مقدمه
بر تختنشينی شاهی جديد که با مراسم جشن و شادی و سرور توأم است هميشه به دنبال مرگ شاه پيشين که يا به دست اجل مقدّر شده و يا به دست صاحب قدرتی، انجام میشود. در حالت عادی غالباً پسر شاه متوفی بر اریکه قدرت تکیه میزند. پس در زمانی واحد دو مراسم متفاوت بايد برگزار شود يکی در سوگواری شاه پيشين و ديگری در جلوس شاه جديد. منابع نيز کم و بيش به هر دو مورد اشاره کردهاند و هر يک به فراخور حال مطالبی را در سوگ شاه متوفی و در تهنيت جلوس شاه برتخت نشسته نگاشتهاند. حتی سفرایی که از دیگر کشورها میآمدند پیام تسليت و تبریک را همزمان آوردهاند.
در این جا با چند پرسش روبرو هستيم. نگاه مورخان به مساله چگونه است؟ مراسم خاکسپاری شاهان را با آب و تاب بیشتر نقل کردهاند یا مراسم جلوس شاه جدید را؟ آیا در این خصوص یکسان به تمام شاهان پرداختهاند و یا برخی شاهان چه جلوسشان و چه وفاتشان بیشتر مورد توجه قرار گرفته است؟ آيا مراسم تمام شاهان به يک صورت برگزار میشده است؟ و اصلاً نوع مراسم چه بوده است؟
از آن جایی که همیشه چنین بیان شده که تاریخنگاری ما تاریخ شاهان است نه مردم، در اینجا میخواهیم با تحلیل دادههای برخی منابع شاخص این دوره روشن سازیم که منابع تا چه میزان به جزئیات امور مربوط به شاهان پرداختهاند و احیاناً چگونه مراسم مربوط به مرگ و عزاداری برای شاهان را بیان داشتهاند. در این مقاله توجه ما به محل دفن این شاهان نیست بلکه به مراسمی معطوف است که میبایست پس از مرگ در تعزیت آنان گرفته میشد.
در تاریخ ما نه تنها دست به دست شدن هر حکومتی با قتل و خونریزی توأم بوده است بلکه گاه کشتن آخرین پادشاه سلسله پیشین رضایت شاه جدید را فراهم نساخته به حدی که در مواردی به سراغ استخوانهای پوسیده اجداد او نیز رفته و تا آن را از خاک گور بیرون نیاورده و نسوزانده و خاکسترش را بر باد نداده، آتش کینه و انتقامش خاموش نشده است. اما چه بسیار که جانشینی، حتی پسر بعد از پدر نیز با خونریزی و قتل همراه بوده است. حال که خودی و جانشین یک حکومت چنین است از بیگانگان مهاجم چه انتظار که در دستبردهای خود بر نواحی مفتوحه هر چه را به دستشان آمده نابود کردهاند.
گاه این قضیه انسان را به یاد زمانی دور میاندازد که برای نشان دادن نابودی یک شهر معبد خدای شهر را ویران و مجسمه خدای آن را از شهر اخراج کرده و یا به عنوان گروگان به شهر خود میبردند.
دوره صفوی نیز مستثنی از دیگر دورهها نیست. مگر نه خود شاه اسماعیل اول وقتی بغداد را فتح کرد جسد ابوحنیفه (اگر چیزی از آن باقی بوده!) را از خاک به درآورد و سوزاند. پس سنت تاریخی این گونه بوده و نباید انتظار داشت امروز به راحتی قبر شاهان این سرزمین را شناسایی کنیم.
اما منابع آن دوره نیز چندان توجهی به مرگ شاهان نداشتهاند گویا حال که دستشان برای دادن صله از دنیا کوتاه بوده به سراغ آن کسی رفتهاند که امیدی بر او میرفت. مرگ شاهان غالباً کوتاه و مختصر آورده شده است آن هم بیشتر به دلیل مسائل مربوط به جانشینی مورد توجه قرار گرفته نه به دلیل مرگ شخص بزرگی در کشور. شاید هم نویسندگان حق داشتهاند کوتاه بنویسند مبادا که خاطر شاه جدید آزرده شود.
شادروان عباس اقبال سالها پیش مقالهای در مجله یادگار در خصوص محل دفن شاهان ایران از صفویه تا پایان قاجار نگاشته1 اما باز هم گرهای از این ابهام باز نشده است و نمیدانیم چرا در منابع اطلاعات لازم مربوط به مرگ شاهان قید نشده است.
