اعلامیههای زیرزمینی در انقلاب مشروطه
نویسنده: دکتر منصوره اتحادیه (نظام مافی)
فرهنگ گروههاي مختلف يكي از شاخههاي فرهنگ اجتماعي است. مانند فرهنگ طبقات بالا يا فرهنگ طبقه حاكم كه لزوماً با فرهنگ طبقات ديگر اجتماع مانند روستائيان و كارگران شهري و گروههاي ديگر مساوي نيستند. رابرت دارنتن در باره ادبيات زيرزميني انقلاب فرانسه به مطالعه مكتوبات مخفي طبقه پائين جامعه پرداخته و مينويسد كه:
اين اعلاميهها در خارج از مرزهاي فرانسه، در بلژيك و سوئيس منتشر ميشد و به انتقاد و فحش و بيآبرو كردن شاه و ملكه و طبقه بالا ميپرداخت و جو مخالف و ناراضي را تحريك ميكرد.
دارنتن معتقد است كه براي يافتن مبداء ايدئولوژيك انقلاب فرانسه علاوه بر جستجو در افكار فلاسفه بايد به اين گونه ادبيات انقلابي و زيرزميني كه نماينده تفكر عامه و به زبان عامه است نيز پرداخت چون احتمالا در تحريك و تهييج مردم نقش مهمتري از بيانات علمي و فلسفي افرادي مانند ولتر و روسو داشتند.1
اعلاميههاي زيرزميني خط مشي مشخصي بين خوب و بد در انقلاب مشروطه نيز ترسيم ميكردند و حتي سعي داشتند القاء نمايند كه حقيقت را بيان ميكنند و چون آزادانه و سانسور نشده منتشر ميشدند بيشتر مورد اعتماد مردم بودند. گفتني است كه انتشار اعلاميه سابقاً از اختيارات دولت بود، كم كم از اين انحصار بيرون آمد، پس از آن هر كس قادر شد كه عقايد و نيات خود را چاپ و منتشر كند.
هدف اينگونه تبليغات سياسي، تحريك و آگاه كردن مردم و نوعي تفسير تاريخ است. تبليغات طوري بيان ميگردد كه فرد را متقاعد كند تا به جمع ملحق گردد و حركت كند. اين نوع تبليغات تحليلي نيستند و هيچ شك و ترديدي در آن راه ندارد. حق است بر باطل، ادعايي كه كاملا بر حق و حقيقت محض است. اسطورهاي كه از سمبلها و خاطرههاي فرهنگي مشترك بر گرفته شده است. اسطوره، پديدة تخيلات گذشته نيست، بلكه از عناصري مانند خاطرههاي تاريخي، زبان، شنيدههاي مشترك قومي و احساسات مذهبي الهام گرفته و مشروعيت كسب ميكنند و به وسيله تبليغات نقش بسيار حساسي ايفا ميكنند. اعلاميههاي زيرزميني دوران مشروطه نيز از چنين عناصري الهام ميگرفتند و از اين جهت بسيار نقشآفرين بودند. مشروطهخواهان تندرو براي بسيج مردم و جوّسازي از انواع وسايل ارتباط جمعي آن عهد بهرهمند ميشدند، از طريق سخنراني، وعظ در مساجد، شعر و شعار، تبليغ در روزنامهها، انتشار شبنامه و اعلاميههاي زيرزميني مردم را تعليم داده و بسيج ميكردند و مخالفين را تهديد نمودند.2
انتشار اعلاميه قبل از مشروطه آغاز شد. به نظر ميرسد ميرزاحسن رشديه بنيانگذار مدارس جديد در اين كار بسيار فعال بود.3 انتشار اعلاميههاي زيرزميني همچنان در دوران مجلس اول و استبداد صغير و در طول مجلس دوم ادامه يافت كه حاكي از يك تشكيلات منسجم و هدايت شدهاي است كه به طور مخفيانه عمل ميكرد. هرچند كه جسته و گريخته در منابع اشاراتي به اين پديده شده است،4 ولي تاكنون چندان جلب توجه نكرده است. انقلابيون در استبداد صغير حتي در باغشاه راپورتچي داشتند كه خبر زجر و شكنجه مليون را به اين محافل ميرساندند.5 البته در تمام دوره مشروطه، شاه و دربار نيز اعلاميه منتشر ميكردند و از اين طريق نظرياتشان را به اطلاع عموم ميرساندند و توجيح ميكردند، ولي بدون شك اينها تأثير مكتوبات انقلابي را نداشتند چون شاه به مرور اعتبارش را بين مردم از دست داد.
علاوه بر تبليغات و اطلاعرساني، نقش ديگر اعلاميهها ايجاد رعب و وحشت بود كه با اغراقگويي و شايعه پراكني توأم بود. چنانچه شايع شد كه «مليون» را به نام بابيه دستگير خواهند كرد. يا شايع شد كه اوباش را تحريك كرده تا به ارامنه حمله كنند. يا مينوشتند كه شاه به سربازهاي سيلاخوري دستور چپاول داده است. در واقع بدين وسيله مردم را ترغيب ميكردند تا دستورات دولت را اجرا نكنند،6 البته گروه مقابل نيز به تبليغ و شايعهپراكني ميپرداخت و تقصيرات را به گردن مفسدين ميانداخت.7
انقلاب مشروطه را ميتوان از جهتي انقلاب بورژوازي تفسير كرد كه طي آن تضاد بين سنت و مدرنيته ظاهر شد، تضاد بين طبفات محافظهكار و سنتي در مقابل بورژوازي مدرن، روشنفكر و تحصيلكردگان متجدد. در اكثر تأليفات كلاسيك انقلاب مشروطه، كشمكشهاي ناشي از آن را به تضاد استبداد و مشروطه تفسير كردهاند. در حالي كه اين فقط ظاهر قضيه بود و مسئله خيلي پيچيدهتر از آن بود. در پشت اختلافات ظاهري، دو گروه تندرور و انقلابي فعاليت داشتند، ولي چون نسبتاً مخفي بودند جلب توجه نميكردند و يا به عمد ناديده گرفته شدهاند. اين دو گروه «اجتماعيون عاميون» و «گروه بابي ازلي»ها بودند و چون از جهاتي همسو بودند ميتوانستند همكاري كنند.
نام بعضي از اعضاي گروه «بابي ازلي»ها كه از اواخر دوره ناصري به فعاليت سياسي اشتغال داشتند از اين قرار بود: ميرزاآقاخان كرماني، شيخاحمد روحي، حاج سياح، ملك المتكلمين، سيدجمال واعظ، مجدالاسلام كرماني، يحيي دولتآبادي و ميرزاجهانگيرخان. موضع آنها بسيار انقلابي و راديكال بود. اينها دشمنان محمدعلي شاه، درباريان و مجتهدين طراز اول و به خصوص قدرت مذهبي آنان بودند. هدفشان خلع محمدعلي شاه و برقراري يك حكومت مشروطه، سكولار و شايد جمهوري بود.8
گروه ديگر «اجتماعيون عاميون» بودند. در اين وقت هنوز اجتماعيون عاميون يك حزب سياسي نبود بلكه متشكل از گروهي بود كه در مجلس اول به عنوان تندروان محسوب ميشدند و مرامي سوسياليستي داشتند كه از سوسياليزم اروپايي و كمونيسم يا بلشويزم روسي الهام ميگرفت،9 ولي بايد توضيح داد كه اين تفكر هنوز در ايران در مرحله ابتدايي بود و چه بسا بعضي از پيروان آن همه ابعاد تفكر سوسياليستي را نميدانستند يا نميفهميدند.
اجتماعيون عاميون داراي اساسنامه و نظامنامه منظمي بود كه در باكو منتشر شده بود و علاوه برجدايي دين از سياست خواهان تأسيس هيأت مقننه، محدوديت قدرت شاه، تقسيم املاك بين روستائيان، محدوديت ساعت كار به 8 ساعت، كمك دولت به طبقات بيبضاعت مانند بيوهزنها، اطفال يتيم و سالخوردگان، تحصيل مجاني و پرداخت ماليات به طور عادلانه بود. نام تعدادي از اعضاء از اين قرار بود: حيدرخان عمواوغلي، تقيزاده، علي مسيو، مساوات، سليمانخان ميكده، ابوالضياء و ميرزاابراهيم آقا.
