. خوشبختانه در چند سال اخير، چاپهاي منقح و جديدي از متون مهم تاريخي دوره تيموري به بازار نشر عرضه شده كه به ويژه بايد از تاريخ روضةالصفا و منتخبالتواريخ معيني ياد كرد كه به اهتمام زوج فرهيخته، جناب آقاي جمشيد كيانفر و سركار خانم پروين استخري در اختيار پژوهشگران قرار گرفته است.
يك رساله خطي
در جزو كتب يا به اصطلاح مخطوطات كتابخانـﮥ ملي جمهوري اسلامي ايران نسخهاي است بياضي در 768 [384 برگ] با خطي ناخوش ولي نسبتاً خوانا كه قسمت اعظم آن يعني از آغاز تا صفحه 490 شرح تاريخ كشور روسيه است و ذكر سلطنت كاترين دوم مشهور به كبير و تفصيل اوضاع سياسي و اجتماعي كشور روسيه و پس از آن صورت قرار داد صلح قينارجه بين روسيه و عثماني است در سال 1774 م برابر با 1188ﻫ.ق. فصل يا بهتر بگوييم سومين قسمت مطالب اين مجموعه «در بيان كيفيت مملكت قريم (كريمه) و انقراض دولت سلسله چنگيزيه (خانات كريمه)» تا صفحه 567. قسمت چهارم فصلي است «در فضيلت علم تاريخ» از كتاب احمد جودت افندي تا صفحه 575 كه ظاهراً ناقص است و تا صفحه 653 افتادگي دارد و قسمت بعد فصلي است در بيان كيفيت مرض آبله از صفحه 659 تا 670 و قسمت پاياني تفصيلي است «دربيان بعضي اصطلاحات و تعبيرات كه به علم جغرافيا منسوب است» كه در حقيقت جغرافياي طبيعي اروپاست.
مولف كتاب در مقدمه ضمن معرفي كوتاه از خود علت تاليف كتاب را به تفصيل بيان میكند:
«اين بنده درگاه خلايق پناه سليمان بن حسينقلي خان دنبلي، در عنفوان جواني كه هنگام تحصيل لذايذ و كامراني است، حاصل زندگاني را كه عمر گران مايه و نعمت بلندپايه بود صرف خدمت ملوك و سلاطين نمود و در ازاء خدمت به كمال اشفاق و نعم متنعم گرديد و انواع غايت (عنايات) شاهانه و مراحم خديوانه را با اين كه اين بنده درگاه خود را سزاوار آن نميدانست نسبت به خود ديدم و در آخر عمر به خود انديشيدم كه در زمان شباب با آن كه نفس را همواره تحصيل لذايذ مقتضي بود از تحصيل علوم آني را غفلت نكردهاي و در سفر و حضر زماني را به بطالت و بيكاري نگذرانيدهاي در اين آخر عمر حيف است كه چون فلان بهمان تنبلي را شعار و كاهلي را دثار خود سازي و به آسايش بدن و آرامش تن پردازي. غيرت جبلي و عصبيت فطري مانع از آرام و سكون شده محرك آمد كه اين ضعيف ناتوان چيزي از خود باقي گذارد كه خللي بر آن وارد نيايد. اين كه از اول شباب ميلي به علم تاريخ از ساير علوم بيشتر و استحضار از مراتب احوال سلف از باقي رسوم زيادتر داشتم عرض گماشتم كه برخي از احوال پيشينيان و بعضي از رويداد دانشوران را بر وجه ايجاز و اختصار در سلك تحرير درآورم. طبع سليم مانع آمد به واسطه آن كه كتب تواريخ متداوله في ما بين مورخين ايران ـ صانهاالله عن الحدثان ـ بجز همان ذكر احوالات چند طبقه معدود از سلاطين كه بيشتر اوقات در مملكت ايران سلطنت نمودهاند چيزي مندرج