***
ظاهراً شاه اسماعيل برای شکار عازم شکی شده بود و به قولی پس از شکار به قصد «زيارت آبا و اجداد روانـﮥ سراب شد و در صاين گدوکی نزول نمود» و در همين مکان بيماری بر او چيره شد و معالجات طبيبان نيز در بهبود وی تأثيری نبخشيد2 تا اين که در شب دوشنبه نوزدهم رجب درگذشت و پس از آن که توسط امير جمال الدين محمد صدر استرآبادی غسل داده شد « نعش او را به اردبيل برده در جوار آبا و اجداد»ش دفن کردند.3 وی در اين هنگام 38 سال عمر داشت و مدت 24 سال سلطنت کرده بود.4
قاضی احمد قمی تلويحاً اين بيماری را از بديمنی شکار اسب میداند اگر چه اشاره دارد که از زمان شکار تا بيماری چند ماهی سپری شده بود.5 سپس برای درگذشت او چند ماده تاریخ ضبط کرده است6 و عبدی بیگ در «ظل» آن را یافته است.7 غالب منابع به سخنانی مشابه بسنده کردهاند8 اما گزارشی از حوادث پس از مرگ که شامل مراسم سوگواری و غیره باشد نیاوردهاند.
شاید مفصلترین مطلب در این زمینه را خواند میر آورده باشد که میگوید:
غریو اکبر و فغان اظهر از دایرة امکان از بذر و شجر و حجر و جن و انس مسموع ساکنان عالم بالا گشت، و قطرات عبرات حجله نشینان تتق عصمت و عفت و مقربان عتبـﮥ نصفت و رأفت از طبقات ارضی گذشت.»9
سپس اشاره میکند که امیر جمال الدین استرآبادی، که منصب صدرات او را داشت «در مغسل آن خسرو بیبدل آمده به تعلیم غسل و تکفین بر نهج سنت...10 پرداخت. پس از آن بسیاری از علماء و فضلا و سادات و بزرگان و اشراف بر جنازة او نماز گزاردند و سپس به همراه سی نفر از قورچیان خاص جنازه شاه را به اردبیل انتقال داده و در کنار اجدادش دفن نمودند.11
در روضةالصفویه نیز که بنابر ماهیت کتاب انتظار میرود شرح مبسوطی در این زمینه بدهد چیزی اضافهتر از خواندمیر گزارش نکرده است.12
البته شاه اسماعیل را در این زمینه میتوان خوش اقبال خواند، چرا که منابع کم و بیش شرحی از مرگ او دادهاند و هم محل دفنش مشخص و معلوم بوده و هم آن که جنازهاش چون فرزندش در گیر و دار کشمکشها و زد و خوردها بر سر جانشینی، بر زمین نماند. حتی به امانت هم در جایی گذاشته نشد و از ابتدا در جایی که مشخص بود دفن شد و حوادث بعدی روزگار هم آسیبی بر آن وارد نساخت.
احسن التواريخ در مورد شاه طهماسب در ذيل عنوان «گفتار در قضايايي که در سنـﮥ اربع و ثمانين و تسع مائه واقع گرديده، انتقال شاه دين پناه از عالم فانی به جهان جاودانی» گزارش مرگ شاه را ذکر کرده است.
چنان که در منابع ذکر شده وی که در ميان شاهان صفوی بيشترين طول سلطنت را دارد، در سال 984 بيمار شد و اطباء13 از درمان او عاجز ماندند. در نهايت وی بعد از « پنجاه و سه سال و شش ماه و بيست و شش روز» در شصت و چهار سالگی درگذشت.14 نزاع بر سر جانشينی که با مرگ وی، از درون کاخ شاهی آغاز شد اجازه کفن و دفن شاه متوفی را نداد و عاقبت جنازه شاه را در باغچه حرمخانه به امانت گذاشتند تا آن که شاه اسماعيل دوم بر اريکه قدرت چيره شد و جسد شاه را از باغچه حرمخانه به شاهزاده حسين ( قزوين ) منتقل کرد.15
عالم آرای عباسی ضمن گزارش وقایع پس از مرگ شاه طهماسب و بر زمین ماندن جنازه او بیغسل و کفن میگوید:
اين واقعه عظيمه بر عامه خلايق به غايت دشوار نموده علماء اعلام و فقهاء کرام خصوصاً سيد حسين مجتهد جبل عاملی حسب الصلاح امراء به دولتخانه مبارکه آمده جسد مطهرش را به آئين شريعت غرّا غسل داده در يورت شيروانی که مابين باغچه حرم و ديوانخانه بود به امانت گذاشتند.16
