقل میکند راجع به ماقبل اسلام و پیش از نزول قرآن است، و اسکندر را مسیحی میداند، و پیش از حضرت عیسی از اسقف و سُکوبا گفتگو به میان میآورد، و در زمان گشتاسپ کیانی حکایت از قیصر روم میکند (اگرچه این قسمتها را هم میتوان برعهدة کتاب اصلی قرار داد). بالاخره گلـﮥ حقیقی که خود اینجانب از فردوسی دارم همانست که چرا این اندازه مقیّد به متابعت کتاب اصلی شده است. بعضی از قضایا را که چندان اهمّیّت و مزه ندارد میتوانست ترک کند. بسیاری از وقایع را هم اگر مختصرتر نقل میکرد ضرری به جائی وارد نمیآمد و مکرّرات کمتر میشد، و اگر چنین کرده بود شاهنامه از جهات شعری و صنعتی کاملاً آراسته و پیراسته بود. ولیکن نباید فراموش کنیم که ما تنها به قضا میرویم و کلاه بلکه کفش خود را قاضی میکنیم، و فردوسی حضور ندارد که از خود دفاع کند.79
فروغی با آنکه باب انتقاد از شاهنامه را مسدود نمیداند، در این باره هیچ آسانگیری ندارد و فتح باب را دستآویز سهلانگاری و «ریخت و پاش» ادبی نمیکند.
نمونه را، در همان مقاله که از «خردهگیری بر شاهنامه» سخن میگوید، یک جا مینویسد:
در یکی از مواردی که فردوسی از خود و شاهنامه و زحمات خویش سخن میگوید این شعر دیده میشود:
اگر بازجویند ازو بیت بَد
|
|
همانا که باشد کم از پنجصد
|
اینجانب این شعر را از فردوسی نمیدانم و گمان میکنم یکی از ارادتکیشان او آن را گفته و بعدها داخل اشعار فردوسی شده است. زیرا که فردوسی اگر معتقد بود که تقریباً پانصد بیت بَد در شاهنامه هست یقیناً راضی نمیشد آنها را محفوظ بدارد و مانعی نداشت که حذف کند، و انصاف اینست که بیت بد هیچ ندارد و اگر معدودی اشعار سست در آن دیده میشود از کجا که از خود فردوسی باشد؛ چه شکّی نیست که در شاهنامه دخل و تصرّف بسیار شده است... 80.
با آنکه در اوائل این گفتار ما نیز به کسانی چون تقیزاده که به پیشگامی در تحقیقات دقیق در احوال فردوسی شناختهاند اشارت رفت، به نظر میرسد در باب نقش فروغی در این امر هم کوتاهی نباید کرد.
مرحوم یغمائی در مقدّمهای که بر مقالات فروغی دربارة شاهنامه فردوسی نوشته است، آورده:
شاید این مقالات و خطابهها از نظر تحقیقی نکتهای تازه نداشته باشد؛ امّا در بیان و گفتار فروغی یک نوع لطف و شیرینی و شیوائی، و نیز شیفتگی و تعشّق به فردوسی نهفته است که در گفتـﮥ دیگران نیست، و منظور اصلی هم از انتشار این رساله بیان اوست، نه تحقیق او.81
تکرار میشود که خوانندگان این مجموعه باید بیشتر به شیرینی و تری و شیوائی و لطف و کیفیّت سخن توجّه فرمایند، و نکات تحقیقی و انتقادی خشک را در کتب دیگر بجویند.82
اینگونه داوری در باب نوشتههای فروغی و دیگران، و این نحوة تأکید صرف بر «شیرینی و تری و شیوائی»ی سخن او، و ندیدن «نکات تحقیقی و انتقادی»ی آن، بیخلل نیست.
دقّتها و مویبینیهای فروغی در استخراج و استنباط سوانح احوال فردوسی83، در آن عصر ـ که عصرِ آغاز شاهنامهشناسی علمی امروزین است و چنین گرمپوئیها چندان مسبوق به سابقه نیست ـ ، اگر هم به واسطـﮥ وجود تدقیقات امثال نُلدکه و تقیزاده در عرض آن، بینظیر نباشد، البتّه کمنظیر است.
نقد داستان رفتن فردوسی به خان لنجان و افتادنش به رودخانه و نجات یافتن از آن که بر بنیاد بد فهمی ناشی از افزونـﮥ پایانی یکی از رونویسگران شاهنامه پدید آمده و حتّی پژوهندگان ناموری چون نُلدکه و تقیزاده و ...84 را به اشتباه انداخته بود، یکی از کارهای مهمّ و جدّی فروغی است که با حدسی صائب و پیگیریِ آن حدس در ملاحظـﮥ نسخهای از شاهنامه که منشاء این اشتباه شده بود85، یک داستان بیسر و بُن و یک تاریخ نادرست ادّعائی برای تحریری از شاهنامه را از سرگذشتنامـﮥ فردوسی بیرون کرد. جرقّـﮥ آغازین این انتقاد از آتشزنـﮥ سخنسنجی فروغی به دامن این داستان افتاد؛ چه او از راه سخنشناسی، رکاکت ابیاتی را که حکایتگر این قصّه بود ملحوظ ساخت و حدس زد که این بیتها باید از یکی از رونویسگران شاهنامه باشد، نه خود فردوسی؛ بررسیهای سپسین وی همین حدس را قوّت بخشید و تأیید کرد؛ و گویا نخستین بار این فروغی بود که چنین تفطّنی یافت.86
در باب یوسُف و زلیخای منسوب به فردوسی نیز که امروز ـ به برکت تدقیقات پژوهندگانی چون مجتبی مینوی، عبدالعظیم خان قریب گَرَکانی و حافظ محمودخان شیرانی ـ عدم صحّت انتسابش به سرایندة بزرگوار شاهنامه مسلّم است و جای تردید نیست، مرحوم محمّدعلی فروغی از پیشگامانی است که نسبت منظومـﮥ یادشده را به فردوسی به ضرس قاطع مردود دانسته.87
به پیشگامی فروغی در امر دقیق و جانفرسای تصحیح متن شاهنامه بر بنیاد روشهای علمی و تحقیقی و نسخهبینیهای عُمرکاه ناگزیر در این کار هم که اشارتی رفت.
تا آنجا که این بنده میداند یکی از نخستین شرح و بسطها دربارة تصحیح شاهنامه و انواع و اقسام تصرّفاتی که در دستنوشتهای این شاهکار بلندپایه صورت بسته است و دشواریهائی که بر سر راه تصحیح و تنقیح شاهنامه وجود دارد، هم به قلم فروغی در خاتمـﮥ خلاصـﮥ شاهنامهاش آمده.88 در واقع، فروغی از نخستین کسانی است که در تجربـﮥ مواجهـﮥ مستقیم با دگرسانیهای نسخ چاپی و خطّی شاهنامه در باب شیوة تصحیح این متن و نوع تصرّفاتی که در آن شده بژرفی اندیشیده و اندیشههایش را با ما در میان نهاده است.
این اهتمام عالمانه در باب شاهنامه و فردوسی، پیشهای بود که فروغی تا پایان عمر از دست ننهاد.
در همان سال 1321 ﻫ.ش. که فروغی مجموعهای از رباعیّات خیّام را با همکاری دکتر قاسم غنی نشر داد، منتخب شاهنامهای هم برای دبیرستانها به اهتمام فروغی و حبیب یغمائی از جانب وزارت فرهنگ منتشر شد و تفاوت عمدة آن با خلاصـﮥ شاهنامهی پیشگفته در این بود که در منتخب مذکور تنها ابیات نخبه و برگزیده را به صورت نظم برجای نهاده بودند و رابطـﮥ بین قطعات اشعار به جهت تکمیل داستانها به نثر انشا شده بود.89
وزارت فرهنگ چند سال پیش از وفات فروغی تدوین این «منتخب» را از او درخواسته بود90 و خدای را سپاس که پیش از درگذشت آن ادیب نکتهسنج، علیرغم توسَنیهای زمانه و ناهمواریهایش، این کار تا حدودی سر و سامان یافت و مرحوم یغمائی توانست آن را انتشار دهد.
این منتخب ـ که از آن به «خلاصـﮥ شاهنامـﮥ دبیرستانی» هم تعبیر شده است91 ـ تا به صفحـﮥ 536 چاپ شده بود92 که فروغی درگذشت و مرحوم یغمائی خود کتاب را به آخر رسانیده93 و خاتمهای بر آن نوشت.94
«برای این که دانشآموزان در فهم بعضی الفاظ و عبارت که به مرور زمان کهنه و نامأنوس شده درنمانند»95، در این منتخب، نسبت به خلاصهی پیشن، حواشی و توضیحات بیشتری درج گردید.96
هرچند فروغی با تجربـﮥ خلاصـﮥ شاهنامه مادّة آمادهای برای تدوین منتخب داشت، از نو شروع به کار کرد، نسخههائی معتبر از کتابخانـﮥ ملّی به امانت گرفت و ترجمـﮥ عربی بُنداری و ترجمـﮥ ژول مُهل (مول) را که در کتابخانـﮥ خود داشت با نسخههای چاپی دیگر پیش گذاشت و در مدّتی بیش از دو سال همه روز با همکاری حبیب یغمائی به انتخاب و تصحیح ابیات مشغول بود. بتقریب دو ثُلث شاهنامه را بدین روش خوانده بودند که قضایای شهریورماه 1320 ﻫ.ش. پیش آمد و فروغی مشغول به مهمّات کشور شد ولی باز هم با گرفتاریهای بسیار ازین خدمت فرهنگی غافل نماند و نمونههای مطبعی اوراق کتاب را که زیر چاپ بود همچنان به نظر اصلاح مینگریست و حتّی نمونـﮥ جزوهای را که به صفحه 536 تمام میشود در بستر مرگ ملاحظه و تصحیح کرد تا در شب جمعـﮥ 6 آذرماه 1321 ﻫ.ش. چراغ روشن عمرش خاموش گردید.97
مرحوم فروغی در همان مقالـﮥ معروف که در قالب مُراسله به دوستی مهربان نوشته است، میگوید: «به عقیدة من وظیفـﮥ هر ایرانی است که: اوّلاً خود با شاهنامه مأنوس شود؛ ثانیاً ابناء وطن را به مؤانست این کتاب ترغیب نماید و اسباب آن را فراهم آورد.».98
حق آنست که فروغی خود بدین وظیفه عامل بود99 و البتّه مانند هر خادم بیمُزد و منّت، از مخدومان بیعنایت جفا نیز دید.
