محمدعلی میرزا دولتشاه «دولت و شاهی مستقل»
نویسنده: رامین یلفانی
در یکی از روزهای مهرماه سال 1376 در محضر استاد بزرگوار زندهیاد دکتر اسماعیل دولتشاهی و عدهای از همکاران در دفتر گروه تاریخ دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد شهر ری بودیم. استاد گویا با یکی از اقوام یا دوستان خود به لهجه کردی کرمانشاهی، تلفنی صحبت میکرد. پس از پایان مکالمه، از آنجا که بسیار نکتهپرداز و شوخ طبع بود، در توجیه صحبتش به زبان کردی گفت: عجیب زمانهای است که ما قاجاران ترک زبان، اکنون زبان مادری مان کردی است. سپس صحبت از جد بزرگ او محمدعلی میرزا دولتشاه شد. استاد که متوجه علاقه نگارنده سطور به پیگیری موضوع شده بود، چندی بعد کپی دو فقره اصل سند بسیار منحصر به فرد را با خود به همراه آورد و در فرصتی کوتاه که در اختیارم بود توانستم یکی از آنها را که از جانب عباس میرزا تحریر شده بود را استنساخ نمایم. از سند دیگر که از طرف فتحعلی شاه صادر شده بود فقط چندین سطر را برداشت نمودم. هر دو سند نامههایی بود که به عنوان جرج چهارم پادشاه انگلستان نگاشته شده بود. با اینکه دکتر دولتشاهی متذکر شد که اسناد مذکور را در زمان جوانی و تحصیل در انگلستان، از آرشیوهای اسنادی آنجا بدست آورده و تصویر آنها را با خود به ایران آورده است اما شماره و نشانه خاصی بر آنها دیده نمیشد. شاید هم این حقیر در این باره تدقیق بیشتری ننمود و این اهمال اکنون تاسف زیادی را به همراه دارد.
به هر حال اکنون سالی از درگذشت آن استاد عالیقدر و برجسته میگذرد و از سرنوشت تصاویر آن اسناد و دیگر اسناد مشابه که در اختیار ایشان بود بی اطلاع هستم و امید است که روزی آنها را در مراکز آرشیوی چون سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران بیابیم. به یاد دارم که مطالعه آن دو سند شوق کنجکاوی درباره زندگی و شخصیت محمدعلی میرزا دولتشاه را در من دوچندان کرد و اینک تلخیصی از آن را بدست میدهد. به بهانه این مقاله یاد استاد فرهیخته، زنده یاد دکتر اسماعیل دولتشاهی هم که آن همه تألیف و ترجمه گرانسنگ از خود به یادگار گذاشت و خود گمنام زیست را گرامی میداریم. یادآوری میکنم که استاد فقید اسماعیل میرزا دولتشاهی نبیره محمدعلی میرزا دولتشاه بوده است. شرح کوتاهی از زندگی نامه آن استاد گرانقدر در پایان این مقاله آورده شده است.
***
دوران کودکی و اخلاق محمدعلی میرزا
محمدعلی میرزا در میان صدها فرزند فتحعلیشاه، اولین فرزند پسر به شمار میآید که در شب هفتم ربیع الثانی سال 1203 ﻫ.ق در قصبه نوا در مازندران، از زوجه سی و سوم آن پادشاه، به نام زیبا چهرخانم از مردم گرجستان زاده شد. عباس میرزا در چهارم ذی الحجه همان سال و در همان قصبه نوا متولد شد و بنابراین از لحاظ سن هشت ماه کوچکتر از محمدعلی میرزا بوده است. اما چون مادرش دختر فتحعلی خان دولوی قاجار بود، پس طبق رسم قاجاریه، از لحاظ ولیعهدی، او بزرگتر از دیگر اولاد ذکور محسوب میشده و محمدعلی میرزا به علت آنکه مادرش غیر از طایفه قاجار بوده، طبعاً از این حق محروم گردیده است. محمدعلی میرزا به هیچ وجه از این موضوع راضی نبود و عملکرد او صحت این مطلب را تائید میکند.
دروویل (Droaville) اروپایی که در اوایل دوران قاجاریه از ایران دیدن کرد، آورده است که آقامحمد خان از باباخان (فتحعلی شاه آینده) به علت آنکه سابقاً روابط دوستانهای با کریم خان برقرار کرده بود رنجیدگی خاطری داشت اما نسبت به دو برادرزادهاش محمدعلی میرزا و عباس میرزا مهربان بود و آنها نیز دوران طفولیتشان را در کنار او به سر بردند. دروویل چند حکایت از روابط عباس میرزا و محمدعلی میرزا در دوران کودکی شان آورده که به نظر میرسد هم اغراق آمیز بوده و هم به طرفداری از عباس میرزا و علیه محمدعلی میرزا نگاشته شده است. مثلاً مینویسد:
در منازعات کودکانه، محمدعلی که قوی جثه و نیرومند و خشن و گستاخ و در مواردی رفتارش بی شرمانه بود، همیشه زورش به برادر کوچکتر که تا ده سالگی علیل المزاج و تقریباً گرفتار نرمی استخوان بود میچربید. حتی للهباشی وی هم از تندخوییهای محمدعلی در امان نبود. بی پروایی و شباهت برخی خصایل محمدعلی به آقامحمدخان، پادشاه قاجار را که خود مردی خشن و قسیالقلب بود در بدو امر شیفته خود نموده بود، اما با گذشت زمان موقعی که برایش معلوم شد که اعمال این طفل از درنده خویی فطری سرچشمه میگیرد از او متنفر شد و تمام محبتهای خود را متوجه عباس میرزا نمود که از همان دوران کودکی دارای صفاتی پسندیده بود. از آن پس هر موقع که میان دو برادر اختلافی به وجود میآمد همیشه از عباس میرزا جانبداری میکرد و در نتیجه بر خشم محمدعلی میافزود تا آنجا که یکبار نزدیک بود محمدعلی قربانی بی احتیاطی خود شود.