ظاهراً شاه اسماعیل دوم پیش از جلوس رسمی بر تخت سلطنت، علی رغم آن که مدت مدیدی را به دستور پدر در قلعـﮥ قهقهه زندانی بود، شرایط فرزندی را به جای آورد و دستور داد جسد را طیّ مراسمی خاص از باغچه حرمخانه خارج ساخته و ابتدا آن را در امامزاده حسین قزوین به امانت گذارند و سپس به مشهد انتقال دهند.17 علت این کار او چه بوده به درستی روشن نیست. آیا قصدش تنها احترام بر نعش پدر بوده و یا از حضور او در باغچه حرمخانه احساس آرامش نداشته است؟ اما آن چه مسلم است این کار را طیّ مراسمی با شکوه انجام داد که منابع نتوانستهاند از ذکر آن خودداری کنند. البته شاید علت درج مفصل مطلب به دليل نزاع و آشوبی باشد که در آن روز رخ داده است. اگر چه با تمام تفصیلی که نویسندگان در گزارش این مراسم داشتهاند باز هم ابهامات زیادی در چگونگی مراسم وجود دارد. مثلاً نمیدانيم آيا زنان هم در مجلس حضور داشتهاند يا خير؟ آیا همه به طور همزمان به صرف غذا میپرداختند و یا به نوبت و بنا بر طبقه اجتماعی خود؟
اما ذکر شده که شاه خود در حمل جنازه پدر پیش قدم شد به طوری که جسد
را از دولتخانه بيرون آورده آن جنازة مغفرت اندازه را اسماعيل بر دوش خود گرفته ساير شاهزادگان موافقت نمودند و تا بيرون دولتخانه آورده در آنجا اسماعيل ميرزا سوار شد اما شاهزادگان تا آستانه مقدسه امامزاده حسين جنازه را بر دوش کشيده به آستانه رسانيدند و بعضی امراء نيز موافقت مینمودند.18
بنا بر گزارش منابع شاه اسماعيل دستور داده بود غذای فراوانی طبخ شود « و دوازده هزار ظرف اطعمـﮥ الوان و حلاوه سرانجام نموده سرکاری هر يک هزار قاب را به عهده يکی از امراء عظام نمود»19 و « به نفس نفيس به بارگاهی که در خارج شهر نصب کرده بودند» رفت و شخصاً « از صباح تا رواح بر سر پا ايستاده بود و خدمت میکرد.»20
اما عاقبت این مراسم چه شد و بر سر غذاها چه آمد، چندان روشن نیست و در گزارش منابع اختلاف وجود دارد. اگر چه بیان اسکندر بیگ به گونهای است که گویا همه چیز به خوبی و خوشی پایان پذیرفت21 ولی سایر نویسندگان گزارشی دیگرگونه دادهاند. در بحبوحـﮥ مراسم «ميان سولاق حسين تکلو و مرتضی قلی سلطان ترکمان» نزاعی درگرفت که باعث آشفته شدن اوضاع شد. اما این که این دعوا در پیش از صرف غذا، میانه آن و یا پس از اتمام غذا بوده باز هم به درستی روشن نیست.
روملو به گونهای سخن میگوید که گویا اختلاف و منازعه با دخالت شخص شاه چندان به طول نینجامیده است. وی میگوید:
از سبب اين ترک ادب، عرق پادشاه عجم و عرب در حرکت آمده بر کميت خوش خرام سوار شده سه نفر از متعينان را به تير زد. بنابر آن آتش فتنه فرو نشست. شاه گردون غلام بعد اطعام طعام و ختم کلام ذوالجلال و الاکرام روانة دولتخانه گرديد.22
برخی منابع سخن از تناول غذاها میکنند از جمله احسن التواریخ میگوید: «اصناف خلايق را از آن مائده پرفايده به حظی وافر و نصيبی وافی محظوظ و بهرهور گردانيد.»23 اما آن چه افوشتهای نطنزی آورده با این سخنان مغایر است. وی ذکر دقیق و مفصلی از خوراکیهای و مقدار آنها به دست میدهد. حتی اشاره میکند که «مقرر شد که خرمنها از گوشت پخته بر سر هم ریزند که بعد از کشیدن آش و شیلان مذکور گدایان و محتاجان را بتاراج آن رخصت دهند.»24 ولی کشمکشی که به هنگام کشیدن آش بین برخی قزلباشان درگرفت کم کم به فتنه و آشوبی بدل شد که دخالت مستقیم شاه هم نتوانست آن را فرو نشاند و شاه که در این آشفته بازار تاج از سرش افتاده بود «سر برهنه در آن معرکه میگردید» و سپس شاه توسط سلطان ابراهیم میرزا و عدهای دیگر از ترس آن که در آن غوغا آسیبی ببیند به کاخ برده شد «و آن همه طعام و شربت و حلوا پایمال آن جهّال خسارت مآل گشته تا یک هفته هر که به آن صحرا میرفت از آن اطعمه و حلویات کاسههای شکسته و درست پر میکردند و میبردند».25 چنان که بنابر گفته او تا مدتها باقیمانده غذاها، طعمه وحوش و طیور و گدایان از دور و نزدیک شده بود.