شادروان استاد مینوی گفته است:
... در ایّام اخیر عمر آن مرحوم [= فروغی]، خانمی برداشت و در جریدهای نوشت که این خلاصـﮥ شاهنامه کار پدر او بوده است که به مرحوم فروغی امانت داده بوده است؛ این دروغ صرف و بهتان محض بود و در همان زمان هم مرحوم ملکالشّعرای بهار که شاهد کار ما بود و چند بار در حالی که ما مشغول تهیّـﮥ خلاصه بودیم به دیدن فروغی آمده بود در همان جریده سخنان آن خانم را تکذیب کرد.100
مرحوم حبیب یغمائی نیز در این باره سخنی دارد که اندکی بر شرح ماجرا میافزاید:
وقتی شاهنامه را تصحیح کردیم نسبتهائی ناروا و زننده به فروغی دادند که این اهتمام از آن دیگری است. چه دشنامها که دادند و چه دشمنیها کردند، و فروغی جواب نمیداد.
روزی با مرحوم ملکالشّعراء بهار از بردباری فروغی در این زمینه سخن گفتم. بهار با این که با فروغی خوب نبود، ساحت فروغی را از این اتّهامات منزّه شمرد و به تلخی به مدّعیان حمله کرد. از بهار خواستم گفتههای خود را بنویسد. پذیرفت و نوشت و خوب هم نوشت. نامـﮥ بهار را در روزنامـﮥ ایران ما، بیاجازه فروغی درج کردیم زیرا ممکن بود اجازه نفرماید.101
فروغی اهل دانش و فضل بود، و همین بس بود تا مردم نادان که زمام مراد را در کف خود میخواهند بر او رشک برند و با او کین ورزند. آنچه مزید بر علّت میشد البتّه صدارت و مکانت سیاسی او بود که به خودی خود از آن هرکه باشد عرصـﮥ گرسنه چشمیهای حاسدان و جاهطلبان و دنیاخواهان است؛ ... و بود.
فروغی «در [همـ]ـان ایّام [که خلاصـﮥ شاهنامه را با استمداد از نسخ خطّی و عکسی و چاپی سر و سامان میداد] مکرّراً اظهار میکرد که آرزوئی جز این ندارم که با من کاری نداشته باشند و از خدمات دولتی معاف بدارند و بگذارند که در گوشهای بنشینم و به تألیف و ترجمه و تصحیح و تحشیـﮥ متون قدیم بپردازم.»102.
دوران خانهنشینی وی که از آذرماه 1314 ﻫ.ش. آغاز شد103، سالهای سالم و سرشاری را از حیث تألیف و تصنیف و تصحیح و ترجمه برای او رقم زد.104
حبیب یغمائی که از سال 1312 ﻫ.ش. تا درگذشت فروغی، با او معاشرت و همکاری پیوسته داشت و کار مشترک روزانهشان گاه تا 12 ساعت به درازا میکشید، در درازنای این زمان هشت نُه ساله، و بویژه در آن سالهای فراغت سیاسی، توانست مدد بزرگی به پیشرفت و نشر تحقیقات و تألیفات فروغی برساند. در این مدّت بجز کلّیّات سعدی و عمدة منتخب شاهنامه، خمسهی نظامی را نیز تصحیح و آمادة چاپ کردند که معالأسف این تصحیح خمسه هیچگاه به طور کامل انتشار نیافت.105 در واقع منتخب شاهنامه آخرین میوهای بود که بر شاخسار این همکاری متنشناسانه رُست؛ هرچند اهتمام با اهمّیّت یغمائی در تصحیح بعض متون کهن دیگر، و علیالخصوص کوششی که در اواخر عمر در ارائـﮥ تصحیحی تازه از غزلیّات سعدی کرد، بیتردید همه در پیگیریهای همان رشتهای بود که سررشتهاش را فروغی به دست این ادیب جوان داد.106
باری، اگر فروغی جز همین خلاصـﮥ شاهنامه و منتخب شاهنامه را برای ما فراهم نساخته بود، باز بر ذمّت ما حقّی عظیم داشت.
ملاحظـﮥ آنچه فروغی و مینوی و یغمائی در اهمّیّت خلاصـﮥ شاهنامه و منتخب گفتهاند107، حکایتگر اهمّیّتی است که این مردان اهلیَّتمَند برای این دو «گزیده»ی شاهنامه قائل بودند ولی متأسّفانه به نظر میرسد جامعـﮥ فرهنگی ما آن اندازه که باید بدین دو «گُزیده» ارج ننهاد و امتیازات این دو را در قیاس با بسیاری گزیدههای دیگر متون قدیم ـ که اغلب هم نادیدهورانه و احیاناً از سر سودجوئی و سوداگری پرداخته و منتشر میشود108ـ، در نظر نیاورد. البتّه اگر بخواهند بدین دو کتاب ارجمند باز اعتنائی کند، مقدَّم بر هر کار بازچاپ عین هر دو کتاب است، بیهیچ تصرّف در حروفچینی و حواشی و ... و ...، تا نسخـﮥ اصل تکثیر گردد. پس از آن، بازویرائی و بهسازی هر دو کتاب و نیز تنظیم و ترتیب گزیدههائی دیگر که از حیث انتخاب و ذوق و سلیقه بر کار مرحوم فروغی و دو همکار دانشومندش، یعنی مرحومان مینوی و یغمائی، مبتنی باشد، کردنی است؛ و در این کار بناگزیر باید بر توضیحات لغوی و حلّ مشکلات متن بسیار افزود.109
***
شادروان فروغی در همان مُراسلـﮥ معروف نوشته است: «فردوسی شخصاً نمونه و فَردِ کامل ایرانی و جامع کُلّیّه خصائل ایرانیّت است، یعنی طبع فردوسی را چُنانکه از گفتههای او برمیآید، از احوال و اخلاق و عقاید و احساسات، چون بسنجی چُنانست که احوال ملّت ایران را سنجیده باشی...»110.
من نمیدانم استاد فقید، مجتبی مینوی، وقتی بر صفحـﮥ اهداء پانزده گفتار مینوشت: «اهداء به یک فرد کاملعیار ایرانی، جامع حکمت و ادب مشرق و مغرب، مرحوم محمّدعلی ذکاءالملک فروغی»، آیا این عبارات را فرایاد میداشت ـ و بتأ کید میخواست فروغی را از تبار معنوی چنین بزرگان قلم دهد ـ یا نه؟ ... به هر روی، خاک بر هر دوان خوش باد!
پینوشتها
- خلاصـﮥ شاهنامـﮥ فردوسی، به انتخاب محمّدعلی فروغی، ص 3 (پیشگفتار)؛ و: مقالات فروغی دربارة شاهنامه فردوسی، ص 33.
- یغما، س 15، ص 567.
- اهمّیّت تحقیقات و بررسیهای فروغی و تقیزاده را در باب فردوسی در اظهار نظر ملکالشّعراء بهار ـ که در همان اوان شکلگیری فردوسیشناسی و شاهنامهپژوهی امروزین صورت گرفته است ـ میتوان دید در: فردوسینامـﮥ ملکالشّعراء بهار، به کوشش محمّد گلبن، چ: 1، تهران: مرکز نشر سپهر، 1345 ﻫ.ش.، ص 21.
- دربارة فروغی از پسرش، مهندس محسن، چنین حکایت شده است:
«من مردی به جامعی و کاملی پدر خود ندیدهام. در فلسفه و ادبیّات تبحّر داشت ولی از سایر علوم هم بیبهره نبود. تا آخر عمر در فکر آموختن بود. از فیزیک و شیمی و تاریخ طبیعی و ریاضیّات به قدر رفع حاجت بهره برده بود. مدّتی طولانی محاسبات فنّی در ساختمان را از من یاد میگرفت. روزی که فرضیّـﮥ اینشتین انتشار یافت روح کنجکاوی او تحریک شد. از میرزا غلامحسین خان رهنما و دکتر حسابی دعوت کرد تا فرضیّه را بررسی کنند. آنقدر کنجکاوی کرد تا به کُنه آن پی برد.» (ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، ص 245).
در مقابل، مرحوم تقیزاده، از جنس دیگر بود. «یک آدم خشکی بود. ... بیشتر با ارقام [و محسوسات] کار داشت... متّه به خشخاش [میگذاشت]. خیلی دقّت داشت. خیلی وسواس داشت.» (خاطرت محمود فروغی، ص 227). با عالم ذوقیّات چندان میانهای نداشت. خودش گفته بود: «من نه موسیقی میفهمم. نه شعر میفهمم.» (همان، همانجا).
- فردوسینامه ملک الشّعراء بهار، به کوشش محمّد گلبن، تهران: مرکز نشر سپهر، 1345 ﻫ.ش.، ص 21.
- مقالات ادبی، 1/157.
- شادروان استاد جلالالدّین همائی دربارة جلوههای هنر و سخندانی فردوسی در داستان رستم و سهراب چنین میگوید که: «... خواننده را مسحور و مجذوب میسازد چنان که اگر صد بار هم آن داستان را بخوانند و بشنوند سیر نمیشوند؛ باز هم میخواهند آن را بخوانند و بشنوند؛ مخصوصاً اگر با آهنگ مخصوص شاهنامهخوانهای قدیم خوانده شود.
البتّه داستان سهرابکشی نقّالها را در قهوهخانههای قدیمی شنیدهاید. واقعاً قیامتی برپا میشد که دیدنی و تماشایی بود.
ای کاش مرحوم حاجی مرشد عبّاس اصفهانی و نقّالی او را در قهوهخانـﮥ ناظر و خسروآقای اصفهان دیده بودید که از چند هزار شنوندة پیر و جوان به قول خودش در روز سهراب کشی، یک من اشک و یک دامن زر میگرفت.» (مقالات ادبی، 1/179).
