Menu

انتقاد بر یک تصحیح «شایسته و انتقادی»! (نقدی بر دیوان حسن دهلوی)

نویسنده: فرزاد ضیایی حبیب‌آبادی

مقدمه

 چندي است ديوان امير حسن دهلوي ـ شاعرهای قرن هفتم و هشتم ﻫ.ق. به تصحيح آقايان سيد احمد بهشتي شيرازي و حميد رضا قليچ‌خاني توسط انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگي به بازار كتاب عرضه شده است. اين ديوان نيز ـ علي الرسم‌ ـ با پيشگفتاري از آقاي دكتر توفيق ﻫ. سبحاني (عضو شوراي علمي انجمن آثار و مفاخر فرهنگي) آغاز مي‌شود. در اين پيشگفتار، آقاي دكتر سبحاني، ابتدا مبلغي در باب ارتباط فرهنگي و روحي مردم ايران و هند سخن گفته و آنگاه به اصل مطلب يعني احوال و آثار حسن دهلوي پرداخته‌اند:

... در ميان شاعران عصر خلجيان و اتفاقاًََ معاصر با امير خسرو دهلوي، شاعري به نام حسن سجزي مي‌زيست كه با امير خسرو دوستي داشت. امير نجم الدين حسن بن علاء سجزي در شعر فارسي مقامي دارد كه سعدي هند خوانده شده است... او خود تصريح كرده كه در (بداؤن) بَدايون هند به دنيا آمده است ... حسن سجزي را بعد از امير خسرو دهلوي بزرگترين شاعر هندوستان در قرن 8ـ7 ﻫ.ق. و يكي از شاعران بسيار تواناي زبان فارسي بايد دانست ... حسن دهلوي بيش از پنجاه سال داشت كه به خدمت حضرت خواجه نظام­الدين اوليا رسيد. اگر تولد او را بين سالهاي 649ـ650 ﻫ. بدانيم، در 57 سالگي ...  به گردآوري سخنان نظام الدين اوليا ... پرداخت ... و كتابي به نام فوائد الفؤاد تاليف كرد كه از نظر نظم مطالب و حسن سليقه در ترتيب و تبويب در نوع خود بي‌نظير است ... شنيده‌ام يا خوانده‌ام و اكنون راوي يا مأخذ را به خاطر ندارم1 كه امير خسرو باري گفته است كه كاش همه آثار من از آن حسن سجزي بود، من فوائد الفؤاد را داشتم ...» (پيشگفتار، صص سه و چهار).

پيشگفتار انجمن با اشاره به هنرمندي و هنرنمايي آقاي سيد احمد بهشتي شيرازي پايان مي‌پذيرد:

به‌گزيني خود هنر است. جاي سپاس و تقدير است كه آقاي احمد بهشتي شيرازي با برخورداري از اين هنر، ديوان حسن سجزي را براي تصحيح برگزيده‌اند و آن را به شيوه دقيق و علمي [چنانكه خواهيم ديد!] تصحيح كرده‌اند ... انجمن آثار و مفاخر فرهنگي اميدوار است كه با چاپ اين كتاب در شناساندن يكي از حاميان زبان فارسي در بيرون از مرزهاي جغرافيايي، ديني را ادا كرده است (همان، ص چهار).

بعد از پيشگفتار انجمن، مقدمـﺔ مصححان آغاز مي‌شود. در اين مقدمه ابتدا به سال تولد حسن دهلوي (650 ق) مولد و منشأ و مدفن وي (بَدايون، دهلي، دولت آباد) زمان درگذشت شاعر (738 ق) و آثار منثور حسن دهلوي اشاره شده است. پس از آن به نوآوريهاي حسن، صنايع بديعي در شعر او، مفاهيم و موضوعات شعري، پيشينيان و معاصرين حسن در آثارش و نسخه ­شناسي و روش مقابله و تصحيح متن پرداخته‌اند. در مورد نسخه‌ها و چاپهاي مورد استفاده خود نوشته‌اند:

1. ديوان حسن دهلوي به تصحيح مسعود علي محوي كه به سال 1352 ق در حيدر آباد دكن به چاپ رسيده است. اين نسخه چاپي اساس كار قرار گرفته و با علامت H [كه در ديوان، ح آمده، نه H] مشخص شده است... ضعف آن چاپ! تنها در ارايه ندادن نسخه بدلها (اختلاف نسخ) و به اصطلاح ادبا، انتقادي بودنِ آن است ... .

2. ديوان حسن دهلوي كه از نسخه‌اي خطي متعلق به كتابخانه سالتيكوف شيدرين در لنينگراد است و در سال 1990 ميلادي در دوشنبه تاجيكستان عيناً به چاپ رسيده است ... ظاهراً در سال 1022 ق كتابت شده و در متن حاضر با حرف (ت) نشان داده شده است. 

3. نسخه خطي كتابخانه آستان قدس رضوي به شماره 16485. در آستر بدرقه اين كتاب يادداشتي ديده مي‌شود به اين مضمون كه: در اين ديوان اشعار بسياري هست كه در چاپ هند وجود ندارد ... . اين نسخه پس از چاپ هند، صحيح‌ترين نسخه‌هاست... . علامت آن در متن حرف (ق) است.

4.  نسخـﺔ خطي كتابخانه ملك با شمارة 5560 كه نستعليق خواناي سده دهم است ... علامت آن در متن حاضر، حرف (ك) است.

5. نسخـﺔ خطي كتابخانـﺔ ملك به شمارة 5268 كه نستعليق عالي سده دهم است ... و با حرف (ل) نشان داده شده است.

6. نسخـﺔ خطي كتابخانه مجلس شورا با شمارة 6194 كه نستعليق قديمي متمايل به تعليق دارد. به خط علي ميزاني طباخ در سال 919 ق ... اين نسخه مغلوط و نا مستندترين نسخه، نسبت به نسخ ديگر است ... و در متن با حرف (م) نشان داده شده است.

7. گزيده غزليات حسن دهلوي متعلق به احمد بهشتي كه در حدود قرن دهم كتابت شده است ... در متن ديوان با حرف (پ) مشخص شده است. (همان، صص سي و نه تا چهل و دو).

در سطور پاياني مقدمـﺔ مصححان چنين آمده است:

... جاي شكر و خوشحالي است كه اين ديوان براي نخستين بار در ايران چاپ و منتشر مي‌شود و اشعار سخنور گرانقدري چون حسن دهلوي (كه حقش بر گردن تمام فارسي زبانان است) به شكلي شايسته و انتقادي در دسترس علاقه‌مندان فرهنگ و ادب فارسي قرار مي‌گيرد... .

 

كارِ تقريباً تمام شده!

آخرين سخنان آقاي بهشتي شيرازي تحت عنوان «تكمله‌اي بر گزارش كار» چنين است:

در سال 1371 ديوان حسن دهلوي از روي نسخه چاپ سنگي حيدر آباد دكن كه بر اساس چندين نسخه خطي معتبر فراهم آمده توسط اين فقير و دوستم آقاي علي اصغر عطاءاللهي بازنويسي و در انتشارات روزنه حروفچيني شد. اين نسخه، همچنين با نسخه خطي گزيده ديوان حسن دهلوي (متعلق به نگارنده) و نسخه خطي چاپي تاجيكستان ... مقايسه گرديد. در آن زمان به جهت مشغله زياد و تحرير شرح جنون [نَعْوذُ بِاللهِ مِنً قَضاءِ السوءِ!] نسخه حروفچيني شده انتشارات روزنه، به همراه نسخه خطي خودم، نسخه خطي چاپي تاجيكستان، نسخه چاپ سنگي حيدر آباد دكن، مجله هلال شماره 3 ج 3 و ... را در اختيار آقاي قليچ‌خاني قرار دادم و از ايشان خواستم كه كار تقريبا تمام شده [!] را به انجام رسانند ... . آقاي قليچ‌خاني همه اشعار حروفچيني شده و يكبار غلط‌گيري شده را روي صفحاتي چسباندند و گزارش نسخه بدلها را بيرون كشيدند و اين مجموعه فراهم آمد ... (همان، صص چهل و چهار).

