افدرا و درخت انار در آیین جاودانگی در ایران باستان
نویسنده: س. مهدی حسن؛ ترجمـﮥ جلیل نوذری
توضيح مترجم
متن زير برگردان مقالهای به زبان انگليسی است که در جاويدان خرد، نشريـﮥ انجمن اسلامی حکمت و فلسفـﮥ ايران، سال چهارم، شماره دوم، پاييز 1360 با نام "Ephedra and the Pomegranate Tree in the Cult of Immortality in Ancient Iran" آمده است، و بار نخست در نشريـﮥ چيستا، سال هشتم، شماره 9 به تاريخ خرداد 1370، صفحات 1043-1035 و با برگردان نام و نام خانوادگی من به عنوان مترجم (به صورت نوذر جليلی) چاپ شد.
آن ترجمه را برای انتشار در مزدکنامه از نو خوانده، با متن انگليسی برابر کرده و بازنويسی نمودهام. ويراست تازه را به روح شادروان مزدک کيانفر تقديم میکنم که ياد داشت نامش تا کنون سه مجموعه مقاله را به کتابخانـﮥ کتابهای ايرانی افزوده است.
بندر ماهشهر، فروردين 1389
برای افدرا و شيرهاش سومه يا هئومه، نوشيدنی جاودانگی آريايیهای قديم، پنج مرحلـﮥ تکوين را میتوان شناخت. چنان چه در جای ديگری آمده است1، در آغاز، اين نوشيدنی هم چون مادة نيروزايی واقعی است که دست کم به دو گياه دارويی ديگر ماننده است. برای تأثير نيرو زايی که داشت، آن را همچون داروی جوان کننده برای سال خوردگان پنداشتند. اين شيره در مرحلـﮥ سوم بدل به بخشندة عمر دراز و حتی ناميرايی به زندگان میشود. در مرحلـﮥ چهارم، میتواند مرده زنده کند؛ و در پايان يک ايزد، و در واقع ايزد- ماه، سومه، میشود که همـﮥ رستنیها زير سروری اويند. ماکس مولر روشن کرده است که چگونه آريايیهای کوچ گرد آتش اجاق را چنان سودمند يافتند که سر انجام اين آتش به الهه آگنی پروريده است. ما نيز ناگزيريم به دقت نشان دهيم که چه شد سومه چنان موهبتی را نزد کاربر آغازينش اثبات کرد که به نوبـﮥ خود بدل به يک ايزد شد. مسئلـﮥ اصلی اين است که مشخص شود نخستين بار چه کسی و چرا از آن استفاده کرد.
آريايیهای باستان زندگی نيمه کوچ گرد داشتند و همواره با خطر گرسنگی رويارو بودند. احساس میشد که سال خوردگان، براي ناتواني شان، سربار هستند و از جامعه بيرون رانده میشدند تا ساکنان منزوی جنگل شوند.2 از اين رو، ترک دنيا چون بليـﮥ اجتماعی گريز ناپذيري پديد آمد. در واقع، بر سال خوردگان فرض شد تارک دنيا شوند. رادها كريشنان3 با بيان اين كه «ترك دنيا بر هر آريايي پس از آن كه وظايفش را نسبت به جامعه به انجام برساند مقرر است»، اين مسئله را مؤدبانه میپذيرد. در مبارزهای دست تنها با زندگي، تبعيدي سالخورده نخست به نيرو دهندهای نياز داشت تا بر اين هول فائق آيد. پس از آن، او میبايستي عطار، آشپز و حکيم خود باشد. بهترين دارويي كه كشف کرد اِفِدرا بود كه افدرين (ephedrine) آن نيروزا است، آن قدر كه ضد خواب آلودگي و اعتياد آور است. با فائق آمدن بر «اندوه و محنت»، كه از آن در سرودي در آثاروا ودا (Atharva Veda, VI, 96) شكوه میكند، احساس میكرد كه گويي باز در بهار زندگي خويش است. چنين است احساسی که نيرو زاها ايجاد میکنند. هم اين كه چنين احساسي پيدا میشد، تخيل به ياری ارتقاي موقعيت افدرا هم چون داروي طول عمر، و حتي تجديد حيات، میشتافت. ريگ ودا، (Rig Veda, 10:57. 3-4)، بيان میكند كه «روح فرد مرده با کمک سومه به جنازه فرا میخوانده میشود.» مدي (G.L. Modi) [305 ;4]4 هم از يك نوشتـﮥ مقدس زرتشتي نقل میكند، «من، هئومه (سومه) كه مقدس هستم و دورنگهدارنده از مرگ.» استين (Sir Aurel Stein)5، هنگام كاوش در آسياي مركزي، خواستگاه اصلي آرياييها، گوري كشف كرد كه در آن همراه نعش دستـﮥ كوچكي شاخـﮥ افدرا دفن شده بود. اين تأييدي بر نقش افدرا هم چون عامل احياي زندگي است.