شاید در این زمینه سخن نطنزی به واقع نزدیکتر باشد. چرا که اگر مختصر اختلافی بود که به زودی برطرف شده بود بعید به نظر میرسد که در منابع با این همه تفصیل بیان شود. البته اگر تصور کنیم که نحوه توزیع غذا به نوعی طبقاتی بوده، همان گونه که هنوز هم در برخی مناطق سنتی کم و بیش نشانههایی از چنین رسومی باقی است، شاید بتوان تصور کرد که این نزاع در میانه تقسیم غذا بوده است. اما نکته دیگر اشاره بیشتر منابع به آش است که شاید غذای اصلی برای چنین مراسمی بوده است. چرا که افوشتهای به گوشت و سایر غذاها هم اشاره دارد ولی او نیز مانند سایر منابع بیشتر بر آش تأکید دارد.
اما ظاهراً ماجراهای شاه طهماسب به همین جا پایان نمییابد. او که پس از مرگ جنازهاش در بین منازعات جانشینی رها شده بود و پس از آن نیز برای دفن جایی جز باغچه حرمخانه نیافت، حال نیز مراسم عزاداریش که احتمالاً در زمان مرگ او به دلیل همان مسائل جانشینی شاهانه برگزار نشده بود، به نزاع و دعوا کشیده شده بود. بعد از آن که پس از چندی جسدش را از امامزاده حسین به مشهد منتقل کردند باز هم آرام نداشت و این بار استخوانهای پوسیدهاش به دست تاراجگران اوزبک از گور به درآورده شد و بر آن «بیحرمتیها» شد. تا جایی که نویسنده دربار شاه عباس که نمیخواهد چنین عاقبتی را بر او ببیند اظهار میکند که برای امنیت در چند موضع برای او قبر تهیه کرده بودند و آن قبوری که به دست اوزبکان نبش شد به شاه تعلق نداشت و پس از چندی که آنان از اشتباه خود خبردار شدند شخصی را برای درآوردن استخوانهای شاه از قبر واقعی فرستادند ولی وی پس از انجام این کار به وسوسه یکی از ایرانیان برای کسب جایزهای بیشتر، آن را به شاه عباس تحویل داد و انعام خود را گرفت و شاه نیز استخوانهای او را به عتبات عالیات منتقل کرد.26
شاید بودن یا نبودن استخوانها بر سر جایش چندان به لحاظ تاریخی اهمیت نداشته باشد اما نشان از کینهجوییها و انتقامگیریهایی است که تاریخسازان انجام میدادند.
در مورد شاه محمد خدابنده هیچ سخنی در منابع یافت نشد. گویا منابع بعد از کنار گذاشته شدن او از حکومت دیگری کاری به کارش ندارند چه رسد به آن که جریان مرگ او را توصیف کنند. این نیز چندان دور از ذهن نیست چرا که مورخان بیشتر تاریخ سیاسی را نوشتهاند و پادشاه معزول دیگر در امور سیاسی دستی ندارد.
اما شاه عباس پادشاهی که حکومت صفویان را به اوج اعتلای خود رساند و نه تنها نام خود را جاودانه ساخت و به حقّ شهرت امروز صفویان با او پیوند خورده است. اسکندر بیگ نویسنده دربار شاه عباس که نه تنها بر تخت نشستن که مرگ او را نیز گزارش کرده است مانند بیشتر مورخان کوتاه و مختصر در این باره سخن گفته است. ولی اشاراتی دارد که قابل توجه است.
از آن جا که او نویسندة دربار بود و به خود شاه ارادت خاص داشت ادعا میکند که شاه چندی پیش از مرگ «چون بنور ولایت و ارشاد پرتو انگیز ضمیر انور شده بود که عنقریب از دار فانی رفتنی و بزودی از این وحشت سرا گذشتنی است»، پیشاپیش تصمیم گرفت مسأله جانشینی را حل نماید و از این روی متوجه به تربیت شاهزاده سام میرزا شد و مصمم شد او را به مازندران بیاورد و برای این کار «چون شیوه و شعار حسنه آن حضرت بود که در امور جزئیه بکلام مجید ربانی تفأل فرموده بیمشورت و فرمان الهی شروع در هیچ امری نمیفرمود»، مولانا مراد مازندرانی را مأمور انجام تفأل کرد. نتیجه آن شد که این گزینش خوب است اما در آوردن شاهزاده از اصفهان به مازندران باید صبر کرد.27
سپس گزارشی از شروع بیماری او میدهد و میگوید:
خواتین معظمه و پرده نشینان سرادق اقبال از واهمـﮥ وقوع اینواقعه هایله با دیدة گریان و سینـﮥ سوزان لحظهای از ناله و افغان نمیآسودند. ارکان دولت و مقربان بساط عزت از بیم این مصیبت مدهوش وار سرمایه عقل از دست داده در بادیـﮥ حیرانی سرگردان و از تصور این قضیـﮥ جانگداز بر خویش ترسان و لرزان بودند.28
تا آن که شاه جان به جان آفرین تسلیم نمود.
