ایران در قرن پانزدهم
نویسنده: ولادیمیر مینورسکی؛ ترجمـﮥ محمود بهفروزی
1. برای این سخنرانی1 دورهای را گزینش کردهام که هنوز ابهامات و پیچیدگیهای آن لاینحل و به قوت خود باقی است ولی دورهای است که من غالباً روی جنبههای مختلف آن تعمق کردهام و امیدوار بودم بتوانم سر منشاء ایران نوین را در آنها بیابم. به ویژه که دورة یاد شده، عصری است که شاهد برقراری روابط دوستانه میان جمهوری سن مارک [ونیز] و حکومتهای معاصر آن در ایران بوده است و با این عنوان میتوانم امیدوار باشم که زمینـﮥ مورد بحث بتواند برای شنوندگان رومیام مفید باشد.
روزی از فیلسوف و دانشمند مشهور شرق پرسیدند «وقتی ماه از آسمان ناپدید میشود، چه میشود؟» خواجه نصیرالدین پاسخ داد «به غباری از ستارههای کوچک تقسیم میشود». مثالی که کاملاً در مورد ایران مصداق دارد. کشوری که پس از هر بار فتح شدنِ کامل توسط مهاجمان، میبینیم که در هر گوشهای از فلات آن، انبوهی از خرده حاکمنشینان ظهور میکنند که سیر تکامل فرهنگی آنان نه توقفی پیدا میکند و نه سیر قهقرایی دارد. هر حاکم نشین در مسیر باریک خویش، تشنـﮥ هر آن چیزی است که بتواند اعتبار، شکوه و منش ایران را اعتلا دهد.
در نیمـﮥ اول قرن چهاردهم میلادی، خرده حاکم نشینهایی در ویرانههای به جا مانده از تجاوز مغولانِِ قرن سیزدهم ـ چهاردهم در گوشه و کنار از زمین جوانه زدند و سبز شدند، تا در پایان همان قرن با طلوع بدرِ کامل تیمور لنگ فروغشان رو به خاموشی گذارد. فتوحات تیمور، وحدتی ساختگی و تصنعی در فضایی گسترده و متشکل از سرزمینها و اقوام نامتجانس و متمایز از یکدیگر، از نظر جغرافیایی، نژادی، فرهنگی و گذشتـﮥ تاریخی به وجود آورد که از آسیای مرکزی تا هند، تا جنوب روسیه و تا مدیترانه را در بر میگرفت. این سرزمینهای متنوع به کلّی فاقد حسّ همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر بودند: قبایل جغتایی هنوز پا از خِطهای بیرون نگذاشته، منطقه دوباره از دیگران فاصله میگرفت و لازم میآمد بار دیگر به زور اسلحه تصرف شود.
این خرده حاکمنشینان جای خود را به حکومتهایی در اختیار نوادگان تیمور لنگ دادند. ولی این حکومتهای پادشاهی موروثی فقط مدت کوتاهی وحدت را حفظ کردند و در عهد سلطنت شاهرخ، جانشین تیمور، رقابتها و درگیریها به شدیدترین وجه ممکن از سر گرفته شدند.
2. در هر صورت، در حالی که سنّت مغول کبیر امپراتوری جغتایی هنوز در شرق حیات و بقایی داشت، در غربِ دنیای اسلام، ستارة نو دمیدة عثمانی طلوع میکرد. پس از مرگ تیمور لنگ این دو پادشاهی [عثمانی و جغتایی] دیگر با یکدیگر درگیر نشدند، چون میان آنها یک سرزمین ضربهگیر قرار داشت. سرزمینی که سرنوشت آن مورد بحث ماست. این سرزمین که در قدیم مسکن ارامنه، کردها، آرامیها و اعراب بود، اکنون توسط قبایل ترکمن اداره میشد. ترکمنهای [ترکمانها] غز قبایل ظاهر شده در قرن یازدهم میلادی، تحت قیمومیت سلسله پادشاهی سلجوقیان قرار داشتند و در سراسر ایران، ماورای قفقاز، ارمنستان، آناتولی و سوریه پراکنده بودند. واقعیت این که ترکهای عثمانی هم اصالت ترکمن داشتند ولی عجیب این که وحدت نژاد، همبستگی میان آنان را تضمین نمیکرد. عثمانیهای جذب شده در حوزة مدیترانه به تدریج شهرنشین [متمدن] میشدند، در محل سکونت خود ریشه میگرفتند و آداب و رسوم اقوامی را پیدا میکردند که در این برهـﮥ تاریخی، جانشینان آنان شده بودند. در این مدت، تودة ترکمنها صحراگرد مانده بود و خلق و خویِ هرج و مرج طلبی این شیوة زندگی ("way of life") بیش از پیش میان آنان و عثمانیها فاصله میانداخت. امروزه که ترکهای ترکیه آن همه برای برادرانشان در ایران، ماورای قفقاز و آسیای مرکزی دل میسوزانند، تعجب میکنیم که تاریخنگاران قدیم عثمانی چگونه و با چه عباراتی به ترکمنها اشاره میکردند. سعدالدین آنان را «اتراک بیادراک»، «ترکمان بیایمان» و «اشقیا» و امثالهم مینامد.