روزی آقامحمدخان دستور داد شیرینی و میوه به مجلس بیاورند و خود در گوشهای پنهان شد تا سخنانی را که بین دو برادر رد و بدل میشود به گوش بشنود. محمدعلی برادر را ترغیب میکرد که پیش از آمدن عمویشان چند میوه بردارد، اما عباس میرزا این عمل را بی ادبی و توهین به عمو میدانست. محمدعلی آنچه را که بر میداشت اعلام کرد به او تعلق دارد. آقامحمدخان که آن صحبتها را شنیده بود بیرون آمد و ظروف میوه و شیرینی را به عباس میرزا داد تا او را پاداش داده باشد ... آقامحمدخان از محمدعلی میرزا پرسید تو اگر شاه بودی با برادرت چه میکردی؟ او بی درنگ پاسخ داده بود که دستور میدادم او را بکشند. آقا محمدخان بسیار خشمگین شده بود و با التماس مادر باباخان از تنبیه او درگذشت اما او را تا زنده بود از خود طرد نمود و عباس میرزا را سزاوار ولیعهدی میدانست...1
می گویند که یکبار دیگر محمدعلی میرزا، در حضور آقامحمدخان حاضر جوابی نموده و او را نسبت به خود خشمگین کرده بود، بدین قرار که در مجلسی، آقا محمدخان به او گفته بود: این شمشیر مرصع را اگر به تو بدهم چه میکنی؟ شاهزاده عرض کرده بود: یک شمشیر به دو کمر بسته نمیشود، گردن تو را میزدم و شمشیر را به کمر میبستم! شاه به هم برآمده بود، چرا که در حضور او مردان آزموده جرأت تکلم نداشتند، پس چگونه طفلی او را اینگونه جواب گفته بود؟ خاص و عام میدانستند که این شاه همانند نداشته و ندارد، پس اگر در آن روز مادر نوروزخان ایشیکآقاسی (وزیر دربار) که از نسوان محترمه قاجار بود به شفاعت در نمیآمد محققاً آقامحمد خان بلایی بر سر آن طفل آورده بود. این واقعه باعث شد تا محمدعلی را همراه با برادرش محمدولی میرزا به شیراز برده و تحویل پدرشان سپارند.2 این آخرین برخورد محمدعلی میرزا با آقامحمد خان بود و گویا پس از آن دیگر ملاقاتی میان آن دو صورت نگرفته است. از حاضر جوابیهای محمدعلی میرزا باز هم نمونه هایی در دست است:
روزی فتحعلی شاه به وی ملاطفت فرموده و به دست خود کلاهی درویشی به سر او نهاد و گفت این کلاه بر سر تو خیلی خوب میآید. او در جواب گفته بود: بعد درویشی اگر هیچ نباشد، شاهی است!3
بنابراین شاید از همان نوجوانی، هوای رسیدن به تخت سلطنت در سر داشته است. اما فتحعلی شاه این پسر را به دلیل حسن رفتار و گفتار و اخلاق و همت بلند و کفایت و کاردانی بسیار دوست داشت و به اهل حرمخانه سپرده بود که هر قسم احترامی که در حق او به جا میآورند در حق وی هم به جا آورند و هر زمان که او نزد شاه است، هیچ کس از شاهزادگان دیگر نمیتوانست در کنار آنها باشد و همچنین مقرر شده بود که به غیر از عباس میرزا، محمدعلی میرزا هم با شمشیر حضور شاه برسد.4
روی هم رفته منابع و آثار دوران مذکور، عمدتاً از خصایل نیکو و زبدگی و ورزیدگی این شاهزاده تعریف و تمجید کردهاند و او را «از اکثر نوباوگان سلطنت قابل و سزاوارتر».5
زندگانی سیاسی محمدعلی میرزا (دولتشاه)
محمدعلی میرزا در دوازده سالگی، بر ایالت فارس گمارده شد (1215 ﻫ.ق) و پس از مدتی به حکمرانی قزوین شتافت که تا سال 1220 ﻫ.ق به طول انجامید، طی این مدت سفری جنگی برای سرکوبی اشرار به خراسان داشت.6 همچنین در قزوین بود که با دختر احمدخان مقدم مراغهای ازدواج نمود7 و او اولین همسر رسمی محمدعلی میرزا بود.
پیشکار محمدعلی میرزا در زمان حکومتش بر قزوین، میرزا رضاخان قزوینی بود که بعداً به عنوان نماینده فتحعلیشاه نزد ناپلئون رفت و معاده فین کن اشتاین را منعقد نمود. متاسفانه اشارات کافی از حکومت محمدعلی میرزا دولتشاه در قزوین، در منابع آن دوران باقی نمانده است.
حکومت کرمانشاه
قبل از آن که به شرح حکومت محمدعلی میرزا دولتشاه در کرمانشاه و صفحات غربی ایران پرداخته شود ذکر این مقدمه لازم است که گفته شود از دوره صفویه به بعد دولتین همسایه ایران و عثمانی، در مسایل ارضی، رفت و آمد قوافل حجاج و زوار ایرانی به عراق عرب و حجاز و جابجایی عشایر و ایلات مستقر در مناطق مرزی، اختلافات بی پایان داشتند. از جمله نقاطی که هر دو کشور از زمان نادرشاه افشار بر سر آن دعاوی داشتند ناحیه شهرزور و مرکز آن شهر سلیمانیه بود. حکام آن ناحیه، در آن عصراز جانب پاشای بغداد و با موافقت دربار قاجار تعیین میشدند که البته بر سر این موضوع همواره بین آنها اختلاف نظر به وجود میآمد. در این دوران پاشای بغداد یکی از قدرتمندترین و متنفذترین مقامات امپراتوری عثمانی به شمار میرفت و نفوذ فوق العادهای در دربار عثمانی داشت.
در سال 1220 ﻫ.ق بین حکام بغداد، علی پاشا و والی سلیمانیه عبدالرحمن پاشای بابان دشمنی شدیدی پدید آمد و علی پاشا، او را توسط قوه قهریه از آن ناحیه بیرون کرد. علی پاشا به سنندرج رفت و از والی کردستان، امان الله خان اردلان استمداد جست. پاشای بغداد استرداد او را از فتحعلی شاه خواستار شد و شاه ایران درخواست او را رد کرده در عوض حکومت عبدالرحمن پاشا را بر سلیمانیه تائید کرد. علی پاشا وقعی به تقاضای فتحعلی شاه نگذاشت و خالد پاشا را به حکومت منطقه شهرزور و سلیمانیه مامور کرد. شاه هم عبدالرحمن پاشا را به حضور طلبیده و پس از شاد خاطر ساختن او به شمشیر و خنجر مرصع و خلاع گرانبها، به ایالت شهرزور مامورش نمود و امان الله خان اردلان را سفارش به حمایت او نمود. عبدالرحمن به طرف شهرزور حرکت کرد و خالد پاشا همین که نزدیک شدن او را شنید به بغداد گریخت.8
به این ترتیب این ماجرا بهانه و سرآغازی بود برای جنگها و کشمکشهای تازه میان ایران و عثمانی در زمان فتحعلی شاه قاجار. لازم به توضیح است که در همین زمان نیز، در قفقاز جنگ میان روسیه و ایران به شدت جریان داشت و شاه و عباس میرزا در آذربایجان به سر میبردند. چون از طرف غرب نیز کشور در خطر اقدامات عثمانیها قرار داشت، در ماه جمادی الاول سال 1221 ﻫ.ق، محمدعلی میرزا دولتشاه طی فرمانی از طرف فتحعلی شاه، صاحب اختیار سرحدات آذربایجان و عثمانی و ایالت کرمانشاهان، کردستان، لرستان و خوزستان گردید و عدهای از سرداران لایق آن زمان به خصوص ابراهیم خان دولوی قاجار و محمدعلی خان شامبیاتی همراه و ملازم او شدند. شاه با اعزام فرزند لایق خود به نواحی غربی، در نظر داشت با خاطری آسوده توجه خود را به سوی قفقاز معطوف نماید و این موضوع سبب آن شد که تمامی امکانات محدود نظامی و تدارکاتی ایران آن عصر به آن سوی بسیج و مصروف گردد.