گفتني است كه اجتماعيون عاميون با حزب همّت باكو در ارتباط بود و حيدرخان عمواوغلي ـ كه در انقلاب نقش بسيار حساسي ايفا كرد ـ از باكو و از طرف حزب همّت به ايران اعزام شده بود. اجتماعيون عاميون نيز اعلاميههائي منتشر ميكردند كه تعدادي از اين اعلاميهها را محمدمهدي شريفكاشاني در كتاب واقعات اتفاقيه در روزگار و ناظمالاسلام كرماني در كتاب بيداري ايرانيان جمع آوري كردهاند. به نظر ميرسد كه اجتماعيون عاميون مانند بابي ازليها به محمدعلي شاه شك داشتند، حتي شايد در صدد برانداختن وي بودند. جالب توجه است كه هنگام فوت مظفرالدينشاه، اجتماعيون عاميون با محمدعلي شاه اتمام حجت كردند كه:
خلف آن تاجدار، آن شاهنشاه كبير، ملاحظـﮥ مآل خود و استقلال ما ايرانيان را نموده و پيروي ولي النعمت مبرور بوده، به همان رويه اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم بياورد.
يكي از خصلتهاي اعلاميههاي اجتماعيون عاميون اين است كه سعي داشتند بين طبقات ممتاز و طبقات پائين جامعه تفرقه اندازند، فقرا، كاسبها و سربازها را مخاطب قرار ميدادند كه بايد اتفاق كنند.10 در واقع سعي داشتند افراد ميانهرو را تحريك كنند.
تشكيلات اجتماعيون عاميون علاوه بر تهران، در مشهد، گيلان و به خصوص آذربايجان نيز فعال بودند و عدهاي از اعضاي تندروي انجمن قدرتمند تبريز از اين دسته بودند. به واسطه فعاليت، فشار و نفوذ اين گروه بود كه انجمن تبريز ـ مشروطهخواهي كه با ملايمت آغاز شده بود ـ را مبدل به يك انقلاب كرد.
خواستههاي اين دو گروه «بابي ازلي» و «اجتماعيون عاميون» كه بعضي از پيروان آن همان افراد بودند، از بسياري جهات مشابه بود، بنابراين همكاري بين آنها مقدور و بسيار نقشآفرين بود. روزنامه صوراسرافيل نمونه افكار واهداف آنها بود بهطوري كه ميتوانيم آن را به منزلـﮥ ارگان اين دو گروه در نظر بگيريم، صوراسرافيل به عنوان روزنامه، اخبار چنداني نداشت، بلكه مقالات آن بيشتر شبيه به اعلاميههايي بود كه در اينجا بررسي خواهد شد.11
علاوه بر رشديه ـ كه ميدانيم اعلاميه تهيه و پخش ميكرد ـ تعدادي از نويسندگان و تهيه كنندگان اين اعلاميهها بدون شك روزنامهنگاراني بودند كه در روزنامهها نيز مقاله مينگاشتند اما در اعلاميهها از قلم تندتر و تحريكآميزتري استفاده ميكردند. احتمالا انتشار اعلاميه ارتباط نزديكي با انجمنهاي تندرو داشت ولي به نظر ميرسد كه تعداد اين نويسندگان چندان زياد نبود چه مثالها و مطالب آنها اغلب تكراري است و گاه فقط زبان را به مناسبت مخاطبين تغيير ميدادند. اعلاميهها گاه با دست نوشته با ژلاتين تكثير ميشدند و گاه چاپ شده تكثير ميگشتند. رشديه توضيح ميدهد كه ژلاتين، مركب و گليسيرين آن را از دواخانه شورين ميخريدند.12
روزنامهها سانسور ميشدند و توقيف آنها مشكل نبود، چنانچه روزنامه تندروي صوراسرافيل دو بار توقيف شد. روزنامهها در هر حال آزاد نبودند، چنانچه ناظم الاسلام يكي از فعالان در انقلاب نوشت كه: به واسطه منع جرايد و نطق، ناچار از نوشتن لوايح و اوراق ژلاتيني بودند. يكي ديگر از فعالان انقلابي، محمدمهدي شريف كاشاني بود كه اعلاميهها را جمعآوري ميكرد و چگونگي پخش آنها را خاطرنشان كرده است. عينالسلطنه پسرعموي شاه نيز هرچند كه علاقهاي به انقلاب نداشت به اين اعلاميهها توجه كرده است.13
در يكي از اعلاميهها از روزنامهنگاران تجليل بسيار شده بود كه:
ارباب جرايد منتشره كه همه سفراي غيبيهاند و از براي بيداري و هتك پرده جهالت شما مردم به زبان مختلفه با شما سخنها گفتهاند، و نام نيك بر چهره درخشندة صفحـﮥ تاريخ گذاردهاند، اما هزار افسوس كه هيچ محل اعتنا و اعتبار شماها نشد.14
درباره اين نوع نويسندگان دارنتون مينويسد و تأكيد دارد كه قبل از فروپاشي سلطنت در فرانسه، نسلي از جوانان تحصيلكرده، جاهطلب و با معلومات كه در صدد بودند به قشر نويسندگان و فلاسفه به نام و ممتاز وارد شوند ولي با درهاي بسته مواجه ميشدند، همه توانائي ذهني و علميشان را عليه كل جامعه، به خصوص عليه اينها، به كار ميانداختند و با انتقاد و تهمت، حيثيت افرادي را كه از موقعيت برتري برخوردار بودند خدشهدار ميكردند.15
در سالهاي انقلاب مشروطه كه مطبوعات ملي آغاز به كار كردند وضعي مشابه وجود داشت. هرچند در ايران فاصله طبقاتي چندان مشخص و معين نبود و امكان ارتقاء از يك سطح به سطح ديگر امكانپذير بود، ولي ضمناً آسان هم نبود. يك راه از طريق روزنامهنگاري به خصوص روزنامههاي انقلابي و جنجالآفرين بود. و بايد در نظر گرفت كه همه روزنامهنگاران انگيزههاي ايدئولوژيك پاك و منزهاي نداشتند، بلكه براي عدهاي روزنامهنگاري نردبان ارتقاء اجتماعي بود. شكي نيست كه پيشرفتهايي كه در دورة مظفري در زمينههاي تحصيلات مدرن انجام گرفت، اكنون اين امكان را ميداد كه تعداد بسياري افراد تحصيلكرده به روزنامهنگاري روي آوردند و در دنيايي كه امتيازات اكثراً از آن عدة خاصي بود، طبيعي بود كه افراد تحصيلكرده و محروم از قدرت، اكنون كه فرصت يافته بودند تلاش كنند وارد صحنه سياسي گردند. اينها قلم خود را در اختيار مبارزان سياسي گذاردند، به صفوف انقلابيون پيوستند و با راه انداختن جنجال و حمله به طبقات ممتاز كسب نام كرده، جوّ را هرچه بيشتر به هم زدند. مخارج اين اوراق را عدهاي از تجار يا رجال ناراضي و بعضي از انقلابيون ميپرداختند و تجار نيز در پخش اعلاميهها كمك ميكردند.16 در اين وقت اكثريت مردم بيسواد بودند و در نظر اول تعداد روزنامه و اعلاميههائي كه منتشر ميشد، تعجبآور است؛ ولي بايد دانست كه روزنامهها را در محلهايي به ديوار نصب ميكردند و يك نفر براي جمعي ميخواند. اعلاميهها را نيز پخش ميكردند و گاه در مساجد ميخواندند.
بعضي از اعلاميهها امضا دارند كه از اين قرار بود:
بيدارشدگان ملت، هواخواهان ملت، هيأت اسلاميه، فرشته بشري، جمعي مسلمانان، دوستار غيبي، مجلس انصاف، انجمن سري.