در عصر مغولان کمتر بحثی از ترکمنهای خاورمیانه به میان میآید که پس پردة طبقـﮥ حکومتی گم ماندهاند. ولی پس از سقوط مغولان شاهد پیدایش و ظهور دو کنفدراسیون نیرومند از ترکمنها میشویم: قراقویونلوها یا گوسفند سیاهها (در شمال دریاچـﮥ وان) و آق قویونلوها یا گوسفند سفیدها (بین دیاربکر و ارزروم). ظاهراً این اسامی باید بازتاب توتمهای این دو کنفدراسیون باشند که بر روی پرچمهایشان نقش میکردند. ولی امروزه تکههایی از یک پرچم متعلق به آق قویونلوها بدون چنین تصویری موجود است. شاید فقط مسأله مربوط به نژاد گوسفندانی است که این دو گروه صحراگرد پرورش میدادند.
بد یهی است که باید نگاهی جامعهشناسانه هم به این مسأله بیندازیم. قراقویونلوها را گاه بهارلو و آق قویونلوها را گاه بایندری نیز نامیدهاند. شکی نیست این شیوة نامگزاری معمول در قدیم رعایت شده که نام قبیله یا طایفـﮥ مسلط بر دیگران را به تمام قبایل و طوایف مادون تسری میدادهاند. طایفه یا قبیلهای که وحدت دیگر عوامل سازندة فدراسیون، متشکل از قبایل و زیرمجموعههای آنان، در اطراف او تامین میشد.
تصور میکنم در جایی گفتهام که رؤسای بهارلو باید نام خود را از قصبـﮥ بهار نزدیک همدان گرفته باشند. قصبهای که در قدیم، یک حاکمنشین ترکمان در آن وجود داشت. چنین به نظر میرسد که اغلب رؤسای این قبایل ترکمن که هنگام حملـﮥ هلاکو به بغداد (1256 م/ 654 ق) در کنار خلیفه قرار داشتند، جان خود را از دست دادند. ولی تعدادی از اعقاب آنان بیتردید باید به حد کفایت احترام و اعتبارشان را حفظ کرده باشند که بتوانند قدرت و اقتدار خویش را در زیر آسمان ارمنستان، بر همنژادانشان تحمیل کنند. چنین ملاحظاتی در مورد بایندریها و رؤسای قبایل آق قویونلوها نیز صدق میکند.
در حماسـﮥ دده ـ قورقود که همکارمان شادروان اِ. روستی آن را به دنیای غرب شناساند، صحنهای از زندگی ترکمنها را میبینیم. اساس حماسه، به زمانی باز میگردد که ترکمنها هنوز در آسیای مرکزی میزیستند، ولی جزئیات نسخـﮥ موجود، چهارچوب جغرافیاییِ فلات ارمنستان و آناتولی را بازتاب میدهند.
پس از آن، ترکمنهای تقسیم شده میان دو قدرت پادشاهیِ رقیب، از نظر تمایلات سیاسی، تفاوتهای زیادی با یکدیگر پیدا کردند. ترکمنهای قراقویونلو، ابتدا وابسته به پادشاهی جلایریان بودند، سنت مغول را ادامه میدادند و متکی به دو پایتخت بودند: تبریز و بغداد. رؤسای قبایل آنان در کنار جلایریان زیر ضربات تیمور لنگ قرار گرفتند و متحمل تبعیدهای فراوانی شدند. ولی بعدها جای اربابان سابق خود را گرفتند، تا به تنهایی فشار تیموریان را تحمل کنند.
آق قویونلوهای دیاربکر نیز به نوبـﮥ خود، نگاه وحشت زده و نگرانشان را به شمال و غرب گرداندند و حسودانه شاهد قدرتگیری روز افزون عثمانیها شدند. به باور ایشان، تیموریان متحدانی به همان اندازه علیه رقبایشان قراقویونلوها بودند که علیه عثمانیها به همین لحاظ در نبرد آنسیر [آنکارا] (1402 م/ 804 ق) در کنار تیمور قرار گرفتند. نبردی که طی آن سلطان بایزید به اسارت درآمد.
در این برهـﮥ زمانی بازی پیچیدة منافع دو فدراسیون ترکمنِ ساکن سرزمینهایی که این دو امپراتوری بزرگ چشم طمع به آن دوخته بودند، به روشنی دیده میشود. این وضعیت با جبههگیری مذهبیِ متفاوت دو پادشاهی حادتر شد. آق قویونلوها مسیر سنتی مذهبی سنی را ادامه دادند، در حالی که بسیاری از شهریاران قراقویونلوها متمایل به مذهب شیعه شدند، چنان که تا حدودی خواهیم دید.
3. برای تکمیل صحنـﮥ کلّی، در این جا باید یک عامل دیگر را هم در نظر بگیریم که بعدها بالاترین اهمیت را پیدا کرد. موجودیت یک مرکز مذهبی به شیخوخیت یکی از اعقاب شیخ صفیالدین، معاصر آخرین مغولان در اردبیل، واقع میان تبریز و دریای مازندران.