مرحوم استاد همائی در تاریخ اصفهان (مجلّد هنر و هنرمندان، صص 387ـ389) به «شاهنامه خوانان و نقّالان اصفهان» پرداخته و باشارت از پیشینـﮥ این پیشه نیز سخن رانده است.
در پیشگفتار و پیوستهای داستان رستم و سهراب مرشد عبّاس زریری که آقای دکتر دوستخواه چاپ کردهاند هم آگاهیهائی سودمند در این باره هست.
دربارة «نقّالان» و «شاهنامهخوانان» و کار و راه و فنّ ایشان، همچنین نگر:
شاهنامه آخرش خوش است، ص 19 و 20 و 558ـ572 و 584؛ و: نارسیده ترنج، ص 158 و 159.
حاجت به تذکار نیست که در نظر دقیق «نقّالی» کاری است و «شاهنامهخوانی» کار دیگر، و ای بسا گاه، به تسامح، این بر آن اطلاق گردد.
- پوشیده نماند که دو «مرشد عبّاس» معروف در تاریخ نقّالی اصفهان در دوران اخیر میشناسیم. یکی، مرشد عبّاس زریری که استادم، دکتر جلیل دوستخواه، داستان رستم و سهراب را از طومار وی به چاپ رسانیده است (تهران: توس، 1369 ﻫ.ش.) و دیگر «حاج مرشد عبّاس» که بر مرشد زریری پیشگفته مقدّم بوده و به قول زریری اخیرالذّکر «با قامت بلند و ریش دوفاق و قبای کمرچین، درست صلابت و شکل و شمایل رستم را داشت» (داستان رستم و سهراب، پیشگفته، ص 390؛ نیز سنج: دولت دیدار، ص 169).
کسی که مرحوم همائی او را به نزد فروغی برده، همین «حاج مرشد عبّاس» رستمشمایل بوده است.
همائی را اعتقاد آن بود که زندهیاد استاد حسین مسرور (سخنیار) «قدرت داستانپردازی
(به صورت نقّالی) و جزئیّات آن را تا حدود بسیار از مرحوم حاج مرشد عبّاس اصفهانی اخذ نمود» (دولت دیدار، همان ص).
باری، تذکار دوگانگی این دو مرشد عبّاس اصفهانی از آنجا دربایست بود که شخصیّت این دو مرد نقّال در مقالـﮥ ممتّع دوست جوان شهنامهپژوهم، دکتر سجّاد آیدنلو، زیر نام اصفهان و شاهنامه، به یکدیگر درآمیخته و خلط شده است (نگر: نارسیده ترنج، ص 159).
- دولت دیدار، ص 169 و 170.
- استاد فقید، زندهیاد مجتبی مینوی، گذشته از ارتباط علمی و کاری با ذکاءالملک، با فرزندان فروغی نیز دوستی داشت. نگر: خاطرات محمود فروغی، ص 48 و 227.
- نقد حال، ص 534 و 535؛ با انتقال پاورقیها به متن.
- همان، ص 538.
- گذشتگان در نظم و نثر خویش آنچه را امروز «مادرزاد» میگوئیم، «مادرآور/ مادرآورد/ مادرآورده» گفتهاند. برهمین قیاس، خصیصـﮥ موروث پدری را «پدرآورد» میتوان گفت.
- منتخب شاهنامه، ص 548؛ و: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 190.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 147.
- همان، همان ص.
- نگر: مقالات ادبی، 1/472.
- نگر: همان، 1/470 و 473.
آقا محمّدمهدی ارباب اصفهانی «در قبرستان آب بخشان به خاک رفته است» (همان، 1/470)؛ یعنی همان قبرستان کهن که سالها پیش از انقلاب به همّت شهرداری وقت نابود شد! و یک فلکه جدید و ... به جای آن نشست (نگر: همان، همانجا، هامش).
آن فلکه همین «فلکـﮥ شهدا»ی کنونی اصفهان است که یک سر آن به «خیابان فروغی» متّصل است.
جائی مکتوب ندیده بودیم که مقصود از این «فروغی» که نامش را بر خیابان نهادهاند، محمّدعلی فروغی است، یا فروغی بسطامی است، یا دیگری. همین اندازه خوشخیالانه میپنداشتیم شاید نامگار باصلاحیتی باخبر بوده است که مرد مِفضالی چون آقا محمّدمهدی ارباب، یعنی نیای بزرگ فروغی، در منتهیالیه این خیابان مدفون است و از این رو و به پاس اهمّیّتی که خاندان فروغی در تاریخ این ملک داشتهاند، خیابان را فروغی نام کرده.
در این اواخر ملاحظه شد که شهرداری ـ شاید محض ممانعت از سودای خامی که امثال مخلص میپختهاند! ـ تابلوی خیابان را به نام «شهید احمد فروغی» مزیّن ساخته است. ما البتّه آن شهید سعید را نمیشناسیم؛ ولی از بانیان این تسمیـﮥ جدید باید سپاسگزار باشیم که راه خیالات بیهوده را بستند!!
- در فارسی غالباً این نام را «ترنرماکان» ـ و گاه: «ترنر مکان» ـ خواندهاند (نمونه را، نگر: چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص 151 و 236؛ و: بازخوانی شاهنامه، ص 43؛ و: هزارة فردوسی، ص 25 و 151؛ لیک زندهیاد استاد مجتبی مینوی «تُرنِر میکِن» (مینوی و شاهنامه، ص 99) خوانده است.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 169. نیز سنج: مینوی و شاهنامه، ص 114.
- این کتاب به تصحیح و تحشیـﮥ استاد منوچهر ستوده طبع شده و چاپ دوم آن به سال 1368 ﻫ.ش. از سوی موسّسه انتشارات امیرکبیر منتشر گردیده است.
- از جمله، نگر: نصف جهان، پیشگفته، صص ز ـ یب.
- مقالات فروغی، 1/دو.
شرح اعتنای اروپائیان را به طبع شاهنامه و تصحیح آن، ـ از جمله ـ نگر در: بازخوانی شاهنامه، مهدی قریب، صص 42ـ45.
حاجت به تذکار نیست که تصحیح آقا محمّدمهدی ارباب و کسانی چون او از جنس «تصحیح»های انتقادی امروزین نبود. نیز سنج: مینوی و شاهنامه، ص 127.
- «خاندان فروغی پدر بر پدر همه اصفهانی و از معاریف این شهر بوده اند» (مقالات ادبی، 1/467؛ با تصرّف جزئی). زین رو، آنچه را در اینجا دربارة آقا محمّدمهدی ارباب و فرزندش، ذکاءالملک اوّل، ـ و حتّی نوادهاش: ذکاءالملک ثانی! ـ به قلم میآوریم، میتوان «مستدرک: مقالـﮥ متتبّعانـﮥ اصفهان و شاهنامه به قلم دکتر سجّاد آیدنلو (نارسیده، ترنج، صص 153ـ170) قلم داد؛ چه یادکرد این دو سه مرد مفضال در عداد شهنامهپژوهان اصفهان از قلمشان فروافتاده است.
- نگر: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، صص 21ـ23.
- همان، ص 21؛ با اندکی تصرّف.
- همان، ص 39.
- یغما، س 24، ص 542؛ و: راهنمای کتاب، س 14، ص 687.
البتّه زندهیاد حبیب یغمائی که این سخن فروغی را حکایت کرده است، گفته: «نقل قول اتاتُرک را از زبان فروغی که صریحتر و بیپیرایهتر است به عبارت اصلی مناسب نمیداند.» (راهنمای کتاب، س 14، ص 687).
پیداست آتاتُرک تعبیر تُندی به کار برده بوده (چنان که همین توضیح در همان گفتار، وقتی در یغما چاپ شده، نیامده است!) برای وقوف بیشتر بر آنچه آتاتُرک در برآوردن مقصود خود با آن دست به گریبان بود، نگر: فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی، ص 26؛ و: مینوی و شاهنامه، ص 69.
- هزارة فردوسی، ص 13.
- گزارش آن را ملاحظه فرمائید در: هزارة فردوسی، صص 13ـ26.
- «نطق افتتاحیّه»ی کنگرة فردوسی از فروغی بوده است (نگر: هزارة فردوسی، ص 16) و در آن ضمن خوشآمدگفتن و سپاسگزاری از «مهمانان ارجمندی که از خارجه به ایران مسافرت نمودهاند»، گفته:
«هرچند به قول شیخ سعدی: سفر دراز نباشد به پای طالب دوست، و آقایان محترم در قبول این زحمت فیالواقع دعوت فردوسی را اجابت فرمودهاند، و چون دعوت کننده فردوسی باشد میتوان گفت: بُعد منزل نَبُوَد در سفر روحانی، ولیکن ما هموطنان فردوسی که هنوز ـ به قول خواجه حافظ ـ در سراچـﮥ تقدیر تختهبند تنیم و پذیرائی از آقایان به نیابت از فردوسی بر حسب اقتضای وقت بر عهدة ما قرار گرفته است، توجّه داریم به این که مهمانان عزیز ما در اقدام به این مسافرت میدانستند که مشقّاتی جسمانی در پیش دارند امّا روح لطیف و بزرگ ایشان به قوّت همّت محنت را راحت دانست، و ملّت ایران را رهین منّت ساخت. بلی، آقایان محترم بر ما منّت گذاشتید، امّا در این اقدام حق داشتید زیرا که فردوسی اگرچه جسماً مقیّد به علائق ایرانیّت است روحاً فرزند انسانیّت است، بلکه اگر اجازه دهید عرض میکنم یکی از پدران انسانیّت است.» (هزارة فردوسی، همان ص).
بنائی که به عنوان گورجای فردوسی برافراشته شد، از یادگارهای همان تکاپوست که برای گرامیداشت سراینده شاهنامه صورت گرفت؛ و : «استمداد انجمن آثار ملّی برای بنای مقبرة فردوسی» هم که به سال «1312» ﻫ.ش. انتشار یافته به قلم فروغی است که آن زمان «رئیس انجمن آثار ملّی» هم بوده است (نگر: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، صص 3ـ5).
متن نطق رضاشاه را نیز در آئین گشایش ساختمان گورجای فردوسی شادروان فروغی نوشته بود.