در آيين هندو، مرتاض جنگل نشين پس از ده سال زندگي بدين شيوه میتواند مرتاض دوره گرد بشود. از آن پس او بذر انديشههای خود را در ميان مردم میپاشد، و خدام دين چنان که بايد و به گاه ضرورت آنها را براي مراسم آئيني اقتباس میکنند. در نتيجه، مرتاض عهده دار فرهنگ باستاني هم هند و هم چين است كه در آغاز فرهنگ جنگلي بودند. من نشان دادهام6 كه نظام طبابت هندي ويژه است، زيرا اين نظام دوباره جوان سازي را مسئلـﮥ درجه اول و درمان بيماريها را مسئلـﮥ بعدي خود قرار داده است؛ بهمان صورت، فلسفـﮥ هند هم بيشتر فلسفـﮥ ناميرايي است. بنابراين، هم طب و هم فلسفـﮥ هند مهر مرتاض را به عنوان بنياد گزار بر خود دارند. اكنون میتوانيم مراحل كوچكتر فرهنگ را نيز در پيوند با او تصور كنيم. همـﮥ توان آريايي کوچ گرد صرف تهيه خوراك میشد و انديشه ورزی به تمامی بر عهدة مرتاض بود. بهاراتا آير (Bharat Iyer)7 با ابراز اين كه «يوگي (مرتاض) بدون شك چالش برانگيز ترين و جالب ترين چهره در مطالعـﮥ فرهنگ هند است»، اين مسئله را به صورت تلويحی میپذيرد.
آرياييهای مهاجر به ايران آئين سومه را نگه داشتند، سومهای كه هئومه خوانده میشد. آرياييهایی كه در هند اقامت گزيده بودند قادر به يافتن افدرا نبودند و مرتاض به جاي آن به شاهدانـﮥ هندي روي آورد كه مخدر است و با افدرا كه محرك است به كلي تفاوت دارد. آرياييهای هند در مراسم هومـﮥ خود از جايگزينی برای افدرا استفاده میکردند. اما افدرا در ايران، جايي كه اجراي مراسم هئومه با گياه اصلي تداوم يافت، میرويد. ايران در سال 650 م، به هنگامي كه پارسيها به هند مهاجرت كردند، به دست اعراب فتح شد. از آن جايی كه مهاجرت ايشان از نظر تاريخي دير صورت گرفته است، آنان آگاهی درستی از گياهی را که به صورت مستقيم از ايران وارد مینمودند حفظ كردند. بنابراين، مراسم هئومه پارسیها جزئيات بيشتري را در مورد مراسم آريايي اوليه در مقايسه با مراسم هومه در ميان هندوها به دست میدهد.
از سوی ديگر، آب افدرا نزد پارسيها داروي جاودانگي يا تداوم زندگي جاويد است. از اين رو، مدي (8 ;4) ما را میآگاهاند كه:
در گذشته، يك مادر در حال زايمان ابتدا چند قطره از شيرة مقدس كه در آتشكده گرفته و تبرك شده بود مینوشيد. به نوزاد نيز چند قطره از اين آب خورانده میشد. هئومه مظهر جاودانگي بود.
آن چه میتواند زندگي ابدی ببخشد، زندگی دوباره هم میتواند عطا كند. از اين رو، مدي (54 ;4) ابراز میدارد كه «چند قطره آب هئومه در دهان شخص رو به موت ريخته میشد». بنابراين، هم براي دراز کردن زندگي و هم زندگی بخشی دوباره به مردگان از شيرة هئومه استفاده میشد.