باري ديوان حسن دهلوي شامل 901 غزل، 126 قصيده، يك ترجيع بند و يك تركيب بند، 19 قطعه، 2 بيت متفرقه،29 مثنوي (كه فقط در نسخه ح وجود دارد) 106 رباعي و 5 فهرست است؛ و ما، در اين مقاله، شيوه دقيق و علميِ تصحيح اين ديوان را ـ كه آقاي دكتر سبحاني در پيشگفتار انجمن بدان اشارت فرموده‌اند ـ بررسي مي‌كنيم تا نشان دهيم «اشعار سخنور گرانقدري چون حسن دهلوي (كه حقش بر گردن تمام فارسي زبانان است)» چگونه ـ به زعم مصححان ـ «به شكلي شايسته و انتقادي» چاپ شده است: !  ضمناً یادآور می‌شویم که در آخرین مراحل چاپ این مقاله، در چاپ دیگر از دیوان امیرحسن دهلوی (1. چاپ دکتر نرگس جهان؛ 2. چاپ دکتر مریم خلیلی جهانتیغ به دست نگارندة این سطور رسید که در چند موضع سودمند افتاد.)2

 

الف: ترجيح نسخه بدلها بر متن

1. ترك من بين دامي از شب ساخته مهتاب را
 

 

بر سر لشكر نگهبان كرده مشك ناب را
 

 

(غزل 5)

نسخه بدل (ت): بر سر شكّر ... و همين وجه درست مي‌نمايد؛ چه، شكّر استعاره از لب معشوق است و با مشك هم تناسبي دارد. مصراع دوم ـ بدين ترتيب ـ اشاره دارد به فروريختن زلف معشوق بر چهره او كه لب (= شكّر) نيز بخشي از آن چهره است.

 

2. اي غره چون ماه نو رونق فزوده عيد را
 

 

لعل تو بگشاده دري، هم فتح هم تاييد را
 

 

(غزل 12)

(ت: ماه تو [با دونقطه] م: اي چهره چون ماه تو [با دو نقطه]) چنانكه ملاحظه مي‌شود در مصراع نخست، پس از ماه، «تو» (با دو نقطه) درست است. هم از نظر معني و هم به قرينه مصراع دوم: لعلِ تو ...

 

3. حسن تو از ظرفايي زياده‌گوي مباش
 

 

بلي فضول نبوده است صرفه ظرفا
 

 

 (غزل 33)

(م: حرف) اين نسخه بدل ظاهراً تحـريف «حـرفت» است، زيرا بيت مورد بحث، هم در مقـدمه (ص چهارده) و هم در قصيده 12 (ص 433) تكرار شده و در هر دو موضع، «حِرفَتِ ظُرفا» آمده است. بنابراين بجاي صرفه (با صاد) حرفه يا حرفت، (هر دو با حاء حطّي) درست است.

 

4. من در نماز وقت خود از ياد قامتش
 

 

موذن هنوز منتظر وقت قامت است
 

 

(غزل 68)

(ح: وقت خوش) يعني در نماز، از ياد قامتش، وقت من خوش بود. وقتْ خوش همان است كه امروز مي‌گوييم از ديدارتان، خوش وقت شدم.

 

5. حسن است مرغ دامت، مكنش به هجر بسمل
 

 

كه نكوتريت از وي دگريت مي‌نيفتد
 

 

(غزل 220)

(ك: كه كبوتري به از وي ـ ب، م: كه نكو نَواتَر از وي) ضبط متن به دليل داشتن دو ياء نكره و نيز دو ضمير متصل ت در نكوتريت و دگريت از نظر دستوري و بالتّبع از نظر معنايي، درست نيست. نسخه ك (كبوتري) نيز ياء نكره دارد. بنابراين گويا نسخه‌هاي ب و م (نكو نواتر از وي ...) درست باشد.

 

6. چو زنده ماندم بي‌روي تو، بدانستم
 

 

كه بعضي آدميان تنگدل همي باشند
 

 

 (غزل 325)

آيا ضبط نسخه‌هاي م، ب و ت (= سنگدل) درست نيست؟ و آيا اين همان مضمون نيست كه شاعري ديگر، آن را چنين پرورده است:

شبهاي هجر را گذرانديم و زنده‌ايم
 

 

ما را به سخت جاني خود اين گمان نبود3
 

 

ضمناً در مصراع دوم بيت مورد بحث «بعضِ» به جاي «بعضي» درست­تر است. 

 

7. به پيش قاضي دل ماجراي خود گفتم
 

 

مراد عشق بتان را ملازمت فرمود
 

 

 (غزل 340)

معناي مصراع دوم براي نگارنده اين سطور روشن نيست، مگر اينكه بجاي مراد ضبط نسخه‌هاي ب و ك (= مرا و ...) را بپذيريم، يعني: مرا و عشق بتان را ملازمت فرمود.

 

8. به وقت فال، حسن را قد تو در نظر آمد
 

 

سزد كه كار دو عالم بر آستينْش برآيد
 

 

 (غزل 384)

(ب، ك: به راستيش) و همين وجه درست است. شاعر مي‌گويد: شايسته است كه كار من در دو عالم راست گردد، زيرا هنگام فال گرفتن، قد راستِ تو در نظرم آمد.

 

9. باد خوشبوي همي آيد و گردي چو عبير
 

 

مگر آن ترك مرا خواست هواي نخجير
 

 

 (غزل 435)

(ب: هست ـ ك: خاست) در اينجا هم هر دو نسخه بدل درست و ضبط متن نادرست است.

 

 

10. دل پيش‌دار و از سر زلفت شبي دراز
 

 

آن طاقت از كجا كه به پايان رساندش
 

 

 (غزل 465)

(م، ت: پيش دارد ار (از)) و همين وجه درست است. بيت مي‌گويد: دل از سر زلفت شبي دراز در پيش دارد و او را آن طاقت نيست كه اين شب دراز را به پايان رساند.

 

11. خوش ­است آن ­روي چون آتش همه عالم از او روشن
 

 

 

ولي ترسم كه آب از چشمها بيرون زند رودش
 

     
 

 (غزل 466)

(ب: بيرون زند دودش) و همين وجه اخير درست است. زيرا آنچه آب را از چشمها بيرون مي‌زند، «دود» آتش است و ضمير «ش» در «دودش» به آتش در مصراع نخست باز مي‌گردد.

 

12. دي چون به­باغ رفتم نرگس نمانده بود
 

 

چشمي گشاده داشته حيران روي تو
 

 

 (غزل 720)

(ح: سِتاده [ايستاده] بود). اگر نرگس در باغ نمانده باشد، چگونه مي‌تواند با چشمي گشاده، حيران روي معشوق شود؟! نرگس بايد در باغ با چشمي گشاده و حيران روي يار، ستاده (= ايستاده) باشد. ضمناً در چاپ دکتر نرگس جهان (ص 499) بجای «نمانده» (فعل منفی) «بمانده» (فعل مثبت) آمده است یعنی دی چون بن باغ رفتم، نرگس ـ چشمی گشاده داشته ـ حیران روی تو «بمانده» بود. پس ضبط درست در مصراع اول ـ پس از واژه «نرگس» ـ «ستاده» (= ایستاده) یا «بمانده» (با یاء موحدة تحتانیه) است.

 

13. هلال و قوس و قزح با چنان بلندي‌ها
 

 

چو ابرويت نكشيدند يك كمان هر دو
 

 

 (غزل 721)

قوس و قزح (با واو عطف) استعمال عوامانه است. (ضبط ح، ل: قوس قزح [بدون واو عطف]) و همين درست است چه، در غير اين صورت «هلال» و «قوس» و «قزح» سه چيز مي‌شوند و لازم مي‌آيد كه مصححان رديف غزل را نيز از هر دو به هر سه تغيير دهند: چو ابرويت نكشيدند يك كمان «هر سه»!

14. قصّه همي‌ستاني و ما هم بدين خوشيم
 

 

گر اين طرف به گوشه چشمي نظر كني
 

 

 (غزل 855)

(ل، ت: نمي‌ستاني ـ در ح ... به اين صورت آمده است: گوشي به دردِ دل نكني هم خوشيم ما).

 ضبط متن (همي‌ستاني) معناي درستي نمي‌تواند داشته باشد. اما بر طبق ضبط دو نسخه ل و ت (نمي‌ستاني) معناي بيت چنين مي‌شود: قصه ما را نمي‌ستاني يعني عريضه يا شكايت مكتوب ما را از دست ما نمي‌گيري و به عبارت ديگر به شكايت ما رسيدگي نمي‌كني. با اين حال گر اين طرف به گوشه چشمي نظر كني، ما به همين عنايت اندك تو نيز دلخوش خواهيم شد. در ضمن ضبط نسخه ح (گوشي به دردِ دل نكني ...) نيز مؤيد «نمي‌ستاني» تواند بود.

 

15. ديوان ملك شاه مدام استوار باد
 

 

 كان كار او به قاعده عدل محكم است
 

 

 (قصيده 23)

يكي از معدود دفعاتي كه مصححان ـ به زعم خويش ـ دست به تصحيح قياسي زده‌اند در همين بيت است. توضيح اين كه اين قصيده فقط در ح (چاپ سنگي حيدر آباد) آمده و مصراع دوم آن چنين آغاز مي‌شود: كاركانِ او ... (كه اركان او ...)، اما مصححان «كاركان» (= كه اركان) را « كاركان» (بر وزن كاردان) خوانده‌اند ـ كه البته بي­معني است ـ و بدين ترتيب «شَغَلَتنا» را «ﺷَﺪُﺭُسنا» فرموده­اند!