به تازگی نامهای متعلق به عصر مغول در باب الطاف ایلخان ابوسعید نسبت به صفیالدین، مرجع روحانی در تهران کشف شده است. من با تجزیه و تحلیل محتوای نامه، تا حدودی از حیلـﮥ صفیالدین برای برکناری خاندان مذهبی قبلی و گرفتن جای او، شگفت زده شدم. چون مضمون نامه رشیدالدین وزیر اعظم که در سال 1947 در لاهور منتشر شد، تأکیدی است مطلق بر تقدس خاندان شیوخ اردبیل که هنوز سنی مذهب بودهاند. این برداشت که آنان از اعقاب حضرت علی (ع) بودند، بعدها ابداع شد و لقب سیّد که خاص اعضاء و نوادگان پیامبر است، در ابتدای نام اولین شیوخ وجود ندارد. دلیلی هم بر این مدعا نیست که آنان ترک نژاد بودهاند، چون اشعاری که از صفیالدین به جا مانده است به زبان فارسی یا زبان محلی ایرانی است. اولین پیروان شیوخ اردبیل، ظاهراً ساکنان ناحیـﮥ طالش بودهاند که تا به امروز گویش ایرانی خود را حفظ کردهاند و روستائیانی که منابع موجود، آنان را کبودپوشان نامیدهاند، احتمالاً نام خود را از پارچههایی گرفتهاند که در کارگاههای خانگی بافته میشد. ولی اردبیل، در مجاورت دشت مغان، با آن چراگاههای وسیع از زمانهای دور، قبایل متعدد ترک را به سوی خود میکشاند و صفویان بیتردید برای نفوذ هر چه بیشتر در دل آنان باید زبان آنها را فرا میگرفتند. چنان که بعدها شاهد اشعار شاه اسماعیل به زبان ترکی آذری میشویم. با گرایش ترکمنهای اطراف و حوالی اردبیل، تبلیغات صفویه از طریق زنجیرههای از واکنشها، در سراسر منطقـﮥ مسکونی ترکمنها انتشار یافت و برای حفظ التهاب و تعصب مریدان، خلفایی خاص برای هر قبیله تعیین کردند. این مأموران ارتباطی، بعدها نقش عمدهای در اعتلای قدرت صفویان بازی کردند.
در این جا باید اشاره کنم که اصول اسلام سنی با مجموعهای از احکام و مقررات که در درجـﮥ اول شامل شهروندان میشد به صورت نماد و پایههای محکم یک حکومت سازمان یافته درآمده بود. نظم و انضباط دقیقی که این دیانت به زندگی میدهد، آن قدرها در چهارچوب خلق و خو و عادات صحراگردان نمیگنجد. آفریقای شمالی، کردستان و آسیای مرکزی نمونههایی از این اولویت رهبری روحانیون در میان صحراگردان را جلوه میدهند. این پیشوایان مذهبی، بیش از هر کسی، عادات و رسوم بومی محلی خود را درک میکردند و اعتبار و شخصیت مقدس آنان، بیواسطهتر و قابل درکتر از ظرافتهای نظریهپردازان مذهبی و قانونگزاران بود. آن چه روحانیون به دنبالش بودند، اقتدار معنوی و روحانی از طریق ملموس جلوه دادن و آشکار کردن نیروهای مافوق الطبیعه بود.
در مبحث ما به ویژه باید میزان قدرتی را در نظر گرفت که عثمانیها باید به کار میبردند تا حاکم نشینهای ترکمنِ آسیای صغیر را ضمیمـﮥ قلمرو خود کنند و صحراگردها را در تشکیلات سیاسی خود دخالت دهند. در قرن چهاردهم شورشهای سازمان یافته توسط رهبران دراویش علیه عثمانیها، آثاری از خود در آناتولی باقی گذاشت: اکنون، رؤسای قبایل ترکمن با خوشنودی از دور چشم به اردبیل دوخته بودند. این پایگاه مذهبی به آنان اجازه میداد در جهت مخالفت با تهدید دولت تمرکز گرای عثمانی متمرکز شوند.
4. قراقویونلوها پس از اضمحلال جلایریان سروران قبلی خویش، در 1410، تبریز را اشغال و تلاش کردند از این پایتخت با استفاده از شکافهایی که در حصار تیموریان به وجود آمده بود، در ایران پراکنده شوند. به تازگی تاریخچهای از قراقویونلوها و سلسلـﮥ سلطنتی آنان از 1373 تا 1469 م/ 775ـ874 ق به قلم ف. سومر در دائرةالمعارف اسلامی ترکیه منتشر شده است که به ویژه دورة سلطنت امیر اسکندر گردنکش (1420ـ1437 م/ 824ـ841 ق) آکنده از نبردهای خونین با تیموریان و پاتکهای سخت و جسورانه است. تطبیق اطلاعات ارائه شده توسط توماس دو متسوپ تاریخنگار ارمنستانی که خود یک روحانی است با تاریخ تیموریان به نام مطلع سعدین (که چاپ متن کامل آن در 1949 م/ 1328 ش در لاهور به پایان رسیده است) که به ترتیب وقوع وقایع نگاشته شده است، این امکان را میدهد که صحنههایی از آلام و رنجهای مردم ارمنستان، این مردمان درگیر میان منگنـﮥ تاخت و تازهای وحشیانه را در ذهن مجسم کنیم. توماس، خاطر نشان میکند که دیگر اقوام همسایه، از جمله کردها نیز به اندازة مسیحیان گرفتار رنج و بدبختی بودهاند.
