سازمان اداری و درباری، میراثِ ایران باستان در دورة اسلامی
نویسنده: دکتر حسین زمانی
بعد از استقرار عباسیان که با دستیابی همـﮥ ناراضیان حکومت بنی امیه به ویژه ایرانیان تحقق یافت، خاندان جدید خلافت که موفقیت خود را مدیون سردار ایرانی ـ ابومسلم ـ و ایرانیان میدانستند، علیرغم جفایی که در حق این سردار روا داشتند برای ادارة امپراتوری وسیعی که گستردگی آن در دورة امویان به حداکثر رسیده بود، ناگزیر بودند بیش از هر قوم و ملتی به ایرانیان متکی باشند. در بدو امر چنین تصور میشود که چون ایرانیان خاطری رنجور از امویان و کارگزاران آنان داشتند متحّدالقوّة هر معارض بنی امیه بودند. این تصور با قیام آنان به فرماندهی ابومسلم و بسیار پیش از آن حضور گسترده در قیام مختار تأیید میشود. عباسیان نه تنها به ایرانیان به عنوان بازوی نظامی تکیه کردند ـ کاری که در جنگ خلافت بین مأمون و امین عباسی نیز تکرار شد ـ بلکه بعد از کسب قدرت برای موفقیت در اعمال اقتدار خویش بر این قلمرو وسیع به سازمان اداری و تشکیلات درباری کارآمد، متمرکز و منضبطی نیاز داشتند که ساخته و پرداخته ایرانیان بود.
ایرانیانی که در خدمت عباسیان این مهم را به عهده گرفتند میراثدار سازمان اداری و درباری پیشینیان خود بودند. میراثی که در فرایند تاریخ هزار و چهارصد سالـﮥ ایران پیش از برآمدن اسلام قوام گرفته، در دورة ساسانیان به کمال رسیده بود و برآیند آن با واسطـﮥ طبقات کارآمد و آزموده و بازمانده از دوران ساسانی به عصر اسلامی منتقل شد. نشانههای ویژگیهای این میراث و سرایت آن به دورة اسلامی در متون دورة اسلامی آمده است. نوشته پیش رو به استناد همین متون این میراث را بررسیده است.
وزیر
وضع دیوان و دربار و تشکیلات اداری ایرانیان باستان را با اطلاعات نسبتاً جامع مربوط به دورة ساسانی میتوان بازآفرینی کرد. اطلاعاتی جسته گریخته نیز روشناییهایی بر دوران اشکانی و هخامنشی میافکند. پس از شاه بالاترین مرتبـﮥ اداری کشور، وزیر بزرگ بوده که تغییر یافتـﮥ نام آغازین هزاربَذ است.
در دوران هخامنشیان هزار پتی (به یونانی: خیلیار خوس، که در آغاز رئیس فوج هزار نفری مستحفظ بود) به مقام نخستین شخص کشور رسید. پادشاه به دست او امور مملکت را تمشیت میداد.