با این که دربار ایران میدانست دولتشاه به عنوان شخصیتی شجاع و جنگجو، مناطق غربی ایران را تحت اداره خود دارد اما از سوی دیگر، دولت عثمانی نیز این موقع را بهترین زمان برای فشار وارد کردن به ایران شناخته بود، بنابراین علی پاشا والی بغداد با سی هزار سپاهی، نواحی قصر شیرین و سرپل ذهاب را به تصرف آورد و خواهرزاده او سلیمان پاشای کهیا نیز شهرزور و سلیمانیه را فتح کرد و بار دیگر عبدالرحمن پاشا به سوی ایران متواری و آواره شد.
دولتشاه با سپاه خود به سرعت به طرف محل استقرار علی پاشا که در اطراف شهر مریوان بود شتافت و نبرد بزرگی در کنار رود سیروان روی داد. در این نبرد سلیمان پاشا کهیا اسیر ایرانیان گردید و سپاه ترک پس از تحمل تلفات سنگین با بی نظمی عقب نشینی کرد و شکست را پذیرا شد. علی پاشا بعد از آن شکست، شیخ محمدجعفر لحساوی را به شفاعت نزد محمدعلی میرزا فرستاد، دولتشاه نیز به احترام او اسرای عثمانی را که بیش از چهارهزار تن بودند آزاد ساخته کهیا را به تهران روانه کرد. شیخ لحساوی نیز به تهران رفته استخلاص او را از شاه خواست. فتحعلی شاه او را بخشید و فرمان حکومت بین النهرین را هم بدو داد، همچنین عبدالرحمن پاشای بابان را مجدداً به حکومت منطقه شهرزور منصوب کرد.9
سال بعد (1222 ﻫ.ق) علی پاشا درگذشت و سلیمان کهیا که فرمان بینالنهرین را از شاه ایران داشت از طرف دولت عثمانی به حکومت بغداد منصوب شد. به این ترتیب آرامشی در مرزهای غربی ایران پدید آمد و در این فرصت، فتحعلی شاه پسر ارشدش را برای کمک به عباس میرزا به سوی قفقاز ماموریت داد. این آرامش بین ایران و عثمانی تا سال 1227 ﻫ.ق به طول انجامید.
شرکت در جنگ با روسیه
در اواخر سال 1223 ﻫ.ق تزار روسیه، ژنرال گودوویچ را به علت ناکامیهای نظامی در مقابله با ایرانیان، احضار نمود و ترومسوف را به سرداری کل ارتش روسیه منصوب کرد. به این ترتیب از اوایل سال 1224 ﻫ.ق بعد از دو ماه سکوت در جبهههای جنگ، مجدداً تعرض قوای روسیه در جبهههای قراباغ و ایروان آغاز شد.
فتحعلی شاه در اواخر ربیع الثانی 1224 ﻫ.ق با بیست هزار سپاهی از تهران به سوی آذربایجان به راه افتاد و در سلطانیه زنجان نیز محمدعلی میرزا دولتشاه با بیست هزار جنگجوی کرد و لر به او پیوست و به اتفاق به طرف آذربایجان حرکت کردند. عباس میرزا نیز با بیست هزار سپاه خود منتظر آنان بود. قرار شد دولتشاه به تفلیس یورش برد و عباس میرزا هم به طرف گنجه روان شود و خود شاه در کنار رود ارس در جایی به نام چمن سراب زهاب توقف کند و در صورت لزوم قوای کمکی برای فرزندانش اعزام کند.10
تعرض گاز انبری دو فرزند فتحعلی شاه باعث شد تا قوای روسیه مجبور به عقبنشینی شود و سپاهیان آن دو شاهزاده در چمن گوکجه به یکدیگر رسیدند. اما قبل از این ملاقات، دولتشاه قوای روسیه مستقر در نزدیکی ایران را از هم تارانده بود و سپاه او مرتکب کشتار و غارت مردم ارمنی در ایروان و گرجی در تفلیس شد.11
به نظر میرسد که انتقام از چند طایفه و ایل ایرانی که از آذربایجان به تفلیس مهاجرت کرده بودند شدیدتر بوده است و بایستی آنها را اناثاً و ذکوراً قتل عام کرده و بقیه را به اسارت برده باشند. این اقدام کینه شدیدی را در دل ارامنه و گرجیان آن حدود به وجود آورد. چنین اقداماتی در طول جنگهای روسیه و ایران از ناحیه عباس میرزا دیده یا گزارش نشده است. واقعه قتل عام و تاراج مردم گرجی از طرف دولتشاه عجیب به نظر میآید زیرا که در برخوردهای نظامی با عثمانی، دولتشاه مرتکب چنین اقداماتی نشد و علاوه بر این مادر او گرجیالاصل بود و خون گرجی در شریانهای او نیز جریان داشته است. طبعاً مقاومت مردم محلی منطقه و نیز زهر چشم گرفتن از آنان برای همکاری با روسها حتی در آینده، از علل این اقدام محمدعلی میرزا دولتشاه بوده است.
به هر حال دولتشاه فقط در عملیات جنگی سال 1224 ﻫ.ق، طی جنگاهی ایران و روسیه، حضور داشت و پس از آن به محل حکمرانی خود در کرمانشاه بازگشت و عباس میرزا در قفقاز باقی ماند.
ادامه روابط با دولت عثمانی
در سال 1325 ﻫ.ق در اثر اختلافات داخلی که میان پاشایان عثمانی در عراق عرب روی داد عبدالرحمان پاشا، سلیمان پاشا را به قتل رسانده و عبدالله پاشا را به حکومت بغداد رسانید.12 حکومت عثمانی بعد از گذشت مدتی وقفه، حکومت عبدالله پاشا را بر بغداد به رسمیت شناخت، در حالی که فتحعلی شاه و دربار ایران با این تغییرات موافق نبودند و با بدبینی به آن مینگریستند.