در طی دوران طولانی سلطنت جهانشاه، برادر و جانشین امیراسکندر (1437ـ1467 م/ 841ـ872 ق) وقایع انبوهی به وقوع پیوست. ابتدا یک خط مرزی با تیموریان تعیین گردید که اراضی آذربایجان را در اختیار قراقویونلوها قرار میداد ولی بعدها قبایل قراقویونلوها تا خلیج فارس پیش رفتند و حتی برای مدتی، هرات، پایتخت باشکوهِ تیموریان را اشغال کردند.
چنان که گفته شد، عصر قراقویونلوها، عصری است تا حدودی متمایل به اصول حنفی. منابع بینالنهرین2 بسیاری از شهریاران آن را به انعشابات شدید، تا حدّ نزدیکی با علمای مافوق شیعیِ ناحیـﮥ شط العرب (موسوم به مشعشع) و حتی تا تمایل به تفکرات مسیحی متهم کردهاند. جهانشاه خود مردی ادیب و فرهنگدوست بود و در اوقات فراغت به شاعری میپرداخت. من این فرصت را داشتم که دستنوشتـﮥ منحصر به فردِ دیوان اشعار فارسی و ترکمنی او را که با الهامات بیمزة زاهدانه سروده شده است، بررسی و تجزیه و تحلیل کنم ولی نکتـﮥ خاصی از تمایلات انشعابی شاعر در آنها نیافتم، شاید به استثنای چند اصطلاح رایج از تمایل به حضرت علی (ع). عجیب این که در نسخـﮥ بریتیش میوزیوم، رونویس شده 21 سال پس از مرگ جهانشاه به او عنوان پرطمطراق و دهانپرکنِ سلطان العارفین داده شده است که بیانگر جاهطلبیهای دینی اوست و فراتر از اعمالی است که بتوان به این جنگجوی بیرحم و سنگدل داد.
در هر حال موجودیت نوعی واکنش به تعصبات سنی در عصرِ قراقویونلوها، واقعیتی انکارناپذیر است. به مشعشعیان شیعی اشاره کردیم که در این عصر، بر بینالنهرین سفلی تسلط داشتند. من در جای دیگری، نشان دادهام که بنیانگزار سلسلـﮥ شیعیِ قطب شاهیها که در 1543 م/ 950 ق در دکن واقع در هند آغاز سلطنت کرد، یکی از نتیجههای [پسرِ نوه] امیراسکندر بود. شخصاً همیشه بر این باور بودم مذهب اهل الحق که به کلّی جدا از اسلام است، در عصرِ قراقویونلوها، شکل نهایی خود را پیدا کرد. نیم قرن پیش در سفری به این سوی خانات ماکو به قصبهای رسیدم که از نام قراقویونلوی آن شگفت زده شدم. با این حال توانستم به خود بقبولانم که این قصبه مسکن مردمی گرویده به اهل الحق است، از این رو روابط دوستانهای با اهالی برقرار کردم. موقعیت فریبندهای بود که امکان میداد به زادگاه دوستانم، جماعت اهل الحق دست یابم.
اینها هستند نشانههایی که فضای آن عصر را بازتاب میدهند و میتوانند ما را برای پذیرش نوعی دگرگونی متعصبانه در سیاست صفویه آماده کنند.
جهانشاه روابط دوستانهای با اردبیل داشت و ما از طریق نوشتههای تاریخنگار ارمنستانیمان (توماس دو متسوپ) درمییابیم که در 1440 م/ 844 ق «شیخ ستمکار» ـ ظاهراً جدّ شاه اسماعیل ـ جهانشاه را در لشکرکشی علیه گرجستانِ مسیحی نشین همراهی کرد. بعدها جهانشاه از برادرِ ابراهیم حمایت کرد و به او امکان داد بتواند جنید، پسرِ ابراهیم را که خصلت افزون طلبیاش باعث نگرانیهایی میشد، تبعید کند.
5. دیدیم که در قرن پانزدهم در آسیای نزدیک، مذهب سنی با نوعی نگرانیّ مذهبی از جهات مختلف بلعیده میشد. بسیاری از قبایل گوش به سخنانی داشتند که از اردبیل میآمد. از سویی دیگر شیخ جنید جوان و شجاع بیتردید از تبعیدش در پی اختلافاتی با عموی سنی مذهبش، خشمگین بود. بدیهی است برای کسب پوست تختی جدید به منظور از سرگیری رهبری ترکمنها تا چه اندازه اشتیاق داشت. در این راستا، با خواندن خویش با عنوان جانیشن امامان شیعیان و ادعای حلول ماهیت الهی آنان در خویشتن، برای ایفای نقشی بسیار فعالتر و مهمتر از نقش یک عارف نشسته بر تخت پوست عبادت و پذیرش واجبات [خمس و زکاة] آماده شد.
جنید، شش سال (1449ـ1456 م/ 853ـ860 ق) را در حال تبعید در سوریه سپری کرد و در آناتولی که به گفته تاریخنگاران عثمانی «با صحراگردهای خانه به دوش» این سو وآن سو میرفت.
در این چنین آشفتهبازاری، حتی دست به یک لشکرکشی علیه امپراتوری طرابوزان زد. ولی موفقیتی به دست نیاورد3 و سرانجام این شیخ جوان نزد فرمانروای آق قویونلوها پناهگاهی یافت.