مخاطبين اعلاميهها نيز مختلف بودند، از جمله: عامه مردم، شاه، اعيان، تجار، علماء، سربازان، مجلسيان، برادران ايماني، امناي ملت، وكلا، فدائيان وطن و يا خوانندگان بودند. يكي از گروههاي مخاطب اعلاميهها محصلين بودند. گفتني است كه در طول انقلاب، محصلين مدارس نيز در اين حركت شركت ميكردند و بارها مينوشتند كه كودكان و نوجوانان در مقابل مجلس به تظاهرات پرداختند. عدهاي از بنيانگذاران مدارس جديد نيز مانند دولتآبادي و رشديه از مشروطهخواهان بودند و بدونشك در تهييج محصلين نقشي داشتند.
تفكيك ايدئولوژيك اعلاميهها هميشه ميسر نيست. اغلب به جز حمايت كلي از مشروطه و يا انتقاد حتي تهديد برنامه مشخصي ارائه نميدهند. اكثر از ظلم و اجحاف توسط رجال و حكومت يا مظلوميت مردم مينوشتند. از خواستههاي انقلابيون كه كمتر بدان اشاره ميكردند حفظ مملكت از بيگانه است. بايد خاطرنشان كرد كه اكثراً از اظهار نظر در باره روابط خارجي خودداري كردند و يا كليات مينوشتند و از نفوذ فاسد خارجي يا از بين رفتن سرمايه ملي و استقلال كشور يا نفوذ فرهنگي بد ميگفتند بدون اين كه كشور خاصي را مثل زنند. اجتماعيون عاميون به خصوص متوجه مضرات تحريك قدرتهاي خارجي بود و اعضاء و هواداران خود را از انتقاد منع ميكرد. نكته مهم اين اعلاميهها را كه بايد خاطرنشان كرد و بدون شك از شگردهاي سياسي يا اسطورههاي اين عصر براي تهييج مردم بود تأكيد بر اين بود كه اين مجلس خواسته خداوند است و تحت نظر حضرت امام زمان (عج) ميباشد. اين ادعا كه دائماً تكرار ميشد، هم براي حيثيت بخشيدن به مجلس بود و هم به طور غير مستقيم توجيح ترورهاي سياسي و تهديد به قتل كه در اين اعلاميهها كم نبود. بعضي از اعلاميهها تندروتر، بعضي ميانهروتر، بعضي كلي و بعضي به مطالب خاص اشاره دارند. تعدادي از علما كمك ميطلبند و تعدادي به علما حمله ميكردند. از بررسي كه انجام گرفت، به اين نتيجه رسيديم كه اكثر اعلاميهها بر چند نكته اصلي و در نهايت به هم پيوسته تاكيد دارند كه از اين قرارند:
1ـ مذهب اسلام و نقش علما.
2ـ وطن كه در خطر بود.
3ـ مسئوليت رجال، شاه، وزراء و وكلا بود.
4ـ مظلوميت يا بيتفاوتي مردم.
5ـ قانون و وظايف مشروطهخواهان.
6ـ نقش مجلس شوراي ملي و وكلا از نظر انقلابيون.
1ـ اسلام و نقش علما
مهمترين نكتهاي كه در اكثر اعلاميهها جلب توجه ميكند، موضوع اسلام و نقشي كه انقلابيون براي علما در نظر ميگرفتند. نقش علما از اهميت بسيار برخوردار بود چون با حمايت و هدايت علما بود كه مردم بسيج شدند و به حركت درآمدند تا بالاخره دولت و شاه، تقاضاي مشروطهخواهان را پذيرفتند.
شريفكاشاني نوشته است كه: وقتي علما در شاهعبدالعظيم جمع بودند، از ترس اينكه آقايان را به نويد و وعده فريب دهند، انقلابيون را كه خيرخواهان ملت مينامد، قرار گذاردند كه هركدام جمعي را ترغيب و تحريص كنند و هر جمعيتي يك نامه به حجج الاسلام نوشته يادآور مقصود باشند.17
در يكي از اعلاميهها چنين نوشتند: «مامردم مسلمانيم، اطاعت علما را برخود واجب ميدانيم. لهذا نميخواهيم بياذن و اجازه علما حركتي كرده باشيم».18 در جاي ديگر عاجزانه از علما خواستند كه: جلوي فساد را بگيرند و تأكيد كردند كه با استواري و جاننثاري پاي پيشوايان خود ايستادهاند.
همچنين به علما توصيه كردند كه اگر دولت توجه نميكند، به مسجد جمعه بروند، موعظه كنند، قرآن سر بگيرند«يا الله گويان فريادزنان از خدا اصلاح كار را بخواهند».19
در يكي ديگر از اعلاميهها خطاب به بهبهاني آمده بود:
اي علماي اعلام واي فقهاي كرام، ملاحظه احوال ائمـﮥ عظام را بنمائيد كه هر يك به جهت اعلاي كلمـﮥ حقه اسلاميه، مورد چقدر ظلم و زجر و حبس و آوراگي بودهاند. شماها هم كه خود را نواب و اولاد روحاني و جسماني آنها ميدانيد...در حرف حساب خود استقامت كنيد، حمايت ملت و مسلمان را از دست ندهيد، عموم مسلمانان با شماها همراهاند.20
ولي انقلابيون در نهايت نسبت به علما و نقش آنها مردد بودند از طرفي حمايت آنان را ميخواستند و از طرفي در بسياري از اعلاميهها نسبت به دخالت آنان به خصوص در مجلس هشدار ميدادند. تا جائي كه نوشتند: «سيدين، مخرب مجلساند و تمكين مجلس را نميكنند»21 و هشدار دادند كه نبايد در امور دخالت كنند و به خصوص نبايد با مستبدين مراوده كنند. اين تضاد شايد حاكي از اين است كه منبع اعلاميهها يكي نيست و نشانه شكاف ايدئولوژيكي است كه به خصوص بعد از قتل اتابك و درگيري با شيخ فضلالله رو شد، چه در اين وقت حملات سختتر شد و به عنوان هشدار از قاتل اتابك مثال ميزدند.
در واقع از هر دو روحانيون بزرگ حامي مشروطه انتقاد ميشد كه با اين كه نماينده ملت نيستند در مجلس دخالت ميكنند. حتي نوشتند كه: ميخواهند همه امور مجلس بر حسب امر و ميل آنها باشد ولو مخالف آراي تمام وكلا و نظامنامه باشد. ولي بيشتر از همه حملات متوجه بهبهاني بود چون نفوذ داشت، هواداران او بسيار بودند و بدون شك شخصاً از ميدان كنار نميرفت احتمالا براي ارعاب او بود كه به فساد مالي او نيز اشاراتي در اعلاميهها ميشد.22 شايد انقلابيون ميترسيدند كه بهبهاني با شاه سازش كند. در هر حال اين مقدار انتقاد و حمله عليه سيدعبدالله بهبهاني در وحله اول شايد به نظر تعجبآور باشد، ولي عينالسلطنه به مسئله جالبتوجهي اشاره ميكند كه ممكن است علت حملات را روشنتر كند. و مينويسد كه آقاسيدعبدالله:
در ميان عوام فعلا به شاه سياه شهرت دارد. چنانچه انتشار خوابي هم براي او دادهاند كه آقا تاج كيان بر سر[گذارده] و در سر درب الماسيه جلوس كرده، محمدعليشاه را دست و پا بسته گلوله پيچ مقابل صندلي آقا انداخته.23
حمله به سيدعبدالله در دوره دوم ادامه يافت تا به قتل او منجر شد، در حالي كه نسبت به شيخفضل اللهنوري لااقل در مجموعهاي كه شريفكاشاني جمعآوري كرده است اثر چنداني به چشم نميخورد. حملات اساسي عليه شيخ را صوراسرافيل منتشر ميكرد.24
2ـ وطن در خطر بود
نويسندگان شبنامه و اعلاميه بارها از وطن اسلامي، مملكت اسلاميه، مملكت ايران، يا وطن مقدس ياد ميكنند و مينويسند كه: وطن مريض است و احتياج به مداوا دارد، يا اين كه: خائنين، ايران را دارند به باد ميدهند و عنقريب تسليم اجانب خواهد شد.25
در يك اعلاميه مفصل و بسيار جالب توجه، اشاره به چهارچشمان يعني روس و انگليس كردند كه استقلال ايران را به خطر انداختهاند.