نيست و مورخين نيز از كثرت تاليف و زيادتي تصنيف و نقل از كتابي به كتابي با تغيير اسم به جايي رسانيدهاند كه ديگر نقل و تحويل آن اخبار سخن دوباره به حرف شنيده را میماند خواهد بود لهذا ترك آن قاعده را لازم دانسته به مضمون لكل جديدلذه پيشنهاد خود ساخته در مقام آن برآمدم كه كتاب تازهاي به چنگ آورم و خود را به رجوع آن مشغول دارم. انفاق تاريخ كترينه [كاترين] امپراطوريچه [امپراطريس] دولت روسيه كه در السنه اهل ايران به خورشيدكلاه اشتهار دارد از مخدومي به دستم افتاد. از مطالعه آن بسي لذت بردم و بر اوضاع آن سامان اطلاعي حاصل نمودم. ديدم تاريخي است بغايت بديع كه حاكي بر انساب سلاطين روسيه و قدر وسعت ممالك آنها و دال بر قوت بري و مستلزم بر شوكت بحري و صلح و جنگ و نام و ننگ و تدبير در مملكت گيري و لشكركشي و دشمن كشي و تمهيد در آبادي و تعمير بلاد و سعي تمام در تربیت عباد نمودهاند شایق گشتم که چون به لسان ترکی روسی سمت تحریر یافته بود به زبان فارسی ترجمه نمایم تا عامه ناس از مطالعه کنندگان بهره و حظی خاص دارند و اطلاع تام و استحضار مالاکلام بر احوال و کیفیات جمیع سلاطین اروپا و روم، سیما دولت روسیه به هم رسانند. لهذا درحال تفرق بال و تشتت احوال که پریشانی اقصی الغایه و بی سامانی که فوق النهایه بود به تاریخ سنه 1271 هجری ترجمه کتاب مسطور را درظرف هشت ماه هلالی به انتها رسانیدم. اگرچه نقل بالمعنی و ترجمه عبارت بعینها کمال صعوبت را دارد و ارباب این صنعت و اصحاب این حرفت، عالم به این مشقت میباشند، ولی بحمدالله الرحمن به نوعی ترجمه شده است که شبههای باقی نمانده و ترکی اتفاق نیفتاده، امید که ناظران درصورت ملاحظه به قلم عفو در مقام اصلاحش برآیند.»
چند نکته دراین مقدمه وجود دارد که اشاره بدانها بسیار لازم مینماید. مولف کتاب خود را سلیمان بن حسینقلی خان دنبلی معرفی میکند. دنبلیها یا به تعبیری دنابله را به خوبی میشناسیم. دسته ای از کردان یزیدی بودند که در آذربایجان رحل اقامت افکنده و صاحب نفوذ و قدرت بلکه حکومتی در حد سلطنت شده بودند و اگر آقامحمدخانی پیدا نمیشد و در راه ایجاد یک دولت مرکزی منسجم نمیکوشید و با فارس و کرد و ترک در نمیافتاد، خاندان دنبلیها در تبریز حکومتی مستقل و مستمر مییافتند. ولی
ماکان ما يتمنی المرء یدرکه
|
|
تجری الریاح بمالا تشتهی السفن
|
این جا قصد ندارم و فرصت هم ندارم که به تشریح تاریخ دنبلیها بپردازم فقط بدین اکتفا میکنم که غرض از کردهای یزیدی جمعی از کردانی هستند که ظاهراْ درباره مولا علی بن ابی طالب غلو میکنند و به اصطلاح از غلاة هستند و در تهران آنان را علی اللهی میخوانند و درحالی که آنان خویشتن را «اهل معرفت» میشمارند و نسبت یزیدی هم صورت شکسته و تحریف شده ای از کلمه یزت و ایزد و یزدان و هیچ ربطی به یزید ستمگر بی شرم اموی ندارد.