در ربیع الثانی 1326 ﻫ.ق هیأتی از دربار عثمانی به تهران آمد و ضمن مذاکراتی با میرزا شفیع صدر اعظم قرار گذاشت تا حاکم شهرزور و سلیمانیه همیشه از طرف ایران انتخاب شود. همچنین اذیت و آزار زوار ایرانی در عتبات عالیات متوقف شود و هر دو دولت در دشمنی و مقابله با روسیه پافشاری نمایند و هرگاه یکی از طرفین با روسیه، قرارداد صلحی امضاء کرد منافع طرف دیگر را مورد ملاحظه قرار دهد.
شاید دولت عثمانی در نظر داشت که با رسیدن به تفاهمی با دولت ایران، خاطر آن دولت را از توجه به امور بینالنهرین منحرف سازد. در هر صورت کمی بعد، عبدالله پاشا که بدون موافقت دربار ایران، از طرف سلطان عثمانی (سلطان محمود دوم) به حکومت بغداد منصوب شده بود، ناحیه شهرزور و شهر سلیمانیه را از عبدالرحمن پاشای بابان دست نشانده ایران به قوه قهریه گرفت (اواسط سال 1227 ﻫ.ق). در همان زمان هم سلطان عثمانی با روسیه قراردادی منعقد نموده و هیچ نامی از ایران و منافع آن در میان نبود.
وقایع مذکور، شاه و دربار ایران را به شدت خشمگین کرده بود. از این رو به دولتشاه فرمان داده شد تا سلیمانیه و ایالت شهرزور را بار دیگر به عبدالرحمن پاشا بسپارد. دولتشاه، مهدی خان کلهر را به بغداد فرستاد تا عبدالله پاشا را به قبول پیشنهادهای دولت ایران راضی کند، اما پاشای مزبور تمام پیشنهادها را رد کرد.
محمدعلی میرزا دولتشاه در ماه شعبان 1227 ﻫ.ق سپاه خود را در سه ستون به طرف مرزهای عثمانی پیشروی داده تمام مقاومتهای ترکان را در سر پل ذهاب تا اربیل درهم شکست. بار دیگر ترکان متوسل به شفاعت علمای عتبات شده، شیخ محمدجعفر نجفی را نزد دولتشاه فرستادند. شاهزاده قاجاری، شفاعت او را قبول کرده، سپاهیان خود را به حوالی بغداد رسیده بودند فرمان بازگشت داد و آن شهر از خطر محاصره رهیده شد. عبدالرحمن پاشا باز بر حکومت خود در سلیمانیه و شهرزور ابقا شد و تا سال 1234 ﻫ.ق آرامش به مرزها بازگشت. در آن مقطع زمانی آرام، واقعهای مهم در عراق عرب رخ داد و آن این بود که اسعد بیک پسر سلیمان پاشا حاکم سابق بغداد بر عبدالله پاشا شورش کرد و موفق شد او را از پا درآورد و بر مقام حکمرانی بغداد تکیه زند. این پسر همچون پدرش مورد تائید دربار ایران قرار داشت و پس از مدتی هم از طرف دربار عثمانی تائید گردید.13
در سال 1234 ﻫ.ق خاطر اسعد پاشا از یکی از سرداران عثمانی به نام داودپاشا که گرجی الاصل بود رنجیده شد و او را از بغداد اخراج کرد. داود پاشا پس از مدتی آوارگی به نزد محمدعلی میرزا دولتشاه آمد و درخواست کمک و لشکر در قبال وعده پنجاه هزار تومان زر کرد. دولتشاه به او کمک کرد و داودپاشا بغداد را تصرف نموده بلافاصله از وفای به عهد سر بر تافت و بنای بی اعتنایی به دولتشاه گذاشت. شاهزاده قاجاری خشمگین از این رفتار، با لشکری که ده هزار تن آن را فتحعلی شاه اعزام داشته بود به طرف بغداد حرکت کرد، با این وصف میرزا صادق وقایع نگار را جلوتر به بغداد فرستاد تا اگر داودپاشا از کرده خود پشیمان شد زودتر مطلع گردد.14
داودپاشا که خطر را جداً احساس کرده بود یکی از علمای بزرگ عتبات عالیات، آقا احمد کرمانشاهی را با احترام تمام و پیشکشی قابل توجهی به حضور دولتشاه که به طرف بغداد در حال حرکت بود فرستاد و به این ترتیب این بار هم شاهزاده قاجاری نرم شده فرمان بازگشت صادر کرد و صورت حال را برای شاه ارسال داشت.15
در سال 1236 ﻫ.ق بار دیگر دوران آرامش دو ساله میان ایران و عثمانی برهم خورد. علت آن، ناشی از اختلافاتی بود که در سال 1235 ﻫ.ق بین دو کشور روی داد، از این قرار:
1. کوچانیدن اجباری ایلات مرزنشین حیدرانلو و سیبکی از آذربایجان به داخل خاک عثمانی توسط سرداران نظامی آن کشور16
2. مسأله صادق بیک پسر سلیمان پاشا حاکم سابق بغداد که به ایران پناهنده شده بود و دولت عثمانی استرداد او را خواستار شد. دربار ایران پس از اخذ تضمین جانی برای او به ملاحظه دوستی میان دو کشور او را تحویل عثمانی داد که بلافاصله کشته شد. این واقعه رنجشی شدید در میان درباریان ایرانی نسبت به عثمانی به بار آورد.17
3. بدرفتاری ماموران عثمانی با کاروان حجاج و زوار ایرانی به خصوص غارت قافلهای که در آن بسیاری از خدمه دربار قاجار حضور داشتند.18
4. ادعای ارضی عثمانیان بر اراضی اطراف سلماس.19
این اختلافات موجب شعله ور شدن آتش جنگی جدید میان دو کشور ایران و عثمانی در اواخر سال 1236 ﻫ.ق شد. چون در این زمان مخاصمه نظامی میان ایران و روسیه وجود نداشت دربار ایران میتوانست میدان جنگ را توسعه دهد. از این رو سردار سپاه ایران، عباس میرزا وضعیت تهاجمی داشت. سپاه آذربایجان تحت فرمان او شکستهای چندی بر سپاه ترک در نواحی شرقی آناتولی وارد کرد و مناطقی چون بایزید، توپراق قلعه، آق سرای، قلعه موش، قلعه ملازگرد، بدلیس و اخلاط را به تصرف آورد.20
دربار عثمانی برای کم کردن فشار ایران در شرق آناتولی، به داودپاشا حاکم بغداد دستور داد تا در حدود غربی ایران تحرکات نظامی انجام دهد. او نیز محمود پاشای بابان پسر عبدالرحمن پاشا را که برخلاف پدرش سر از فرمان حکومت ایران برتافته بود را تحریک به تصرف مناطق مرزی کرد. دولتشاه بار دیگر از محل فرمانروایی خویش، کرمانشاه، بیرون آمده به سرعت به طرف سلیمانیه رفته پس از جنگ برق آسا وارد شهر شد. محمود پاشا به ناچار به او پناهنده شد. این بار هم شاهزاده چالاک قاجاری قصد تصرف بغداد و عراق عرب را داشت. در سامرا به زیارت روضه عسکریین ـ علیهام السلام ـ شتافت و پس از آن به طرف بغداد رهسپار شد اما در منزلی به نام «دلوعباس»، حالش دگرگون شد و سخت مریض گردید. از طرف دیگر، داودپاشا که هراسناک شده بود، شیخ موسی نجفی از علمای بزرگ اثنی عشریه را به شفاعت به اردوی دولتشاه فرستاده بود. زمانی که او به نزد شاهزاده قاجاری رسید، مرض شدت یافته بود، دولتشاه به احترام آن عالم مذکور و همچنین بیماریش، مجبور شد دست از تسخیر بغداد بردارد و به سوی کرمانشاه مراجعت کند، اما در بین راه در منزل «طاق گرا» (بین کرند و سرپل ذهاب) به علت ضعف بیش از حد از بیماری اسهال، دیگر قادر به حرکت نشد و همانجا درگذشت (26 صفر 1237). علت مرگ او ابتلا به بیماری وبا بود که در سال 1237 ﻫ.ق از بین النهرین به ایران سرایت کرد و مناطق زیادی از غرب ایران را در بر گرفت و تلفات زیادی برجای گذاشت.