ايرانيان هنوز نفهميدهاند كه نفوذ در يك سرحد و در يك امر داخلي مملكت، قهراً و طبعاً نفوذ حد ديگر و گوشه ديگر را به حكم وجوب لازم دارد. چنانچه تصرف مَدرَس، تصرف كلكته را لازم آورد و كلكته اسباب تصرف بنگاله شد.26
اعلاميهاي به امضاي فرشته بشري از عاقبت دخالت بيگانگان به خصوص انگليس هشدار ميدهد ولي همانطور كه اشاره شد، كلا حملات عليه خارجيها شديد نيست. يكي از مباحثي كه تكرار ميشد و بدون شك مؤثر بود خطر بيگانه عليه شيعه بود.
در نامهاي از آيتالله طباطبايي به عينالدوله ـ صدراعظم ـ نوشت:
نميخواهيم مورخين بنويسند كه دولت قاجاريه به مظفرالدينشاه منقرض شد... شيعه از آن زمان ذليل، خوار و زيردست اجانب شدند. اين مسامحه و تقاعد ايران را عنقريب تسليم اجانب خواهد نمود.27
بعد از بمباردمان مجلس،انقلابيون با استفاده از انتشار اعلاميه، دول خارجي را نيز مورد خطاب قرار ميدادند و كمك ميطلبيدند، چنانچه از روسها ميخواهند كه از شاه حمايت نكنند يا وام ندهند و در استبداد صغير متوسل به دولت عثماني شدند.28
3ـ مسئوليت رجال، شاه و وكلا
تا مدتي نسبت به شاه با احترام برخورد ميشد و او را «شاه اسلامپناه» ميخواندند كه از امور بياطلاع است. يك بار خطاب به شاه نوشتند:«ما مردم پنج شش سال پيش نيستيم. والله ما كه اين مطالب را ميگوييم جاهل و نادان نيستيم... به خدا ما از آن اشخاص خائن ملتكش نيستيم، بلكه خيرخواه توايم». و آنگاه به نكته جالب توجهي اشاره ميكنند كه در مقابل همسايه«تنها تيري كه در تركش داري ملت است».29
همراهي نكردن او را به بياطلاعي از امور نسبت ميدادند، يا ناداني او. يكبار نوشتند كه: «به كلي در بستر بياطلاعي آرميده و وزراء در اريكـﮥ غرض و مسند ذمانت طماعي و كثافت خيانت ملي آسوده». در يكي از اعلاميهها تمنا كردند كه «يكي از روزنامهها را در حضور پادشاه تا آخر قرائت نمايند...كه شايد بيدار و اندكي هوشيار شوند و بدانند كه اين عمارت را ويران ميكنند». عينالسلطنه در عين حال در عجب بود كه شاه چقدر حوصله به كار ميبرد و حليم بود. كم كم لحن اعلاميههائي كه به شاه خطاب ميشد سختتر شد و تا جائي كه هنگام بمباندازي عليه شاه، اعلاميه سختي منتشر شد كه شديداً او را تهديد كردند كه:
با دست غيبي كار خود را ميكنند و در يمين و يسار و جنوب و شمال به مأموريت در مقام اجرا حاضرند اما ديده نخواهد شد، جسمند غير مرئي، محاربند غير محسوس.30
در اكثر اعلاميهها سختترين و بدترين انتقادات و حملات و فحاشي و اتهام به خيانت عليه رجال نوشته ميشد كه در بعضي از روزنامههاي تندرور از جمله صوراسرافيل نيز تكرار ميشد. در يكي از اعلاميهها به طور تحريكآميز نوشتند:
احمقها شما از نوكرها و خدمتكارها و آشپزهاي خودتان مطمئن هستيد؟ كه اگر علما اشاره كنند در يك روز يا در يك شب همه شماها را در ساعت معين به جهنم بفرستند و اجر از خدا بخواهند؛ پدرسوختهها شماها چه امتيازاتي به ماها داريد.31
وكلاي مجلس نيز مورد خطاب بودند و در چندين اعلاميـﮥ سخت آنها را متهم به فساد ميكردند يا تهديد ميكردند «اي امناي ملت و اي وكلاي مملكت بترسيد از رسوائي حذر كنيد از خيانت» و هشدار ميدهند كه«فدائيان وطن مواظب اعمال شماها هستند، از كشتهشدن مضايقه ندارند».32
كمي قبل از بمباردمان مجلس، اجتماعيون عاميون ورقهاي عليه شاه و درباريان و همه مستبدين منتشر كردند كه علاوه بر ناسزاگوئي و فحش بسيار تهديدآميز بود كه:
امكان ندارد شماها بتوانيد اين اساس مقدس را برهم بزنيد و همچو گمان نكنيد تا حال كه اقدامي در رفع شماها نكردهايم به واسطه عجز يا بياساسي بود. قوهاي كه براي دفع شماها لازم است مدتها است مهيا نموده و حاضر است.
سپس 4 روز فرصت ميدهند تا دست از فتنه و فساد و استبداد بكشند. «والا وجود آنها را از روي زمين برخواهند داشت».33
4ـ مظلوميت يا بيتفاوتي مردم
اعلاميهها گاه مردم را نجيب دانسته و به «غيرت برادران وطني» اشاره ميكنند. گاه ايرانيان را مهجور خوانده34 كه شعور نداشته و همه را مقصر دانستند، چون علم وظيفهشناسي ندارند. در واقع اعلاميهنويسان نسبت به مردم نظري دوگانه داشتند و از طرفي مردم را مظلوم دانسته كه گرفتار جور و ستم بودند و از طرفي آنها را جاهل و بيتفاوت تصور ميكردند. از طرفي سيدجمال واعظ از منبر و از طرف ديگر انقلابيون از طريق اعلاميهها مردم را از ظلمي كه نسبت به آنها ميشد، آگاهي ميدادند.35
در يكي از اعلاميهها آمده بود:
چون اين مردم تا ديده و شنيده از آقايان و بزرگترهاي خود، خود را عبد و عبيد و حقير و ذليل سلطان و صدراعظم و وزير و حاكم و كدخدا و فراش ديدهاند كه به هر نحو ظلم و تعدي بكنند، با كمال ترس و خوف تمكين كرده احتمال ندهند كه ممكن است تحمل نكنند. و حال آن كه امام عليهالسلام فرموده كه خوب است ظالم، ظلم نكند. اگر ظالم ترك ظلم نكرد، مظلوم قبول ظلم نكند.36
همچنين در جاي ديگر نوشتند كه: خائنين نگذاشته بودند چشم و گوش مردم باز شود وبه دستور مذهبي و اصول اسلام آشنا شوند.
هنگامي كه عبدالحميد، طلبه جوان تير خورد و كشته شد، لحن اعلاميهها تندتر و تحريكآميزتر شد:
اي مردم چرا اين طور ديوخو و ديوانه شدهايد؟ چرا از جمادات پستتر شدهايد. بايد شما را از هر حيوان بيشأنتر تصور كنند؟ هر يك از اولياي امور به قدر ضرورت خود چهارپاياني دارند. در فكر كاه و جو و مهتر و اصطبل... آنها هستند. مگر احترامات شماها كه غيرلازم و وطن شما را روز به روز منهدمتر ميخواهند نميبينند؟
سپس نويسنده اضافه كرده كه«خداوند با شما است و قدرت خداوندي از آستين مردانگي شماها بيرون خواهد آمد».37 در يكي از اعلاميهها خطاب به مردم نوشتند: «اجماع كنيد، اتفاق كنيد...دنائت و لئامت را كنار بگذاريد».38
5ـ وظايف مشروطهخواهان
نويسندگان اعلاميهها، خود را بههوشآمدگان، خيرخواهان ملت، مرارتداران مملكت، مدبران امور، فدائيان اين مملكت، حاميان شريعت، جاننثاران دين و مملكت، از جان گذشتگان، محافظين يك مشت مسلمان و جانبازان ميناميدند.