باري دنبليان ظاهرا در اواخر قرن ششم يا اوايل قرن هفتم از كوههاي سنجار به اين سرزمين يعني ايران عزيز آمده و در اطراف خوی مسكن گزيدهاند و به تدريج در منطقه نفوذي و مكانتي يافتهاند كه سزاوار آن بودهاند. تاريخ اين قوم مكتوب و معلوم است و هركه خواهد به كتب مربوط مراجعه كند.آنچه مهم است اينكه بعد از نادر كه كشور ما دچار هرج و مرج شد، دنبليان قدرت بيشتري در آذربايجان يافتند. چنانكه در سال 1177ق كه كريم خان به آذربايجان آمد، احمدخان دنبلي را عنوان خاني و حكومت خوي بخشيد و او را به حكومت منطقه منصوب نمود و تنها به گروگان گرفتن اكتفا كرد زيرا او بر خلاف نادر اعتقادي به جنگ و خونريزي نداشت و تصور میكرد كه رسالتي دارد تا پس از بيست سال حكومت خونين نادر و بيست سال هرج و مرج كشور و تركتازي مدعيان سلطنت، براي مردم امنيت و آسايشي فراهم آورد تا نفسي بكشند و بهتر بگوييم نفسي تازه كنند. الحق مردم آذربايجان هم روزكي چند در حكومت وي نفسي كشيدند و آسايشي احساس كردند.
اما باز هم روزگار آبستن حوادث بود. چنانكه نخست خدادادخان برادر زادهاش كه از جانب وي حاكم تبريز بود عصيان كرد و مدتي بعد ديگر پسران شهباز خان برادر احمد خان در يك شنبه 14 ربيع الاول سنه 1200 قصد جان وي كردند و او را به قتل آوردند و ظاهرا در اين توطئه، دست آقا محمدخان قاجار دركار بوده كه ميخواسته ازجانب وي كه مردي شجاع ومتنفذ و محبوب بود، بي آنكه دست به شمشير و تير برد رهايي يابد. سي وهشت روز بعد پسران شهبازخان يعني كشندگان وي نيز كشته شدند و حكومت به حسينقلي خان آخرين امير مستقل دنبلي رسيد و او كه در نزاع پردامنه آقا محمد خان با حريفان خويش كوكب بخت اورا فروزانتر از ديگران میديد دست اطاعت به خان قاجار داد از جانب وي امير الامرا بيگلربيگي دارالسلطنه تبريز و خوي و قراجه داغ و مرند شد و تا 1211 كه آقا محمد خان در پاي قلعه شوشي كشته شد در همين سمت بود.
فتحعلي شاه جانشين آقا محمدخان ابتدا سرداري آذربايجان را به جعفر قلي خان برادر حسينقلي خان داد ولي چون او بر شاه قاجار ياغي شد باز حسينقلي خان را بركشيد و حكومت داد. اما جعفر قلي خان مدعي سر سختي بود و همين كه سردار سپاه فتحعلي شاه، سليمان خان از آذربايجان به تهران بازگشت بار ديگر به خوي حمله برد. جنگ بين دوبرادر در رجب 1213 درگرفت و حسينقلي خان از جنگ فاتح بيرون آمد. اما دو ماه بعد در سي و پنج سالگي درگذشت. حسينقلي خان دختر ابراهيم خليل خان جوانشير را در حباله نكاح داشت.
خواهر آن زن نيز به نام آغابيگم خان در ازدواج فتحعلي شاه بود. بعدها فتحعلي شاه دختر حسينقلي خان را براي براي پسر خويش محمد تقي ميرزاي حسام السلطنه گرفت. ظاهراً سليمان خان مولف كتاب پسر همان حسينقلي خان است ولي ظاهرا از بطن دختر فتحعلي خان افشار ارومي، زيرا به انتسابش به خاندان سلطنت اشاره نكرده بلكه از ((تفرق بال و تشتت احوال ))و از(( پريشاني اقصي الغايه و بي ساماني فوق النهايه )) خويش ياد كرده و بايستي هم چنين باشد. زيرا جعفر قلي خان دنبلي، پس از مرگ برادر خود حسينقلي خان به خوي آمد، به حكومت نشست و با عباس ميرزا كه از جانب پدر به وليعهدي و فرمانروايي آذربايجان به تبريز آمده بود در افتاد و شكست خورد و به روسها پناه برد و قاجارها نيز دار و ندار او و ديگر بزرگان دنبلي را به مصادره گرفتند و از آن شوكت پيشين دنبليها جز ويرانه هايي از خانه وكاشانه ايشان باقي نماند و افراد آن خاندان به((تفرق بال و تشتت احوال )) گرفتار آمدند و مولف ما نيز از اين سرنوشت مستتثني نبوده است، بگذريم.