در مدتی که توجه قراقویونلوها به فلات ایران معطوف شده بود، رقبایشان، آق قویونلوها در تلاش بودند مواضع خود را در ارمنستان محکم کنند و حسودانه، چشم به موفقیتهای عثمانی دوخته بودند که پس از تسخیر قسطنطنیه در 1453 م/ 857 ق میتوانستند در آناتولی استحکاماتی برای خود دست و پا کنند. درخشانترین چهره در تاریخ آق قویونلوها، شهریار حَسَن است به زبان ونیزی آسام بی[حسن بای] که به خاطر قامتش دراز یا طویل لقب داشت: در زبان ترکی «اوزون حسن» و به عربی «حسن الطویل». جنید مدت سه سال نزد او ماند و اوزون حسن رفتاری بسیار محترمانه با او داشت، تا جایی که خواهرش را به همسری او درآور. ظاهراً بلندپروازیهای این شوهر خواهر، اوزون حسنِ سنی مذهبِ متعصب را مکدر میکرد ولی بیتردید از این که جنید، پناهندهای آمده از اردوی رقبایش قراقویونلوها بود و روابطی با ترکمنهای غرب داشت و میتوانست آبی به آسیاب آق قویونلوها بریزد، او را ارج مینهاد.
6. در این زمان، چهارمین عامل وارد صحنه شد که تا حدودی در روند وقایع تأثیرگذار بود. امپراتوری یونانی ـ گرجستانی سلسله پادشاهی کومننهای طرابوزان که آخرین روزهایش را سپری میکرد. در تلاش بود که خشونت همسایگان بربر خود را با درآوردن شاهزاده خانمهای ترابوزانی که زیبائیشان در آسیای نزدیک زبانزد همگان بود به همسری آنان، کاهش دهد. در چنین راستایی، کالکوکوندس، امپراتور طرابوزان روابطی خانوادگی با آق قویونلوها، خاندان جوچی شهریار تیموری و پسرِ قرایوسف قراقویونلو برقرار کرد. پیشتر هم پدربزرگ اوزون حسن، از مادری متعلق به خاندان سلطنتی طرابوزان به دنیا آمده بود و در 1458م/ 862 ق آخرین امپراتور طرابوزان نوة او کورا کاترینا را به همسری گرفته بود، شاهزاده خانمی که مسلمانان او را دسپینا (در زبان یونانی دسپوئینا) مینامند. اوزون حسن، مغرور از این خویشاوندی تصمیم گرفت نقشِ حامی امپراتوران کومنن را بازی کند. از این رو در 1460 م/ 864 ق برادرزادهاش را به قسطنطنیه فرستاد تا از سلطان محمّد دوم تقاضا کند دست از آزار خویشاوندان جدید او بردارد. پیش از این پارهای از اقدامات اوزون حسن، عثمانیها را خشمگین کرده بود. از این رو در 1461 م/ 865 ق، فاتح قسطنطنیه، طرابوزان را نیز فتح کرد و اوزون حسن مجبور شد در این رابطه به مذاکرات دیپلماتیک به سرپرستی مادرش بسنده کند؛ مادری که موفق شده بود قسمتی از داراییهای موروثی عروسش را حفظ کند.
7. تلاش و فداکاری اوزون حسن در جهت حمایت از خاندان سلطنتی طرابوزان، هیچ نتیجهای به بار نیاورد ولی خودش هنوز قدرت و اقتدارش را حفظ کرده بود. این حمایت، خیلی زود مورد تقدیر و تحسین جمهوری ونیز قرار گرفت. از این رو در اوایل سال 1463 م/ 867 ق سنای ونیز درصدد انعقاد پیمان اتحادی با آق قویونلوها برآمد تا جلوی تهدید عثمانی در مدیترانه را بگیرد4 ولی بُعد مسافت مانعی جدی برای تحقق این اهداف بود.
کرینی، اولین سفیر ونیز در 1463 م/ 867 ق راهی ایران شد. بعد دو سفیر اوزون حسن از ونیز بازدید کردند. در این مدت رهبر آق قویونلوها با دو پیروزی چشمگیر در 1467 م/ 873 ق و 1469 م/ 874 ق، اهمیت و اعتبار خود را اعتلا داد: اولی هنگامی که جهانشاه قراقویونلو علیه او لشکرکشی کرد، طی عملیات کمین و غافلگیری به اردوی او حملهور شد. در این یورش، جهانشاه کشته شد و چند ماه بعد حکومتش واژگون گشت و دومی زمانی بود که آخرین فرمانروای پرتحرک تیموریان، یعنی ابوسعید به فکر افتاد که لحظـﮥ مناسب برای تصاحب حقوق قدیم خاندان خویش در ایران فرارسیده است و از این رو با سپاهی عظیم از هرات به قصد حمله به اوزون حسن حرکت کرد ولی شدت سرمای زمستانی آذربایجان و کمبود آذوقه، دستجات سپاهش را نابود کرد. ابوسعید هم اسیر شد و به دست یک تیموری به قتل رسید که او را مستحق گرفتن انتقام شناخته بودند.