بارها نصيحت كردند كه بايد اتحاد كرد و از فساد جلوگيري كرد. آگاهي ميدادند:
ايها الناس، عدالت عبارت است از اين كه هر چيز هر مقام چه سلطنت چه وزارت چه حكومت چه تجارت چه زراعت چه سياست به طريقي كه خدا و رسول فرمودهاند حركت كنيد.39
گاه لحن تهديدآميز ميگرفتند:
بيچاره انسان كه در اين مملكت اختيار خيال و فكر خود را ندارد. حالا كجائيد فدائيان وطن مقدس كه كيفر اعمال عموم مقصرين و مانعين اركان مساوات و عدالت را بدهيد.؟40
شريف كاشاني مينويسد لحن يكي از اعلاميههائي كه در خانه اعيان و تجار و علما انداختند تحريك كنندهتر بود كه اگر به مقاصد خود نرسيم:
در مقام دادخواهي از دولت و ملت برخواهيم آمد و روزگار را به چشم ظالمين غدار و منافقين كج رفتار تيره و تار خواهيم نمود و در مطالب حقه خويش و حقوق ملي از احدي تبعيت نخواهيم نمود و از جان عزيز در رسيدن به مقصود دريغ نخواهيم داشت.
حتي تهديد كردند كه اگر مجلس را تشكيل ندهند 4 نفر از علما، 4 نفر از اعيان و 4 نفر از تجار را خواهند كشت.41
6ـ نقش مجلس شوراي ملي و وكلا از نظر انقلابيون.
از افتتاح مجلس انتظار بسيار ميرفت و هر گروهي به فراخور حال تفسير يا انتظاري داشت. اوايل وكلا را محترم مينامند و دواي دردمندان و چاره بيچارگان و مونس مستمندان، و فوراً سوال ميكنند كه چرا قوانين مشروطيت را جاري نميكنند و تعلل ميكنند و با اين كه در اثر بيقانوني اغتشاشات هر روز بيشتر ميشود كاري انجام نميدهند.42 ولي چندي نپائيد كه انتظارات تبديل به يأس شد، اعلاميهها تهديدآميز شدند و به وكلا هشدار دادند كه: رسوا خواهند شد و نشان داده خواهد شد كه از روي اغراض عمل ميكنند، حتي به فساد مالي آنها هم اشاره ميكردند43 و مينوشتند: فدائيان وطن مواظب اعمال آنها هستند و از كشتن و كشتهشدن مضايقه ندارند.44 در يكي از اعلاميهها آمده بود كه: وكلا را شناسايي خواهند كرد و مغرضين كه وارد مجلس شدهاند را رسوا خواهند نمود. اعلاميهها مكرر مينوشتند كه: عدهاي در مجلس امور را مختل ميكردند و از روزنامهها خواستند كه نامشان را منتشر كنند و هشدار ميدهند كه اگر منتشر نكنند خون هر كس ريخته شود به گردن رئيس روزنامه خواهد بود.45
شبنامهنويسها تنها به تهديد و انتقاد بسنده نميكردند، بلكه در صدد دخالت در امور بودند. چنانچه در يكي از اوراقي كه خطاب به وكلا منتشر شد به كميسيون ماليه ايراد گرفتند كه اعضاي آن از افراد سابق بدتراند، تعارف ميگيرند، هر كس پول خوب بگيرد مواجبش زيادتر ميشود، در مسئله خالصه دخلهاي گزاف گرفتند و اكنون استدعا ميكردند كه در بودجهاي كه مستوفيان تهيه كردهاند دقت كنند. سپس نوشتند: «آخر شما كه ميخواهيد مردم را مطيع قانون نمائيد اول خودتان بايد مطيع شويد».46 پيشرفت نكردن امور را تقصير وزراء و وكلا و آقايان ميدانند كه مشروطهخواه واقعي نبودند.
پس از بمباردمان مجلس، محمدعلي شاه دچار سردرگمي شد كه چه كند، و اين دودلي وي را در انظار بيشتر سفيه و بدنفس جلوه ميداد.47
براندزي مجلس و اعدام عدهاي از انقلابيون و فرار عده ديگر باعث نشد كه آنهائي كه باقي ماندند، دست از فعاليت مخفيانه بردارند. از يادداشتهاي محمدمهدي شريف كاشاني و اعلاميههائي كه كماكان جمعآوري ميكرده است ميفهميم كه مقاومت منسجم و زيرزميني ادامه يافت و بدون شك اهميت بسيار داشت چون تا وقتي حركت تبريز آغاز نشده بود و خبر آن نرسيده بود تنها راه نگهداري روحيه مبارزه از اين طريق بود. احتمالا اكنون كه عده قليلتر بود و مخاطرات بيشتر شده بود، تشتتهاي قبلي كمتر بود و هدف واضحتر. رابطه با علما نيز اكنون كه به حمايت علماي عتبات احتياج بيشتري بود، ملايمتر شد، و به حمله عليه شيخفضلالله و عدهاي را كه «روحانينما» ميخواندند محدود بود.
به مرور كه اخبار قيام تبريز و اصفهان ميرسيد، جرأت مردم نيز بيشتر ميشد. به خصوص با حمايت قاطعانه علماي عتبات از مشروطه، موضع مشروطهخواهان تقويت شد و توانستند اعمالشان را بهتر توجيه كنند. در 5 ذيقعده 1326 عدهاي از علما تصميم گرفتند كه در سفارت عثماني متحصن شده و گروهي از تجار نيز تقبل مخارجشان را كردند. اين تصميم احتمالا براي جوّسازي و ايجاد رعب بود تا دولت را دشمن مردم جلوه دهند و چهبسا اين عده در خطر نبودند ولي تحصن علما كه تداعي تحصن صدرمشروطه را ميكرد به مخالفين و اعضاي «انجمن سري» جان تازه ميبخشيد. به نظر ميرسد كه در اين وقت انتشار اعلاميه هرچه بيشتر رواج يافت كه به دست متحصنين سفارت هم ميرسيد و اذهان عمومي را نيز تحتتأثير قرار ميداد.48
اكنون انقلابيون تجربه بيشتري كسب كرده و تا حدي هم ثابت كرده بودند كه شك و ترديد و سؤظني كه نسبت به دولتيان داشتند صحت داشت.
اعلاميههاي اين دوره به فعاليت سرسختانه و پايانناپذير «انجمن سري» اشاره دارد و نكته جالب توجه اين است كه يكي از آنها به ادارات شبنامه اشاره دارد كه حاكي از تشكيلات مخفي انقلابيون است. در يكي از اعلاميهها نيز آمده كه: در دارالفنون و تمام مدارس اعلاميه منتشر ميكردند.49 يك بار محمدمهدي شريفكاشاني به نحوه پخش اعلاميهها اشاره كرد كه ضمناً حاكي از فعاليت خستگيناپذير دستاندركاران ميباشد.
امروز چند نفر به منزل من آمده هركدام يك ورقه از اين اعلان را آورده، كه يكي در مسجد جمعه يافته، يكي در مسجد شاه پيدا كرده، يكي در ميدان توپخانه جسته، يكي در خانه امامجمعه به دست آورده... .