رضاقلیخان هدایت مینویسد که مردم کرمانشاه سوگواری مفصلی در مرگ آن شاهزاده نمودند و شرحی درباره چگونگی رساندن این خبر به فتحعلی شاه و عواقب آن نگاشته است که ملخص آن بدین گونه است:
... در دارالسلطنه طهران این خبر وحشت اثر منتشر شد. میرزا محمدتقی علیآبادی که در امورات آن ملکزاده وکالت و دخالت داشت نوشته میرزا محمد لواسانی را به جناب امین الدوله اصفهانی پدیدار کرد. امیران عظام و وزراء کرام اندک اندک لباس گوناگون را به شعار عباسی تبدیل کردند و خنده و عشرت را به گریه و ضجرت تحویل نمودند تا رفته رفته در آن ایام هفته حضرت خاقان داراشأن را دل نیک اندیش بدگمان شد و هر روز از امنای دولت و وکلای حضرت از خاتمه کار صلح و جنگ فرزند کامکار پژوهش کردی و ایشان را از عدم اطلاع، توبیخ و نکوهش فرمودی. کس را یارای تقدم در این وقعه نبود. آخرالامر به آموزگاری بزرگان فرزانه، ملکزادهای خوردسال این سانحه را بر ملک الملوک القا کرد و پادشاه بیرون شتافته امراء و امنا را بخواند و پرسش کرد. آنان ملول و دلتنگ سر به زیر افکنده چون ابر بهاران از دیده سرشک باران شدند و حقیقت حال بر شاه ملک خصال مکشوف گردید و بسوگواری آمد و به حرمسرای اعلی و شبستان خاصه والا رفته شاهانه ندبه کرد. آفتابرویان حرم و سنبل مویان محترم موی بکندند و روی شخودند، طایفهای گیسو بریدند و جماعتی جامه دریدند. مطربان اندرونی و بازیگران اندرونی که زیاده از حد بودند و همه شب در بزم خاص به رامشگری و لعابی اختصاص داشتند در سوگ آن ملکزاده مضرابها را شکستند و از نایها ناله برآوردند ... قرب ماهی در تمام جوامع دارالخلافه و در کل بلاد ایران مجالس عزاداری و مراسم سوگواری اتصال داشت.21
جسد دولتشاه را برای یکسال در کرمانشاه به طور امانت دفن کردند و پس از آن به کربلا حمل و در رواق حسینی (ع) به خاک سپردند.22 فتحعلی شاه در اعلانی به پادشاه انگلستان جورج چهارم آورده بود:
... به پادشاه کامکار معظم برادر نامدار مفخم پادشاه فسیح المسالک انگلستان و هندوستان ... مکشوف میداریم که بتاریخ بیست و ششم شهر صفر هزار و دویست و سی و هفت فرزند ما محمدعلی میرزا از این سرای عاریت رخت به دار آخرت کشید و خاطر ما را از این رهگذر حزن و ملالی کلی به هم رسید و نظر به مواحدت دو دولت جاوید اثر و اینکه اندوه و شادی طرفین منسوب است بیکدیگر [،] آن برادر مفخم را) از حزن خاطر و قضیه او آگاه ساختیم...23
در بخشی از سندی که از طرف عباس میرزا نایبالسلطنه به عنوان پادشاه انگلستان صادر شده بود آمده بود:
... فوت محمدعلی میرزا برادر این نیازمند که در سال هزار و دویست و سی و هفت بیست و ششم ماه صفر از دار فنا به سرای بقا رفت در طی نامه دوستانه سمت تحریر یافت.24
این نامهها اوج صمیمیت شاه و دربار ایران را نسبت به امپراتوری انگلستان، در آن برهه که تهدید و خصومت روسیه نسبت به ایران شدت داشت، نشان میدهد.
پس از مرگ دولتشاه، حالت جنگی میان دو کشور عثمانی و ایران همچنان باقی بود و عباس میرزا در رمضان سال 1237 ﻫ.ق بار دیگر شکست سختی به سپاه ترک در حوالی توپراق قلعه وارد آورد. فتحعلی شاه حکام غرب ایران را مامور کرد که آنان هم همزمان، عملیات جنگی را که به علت فوت دولتشاه متوقف شده بود، در شهرزور و حوالی بغداد ادامه دهند، اما در این زمان بیماری وبا در غرب ایران و عراق عرب بیداد میکرد و بر اثر آن نیمی از سپاهی را که دولتشاه جمع آوری کرده بود از بین رفته بود. دولت عثمانی در اواخر سال 1237 ﻫ.ق تقاضای صلح کرد که در نتیجه به انعقاد «عهدنامه ارزنةالروم» (عهدنامه اول) بین دو کشور منجر شد.