مرتاض، آب سومه را بدون هيچ تشريفاتي به كار میبرد، اما هنگامي كه اين شيره معروفيت يافت، كاهنان جنبههای آئيني به آن دادند. بنابراين بايستي بفهميم كه چگونه خود مراسم رو به پيدايي مینهند. انگيزة پشت هر مراسمي تقديس است، از اينرو شيرة سومه بايستي تقديس میشد. تقديس (consecration) ترمی مبهم است؛ در واقع، به معناي زندگي بخشيدن يا آميختن چيزی با جوهر زندگي يا نيروي آفرينش است. پيكرهای سنگي، پس از تقديس شدن، ايزدی گشته و بدين طريق اجابتكنندة ادعيه و احسانگر میشود. ادعيه و اوراد به آن چيزی که نثار میشوند زندگی میبخشند. اكنون میخواهيم بدانيم كه افدرا چگونه تقديس يافت. ايرانيان مراسم تقديس آن را بَرسَم مینامند.
مدي (281 ;4) از هاوگ نقل میكند كه گفته:
برسم با بارهيس (Barhis) يا گياه مقدس يکی شناخته میشود، گياه كوشا (Kusha)ي برهمنها که در مراسم قرباني (هومه) به سان نشيمن گاهی براي خداياني كه انتظار آمدن شان میرفت گسترده میشد.
طبيعی است که کاهن برگزار كننده نيز در حين اجراي مراسم هومه از چنين جايگاهي استفاده میكرد. به نظر میرسد كه بارهيس، گياه كوشا، دو نقش بازي میكرد. نرم و تازه اش براي تطهير شاخههای سومه جوشاندهای فراهم میكرد، و خشك و سختش جايگاهي میشد تا موبد بر آن بنشيند. بلوم فيلد (563 ؛8)8 تأييد میكند كه، «براي تطهير (شاخههای افدرا) گياه كوشاي سبز و تازه تجويز میشود». روت (691؛9)9 هم مینويسد كه «گياه سبز و نه خشك كوشا، پوآ سينوسوروييد معروف، گياه مقدسي است كه چنان زبر و خشن است كه گاوان هم از خوردنش ابا میكنند». اين دم كردة گياه تازه و سبز است كه «ميبايستي براي تطهير شاخههای سومه استفاده شود». مسئلـﮥ بعدي که در اين جا پيش میآيد انتخاب گياهي خاص است. درختي كه هميشه سبز است نزد انسان اوليه بدل به يك اعطا كنندة طول عمر میشود: آن چه سبز باقي میماند نيروي رشد زيادي دارد كه نيروي زندگي است، زيرا رويش = زندگي. پس، گياهي با دوام، مقاوم در برابر وضعيت سخت هوا، میبايستي نيروي زندگي كافي داشته باشد تا بتواند خود را حفظ كند. آن چه خود جاني پرمايه دارد، همان را هم به ديگران عطا میكند و جوشانده اش مايعي میشود كه شاخههای افدرا با آن نوعي غسل تعميد را گذرانده، و بدان وسيله، زنده میشوند. اين كه با افدرا چنين میشود خود نيازمند توضيحي است. شاخههای افدرا ترد و ظريف است. برعكس، هيچ گياهي میتواند سر سختتر از گياه كوشا باشد. پس، با نگاه از جنبـﮥ شعاير آييني، نقص ذاتي افدرا با جوشانده سخت ترين نوع گياه، يعني گياه كوشا، زدوده میشود.