(در این باره و نیز خاطرات سفر مشهد برای برگزاری جشن هزارة فرودسی، نگر: خاطرات محمود فروغی، ص 69).
مرحوم فروغی حتّی بر انتخاب نمایشنامـﮥ زال و رودابه که قرار بود شب جشن هزارة فردوسی روی صحنه بیاید خود نظارت داشت (نگر: شاهنامه آخرش خوش است، ص 696 و 697).
- شاهنامه آخرش خوش است، ص 14.
استاد دکتر باستانی پاریزی در ادامـﮥ این جمله، نوشته اند: «و من خود در دبستان پاریز شاهد آن بودهام.» (همان، همان ص).
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 3 و 4 (پیشگفتار).
- همان، ص 844؛ تأکید از ماست.
- مغفول نماند که مرحوم مینوی سالها بعد در پایان کتاب فردوسی و شعر او (صص 151ـ236) نیز «نخبهای از شاهنامه» ترتیب داد و «از داستانهای مختلف شاهنامه، ترتیب ابیاتی به هم پیوسته» برگزید، «بدین امید که خواندن آنها مردم را به ذوق بیاورد که باقی را بجویند» (همان، ص 151).
آن «نخبه» نیز در حدّ خود کاریست جدّی و متین.
- این که استاد ارجمند تاریخ دانشگاه تهران در کتابی که ـ به تعبیر خودشان ـ «هیچ جنبـﮥ جدّی و نتیجهگیری کلّی ... ندارد» (شاهنامه آخرش خوش است، ص 33، هامِش)، نوشتهاند: «... فروغی ... با سرانگشت جیب یغمائی گاهگاهی با شاهنامهی فردوسی لاس میزد» (همان، ص 320)!!، گذشته از نازل بودن تعبیری که صد البتّه نه خورای نام بلند شاهنامه است و نه سزای احترام فروغی و یغمائی، ناشی از همین کم توجّهی است بدین که بزرگانی چون مینوی و یغمائی در جوانی نزد فروغی مشق شهنامهشناسی کردهاند، نه این که ارتباط فروغی با شاهنامه از صدقـﮥ سر این نوخاستگان ـ البتّه فاضل ـ آن روز بوده باشد!
اگر صاحب این قلم را با آن استاد و مورّخ نامور دستوری مطایبت باشد، خواهم گفت: این که ـ پنداری ـ ایشان یغمائی را در پیوند با شاهنامه بر فروغی مقدّم داشتهاند، از آنجاست که یغمائی ـ علیالظّاهر ـ با «کرمان» مربوطتر بوده است تا فروغی! و هر کس کرمانیتر، عزیزتر!
آثار استاد، از خُرد و کلان، گواه سنجیدگی این احتمال، و از مصادیق قاعدة اخیرالذّکر، مالامال است!!!
- منتخب شاهنامه، ص یک؛ و: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 59.
- نگر: هزارة فردوسی، ص 134؛ و: فردوسی و شعر او، ص 141 و 151؛ و: نارسیده ترنج، ص 148.
- نگر: هزارة فردوسی، همان ص؛ و: اختیارات شاهنامه، به تصحیح مصطفی جیحونی و محمّد فشارکی، صص 9ـ19.
- فردوسی و شعر او، ص 150.
- خلاصـﮥ شاهنامه؛ ص 4 (پیشگفتار).
- همان، ص 4 و 5 (پیشگفتار).
کمترین فائدة انس یافتن با شعر فردوسی، رهائی از این «زبانبستگی» است که بیشترینـﮥ ما دانشآموختگان «آموزش و پرورش» کنونی بدان مبتلائیم.
زندهیاد استاد دکتر محمّد امین ریاحی نوشته است:
«مرحوم استاد بدیعالزّمان فروزانفر، که مظهر ذوق و دانش بود و نوشتههای سحرآسایش نمونـﮥ فصاحت و بلاغت و ـ به تعبیر من ـ بهترین نمونـﮥ نثرفنّی و آراستـﮥ امروزین به شمار میرفت، میگفت: ابتدا در زادگاه خود بُشرویه و بعد در مشهد به تحصیلات قدیمه پرداختم و به جائی رسیدم که خود را از استادان زمان بینیاز دیدم. آنگاه به تهران آمدم. در اینجا وقتی در انجمنی نطق میکردم یا چیزی را که نوشته بودم میخواندم، احساس میکردم که سخنم برای شنوندگان خندهآور است و جالت مصنوعی و ترجمه از یک زبان دیگر را دارد. به اشارت یکی از ادیبان دانشمند آن روز به مطالعـﮥ شاهنامه پرداختم و آن را در یک سال دو بار از اوّل تا آخر خواندم و ابیات نغز آن را به خاطر سپردم. از اینجا روزی رسید که هر وقت چیزی مینوشتم یا نطقی میکردم حس میکردم که حالا دیگر زبانم برای دیگران قابل قبول است.» (چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص 148).
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 839.
اعتنا و اهتمام فراوان مرحوم فروغی به جستن و دیدن و بررسیدن نسخههای قدیم و معتبر از برای تصحیح و طبع متون کهن، آنسان که در تصحیح آثار سعدی به دست او نیز دیده میشود (تفصیل را، نگر: یغما، س 24، ص 546 و 548؛ و: راهنمای کتاب، س 14، ص 690 و 691)، بویژه در مقام مقایسه با آنچه بیشترینـﮥ همروزگاران او میکرده و اغلب در این باره اینهمه جدیّت نداشتهاند، سخت قابل توجّه و ستودنی، و نمودی از پیشتازی او در فنّ تصحیح و طبع متون قدیم است.
- نقد حال، ص 536 و 537.
- همان، ص 544 و 545.
- نگر: خلاصـﮥ شاهنامه، ص 287، هامِش.
- فردوسینامـﮥ ملکالشّعراء بهار، به کوشش محمّد گلبن، تهران: مرکز نشر سپهر، 1345 ﻫ.ش.، ص 163 و 164.
- همان، ص 167. ناهمواری از اصل عبارت مرحوم بهار است.
- نگر: همان، ص 24، هامش.
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 839 و 840 (پیشگفتار).
- همان، ص 4.
- از همین روی هم ضبط صحیح نسخـﮥ اساسشان را که مورد تأیید نسخه(ها)ی دیگر نیز بوده است به حاشیه بُردهاند. نگر: شاهنامه، چ مسکو، 1/21.
- بعدها زمینهای پیش آمد که زندهیاد استاد مجتبی مینوی در یادداشتی به پیشگامی خود در شناخت این ضبط صحیح و درج آن در خلاصـﮥ شاهنامه اشارت بدارد.
آقای دکتر شفیعی در مقالـﮥ جامعهشناسی تحقیقات ادبی در ایران (نگین، ش 120، صص 17ـ22 و 45ـ52) که در پاسخ دو نقد برگزیدة غزلیّات شمس رقم خورده است ـ و البتّه پاسخی هم از سوی یکی از ناقدان در همان مجلّـﮥ نگین (ش 122، ص 44 و 45) گرفته ـ، استطرداً بر مرحوم مینوی خرده گرفته و نوشتهاند: «استاد محترم جناب آقای مینوی خوب میدانند که وقتی در خدمت ایشان به کار شاهنامه اشتغال داشتم، من بودم که گفتم: در تمام مواردی که در شاهنامه «روشن زمانه» در رکن اوّل مصرع است باید همگی «روشنِ زمان» و «روشنِ زمانه» (روشن = روش) باشد و دلایل عروضی و تاریخی آن را یاد کردم... . ... یک روز تمام در انبار فیشهای شاهنامهی «بنیاد فرهنگ» خاک خوردم و تمام مواردی را که فردوسی «روشنِ زمانه» یا «روشنِ زمان» یا «روشنِ جهان» در اوّل مصراع داشت پیدا کردم ولی استاد مینوی در ذیل: که روشن جهان زیر تیغ اندرست. نوشتند: «احتمال میدهیم اصل این بوده: روشنِ جهان زیر میغ اندر است» و بعد در تعلیقات نوشتند: «در متن شاهنامه کراراً روشن raveshn، روشن rowshan خوانده شده است و بنابر این قرائت غلط صورتِ بیت تغییر داده شده است» و نگفتند که اصل این حدس و دلایل آن از کیست. ... اگر دیگری جز من میبود، ازنوع مردمی که برای مباحث لغوی ارزش قائلاند، این «کشف!» را موضوع ده تا سخنرانی بینالمللی میکرد. ولی از نظر من، اهمّیّت ندارد، بخصوص که استاد مینوی در عرصه ادب فارسی آن قدر حقّ آب و گل دارند که در چنین مواردی در ازاء بر ذمّه گرفتن مسؤولیّت صحّت و سقم مدّعا از ذکر مأخذ خود را معاف بدانند.» (نگین، ش 120، ص 45).
شادروان مینوی در جوابگونهای که به گوشهای از مدّعای آن مقاله نوشت، آورد:
«... بنده ابائی ازین ندارم که از شفیعی که جای فرزند بنده است چیزی یاد گرفته باشم؛ ولی این قضیّه رَوشِن RAVESHN را من سالها قبل از ولادت او از پروفسور هرتزفلد یاد گرفته بودم. هرکه پهلوی خوانده باشد شن را که به آخر کلمات درمیآید و از برای افادة معنی مصدری به کار میرود و در کلماتی مثل یزشن و دهشن و بوشن و ناسشن و روشن دیده میشود میشناسد. در خلاصـﮥ شاهنامهای که مرحوم فروغی به همکاری بنده تهیّه فرموده بود و در 1313 (پیش از ولادت شفیعی) چاپ شد در صفحـﮥ 4 سطرِ 5 این لفظ با تمام حرکات چاپ شده است:
تو این را دروغ و فسانه مدان
|
|
به یک سان رَوِشنِ زمانه مدان
|
و این خلاصـﮥ شاهنامه را بدون شک شفیعی در مدرسه که درس میخوانده است دیده و شاید هم خوانده باشد.