انشاي كتاب مترجم و مولف اين مجموعه بسيار خوب و ساده و سهل وروان است و هيچگونه شباهتي به ديگر كتابهاي قاجاري كه كم وبيش آميخته به صنايع ادبي و بدايع لفظي و معنوي است ندارد و اين میرساند كه وي در مدارس جديد در ايران وعثماني درس خوانده نه در محضر اديبان ومنشيان و استادان عربيت و ادبيت، زيرا نثرش روان و خالي از هر گونه حشو و نشو و زوايد است و در انتخاب لغات متداول فارسی و دوری از آوردن کلمات ثقیل و دشوار عربی بسیار شبیه است به نثر محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در کتابهایی که به قلم خود نوشته شده است مثل خلسه و روزنامه خاطرات، نه مطلع الشمس و المأثر و الأثار که تحریر شمس العلمای عبدالرب آبادی است و اگر اشکالی در کتاب میبینیم، طرز تلفظ ترکی کلمات و اعلام و اماکن اروپایی مثل همین کترینه (کاترین) و...
کار مهمی که مترجم دنبلی درین کتاب انجام داده است این است که وقایع روسیه را پس از مرک کاترین تا روی کارآمدن الکساندراول و به تعبیر دیگر دوران کوتاه سلطنت پل (پاول) اول را از مراجع دیگر فراهم آورده تامطلب گسستگی نیابد بدین گونه:
چون این کتاب تاریخ کترینه امپراطوریچه دولت روسیه میبود، مولف تاریخ مسطور، بعد از وفات کترینه، حادثاتی که در ایام حیات او واقع شده بود همان وقایع را بی کم و بیش قلمی نموده بود، از پسر پاول چیزی بیان ننموده بود و از احوالات علکساندر (الکسندر) پسر پول چیزی ذکر نکرده، مختصری از احوالات آن دو امپراطور از کتب تواریخ دیگر اخذ کرده دراین ورقه مجملی از ذکر آنها مناسب نمود. خلاصه امپراطوری پاول در ممالک روسیه چهارسال و چهارماه بود. درحال حیات و ایام سلطنت امرعمده و کاربزرگی ازاو به عرصه ظهور نیامده بود که قابل تالیف تاریخ علی حده باشد. احوالی که از او شایسته تحریر میبود این چندفقره بود که قلمی میشود.
سپس به شرح اقدامات او پرداخته و اتحاد او با ناپلئون بناپارت را یادکرده که چگونه قراربود به یاری ناپلئون سپاهی فراهم آورد و از راه ایران به هند حمله کند و میدانیم که همین طرح او موجب شد که سفیر انگلستان در سن پطرزبورغ به توطئه پردازد و دراین توطیه پاول (پل) کشته شد و پسرش الکساندر اول یا به نوشته کاتب نسخه علکساندر بر تخت سلطنت نشیند و با ناپلئون بناپارت در آویزد.
موضوع اصلی مجموعه هم که تاریخ کاترین کبیر باشد، آغازشده با شرح تحولات تاريخي روسيه از روز نخست تا ورود رومانوفها به صحنه و خلاصه مقدمات روي كار آمدن كاترين دوم. ظاهرا كاترين دوم و سلطنت طولاني و پر ماجراي او كه عصر توسعه و قدرت روسيه در همه زمينههاي سياسي، نظامي، علمي، ادبي و صنعتي است با تاريخ ايران ارتباطي ندارد و چه خوب شد كه اين ارتباط او با ايران صورت نگرفت والا احتمال فراوان بود كه كارها از لون ديگر شود.