پروفسور اي. نصير10 اهل راولپندي، گياه شناس برجسته كشور، مینويسد كه اين گياه را اكنون Desmostachys bipinnata مینامند و از اثر مرجع ن.ل. بُر (N.L. Bor)11 در مورد گياهان نقل میكند كه گياه مذكور «نقش مهمي در آئينهای هندو بازی میكند و مردگان را بر حصيري بافته از آن میگذارند، در حالي كه در مراسم Shradh حلقهای از آن بر دست میكنند»: میتوانيم نتيجه بگيريم كه استفاده از آن باز افشا كنندة خاصيتي است در جهت احياي مردگان چنان كه كيفيت اصلي عينيت يافته میبايد نيرو آفرين يا روحي باشد كه تأييدكنندة استفاده از جوشاندة آن براي تقديس شاخههای سومه باشد. در مراسم ايرانيان هيچ گياهي چنين نقشي را ندارد، هر چند كه آن را با شاخههای درختي جايگزين كردهاند كه به عنوان نشانـﮥ باروري به کار میرود، و از اين بابت عهده دار نيروی آفرينش است. پارسيها اين درخت را برسم مینامند. از آن جا كه افدرا میبايد تقديس شود، برسم واجب میشود. بر اين اساس، مدي (305؛4) ما را میآگاهاند كه، «مراسم هئومه هميشه با مراسم برسم همراه بوده است، چنان که (حتي) امروزه نيز چنين است». برسم پيش از اين كاربرد وسيع تري داشته است. از مُدي (ص 280) میآموزيم كه:
برسم در دوران باستان حتي در ساده ترين اشكال شكرگذاري که پيش از خوردن غذاها گفته میشد از ضروريات بود. خوانندة دعا در هنگام خواندن شكرانهها (شاخه هاي) برسم را در دست نگه میگرفت. اين رسم دوران ساسانيان بود.
اما به نظر میرسد كه برسم، به عنوان شكلي از شكرگزاري، شاخهای از يك مراسم با عظمتتر و قديميتر باشد. مدي (ص 305) در اين مورد توضيح میدهد كه:
مراسم هئومه به قدمت زماني است كه نياكان پارسي ها، هندوها و آرياييهای باستان با هم زندگي كرده و هميشه با برسم همراهی میشدند. کاهنان آتش رُمی فلامينها بودند، و اعمال آنها شبيه کارهای موبدان ايراني بود. هر دو از شاخههای يك درخت خاص در مراسم ياكنا (نيايش) در برابر آتش استفاده میكردند.
با تمركز توجه بر نقش گياه در نيايش آتش، از مدي (ص 312) میآموزيم كه «موبد به مقابل محراب آتش میرود و آتش را تطهير و تقديس میكند. موبدی كه شيرة هئومه را مهيا كرده است شاخـﮥ برسم را در دست چپ» خود میگيرد و کارهای پايانی مراسم را انجام میدهد. بنابراين، برسم شاخههای سومه و حتي آتش مقدس را تقديس میكند. اين به معنای پذيرش اهميت تام جادوي گياهي است. از آن جايی که اين مسئله اغلب دريافتنی نيست، لازم است تا گواه بيش تري در پشتيبانی از آن به دست داده شود.
گاد (96؛12Gadd,)12، آشور پژوه، توضيح میدهد كه:
بارآوري درخت خرما در عمل با بستن گل آذين نر در كنار گل (مادگي) انجام میشود. همـﮥ کارها در اين جهت است تا نشان دهند كه درخت در واقع منبع قابليت جادويی است تا دريافت کنندة آن (و بدان وسيله، تأييد جادوي گياهي). ...13
بنابراين، چنان چه گاد توضيح داده است، اگر میبايست به برخی گياهان نيروي زندگی بخش نسبت داده شود، نخل ماده يكي از آنها خواهد بود، و ديگري، چنان چه مدي شرح داده است، برسم خواهد بود. پرسشی كه اكنون پيش میآيد هويت برسم است.
مدي (227؛4) بيان میدارد كه «اوستا هيچ درخت خاصي را نام نمیبرد»، اما انتخاب محدود خواهد بود، زيرا اين درخت میبايد درست همان صفاتي را داشته باشد كه به خاطر آنها گياه كوشا مقدس شده و برسم در رديف آن بود. به علاوه، مدي مینويسد كه «برسم در اوستا بارسمن (Baresman) است. ريشـﮥ آن بارز (Barez) است كه از بارْه (Barh) سانسكريت به معناي روييدن است». بنابراين، بر پايـﮥ تبارشناسی اين واژه، برسم «رمز رويش» است، و هنگامی كه رويش = زندگي است، بدل به رمز خود زندگي میشود. اين دريافت با آن چه كه وي بعدتر میگويد (ص 279) که «برسم نماد آفرينش گياهي خداوند است» هم خوانی دارد. خود تبارشناسی اين واژه دلالت بر رويش دارد. ماه و هلال آن گواه ايدهی رويشاند. هم چنين، اين باور وجود دارد كه ماه بر رشد نباتات تأثير دارد. از اين رو، برسم در برسم دانی فلزي به شكل ماه گذاشته میشود، (ص 278) که به آن «ماهروي» گفته میشود. بر ظرفي كه بدين گونه تشخص میيابد میتوانيم به محتوا يا برسم به عنوان يك ماه ـ گياه بنگريم. مفهوم ماه را هم چنين میتوان در مورد سومه كه مترادف ماه است به كار برد. زيمر (13؛13)14 به سرود نيايشی در آثاروا ودا (Atharva Veda, VIII. 9.22) اشاره میکند كه در آن «گياه شفا بخش در ماه ـ جام در بردارندة امرتا (Amrta)» يا ماه روي، چنان که در بالا گفته شد، قرار داده شده و برسم نيز چنين است، كه هر دو در هلال ـ جامها گذاشته میشوند.