اکنون تمامی فلات ایران زیر گامهای اوزون حسن قرار داشت که به صورت ابرقدرت آسیا درآمده بود. هرچند امکان داشت که با تقسیم نیروهایش در چنین سرزمین گستردهای، جبهـﮥ غربیاش تضعیف گردد.
در 1469 م/ 874 ق عثمانیها جزیرة ائوبویا (نگروپونت) را از اختیار ونیزیها بیرون آوردند. جزیرهای که جمهوری ونیز به مدت 264 سال در تصرف داشت و در جائی که فرستادة اوزون حسن برای دریافت سلاحهای پیشرفته پافشاری میکرد، مقامات ونیز در اندیشـﮥ فرستادن کاترینوزنو، همسرِ خواهرزادة دسپینا کاترینا، همسرِ اوزون حسن به ایران بودند. زنو با استقبال دوستانهای در کاخ پذیرفته شد و به قول راموزیو «عجیب این که او میتوانست آزادانه حتی وقتی شاه و ملکه در رختخواب هستند وارد اندرونی آنان شود». سرانجام مِسِر یوزافات بار بارو مأمور اعزام کاروانی از 6 بمبارد (توپخانه) 600 اسپینگارد، اسکوپتی و مهمات به همراه 200 تفنگدار با افسرانشان شد. به باربارو گفته بودند: «ونیز پیش از مجبور کردن عثمانیها به واگذاری سراسر آسیای صغیر تا تنگهها به ایران، هیچ قرارداد صلحی با آنان منعقد نخواهد کرد». شکی نیست که این گندهگوییها فراتر از حد ممکن بود. بار بارو مدتها در قبرس وقت گذرانی کرد و در عملیات ناوگان دریاسالار موسنیگو شرکت جست و کاروان سلاحها هرگز به مقصد نرسید. در این مدت، اوزون حسن، خواه به ارادة خویش و خواه به اصرار سفرای باتجربه و کاردان، دیگر وارد نبرد در آسیای صغیر شده بود.
سپاه عثمانی به فرماندهی شخص سلطان به حرکت درآمد و علی رغم پیروزیهای اولیـﮥ اوزون حسن آتش توپخانـﮥ عثمانیها، دستجات سپاه او را درو کرد و فرمانروای آق قویونلو ناچار شد به تبریز عقب نشینی کند.
اکنون تعداد زیادی از سفرای ونیز، به دربار او میآمدند: او نیی ین، بار بارو (پس از تأخیری طولانی!) و آمبروگیو کونتارینی. اوزون حسن از قولهایی گفت که ونیزیها داده بودند: نابودی تمام عثمانیها، و وقتی دستجات سپاه جمع شدند ناگهان عازم نبرد با گرجستان شد که تا آن زمان نقش واسطه را در طراح اتحاد میان شیر ونیز و شیر و خورشید ایران را بازی میکرد.5
اوزون حسن در ششم ژانویه 1478 م/ 883 ق، چشم از جهان فرو بست و به زودی پسرش یعقوب جانشین او شد. در طی سال 1485 م/ 890 ق نمایندگان لهستان، مجارستان، وزیر مختار ونیز در قسطنطنیه هنوز در اردوی ایران در نزدیکی قزوین بودند، در حالی که یعقوب با سفیر عثمانی داوود پاشا در حال گفت و گو بود. بیتردید دیگر هیچ امیدی به حملـﮥ مجدد آق قویونلوها به عثمانی نبود.
8. در این جا باید بار دیگر به تاریخ صفویان باز گردیم.
در اوضاع و احوال و شرایطی که جزئیات آن چندان روشن نشده است، جنید پس از اقامتی طولانی نزد اوزون حسن، به اردبیل بازگشت. این بازگشت، او را بیشتر مورد سوءظن جهانشاه قرار داد. هرچند جهانشاه، خود تا حدودی تمایل به مذهب شیعه داشت ولی شکی نیست که نمیخواست رهبریت سیاسی در اختیار شخص دیگری بیفتد. عموی سنی مذهب جنید، هنوز در قید حیات بود و چون پسرش با دخترِ جهانشاه ازدواج کرده بود، در صف هواداران جهانشاه قرار گیرد. جنید با احساس موقعیت نگران کنندهاش در اردبیل به این فکر بکر افتاد که با تمام مسلمانان، عازم نبرد با «کفّار» شمال قفقاز شود. اقداماتش موفقیتهایی نیز به همراه داشت، به همین لحاظ خود را آمادة از سرگیری نبرد میکرد که شیروانشاه، سلطان مطلقالعنان سرزمینهای شمالیِ کورا راه را بر او بست و جنید در نبرد کشته شد (1460 م/ 864 ق).
پسرش حیدر، خواهرزادة اوزون حسن که در اردوی آق قویونلوها به دنیا آمده بود را پدربزرگ مادریاش (که اکنون ابرقدرتی بود) در اردبیل مستقر کرد. بعدها هم دخترش را که از شاهزاده خانمی طرابوزانی به دنیا آمده بود به همسری او درآورد. منابع تاریخی ونیز نام این شاهزاده خانم جوان را مارتا ذکر کردهاند ولی مسلمانان او را حلیمه بیگم مینامیدند.