سپس نهایت احساس درونی خود را نشان میدهد و میگوید:
چگویم که در آن وقت بر حاضران آن مقام چه رفت و بر مقربان بساط عزت چه گذشت. حجله نشینان سرادق جلال با سینهای چاک چاک و دلهای غمناک بناله و زاری درآمده با لباس سیاه بر سر خاک افشاندن آغاز نهادند آئین سوگواری در عالم تازه گشت اندوه بیشمار به دلهای خلایق راه یافته استقامت از طبایع دوری گزید.29
او سخنش را بدین جا ختم نمیکند بلکه سعی میکند استدلالی برای گفتههایش بیاورد پس میگوید: «چرا چنین نباشد آفتابی بود عالمتاب که عالمیان در سایه معدلتش آسوده بودند...».30 اما علی رغم تمام علاقهای که به شاه متوفی دارد چندان بیش از این سعی در گریاندن قلم خود نمیکند و به سراغ واقعیات اجتناب ناپذیر رفته و میگوید: «عقلاء در این مصیبت جز شکیبایی چاره ندیده» و ارکان دولت به ویژه عیسی خان قورچی باشی و خلیفه سلطان که هر دو داماد شاه بودند و زینل خان ایشیک آقاسی باشی و تنی چند از دیگر بزرگان امور دولت را به دست گرفتند و «خواص و عوام را از ولیعهدی» شاهزاده سام میرزا آگاه کردند و خط نوشته و مهر کرده و به اصفهان فرستادند. سپس خودش برای التیام خود مینویسد: «و در این مصیبت عظمی که روی داده دیده و دل را بدین بیت مشهور تسلی دادند:
که گر نوروز سلطانی رفت بر باد
|
|
گل صد برگ سوری را بقا باد»31
|
اسکندر بیگ یکی از موارد مهمی که شاید دلیل اصلی کم توجهی به مراسم عزاداری شاهان متوفی باشد را خطر نشان کرده است. وی اشاره میکند که نامه حامل خبر درگذشت شاه را هشت روزه به اصفهان رساندند و با شنیدن این خبر طبیعی بود که شاهزادگان و زنان حرمسرا و غیره به سوگ نشینند. اما چند تن از خواجگان حرمسرا همراه با ایشیک آقاسی باشی و حاکم اصفهان «بجهت رفع مفاسد و استقامت آن شهر معظم که مملو از طبقات خلایق و طوایف انام است جلوس همایون را بر تعزیه و سوگواری آن واقعـﮥ ناگزیر اهم و اولی دانسته» و عزاداری برای شاه متوفی جایش را به جشن و سرور برای جلوس شاه جدید داد.32
اما آنانی که در مازندران بودند در معیت دختر شاه ـ که البته اسمش را ذکر نمیکند ـ جنازه را برداشته به طرف اصفهان روانه شدند و چون به کاشان رسیدند «خلایق آن دیار با دیدههای گریان و دلهای نالان و کسوت سیاه و حال تباه» به پیشواز آمده و چون «بنعش مقدس رسیدند سینهها چاک کرده بناله و افغان درآمده خاک بر سرافشان آغاز نهادند» و همراهان نیز که گویا داغشان تازه شده بود «جامهها» دریدند. بعد هم جسد شاه را در پشت امامزاده حبیب بن موسی به امانت گذاشتند و تعدادی حافظ قرآن را گماشتند که شب و روز بر سر مزارش کلام مجید را تلاوت نمایند. همچنین حفاظ و خدمه حرم و سایر فقرا و مساکین را اطعام نموده و مهدی قلی بیگ قاجار را موظف به رسیدگی به امور مزار شاه کردند و خود به سوی اصفهان رهسپار شدند.33
دیگر گزارشی از تداوم مراسم سوگواری به ویژه با رسیدن این افراد به اصفهان نمیدهد. شاید هم به دلیل بر تخت نشستن شاه دیگر هر نوع سوگواری علنی ممنوع بوده است.