توضيح آنكه كاترين در صدد بود به ايران حمله كند و قشوني مجهز براي اين كار آماده ساخته بود و فرماندهي اين سپاه نيرومند را به افسري سپرده بود به نام والرين زوبوف كه در بين ايرانيان به قزل اياغ شهرت دارد و ظاهرا علت اين اشتهار آن است كه وي پاي مصنوعي داشته است. اما اين كه چرا فرماندهي اين سپاه به وي داده شد خود امري جالب توجه است و آن اين كه كاترين چنانكه گفتهاند و نوشتهاند به مصاحبت و معاشرت بلكه مباشرت با جوانان زيبا روي ظرافتي آميخته به صراحت داشته و يكي ازعشاق آن ملكه ـ كه در آن روزها پيري فرتوت بود ـ جواني بود به نام پلاتون زوبوف برادر والرين زوبوف. كاترين براي جبران محبتهاي پلاتون و سپاسگذاري از خدمات شبانه روزي وي، فرماندهي سپاه مامور ايران را به «والرين» واگذار كرده بود. اصل قضيه اين بود كه پلاتون براي آن كه خود را بيشتر در دل معشوقه فرتوت جا كند، در گوش او زمزمهها كرده بود كه ايران در شرايط هرج و مرج است و تسخير آن به آساني صورت ميپذيرد و بهتر است كه «عليا حضرت كارتين» والرين را مامور اين خدمت كند و كاترين بدين كار تن در داد و به خواست افسر جوان سواره نظام گردن نهاد. عشق از اين بسيار كرده است و كند.
جزئيات امر در كتب تاريخ مضبوط است و آنچه قابل ذكر است اين كه آقامحمدخان از اين امر آگاه شده و سخت دچار نگراني شده بود. زيرا در حملـﮥ پيشين به تفليس وي با نيروي ناتوان اميران و به اصطلاح حكام محلي گرجستان روبرو شده بود تا با ارتش مجهز تزارين معروف كاترين كبير كه قسمتي از لهستان را تصاحب كرده و سپاه عثماني را درهم شكسته بود.
سپهر در ناسخ التواريخ اين نگراني شديد را به زيباترين صورتي توصيف كرده مجملاً اين كه مينويسد شبي كه عازم گرجستان بود و ضمناً اين خبر را شينده بود، كنار منقلي نشسته بود و تا صبح در انديشـﮥ آميخته به وحشت خود، زغالها را مرتباً ميچيد و برهم ميزد و دوباره ميچيد تا بانگ اذان صبح برخاست و او با خشم و نگراني تمام، انبر را به درون زغالها پرت كرد و بي اختيار گفت كه: خدايا مرا با آن «ضعيفه» روبرو مكن. و چون گاهي دعاي ستمكاران و خونريزان هم در درگاه الهي مورد قبول قرار ميگيرد، در همان روزها خبر مرگ كاترين رسيد و جانشين او به نام پل اول از حمله به ايران سر باز زد شايد هم براي آنكه از ديدن والرين زوبوف كه يادآور «سروان سوار پلاتون زوبوف» يعني محبوب و سوگلي مادر خود كاترين آسوده شود. بخت واقعا با آقامحمدخان يار بود. زيرا اگر آن روبرويي صورت ميگرفت شايد بلكه مسلماً شكست ايران از روسيه در روزگار آقا محمدخان رقم ميخورد. اما روزگار اين داغ ننگ را بر چهرة فتحعلي شاه زد.
يك نكتـﮥ قابل ذكر ديگر اينكه مؤلف مينويسد كه كاترين «در السنـﮥ اهل ايران اشتهار به خورشيد كلاه دارد» وي در اين مورد سخني به خطا نگفته بايد دانست كه كه كاترين تنها نيست كه به «خورشيد كلاه» در ميان ايرانيان شهرت يافته بلكه همـﮥ تزارهاي مؤنث يعني زناني كه در روسيه به مقام سلطنت رسيدهاند، در ايران عنوان خورشيد كلاه يافتهاند منجمله اليزابت پترونا و آنا ايوانونا كه معاصر نادر بودهاند. اين نكته نيز شايان توجه است كه فتحعلي شاه نيز يك دختر خود را «خورشيد كلاه» ناميده بود همان دختري كه همسر علي محمدخان نظام الدوله پسر عبدالله خان امين الدوله پسر حاج محمدحسن خان صدر اصفهاني شد و همراه به عتبات مهاجرت كرد و شرح آن داستان را سلطان احمد ميرزا عضدالدوله در كتاب خود به نام تاريخ عضدي به تفصيل آورده است.