 

16. ز فرّ نام شه است ابتداي فتح و ظفر
 

 

ز عدل معدلتش اعتدال ليل و نهار
 

 

 (قصيده 63)

(ت: يْمنِ معدلتش) و همين وجه اخير (= يْمن) درست مي‌نمايد. چه اولاً  «عدل معدلت» حشو است و بي‌معني، ثانياً خود امير حسن دهلوي «فر» و «يمن» را باز هم با يكديگر به كار برده است:

ز «يْمنِ عاطفتِ» اوست عيد را رونق
 

 

ز «فر معدلت» او بهار را مقدار
 

 

 (قصيده 66 ب 15)

 

17. بدان اميد كه بوسي زند به نقش نگينش
 

 

خميده‌اند هميشه فلك چو حلقه خاتم
 

 

 (قصيده 85)

(ت: خميده مانْد). واضح است كه اين بيت بصورتي كه در متن آمده غلط است. وجه صحيح، همان است كه در حاشيه آورده‌اند (= خميده ماند). شاعر در اينجا از صنعت حُسن تعليل استفاده كرده است و مي‌گويد: اين كه مي‌بيني فلك مانند حلقه خاتم، خميده مانده است، از اين روست كه در آرزوي بوسيدن نقش نگين شاه است.

 

ب: فسادِ قافيه

18. چندانكه آوردم به خود آن طالع مسعود را
 

 

در طالعم سيري نبود آن اختري مسعود را
 

 

 (مطلع غزل 11)

اين غزل، تنها در نسخه ق آمده و قافيه مطلع آن فاسد است.

 

19. تا سروِ مرا سبزه به گلزار برآمد
 

 

بس نعره و فرياد ز گلزار برآمد
 

 

(مطلع غزل 298)

قوافي ديگر اين غزل: ديوار، خار، زنّار، دار و ... است. شايد مصراع دوم، اين گونه باشد: بس نعره و فرياد زگل، زار برآمد. والله اَعلم بالصّواب.

 

20. چو صبح عيد ز مشرق كشيد رايت نور
 

 

 كشم ز دورِ قدح گِردِ دل سراچه نور
 

 

 (مطلع قصيده 70)

قوافي ديگر: انگور، مخمور، حور، مغرور و ... است.

 

ج: لا اَدري!

در چاپ حاضر از ديوان حسن دهلوي ضبطهاي فراواني هست كه نادرست مي‌نمايد اما نگارنده اين سطور، بدرستي منشأ اين كاستيهاي بسيار را نمي‌داند و هم از اين روست كه عنوان «لا اَدري» را براي اين بخش برگزيده است! ممكن است اين نابساماني­ها به دليل مغلوط يا مخدوش بودن نسخه‌ها، يا ـ عياذاً بالله ـ غلط خوانيِ مصححان يا بروز اغلاط مطبعي و يا عواملي ديگر باشد. در اينجا فقط يادآوري مي‌نماييم كه آقاي بهشتي شيرازي در مقدمه نوشته بودند: «... آقاي قليچ‌خاني همه اشعار حروف‌چيني شده و يك بار غلط‌گيري شده را روي صفحاتي چسباندند و گزارش نسخه بدلها را بيرون كشيدند و اين مجموعه فراهم آمد» (مقدمه، ص چهل و چهار). پس اگر برخي از اين موارد، به اغلاط مطبعي مي‌ماند، شگفت نيست، زيرا ديوان حاضر به تصريح آقاي بهشتي شيرازي فقط يك بار غلط گيري شده و البته بايد گفت كه در حق «سخنور گرانقدري چون حسن دهلوي ـ كه حقش بر گردن تمامي فارسي زبانان است ـ» (← مقدمه ديوان، ص چهل و دو) كم لطفي شده است! اينك بعضي از اين نمونه‌ها را بررسي مي‌نماييم:

 

21. پار به باغ داشتم خوشدلي اي به واجبي
 

 

دفتر باغ نو شدست، واجبِ يار من كجا؟
 

 

 (غزل 1)

يار (با دو نقطه تحتاني) در مصراع دوم، ظاهراً بايد «پار» (= پارسال) باشد، به قرينه «پار» (= پارسال) در صدر بيت. ضمناً «یار» (با دو نقطه) در قافیه بیت قبل آمده است.

 

22. حاجبي را اشتر اندر راه كعبه سر نهاد
 

 

خواست تا لختي به­پاي خود رُوَد پاهم­شكست
 

 

 (غزل 91)

در آغاز بيت حاجيي (= حاجي‌اي) درست است و نسخه بدل، اين مطلب را تاييد مي‌نمايد: حاجي را در ره كعبه شتر آمد به سر.

 

23. از حسن گر كس است خواهد خلق
 

 

او نخواهد مگر تو را پيوست
 

 

 (غزل 136)

بجاي «كس است»، «گُسست» (= مصدر گسستن، در مقابل پيوستن در مصراع دوم) بايد باشد.

 

24. تو پادشاه نَباتي ببخش جان­مرا
 

 

عجب نباشد اگر پادشاه جان بخشد
 

 

(غزل 275)

بايد چنين باشد: تو پادشاه بُتاني ... (= تو پادشاه بتان هستي).

 

25. سواد چين بگشايم، همه حبش به كف آرم
 

 

 گَرَم علاقـﺔ زلفت نشانه ظفر آيد
 

 

 (غزل 384)

 گويا در مصراع دوم، بجاي علاقه (با قاف) علامه (با ميم، = علامت، پرچم، رايت) درست باشد و علامه (با ميم) با ظفر، گشودنِ سواد چين و به كف آوردن حبش تناسب دارد.

 

26. شبي كه نيم­مرادي به چنگ مي‌آيد
دگر ز هجر به وصلش همي­ شوم مايل

 

 

خيال غمزه خوبان به جنگ مي‌آيد
نخست كام به كام نهنگ مي‌آيد

 

 

(غزل 389)

در آغاز بيت دوم وَگر (و اگر) صحيح است. نيز در مصراع دوم همين بيت، بعد از کلمـﺔ «نخست» بجاي كام (با يك سركش) گام (با دو سركش) صحيح است. هم از حيث معنا و هم به قرينه نسخه بدل (قدم نخست به كامِ ...) و هم با توجه به جناس گام و كام .

اين نكته نيز ناگفته نماند كه بين «كام» و «گر» ايهام تناسب هست؛ چه «گر» در فرهنگها به معني «مقصود و مراد» آمده است (← لغتنامـﺔ دهخدا ، ذيل «گر»).

 

27. آن چه­خط است كه بر ماه­ برون مي‌آيد
 

 

چون صف رنگ ز هر راه برون مي‌آيد
 

 

 (غزل 390)

در مصراع دوم «صف زنگ» (سپاه زنگبار) درست است.

 

28. حسن­كاري ندارد پيش با ياران كم­همت
 

 

 كه آن ياري كه او را كار مي‌آمد نمي‌آيد
 

 

 (غزل 392)

در مصراع نخست «پيش» (با باء فارسي) غلط و «بيش» (با باء موحده) درست است و معناي «بيش» در اين جا، «ديگر، از اين پس» است. يعني حسن ديگر با ياران كم همت كاري ندارد. در ضمن «بيش» (با باء موحده) با «كم» (در كم همت) ايهام تضاد دارد.

 

29. سلام ضعف به نقش هوا پرست رسيد
...

جوانيم همه شد چرخ و هيچ حاصل نه
...

حسن اگر نفسي داشتي بلند آهنگ
 

 

 نويد قطع به حرص درازدست رسيد
...

 درين معامله يكبارگي شكست رسيد
...