در سال 1052 که مقارن با چهاردهمین سال سلطنت شاه صفی بود وی که ظاهراً از وضعیت سلامتی خوبی بهرمند نبود به هنگام عزیمت به قصد قندهار در شهر کاشان در اثر افراط در شرب خمر بیماریش شدت یافت و در همانجا درگذشت. میرزا محمد طاهر وحید قزوینی که مرگ شاه را گزارش میکند به جز ذکری ادیبانه و اغراق آمیز از شیون و زاری خلایق در مرگ شاه خود، تنها به این مطلب اشاره دارد که:
نعش مطهّر آن حضرت را مقرر گشت که خلف الصدق میرزا حبیب الله صدر ممالک محروسه، میرزا محمد مهدی متولی آستانه مقدسه معصومه- صلی الله علیها و آبائها المعصومین- بدرقه نموده، به دارالمومنین قم رساند و در آن ارض مقدس مدفون گشت.34
محمد یوسف واله نیز در قالبی ادیبانه عیناً مرگ شاه را به همین کیفیت بیان میکند35 و تنها مطلبی که اضافه بر سخن محمد طاهر وحید دارد اشارهای است به هجوم مردم شهر پس از شنیدن خبر فوت شاه به در دولتخانه کاشان. وی میگوید: «در ساحت میدان در دولتخانه کاشان از هجوم سوگواران راه تردّد برآمد شد نفس تنگ شد و فریاد و فغان پیر و جوان» برخاست.36
اما هیچ یک از نویسندگان اطلاعات بیشتری از این که چه مراسمی و به چه ترتیب برای شاه متوفی در کاشان و یا در پایتخت و حتی در قصر برگزار شد، به دست نمیدهند. شاید عبارتی که محمد معصوم بن خواجگی اصفهانی پس از ذکر اجمالی مرگ شاه صفی آورده نشان از نگاه مورخان و گزینش آنان از مطالب باشد. وی میگوید: «واقعه تعزیه را به مقدمه تهنیه بدل ساختم که مرهم نِهِ جراحت جگر ریشان گردم و عالم ماتم رسیده را به خلعت شادمانی جلوس از تعزیه درآورم.»37
شاه عباس دوم نیز در سال 1077 در حالی که 34 سال بیشتر نداشت در حوالی دامغان در اثر بیماری درگذشت اما گزارش قابل توجهی از نحوه عزاداری برای در منابع به دست نیامد.
ولی در مورد شاه سلیمان گزارشات مفصلی در دست است. زمانی که وی درگذشت شیخ الاسلام شهر، علامه محمد باقر مجلسی با سایر علماء «به تجهیز و تکفین و نماز او در باغ گلدسته پرداختند و علم دعای اخلاص بر ذروة سماء اجابت افراختند».38 سپس باغ گلدسته را «به فروش ملوکانه و عودسوزها و مجمرهای شاهانه» آراستند و تابوت شاه را «ملبس به البسه فاخره» کردند و در وسط عمارت بر روی قالیچه قرار دادند و حافظان و قاریان به تلاوت قرآن پرداختند و «امراء و بندگان درگاه، به گریه و ناله و آه مشغول» شدند و این قضیه تا سه روز ادامه یافت و «فوج فوج از علماء و امراء و ارباب مناصب و ملازمان و سادات و اعزه و اعیان به دعا و زیارت و خواندن فاتحـﮥ استدعای مغفرت» میآمدند و هر روز «سیصد قاب طعام به مسجد جامع برده به طلبه علوم و مستحقین» میدادند.39
آخر الامر هم قرار شد «که هر یک از امراء و ریش سفیدان سپاه، جمعی از توابین خود را» به سرپرستی یکی از معتمدان خود برای نقل جسد شاه به قم تعیین کنند. بدین ترتیب از بین «قورچیان، لطفعلی بیگ قاجار دواتدار و از غلامان، بهرام بیگ ولد منصور خان قوللر آقاسی و از آقایان، اغزیوار بیگ ایشیک آقاسی دیوان و از تفنگچیان، محمد باقر بیگ مین باشی و از توپچیان، عبدالرزاق بیگ توپچی باشی جلو و از ملازمان هر طایفه از طوایف مزبوره بیست نفر و پنجاه نفر از عملـﮥ بیوتات به سرکردگی عباسقلی بیگ برادر زیندار باشی» همراه با سی و یک نفر حافظ قرآن و مؤذن برای حمل جنازه شاه به قم مأمور شدند.40
بنابر گزارش محمد ابراهیم نصیری در روز چهارم نیز از باغ گلدسته جسد شاه را بر روی تحت روان در حالی که بزرگان و امراء و علماء پیاده و گریه کنان به دنبالش روان بودند از خیابان گلدسته به خیابان چهار باغ و از پشت حصار شهر به بیرون دروازه بردند و درحالی که از کوچه و بازار میگذشتند مردم عزادار با گریه و شیون آن را بدرقه میکردند و ظاهراً در هر منزلی نیز که اتراق میکردند «در کمال توقیر و اکرام لوازم استقبال و تشییع و احترام به عمل» میآمد و پس از دفن در جوار حضرت معصومه «مستحقین آن سرزمین را سه روز متوالی به دادن آب و آش نواختند». پس از بازگشت از قم نیز «سرکردگان این جماعت به خلاع فاخره» مورد لطف شاه جدید قرار گرفتند. همچنین عدهای مهندسان و صاحب کاران مأمور ساخت ضریحی بر مرقد شاه شدند.41
شاید یکی از مفصلترین و جالبترین توصیفات از وقایع پس از مرگ یک پادشاه همین نوشتههای محمد ابراهیم نصیری باشد. او مطالبش را به همین جا خاتمه نمیدهد بلکه به چند مورد دیگر نیز اشاره دارد که در دیگر منابع ذکر نشده است. در حین صحبت از مراسم سوگواری شاه به این نکته اشاره میکند که به مدت یک ماه برای او مراسم برگزار شد که این رسم «رویه مسلوکه هر گدا و شهریار» است. با توجه به این مطلب شاید مراسم عزاداری در دورة صفوی سی روز بوده و پس از آن از رخت عزا خارج میشدند. این موضوع جای بررسی بیشتری دارد به ویژه که در دورة کنونی رسم بر چهل روز است.
همچنین ذکر میکند در طی این مدت که مرسوم است با دادن صدقات و «خیرات و مبرات به مساکین و ضعفا» توشه فرد متوفی را از دعای آنان پربار کنند و با قرائت فاتحه، تلاوت قرآن و ذکر و صلوات او را مشمول رحمت الهی گردانند. با توجه به این رسم برای شاه سلیمان که «اتمام ماه رحلت آن سفر گزین شاهراه عقبی، در ایام عاشورا و تعزیـﮥ سید الشهداء» اتفاق افتاده بود مراسم بسیاری برگزار شد که وی به تفصیل آن را بیان داشته و حتی از نحوه پذیرایی از افراد نیز سخن گفته است.42
از جمله دیگر مواردی که وی بیان داشته کارهایی است که «جده ماجده اشرف اقدس» یعنی مادر شاه سلیمان دستور انجام آنها را داده بود. گویا این خانم علی رغم تمام موقوفاتی که برای سلامتی پسرش در بدو جلوس بر تخت شاهی انجام داده بود، آخر الامر شاهد مرگ فرزند بوده است.43
گویا خوش اقبالترین شاه صفوی همین سلیمان باشد که علی رغم تمام بیکفایتیها، با عزت و احترام و بدون جنگ و کشمکش در آرامگاه ابدی خود مأمن گزید. درست بر خلاف فرزندش شاه سلطان حسین که نه تنها تا به امروز سقوط صفویه را به پای او نوشتهاند و گویا نامش در بین مردم با بیکفایتی مترادف شده است، بلکه تردیدی نیست که کشندگانش هیچ مراسمی در سوگ او ترتیب ندادند و احتمالاً از بازماندگان صفوی در دربار افغانها نیز نه کسی را یارای عزاداری برای شاه پیشین بود و نه شاید رمقی برای این کار داشت.
در پایان شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که منابع اصرار چندانی در بیان جزئیات مربوط به مرگ شاهان خود نداشتهاند. این کار را یا از سر مصلحت اندیشی کرده که نخواستهاند خاطر شاه نو آمده را مکدّر گردانند و یا چون نحوه مراسم سوگواری بخشی از فرهنگ جامعه بوده تکرار جزئیات آن را ضروری ندانستهاند.
همچنین میتوان چنین استنباط کرد که در بسیاری از موارد به دلایل مختلف از جمله ترس از شورش و یا اظهار وجود سایر مدعیان تاج و تخت سعی میشد هر چه زودتر مراسم جلوس شاه را ترتیب دهند و طبیعی است که نمیخواستند شادمانی جشن را با محنت عزا آمیخته کنند. از این روی مراسم عزاداری را به حداقل رسانده و با دفن پیکر شاه متوفی و یا ارسال جنازه او به سوی یکی از اماکن مقدسه قضیه را فیصله میدادند و ظاهراً تنها شاه سلطان حسین است که سعی کرده در طی یک ماه مراسم عزاداری با شکوهی برای پدرش برگزار کند.
پینوشتها
- عباس اقبال، «از ابتدای صفویه تا آخر قاجاریه پادشاهان ایران هر یک در کجا مدفونند»، مجله یادگار، شماره 2، صص9 الی 22.
- حسن بيگ روملو، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوائی، ج 2، تهران، اساطير، 1384، ص 1131ـ1132.
- احسن التواريخ، ج 2، ص 1133.
- احسن التواريخ، ج 2، ص 1134.
- قاضی احمد قمی، خلاصةالتواريخ، تصحيح احسان اشراقی، چ 2، تهران، دانشگاه تهران، 1383، ص 152ـ153.
- خلاصةالتواريخ، ص 153.
- عبدی بيگ شيرازی، تکملةالاخبار، تصحيح عبدالحسين نوائی، تهران، نشر نی، 1369، ص 59.