پيش از ورود آرياييها به ايران، فرهنگ بابلي حرمت زيادي برای درخت انار قائل بود، درخت اناري كه بومي ايران بود. بنابراين، درخت انار به ايرانيان معرفي شد و آنها نيز به دلايل محکم زيادی آن را پذيرفتند. در وهلـﮥ اول، درخت انار هميشه سبز، و مقاوم در برابر سرما و خشكسالي است، مانند كاج و دارواش و غيره كه چون گياهان با عمر دراز شناخته میشوند. ديگر اين كه ميوه آن پر از دانه است، اشارتی بر اين كه آن چه چنين پر حاصل است، محتمل است كه جاودان باشد. درخت انار در ميان گياهان همان جايگاهي را دارد كه ماهي در ميان جانوران دارد. براي مثال، ماهي روغن بيش از يك ميليون تخم میگذارد و بدان دليل نشانـﮥ باروري گرديده است. در وهلـﮥ سوم، دانههای انار رنگي به سرخي خون دارند. قديميترين انديشه دربارة روان خون را با جان مساوي میداند، و بعداً سرخي = جان. گياهان حامل دانههای سرخ، مثل افدرا، و کانیهای سرخ رنگ، مثل شنگرف بدل به عوامل اعطا كنندة عمر دراز میشوند. درخت انار، با دانههای سرخش، با همـﮥ اينها برابر است. با اين كه اوستا هيچ درختي را مشخص میكند، با اين همه، با دادن آزادي انتخاب از ميان تعدادي معدود، در پذيرش اين که درخت انار = برسم نمیتواند مخالفتی وجود داشته باشد .
درخت انار (293؛4) «در اوستا هاذناپاتا ناميده میشود؛ هاذا = هميشه، که برابر Sada در سانسكريت است. ناپ = سبز بودن؛ (و پاتا = برگ).» همـﮥ اينها روي هم رفته دلالت بر درختي با «برگهای هميشه سبز» دارند، كه آن را مانند كاج و سرو در جاهای ديگر در زمرة درختان مقدس قرار میدهد. درخت انار هم به خاطر خودش و به همان اندازه به خاطر ميوة لذيدش، مترادفي يافت در «اوستا به Urnaram، که به سانسکريت Urvana است و لاتين آن Arbor به معنای درخت» است. خلاصه اين كه بدل شد به «درخت». مدي در ادامهی توضيح خود مینويسد كه «درخت نمايندهی جهان گياهي گرديد»، بی آن که چيز ديگري بتواند جايش را بگيرد. مدي هم چنين بيان میکند كه، «درخت انار با سبزي هميشگياش و نماد زندگي بودن (تا اين وقت) نزد بابليها مقدس شده بود،» (ص 97). ايران به يونان سوريه (Syrian Greece) [سلوكيه- مترجم] و مصر تهاجم كرده بود. اين فرضی طبيعي است كه تماسهای فرهنگي بين اين كشورها حتي پيش از اين حملات برقرار بود. ازين رو چنان شد كه «انار در سوريه و مصر مقدس داشته شد» (ص 293). به ويژه تامسون مینويسد كه:
در دانش يونان از همه گياهان آشناتر انار بود. دمتر را پيوسته در حالي تصوير میكردند كه خشخاشي در دست دارد (باز بخاطر رنگ به سرخي خون آن) يا اناري و يا هر دو را. انار نشان خون بود (و خون = جان). در بالكان هنوز اين باور هست كه گلهای سرخ محرك خون هستند.