کریستن سن از زبان مورخان یونانی نقل میکند که در زمان اسکندر هم این عنوان باقی بوده و نام تنی چند از افرادی را که به مقام خیلیارخوس (هزارپتی) رسیدند میآورد. وی بنا به روایت دیودور مینویسد که: «در درگاه پادشاهان ایران خیلیارخوس حائز رتبـﮥ اوّل بوده است».1
این نام در زمان اشکانیان باقی ماند و به ساسانیان رسید. وزیر اعظم ایران در زبان ارامنه «هزارپت درن ارتیس» (Hazar Pet dran Aratis) خوانده میشده. در نامهای که به مهر نِرسه وزیر اعظم یزدگرد دوم نوشتهاند او را «هزارپت ایران و انیران» گفتهاند. مهر نرسه نیز طی نامهای به ارمنیان، خود را «وزرگ فرمذار ایران و انیران» معرفی کرده بود. چنین استنباط میشود که این عبارت عنوان رسمی وزیر بزرگ بوده، به باور نولدکِه این امر از مندرجات تاریخهای طبری، یعقوبی و مسعودی به دست میآید.2
وزیر بزرگ را تا پایان روزگار ساسانیان «وزرگ فرمذار» میخواندهاند. عنوان دیگر وزیر «دراندرز بذ» بوده که به معنی مستشار دربار بوده است.3
دربارة وظایف و میزان اقتدار «وزرک فرمذار» اطلاعات مبسوطی در دست نیست، به احتمال زیاد ادارة امور کشور تحت نظارت پادشاه از عمده وظایف او بوده، طبیعی است در چنین حالتی رأی او هم مدخلیت داشته است. به ویژه هنگامی که سفری برای شاه پیش میآمد یا به جنگ یا به تفریح. وزیر اعظم نایبالسلطنه هم محسوب میشده است. اموری از جمله مذاکرات سیاسی، فرماندهی، در تکلیف او بوده و به لحاظ موقعیتی که به عنوان مشاور خاص شاهنشاه داشته است میتوانسته در بسیاری امور دخالت کند. صاحب چنین منصب و پایگاهی باید آراسته به صفاتی میبود که به تعبیر نولدکه چنین است: خرد کامل و بینقص، در هر باب سرآمد اقران و جامع خصال حمیده، محتاط، مدبّر و دارای عقل نظری و عملی کافی. چون احتمال دارد چنین وزیر اعظمی در خدمت پادشاهی خوشگذران و نکوهیده خصال در میآمد، این ویژگی در چنین نظامی او را به کار میآمد تا شاه را به راه راست هدایت کند.4
واژة وزیر محلّ اختلاف مستشرقین است، بعضی بر اصل فارسی بودن آن استدلال کردهاند، بعضی هم ریشـﮥ آن را در زبان عربی میدانند. این واژه دو بار در قرآن آمده که در هر دو مورد اشاره به هارون برادر حضرت موسی (ع) دارد که به عنوان وزیر و مشاور مطرح شده است.5 آرتور جفری از جمله کسانی است که اصل این واژه را ایرانی دانسته و دلایل زبانشناسی خود و دیگران ـ از جمله لاگارد ـ را در این باره مطرح کرده است.6 برنارد لویس نیز از جمله صاحب نظرانی است که به شکلی این واژه را در اثر خود موسوم به زبان سیاسی اسلام مورد مداقه قرار داده و سیاههای از آثاری که بدین موضوع پرداخته به دست داده است.7 نظر او بر این است: «وزیر عنوانی است که از لحاظ ریشـﮥ تاریخی، عربی است، امّا سیر تکاملی عمدة خود را مدیون امپراتوری ایران است».8
کریستن سن معتقد است:
منصب وزارت اعظم که خلفا برقرار کردند و در میان همـﮥ دول اسلامی متداول گردید، تقلید مستقیم از منصب وزرگ فرمذار ساسانیان بوده است، از این سبب تحقیقاتی که دانشمندان عرب در اصول سیاست کردهاند و آنچه در باب مقام و منصب وزیر بزرگ گفتهاند، عموماً در حقّ وزرگ فرمذار عهد ساسانی معتبر و صحیح است.9
باسورث هم از کسانی است که به این واژه و عنوان پرداخته است. به نظر وی آشکارترین حوزهای که بتوان تداوم سنت را با گذشتـﮥ ایرانی جستجو کرد نهادهای حکومت و کارکنان آن است؛ ولی با نظر کریستن سن که چنانکه گذشت پیشینـﮥ وزیر را در دورة اسلامی در وجود وزیر اعظم ساسانیان یعنی «وزرگ فرمذار» میجوید موافق نیست. امّا نظر او در این خصوص ناظر بر ریشـﮥ تاریخی واژة وزیر است که از تحقیقات محققانی چون گوپتین، سوردل و براومن مدد میگیرد و معتقد است که واژة وزیر باید سامی باشد. با وجود این همو تصریح میکند که حتی اگر وزیر الزاماً یک شخصیت منتقل شده از دربار ساسانی نباشد، ارگانهای مالی و اداریِ تحت نظارت وی ارتباط زیادی با گذشتـﮥ ایران دارد، و اصطلاح دیوان یقیناً یک اصطلاح ایرانی است.10 نکته شایان ذکر در اینجا مناقشـﮥ صرف واژة وزیر نیست بلکه سازمان وزارت است به هر عنوانی که بوده باشد، که میراث ایران باستان است برای دوران اسلامی چنانکه تمامی این محقّقان بر آن اتفاق دارند.