وانگهی در جلد اوّل شاهنامهای هم که در مسکو چاپ کردهاند در همین مورد در حاشیـﮥ صفحه نوشتهاند که ضبط نسخـﮥ لندن «به یک سان روشن زمانه مدان» بوده است. شفیعی خیال میکند او بوده است که این تلفّظ صحیح کلمه را کشف کرده و او بوده است که در لابلای فیثشهای لغتنامـﮥ بنیادِ فرهنگ تمام ابیاتی را که در آنها روشنِ زمانه و روشنِ جهان به کار رفته است یافته؛ در ضمن فراموش میکند که آقای سیّدمهدی علوی عضو لغتنامـﮥ بنیادِ فرهنگ این کار را کرد، نه شفیعی!
بعد هم میخواهد بفماند که آنچه بنده در حاشیـﮥ داستان رستم و سهراب نوشتم به تلقین و تعلیم او بوده است.» (یغما، س 28، ص 210 و 211).
البتّه مرحوم استاد مجتبی مینوی ضبط «رَوِشن» را در کتاب فردوسی و شعر او (ص 72) که به سال 1346 ﻫ.ش. از تألیفش فراغت یافته و به دست چاپ سپرده است ـ یعنی سالها پیش از آن گفتگو ـ نیز آورده.
باری، کامـﮥ ما از بازخوانی این مکتوبات نِقارآلود، نه زنده ساختن دعوائی کهنه است که شأن هر دو طرف آن از بازپرداختن بدان اجل بوده و هست؛ بلکه میخواستیم با این مثال عینی اهمّیّت متنشناختی خلاصـﮥ شاهنامه را در گسترة پژوهشهای تراثی فارسی روشنتر بداریم.
در ثانی، نادرستی پنداری را که معالأسف در همین سالهای اخیر در یکی از مجلّات پژوهشی معتبر، یعنی: آینـﮥ پژوهش، مجال طرح و نشر یافت، گوشزد کنیم.
شگفتا که پیشبینی مرحوم مینوی درست از کار درآمد و یکی از دوستداران و شیفتگان استاد شفیعی، این سالها در هامش مقالتی که در آن مینوی را بناروا متّهم داشته (و شرح نادرستی و ناروائی مدّعایش را در همان مجلّـﮥ آینـﮥ پژوهش ـ ش 100، ص 98 و 99 ـ باجمال بازگفتهام)، به گفتآورد از مجلَـﮥ نگین هم پرداخته و گویا بیخبر از جوابیّـﮥ چاپ شده در یغما برای سخنی که ـ از بن ـ گفتنی نبوده است، دست هم زده!
بگذریم؛ که زندهیاد مینوی در این باره حرفی نداشت و همان زمان نوشته بود: «اگر شاگردان آقای دکتر شفیعی از برای این ادّعای ایشان دست خواهند زد، بفرمایند؛ ما حرفی نداریم...» (یغما، س 28، ص 211).
بیشک استاد شفیعی نیز تجدید مطلع آن دانشجو را خوش نمیداشته است.
- تفصیل را، در این باره، نگر: بازخوانی شاهنامه، مهدی قریب، صص 167ـ198.
در شاهنامهی ویراستـﮥ دکتر جلال خالقی مطلق (1/329) نیز شاهد آنیم که سرنویس و حکایت پادشاهی گرشاسپ در حاشیه جای گرفته است.
- بازخوانی شاهنامه، ص 195.
- شهنامهپژوه معاصر، آقای مهدی قریب، در مقالهای که دربارة الحاقی بودن داستان پادشاهی گرشاسپ در شاهنامه پرداختهاند، خوشبختانه به تذکار پیشگامانـﮥ مدوّنان خلاصـﮥ شاهنامه توجّه کرده و توجّه دادهاند. سنج: بازخوانی شاهنامه، ص 177 و 178 و 197.
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 744.
- همان، ص 6 (پیشگفتار).
- همان، ص 844.
- همان، همان ص.
- آنچه من یادداشت کردهام اینهاست: 1، 2، 4، 5، 6، 13، 15، 27، 33، 36، 41، 55، 56، 103، 108، 130، 139، 164، 249، 287، 308، 379، 414، 448، 494، 547، 704، 744، 767، 821، 838.
- کذا. واژة «استعمال» در اینجا زائد مینمانید.
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 844.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه فردوسی، ص 43؛ و: هزارة فردوسی، ص 31.
- منتخب شاهنامه، ص 547 و 548؛ و: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 189 و 190؛ با تصرّف در یک لفظ.
دربارة ژرفای تأثّر فروغی از سخنان بلند و مؤثّر، این حکایت یغمائی نیز شنیدنی است ـ و لطافت روح و زدودگی طبع فروغی را میرساند ـ : «با مرحوم فروغی، غزلیّات سعدی را تصحیح میکردم؛ به این غزل رسیدیم:
بختِ آئینه ندارم که در آن مینگری
|
|
خاک بازار نَیَرزَم که بر آن میگذری
|
چون این بیت خوانده شد:
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
|
|
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
|
پیرمرد بزرگوار چنان گریست که بیهوش درافتاد.» (یغما، س 29، ص 195).
- شادروان حبیب یغمائی که در پایان عمر فروغی در تدوین منتخب شاهنامه با وی همکاری میکرد، گفته است:
«در انتخاب شاهنامه داستانها و غالباً جای اشعار را میدانست و در حذف و ابقای ابیات گاهی بیمراجعه به کتاب دستور میفرمود.» (یغما، س 15، ص 568).
همو گفته است:
«دورة شاهنامهی مُهل [Mohl/ مول] از کتابخانـﮥ آن جناب هم اکنون نزد بنده است؛ این کتاب را جابهجا خط زده و به خطّ خود بعضی مطالب را به فرانسه توضیح داده و مسلّم است که شخص در سالهای معدود نمیتواند اینگونه دقّتها را بکند.» (یغما، ص 15، ص 568).
- خلاصـﮥ شاهنامه، ص 5 (پیشگفتار).
- همان کتاب خوش آب و رنگی که شرکت نفت چاپ کرد.
- یغما، س 19، ص 46.
آقای دکتر باستانی پاریزی از این که یغمائی که «همیشه مشوّق بود برای اهل ادب»، بر پورداود چنین تاخته است، در شگفت شده و احتمال دادهاند اعتراض یغمائی «به خاطر خرده حسابی که با پورداود داشت» صورت گرفته باشد (نگر: شاهنامه آخرش خوش است، ص 509 و 510).
ما با این «انگیزهخوانی» کاری نداریم ولی گمان میکنم امروز نیز هر شاهنامه پژوه اهلیَّتمَند که «مقدّمـﮥ مفصّل» پورداود را که ـ به تعبیر یغمائی ـ «هر نکتهاش را دهها بار بازگفتهاند و مطالبی تازه ندارد» (یغما، س 19، ص 46) بخواند، از داوری یغمائی پُر دور نخواهد شد.
- عبارت مرحوم همائی این است: «... خدا بیامرزد فروغی ذکاءالملک را که دماغش ترازوی ذوق سلیم بود» (دولت دیدار، ص 225).
- نقد حال، ص 537 و 538.
البتّه به تصریح مرحوم فروغی مقالـﮥ مزبور از ابتدا برای درج در «کتاب جشننامه»ی فردوسی نوشته شده بود (نگر: خلاصـﮥ شاهنامه، ص 5 ـ پیشگفتار ـ)؛ لیک ـ چنان که آمد ـ نخست در آغاز خلاصـﮥ شاهنامه طبع گردید، سپس در «یادنامـﮥ فردوسی» و در واقع همان کتاب موسم به هزارة فردوسی (صص 27ـ41) که در سالهای اخیر نیز در تهران (دنیای کتاب، 1362 ﻫ.ش.) بازچاپ شد.
- در: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، صص 37ـ56؛ و: ز گفتار دهقان اقبال یغمائی (تهران: توس).
بخش بزرگی از مقالهای دیگر نیز که مرحوم فروغی در «اردیبهشت 1320» نوشت و در منتخب شاهنامه و پس از آن در مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی (صص 71ـ112) درج گردیده، به تصریح خود او (نگر: همان، ص 93)، «اقتباس» از همان مقالـﮥ پیشگفته است.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 147 و 148.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 56؛ و: هزارة فردوسی، ص 41.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 37؛ و: هزارة فردوسی، ص 27.
- یک جا گفته است: «فردوسی بزرگترین شاعر فارسیزبان و یکی از نامیترین ایرانیان و از بزرگان جهان است» (مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 71)، و جای دیگر: «... یقین است که اگر فردوسی بزرگترین شاعر ایران نباشد، یکی از بزرگترین شعرای ایران است، یعنی شاید بشود دو سه تای دیگر را هم در ردیف او قرار داد» (همان، ص 19).
همین سخن اخیر را بازجای دیگر چنین برشکافته است: «... برای این که روح مولانا جلالالدّین و شیخ سعدی و خواجه حافظ را هم گلهمند نکرده باشم، تصدیق میکنم که اگر بخواهیم انصاف بدهیم و تحقیق را تمام بنمائیم باید این سه بزرگوار را هم پهلوی فردوسی بگذاریم و ایشان را ارکان اربعـﮥ زبان و ادبیّات فارسی و عناصر چهارگانـﮥ تربیت و ملّیّت قوم ایرانی بخوانیم...» (همان، ص 37). (نیز نگر: همان، ص 126).
با اینهمه، کامـﮥ دلش چیز دیگری بود که تنها احتیاط عقلائی و آنچه شرط خردمندی و فرزانگی است او را از التزام بدان بازمیداشت. خود گفته است:
«... اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمیزدم و از این که سخنانم گزافه نماید احتراز نداشتم، میگفتم: شاهنامه معظمترین یادگار ادبی نوع بشر است؛ امّا میترسم بر من خرده بگیرند که چون قادر بر ادراک دقایق و لطایف آثار ادبی همـﮥ قبایل و امم قدیم و جدید نیستی، حقّ چنین ادّعای نداری! بنابر این ازین مرحله میگذرم...» (همان، ص 37).
بیجا نیست یادآور شویم: بحث از این که برترین شاعر ایران کیست، در آن روزگار بگرمی جریان داشته است.
- یک جا گفته است:
«... فردوسی طوسی، یکی از بزرگان نامدار و تاریخی ایران است که هیچکس از هیچ طبقه از بزرگان ایران از او بالاتر نیست. ...» (مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 3).