 بدار كان همه آهنگ‌ها به شست رسيد
 

 

(غزل 397)

در بيت نخست نقش (با قاف و شين) درست نمي‌نمايد و ظاهراً «نفس» (با فاء و سين) بايد باشد. «نفس هواپرست» و «حرص دراز دست» با هم تناسب دارند. در بيت دوم بجاي «چرخ» (با جيم فارسي و خاء) گويا «خرج» (با خاء در ابتدا و جيم در انتها) درست است و بيت مي‌گويد: جوانيم همه خرج شد و هيچ حاصلي به دست نيامد ... «خرج شدن» با واژه‌هاي «حاصل»، «معامله» و «شكست» تناسب دارد. و اما بيت سوم، مطابق متن ديوان براي راقم اين سطور معناي محصلي ندارد و گمان مي‌رود مصراع دوم آن بايد چنين باشد:

بدان كه آن همه آهنگ‌ها به پست رسيد

توضيح اينكه: پَست ـ كه در مقابل لفظ بلند در مصراع اول است ـ از مصطلحات موسيقي است4 و با «آهنگ» تناسب دارد، چنانكه في­المثل انوري گويد:

مست از درم درآمد دوش آن مَهِ تمام
آهنگ پست كرده به صوتِ خوشِ حزين

 

 

در برگرفته چنگ و به كف برنهاده جام
شكّر همي فشانده ز ياقوت لعل فام5

 

 

پس صورت درست شعر حسن دهلوي ظاهراً چنين است:

حسن! اگر نفسي داشتي بلند آهنگ
 

 

بدان كه آن همه آهنگ‌ها به پست رسيد
 

 

يعني اگر قبل از اين مي‌توانستي با صداي بلند آواز بخواني، بدان كه اينك آثار ضعف در تو نمودار شده و بايد پست (بَم) بخواني. هر چند شايد در آغاز مصراع دوم «بدار» از مصدر «داشتن» (به معني «بس كردن، توقف كردن») نيز بي­وجه نباشد.

 

30. نه تمناي گيسو و ذقنش
 

 

در چَه افتادم و رسن نرسيد
 

 

(غزل 400)

بيت بايد با حرف اضافه «به» آغاز شود: به تمناي ... .

 

31. چند به­طنز گويي‌ام تا ننهي به خانه دل
 

 

خانه من نديده‌اي از دل من خراب‌تر
 

 

 (غزل 416)

در مصراع نخست بجاي «ننهي» (منفي) «بنهي» (مثبت) درست است.

32. چو علم باشدش از رحمت سفر كه نبود
 

 

مگر ز ديده من تا درونِ دل، سفرش
 

 

 (غزل 467)

مصراع نخست ظاهراً بايد اين گونه باشد: چه علم باشدش از زحمت (با زاء معجمه)... .

33. شهسوارا سويِ­ من بين، چند گَردي گِردِ كوي
 

 

اي سرت گردم، من از كوي تو سرگردان‌ترم
 

 

 (غزل 542)

در هر دو مصراع، «گوي» با دو سركش درست است. در جاي ديگر نيز گويد:

چوگان چو در كف آرد تا گِردِ گوي گردد
 

 

خواهم كه گوي گَردم، گِردش به سر شتابم
 

 

 (قصيده 80)

 

34. كمر بسته ز جوزا پيشم آمد تير در خدمت
 

 

وگر نايد به تيرِ آه با جوزاش بر دوزم
 

 

 (غزل 549)

به قرينه نايد (= نيايد) در مصراع دوم، ظاهراً در مصراع اول،«آيد» (با ياء) درست است.

 

35. كاتبِ ما به اين و آن منويس
 

 

ما نواله‌ستانِ خوانِ توايم
 

 

 (غزل 600)

گويا بجاي «كاتب»، «راتب» (راتبه، وظيفه، مقرري) درست باشد.

 

36. خلق آفاق شعبه زو راند
 

 

ما گرفتارِ نغمه زيريم
 

 

 (غزل 612)

در مصراع نخست «سغبـﺔ زور» (به ضم سين و سكون غين) به معني «فريفتـﺔ دروغ» بايد باشد:         

خلق آفاق سغبـﺔ زورند

 

37. هر جا كه گلي باشد از شرم فرو ريزد
در سوي شكار آيد، خورشيد ز رشك او

 

 

آن شوخ چو بنمايد رويي چو بهارستان
چون ذره نهان گردد در گرد شكارستان

 

 

 (غزل 632)

در آغاز بيت دوم وَر (= و اگر) درست است.

 

38. فتنه رويي تو يا حور بهشتي يا مهي؟!
 

 

يوسف مصري تو يا سلطان خوبانِ ختن؟!
 

 

 (غزل 682)

در آغاز بيت «فتنـ روم» بايد باشد به قرينه «يوسف مصر».

 

39. لاف وفاي تو زنم بس قدم سگانْت را
 

 

خاك چرا نمي‌شوم، خاك بر اين وفاي من
 

 

 (غزل 685)

بين فعل «زنم» و واژه «قدم»، «پس» (با سه نقطه) درست است. بيت مي‌گويد: من كه لاف وفاي تو را مي‌زنم «پس چرا» خاك پاي سگان تو نمي‌شوم؟! خاك بر وفاي من باد!

 

40. حاصل هر دو جهان در سر و كارش كردم
 

 

آخر الامر نه دنيا و نه دين دارم از او
 

 

(غزل 705)

سرِ كار (با كسره اضافه) درست است نه با واو عطف.

 

41. حيف باشد از چنان رويي نه جز مهر و وفا
 

 

گر چه تو جور و جفا اندر ميان افكنده‌اي
 

 

(غزل 751)

از چنان رويي «بجز» (= بغير از) مهر و وفا حيف است.

 

42. هنگام عشق دادن هر مو از او زباني
 

 

در وقت دلنوازي يكبارگي خموشي
 

 

(غزل 826)

«عشوه دادن» (= فريب دادن) درست است.

 

43. بده يك جرعه‌ام حالي و نام و ننگ باقي كن
 

 

 نگو گفتند درويشان مرا حالي تو را باقي
 

 

(غزل 827)

در آغاز مصراع دوم «نگو» (فعل نهي از مصدر گفتن) غلط است و بايد «نِكو» (= نيكو) باشد.

 

44. دلي داريم و دنيي پيشت آريم
 

 

نِكو عذري است ما را بي‌نوايي
 

 

(غزل 886)

ظاهراً بايد «ديني» (دين + ياء نكره) باشد.

 

45. دُمِ طرب كه زني آن حلال گير چو تيغ
 

 

غم جهان كه خوري آن حرام دان چو ربا
 

 

 (قصيده 1)

ظاهراً مفهوم بيت اين است كه: دم طرب زدن مثل تيغ زدن حلال است و غم جهان خوردن مانند ربا خوردن حرام. در ضمن دم (= لبه) با تيغ ايهام تناسب دارد. اما اگر اجزاي دو مصراع را در مقابل يكديگر قرار دهيم وضع اين‌گونه خواهد بود:

دم طرب كه زني  ←  غم جهان كه خوري

آن حلال گير  ←  آن حرام دان

چو تيغ ←  چو ربا

حال اين پرسش پيش مي‌آيد كه ارتباط بين «تيغ» و «ربا» در اين بيت چيست؟ به نظر مي‌رسد بجاي تيغ (بر وزن ميغ) بايد «بيع» (= خريد و فروش) باشد. و چنانكه مي‌دانيم در اسلام بيع حلال است و ربا حرام. اين ترتيب بيت مورد بحث ما، بدين آيه نظر دارد: اَلّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لا يَقُومُونَ اِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطانُ مِنَ المَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمﹾ قالُوا اِنَّمَا البَيْعُ مِثْْْْْلُ الرِّبوا وَ اَحَلَّ اللهُ البَيْعَ و حَرَّمَ الرِّبوا ... (بخشي از آيه 275 سوره بقره).

 

46. تو سبزه‌اي بطلب وز پياله ميدان كن
 

 

چو ساخت شاه افق قصر سبزه را مأوا
 

 

(همان)

ظاهراً قصر «سبز» درست است كه مراد از آن آسمان است.

 

47. فلك كه گوهر خود را بريخت پنداري
 

 

نكاح  دَفترِ نقش است و عقد ابن ذكا
 

 

(همان)

در اينجا ظاهراً مصححان از ياد برده­اند که در «واقعـ» نکاح، سر و کار پسر با «ﺩُختر» است نه با دُفتر؛ و در اين بيت نيز عروس، «دختر نعش» (بناتُ النعش) است و داماد، «ابن ذکاء» (صبح). بنابراين در مصراع دوم، پس از واژة نکاح، «دختر» (با دال مضموم و خاء معجمه) و سپس «نعش» (با عين مهمله) بايد باشد تا اين «واقعه» سر بگيرد و بتوان آن را در «دفتر»، «نقش» کرد ! (به قول اصحاب محضر: ثبت واقعـﺔ نکاح !).