دیوان
دیوان کلمهای پهلوی است که به معنای اداره به کار رفته است. در روزگار ساسانیان ادارههایی که امور مختلف دولت را راه میبردهاند مانند ادارة مرکزی خراج و سپاه و چاپارخانه و ... به نام دیوان معروف بوده و دیوانهای مرکزی به منزلـﮥ وزارتخانـﮥ این عصر شمرده میشدند. زمان به کارگیری این کلمه در ایران به درستی روشن نیست ولی به نظر میرسد به روزگار پیش از ساسانیان مربوط میشود. از آنچه که دربارة دولت هخامنشی نوشتهاند چنین برمیآید که این دولت وسیع دارای سازمان اداری منظمی بوده؛ از جمله اقدامات بنیادی و اصلاحی که به داریوش اول نسبت میدهند، یکی هم تجدید نظر در سازمان کشور و تنظیم امور دولت و ساختن راههای عمومی و ایجاد چاپارخانه بوده است. در روایات مورخین دوران اسلامی هم به سازمان اداری دولتهای ایرانی پیش از ساسانیان و حتی قبل از اسکندر اشاراتی شده است که قاعدتاً باید به استناد منابع قدیمتر باشد. ضمن اینکه نمیتوان نادیده گرفت که این روایات از خلط مطالب تاریخی با اساطیری در امان نیست. به مثل طبری برپایی دیوانها را به لهراسب نسبت میدهد، 11 و حمزة اصفهانی در وصف همین پادشاه میگوید: «دیوان لشکر را نخستین بار او نهاد».12
بدین ترتیب میتوان گفت که در دولت هخامنشیان دیوانهایی وجود داشته که زیر نظر دبیران مخصوص بوده است و این دبیران به اقتضای تخصص و کارآمدی عهدهدار ادارة امور مملکت بودهاند. منطقی است که بر اثر ضرورت ادارة کشور این تشکیلات در زمان سلوکیان و اشکانیان و ساسانیان تداوم و تکامل یافته بود، البته هر دورهای شرایط خاص خود را نیز دخیل داشته است. اطلاعات مربوط به دولت ساسانی و سازمان اداری آن بیش از دولتهای پیشین است. ساسانیان دولتی متمرکز فراهم ساختند و لازمـﮥ تداوم و استحکام این تمرکز وجود یک سازمان اداری منظم بوده است. با وجود این اطلاعاتی دقیق راجع به تعداد این دیوانها نمیتوان به دست داد. امّا روایات منابع تاریخی تا حدودی راهگشاست. بلاذری با واسطـﮥ ابن مقفع نقل میکند که:
پادشاه فارس چون فرمانی مینوشت، توقیعدار در برابر وی بر آن نامه نشان شاه مینهاد. او را خدمتگزاری بود که ذکر آن فرمان را در دفتری که هر ماه گرد میآمد ثبت میکرد. این شاهنشاه مُهر خویش بر آن مینهاد. سپس آن دفتر را در خزانهای میگذاشتند. امّا آن فرمان توقیع یافته را به «زمامدار» که متصدی مُهرگذاری نیز بود میدادند. وی آن را به «کاردار» میداد و به تقلید از اصل فرمان، نامهای از جانب شاهنشاه مینگاشت و آن را به زمامدار میسپرد، زمامدار آن را به عرض شاهنشاه میرسانید، پس آن را با آنچه که در دفتر ثبت شده بود مقابله میکردند، آنگاه حضور شاهنشاه یا در حضور کسی که شاه را بر او اعتماد تمام بود مُهر بر آن فرمان مینهادند.13
بلاذری در ادامه از شاهان پارسی یاد میکند که برای امور مختلف چندین مُهر داشتهاند: «یکی خاتم اسرار، یکی خاتم رسایل، یکی خاتم تخلید که بدان سجلات و اقطاعات و دیگر فرمانهای تشریف مُهر میکردند و دیگر خاتم خراج».14
کریستن سن ضمن اینکه هر یک از مُهرها را به دیوانی مربوط میداند، معتقد است که دیوانهای دیگری نیز وجود داشته است.15 روایات مورخان دورة اسلامی مؤید این نظر است. حمدالله مستوفی، انوشیروان را بنیانگذار دیوان عرض میداند.16
دینوری ضمن توصیف جالبی که از دیوان سپاه به دست میدهد، از چند دیوان دیگر هم صحبت میکند.17 مسعودی کاربرد مُهرهای دوره خسروپرویز را بدین امور نسبت میدهد: برای نامهها و فرمانها، برای تذکرات، برای چاپارخانهها، برای براتها و نامههای بخشودگی گناهکاران، برای گنجینههای شاهی و انبارهای لباس و زینت آلات و عطریات، برای فرمانهای قتل و مُهر کردن گردن محکومین، برای نامههایی که در جواب پادشاهان خارج نوشته میشد. وی تعداد مُهرها را نُه عدد ذکر میکند که به شکل انگشتر بود با تفاوتهایی در نوع نگین و نقش آن و نوع فلز «پرویز نُه انگشتر داشت که در امور ملک به کار بود» که هریک مختص موردی بوده است که در فوق ذکر آن گذشت. مسعودی توصیف مبسوطی از هریک از این انگشترها و نقش نگین و نوع فلز و کاربرد آنها به دست میدهد.18 طبیعی است که تشخیص دیوانهای اصلی از فرعی با این روایات مشکل است، زیرا در نوشتههای دوران اسلامی عمدتاً بعضی از اجزاء دیوان را نیز به همین نام خواندهاند، لذا تشخیص آنها قدری دشوار به نظر میرسد. به مثل جاحظ از دیوان نوروز یا دیوان «ویژگان» یاد میکند که محل ثبت و ضبط تحفههای نوروزی بوده است.19
در نامـﮥ تنسر نیز اشاره به دیوانی شده است که دودمانهای ممتاز مانند «بزرگان» و «واسپوهران» در آن ثبت میشده است.20
دبیر
ادارة امور این دیوانها به عهدة افرادی با صلاحیت و کاردانی و تخصص در امر اداری بوده که دبیر خوانده میشدند. واژة دبیر هم مانند کلمـﮥ وزیر محل مناقشه بوده است. محققان بر سر اصل و ریشـﮥ این واژه اتفاق نظر ندارند. با وجود این عمدتاً بر ایرانی بودن اصل و ریشـﮥ این کلمه متفقاند.21
یکی از پژوهشگران ایرانی دربارة ریشـﮥ این واژه و موقعیت دبیر در ایران باستان چنین اظهار میدارد:
کلمـﮥ «دپی» (= کتابت) در اصل یک واژه کهن سومری به معنای «لوحه، یا کتیبه و خط» باشد که از طریق اکدی در همـﮥ زبانهای باستانی سامی و ایرانی وارد شده است. همین کلمه به صورت «دیپی» (dipi) در فارسی باستان مکرّر یاد گردیده، هم از دیرباز شماری وجوه اشتقاقی یا ترکیبی از آن نیز متداول یافته مانند: «دیپی ـ بَرَه/ دیپیوَر/ دپیوَر/ دپیر/ دبیر» (dipi-bara/ dipivar/ dipir/ dibir) به معنای «منشی و کاتب» که نباید آن را ـ چنان که بعضی پنداشتهاند ـ با واژه یونانی «دیفتر/ دفتر» (= پوست) از یک بنیاد دانست.22 کلمـﮥ «دیپی بره» فارسی باستان معادل «طوپشرو (Tupsharru) میان رودانی هم به معنای دبیر، بسی بیش از یک رونوشتگر مقام و اهمیت داشت. او درست همپایـﮥ «عالم» و «ادیب» در دوران اسلامی بود که علیالمعمول «کاتب» میگفتند، ولی بسا گاهی وظایف «قاضی» را هم عهدهدار میشده است. علاوه بر رئیس کاتبان (= مهشت دبیر) در پایتختهای امپراتوری که صاحب منصب «مُهردار» شاه هم بوده، هریک از شهربانی/ ساتراپیهای ایالات نیز مقام «دبیر» ویژه داشته است.23
به هر روی موقعیت امپراتوری هخامنشی اقتضا میکرد که این امور به عهدة افرادی کاردان سپرده شود. ضرورت ادارة کشوری با آن گستردگی در طول قریب به پانصد سال حکومت اشکانیان، هم ایشان را بینیاز از این افراد متخصص نمیساخته است. البته فقدان یا کمبود اطلاعات در تاریخ اشکانیان خود مسئلـﮥ دیگری است.
در دوران ساسانیان که منابع متعدد، طبقات اجتماعی این زمان را به نام متذکر شده، هریک از طبقات چهارگانـﮥ معرفی شده محدودة فعالیت مشخصی دارد که سومین طبقه دبیران هستند. دبیران به تناسب وظایفی که برعهده داشته به چند دسته تقسیم میشدند، در نامـﮥ تنسر از کتّاب رسائل و کتّاب محاسبات و کتّاب اقضیه و سجلات و شروط و کتّاب سِیَر سخن رفته و اطبّا و منجّمان نیز در این طبقه به حساب آمدهاند.24 خوارزمی در مفاتیحالعلوم ذیل «اقسام خط فارسی» هفت دسته از دبیران دولت ساسانی را نام میبرد:
راد دَفیرَه: خطی که احکام دادگستری را با آن مینوشتند؛ شهر هَمار (= آمار) دَفیرَه: خطی که برای نوشتن حسابهای شهری بوده است؛ کَدَه هَماردَفیرَه: خطی که برای نوشتن حسابهای کشوری بوده است؛ گنج هَماردَفیرَه: خطی که برای نوشتن حسابهای خزانه بوده است؛ آهُر (= آخور) هَمارَدفیره: خطی که برای نوشتن حسابهای اصطبلها بوده است؛ آتَش هَماردَفیرَه: خطی که برای نوشتن حسابهای آتش بوده است؛ رَوانکان دَفیرَه: خطی که برای نوشتن حسابهای اوقاف بوده است.25
برخی از مورخان از دبیرانی نام میبرند که بر سیاهـﮥ خوارزمی میافزایند. به مثل دینوری از میان بزرگانی که پس از مرگ یزدگرد برای دور کردن بهرام گور از تخت شاهی گرد آمده و شور کرده بودند، نام سه تن از دبیران را بدین شرح ذکر میکند: «گودرز» دبیرِ دیوان سپاه؛ «گشنسب آذربیش» دبیر دیوان خراج و «فناخسرو» دبیر اوقاف و امور خیریه.26 ملاحظه میشود که از این سه عنوان، «دبیر دیوان سپاه»، بر سیاهـﮥ خوارزمی افزوده میشود؛ و یا فردوسی از «گشسب ایران دبیربد» نام میبرد که در همین مجلس بر ضد بهرام سخن گفت.27
هریک از طبقات چهارگانـﮥ دورة ساسانی: روحانیان، جنگیان، دبیران و کشاورزان و اصناف، رئیسی داشت؛ رئیس دبیران «ایران دبیربذ» یا «دبیران مَهشت» خوانده میشد.28
دربار
علاوه بر وزرگ فرمذار و دبیرانِ دیوانهای متعدد که امور اداری کشور در گرو تخصص ایشان بود، اطراف شاه را درباریانی پُر کرده بودند با لقبها و منصبهای عالی، هر منصب و لقبی معرف وظیفهای خاص بود: رئیس دربار «دربذ» خوانده میشد.
احتمالاً ناظر کاخ «تکربذ» نام داشت، حاجب بزرگ و رئیس تشریفات به «اندیمان کاران سالار» اشتهار داشت. «خرم باش» لقب صاحب منصب پردهدار بود. در کنار این منصبها و لقبها به مناصب دیگری نیز اشاره شده است که شکوه دربار و شاه را تکمیل میکرد. تعداد زیادی افراد از جمله ناظران قصر سلطنتی، پیشخدمتان، ساقیان «میبذ» و چشندگان «بذشخور؟» بودند.
خوانسالار رئیس کل آشپزخانه بود. پردهداران یا عملـﮥ خلوت به «سنکاپان» و «سنکپت: ـ که اشکال ارمنی این عنوانِ ایرانی است ـ ملقب بودند. سرپرست امر شکار «نخجیربذ» بود. «آخوربذ» یا «آخورسالار» یا «دستوربان» به رئیس کل اصطبل گفته میشد، و رئیس دربانان را «دربار سردار» لقب بود. گروهی از نگهبانان پادشاه که «پشتیگیان» نام داشتند، تحت ریاست «پشتیگیان سالار» بودند که مقام و موقعیتی بسیار معتبر در دربار داشت. گفته شده است که آداب مرکبنشینی شاه و عبور از بین محافظین و قراولان بسیار باشوکت بود. طبقات دیگری هم بودند که به سبب نفوذی که در شاه داشتند، اهمیتی درخور در دربار کسب کرده بودند، از جمله «اخترماران» (ستارهشماران) که رئیس آنها «اخترماران سردار» لقب داشت. مشاوره با این گروه میراث اشکانیان بوده که ساسانیان هم به آنها تأسی میکردند.29
از توصیف مجالس و زندگی درباری که مورخان به دست میدهند استنباط میشود که آداب و رسومِ بسیار سخت و دقیقی در کاخ شاه ایران رعایت میشده است. اگر گفته مسعودی راست باشد که دلیلی بر ناراستی آن نیست، حتی کتابهایی به شرح مناصب و وظایف آن اختصاص داشته است:
ایرنایان کتابی دارند به نام کهنامه که منصبهای مملکت ایران در آن هست و آن را به ششصد منصب مرتب کردهاند و این کتاب از قبیل آییننامه است، و معنی آیینناماه کتابِ رسوم است و کتابی بزرگ است در چند هزار ورق که جز به نزد موبدان و دیگر صاحبان مقامات معتبر یافت نشود.30
کریستن سن با توجه به اطلاعاتی که از تأسیسات و مراسم معمولِ دربار به دست است آن را با گفته مسعودی منطبق دانسته و میافزاید:
جای صاحبان شغلهای بزرگ مملکت و مشاوران و مقربان شاه با کمال دقت از روی درجه و رتبـﮥ شان معین شده بود.31
شاید نقش کتیبـﮥ حاجی آباد معرّف ترتیب جای طبقات در دربار در آغاز دورة ساسانی باشد که نخست شهرداران، دوم واسپوهران، سوم وزرگان و چهارم آزادان قرار داشتند. امّا تغییراتی را که به مرور زمان ایجاد شده مسعودی لحاظ کرده است هرچند به نظر کریستن سن، مسعودی به اشتباه این ترتیب طبقات را به اردشیر اول نسبت میدهد.32
بنا به گفته مسعودی:
خواص اردشیر سه طبقه بودند: نخست اسواران و شاهزادگان بودند و جای این طبقه طرف راستِ پادشاه بود و دَه زراع از او فاصله داشت و اینان نزدیکان و ندیمان و مصاحبان شاه بودند و همه از اشراف و دانشوران بودند. طبقـﮥ دوم به فاصلـﮥ ده زراع از طبقه اول جای داشت و اینان مرزبانان و شاهان ولایت مقیم دربار و سپهبدان بودند که به دوران اردشیر، ملک نواحی داشتند. جای طبقه سوم نیز ده زراع دورتر از جای طبقه دوم بود و اینان دلقکان و بذلهگویان بودند...33
علیرغم قرارِ شاه در حلقـﮥ محدودِ عالیترین ارباب مراتب دربار، چنانکه مسعودی یادآوری کرده است میان شاه و ندیمان او پردهای به فاصلـﮥ دَه زراع از تخت و ده زراع از مقام نخستین طبقه آویخته بود و شاه را از نظر حاضران نهان میداشت، مسئول پرده از اسواران بود و او را به نام «خرم باش» میخواندند. هنگامی که شاه به ندیمان بار میداد خرم باش کسی را فرمان میداد که بر بلندترین جایی از کاخ شاهی بالا رود و به بانگ بلند چنانکه همـﮥ حاضران بشوند بگوید «ای زبان، سر خویش نگهدار باش که امروز پیش شاه مینشینی». یکی از کارهای «خرم باش» این بوده است که نام و کار کسانی را که بار میجستند اعلام دارد. در چنین مواقعی پرده را بر میداشت و برحسب سنّتِ قدیم عبارت «انوشگ بیذ» (جاویدان باشید)، و سپس نام و درخواست آن شخص را میگفته، همینکه شاه بار میداد مرد از آستین خویش دستارچهای سفید و پاکیزه به نام «پندام» پیش دهان خویش میبست به این جهت که تنفس او چیزهای مقدّس و عناصری از آن قبیل را آلوده نسازد. پس از آن شخص داخل میشد و به دیدار شاه به خاک میافتاد و همچنان میماند تا شاه او را فرمان دهد از زمین برخیزد. آنگاه او برخاسته تعظیم میکرد و سلام به جای میآورد.34
مواردی استثنایی هم بوده است که شاه بر مردم آشکار میشده و به عبارتی بار عام میداده است. به احتمال زیاد جشنهای بزرگ مثل نوروز و مهرگان از این شمولاند. کریستن سن نقل میکند که نویسندگان ارمنی هم متذکر شدهاند که علاوه بر این، در هنگام بازرسیِ کارهای بزرگ مملکت، یادآوری در حق بزرگان ایرانی یا ارمنی، کار در پیش شاه و با حضور موبدان و امیران و بزرگان و دستههای لشکریان وابسته به دربار جریان مییافت، مردم هم در بیرون حصار کاخ گرد میآمدند.35 با این تفصیلات به نظر میرسد کار عامه در این موارد منحصر به این بود که جاه و جلال بیاندازه را بنگرند و تعجّب و تحسین کنند. بیتردید ملاحظـﮥ این مراتب با ذهنیتِ آیینی تأثیری ماندگار بر ذهن جامعه از مقام شاه برجای میگذاشته است.
فرجام سخن
جامعهای که در میانـﮥ نخستین هزارة پیش از میلاد بزرگترین امپراتوری زمانـﮥ خود را تشکیل میدهد برای ادارة چنین قلمرو وسیعی از همـﮥ استعدادهای بالقوه و بالفعل ساکنین با فرهنگ و تمدن این گستره بهره میجوید وسازمان و تشکیلاتی فراخور زمانـﮥ خود را پیریزی میکند که در دورانهای بعدی با لزوم تغییرات زمانمند تداوم پیدا میکند. در رأس این ساختار شاه قرار دارد که در ذهنیتِ متأثر از دین و آیین ایرانیان، همتراز یا جانشین خدا روی زمین است. اما ارادة او توسط سازمانی منضبط که از فراز آمدن متخصصان تشکیل شده بود اعمال میگردید. بالاترین مرتبه بعد از شاه وزیر بود که سازمان اداری (= نظام دیوانی) با درایت او میچرخید. در ریشهیابی این واژه ظنّ قوی بر این است که ریشـﮥ ایرانی دارد، همچنین است واژه دیوان و دبیر. ولی نظر قاطع دربارة خود سازمان اداری و تشکیلات آن بر این است که میراث به جای مانده از ایران باستان است. حکومت متمرکز و مقتدر که در رأس آن شاهی خداوَش قرار داشت دربار باشکوهی را میطلبید که افراد و مناصب متعدد این شکوه را بازتابد. این هر دو سازمان (دیوان و دربار) با جامـﮥ اسلامی امپراتوری اسلامی را مدیریت میکرد.
پینوشتها
1. کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمـﮥ غلامرضا رشید یاسمی، تهران، امیرکبیر، چ 5، 1367، ص 133، پانویس.
2. نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمـﮥ عباس زریابخویی، تهران، انجمن آثار ملی، بیتا، ص 60 تعلیقات.
3. کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 134.
4. نولدکه، ص 144ـ145.
5. قرآن مجید، سورة طه، آیه 29 و سورة فرقان، آیـﮥ 35.
6. جفری، آرتور، واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمـﮥ فریدون بدرهای، تهران، توس، 1372، 406ـ407.
7. لویس، برنارد، زبان سیاسی اسلام، ترجمـﮥ غلامرضا بهروزلک، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزة علمیـﮥ قم، 1378، ص 53ـ54.
8. همان، 32.
9. کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 135.
10. Bosworth, C. E., The Heritage of Rulership in Early Iran and The Search for Dynastic Connection with The Past Iran, XI, 1973, 51-62.
11. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الرّسل و الملوک)، ج 2، ترجمـﮥ ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ 2، 1362، ص 453.
12. حمزة اصفهانی، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمـﮥ جعفر شعار، تهران، امیرکبیر، چ 2، 1367، ص 37.
13. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوحالبلدان (بخش مربوط به ایران)، ترجمـﮥ آذرتاش آذرنوش، به تصحیح محمد فروزان، تهران، سروش، چ 2، 1364، ص 216ـ217.
14. همانجا.
15. کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 416.
16. مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، چ 3، 1364، ص 116.
17. دینوری، ابوحنیفه محمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمـﮥ صادق نشأت، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346، ص 74ـ78.
18. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، ج 1، ترجمـﮥ ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ 3، 1365، ص 72ـ73.
19. حاجظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، تاج (آیین کشورداری در ایران و اسلام)، یافتـﮥ احمد زکی پاشا، ترجمـﮥ حبیبالله نوبخت، تهران، آشیانـﮥ کتاب، 1386، ص 208ـ209.
20. نامـﮥ تنسر به گشنسب شاه، به تصحیح مجتبی مینوی (گردآورندة تعلیقات مجتبی مینوی و محمداسماعیل رضوانی)، تهران، خوارزمی، چ 3، 1354، ص 20.
21. ر.ک: لویس، برنارد، زبان سیاسی اسلام، توضیحات ص 53؛ جاحظ، تاج، توضیحات مصحح، ص 237.
22. این در حالی است که به اعتقاد برنارد لویس: «دفتر خود از واژة یونانی Dipthera «پوستی که برای نوشتن مهیّا شده است» گرفته شده که خود آنهم واژة عاریهای از فارسی قدیم است»، لویس، همان، ص 53.
23. اذکائی، پرویز، فهرست ماقبل الفهرست، ج 1، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1375، ص 42ـ43.
24. نامـﮥ تنسر به گشنسب، ص 11.
25. خوارزمی، ابوعبدالله محمد بن احمد بن یوسف کاتب، مفاتیح العلوم، ترجمـﮥ حسین خدیو جم، تهران، علمی و فرهنگی، چ 2، 1362، ص 113.
26. دینوری، اخبارالطوال، 59.
27. شاهنامـﮥ فردوسی، به کوشش پرویز اتابکی (براساس تصحیح ژول مول)، ج 3، تهران، علمی و فرهنگی، 1375، ص 1583.
28. کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 118ـ119.
29. تاریخ ایران (از سلوکیان تا فروپاشی ساسانیان)، ج 3 قسمت دوم، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمـﮥ حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1377، ص 105ـ107.
30. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمـﮥ ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، چ 2، 1365، ص 97ـ98.
31. کریستن سن، آرتور، وضع ملت و دولت و دربار در دورة شاهنشاهی ساسانیان، ترجمه و تحریر مجتبی مینوی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چ 2، 1374، ص 136ـ137.
32. همانجا.
33. مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 240.
34. همان، 241؛ کریستن سن، وضع ملت ... ، ص 137.