آیا دولتشاه در آرزوی تاج و تخت بود؟
محمدعلی میرزا از جسورترین و رشیدترین فرزندان فتحعلی شاه بود و در این مورد با عباس میرزا قابل مقایسه بود. هیچ یک از منابع ایرانی اشارهای به دعوی سلطنت داشتن او نکردهاند که شاید به علت ملاحظه احترام خاندان سلطنتی قاجار و رعایت مصالح حکومت زمان یا ترس از توبیخ و نکوهش دربار بوده است. اما دروویل اروپایی که در زمان حیات محمدعلی میرزا دولتشاه به ایران سفر کرده، او را شخصی منفی، سرکش و عاصی معرفی کرده که شدیداً با پدرش بر سر مسأله ولیعهدی دشمنی کرده است. دروویل، رفتن دولتشاه به کرمانشاه را نه طبق فرمان شاه بلکه اقدامی شخصی برای جمع آوری سپاه و حمله به تهران دانسته است. شاید این گفتههای دروویل تا حدود زیادی جنبه تخیلی داشته باشد تا واقعی، آنچه مشهود است اینکه او در مقایسه عباس میرزا و دولتشاه، موضعی کاملاً جانبدارانه نسبت به عباس میرزا داشته است و احتمالاً از قانون آن زمان که تاکید داشت پدر و مادر ولیعهد بایستی قاجاری باشند اطلاعی نداشته است.25
جنرال گاردان نیز چنین عقیده جانبدارانهای درباره عباس میرزا داشته،او را طرفدار اصلاحات معرفی کرده و شخصی خوش فکر دانسته و دولتشاه را فردی فقط طرفدار قدرت. گاردان عقیده داشته است که دولتشاه در غرب ایران به حدی صاحب قدرت بوده که اگر هر زمان در نظر داشت، میتوانست به تهران لشکرکشی کرده و تاج و تخت را به آسانی به تصرف درآورد. گاردان برخلاف دروویل میدانسته است که دولتشاه به جهت آنکه مادرش با ایل قاجار بستگی نداشته نمیتوانسته ولیعهد شود اما در مراسلههایش به وزیر خارجه فرانسه از تهدید تصاحب تاج و تخت ایران توسط آن شاهزاده، چند بار سخن گفته است.26
از طرف دیگر بین یرمولف سفیر روسیه در ایران و عباس میرزا خصومت شدیدی وجود داشت زیرا عباس میرزا یکی از مسببان شکستهای نظامی خود را یرمولف میدانست و یرمولف هم عباس میرزا را شخصیتی جنگ طلب و کینه جو نسبت به روسها یافته بود و در این باره هشدارهای متوالی به دولت خود میداد. بنابراین یرمولف روابطی پنهانی با محمدعلی میرزا دولتشاه برقرار کرده بود. چه بسا از طرف یرمولف که در امور لشکری و کشوری قفقاز و نواحی فتح شده توسط آن کشور اختیارات تام داشت، وعده هایی نیز به دولتشاه درباره حمایت از او در رسیدن به تاج و تخت شده باشد. به نظر میرسد عباس میرزا از روابط پنهانی آنها باخبر بوده باشد و یرمولف نیز جانب احتیاط را از دست نداده است.27
اگر این دو شاهزاده پس از مرگ فتحعلی شاه در قید حیات باقی میماندند معلوم نبود به یک رقابت سخت کشیده نشوند و سیر وقایع، جریان دیگری مییافت. به هر حال دست روزگار چنین حکم کرد که این دو پسر غیور، قبل از پدر، جهان را بدرود گویند.
فرزندان محمدعلی میرزا دولتشاه
اول: محمدحسین میرزا ملقب به حشمت الدوله که مادرش دختر احمدخان مراغهای بود و در قزوین به ازدواج دولتشاه درآمد. در زمان وفات پدر، محمدحسین میرزا حاکم لرستان بود که به حکم فتحعلی شاه برجای پدر به ایالت نشست. وی نیز نبردهای متعددی با عثمانیان کرد.
دوم: طهماسب میرزا ملقب به مؤیدالدوله. عباس میرزا بعد از فوت دولتشاه، تربیت این برادرزاده خود را به عهده گرفت. او داماد عباس میرزا شده در طول عمر به حکومت ایالتهای همدان، کرمان و فارس و کرمانشاهان رسید.
سوم: نصرالله میرزا که در شکل و شمایل مشابهتی زیاد به پدرش داشت.
چهارم: اسدالله میرزا به اتفاق نصرالله میرزا مدتی حاکم همدان بودند.
پنجم: فتح الله میرزا.
ششم: امامقلی میرزا (وفات 1292 ﻫ.ق) ملقب به عمادالدوله. حاکم کرمانشاه و لرستان از سال 1268 تا 1292 ﻫ.ق بود. زندهیاد دکتر اسماعیل دولتشاهی فرزند نوه عمادالدوله به نام محمد نبی میرزا (امیر محتشم) بود.
هفتم: جهانگیر میرزا.
هشتم: نورالدهر میرزا.
نهم: محمدرحیم میرزا.