در ضمن «دختر نعش» در شعر انوري نيز آمده است:

تا ببيني که در نظام امور
 

 

«دختر نعش» را کند پروين6
 

 

همچنين دختر و پسر مورد نظر (بنات نـعش و ابـن ذکا) علاوه بر بيت مزبور در شعر سنــايي نيز ـ در مضموني ديگر ـ همراه همند:

 

ز بهرِ حشمتِ او را شده­است در شب­و روز
 

 

بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش7
 

 

 

48. درون چو شانه بي‌كين من همه دندان
چنان ز غيرت رويش قفا خورند نهان
چو دل ممالك دل گشت و عشق او سلطان

 

 

 برون چو آينه با هر همه طريق صفا
 كه بتگران نشناسند رويشان ز قفا
 وزير عقل طلب مي‌نمايد استغنا

 

 

 (قصيده 12)

قصيده 12ـ كه تنها در چاپ سنـگي حيـدرآباد آمده ـ سيـزده بيت دارد. اما ابيات اول، دوم، سوم، چهارم، هفتم و هشتم اين قصيده همان غزل شماره33 از چاپ حاضر است كه در ح، ت و م آمده است. با اين­حال، مصححان، اين ابيات تكراري را غلط ضبط كرده‌اند! بيت اول (درون چو شانه ...) طبق غزل 33 چنين است:

درون چو شانه به كينَم همه بْوُد دندان
 

 

برون چو آينه با من همه طريق صفا
 

 

البته مصراع اول بیت اول براساس همان قصیده 12 اینگونه هم می‌تواند باشد:

درون چو شانه پیِ کینِ من همه دندان

و در بيت دوم بجاي نهان (= پنهان) در غزل 33 «بتان» (جمع بت) آمده. و اما در باب بيت سوم (چو دل ممالك ...) ـ كه در غزل 33 وجود ندارد ـ اولاً مصراع نخست بايد بدين وجه باشد: «چو در ممالكِ دل، گشتْ عشق او سلطان». ثانياً در مصراع دوم بجاي استغنا (با غين و نون) بايد استعفا (از عفو) باشد هم به لحاظ معنايي و هم از اين روي كه حرف فاء در قوافي اين قصيده التزام شده است: وفا، جفا، صفا، شفا، قفا و ... .

 

49. وگر بسوي هدي سان كنند استدعا
 

 

خدا چه گفت، فَلَن يُهتَدْوا اِذاً اَبَدا
 

 

(قصیدة 14)

پس از هدي بايد «شان» (با شين معجمه) باشد (هدي‌شان). اين بيت ترجمه بخشي از آيه 57 سوره مبارکـﺔ كهف است: ... وَ اِنْ تَدْعُهُم اِلی الهُدي فَلَنْ يَهْتَدُوا اِذاً اَبَدا.

 

50. به شعبده نتواني نصيب برد از خلق
همان چه قسمت تست آن كشند در پيشت

 

 

مقامري نبرد از مقابران به وغا
اگر چه شاه و سپاهي وگر چه شير دغا

 

 

(همان)

ظاهراً در مصراع دوم بيت اول «مقابران» (با «باء») غلط و «مقامران»  (با دو «ميم») درست است و در مصراع دوم بيت دوم «شاهِ سپاه» (به اضافه) بايد باشد نه با واو عطف. همچنين به نظر مي‌رسد قافيه دو بيت بايد با هم عوض شود. بدين ترتيب، صورت درست ابيات چنين خواهد شد:

به شعبده نتواني نصيب برد از خلق
همان چه قسمت تست آن كشند در پيشت

 

 

مقامري نبرد از مقامران به دغا
اگر چه شاهِ سپاهي وگر چه شيرِ وغا

 

 

 

51. در آفتاب نگر بر كشيده تيغي تيز
به جوي باغ نگر مارپيچ چون لُعبان
سلامي از لب دلجوي من مرا خوشتر

 

 

 برآن كه ذبح كند بره ثمين سما
 كشيده هر طرفي ياسمين يد بيضا
 كه هشت باغ در او چاره‌‌جوي را مجرا

 

 

(قصيده 15)

در بيت اول بجاي «ثمين» (با ثاء مثلثه)، «سمين» (با سين مهمله به معني چاق و فربه)، در بيت دوم بجاي «لُعبان»(با لام)، «ثعبان» (با ثاء مثلثه به معني اژدها) و در بيت سوم بجاي «چاره‌جوي» (بر وزن ياوه‌گوي)، «چارجوي» (چهارجوي) درست است. حسن دهلوي «چارجوي» و «هشت باغ» را باز هم بكار برده:

اگر آن روي گلگون و لب ميگون شود حاصل

 

چه‌بي‌حاصل كسي كاو هشت­ باغ و چار‌جو خواهد
 

 

 (غزل 371)

 

52. خوش باش فرش مجلس شه چون بساط خلد
 

 

كاعداش را بسيط جهان چون جهنم است
 

 

(قصيده 23)

اين بيت متضمن مدح ممدوح است و بجاي «باش» فعل دعايي «باد» درست است.

 

53. به كوه تا نهد ايام نعل بر آتش
تو گنج پاش و گهر بخش تا ز شرم كفت

 

 

به بحر هم گهر آبدار بر بندد،
دل معادن و دست بحار بربندد

 

 

(قصيده 41)

در آخر مصراع اول بيت اول گويا «لعلِ ﭘُﺮ آتش» درست است (لعل با دو لام و ﭘُﺮ با سه نقطه در زير) كه همان «لعل آتشين» باشد. 

54. چو جوزا وار بربندد كمر بهر شكاري را
 

 

اسد از قوس او خود را چو داد اندر چه اندازد
 

 

(قصيده 46)

آنچه در چاه مي‌اندازند «دلو» است كه در اين بيت با جوزا ، اسد و قوس نيز تناسب دارد.

 

55. نهال عالم از فضل تو قايم
 

 

نهاد آدم از فيضت برومند
 

 

(قصيده 54)

در غزل 337 چاپ حاضر ـ كه با اندك اختلافي، تكرار همين قصيده است ـ مصراع اول با «نهاد» (بر وزن جواد) و مصراع دوم با «نهال» (بر وزن جلال) آغاز مي‌شود و همين درست است.

 

56. بادا عزيمت شه در هر خطا مسلّم
 

 

اول همين نمايد، از هر دعا ثوابم
 

 

(قصيده 80)

به جای خطا، ظاهراً «عطا» (با عين) درست است. بر اين اساس، شاعر دعا مي‌كند كه عزم شاه در عطا نمودن، جزم باشد. به سخن دیگر، وی در این بیت ـ و سه بیت بعد ـ صنعت «حسنِ طلب» را به کار داشته است.

 

57. از تيغ بندگانِ شه و خون اهل كفر
 

 

صحراي جنگ سوسنِ‌تر بود ارغوان
 

 

 (قصيده 94)

بعد از فعل «بود» در مصراع دوم ظاهراً «واو»ي  افتاده است: صحراي جنگ، سوسنِ‌تر بود و ارغوان.

 

58. قدرت تو از بساتين نقش‌بندي در جهان
 

 

حكمت تو از مشيمه پرده‌پوشي بر جبين
 

 

(قصيده 101)

كه به قرينه مشيمه، در پايان بيت بايد «جنين» (با دو نون) باشد. چاپ دکتر نرگس جهان (ص 679) ـ علاوه بر تأیید این نظر ـ در پایان مصراع اول، بجای «جهان» (= دنیا)، «جنان» (= بهشت‌ها، جمع جنّت) ضبط کرده و همین وجه اخیر درست است زیرا شاعر در این بیت به جناس میان «جنان» و «جنین» نظر داشته است.

59. پس شفيع آرُم ربيع بن حيثم و رابعه
 

 

 خلوت خدام ايشان باغ خلد و حور عين
 

 

(همان)

در مورد ربيع در لغتنامه دهخدا چنين آمده است: «ربيع بن خَيثَم (رُ عِ نِ خَ ثَ) ثوري كوفي. از راويان بشمار است ... (از تاريخ گزيده چاپ لندن ص 247) و رجوع به صفةالصفوه، ج 3، ص 31، و فيه مافيه ص 272 ، و البيان و التبيين، فهرست ج1 و 2 و 3 و عقد الفريد، فهرست ج1و 2و 3 و روضات الجنات ص 282 و عيون الاخبار، فهرست، ج 1و 2 و تاريخ گزيده، ص 835 و 839 شود» (پايان توضيحات لغتنامه دهخدا).

چنانكه ملاحـظه مي‌شود تنـها درافـزودن نقـطه‌اي به اين نام (يعني تبـديل حاء مهمله به خاء معجمه) مشكل اختلال وزن را در شعر حسن حل نمي‌كند. اما وقتي به مآخذ لغتنامه رجوع مي‌كنيم، مي‌بينيم كه در آنجا خُثَيم (با تقديم ثاء مثلثه بر ياء) است8! و در اين صورت ديگر ترازوي شعر مذكور پارسنگ نمي‌برد. در ضمن در مصراع دوم، خلوت «و» خدام با واو عطف درست است نه با كسره اضافه:

پس شفيع آرم ربيع بن خَُثَيم و رابعه
 

 

خلوت و خدام ايشان باغ خلد و حور عين
 

 

 

60. عالمي گشته، ز كافر عالمي كرده اسير
 

 

هر دو عالم زين ظفر عيش موقر داشته
 

 

(قصيده 109)

مصراع نخست ظاهراً بايد چنين باشد: عالمي كُشته ز كافر، عالمي كرده اسير. يعني عالمي از كافران را كُشته و عالمي از آنان را اسير كرده است.