گواه مستقيم مشخص كنندة آب انار به عنوان نوشيدني زندگی دوباره از يك قطعه هنري يوناني مربوط به مراسم تدفين در سالهای 530-550 پيش از ميلاد به دست میآيد كه در كريسفا، لاكونيا يافته شده است. به دليل اهميتش، من دست کم سه مرجع را میشناسم كه آن را مورد بحث قرار داده اند: بلومل، خانم استرانگ و تامسون.15 بلومل در شكلي زن و شوهري درگذشته را نشان میدهد. زن در دست راست خود اناري گرفته و با دست چپش كيسـﮥ پارچهای سوسيسي شكلي را بلند كرده است كه پر از دانههای انار است. اين دانهها با دست چپ شوهر كه يك كانيتاروس را براي جمعآوري آب انار درست در زير آنها نگه داشته است فشرده میشوند. صحنه معرف حيات دوباره است که خود وابسته به محتواي كانتاروس میباشد كه آب انار باشد. جای خالی اين واقعيت در ادبيات احساس میشد اما من آن را توضيح دادهام. در تصوير بزرگي كه از تامسون گرفته شده ديده میشود كه ميوه در دست راست زن نگه داشته شده و میتوانيم در بالاي كانتاروس دانههای لهيده را ببينيم كه تشكيل يك برآمدگي بادامي شكل (با پيكان نشان داده شده) در انتهاي كيسه دراز را دادهاند. بنابراين، اين روشن ترين گواه باستانشناختی از اين باور است كه آب انار چون نوشيدني حيات دوباره و جاودانگی است.
مدي (97؛4) مارا میآگاهاند كه «درخت انار، که مظهر جهان گياهي است، نماد رَحِم طبيعت است، درست به سان مادرْ زمين»، به مثابـﮥ حامل نماد رحم، درخت مادينه است. از اين رو ادوارد كانپنتر مینويسد كه «درخت انار به شکلی همگانی به عنوان نماد مادينه پذيرفته شده بود» (294 ؛4). در اين جا میتوان به يادآورد كه درخت خرما، با نيروهاي سحرآميزش، چنان كه گاد تشريح كرده است نيز گياه مادينه بود. و در هنگام بر شمردن خواص برسم دريافتيم كه آن گياه يك ماه ـ درخت است و لازم است شاخه هايش در ظرفی هلالي شكل نگهداري شوند. پس ماه ـ درخت مادينه خواهد بود ـ شايد همسان درخت انار، برگزيدة دمتر. پس درخت انار با گياه سومه برابر خواهد شد؛ سومه در واژه نيز بر مفهوم ماه دلالت ضمنی دارد و باعث پيدايي واژگانی چون روز ماه براي دوشنبه (Monday در انگليسي) [و نيز lundi در فرانسه به همان معنا ـ مترجم] و نيز واژة سوموار (Somwar) در هندوستاني به عنوان روز سومه میشود. بنابراين دلايل قوي براي برابر دانستن برسم = درخت انار = رمز باوري = عامل جاوداني وجود دارد.
دانستيم كه يك پيكرة يوناني حيات دوباره با نوشيدن آب انار را نشان میدهد. مدي (294؛4) نيز مینويسد:
درخت انار را که هميشه سبز بود چون رمزي از جاودانگي روح در نظر میگرفتند. هنگامي كه دعاهای خير را براي كودكي که پيراهن و رشتهی مقدس پوشيده است میخواندند، دانههای انار (آميخته با چيزهاي ديگر) بر او میافشاندند.
دابار (Dhabar, 15; 184)16، استاد ديگر اوستا، بيان میدارد كه:
يك دانـﮥ انار كه به فرزند شاه گشتاپ [چنين است در متن-م] داده شد، چنان دگرگوني در تن او پديد آورد كه هيچ زخم مرگ باري بر او کارگر نبود و به رزمندة روئين تن شناخته شد.