حیدر، محصور در میان ستایش مریدانِ پدرش پرورش یافت. مریدانی که در او تجلی تازهای از نور خدایی میدیدند. داستان فضل الله بن روزبهان که به تازگی ترجمـﮥ خلاصهای از کتاب او را آماده کردهام6، حاوی اطلاعاتی شگفتانگیز در مورد دورة نوجوانی حیدر است که در سنینی که باید به درس و مشق میپرداخت شیفتـﮥ حکایات قهرمانی شاهنامه بود. فضل الله سنّی متعصبی بود ولی پارهای از نکاتِ نوشتههایش میتواند برای تصحیح منابع تاریخی صفویان که با لحنی به کلّی مذهبی نگاشته شدهاند، سودمند باشد.
حیدر جز ادامـﮥ راه پدر به هیچ چیز نمیاندیشید و اکنون میل شدید انتقام او را در این راه راسختر میکرد. سه بار علیه «سیرکاسهای کافر [= چرکسها]» لشکر کشید. از آن جا که سیرکاسها در جایی بسیار دور در شمال غربی قفقاز ساکن بودند مدتها فکر من مشغول بود که شاید این نام به شیوهای مبهم و کلّی ذکر شده است. ولی چندی پیش به فرازی ارزشمند در پایان گزارش جیوزافا باربارو برخوردم که نوشته بود یک کشیش فرقـﮥ دومنیکن مشاهداتش در 1486م/ 891 ق در ناحیـﮥ دریای آزوف را برای او شرح داده و گفته بود مردمان این ناحیه با اطلاع از ویرانگریهای مسلمانانی متعصب و آمده از ماورای قفقاز به سردرگمی شدیدی دچار شده بودند، و این تاریخ درست با زمان لشکرکشی حیدر مطابقت دارد. ظاهراً شیخ به ناحیـﮥ کبردا [کپرداغی] مسکن سیرکاسها رسیده بود که تعدادی از آنان به مسیحیت گرویده بودند. سلطان یعقوب آق قویونلو، با توجه به پیوندهای خانوادگی درصدد راهی برای معذرت خواهی از ماجراجوییهای پسرعمهاش بود که در 1448م/ 852 ق شیخ جوان رو به دارالحرب کفار به اراضی شیروانشاه، پسرِ قاتلِ پدرش یورش برد. شیروانشاه از سلطان یعقوب کمک طلبید و او دستجاتی را برای تعقیب شیخ حیدر اعزام کرد که او را به ضرب تیری مرگبار از پا درآوردند. شیخ حیدر سه پسر داشت که کوچکترین پسرش بعدها بنیانگزار دولت صفوی شد. دو سال بعد (1490 م/ 895 ق) سلطان یعقوب ناگهان مرد و نسل دومیهای آق قویونلو یا به عبارت دیگر مربیان تعلیم و تربیت آنان (اتابکان) سلسله نبردهای سختی را آغاز کردند.
9. این دورة پرآشوب در نگاه نخست به نظر موضوعی بیحاصل و ناهنجار میآید ولی واقعیت این است که تمامی ادوار آشوبزده، منشاء تحولات و آموزههایی است. عجیب این که سردمداران آخرین آق قویونلوها طرحهایی برای برچیدن حکومت ملوک الطوایفی در سر میپروراندند. تحت عنوان استغاثه و استمداد برای بازگشتِ اسلام اولیه، قصد داشتند امور کشور را متمرکز کنند و استبداد امرای فئودال را تخفیف دهند. این تلاشها با مخالفت مراکز مورد نظر یعنی تیولداران که در بین آنان علمای روحانی نیز دیده میشدند عقیم ماند. علمایی که میخواستند امتیازات دریافتی از شاهان را حفظ کنند. یک واقعـﮥ قابل یادآوری دیگر، جلوس کوتاه مدت احمدبیک بر تخت سلطنت تبریز است. مردی به دنیا آمده در تبعید از شاهزاده خانمی عثمانی و خودش داماد سلطان بایزید دوم (شوهرِ دخترِ سلطان) که به یاری دولت عثمانی در ایران مستقر شد و به گفتـﮥ تاریخنگاران قصد داشت طبق الگوی حکومت عثمانی، تحولی در سازماندهی تشکیلات کشور به وجود آورد. احمدبیک در اثر بیماری مرد ولی در این دورة کوتاه مدت نشان داد که ادارة امور ایران در چه مسیری باید حرکت کند. کشوری که نزدیک بود توسط همسایگان شرق و غرب خویش بلعیده شود.
10. در طول عصرِ آشوبها، سه نوجوانِ یتیم حیدر صفوی، گاه زندانی و گاه شریک در نبردهای مختلف بودند. برادر ارشد که قصد داشت از فضای پر از سوءظنها و بدگمانیهایی که در تبریز احاطهاش کرده بود بگریزد، در یک عملیات کمین از سوی جوخهای که عموی آق قویونلویش اعزام کرده بود کشته شد و امیدهای مریدان صفویه روی برادر کوچک متمرکز گردید که توانست در جریان یک عقب نشینی خود را در جنگلهای گیلان، پنهان سازد و زمانی که برای جمع آوری مریدان و دوستداران خاندانش از جنگل خارج شد، فقط 12 سال داشت. با همین سن و سال در نبردی خونین، دستجات سپاه آق قویونلوها را به هزیمت واداشت و در 14 سالگی بر تخت سلطنت تبریز تکیه زد تا حکومتی را پایهریزی کند که تا امروز آثارش باقی است.