- بالطّبع سخنان کسانی که نه خود شاهنامهشناس و واجد صلاحیت بودند و نه گفتارشان در ترازوی ادب وزنی داشت، از موضوع بحث بیرون است؛ ورنه از این قسم پریشانگوئیها در سدة اخیر ـ که همه چیز منقلب شده است و یکباره گروهی سر از روزن بدر کردهاند تا هم عالمی از نو بسازند و هم آدمی! ـ، کم نبوده است.
از نمونههای به یاد ماندنی آن، گفتههای احمد شاملو بود که گواه سخنناشناسی او شد.
بهترست حکایت «سخن ناشناسی»ی شاملو را در عرصـﮥ «فردوسی نوازی و حافظ بازی»، نه از من، که از دوستان و دوستدارانش بشنوید. پس، نگر: باغ بیبرگی، ص 229 و 239.
و اگر خواهان بررسیها و گفتارهای جدّیتر در باب فردوسیناشناسی و حافظ ناشناسی صاحب کتاب کوچهاید، ـ از جمله ـ بنگرید به:
گزند باد، سیّد عطاءالله مهاجرانی؛ و: کلک، ش 31، صص 67ـ84 (مقالـﮥ دکتر جلیل دوستخواه، زیر نام «نقد» یا «نفی» شاهنامه)؛ و: ...
و: کلک، ش 18 و 19، صص 76ـ93 (مقالـﮥ دکتر علی رواقی، زیر نام شب تاریک و بیم موج و ...)؛ و: ذهن و زبان حافظ، چ 8 (ویراست 3)، صص 381ـ412؛ و: ... .
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 45 و 46؛ با اصلاح یک نادرستی چاپی؛ و: هزاره فردوسی، ص 33؛ با اصلاح یک نادرستی دیگر.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 43 و 44، هامش؛ و: هزارة فردوسی، ص 32، هامش؛ تأکید از ماست.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص یک.
- همان، ص دو.
- نمونه را، نگر: همان، صص 75ـ87.
- نگر: مینوی و شاهنامه، ص 123.
- از برای توضیحات فروغی در این باره، نگر: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 27 و 28، و 82 و 83، و 139 و 140.
- سنج: فردوسی و شعر او، مینوی، ص 120، هامش؛ و: نارسیده ترنج، ص 158.
- نگر: فردوسی و شعر او، مینوی، ص 120، هامش.
«این مثنوی یوسف [و] زلیخا از حیث مقام شعری و قیمت و مقدار ادبی قابل قیاس با شاهنامه نیست» (همان، همان ص)؛ ولی برخلاف نظر زندهیاد استاد مینوی که میپنداشت: «در این چهارصد پانصد ساله این همه ادیب و فاضل ایرانی متوجّه همین مطلب نشدهاند، و این ابیات سخیف رکیک را از فردوسی دانسته اند» (همان، همان ص)، به گواهی مرحوم فروغی در همان دیباجـﮥ منتخب شاهنامه که از قضا مرحوم مینوی (در: همان، همان ص) از آن یاد کرده است: «سستی اشعار یوسف و زلیخا همیشه شعرشناسان را در انتساب این کتاب به فردوسی متزلزل و مردّد داشتـ»ﻪ است (منتخب شاهنامه، ص «هیجده»).
آری، این تردید سبکشناسانه بدان پایه از جدیّت ژرفی و اثربخشی نرسیده بود که چونان مینوی و حافظ محمودخان شیرانی انتساب کتاب را به فردوسی مردود اعلام کنند؛ ولی ـ به گواهی فروغی ـ اینگونه هم نبوده که ملتفت این تفاوت نبوده باشند.
به هر روی، قضیّه در همان آغاز عصر شاهنامهشناسی امروزین رو به آفتابی شدن گذاشت ـ و چنانکه مرحوم مینوی (فردوسی و شعر او، همان ص، هامش) توجّه کرده و توجّه داده است ـ فروغی از پیشگامان نفی انتساب مذکور به شمار میرود.
- نگر: خلاصـﮥ شاهنامه، صص 839ـ843.
پارهای از این تأمّلات را در دیباجـﮥ منتخب شاهنامه (صص نوزده ـ بیست و یک) هم مجال طرح داده است.
- نگر: نقد حال، ص 548 و 549.
- منتخب شاهنامه، ص 547.
- نگر: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فرودسی، ص سه.
- شمار مجموع صفات کتاب، در چاپ اصلی، «550» است.
- نگر: ارجنامـﮥ حبیب یغمائی، ص 76 و 77.
- نگر: مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص سه و 189.
«این کتاب پس از چاپ نخست، چند بار دیگر تجدید چاپ شده، امّا ناشران برای فرار از تبعات قانونی در پشت جلد و صفحـﮥ حقوقی کتاب از ذکر نام و نشانی و سال انتشار خودداری کردهاند.» (ارجنامـﮥ حبیب یغمائی، ص 77).
کتابی هم به نام گزیدة شاهنامه (براساس متن «منتخب شاهنامه»ی زندهیاد محمّدعلی فروغی و حبیب یغمائی) اخیراً در تهران (زوّار، تابستان 1387 ﻫ.ش.) انتشار یافته است که آمادهسازی و «ویرایش» آن را آقای «ایرج بهرامی» برعهده داشته و در آن تصرّفات بسیار نموده و به تعبیر خودشان کتاب فروغی و یغمائی را «بازآفرینی»(؟) کردهاند.
سخن گفتن دربارة این «بازآفرینی» ـ که از کژّیها و کاستیهای فراوان نیز پیراسته نیست ـ، خورند سخنگاهی دیگر است.
- منتخب شاهنامه، ص یک.
- سنج: یغما، س 15، ص 569.
- نگر: منتخب شاهنامه، ص 549.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 39؛ و: هزارة فردوسی، ص 28.
- بیشک احترام هر ایرانی دیدهور بدین خدمات ارجمند فرهنگی افزون خواهد شد، وقتی بداند که فروغی، در غالب احوال، و خاصّه در این خدمات، سودای مالی نداشت و گاه در برابر آنچه دل و دیده بر سر آن مینهاد هیچ نمیستاند.
نمونه را، زندهیاد حبیب یغمائی در باب کلّیّات سعدی میگوید: «اهتمام فروغی در این خدمت ادبی صرفاً عشق شگفتانگیز و باورنکردنی او به شیخ سعدی بود و با این که وزارت فرهنگ اصرارها داشت دیناری نپذیرفت، و استفادة مادّی ـ هرچند ناچیز بود ـ از آن من بود، و من مخصوصاً از فروغی درخواست کردم به این مطلب در مقدّمـﮥ کتاب اشارت فرماید...» (یغما، س 24، ص 544).
البتّه همواره بدگوئیها و بدگمانیها در پیرامون چنین بزرگان بسیار بوده. مرحوم یغمائی میگوید: «از هیچ کس بد نمیگفت حتّی به کسانی که او را آزار میرساندند و ناسزایش میگفتند.
روزنامـﮥ ستارة ایران نوشت که فروغی و دکتر غنی به پاداش تنظیم رباعیّات خیّام هجده هزار تومان گرفتهاند؛ در صورتی که قرارداد وزارت فرهنگ به مبلغ هفتصد تومان بود! با عصبانیّت و برافروختگی به فروغی عرض کردم: باید این نسبت را تکذیب کنید. نپذیرفت. عرض کردم: اجازه فرمائید من تذکیب کنم. فرمود: موجب میشوی که هر دو ناسزا بشنویم. از وزارت فرهنگ رونوشت قرارداد را گرفتم که گراور کنم، بیهیچ توضیح. باز هم موافقت نفرمود.
این بُردباری و خونسردی را هنوز هم وقتی به یاد میآورم ناراحت میشوم.» (یغما، س 24، ص 554).
و اینهمه در جائی بود که به گواهی خود یغمائی، فروغی «در بانکها، نه در داخل، نه در خارج، شمارة حساب نداشت. چون نه تنها موجودی نداشت بل مقروض هم بود» (همان، همان س، ص 552)؛ حتّی روزی ... نشانها و بعضی اشیاء نفیس خانوادگیش را فروخت و البتّه از بابت از دست دادن این یادگارها متأثّر بود (نگر: همان، همان س، همان ص).
از سخن، سخن خیزد... اکنون که از عُشّاق فرهنگ و خدمات عاشقانهشان سخن میرود، بیجا نیست اگر یادی کنیم از یکی دیگرا ز شیفتگان فردوسی، و او مرحوم استاد محمّد محیط طباطبائی است ـ رضوان الله علیه.
زندهیاد استاد دکتر محمّد امین ریاحی در مقالهای که به یاد آن «پیر فرهنگ و فضیلت» مرقوم داشته است، آورده:
«از استغنای طبع و عزّت نفس او... خاطرهای دارم که دریغ است ناگفته بماند. در آن سالها که من متعهّد خدمت در بنیاد شاهنامـﮥ فردوسی بودم، استاد بر سر راه خود از خانه به کتابخانه مجلس همه روز یکی دو ساعت در بنیاد توقّف میکرد، که به بحثهای علمی میگذشت. بنیاد تصمیم گرفت طبق مقرّراتی که در پرداخت حقالزّحمـﮥ استادان و پژوهشگران بنیاد معمول بود، دربارة او نیز عمل نماید. اعتبار لازم تأمین گردید، و موضوع با مقدّمات مناسبی با ایشان در میان گذاشته شد. تشکّر کرد و گفت: من بیش از چهل سال است، از تاریخ برگزاری هزارة فردوسی که نخستین مقالهام را دربارة آن بزرگترین شاعر ایران نوشتم، تا امروز مدام دربارة شاهنامه کار کردهام و دیناری هم از این بابت از جائی نگرفتهام. جان من با جان فردوسی درآمیخته است. من عاشق فردوسی و شاهنامه هستم. روا مدارید که در این آخر عمر، بعد از یک عمر عاشقی، معنویّت عشق من به مادّیّات آلوده گردد. امّا اگر احتیاجی هست، نه این یکی دو ساعت در روز، که تمام وقتم را در اختیار بنیاد میگذارم. این استغنای استاد، سیرت افسانهای عارفان و حکیمان کهن را پیش چشمم مجسّم کرد. میدانستم که او زندگی مرفّهی ندارد. حقوق بازنشستگی بسیار ناچیزی از وزارت آموزش و پرورش داشت. چیزی هم از بابت برنامـﮥ مرزهای دانش از رادیو میگرفت و آن روزها آن برنامه تعطیل و مقرّری قطع شده بود.» (چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص 564).
- نقد حال، ص 545.
- یغما، س 24، ص 554 و 556. این تنها موردی نبود که در آن چنین تهمتی ناروا بر فروغی بستند.
زندهیاد استاد مجتبی مینوی دربارة ترجمـﮥ سماع طبیعی شفا و ترجمـﮥ کتابهای آسمان و جهان و کون و فساد به قلم فروغی گفته:
«... در این کار چنانکه خود آن مرحوم نوشته است از مشورت مرحوم فاضل تونی استفاده کرده است ولی این مطلب را بعضی از راه ناجنسی و بیانصافی چنان تعبیر کردهاند که گوئی ترجمـﮥ شفا کار فاضل تونی بوده، او تقریر میکرده و مرحوم فروغی مینوشته! تعلیقـﮥ بر فصوص که آن را از تقریر مرحوم فاضل تونی نقل کردهاند، با اینکه کار دیگران در آن واضح است، نمونـﮥ خوبیست از شیوه بیان او، و این چقدر فرق دارد با ترجمـﮥ شفا که ابتدا تا انتها به نثر بسیار ساده و پخته و فصیح و زیبای فروغی نوشته شده است که در ترجمههای از افلاطون و در سیر حکمت در اروپا میخوانیم. و کو تا کس دیگری بیاید و کار ترجمـﮥ شفای ابن سینا را به فارسی به همان شیوائی به پایان برساند!» (نقد حال، ص 548).
گفتنی است که زندهیاد فروغی، در کار ترجمه و تحریر شفا، غیر از مرحوم فاضل تونی، با تنی چند از دانشمندان دیگر نیز رایزنی میکرد؛ مرحومان: میرزا مهدی آشتیانی، میرزا طاهر تنکابنی، سیّد محمّد فاطمی، حاج سیّد نصرالله تقوی، سیّد محمّد مشکوة، دکتر سیّد ولیالله نصر، ابوالحسن فروغی، بدیعالزّمان فروزانفر (نگر: ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320، ص 48، و ص ج).
- نقد حال، ص 538.
- نگر: خاطرات محمود فروغی، ص 29 ـ متن و هامش.
- فرزندش، محمود فروغی، گفته است:
«... ایشان خانهنشین شدند و بهترین ثمرة کارهای علمیشان را از همان دوره دارند. پیش از آن هم کتابهایی چاپ کرده بودند، [امّا] سیر حکمت در اروپا، آئین سخنوری، و فنّ سماع طبیعی بوعلی، اینها آن موقع نوشته و چاپ شد.» (خاطرات محمود فروغی، ص 31).
- نگر: ارجنامـﮥ حبیب یغمائی، ص 231 و 232.
- مرحوم یغمائی، در منظومهای، از دوران همکاری خود با فروغی چنین یاد میکند:
با فروغی حکیم دانادل
چارده سال بودمش همکار
کتبی زبده زین معاشرتم
|
|
راه بسپردهام رهی مشکل
هم مددکار مخلصی، هم یار
زنده گردید با مباشرتم
|
در جوانی که ذوق و حالی بود
از فروغیّ و از تقیزاده
|
*
|
در ادب توختن مجالی بود
بیش و کم بود عیشم آماده
(ارجنامـﮥ حبیب یغمائی، ص 235).
|
اشاره یغمائی به «چارده سال» همکاری، از آنجاست که پیش از 1312 نیز با فروغی همکاری داشته، امّا نامنظّم. نگر: همان، 231 و 232.
- علاوه بر آنچه در همین گفتار آوردیم، نگر: یغما، س 24، ص 550.
- دربارة آشفته بازار گزیدهسازی متون و بایستههای این کار خطیر، ـ از جمله ـ نگر:
عدّةالعقول و عمدةالمعقول، به اهتمام نجیب مایل هروی، صص نه ـ هفده.
- از راه استطراد، شایان یادکرد است که نسخهای از خلاصـﮥ شاهنامهی فروغی در اختیار شاعر فقید خراسانی، مهدی اخوان ثالث (1307ـ1369 ﻫ.ش.) بوده و او به عادت خود حواشی بر آن نوشته است. تصویر دو صفحه از آن را در باغ بیبرگی (ص 750 و 751) انداختهاند.
خوبست میراثبَران او، با روشنبینی فرهنگی، نسخـﮥ یادشده را در اختیار پژوهندهای صاحب صلاحیت بگذارند تا آنچه شایستگی چاپ و نشر دارد از آن حواشی بیروننویس کند و به طبع بسپارد.
- مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، ص 54؛ و: هزارة فردوسی، ص 40.
- پانزده گفتار، ص یه.
در این سی ساله تصویری رسمی که احیاناً از چهرة محمّدعلی فروغی در صدا و سیما و پارهای رسانهها ترسیم گردیده، تصویر یک «خائن» است که ما مردم ایران باید از او نفرت داشته باشیم و او را مسبّب کثیری از تیرهروزیهای امروزین خود بدانیم (نمونـﮥ این تصویر را در قلمانداز «بیامضا»ی آغاز کتاب «ذکاءالملک و شهریور 1320ـ صص یک تا سه ـ که نام «دیباجه» دارد، بعد از آن، «مقدّمه»ی کتاب آمده است، میتوان دید).
به یاد دارم یکبار که در گفتاری که برای پخش در سیما ضبط میشد، از تصحیح کلّیّات سعدی سخن گفتم، و نام فروغی را به عنوان مصحّح کلّیّات سعدی به عبارت «مرحوم محمّدعلی فروغی، بر زبان آوردم، یکی از همکاران ضبط آن برنامه برفور از جا جست و تذکّر داد: «قطع کنید! ... فروغی مرحوم نبوده است!!». پس از من خواستند جملـﮥ خود را بدون لفظ «مرحوم» اعاده کنم! ...
نگارنده، با اذعان بدین که از کار و بار اهل سیاست سر در نمیآورد ـ والحمدلله علی ذالک ـ، و در این وادی ـ به تعبیر عرب ـ هیچ ناقه و جملی ندارد، در کارنامـﮥ فروغی کارهای بزرگی میبیند و گواهی بزرگانی را بر صدق و سلامت و حسن نیّت او میخواند و میشنود، که بدین آسانی نمیتوان آن کارها و این گواهیها را نادیده و ناشنیده انگاشت.
در باب همکاری با رضاشاه و محمّدرضاشاه و ... و ... نیز اگر فروغی شایستـﮥ ملامت باشد، باز باید به همین میزان کارنامـﮥ بعض محترمان این سالها را باز سنجید. ... آن اندازه فراموشکار نشدهایم که خیال کنیم همـﮥ آن محترمان مشی و منشی چون مجاهد شهید آیةالله سیّدحسن مدّرس ـ اعلی الله مقامه ـ داشتهاند و ... و ... .
«جای هیچ انکار نیست که فروغی در تشکیل سلسلـﮥ پهلوی از عوامل اصلی بود. او به ... رضاشاه عقیده و امید داشت که به دست وی ایران فرسوده اصلاح شود.» (یغما، س 2، ص 349؛ و نیز نگر: همان، همان س، صص 285ـ288).
وانگهی اگر پادشاهان خودکامـﮥ پهلوی بر این مردم ستم میراندند ـ که میراندند؛ و «مباد کس که درین نکته شکّ و ریب کند» ـ، سلف قجری و صفوی ایشان هم در خودکامگی و ستم بر رعیّت و هتک حرمتها و زیر پا نهادن قانون عقل و شرع کارنامهای ننگین دارند. تازه آنهمه دعای تأبید و ثنا و تأیید هم در خطبـﮥ رسالهها و کتابها نثارشان گردیده! اگر بسیاری از آن دعاها و تأییدها، توجیهی و محملی دارد ـ که البتّه دارد؛ و آن اندازه از تاریخ ایران بیخبر نیستم که ندانم گاه با همین تأییدها جلو چه مفاسدی گرفته شده است ـ ، این همکاری و معاضدت با دستگاه سلطنت نیز بیتوجیه و بیمحمل نخواهد ماند.
القصّه، بسیاری که در آغاز به «سردار سپه» امیدی بسته بودند بعدها از انحرافات او انتقاد کردند.
فروغی هم در این زمره بود و از برای اصلاح و بهسازی امور کوشش نیز میکرد (نگر: یغما، س 2، صص 349ـ351). ...
مگر مرحوم آیةالله کاشانی از کسانی نبود که رضاخان را در ابتدای کار مردی متدیّن و صالح میپنداشتند؟ آیا در ماجرای تفویض پادشاهی به رضاخان و خاندان پهلوی که مرحومان آیةالله مدرّس و دکتر مصدّق و برخی دیگر از نمایندگان جان خود را بر کف دست نهاده موضع مخالف اتّخاذ کردند، مرحوم کاشانی و امثال او در صف هواداران رضاخان جا نگرفتند و در «مجلس مؤسّسان» به نفع وی رأی ندادند؟ آیا مرحوم آیةالله کاشانی از کسانی نبود که میکوشیدند نظر مرحوم مدرّس را تغییر داده او را به جرگـﮥ موافقان رضاخان درآوردند؟ (تفصیل را، نگر: زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چ: 1، 1386 ﻫ.ش.، صص 94ـ96).
مرحوم آیةالله کاشانی بیگمان در کار خود حسن نیّت داشت؛ به ظاهر احوال رضاخان مینگریست و از خودکامگیها و ددمنشیهای سپسین او خبر نداشت. آیا رواست از این روی کارنامـﮥ او و خدمات و حسناتش را یکباره درنوردیم و بر نامش قلم زنیم؟!