انديشـﮥ يک اصل گياهي اعطا كنندة زندگي جاودان، و نيز هم چنين يک شكل مانای خود بدن، در عمل سنگ بناي علم كيميا بوده است. در اين جا فرد جاويد پديد آمده، تنی زرين چون تن رويين جاويد گفته شده در بالا خواهد داشت. فهم اين مسئله در پرتو سحر گياهي ساده است كه چسان آيينهای گوناگون جاودانگي بر نيروهاي منتسب به گياهان وابستهاند. دانستهايم كه افدرا يك گياه جاودانگي است، و همان نيز به صورت مستقل در مورد انار درست است. پس اگر آرياييها شيرة خالص گياه سومه را به کار میبردند، ايرانيان با گرفتن شيرة آميخته که از شاخههای افدرا و انار فراهم میآمد آن را بهبود دادند. بنابراين، اگر شيرة خالص افدرا هئومه ناميده شد، شيرة آميخته و قدرتمندتر را پاراهئومه خواندند. تشريفات مهيا سازي آن نيز تشريح گرديده است.
مدي (307؛4) مینويسد كه «يك تکه از شاخهی اوروارام (انار) در كنار شاخههای هئومه (افدرا) گذاشته میشود، و در پايان موبد آنان را در هاون با هم میكوبد»، در حالی که قدري آب بر آنها ريخته است (صص 310ـ309). او بحث را با گفتن اين نکته خلاصه میکند كه «شيرة به دست آمده از كوبيدن شاخههای هئومه با اوروارام (انار) در آب زئوثرا (Zaothra) (تطهير شده) پراهئومه است» (ص 313). بنابراين نوشيدني جاودانگي ايران محصول فرهنگ بابلي-آريايي است. و با اين تغيير كه آشکارا در جهت بهتر است، مايع پرقدرت تري براي تقديس آتش به دست آمد. کاربرد اوليـﮥ سومه براي نيروبخشی به مصرف كننده بود، اما بعدتر، بدل به عامل آئينی در تقديس آتش آتشكده گرديد. از اين جهت است كه پراهئومه را عاليتر ارزيابي كردند. بايد تا كنون روشن شده باشد كه عواملي كه آتش را تقديس میكردند همانهایی بودند كه جاودانگي و زندگی دوباره اعطا میكردند. اما گياه كوشا تنها براي تطهير شاخههای سومه يا به عنوان عامل غير مستقيم زندگی دوباره نگه داشته شد. از آن براي تقديس آتش استفاده میكردند. هندوها خود شيرة سومه را براي تند كردن آتش به عنوان ايزد آگني بكار میبردند. ايرانیها از انار براي جاودانگي و زندگی دوباره استفاده میكردند اما «چوب آن را نيز در مراسم نيايشی میسوزاندند» (320؛4). با اين همه، آنها آتش را نه با ريختن پراهئومه بلكه تنها با گذاشتن يك شاخه برسم در برابر آن تقديس میكردند. اين برسم با توجه به خواصي كه به انار نسبت داده میشد میتوانست اين درخت باشد.
تهيه شاخههای انار در شهري مثل بمبئي مشكل است و پارسيها مفتول فلزي را جايگزين برسم کردند. (ص 28) اما مفتولهای فلزي، مانند قبل، هميشه در دست چپ نگه داشته میشوند كه نياز به تأييد و هم چنين توضيح دارد.
وقتي كه استفاده كننده براي گرد آوري شاخههای افدرا میرود، قسمت بالايي گياه را به دليل داشتن افدرين كمتر میبرد و شاخههای پاييني را با دست راستش از ريشه میکند. بخشهای پاييني داراي افدرين بيش تري است. چنين موردي در شكلي ديده میشود كه بودا دستهای از شاخههای افدرا به دست دارد كه يك سرشان بريده و ريشههای شان با هم به شکل کلاهی در بالای شکل ديده میشوند. اما بودا شاهزاده بود و مقام اولوهيت نداشت، از اين رو به شيرة سومه نياز داشت تا به او جاودانگي ببخشد. اين ترجيح بخش پاييني گياه افدرا دلالت بر انتخاب آن قسمت دارد كه افدرين بيشتري دارد و واقعيت را تنها استفاده كنندهای كشف میكرد كه به افدرين براي نيرو بخشيدن به خود نياز داشت. هم چنين، میتوانيم از اين رجحان نتيجه بگيريم كه اكتشاف به دست مرتاض، يعني کاربر واقعي آن صورت گرفت.
برسم، يا درخت انار، با چاقويي در دست راست و در حالی كه شاخهاش در دست چپ نگه داشته میشد بريده میشد. اين شيوه نگه داشتن برسم در دست چپ به نحو ويژهای صورت آئيني به خود گرفت و در يك مهر دوران بابلي ميانه ترسيم شده است.
خلاصه
آيين نيايش آتش نيازمند تقديس آتش است که ايزد آگني میشود و از اين رهگذر به واقع پرستش میشود. براي اين کار، گياهان آيينی هم چون اهدا كنندگان نيروي آفرينش دارای نيروهاي زندگي بخش انتخاب میشدند. آتش هم چون يک ايزد جان میگيرد و بركت دهنده میشود. پس نياز به گياهان معين پديدار شد.
مرتاضان سومه را نيرو دهنده كشف كرده بودند و از آن گياه جاودانگي ساختند. آرياييهای هندو از شيرهاش براي تقديس آتش استفاده میكردند. آرياييهای ايران خاطرة سومه را حفظ كردند، اما درخت انار را نيز رمز باروري يافتند. آنان آب هر دو گياه را گرفتند و آن را پراهئومه يا فوق سومه خواندند. تا اين وقت شيرة سومه بدل به جزيي از يك مراسم شده و ديگر دارويي نيرو دهنده نبود. اما سومه از آن جايي كه گياهي ترد بود میبايستي تقديس میشد. بدين منظور، از شاخههای خشک انار استفاده میشد. به علاوه، از آن برای تقديس آتش استفاده شد و جايگزين نياز به ريختن شيره پراهئومه در آتش گرديد. انتهاي بالاي گياه سومه بريده و قسمت پاييني گياه با دست راست از ريشه كنده میشد. درخت انار با چاقويي در دست راست بريده میشد در حالي كه شاخـﮥ آن با دست چپ گرفته میشد. با اين حالت، آن را در برابر آتش مینهادند. به صورت خلاصه، سومه در دست راست و شاخه انار در دست چپ نگه داشته میشد. گواه باستان شناختی در تأييد صحنههای گفته شده ارايه گرديده است.
پینوشتها
- س. مهدی حسن (1974): سومه در پرتو فارماکولوژی مقايسهای، اشتقاق لغت و باستانشناسی؛ Janus; 61:91.
- س. مهدی حسن (1973): تقسيم اجتماعی ـ اقتصادی زندگی: The Minaret, Karachi; 12:29-39.
- سر س. رادها کريشنان (1929): فلسفـﮥ اوپانيشادها، ص 97.
- گ.ج. مدی (1922): مراسم مذهبی و آداب پارسيان؛ بمبئی (Religious ceremonies and customs of the Parsis) .
- سر اورل استين (32-1930): درباره افدرا، گياه هوم و سومه (Btn. School Or. Stu., London Institution; 6:501) .
- س. مهدی حسن (1973): طب و علم کيميا در فرهنگ هند (Scientia; 108:857).
- ک. بهاراتا آير (1968): Indian Art, a Short Introduction, Bombay, p. 15 .
- بلوم فيلد (1881): Z.D.M.G.; 35:563 .
- ر. روت (1881): دربارة سومه (“Uber dem Soma”. Z.D.M.G.; 35:691).
- پرفسور ای. نصير (1975): ارتباط خصوصی.
- ن.ل. بر: علفهای برمه، سريلانکا، هند و پاکستان (به واسطهی پرفسور نصير) .
- جی. گاد (1934): به نقل از گ. سارتون از او در مقالهاش با عنوان «فرهنگ نخل در بابل کهن» (Isis, 1936; 26:96).
- توضيح مترجم: در اين قسمت متن به توضيحات تصاويری اشاره دارد که همراه متن اصلی بودهاند اما در متن موجود چاپ نشدهاند. از اين رو، از نقل اين قسمت خوددادری شد (حدود 8 سطر). به همين دليل، در ادامـﮥ متن نيز چند عبارت کوتاه ترجمه نشده، يا با اندکی تغيير آمده است.
- ه.ر. زيمر (1948): Hindu Medicine .
- س. مهدی حسن (1964): نمادگرايی ثنوی در يک اثر قرون وسطايی در مورد دارو. کتاب شناسی به مکاتبات ميان بلومل، تامسون و خانم استرانگ اشاره دارد.
- ب.ن. دابار (1955): رسالات در باب موضوعات ايرانی (Essays on Iranian Subjects; Bombay) .