آنچه بيش از اين گفتني است آن كه در آغاز نسخه خط و امضاي دكتر مهدي بياني به چشم ميخورد: «خريداري كتابخانـﮥ ملي بهمن 1324 م بياني» و مسلماً آمدن نام و امضای وی در آغاز کتاب از آن بوده که بیانی یا بهتر بگوییم شادروان دکتر مهدی بیانی در آن روزگار رئیس کتابخانه ملی بوده و این کتاب و شاید کتابهای دیگر را او برای کتابخانه ملی خریده است. مهدی بیانی همان خط شناس و خطاط و نسخه شناس و دانشمند معروف است که چهار جلد کتاب نفیس تاریخ خوشنویسان و چند کتاب دیگر از او باقی مانده.خدایش رحمت کناد.
اما از صاحب اصلی نسخه نیز نشانی در این مجموعه موجود است که مهرش در صفحه پایانی کتاب دیده میشود با خطی خوش بدین صورت اورنگ شیرازی وصال که به شیوه مردمان تربیت شده مردمان روزگار گذشته نام وصال را بر نام خود مقدم داشته و نوشته است وصال شیرازی اورنگ با کلماتی بروی یکدیگر.
اورنگ شیرازی پسر میرزاابوالقاسم فرهنگ است پسر میرزامحمدشفیع معروف به میرزا میرزاکوچک وصال شیرازی شاعر معروف و عارف بزرگوار قرن سیزدهم. سید احمد دیوان بیگی درباره او نوشته «همنام عم مرحوم خود میرزامحمود حکیم است و ولادتش در سال هزارودویست وهشتادو شش اتفاق افتاده و اکنون در اول جوانی است » میرزا احمد ظاهرا بعد از سال 1310 درگذشته و از شعرایی یاد کرده که بین سالهای 1195 تا1310 زیستهاند. بنابراین در سال 1310 که ظاهراً سال پایان گرفتن حدیقةالشعراء بوده وی جوانی بیست و چهارساله بوده است.
از میرزای فرهنگ دو پسر مانده و سه دختر. پسربزرگترش همین میرزامحمود است که اورنگ تخلص میکره و نام دومین پسرش محمد است با تخلص آهنگ.
این نکته آخرین را هم بگویم و بگذرم و آن این که خطاط و نویسنده و باصطلاح کاتب این رساله در طی کتاب از روزگار شکایتی و از خوانندگان طلب معذرتی کرده که جالب توجه است و به نظر میرسد که مثل همه اهل تنگدست ولی با آبرو و مأخوذ به حیا بوده و در روبایستی به تحریر کتاب پرداخته و طبعاً از مزد خود دلتنگ بوده و این دلتنگی خود را به نحوی در طی تحریر کتاب آورده است. مثلاً یک جا نوشته است:
جناب کاتب آقای شیخ ابوالقاسم از اخیار منتشر عین اثناعشری شما را اگر اجرت کتابت هم ندهد، کمال ممنونیت ازو داشته باشید. یقین است کاتب خود کمال بندگی و رضامندی از جناب شیخ مسطور دارند.فی چهارشنبه دهم جمادی الثانیه 1300.
و درصفحه پایانی کتاب نیز چنین نوشته:
خداوند مرحمت کند والدین کسی را که کاتب را فحش نگوید چرا که خیلی مختصر اجرت برده است.
ظاهرا به انتقام ناخن خشکی مولف یا سفارش دهنده بود که کاتب متناسب با مقدار پول کتاب را نوشته یعنی چون مزد کتابت کم بوده او هم چندان هنری به کار نبرده و چندان خوب تحریر نكرده و شاید هم به همین علت بوده که الکساندر را علکساندر نوشته. در هر حال خداوند کریم همه رفتگان را بیامرزاد.
. احمد جودت پاشا (1823ـ1895) مورخ سرشناس عثماني. براي اطلاعات بيشتر در مورد اثر وي رجوع شود به مقاله «راهنماي مورخان» در مزدكنامه، ج 2، ص 635 .