 

61. كردم به مدح خسروي، بر حكم فرمان سروري
 

 

تا هم رديف و هم رَوي خاقاني آسا داشته
 

 

(قصيده 113)

در پايان مصراع اول، ظاهراً بايد «پيروي» باشد تا هم معناي روشني بدست آيد و هم «پيروي» با «خسروي» و «روي» قافيه دورني و مياني بسازد.

62. سلطان­علاءالدين كه دي، با ملك او شد همنشين
 

 

 

ملك سكندروار بين، شرقا و غربا داشته
 

     
 

(همان)

بجاي «دي»، بايد «دين» باشد.

 

63. جهاندارا براي رزم و بزم تو همه ساله
 

 

 كند خورشيد گردون زرگري، مريخ زر زادي
 

 

 (قصيده 117)

در پايان بيت كلمه «زرّادي» (زره سازي) بايد باشد.

 

64. چون شد حسن اندر ره اخلاص تو يكتا
 

 

نار و فلك اندر تن او پيش دوتاهي
 

 

 (قصيده 125)

مصراع دوم بايد با نارَد (مخفف «نيارد» و «نياورد») آغاز شود و بجاي «پيش» (با سه نقطه در ابتدا) ظاهراً «بيش» (با باء موحده به معناي «ديگر، از اين پس») درست است: نارد فلك اندر تن او بيش دوتاهي.

 

د: تغيير يا اختلال وزن

65. اول كرا وداع كنم زين دو دوستان
 

 

صبر گريز پاي، يا كه عقل رميده را
 

 

 (غزل 26)

وزن مصراع دوم مختل است و نسخه بدلها نيز همگي مخدوش: (ت: عمر گريز پا را يا عقل دل رميده را ـ ق: عمر گريز پا را يار رميده را ـ م: صبر گريز پايي او يا رميده را). شايد مصراع دوم بدين صورت باشد: «صبر گريز پا يا عقل رميده را»، ضمناً ضبط دکتر مریم خلیلی (ص 62) چنین است: «صبر گریز پای و عقل رمیده را».

 

66. حال بيماران نپرسي، ز آه مظلومان بترس
گر به زلفت دست يازم، سر همي­پيچد كمند
يك نسيم سنبل تو، هر دو عالم زنده كرد

 

 

وه چه حيله سازم اي جان با دل نامهربانت
ور ز لعلت بوسه خواهم، تنگ مي‌آيد دهانت
باش تا گلهاي ديگر، بشكفد از گلستانت

 

 

(غزل 200)

در نسخه بدلها بجاي «بترس»، «نترسي»، بجاي «كمند»، «كمندت» و بجاي «زنده كرد»، «زنده كرده / كرد تازه / كرد زنده» آمده است. اما معلوم نيست مصححان مصراعهاي نخست اين ابيات را با چه «ترازو»يي سنجيده‌اند!

 

67. تيغي که ز دولت بر سر آيد
 

 

آن دوست­تر است بر سر از تاج
 

 

(غزل 204)

«دولَت» وزن و معناي شعر را تباه مي­کند. بجاي آن «دوست» بايد باشد.

 

68. خسرو عادل علاي دُنيي و دين
 

 

قرعـﺔ دولت هزار سال برآمد
 

 

(غزل 299)

غزل هفت بيتي شمارة 299 در بخش قصايد نيز در همان هفت بيت تکرار شده و فقط برخي کلمات آن متفاوت است، از جمله بيت مورد بحث، چنين ضبط شده:

خسرو عالم علاي دولت و دين آنک
 

 

قرعـﺔ عمرش هزار سال برآمد
 

 

(قصيده 50)

و بدين صورت، وزن و معني شعر به صلاح مي­آيد.

 

69. سبزه سر بر کرده و مرغان هم به گل پيوسته­اند
 

 

 

مطربان چو فارغ و مستان چرا آهسته­اند
 

     
 

(غزل 314)

وزن هر دو دو مصراع مختل است. البته نسخه بدل بجاي «برکرده» (ماضي نقلي)، «برکرد» (ماضي مطلق) است. ضمناً در مصراع دوم بجاي «چو»، «چون» بايد باشد.

 

70. از آن لب چو نبات خودم نصيب کن يکبار
 

 

اگر نبات شد آن لب دوباره خوبتر آيد
 

 

 (غزل 384)

وزن مصراع نخست مختل است. ضبط دکتر نرگس جهان (ص 285) و دکتر مریم خلیلی (ص 161) چنین است: از آن لبِ چو «نباتم نصیب کرده یکی ره».

 

71. گر تو صد بار به خاک افکني اميد حسن
 

 

خاک بر وي کند جز تو تمناي دگر
 

 

(غزل 429)

وزن مصراع دوم مختل است و شايد چنين بوده باشد: در چاپ دکتر نرگس جهان (ص 347) و دکتر مریم خلیلی (ص 20) چنین آمده: خاك بر وي که كند جز تو تمناي دگر

 

 

72. خرد ز صحبت جانم قدم برون زد و گفت
 

 

 

تو داني و غم جانان، من از مخاطره جستم

     
 

(غزل 504)

مصراع نخست بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلان» است و بقيه ابيات و مصاريع بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلاتن» و البته در نسخه بدلها بجاي «گفت»، در آخر مصراع اول «گفتا» آمده که اين عيب را بر طرف مي­نمايد اما مصححان به «روش» ! خويش عمل کرده­اند.

 

73. از ما نه علم جويي، نه زهد و نه معرفت
 

 

راهي همي رويم به اميدواري­اي
 

 

(غزل 757)

باز هم وزن مصراع اول مختل است و باز هم نسخه بدل، کارساز. در نسخـﺔ ک در مصراع اول بجاي «جويي» (بر وزن حوري) «پرس» آمده که مشکل وزن را بر طرف مي­نمايد. شايد هم «جويي» (بر وزن حوري) اشتباه چاپي و بجاي آن «جوي» (بر وزن عروضي «جود») درست باشد. احتمال دیگر نیز این است که  «جویی» رسم‌الخطی از «جوی» باشد که البته در این چاپ باید اصلاح شود.

 

74. به هر مجلسي که تو گيسوکشان درون آيي
 

 

هزار دلشده را بند بسته بگشايي
 

 

 (غزل 884)

در نسخـﺔ ک به جاي «به هر مجلسي»، «به هر کجا» آمده و در اين صورت است که تعادل ترازوي اين بيت برقرار خواهد شد يا آنكه در مصراع اول «هر» را حذف كنيم (به مجلسي كه ...).

 

75. لزوم را و الف کرده­ام اين قوافي صِرف
 

 

حکيم آخر حد­ﹼي­ نهاده قافيه را
 

 

(قصيده 5)

ظاهراً بايد بجاي «کرده­ام» (ماضي نقلي)، «کردم» (ماضي مطلق) باشد تا وزن مصراع نخست بسامان آيد.

 

76. دو کون صرف ده، از نيکوان بوسه بخر
 

 

چنين کنند به بازار عشق بيع و شرا
 

 

(قصيده 15)

باز هم وزن مصراع نخست مختل است. شايد چنين بوده باشد: «... از نيکوان  «سه» بوسه بخر». يعني دو جهان را بده و از نيکوان «سه» بوسه بخر. در اين صورت تناسب دو و سه منظور بوده است چنانکه مثلاً خواجه شيراز گويد:

«سه» بوسه کز « دو» لبت کرده­اي وظيفه من
 

 

اگر ادا نکني وامدار من باشي
 

 

 

77. زبان به مهر ماند مطربا تو بگو
 

 

خرد به شهر عدم رفت ساقيا تو بيا
 

 

(قصيده 17)

پس از کلمـﺔ «مهر» واژه­اي جا افتاده که در چاپ دکتر نرگس جهان (ص 602) چنین است: زبان به مهر «بدم» ماند...

 

78. سخاوتم بکن اي تُرک يک شرابم ده
 

 

ز تنگ چشمان حالي بس است سخا
 

 

(همان)

در اين بيت ـ براي تنوع ! ـ بجاي مصراع نخست، وزن مصراع دوم را مختل کرده­اند! ضبط مصرع دوم در چاپ دکتر نرگس جهان (ص 62) چنین است: ز تنگ چشمان خالی «همین» بس است سخا.

ضمناً اگر در آغاز بيت «سخاوتي بكن» قرار داشت از «سخاوتم بكن» بهتر بود.