مطالب اكثر اعلاميههاي اين وقت ادامه مباحث سابق و تبليغ بود و خبر از وقايع ميدادند. بعضي تحريك كننده، بعضي آموزنده بودند، مثلا يكي از اعلاميهها بحث خود را به مسئله سياسي محدود كرد كه: ملت كيست؟، حقوقش چيست.؟50
يكي از اهداف اعلاميههاي اين وقت جلوگيري از وحشت و ترس مردم از حركت مجاهدين بود كه به سوي تهران ميآمدند و نوشتند كه اينها معترض مال كسي نخواهند بود. اينها جانبازان و غمخواران وطناند و مردم بايد از آنها نگهداري كنند. به خصوص تأكيد ميشد كه مجاهدين با سربازها و قزاقها كاري ندارند.51 اين احتياط و تعليماتي كه از طريق اعلاميهها داده ميشد نتيجه بخشيد، چنانچه وقتي مجاهدين و بختياريها نزديك شدند، قزاقها خبر داده بودند كه مقاومت نخواهند كرد.52
با نزديك شدن مجاهدين اعلاميهها اعلام كردند كه مهمترين تكليف مردم حفظ تبعه خارجه و اموال آنها است. لحن اعلاميههاي اين وقت سختتر شده بود و ملاحظهاي نداشتند، تهمتهاي شخصي و ناموسي عليه شاه و اطرافيان او ميزدند،53 سرتاپا بدگوئي از شاه است كه او را به فتنهجوئي و خونريزي و دروغگوئي متهم ميكردند.«ملت ايران از دفع و رفع ظلم اين پادشاه اظهار عجز ندارد و قدرت دارد كه بر حسب احكام صريحه صحيح اسلام نسل قاجاريه را براندازد».54
نتيجهگيري
گفتيم كه انتشار اعلاميهها احتمالا با انجمنهاي تندرو در ارتباط بودند و توسط آنها منتشر ميشدند. اين انجمنها مدعي بودند كه حافظ مجلس هستند، ولي نقش عملي آنها راهاندازي اعتصابات، تظاهرات و تحت فشار قرار دادن دولت، نقشي كه اعلاميهها با تبليغ و اطلاعرساني انجام ميدادند و افكار عامه را هدايت كرده و به هر موفقيتي دست مييافتند به فكر گام بعدي بودند. نقش روزنامهها و رسالههاي سياسي كه در اين وقت منتشر ميشد و يا وعاظي كه از منبر مردم را هدايت و تهييج ميكردند نيز در همان راستا بود و براي درك نحوه بسيج مردم بايد همه اين فعاليتها را در نظر گرفت و نكات مشابه آنها را جمعاً تحليل كرد.
نكته ديگري را كه در ارتباط با اعلاميهها ميتوان خاطر نشان كرد از بين بردن حيثيت و آبروي رجال، شاه و دولت بود كه از آن پس يكي از سنن مبارزات سياسي در ايران شد. بهمرور كه درگيريها ظاهر شد افترا و هجويات و افشاگريها بيباكانه و سختتر گشت.
انتقادات از رجال كم كم دامن علما را نيز گرفت و از حملات سخت ايمن نبودند. اين حملات به منظور تضعيف نفوذ علما و بركناري آنها از كارهاي دولتي بود. ولي در اين راستا موفقيتي كسب نكردند، هم طبقه حاكمه بر سرقدرت، پست و مقام باقي ماند و هم علما حيثيت و نفوذ خود را از دست ندادند. هدف انقلابيون كه شايد علاوه بر انقلاب سياسي راه انداختن يك انقلاب اجتماعي بود انجام نگرفت. ولي اظهار اين نوع افترا و تهمت در نهايت جوّ سؤظن را تشديد كرد و يكي از علل به هم خوردن رابطه بين مجلس، شاه و دولت شد.
به هم خوردن رابطه با شاه ـ كه بدون شك هيچ علاقهاي به مجلس و مشروطه نداشت ـ دشمني او را برانگيخت تا مجلس را براندازد ولي خود او نيز بر سريرقدرت دوامي نيافت. در واقع بايد رابطه شاه و مجلس و ارتباط او را با نقشي كه انقلابيون و تندروان در اين ميان ايفا كردند از هم تفكيك كرد. شايد اگر تحريكات تندروان نبود، كه جوّ را هرچه بيشتر متلاطم و انقلابي كردند شاه كه به مجلس و قانون اساسي قسم خورده بود در صدد برانداختن مجلس بر نميآمد. ولي هر بار كه شرايط ميرفت كه آرام گيرد، تحريكات حساب شدهاي انجام ميگرفت كه امكان سازش را به هم ميزد. شاهد اين مدعا تهديدهائي است كه در اين اعلاميهها بدون وقفه منتشر و پخش ميشد و سؤظن و دشمني را تشديد ميكرد و مشكلات را غير قابل حل ميگرداند. البته در اين ماجرا نقش روزنامهها، انجمنها و وعاظ را نيز بايد در نظر گرفت.
در دوره استبداد صغير انقلابيون به هدايت افكار، آگاهي دادن و تبليغات خود ادامه دادند. آنان از طريق اعلاميههاي زيرزميني نگذاردند كه شعله آتش انقلاب فرو نشيند. پس از برقراري مجلس دوم انتشار اعلاميههاي زيرزميني و حمله عليه وكلا و نايبالسلطنه همچنان ادامه يافت و انجمن سري پابرجا ماند.55 ولي جوّ انقلابي تغيير كرده بود. اكنون به جز انجمن سري و شايد يك يا دو انجمن مخفي ديگر، ساير انجمنهائي كه در مجلس اول تشكيل شده بود احياء نشدند و به جاي آنها احزاب سياسي ظاهر گشتند.56 در آغاز حيات مجلس دوم مهمترين حزب، حزب دموكرات بود كه از اعضاي اجتماعيون عاميون سابق تشكيل شده بود. مرام اين حزب، سوسياليزم بود، ولي تأكيد داشت كه انقلابي نيست. اين حزب توسط كميته مركزي كه ارتباطي با مجلس نداشت هدايت ميشد و دستور ميگرفت.57 ولي از ماهيت اين كميته اطلاع زيادي در دست نيست، ولي بدون شك در بين اعضاي آن عدهاي از انقلابيون تندرو عضويت داشتند كه مخفيانه عمل ميكردند و با باكو در تماس بودند.58
رابطه حزب دموكرات با روحانيت خوب نبود، ولي دموكراتها عليه روحانيت حمله علني نميكردند بلكه درگيري اصلي بين روحانيت با انقلابيون بود كه مخفيانه عمل ميكردند. اين درگيري در مجلس اول آغاز شده بود و اساس ايدئولوژيك داشت، به طوركلي چه اجتماعيون عاميون سابق، چه دموكراتهاي مجلس دوم و چه انقلابيون، ميخواستند از دخالت روحانيت در سياست جلوگيري كنند، تا بتوانند قوانين كاملا لائيك را از مجلس بگذرانند. در دوره مجلس دوم اين مسئله باعث شد كه سرنوشت دو روحاني بزرگ كه هر دو در مجلس اول نقش بسيار مهمي ايفا كرده بودند، با اين مسئله گره بخورد و معضل پيچيده و بغرنجي به وجود آورد. در آن جوّ اعدام شيخفضلاللهنوري شايد غيرمترقبه و تعجبآور نبود و چه در آن زمان و چه پس از آن دشمنان او سعي كردند اعدام او را جزاي اعمالش جلوه دهند،59 و مورخين نيز زياد اين مسئله را نشكافتند، ولي ترور سيدعبدالله بهبهاني ـ كه از هواداران انقلاب مشروطه بود ـ در وحله اول عجيب به نظر ميآيد، ولي اگر توجه به اعلاميههاي مجلس اول كنيم كه اجتماعيون عاميون، بدان وسيله در صدد بودند كه جلوي دخالت علما به خصوص سيدعبدالله بهبهاني را در سياست بگيرند، عجيب به نظر نميآيد.60 جالب توجه است كه محمدمهدي شريف كاشاني كه به بهبهاني نزديك بود مينويسد كه هنگامي كه بهبهاني ميخواست از نجف به تهران برگردد، عدهاي از:
فرنگيمآبان مشروطهخواهان زمزمه دارند كه اگر آقا بيايد اصلا نبايد مداخله در امور داشته باشد... در افتتاح ثانوي مجلس اصلا نخواهيم گذاشت كه آقاي بهبهاني مداخله در امور داشته باشد.
و او نيز به بهبهاني پيشنهاد كرده بود كه مدتي آمدنش را به تأخير اندازد، ولي بهبهاني توجه نكرده بود. ظاهراً بهبهاني دست از دخالت نميكشد چنانچه كمي قبل از ترور او در رجب 1328 شريف كاشاني مينويسد كه شنيده بود «شبها منزل آقا اجماعي ميشود، در خيال تدبيراتي هستند».61
موضوع اعلاميههاي اين دوره دوم مجلس حاكي از تضاد شديد بين اين دو جناح است كه همانطور كه اشاره شده ريشه در مجلس اول داشت، تضاد بين جناح چپ تندروي انقلابي با روحانيت سياسي. بعضي از اعلاميهها به وكلا و وزرا به خصوص تقيزاده62 رئيس حزب دموكرات فحاشي ميكردند.63 بعضي به حمله عليه بهبهاني ميپرداختند، كه بالاخره هم به قتل او و تبعيد تقيزاده منجر شد.64 پس از اين وقايع انتشار اعلامیهها پايان نيافت. ولي لحن چنان خصمانه، حاد و جنجالي نبود بلكه بيشتر جنبه نصيحت و يا انتقاد از وكلا و دولت را داشتند يا طريق اظهار عجز و مظلوميت را پيش ميگرفتند.65 شايد انزجار عمومي از قتل بهبهاني موجب شد كه رفتار انقلابيون كمي ملايمتر گردد.66
نكتهاي را كه در رابطه با اعلاميههاي زيرزميني دوران مشروطه بايد در نظر گرفت اين است كه گروهي انقلابي كه خود را حامي ملت ميناميدند كه محمدمهدي شريفكاشاني«حافظ الصحههاي مشروطيت» مينامد.67 به خود اجازه ميدادند كه به نام دفاع از حق مردم و مجلس «مقدس» افرادي را كه مخل اهداف خود تشخصيص ميدادند تهديد به قتل كنند. تهديدي كه در چند مورد به اجرا گذاردند و بدين وسيله ترورهاي سياسي و تعصب را وارد سياست ايران كردند.
پینوشتها
1. Robert Darnton The Literary Underground of The Old Regime, Harvard University Press, 1982 PP. 37-40.
2. انقلابيون براي، بسيج مردم از هر وسيلهاي كه در اختيار داشتند استفاده ميكردند. روزنامهها البته نقش بسيار اساسي داشتند و هرچند اكثر مردم بيسواد بودند ولي اين امر مانع انتشار روزنامه نبود. ولي شايد نقش اصلي را وعاظ ايفا ميكردند چون اينها بودند كه ميتوانستند با كلامشان مردم را به حركت درآوردند. از جمله وعاظ معروف و پرنفوذ، سيدجمال واعظ اصفهاني بود كه خوشبختانه تعدادي از سخنرانيهاي او باقي مانده است. سيدجمال با زباني ساده و با الفاظي كه مردم عامه بفهمند مسائل مشروطه را توضيح ميداد. و از راپرتهاي جاسوسي كه او را تعقيب ميكرد و گزارش حركات او را براي دولت مينوشت ميدانيم كه سخنان او تا چه حد تاثيرگذار بوده است. عينالسلطنه در خاطراتش نيز مطالب جالب توجهي در باره سيدجمال و ملكالمتكلمين كه همفكر و همراه سيدجمال بود نوشته است. (سيدجمال واعظاصفهاني، شهيد راه آزادي، به كوشش اقبال يغمائي، تهران 1357، اغلب صفحات)؛ (روزنامه خاطرات عينالسلطنه (قهرمانميرزا سالور) به كوشش مسعودسالور، ايرج افشار، تهران 1377، 10 جلد، جلد 3، ص 1845).
3. پسر رشديه فعاليتهاي پدر را در دوران مشروطه بيان كرده است و با اين كه اطلاعاتي كه ميدهد مختصر است ولي خالي از اهميت نيست. (رشديه، شمسالدين، سوانح عمر، تهران 1362، صص 87 ـ89).
4. ناظمالاسلام كرماني تشكيل شدن انجمن مخفي را قبل از آغاز حركت مشروطهخواهي به تفصيل شرح داده است و تعدادي از اين اعلاميههاي مخفيانه كه با ژلاتين چاپ و پخش ميشد و احتمالا توسط بعضي از اعضاي انجمن مخفي تهيه ميگشت ضميمه نموده است. (ناظمالاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، تهران 1357، صص 46 ـ 273، 387ـ401.
5. همچنين يك انجمن سري بود كه با ولايات در تماس بود و اعلاميه براي آنها ميفرستاد و تلگرافات علماي نجف را در تأييد مجلس شوراي ملي، پخش ميكرد. محمدمهدي شريف كاشاني كه اعلاميههاي بسياري را جمعآوري كرده است مينويسد كه مقالات تايمز لندن كه از جنگهاي تبريز مينوشت توسط«جوانان فرنگي مآب زبان دان» ترجمه و پخش ميشد. (محمدمهدي شريفكاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، به كوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي) سيروس سعدونديان، تهران 1362، صص 6ـ230).
6. همان، صص 230، 183.
7. اغلب نويسندگان به هواداران مشروطه و افرادي كه طالب قانون اساسي و مجلس شوراي ملي بودند توجه كردهاند و نه تنها به نقطه نظر مخالفين چندان توجه نكردهاند، بلكه همگي را مستبد و دشمن تلقي كردهاند در حالي كه بدون شك بعضي افراد كه گسترش دامنه اغتشاشات را ميديدند، يا منافعشان در خطر بود باطناً مخالف بودند ولي لزوماً دشمن مشروطه يا طالب استبداد نبودند. يكي از اين افراد عينالسلطنه قهرمانميرزا سالور است. او عموزاده شاه بود، ولي جزء شاهزادگان ثروتمند يا پرنفوذ نبود و زندگاني نسبتاً محقري داشت كه در انقلاب بدتر شد. هرچند از مشروطه انتقاد ميكند و آن را براي ايران زود ميداند، ولي قضاوتهاي او مغرضانه نيست بر عكس بسيار واقعبين است. در هر حال بايد عقايد امثال او نيز در نظر گرفته شود. در اينجا به عنوان نظريات مخالفين به انتقادات او اشاره ميشود. (عينالسلطنه، روزنامه خاطرات، جلد 3، صص 1814 ـ 1826).
8. Bayat, Mangol, Iran's, First Revolution, Shi¨ism and the Constitutional Revolution, 1905- 1909, Oxford University Press 1991, pp. 53-75.
منگل بيات به دو جريان اشاره ميكند يكي جريان مشروطه خواه چپگرا و ارتباط برخي از مشروطهخواهان با حزب همّت سوسيال دموكراتها در باكو، و دوم جريان مربوط به گروه تندروهاي ازلي و بابي كه گرچه خود را در سلك روحانيون جا ميزدند و به مباني اسلامي استناد ميكردند، هدفشان محدود كردن دخالت علما در سياست و انجام اصلاحات غير مذهبي بود. ارتباط سوسيال دموكراسي با مشروطه ايران شناخته شده است، مبحث دوم تازگي دارد و ظاهراً تاكنون به اين جنبه از تضادهاي موجود با علما توجهي نشده است. ولي آنچه در اين كتاب اهميت دارد استفاده وسيع خانم بيات از منابع تركي و روسي است كه تاكنون كمتر به آنها استناد شده است.
عين السلطنه نيز به نقش بابيها در اين جريانات اشاره دارد. (روزنامه خاطرات جلد 3، ص 1816 و 1829).
9. اتحاديه منصوره، پيدايش و تحول احزاب سياسي در ايران در دورههاي يكم و دوم مجلس شوراي ملي، تهران چ 2، 1381 صص 130ـ141.
10. شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، ص 124، همچنين ناظمالاسلام، تاريخ بيداري، بخش 1، صص 598، 608.
11. اهميت روزنامه صوراسرافيل را در نقد اوضاع اجتماعي و بيدار كردن مردم و به خصوص در مقالات طنزآميز"چرند و پرند" دهخدا و سبك نگارش نوين آن دانستهاند. صوراسرافيل جزء جرايد تندروي آن زمان محسوب شده ولي بايد دانست كه اين تندروي تنها يك حمله ساده عليه قواي استبداد و هيات حاكمه و اوضاع سياسي نبود، بلكه تندروي صوراسرافيل جهت خاص و مسلك مشخص داشت. ميرزاجهانگيرخان مدير روزنامه ازلي بود و علاوه بر انتشار صوراسرافيل با ميرزاعلياكبر دهخدا هر دو به فعاليت سياسي نيز اشتغال داشتند و لااقل در يكي از انجمنهاي انقلابي و تندروي پايتخت كه با اجتماعيون عاميون مرتبط بود، عضويت داشتند. اين رابطه را از مقايسه مرامنامه اجتماعيون عاميون و مقالات صوراسرافيل ميشود دريافت. (صوراسرافيل، "مقدمه" چ 2، تهران 1361).
عينالسلطنه نيز در چند جاي خاطرات خود به ميرزاجهانگير، توقيف روزنامه و تندروي آن اشاره دارد. (عينالسلطنه، روزنامه خاطرات، جلد 3، صص 1834و 1820 و 1926) و در يك جا مينويسد كه هرچه بيشتر روزنامه هتاكي كند بهتر آن را ميخرند.
احمد كسروي نيز در تاريخ مشروطه مينويسد كه روزنامهها«چنين ميدانستند كه هرچه بيشتر بنالند و بيشتر بدگويند آزاديخواهي بيشتر نمودهاند». (تاريخ مشروطه ايران، تهران 1369، ص 275).
12. رشديه، سوانح عمر، ص 87.
13. عين السلطنه در باره شبنامهها مينويسد كه «مطالب از بس زياد است و كارهاي لغو، من هم زيادتر مشكل است بتوانم همه را بنويسم دست از شاه كشيده دنبال علما افتاده در شبنامهها كه از اول اغتشاش ژلاتيني طبع ميشود و در كوچه بازار و ميان درشكه مياندازند كه كاتب آنها معلوم نيست و از انجمنهاي سري طهران بيشتر شايع ميشود». (عينالسلطنه، روزنامه خاطرات، جلد 3، ص 1806).
14. شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، ص 77.
عين السلطنه بر عكس نسبت به روزنامهنگاران بسيار بدبين بود. به خصوص از مساوات كه او را آنارشيست ميخواند و از ميرزاجهانگيرخان نيز بد مينويسد. وي كلا معتقد بود كه روزنامهها مانند همه كارهاي ديگر ناقص بودند و باعث خرابيهاي بسيار بودند. (روزنامه خاطرات، صص 20ـ1819ـ1961).
15. Darnton, Revolutionary Press, pp. 25-41.
16. شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، صفحه 35.
17. همان، ص 36.
18. همان، ص 52.
19. همان، ص 51.
20. همان، صص 5 ـ 34.
21. همان، صص 127ـ134.
22. همان، صص 143 و 135ـ141.
23. عينالسلطنه، روزنامه خاطرات، ص 193.
24. صوراسرافيل، شماره 4، 8 جماديالاولي 1325 و شماره 5، 15 جماديالاولي، 1325.
25. شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، ص .2.
26. همان، ص 40.
27. همان، صص 61 و 224.
28. همان، صص، 217، 219، 44 ـ341.
29. همان، ص 95.
30. همان، 164 و عينالسلطنه، روزنامه خاطرات، جلد 3، ص 1806.
31. همان، ص 60.
32. همان، صص 134ـ131.
33. همان، ص 180ـ179.
34. همان، صص 56 و 27.
35. سيدجمال واعظ، اين مطلب را بارها تكرار ميكرد. يك بار از منبر گفته بود:«اين بزرگان و اعيان مملكت ما و شما رعايا و ضعفا را مانند حيوان و گوسفند فرض كردهاند. اصلا حقي از براي شماها معتقد نبودند. يقين داشتند كه مخصوصاً خداوند شماها را از براي راحتي آنها خلق فرموده...». شهيد راه آزادي، ص 163.
36. همان، ص 21.
37. همان، ص .77
38. همان، ص 80.
39. همان، ص 64.
40. همان، ص 57.
41. همان، ص 96.
42. همان، ص 122.
43. همان، صص 2 ـ 131و 148. همين مطالب در صوراسرافيل و مقالات "چرند و پرند" تكرار ميشد. صوراسرافيل، شماره 22، سلخ ذيحجه،1325 صص 6ـ8.
44. همان، ص 136.
45. همان، ص 148.
46. همان، ص 133.
47. لحن شريف كاشاني كه تا اين وقت نسبت به شاه محترمانه بود، اكنون سخت شده او را بيشعور و بدون احساس بشري مينوشت كه در حضور اميربهادر و شيخفضلالله و وزيراعظم اظهار پشيماني كرده بود كه «شماها گفتيد توپ ببند، بعد از چند روز كارها درست ميشود». همان، 8 ـ 27.
48. همان، صص 6 ـ230، 240.
49. همان صص 302، 304، 309، 358، 550.
50. همان، صص 316، 311.
51. همان، صص 287، 300، 299، 337 ـ340.
52. همان، ص 366.
53. همان، صص 60ـ257.
54. همان، 7 ـ 266، 90ـ288.
55. همان، ص .358
56. اتحاديه، احزاب سياسي، صص 357 ـ309.
57. همان، صص 29 ـ .328
58. گروهي انقلابي نيز در اين وقت به فعاليت مشغول بودند، و به خصوص بعضي از آنها از ارامنه و از باكو آمده بودند. همان، صص 10ـ309.
59. شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، ص 411.
60. همان، صص 28 ـ 125، 6 ـ 134.
61. همان، ص 418.
62. همان، صص 500ـ485، 57 ـ 752، 5 ـ 744.
63. اتحاديه، احزاب سياسي، ص 328.
64. همان، صص 383 ـ 382، گفته شده بود كه بهبهاني در صدد بود كه از طرف علماي عتبات در مجلس تكفير نامهاي عليه تقيزاده بخواند ولي قبل از آن به قتل رسيده بود. بعداً علماي عتبات تكذيب كردند كه چنين هدفي نداشتند، بلكه حكم به«فساد مسلك سياسي و منافات مسلكش با اسلاميت مملكت» بود.
65. يكي از اوراق ژلاتيني بدين صورت آغاز ميشد«...ما گوسفندان بيشبان، از شما استفسار و درخواست مينمائيم از روي انصاف به ما جواب بدهيد آيا اين بود حقوق شباني و پرستاري شما ... بس است. انصاف كنيد، مروت بهخرج دهيد، اين ملت بيچاره را بيشتر از اين در چاه هلاكت نيندازيد...». و يا «رئيسالوزرا،(صمصامالسلطنه) جاهل يا كودك هفتاد سالـﮥ ايراني، بدبخت، يك لر كوهستاني را به خيال اينكه مردي سادهلوح و صاف قلب است...رئيسالوزراء ميكنند، پيرمرد صحرائي چند روزي از شدت حيرت هيچ باور نميكند...بعد از چند روز كه ديد خير قزاق، سرباز طبقات همه مردم از او احترامات مخصوص ميكنند در عمارت سلطنتي راه ميرود و مينشيند ديگر حدود خود را فراموش كرده...حالا خوب حضرت اشرف آيا خودت نميداني كه لري و چيزي نميداني و آخر به چه قوت قلب مستقيماً خودت با نمايندگان خارجه طرف سوال و جواب ميشوي؟...». (شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه، صص 5ـ684 و 3ـ702).
66. محمدمهدي شريفكاشاني از نزديكان بهبهاني بود. وقتي خبر قتل او را شنيده بود به خانه او رفته با پسر وي مشورت ميكند و براي جلوگيري از ازدحام مردم وي را شبانه در حوضخانه منزلش به امانت ميگذارند. سپس مينويسد كه: روز بعد با پانزده هزار جمعيت در كوچه و دربخانه شهيد و پشتبامها و بيروني و اندروني اجتماع داشتند....و نيز اضافه ميكند كه مردم تا چه حد اظهار تأسف مينمودند و لعن را به آمر و مأمور ميكردند. (همان، صص 1ـ504).
67. همان، ص 136.