شرایط و اوضاع و احوال و حوادث این موفقیتهای درخشان، توجه تمامی تاریخنگاران ایران، اعم از داخلی و خارجی را جلب کرده است. با این حال هنوز جزئیاتی مبهم وجود دارد که باید کشف شوند. از پشت صفحـﮥ خاورمیانه، روی کار آمدن صفویان میتواند به عنوان سومین تلاش ترکمنهای جدا مانده از دولت عثمانی برای سازماندهی تشکیلاتی جدید تلقی شود. هرچند فدراسیون قبایل قراقویونلو و آق قویونلو متکی بر اقتدار بعضی خاندانها، علی رغم پیوندهای موجود میان قبایل، تجزیه شدند. آن چه اکنون صفویان عرضه میکردند، ماهیتی متفاوت داشت.
تبلیغات از طریق شبکهای از خلفای عالی مقام و با اعتبار نزد قبایل هدایت و منتشر میشد و وحدت آنان متکی بر یک نظریـﮥ سیاسی و مذهبی بود که راهکار قبیلهای را درهم میشکست. در آن زمان تشکیلات صفوی یک حکومت مذهبی بود و بیشتر به رژیم حکومتی لهاسا شباهت داشت تا رژیم کالوَن در ژنو. دیگر بحثی از قدمای شیوخ سنی در میان نبود. در رأس هرم قدرت تنها یک شخصیت تجلیِ قداست امامان و حتی قداست الهی حضرت علی (ع) به شمار میآمد. هنوز معلوم نیست آیا اسرار و عرفان این آیین هرگز نوشته و یا با عبارات روشن منتشر شده بود یا نه. ولی تمامی مفسران و کارشناسان، اعم از موافق و مخالف، در اعتقاد راسخ و محکم مؤمنان به تقدس صفویان هیچ شکی باقی نگذاشتهاند. جالبترین سند از این دیدگاه مجموعه اشعاری عرفانی است که شاه اسماعیل به زبان آذری برای مریدان ترکمن خویش سروده است. دستنویسی از این اشعار را که من مطالعه کردهام، هجده سال پس از مرگ سرایندهاش استنساخ شده بود و در یکی از ابیات آن شاه عنوان «فاعل مطلق» به خود داده بر خویشتن سجده واجب کرده است که فقط خاص خداوند است.
هیچ شکی در مخالفت شاه اسماعیلِ محصور میان هواداران ترکمن خویش با اکثریت سنی مذهبِ آن عصر ایران وجود ندارد. فهرستی بلند بالا از مفسران سنی مذهب در دست است که باید سکوت میکردند یا جلای وطن، حتی بعضیها جان خود را از دست دادند. ولی دیگر اقشار مردم خیلی زود، خود را با اصول مذهب شیعه تطبیق دادند که در تاریخ ایران به کرّات دیده شده و امری عادی بوده است.
11. دیگر باید سخن کوتاه کنم که از مرز قرن پانزدهم تجاوز کرده است. ولی در پایان این پرسش مطرح میشود که چگونه نهضتی شکل گرفته در خارج از ایران به دور از فتوحات ترکمنها، توانست به ایجاد یک حکومت ملّی ایرانی منتهی شود؟ نوعی نفوذ شدید زبان ترکی در ایران و به ویژه در دربار و تشکیلات اداری، پس از سال 1500 م/ 906 ق انکارناپذیر است. یک نکتـﮥ اساسی دیگر هم وجود دارد: فلسفه یا انشعاب مذهبی صفویه، پردهای آهنین میان ایران و همسایگانش در شرق (ازبکها) و غرب (عثمانیها) کشید و تحت حفاظت این پردهها که به ویژه توسط شاهسونها از آنها دفاع میشد، ایران فرصتی برای بازسازی فردی و ملی و فعالیت برای آبادانی و اعتبار و زیباسازی شهرهای خود پیدا کرد. ایران امروز پر از آثار و ابنیه و یادگارهای عصرِ صفوی است و ایرانیان هنوز طپشی را که شاه اسماعیل و جانشینانش در نبضشان به وجود آوردند، حفظ کردهاند.
پینوشتها
1. سخنرانی 25/5/1956 در Instituo per il Medio ed il Estermo Oviente Rome
2. به ویژه تاریخ القیاسی که با اشارات استاد عباس عزّاوی در تاریخ عراق با آن آشنایی داریم.
3. این گشتزنیها را و.هاینتس W. Hiz در کتابی با عنوان Irons Aufstieq که در 1936 منتشر شد شرح داده است.
4. من بارها این مثال را در یک سلسله از موارد یادآور شده ام که در آن، غرب قصد داشت، علیه خاور نزدیک روی خاورمیانه حساب کند. این کار من برای حفظ تمایز تاریخی ـ جغرافیایی بود که میان این دو منطقه وجود داشت.
5. دوست من گ. لوی دلّاویدا وجود اصطلاحی باقی مانده تا امروز در زبان محاورة ونیزیها را به من یادآور شد: اصطلاح far un sancassus «هیاهوی بسیار ولی پوچ. ایجاد بلوا»
6. منتشر شده در 1957 در مجلـﮥ Asiatic Society