 

79. نزد منازع من سر به بحر فرو
 

 

ولي چنين درِ بي‌مثل، کم برون آرد
 

 

(قصيده 43)

اولاً «نزد» (فعل ماضي مطلق منفي از مصدر «زدن») اشتباه و «بَرُد» (از مصدر بردن) درست است چه، در اينجا سخن از سر به بحر «فرو بردن» است. ثانياً پس از کلمـﺔ «بحر»،جا افتاده است. این واژه در چاپ دکترنرگس جهان (ص 643) «فگر» است، یعنی: بَرَد منازع من سر به بحر «فگر» فرو.

 

80. شاه زربخش به خورشيد همي ماند راست
 

 

چو شود طالع از او، عالم همه زر گيرد
 

 

(قصيده 45)

وزن مصراع دوم مختل است و شايد صورت درست آن، چنين باشد: چو شود طالع، عالَم همه در زر گيرد.

 

81. مرا ز خويش برون برده است فرقت تو
 

 

برون ز چون تو کريمي چنين صلا که رساند
 

 

(قصيده 52)

مصراع اول بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلن» است و بقيه قصيده بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلاتُن». البته برخي از اين ناهمواريها در اشعار قدماي ديگر نيز ديده مي­شود.

 

82. ورم که خواست کند از جبين شه زر
هميشه تا پر آفتاب هر صبحي

 

 

به نزد من ز طريق ادب نمايد دور
بسان تيغ بود در بر آمدن مشهور

 

 

 (قصيده 70)

باز هم مصراع اول هر دو بیت بی‌سامان است. مصراع اول بیت اول در چاپ دکتر نرگس جهان (ص 666) چنین ضبط شده: «درم که خواست کند از جبین شه زربخش»، اما این وجه نیز خود نیازمند تصحیح است، بدین توضیح که به نظر می‌رسد در میانـﮥ مصراع «جبین» (= پیشانی) تصحیف «چُنین» باشد. پس صورت درست این مصراع گویا از این قرار است: دِرَم که خواست کند از چنین شه زربخش. در بيت دوم نیز بجاي «پر»، «سپر» بايد باشد.

 

83. به دولت تو نداند حسن که غم چه بود
 

 

مگر به وقت قوافي کسيش ياد دهد غم
 

 

(قصيده 85)

مصراع اول بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلن» است و بقيه قصيده بر وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فَعِلاتن».

 

84. سرِ سلاطين، سلطان علاي دنيي و عقبي
 

 

مدارِ کعبـﺔ ملک و ملک درِ سلطان
 

 

(قصيده 92)

وزم مصراع اول مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فعلاتن» است ولي وزن بقيه قصيده مفاعلن فعلاتن مفاعلن «فع­لان».

 

85. هزار جان به فدايش که دريايي است
 

 

 که گوهري برش از کان خود فرستادم
 

 

(قطعـﺔ 10)

 

چنین است ضبط دکتر نرگس جهان (ص 815): هزار جان «به فدای دلش» که دریایی است.

 

ﻫ : کسرة «اضافه» !

در ديوان حسن دهلوي، کسرة «اضافه» گاه مفهومي ديگر دارد:

 

86. گشادِ چشم و لبش در ولايت خوبي
 

 

به غمزه دارِ سياست به بوسه دارِ شفا
 

 

(غزل 33)

«گشادِ» يا بايد به سکون خوانده شود يا چنانکه در همين بيت ضمن قصيدة 12 (ص 433) تکرار شده، يعني گشاده (ماضي نقلي) ... .

 

87. اي شانـﺔ سر، مويي مفکن ز سر زلفش
 

 

کز زخم زبان تو بسيار فراهم شد
 

 

(غزل 283)

«شانه» بايد به سکون باشد و «سر» به اضافه: اي شانه! «سرِ مويي» ... . «سرِ مو» از يک سو با «سرِ زلف» تناسب دارد و از ديگر سو با «بسيار» تضاد.

 

88. آن چه مجلس بود يا رب چون بهشت
 

 

 کوثر اندر دستِ طوبي در کنار
 

 

(غزل 410)

اضافه کردن «دست» به «طوبي» شايد از اينجا ناشي شده که مصححان يا حروف­چينان يا ويراستاران «طوبي» (= طوبا) را از «اعلام نساء» پنداشته­اند! طوبي لَهم و ﺣُﺴﻦُ مَآب!

 

ز: نکات ويرايشي

89. سازي که بود اي مدعي کردي ازين مجلس برون
 

 

 

با توبه هم آتش زنم اين مجلس بي­ساز را
 

     
 

(غزل 16)

«توبه» در اين بيت محلي ندارد. بايد بين «تو» (ضمير مفرد مخاطب) و «به» (حرف اضافه) فاصله­اي باشد: «با تو، بهم آتش زنم ...»؛ يعني اي مدعي ! تو و اين مجلس بي­ساز را به هم (با هم) آتش مي­زنم.

90. غور يا نه غارتي کن شکر مصريش را
 

 

بارگي بايد حسن تا سيستان غارت شود
 

 

 (غزل 365)

آغاز اين بيت، کلمـﺔ «غوريانه» است که صفت نسبي از غور است (غور + ي + انه) در حاليکه در چاپ حاضر بين اجزاي آن فاصله افتاده.

 

91. به پنداري که داري زهد، مفروش
 

 

تو را گرمابه خوش مي­دارد آواز
 

 

(غزل 450)

در اينجا پس از کلمـﺔ «زهد» از درنگ نما (،) استفاده شده و در نتيجه «زهد داشتن» مطرح مي­شود در حاليکه درنگ نما بايد قبل از «زهد» قرار گيرد. در اين صورت سخن از «پندارداشتن» و «زهد فروختن» است و همين وجه درست است: به پنداري که داري، زهد مفروش.

 

92. به من ناري از چشمـﺔ خضر روي
 

 

 که طوفان نوح است پيراﻣﻨﻢ
 

 

(غزل 582)

«پيراﻣﻦ» را به ضم ميم ضبط کرده­اند. قوافي ديگر اين غزل عبارتند از: منم، دامنم، اهريمنم، مأمنم، خرمنم و دشمنم. درست است که قافيـﺔ اين غزل مطلق است و در قافيـﺔ مطلق، حرکت حرف پيش از روي مي­تواند متفاوت باشد، اما «پيرامن» را لغتنامـ دهخدا هم به ضم ميم ضبط کرده و هم به فتح ميم و شاعران بزرگ نيز «پيرامَن» (به فتح ميم) را در قافيـﺔ مقيد به کار برده­اند چنانکه مثلاً جمال الدين اصفهاني گويد:

 کسي که از بدِ ايام در حمايت توست
 

 

اجل نيارد گشتنْش نيز پيرامَن
 

 

 (ص 203)9

و قوافي ديگر اين قصيده: دهن، گردن، شکن، دامن، بدن، خُتَن و ... است.

و در قصيدة ديگري گويد:

بمير پيشتر از مرگ، تا رسي جايي
 

 

 که مرگ نيز نياردًت گشت پيرامُن
 

 

 (ص 305)

قوافي ديگر اين قصيده: جوشن، توسن، بدن، بهمن، زن و ... است.

نيز کمال الدين اسماعيل اصفهاني گويد:

اگر تو سايه ازين خاک توده برداري
 

 

نگرددش پس از اين، آفتاب پيرامُن
 

 

 (ص 176)10

و قوافي ديگر اين قصيده: دامن، گلشن، گردن، سوسن، روغن، و ... است.

پس قرار دادن ضمه بر روي «پيرامن» در شعر حسن دهلوي محدود کردن آن به يک وجه است. از سوي ديگر به نظر مي­رسد شاعر در اين غزل (با قافيه­هاي منم، دامنم، پيرامُنم، مأمنم، خرمنم، و دشمنم) «ميم مفتوح» را در قافيه، التزام کرده است.

 

93. پيرهن هستيم از تن من برکشيد
 

 

يوسف من با من است من چه کَنم پيرهن
 

 

(غزل 664)

در اينجا «کَنم» را به فتح اول (از مصدر کندن) ضبط کرده­اند؛ در حالي که بايد «کُنم» (به ضم اول) باشد. من چه کُنم پيرهن؟ يعني پيراهن به چه درد من مي­خورد در جايي که يوسف با من است؟!

 

94.           آدميزادي تو يا مه يا پري استغفرِالله (غزل 834)

«راء» فعل «استغفر» مكسور است، در حاليكه بايد مضموم باشد. 

 

95. لاف بزرگ زد حسن گفت سگ درِ توام
 

 

دعوي او چه معتبر، حکُم تو کن حِکَم تويي
 

 

(غزل 894)

«حکم» را به کسر اول آورده­اند (بر وزن شکم) که بايد به فتح اول باشد (حکم).