دهم: ابوالحسن میرزا.28
اقدامات و اثرات دولتشاه
شهر کرمانشاه در زمان حکمرانی 16 ساله (1221ـ1237 ﻫ.ق) محمدعلی میرزا دولتشاه رشد محسوسی در آبادانی و تجارت و امنیت کرد که تا آن زمان بیسابقه بود. تجار بزرگی در دوره حکومت او به آن شهر آمده و ساکن شدند.29 ابنیه مهمی نیز در این دوران به همت دولتشاه بنا شد مانند ساختمان دیوانخانه که مجموعاً حدود دوازده عمارت را شامل میشد و نیز مسجدی در جنب آن که امروزه به مسجد دولتشاه معروف است. شیخ احمد احسایی که طبق درخواست دولتشاه چند سالی در کرمانشاه اقامت داشت30 در آن مسجد بر آن شاهزاده و اهل اندرون و حواشیاش امامت میکرد و مسایل شرعی را برای ایشان تشریح میکرد. ستونهای خوشتراش و سقف در پوسته و مقرنس و گچ کاریهای شبستان زنانه آن مشهور است. همچنین احداث مسجد شاهزاده در اراضی معروف به چهار باغ نیز به دولتشاه منسوب است که وقفنامه آن هنوز موجود است و تاریخ 1237 ﻫ.ق یعنی همان سالی که او درگذشت را داراست.31
علاوه بر آن، ساختمان میدان توپخادنه، سربازخانه قدیمی، ساختمان بازار و حمام کرمانشاه از یادگارهای دوره حکومت دولتشاه هستند. البته این اقدامات عمرانی در زمان فرزندان دولتشاه که حکومت کرمانشاه را در اختیار داشتند ادامه یافت. در زمان حکومت امام قلی میرزا عمادالدوله (پسر ششم دولتشاه) بر آن شهر، بازرگانی و صنایع آن شهر پررونق گشت.32
در طاق بستان کرمانشاه، در قسمت بالای نقوش دیوار سمت چپ طاق بزرگ که شکارگاه خسروپرویز در مرداب و نیزار بر سنگ تصویر شده است، مجلسی از محمدعلی میرزا دولتشاه و فرزندانش و خواجه باشی او آغا غنی دیده میشود که به دست میرزا جعفر سنگ تراش حجاری شده است. پسر فتحعلی شاه در این تصویر کاملا در لباس و هیئتی شبیه پدرش قرار دارد به طوری که اکثر بازدید کنندگان، او را همان فتحعلی شاه میپندارند. امروزه بسیاری افراد از وجود چنین نقش برجستهای در کنار شاهکار هنری عصر ساسانی اظهار اندوه و افسوس مینمایند و برخی را عقیده چنین است که: «آغا غنی با نقر این مجلس،طاق ساسانی را ضایع کرده است.» در این نقش برجسته مختصر وقفنامهای نیز دیده میشود حاکی از آنکه سه دانگ از مزارع کبودخانی آغا غنی بایستی به مصارف تعزیه و اطعام برسد. «بسمل» شاعر کرمانشاهی نیز در وصف این مجلس رباعی ساخته و جلوه گاه طلعت شاهزاده را طور کلیم الله وصف کرده و خسروپرویز را دربان درگاه او معرفی نموده است:
این طور تجلی کلیم الله است
شهزاده محمدعلی آن کش خسرو
|
|
یا جلوهگاه جمال دولتشاه است
چون دربانی ستاره بر درگاهست33
|
تصویر دولتشاه در مکان دیگری یعنی در چشمه علی شهر ری که در آنجا نقوش فتحعلی شاه همراه با پسرانش حجاری شده به چشم میخورد.
همچنین تعمیر اساسی شادروان شوشتر و آینه کاریهای سامرا را به دولتشاه نسبت میدهند. استخدام چند اروپایی از جمله راولینسون انگلیسی برای تنظیم و آموزش سپاه ایران، از جمله اقدامات دولتشاه بود. راولینسون به علت رفت و آمد بین کرمانشاه و تهران توجه مخصوصی به کتیبه داریوش در بیستون نشان داد و موفق به ترجمه آن شد.
محمدعلی میرزا دولتشاه علاوه بر زبدگی و ورزیدگی در رزم، صاحب قلم نیز بوده است و گهگاه در وادی شعر و ادبیات هم سیر مینموده است. محمود میرزا قاجار گفته است که او دیوانی به قدر چهار هزار بیت ترتیب داده بود.34 نمونهای از اشعار دولتشاه چنین است:
ای دل ببین علاج غم روزگار چیست
ای آنکه بستهای به ثبات زمانه دل
طول امل مورز که پیش تو روشن است
گرنه ز بی وفایی گل یاد میکند
ساقی بیار باده که با این همه جلال
جز باده شبانه و غیر از میصبوح
زاهد اگر ز نفع و ضرر باشدش خبر
خوشوقت آن حریف که از مستی مدام
مطلب ز جان که مایه عیش است و زندگی
یکره وفا بهوعده خود کن به شکر آن
«دولت» اگر بهشت به حسن عمل دهند
|
|
بیهوده فکر عالم ناپایدار چیست
غافل مشو که قاعده روزگار چیست
مقدار این زمانه بی اعتبار چیست
اینگریهای که میکند ابر بهار چیست
امروز غیر جام ز جم یادگار چیست
حاصل دگر ز گردش لیل و نهار چیست
منع معاشران ز میخوشگوار چیست
هرگز خبر نگشت که رنج خمار چیست
جز آنکه در ره تو کند کس نثار چیست
کاگه نهای که درد غم انتظار چیست
امید ما و رحمت پروردگار چیست35
|
***
نامه عباس میرزا به پادشاه انگلستان
سپاس بیقیاس خدای را سزاست که جان جهان در قبضه قدرت اوست و کهان و مهان نیازمند حضرت او به کلک مشیت نقش موت و حیات در لوح محو و اثبات نگاشته و بر وفق حکمت نهاد عالم بی بنیاد به مدار کون و فساد گذاشته و درود فراوان بر روان پیغمبران و پیشوایان روشن رای که مقتدا و امامنه و هادیان انام و بعد بر آینه ضمیر خسرو جهاندار جوان بخت خدیو فیروز اختر فیروزه تخت آرایش دیهیم آسایش اقلیم عمر اکرم کامران جارج چهارم پادشاه بریتانق اعظم و ایرلاند و هولاند مرتقش و مرتسم میدارد که نامه ملوکانه پرتو وصول افکند و از یاد غم مهربان دیده دل روشن آمد اخباری که از وفات بانوی حرم شده بود دلیل کمال وداد و دوام اتحاد است که این نیازمند را از خود دانستهاند از این رهگذر نهایت اعتماد و استحکام الفت دو دولت ابد نهاد حاصل شد و اطمینان خاطر به مزیت محبت کامل گشت آن عم کامکار را به اعلیحضرت خدیو کامکار شهریار جم اقتدار شاهنشاه سلیمان جاه ممالک ایران که سایه کردگار و نسبت به این مودت شعار پدر بزرگوار است به حکم موافقت برادر و برابر میداند و خود را به منزله فرزند آن شوکت ابد پیوند میدارد و از شادی آن دولت خرم و شادان است و از اندوه ایشان دلگیر و پریشان، امید که از وقوع این حادثه آینه رای عالم آرا یک کدروت نبیند و غبار ملالی بر دامن خاطر همایون ننشیند چه قلب پادشاهان مظهر اسرار خدا است و بیوفایی دنیا بر ضمایر ایشان بهتر ظاهر و هویدا چنانکه شیوع رعیت از دل و جان اطاعت فرمان سلاطین است همچنین پادشاهان که رعیت بلافصل و واسطه فیض و فضل پادشاه علیالاطلاقاند باید به طریق اولی رضا به قضای الهی داده از ظهور تقدیرات شاکر و در ورود مصیبات صابر باشند و چون به اقتضای مواحدت و موالات اظهار سوانح حالات این طرف نیز لازم بود لهذا فوت محمدعلی میرزا برادر این نیازمند که در سال هزار و دویست و سی و هفت بیست و ششم ماه صفر از دار فنا به سرای بقا رفت در طی نامه دوستانه سمت تحریر یافت.
زندگینامه دکتر اسماعیل دولتشاهی
دکتر اسماعیل دولتشاهی در سال 1306 شمسی در کرمانشاه متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در آن شهر به اتمام رسانید. در نوجوانی مقالات و اشعاری برای مطبوعات محلی آن شهر مینگاشت. تحصیلات عالیه را در اروپا و آمریکا انجام داد و پس از آن از اوایل دهه 1340 ش تا سال 1358 در دانشسرای عالی (دانشگاه تربیت معلم بعدی) به تدریس مشغول بود. در دوران بازنشستگی در واحدهای دانشگاه آزاد اسلامی (شهر ری و تهران مرکز) و دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، دانشگاه الزهرا و دانشگاه تربیت مدرس فعالیت آموزشی خود را ادامه داد. استاد در سال 1382 (اسفندماه) بدورد حیات گفت.
دکتر دولتشاهی به دو زبان انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت و بنابراین اکثر تألیفات و ترجمههای ایشان راجع به تاریخ اروپا بوده است. برخی از مهمترین آثار ایشان عبارتند از:
1.آریل و ویل دورانت. تاریخ تمدن: آغاز عصر خرد. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1373.
2. آریل و ویل دورانت. تاریخ تمدن: عصر ناپلئون. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1365.
3. گروه نویسندگان. تاریخ بزرگ جهان. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: یزدان، 1371.
4. چارلز الکساندر رابینسون. تاریخ باستان از دوران پیش از تاریخ تا مرگ یوستی نیانوس. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1370.
5. لارنس لکهارت. انقراض سلسله صفویه. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: علمی و فرهنگی، 1380.
6. جونس هنوی. زندگی نادرشاه. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: علمی و فرهنگی، 1377.
7. ـــــــــ . هجوم افغان و زوال دولت صفوی. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: یزدان، 1367.
8. ادونارد فیتز جرالد. تاریخ فرهنگ چین. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: علمی و فرهنگی، 1367.
9. آرتور ویس. مسکو و ریشههای فرهنگ روسی. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: علمی و فرهنگی، 1365.
10. دومینیک سوردل. اسلام. ترجمه اسماعیل دولتشاهی. تهران: جیبی، 1358.
11. کتب درسی تاریخ عمومی و جهان برای دانشسرای عالی (5 ج).
و ...
پینوشتها
1. گاسپار دروویل. سفرنامه. ترجمه منوچهر اعتمادمقدم. تهرن: شباویز، 1367، ص 172.
2. سلطان احمد میرزا (عضدالدوله). تاریخ عضدی. بکوشش دکتر عبدالحسین نوایی. تهران: بابک، 1355، ص 109.
3. محمدعلی معلم حبیب آبادی. مکارم الآثار. ج 1. اصفهان: نفائس اصفهان، 1367، ص 136.
4. تاریخ عضدی، صص 121 و 122 و حسن بایبوردی، «مختصری از سابقه و احوال محمد علی میرزا دولتشاه»، مجله وحید، شماره 10، 1347، ص 906.
5. محمود میرزا قاجار، سفینةالمحمود. به تصحیح عبدالرسول خیامپور. تبریز: دانشکده ادبیات تبریز و موسسه تاریخ و فرهنگ ایران، 1346، ص 25.
6. عبدالرزاق دنبلی. مآثر سلطانیه. چاپ سنگی. ذیل وقایع سال هزار و دویست و هفده هجری.
7. رضا قلی هدایت. تاریخ روضةالصفای ناصری. ج 9. به تصحیح جمشید کیانفر. تهران: اساطیر، 1380، ص 7785.
8. محمدتقی سپهر (لسان الملک). ناسخ التواریخ. ج 1. به اهتمام جمشید کیانفر. تهران: اساطیر، 1377، ص 154.
9. علی اصغر شمیم. ایران در دوره سلطنت قاجار. تهران: علمی، 1371، ص 114.
10. ر.ک تاریخ روضةالصفای ناصری. ج 9. صص 7611ـ7613.
11. همان، ج 9، صص 7613 و 7614 و ناسخ التواریخ، ج 1، ص 186.
12. ر.ک مآثر سلطانیه. چاپ سنگی. ذیل وقایع سال هزار و دویست و بیست و پنج هجری.
13. تاریخ روضةالصفای ناصری. ج 9، ص 7647.
14. ناسخ التواریخ، ج 1، صص 310 و 311.
15. محمدحسین خان صنیعالدوله، تاریخ منتظم ناصری. ج 3. به تصحیح دکتر محمد اسماعیل رضوانی. تهران: دنیای کتاب، 1367، ص 1542.
16. ایران در دوره سلطنت قاجار، ص 116.
17. ناسخ التواریخ، ج 1، ص 318.
18. ر.ک تاریخ روضةالصفای ناصری، ج 9، صص 7763ـ7765.
19. ر.ک ناسخ التواریخ، ج 1،ص 324.
20. ایران در دوره سلطنت قاجار، صص 117 و 118.
21. تاریخ روضةالصفای ناصری، ج 9، صص 7783 و 7784.
22. ناسخ التواریخ، ج 1، ص 331 و مکارم الآثار، ج 1، ص 138.
23. تصویر نامه در اختیار دکتر اسماعیل دولتشاهی بود.
24. متن کامل نامه در پایان این مقاله آورده شده است.
25. ر.ک سفرنامه دروویل، صص 146ـ148.
26. ر.ک کنت آلفرد دو گاردان. ماموریت ژنرال گاردان در ایران. ترجمه عباس اقبال. تهران: بنگاه، 1362، صص 91 و 92.
27. سعید نفیسی. تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر. ج 2. تهران: بنیاد، 1368، صص 82 و 89.
28. تاریخ روضةالصفای ناصری، ج 9، صص 7786 و 7784 و مهدی بامداد. شرح حال رجال ایران، ج 1، صص 160ـ162 و ج 2، صص 195ـ200.
29. عبدالکریم غیرت. کلیات و آثار غیرت کرمانشاهی. به اهتمام محمد سعید غیرت. تهران: فردوسی، 1338، صص 18ـ24.
30. ر.ک مکارم الآثار، ج 1، ص 137.
31. مسعود گلزاری و محمدحسین جلیلی. کرمانشاهان باستان. بینام. بیتا. صص 151 و 152.
32. هانری بایندر. کردستان، بین النهرین و ایران. ترجمه کرامت الله افسر. تهران: فرهنگسرا، 1370، ص 401.
33. کرمانشاهان باستان، ص 58.
34. سفینة المحمود، ص 25.
35. باقر شاکری. تذکره مختصر شعرای کرمانشاه. ص 47.