قضیّـﮥ دیگری که شایان روشنگری است، وابستگی فروغی و تنی چند از دیگر نامداران و محترمان آن عهد به تشکیلات فراماسونری است (نگر: خاطرات محمود فروغی، ص 241). این قضیّه، هرچه هست، وقتی از منظر افعال و اعمال و حرکات و سکنات اشخاصی چون فروغی به تفسیر آن بنشینیم، نتیجه چیزی جز توطئه و دسیسه و خیانت و وطنفروشی و مفاهیمی از این دست خواهد بود که ابتداءً از نام فراماسونری در اذهان ما تداعی میگردد. یا لااقل بنده در این مقام کنه و بن آن را در نمییابد.
علی ایّحال، تلقّی آن نسل و آن روزگار از فراماسون و فراماسونری چیزی دیگر و حتّی بسیار ستوده بوده است (تفصیل آن را، نگر در: یغما، س 2، صص 441ـ449 و 497ـ505 و 546ـ551/ مقالـﮥ فراماسونها به قلم محمود عرفان).
... سخن در این باره فراوان است ... .
فیالجمله، یکی از دشوارترین دشواریهای کار امثال فروغی، و ـ به پندار نگارنده ـ یکی از مهمترین محسّنات ایشان، آن بود که از «روشنفکرانِ چه میخواهم» بودند، نه «روشنفکرانِ نمیخواهم».
این اصطلاح از استاد ارجمند، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، است، و اجازه میخواهم برای ایضاح آن، بخشی از نوشتار استاد را دربارة «روشنفکران» و بخشبندیشان بیاورم:
«... در مجموع آنها [= روشنفکران] را به دو گروه تقسیم میکنم:
الف) روشنفکرِ نمیخواهم.
ب) روشنفکر چه میخواهم.
متأسّفانه، جامعـﮥ عقلگریز ما همیشه به روشنکرانِ نمیخواهم (امثال صادق هدایت) بها داده است و از روشنفکر چه میخواهم (امثال سیّدحسن تقیزاده ...) با بیاعتنائی و گاه نفرت یاد کرده است. ولی آنها که سازندگان این سرزمیناند بیشتر همان روشنفکران چه میخواهماند ... . در ایران برای این که شما مصداق روشنفکر نمیخواهم شوید کافی است از مادرتان قهر کنید و بگوئید: خورشت بادمجان را دوست ندارم، و یک عدد رمان پستمدرن کذائی و یا چند شعر جیغ بنفش بیوزن و بیقافیه و بیمعنی (احمدای مدرن) هم در این عوالم مرتکب شوید و به تمام کاینات هم بد و بیراه بگوئید و دهنکجی کنید. ولی روشنفکر چه میخواهم شدن بسیار دشوار است و خربزه خوردنی است که حتّی پس از مرگ هم باید پای لرز آن بنشینید. و از نکات عبرتآموز، یکی هم این که فرنگیجماعت نیز، برای روشنفکران نمیخواهم ما همیشه کف زدهاند!» (زمینـﮥ اجتماعی شعر فارسی، ص 402، هامِش).
الغرض، به تعبیر مرحوم یغمائی «فروغی، ... در مصلحت مملکت هرچه تشخیص میداد به کار میبست؛ از غوغا و هیاهوی عوام و حتّی خواص باک نداشت؛ و از کسانی نبود که وجهـﮥ ملّی خود را به مصلحت کشورش ترجیح نهد.» (یغما، س 24، ص 552). این شیوه، شیوة کسانی است که میدانند چه میخواهند و کاری برای ساختن و تحوّل آفریدن صورت میدهند؛ و البتّه بسیاری کسان همواره به املای نانوشتـﮥ صدالبتّه بیغلط» خود مباهات میکنند، چنین مردان را آماج دشنام و ... و ... میسازند!
منابع
آینـﮥ پژوهش (مجلّه)، ش 100، مهر و آبان 1385.
اختیارات شاهنامه، به انتخاب علی بن احمد، به تصحیح مصطفی جیحونی (و) محمّد فشارکی، چ: 1، مشهد: آستان قدس رضوی ـ ع ـ مرکز خراسانشناسی ـ ، 1379.
ارجنامـﮥ حبیب یغمائی، سیّدعلی آل داود، چ: 1، تهران: میراث مکتوب، 1385.
بازخوانی شاهنامه (تأمّلی در زمان و اندیشـﮥ فردوسی)، مهدی قریب، چ: 1، تهران: توس، 1369.
باغ بیبرگی (یادنامـﮥ مهدی اخوان ثالث)، به اهتمام مرتضی کاخی، چ: 1، تهران: نشر ناشران، 1370 ﻫ.ش.
پانزده گفتار (دربارة چند تن از رجال ادب اروپا، از اومیروس تا برناردشا)، مجتبی مینوی، چ: 2، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1346.
تاریخ اصفهان (مجلّد هنر و هنرمندان)، جلالالدّین همائی شیرازی اصفهانی، به کوشش ماهدخت بانو همائی، چ: 1، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375.
چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، دکتر محمّد امین ریاحی، چ: 1، تهران: انتشارات سخن، 1379.
خاطرات محمود فروغی ! متن کامل خاطرات محمود فروغی ...
خلاصـﮥ شاهنامـﮥ فردوسی، به انتخاب محمّدعلی فروغی (ذکاءالملک)، چ: 2، تهران: انتشارات سعدی (و) مجید، 1362.
داستان رستم و سهراب، نقل و نگارش: مرشد عبّاس زریری، به کوشش دکتر جلیل دوستخواه، چ: 1، تهران، توس، 1369.
دولت دیدار (مجموعـﮥ اشعار و نوشتههای استاد منوچهر قدسی)، با مقدّمـﮥ دکتر مهدی نوریان، به کوشش بهزاد قدسی، چ: 1، اصفهان: انتشارات آترپات کتاب، 1377.
ذکاءالملک فروغی و شهریور 1320 [ه.ش.]، دکتر باقر عاقلی، چ: 2، تهران: انتشارات علمی، 1370.
ذهن و زبان حافظ، بهاءالدّین خرّمشاهی، چ: 8 (ویراست/ 3) تهران: انتشارات ناهید، 1384.
راهنمای کتاب (مجلّه ماهانـﮥ زبان و ادبیّات و تحقیقات ایرانشناسی و انتقاد کتاب)، س 14، ش 9ـ12/ آذر ـ اسفند 1350.
زمینـﮥ اجتماعی شعر فارسی، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، چ: 1، تهران: نشر اختران (و) نشر زمانه، 1386.
شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، ج: 1، تهران، 1368.
شاهنامه آخرش خوش است، محمّد ابراهیم باستانی پاریزی، چ: 1، تهران: مؤسّسـﮥ انتشارات عطائی، 1373.
شاهنامـﮥ فردوسی، به اهتمام ی. ا. برتلس و ...، چ: 1، مسکو: ادارة انتشارات دانش، ج 1 [افست تهران، بیتا].
عدّةالعقول و عمدةالمعقول فی ایضاخ مبانی الأصول (همراه با دیگر مقالات فلسفی و کلامی)، فضل بن احمد بن خلف بخاری، به اهتمام نجیب مایل هروی، چ: 1، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی ـ ع ـ، شهریور 1371.
فردوسینامـﮥ ملکالشعراء بهار، به کوشش محمّد گلبن، چ: 1، تهران: مرکز نشر سپهر، 1345.
فردوسی و شعر او، مجتبی مینوی، چ: 2، تهران: کتابفروشی دهخدا، 1354.
کلک (ماهنامـﮥ فرهنگی و هنری)، ش 18 و 19، شهریور و مهر 1370، و: ش 31، مهر 1371.
گزندِ باد، سیّدعطاءالله مهاجرانی، چ: 1، تهران: انتشارات اطّلاعات، 1369.
گزیدة شاهنامه (براساس متن منتخب شاهنامهی زندهیادان محمّدعلی فروغی و حبیب یغمائی)، ویرایش: ایرج بهرامی، چ: 1، تهران: انتشارات زوّار، 1387.
متن کامل خاطرات محمود فروغی ...، ویراستـﮥ حبیب لاجوردی (برای طرح تاریخ شفاهی ایران، از آن مرکز مطالعات خاورمیانـﮥ دانشگاه هاروارد)، چ: 1، تهران: صفحـﮥ سفید، 1387.
مقالات ادبی، جلالالدّین همائی، ج 1، چ: 1، تهران: مؤسّسـﮥ نشر هما، 1369.
مقالات فروغی، محمّدعلی ذکاءالملک، 2 ج، چ 2، تهران: توس (با همکاری مجلّـﮥ یغما).
مقالات فروغی دربارة شاهنامه و فردوسی، به اهتمام حبیب یغمائی، چ: 1، تهران: انجمن آثار ملّی، 1351.
منتخب شاهنامه، به اهتمام محمّدعلی فروغی و حبیب یغمائی، بیجا، بینا، بیتا.
(این چاپ با I.B.M از روی چاپ اصل حروفنگاری شده و ناشر ـ گویا: بتعمّد ـ مشخّصات خود را پنهان داشته است.
عجالةً از بس مخازن کتابخانههای «پایتخت فرهنگ و تمدّن ایران» غنی و سهلالوصول است!!!، جز بدین چاپ مرا دسترس نبود؛ و العذر عند کرام النّاس مقبول).
مینوی و شاهنامه، تهران: بنیاد شاهنامـﮥ فردوسی، 1356.
نارسیده ترنج (بیست مقاله و نقد دربارة شاهنامه و ادب حماسی ایران)، سجّاد آیدنلو، با مقدّمـﮥ دکتر جلال خالقی مطلق، چ: 1، اصفهان: نقش مانا، 1386.
نصف جهان فی تعریف الاصفهان، محمّد مهدی بن محمّدرضا الاصفهانی، به تصحیح و تحشیـﮥ منوچهر ستوده، چ: 2، تهران، مؤسسـﮥ انتشارات امیرکبیر، 1368.
نقد حال، مجتبی مینوی، چ: 3، تهران: انتشارات خوارزمی، 1367.
نگین (مجلّه)، س 10، ش 120، سی و یکم اردیبهشت 1354؛ و: همان س، ش 122، سی و یکم تیرماه 1354.
هزارة فردوسی، چ: 1 (افست)، تهران: دنیای کتاب، 1362.
یغما (مجلّه)، س 2 و 15 و 19 و 24 و 28 و 29.