- عالم آرای عباسی سن وی را به هنگام مرگ سی و هفت سال و محل آن را « در منقوطای، نام محلی از محال سراب» و محل دفن وی را « در روضه مقدسه حضرت الاولياء» ذکر کرده و عبارات: « خسرو دين» و «ظلّ» ماده تاريخ مرگ او یافته است. اسکندر بيگ منشی، تاريخ عالم آرای عباسی، تصحيح محمد اسماعيل رضوانی، تهران، دنيای کتاب، 1377، ج1، ص 75.
- امیر محمود خواند میر، تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، تصحیح دکتر محمد علی جراحی، تهران، نشر گستره، 1370، ص 121.
- تاریخ شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، ص 121.
- همان جا.
- میرزا بیگ حسن بن حسینی جنابدی، روضةالصفویه، به کوشش غلامرضا مجد طباطبائی، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، 1378، ص 359ـ360.
- کسانی مانند: مولانا غياث الدين علی کاشی و ابونصر ولد مولانا صدر الشريعه گيلانی . احسن التواريخ، ج 3، ص 1496.
- احسن التواريخ، ج 3، ص 1498.
- روملو میگويد: «در روز چهارشنبه بيست و هفتم ماه شعبان، نعش شاه مغفرت پناه را که در باغچه حرم بر سبيل امانت مدفون بود، بيرون آورده به اراده آن که در جوار حرم امام جن و انس سلطان علی ابن موسی الرضا دفن کنند. شاه عالم پناه نوحه و زاری بر سپهر زرنگاری رسانيده جسد شريفش را در شاهزادهحسين گذاشتند». احسنالتواريخ، ج 3، ص 1524ـ1525. عين اين عبارات را در خلاصةالتواريخ نيز میتوان پيدا کرد. خلاصةالتواريخ، ج 2، ص 630.
- تاريخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 203.
- «...چون روز وعده جلوس نزديک رسيد اول اراده کرد که جهت ترويح روح نواب جنت مکانی آش داده نعش مطهرش را که همچنان در دولتخانه بود به آستانه مقدسه امامزاده حسين برده در آنجا نگاه دارند که در وقت پائيز نقل مشهد مقدّس معلّی شود يراق و اسباب آن را بر روی امامزاده مذکور برده خيمه و سراپرده بسيار نصب کرده مجلس عظيم داشتند». تاريخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 318ـ319.
- تاريخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 318ـ319.
- تاريخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 318ـ319.
- احسن التواريخ، ج 3، ص 1525. خلاصه التواريخ، ج 2 ص 630.
- «از آنجا به مجلس آش رفته دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشيده فقراء و مساکين بل کافـﮥ مؤمنين از سپاهی و رعيّت از آن بهرهور گشتند و چون خاطرش از اين امر فراغت يافت و روز معهود که چهارشنبه بيست و هفتم جمادی الاولی بود جلوس همايون به وقوع انجاميد». تاريخ عالم آرای عباسی، ج 1، ص 319.
- احسن التواريخ، ج 3، ص 1525. خلاصةالتواريخ نيز مطالب را با همين عبارات نقل کرده است. خلاصةالتواريخ، ج 2 ص 631.
- احسن التواريخ، ج 3، ص 1525.
- محمود بن هدایت اللـه افوشتهای نطنزی، نقاوة الآثار، به اهتمام دکتر احسان اشراقی، چ2، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، 1373، ص35.
- نقاوة الآثار، ص 36.
- عالم آرای عباسی، ص 527. میرزا محمد طاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان آرای عباسی، تصحیح سید سعید میر محمد صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1382، ص 136ـ137.
- اسکندر بیگ ترکمان، تاریخ عالم آرای عباسی، زیر نظر ایرج افشار، تهران، امیر کبیر، 1382، ص1075.
- همان، ص 1077. اسکندر بیگ با آوردن عبارت « بر خویش ترسان و لرزان بودند»، به کوتاهترین سخن پر معناترین کلام را گفته است. طبیعی است که اطرافیان شاه از همه بیشتر نگران آینده پس از او باشند که چه بر سرشان خواهد آمد.
- همان جا.
- عالم آرای عباسی، ص 1077.
- همان جا.
- همان ص 1078.
- همان، ص 1078ـ1079.
- تاریخ جهان آرای عباسی، ص 306ـ307.
- محمد یوسف واله قزوینی اصفهانی، ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، تصحیح دکتر محمد رضا نصیری، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1382، ص 313ـ315.
- ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم، ص 315.
- محمد معصوم بن خواجگی اصفهانی، خلاصة السیر، تاریخ روزگار شاه صفی صفوی، زیر نظر ایرج افشار، تهران، انتشارات علمی، 1368، ص 302.
- محمد ابراهیم بن زین العابدین نصیری، دستور شهریاران، به کوشش محمد نادر نصیری مقدم، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1373،ص 29.
- همان جا.
- همان، ص 29ـ30.
- همان، ص 30-31.
- همان، ص 32ـ34.
- همان، ص 33.