 

96. گل شکفته مگر گفته شرح يحيي الاَرض
 

 

زبان ناميه تحرير اَخرﺝُ المَرعي
 

 

 (قصيده 15)

اَخرَﺝُ (به ضم جيم) غلط است و بايد «اَخرجَ» (مفرد مذکر غايب از باب افعال) باشد.

 

97. خدايگان سلاطين علاي دولت و دين
 

 

شه ستاره، سپه قطب، آفتاب عَلَم
 

 

 (قصيده 83)

قرار دادن دو علامت درنگ­نما در مصراع دوم (يکي پس از «ستاره» و ديگري پس از «قطب») درست نيست. در اين مصراع فقط يک درنگ­نما لازم است ؛ آن هم پس از «سپه»: «شه ستاره سپه» «قطبِ آفتاب علم» و معناي بيت روشن است.  شاعر در جاي ديگر، مصراعي قريب به همين مضمون دارد:

که شه سپهر سرير است و هم ستاره سپاه (قصيده 111)

 

98. من گرفتم جهان به صف سخن
 

 

ز اَيِِِّ اَرضٌ تموت با خبرم
 

 

(قصيده 84)

«ارض» را با تنوين رفع آورده­اند در حالي که بايد با تنوين جر باشد. اين عبارت بخشي از آيـﺔ سي و چهارم سورة مبارکـﺔ لقمان است: « ...  وَ ما تَدري نفسٌ بِاَي ارضٍٍ تَمُوت ...».

 

ح: غلطهاي چاپي:

باب غلطهاي چاپي ظاهراً هيچگاه بسته نخواهد شد. بنابراين بنظر مي­رسد ضمن پذيرفتن اين موضوع لاينحل ! بايد «به قدر وسع» کوشيد تا شمار اين اغلاط به کمترين حد ممکن برسد.

همنشيني و مجاورت ايرادهاي ماهوي بسيار ـ که در سطور پيش، تنها به برخي از آنها اشاره شد ـ با غلطهاي مطبعي فراوان در ديوان حسن دهلوي، قواي درّاکه و باصره را براستي ورزيده مي­کند ! اما قهرمانان اين رشته­هاي ورزشي ! ظاهراً بايد مصحح، ويراستار، نمونه­خوان، غلط گير، و ... باشند و بهرة ما بايد حظ روحي از مشاهدة نتيجـﺔ کار آنان باشد. و دريغا که چنين نيست!

از قريب ده­ها مورد غلط مطبعي که تنها تا پايان قصايد و غزليات در ديوان حسن دهلوي يافته شد، براي رعايت اختصار به ذکر چند نمونه بسنده مي­کنيم:

 

99. در صفحـﺔ هفت مقدمه در سطرهاي 7 و 12 کلمـﺔ «بَدايون» به اشتباه «بديوان» (به ديوان) چاپ شده است.

 

100. در غزل 27: «گفتيزم دل را نصيحت کن، نصيحتهاي سخت» بجاي: گفتيم (گفتي­اَم) دل را ... . 

 

 101. در غزل 237: «به ما همراه کنش يارا که با ما ياريي دارد» که بايد «همره» باشد.

 

102. آن شاه مبارک که از او چشم بدان دور
 

 

خاک قدش روشني ديدة دوران
 

 

(قصيده 95)

در مصراع دوم بايد «قَدَمَش» باشد.

 

گمان مبر که به پايان رسيده … !

چنانکه پيشتر نيز ـ در بخش غلطهاي چاپي ـ گفته آمد، در اين مقاله فقط قصائد و غزليات امير حسن دهلوي بررسي شده و راقم اين حروف، از تامل در بقيـﺔ ديوان عاجز مانده است. فقط در مورد فهرستها ـ که آقاي دکتر سبحاني در مورد آن نوشته­اند: «… و فهرستهايي بر کتاب افزوده­اند که اهل تحقيق به آساني از جهات گوناگون مي­توانند از آن فهرست­ها استفاده کنند و از لغات و ترکيباتي که به دست
داده­اند، حسن دهلوي را با ديگر گويندگان مقايسه کنند ...» (پيشگفتار انجمن، ص چهار) ـ  بايد گفت: نظر به اينکه فهرستهاي هر کتاب مستخرج از متن آن کتاب است، ديوان حسن دهلوي فهرست­هاي بساماني هم ندارد.

 

 

پی­نوشت­ها

1. دستياب­ترين مرجعي که عجالةً مي­توان در مورد خوانده يا شنيدة آقاي دکتر سبحاني به خوانندگان ارجمند معرفي کرد، بخش دوم از جلد سوم تاريخ ادبيات شادروان دکتر صفا ـ ضمن احوال و آثار حسن دهلوي ـ است.

2. مشخصات این دو چاپ ـ که به هنگام اصلاح آخرین نمونـﮥ چاپی به دستم رسید ـ از این قرار است:

الف. دیوان امیرحسن سجزی دهلوی، با تصحیح و حواشی دکتر نرگس جهان، دانشگاه دهلی، انتشارات سنجش فارسی، 2003 م. این کتاب را از استاد دانشمند بزرگوارم جناب دکتر سیدمهدی نوریان به امانت گرفتم. خداش در همه حال از بلا نگه دارد.

ب. دیوان غزلهای امیرحسن سجزی دهلوی (سعدی هند)، با تصحیح و مقدمـﮥ دکتر مریم خلیلی جهانتیغ و دکتر محمد بارانی، زاهدان، مرکز مطالعات شبه قاره و آسیای جنوبی وابسته به دانشگاه سیستان بلوچستان، 1386. این کتاب را خانم دکتر خلیلی جهانتیغ از روی لطف برایم فرستادند. از ایشان سپاسگزارم.

3. لغتنامـ دهخدا، ذيل «سخت جاني».

4. واژه­نامـ موسيقي ايران زمين، مهدي ستايشگر، انتشارات اطلاعات، 1374، ج 1، ص 194.

5. ديوان انوري، به اهتمام محمد تقي مدرس رضوي، چ 3، انتشارات علمي و فرهنگي، 1372، ج 2، ص 866.

6. ديوان انوري، همان، ج 1، ص 384.

7. ديوان سنايي، به سعي و اهتمام مدرس رضوي، انتشارات سنايي، چ 4، بي­تا، ص 316.

8. در مورد منابع مزبور از اين چاپها استفاده کرده­ام:

عيون الاخبار، چاپ اول، دار الکتب العلمية، بيروت، 1406 ﻫ (1986 م) دو جلدي، جزء 3 ، ص 201، که البته در اينجا «خَيثَم» با خاء مفتوح و به تقديم ياء بر ثاء مثلثه است، اما در فهرست «خُثَيم» به تقديم ثاء مثلثه بر ياء آمده.

عقد الفريد بتحقق محمد سعيد العَريان، دارالفکر، بيروت، ج1 ص 189 و ج 2 ص 234 ، در اين موضع اخير، مصحح (محمد سعيد العريان) در حاشيه نوشته: في اکثر الاصول «خَيثَم» [به تقديم ياء بر ثاء مثلثه] و هو تحريف. در ضمن، در خود فهرست نيز خُثَيم (به تقديم ثاء مثلثه بر ياء) است.

تاريخ گزيده، چاپ دوم، امير کبير، 1362، صص 251، 787، 793: خُثَيم (به تقديم ثاء مثلثه بر ياء).

الصفوة، الطبعة الرابعة، دارالمعرفة، بيروت، 1406 ﻫ (= 1986 م) چهار جلدي، ج 3 ص 59: خُثَيًم به تقديم ثاء مثلثه بر ياء.

فيه ما فيه، جلال الدين محمد بلخي، با تصحيحات و حواشي بديع الزمان فروزانفر، چ 5، اميرکبير، 1362، ح ص 272 خُثيم به تقديم ثاء مثلثه بر ياء.

روضات الجنات في احوال العلماء والسادات، علامه محمد باقر الموسوي الخوانساري الاصبهاني، تحقيق اسدالله اسماعيليان، عنيت بنشره مکتبة اسماعيليان، قم، 1391 ه. ق. الجزء الثالث، صص 34، 332، 335، 337 و فهرست (416) همگي به تقديم ثاء مثلثه بر ياء.

9. ديوان استاد جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني، به تصحيح وحيد دستگردي، نگاه، 1379.

10. ديوان خلاق المعاني ابوالفضل کمال الدين اسماعيل اصفهاني، به اهتمام حسين بحر العلومي، کتابفروشي دهخدا، تهران، 1348.

مزدک نامه 3 | موضوع : نقد و بررسی

نوشته قبلی : یادی از دکترعبدالحسین نوایی | نوشته بعدی : اندک یافته‌هایی از لباب‌الالباب عوفی

مشاهده : 4093 بار | print نسخه چاپی | لینک نوشته | بازگشت

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان