Menu

عَضَدالدین ایجی و رسالـﮥ وضعیـﮥ عَضَدیه

نویسنده: نصیر شفیع‌پور مقدم

 

1. عضدالدین ایجی

عبدالرحمن بن رکن الدین احمد بن عبدالغفار بن احمد عضدالدین بکری1 مطرزی شافعی2 در سال 680 ﻫ.ق.3 در شهر ایگ (ایج)، مرکز ایالت شبانکاره واقع در کوره دارابگرد بین فارس بالأخص و کرمان4، در واپسین سالهای حکومت مظفرالدین محمد بن طیب شاه، پنجمن پادشاه سلسله شبانکاره پس از فتح این ناحیه به دست هولاکو خان مغول به سال 658 ﻫ.ق.5، متولد شد.

وی در سال 706 ق ایگ را ترک گفته به سلطانیه رفت و از نزدیکان و خاصان رشیدالدین فضل الله بن ابی الخیر بن عالی همدانی (م. 718 ﻫ.ق)، وزیر ایلخانی، گردید. معاصر وی ابن الفوطی (م. 723 ﻫ.ق) در همان زمان علت این هجرت را این گونه بیان می­کند:

... او در شرب خمر بسیار افراط می­نمود، تفلسف می­کرد و اعتقادی به شریعت محمدی نداشت و از همین رو از پدرش، قاضی ایج، جداشد [ و به سلطانیه رفت]6 (ابن الفوطی، 1374، 412)

هم­نشینی او با رشیدالدین فضل الله همدانی کمتر از 12 سال به طول انجامید،7 زیرا وی به دلیل همین خلقش مشتهر به فسق شده از اعتقاد جمهور فاصله گرفت و رشیدالدین نیز متهم به این امر شد و لذا او را به کرمان تبعید نمود تا از حرف مردم در امان بماند.

منصب قاضی القضاتی کل حکومت ایلخانی که از آن به «قضاء المالکیه» (الشوکانی، 1998، 336) و «قضاءالممالک» (العسقلانی، 322) تعبیر شده است نیز نمی‌توانسته 2 سال بیشتر دوام داشته باشد، زیرا ابوسعید بهادر خان ایلخانی در سال 716 ق جانشین پدرش سلطان محمد خدابنده الجایتو شد و همو عضدالدین را به این سمت منصوب نمود، ولی حضور وی در مرکز دربار ایلخانی با تبعید به کرمان پیش از سال 718 پایان یافت.

نمی­دانیم چه زمانی و چگونه وی از کرمان به شیراز نقل مکان نمود؛ گرچه به نظر می­رسد او تا زمان مرگ ابوسعید بهادرخان ایلخانی به سال 736 ﻫ.ق.، که قطب‌الدین نیک روز قراختایی علم استقلال از حکومت ایلخانی برداشت، در کرمان بوده و در آن زمان به شیراز رفته است. او تا اواخر عمر، یعنی سال 754 ﻫ.ق،، که فارس به دست امیر مبارزالدین محمد مظفری بنیانگذار دولت آل مظفر تسخیر شد، در شیراز بود.

در همان سال یکی از صفحات برجسته کارنامه فعالیت اجتماعی عضدالدین رقم خورد؛ هنگامی که امیر شیخ ابواسحق اینجو از نیت امیر مبارزالدین محمد مبنی بر فتح فارس آگاه شد، پس از مشاوره با بزرگان و نزدیکان خود، مولانا عضدالدین ایجی را به وساطت و طلب صلح پیش امیر فرستاد. چون مولانا عضدالدین به سیرجان رسید شرف الدین مظفر، فرزند امیر مبارزالدین، نیز با سپاهیان یزد بدانجا آمد و در معیت یکدیگر پیش امیر مبارزالدین محمد رفتند و در صحرای ارزویه و دشت به خدمت او رسیدند. امیر مبارزالدین محمد مقدم او را گرامی داشت و او را احترام بسیار نمود. مولانا پس از مدتی توقف مقصود از این مسافرت را که طلب صلح برای شیخ ابواسحق است بیان داشت؛ اما امیر مبارزالدین محمد اظهار داشت که به قول و فعل ابواسحق اعتمادی نیست و متقاعد به صلح نشد.

در هنگام محاصره شیراز نیز چون مدت محاصره به طول انجامید و کار بر مردم شهر تنگ شد، وی از کلوفخرالدین، که محافظ دروازه کازرون بود، التماس نمود تا او راه خروج از شهر بدهد. او نیز اطاعت کرده مولانا از شهر خارج شد و به خدمت امیر مبارزالدین محمد (ر.ک. ستوده، 1347، ج1، 92 به بعد) و از آنجا به زادگاهش ایگ، که در آن زمان تحت امارت ملک اردشیر آخرین پادشاه سلسله شبانکاره بود (همان، ج2، 44)، بازگشت و تا زمان مرگش به سال 756 ﻫ.ق.8 در آنجا مقیم بود. چگونگی مرگ او بدین گونه بیان شده که حاکم کرمان، که در آن زمان شاه جهان پسر امیر مبارزالدین محمد بود، بر وی غضب نمود و او را در قلعه دِرَیمیان در نزدیکی ایگ محبوس نمود (السبکی، 1992، ج10، 47؛ ابن العماد، 1992، ج8، 298). شیخ عضدالدین در این زمان 75 ساله بود و ظاهرا به علت کهولت سن تاب شرایط سخت زندان را نیاورد و از دنیا رفت.

یکی از نکاتی که در هنگام معرفی وی به آن اشاره شده است ثروت بسیار شیخ و بخشش­های بی‌حد و حصر او به دانشجویانش است که موجب شده او را «کریم النفس» بخوانند (العسقلانی، ج2، 323؛ ابن العماد، ج8، 298). یافتن منشا این ثروت چندان مشکل نیست، زیرا او از همان جوانی به دربار ایلخانی راه یافت و علاوه بر تصدی بالاترین مقام قضایی کشور، از ملازمان رشیدالدین فضل الله شد؛ رشیدالدینی که مؤلف کتاب تاریخ اولجایتو (م. 738 ﻫ.ق.) ضمن وقایع سال 715 ﻫ.ق. در توصیف درآمدش می­گوید:

... چه پادشاه را معلوم و مقرر شد که از مال مستدرکات عالم، رُبعی رشید می­برد به چند وجه: از حق تقریر که وجوه نقد رایج آنست و از مال اوقاف غازانی و از مال شهر یزد چندین و از مال خاتون چندین و از انعام پادشاه جایزة جامع التواریخ هشت تومان هرسال و از بغداد و تبریز، که قسم منست، ثلثی از مستدرکات و محصولات آنجا به رشید عاید می­شود، بغیر رشوت و خدمتی که روز بروز از عمال و رعایا می­گیرد بی‌حد و حصر. چنانک از نواب او ... اکنون دویست غلام ترک و مغول دارد هریک با یک تومان مال و بیشتر که به مکتسب می­دهند و املاک و اسباب مثل آن و بیکتمور غلام او صد نفر غلام ترک دارد. این همه مال پادشاه است که او می­رباید. (القاشانی، 1348، 196ـ197)

شیخ ابواسحاق نیز آنچنان جود و بخشش می­نمود که شعرا و دانشمندان در دربارش مجتمع بودند و از خوان نعمتش متنعم می­شدند و او نیز در رعایت حالشان می‌کوشید (ستوده، 1347، ج2، 108). ابن بطوطه (م. 779 ﻫ.ق.) درباره این ویژگی شیخ ابواسحاق می­گوید:

شاه ابواسحق می­کوشید در بذل و بخشش خود را نظیر پادشاه هند قلمداد کند، لیکن زمین تا آسمان با او فرق داشت. بزرگترین قلم عطایای ابواسحق که ما اطلاع داریم هفتاد هزار دینار بود که به شیخ­زاده خراسانی سفیر پادشاه هرات داد ... (ابن بطوطه، 1359،ج1، 227)

روشن است که دوازده سال حضور در نزد رشیدالدین فضل الله و هجده سال همنشینی با شیخ ابواسحق و نیز دو سال تصدی منصب قاضی القضاتی حکومت ایلخانی برای کسب چنین ثروتی و انجام چنین انعامهایی کافی بود.

غزل­سرای بزرگ ایران زمین، خواجه حافظ شیرازی، نیز به عنوان یکی از اعضای محفل عالمان و شاعران دربار شیخ ابواسحق در یک قطعه هفت بیتی، وی و چهار تن دیگر را مدح می­کند. این ابیات چنانکه در نسخه قزوینی غنی (1320، 363) ضبط شده­اند به صورت زیراند:

بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحق
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
دگر بقیه ابدال شیخ امین‌الدین
دگر شهنشه دانش عضد که در تصنیف
دگر کریم چو حاجی قوام دریادل
نظیر خویش بنگذاشتند وبگذشتند

 

به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد
که قاضیی به ازو آسمان ندارد یاد
که یُمن همت او کارهای بسته‌ گشاد
بنای کار مواقف بنام شه نهاد
که نام نیک ببرد از جهان ببخشش و داد
خدای عزوجل جمله را بیامرزاد

 

از میان استادان وی شیخ زین الدین الهنکی، یک از شاگردان برجسته قاضی ناصرالدین بیضاوی،9 تنها کسی است که از او در مراجع نام برده شده و علت آن ملازمت طولانی ایجی با وی بیش از دیگر استادان بوده است (العسقلانی، ج2، 322؛ السبکی، 1992، ج10، 46). از شاگردان شهره وی نیز می­توان شمس الدین کرمانی (م. 758 ﻫ.ق.)، ضیاء الدین عفیفی و از همه برجسته­تر سعدالدین تفتازانی (791 ﻫ.ق) را نام برد (العسقلانی، ج2، 322ـ323؛ ابن العماد، 1992، ج8، 298). تفتازانی در ستایش استادش می­گوید:

برای ما هیچ چیز جز دنباله­روی از او و پرده برداشتن از رمز و رازهای مخفی او و چیدن از دریا دریا میوه­های او و پرتو گرفتن از انوارش باقی نمانده است. (ابن العماد، 1992، ج8، 298)

وی آثار مختلفی را تالیف و از خود به یادگار گذاشت که به طور کلی در پنج موضوع کلام، اصول فقه، اخلاق، تفسیر و تاریخ قابل تقسیم­بندی­اند که اسماعیل پاشا بغدادی فهرستی از پانزده اثر وی در زمینه­های مذکور را ارائه می­کند (بغدادی، 1951، 527). از این میان آثار کلامی و اصول فقهی وی بسیار مورد توجه بوده­اند10 و گزارش طبع آنها و وجود نسخه­های خطی از ایشان به دست داده شده است. شرح منتهی السؤل و الأمل نوشته ابن حاجب (م. 646 ﻫ.ق.)، صاحب دو کتاب گرانسنگ الکافیه فی النحو و الشافیه فی الصرف، اثر اصولی ماندگار ایجی است که برخی آن را بهترین شرح مختصر ابن­حاجب دانسته­اند (ر.ک. الشوکانی، 1998، 335). اثر کلامی معروف او کتاب المواقف فی علم الکلام و تحقیق المقاصد و تبیین المرام است که هیچ متکلمی پس از او از آن بی­نیاز نبوده­است. وی به ظاهر این کتاب را در زمان اقامتش در سلطانیه به نگارش درآورده به نحوی که گاهی آن را المواقف السلطانیه نامیده­اند (بغدادی، 1951، 527). بخشی از این کتاب با عنوان الالهیات و السمعیات و التذییل از دیگر بخشهای آن معروفتر است و به صورت مستقل به سال 1848 م با تحقیق و تعلیق سورنزن (T. Soerensen) در لایپزیک به چاپ رسیده است. آخرین اثر وی رساله کوتاه العقائد العضدیه است که تنها دوازده روز پیش از مرگش در دوران حبسش نگاشته است (ر.ک. سرکیس، 1410، ج2، 1332ـ1333) و بیگمان دربردارنده اصول معتقدات وی در پایان عمرش است. زرکلی چاپ آن را گزارش نموده است (1986، ج3، 295).

او خود به تلخیص کتاب مواقف پرداخت و آن را جواهر الکلام نامید و بر شرح خود بر مواقف نیز نام الکواشف را نهاد. علاوه بر اینها، دو کتاب اخلاقی یکی با نام آداب11 و دیگری با نام اخلاق، اثر تاریخی اشراق التواریخ12 و نیز زبدة التواریخ فی ترجمه اشراق التواریخ و اثر تفسیری تحقیق التفسیر فی تکثیر التنویر از جمله موارد دیگر در کارنامه ایجی به شمار می­روند (بغدادی، 1951، 527).

نکته قابل ملاحظه این است که دو اثر زبانشناختی وی، یکی همین رساله حاضر و دیگری رساله شرح المقالة المفرده فی صفه الکلام (ر.ک. همان) با انگیزه­ای اصولی و در سایه تحقیق مباحث اصولی به نگارش درآمده­اند و از همین رو پس از وی بحث «وضع»، که محتوای رساله حاضر را تشکیل می­دهد، به عنوان یکی از سرفصلهای مباحث الفاظ در اصول فقه مطرح شد. تنها اثر صرفا ادبی ـ زبانشناختی وی کتاب الفوائد الغیاثیه در معانی و بیان است که شرحی است بر تلخیص المفتاح خطیب قزوینی و بی­تردید جای آن در کنار مجموعه شروح تلخیص خالی است. نسخه­هایی از آن در کتابخانه ملی ملک درتهران، کتابخانه مجلس شورای اسلامی در تهران، کتابخانه شیخ الإسلام عارف حکمه در مدینه و نیز کتابخانه بنیاد خاورشناسی فرهنگستان شوروی در سن­پترزبورگ موجود است.

یک نمونه مشهور از قدرت نقادی او در زمینه استدلال نحوی پرسشی است که وی درباره سخن زمخشری در کشاف ذیل آیه 23 سوره بقره مطرح می­کند. این سؤال درباره مرجع ضمیر غایب در «مِن مِثلِه» است که صاحب کشاف در صورت تعلق «مِن مِثلِه» به «سوره»، عود آن به «مِمّا نَزَّلنا» را صراحتا تجویز می­کند ولی در صورت تعلق آن به «فأتوا» عود ضمیر به «مِمّا نَزَّلنا» را تلویحا منع می­کند. سؤال ایجی از نحویان این است که چه تفاوتی بین این دو وجه وجود دارد که عود ضمیر به مرجع مذکور در وجه اول مجاز و در وجه دوم ممنوع است؟ فخرالدین احمد بن الحسن جاربَردی (م. 746 ﻫ.ق) پاسخ این سؤال را می­دهد که عضدالدین، در پاسخ، به طور مفصل آن را رد می­کند (السبکی، 1992، ج10، 47ـ54). جاربردی همچنان محکوم باقی می­ماند تا آنکه پس از مرگ ایجی، ابراهیم، پسر جاربردی، به نقد این پاسخ مفصل ایجی به پدر می­پردازد و بند بند آن را موشکافانه تحلیل می­کند (همان، 60ـ78).

 

2. رساله وضعیه عَضُدیه

2.1 موضوع رساله

روبینز در بررسی مسائل مطرح شده پیرامون زبان در یونان اینگونه اظهار می­کند که همگی آنها در راستای دو مبحث طرح می­شدند که یکی در این باب بود که انسان چگونه زبان را فراگرفته بر آن احاطه پیدا می­کند. در این زمینه گروهی به طبیعت (physis) اعنقاد داشتند و گروهی دیگر به وَضع (thesis). این موضوع مورد نظر فیلسوفان پیش از سقراط نیز بود به نحوی که افلاطون در رسالـﮥ Cratylus مناظره‌ای را در همین باب مطرح می­کند که آیا رابطه لفظ و معنی بر بنیاد یک سنخیت طبیعی استوار است یا نتیجه قرارداد و توافق است (Robins، 1997، 23).

وایس نیز اظهار می­دارد که مسلمانان از این دو نظریه، دومی را برگزیده­اند (Weiss، 1987، 341) و بدین ترتیب بحث گسترده مسلمانان در این زمینه را الهام گرفته از بحث یونانیان می­داند. هم اکنون در صدد این نیستیم که صحت و سقم نظریه کلی الهام بخشی سنت فلسفی یونان برای مسلمانان را بررسی نماییم؛ چه اثبات این امر هیچ قدحی در اصل بحث طرح شده ایجاد نمی­نماید و گاهی تفاوت هدف می‌تواند ماهیت وسیله را متفاوت کند.

سیوطی در آغاز کتاب المزهر به گردآوری تفصیلی آراء و ادله دانشمندان مسلمان در همین زمینه پرداخته است (ر.ک. سیوطی، 2004، 20ـ36)؛ آرائی که رنگی کلامی و اصولی دارند و هیچگاه با انگیزه‌ای صرفا زبانشناختی مطرح نشده­اند. در این میان، فخر رازی نظریات مسلمانان در زمینه واضع زبان را به چهار دسته زیر تقسیم کرده است:

1. الفاظ به صورت ذانی و طبیعی بر معانی دلالت دارند. این نظر عباد بن سلیمان الصیمری است.

2. الفاظ با وضع و قرارداد خود خداوند بر معانی دلالت دارند. این نظر شیخ ابوالحسن اشعری و محمد بن الحسن بن فورک اصفهانی است.

3. الفاظ با وضع و قرارداد انسانها بر معانی دلالت دارند. این نظر ابوهاشم جُبّایی است.

4. برخی الفاظ با وضع خداوند و برخی دیگر با وضع انسانها بر معانی دلالت دارند. این نظر ابواسحاق اسفرایینی است.

به گفته فخر رازی محققان نظر عباد بن سلیمان را باطل می­دانند و درباره سه نظر دیگر توقف کرده اظهار نظری نمی­کنند (همان، 26).

تأمل در چهار نظر فوق نشان می­دهد که همه دانشمندان مسلمان به وضع اعتقاد دارند و هیچ یک رأی عباد بن سلیمان مبنی بر طبعی بودن رابطه لفظ و معنا را نپذیرفته­اند. بر این اساس موضع آنان در قبال زبان روشن می­شود: وضع الفاظ برای معانی. اما نکته مهمی که ما را به جایگاه علمی با نام «علم الوضع» واقف می­کند انگیزه­ای است که در پس رونق این بحث به عنوان یک بحث کلامی و اصول نهفته است.

وایس در تبیین این انگیزه نگاهی دارد که محتوای رساله وضعیه نیز مؤید آن است. به نظر وی «موضوع» بودن تک تک الفاظ زبان برای مجموعه­ای از معانی موجب می­شود که «زبان» متشکل از آن الفاظ نیز «موضوع» باشد. این به آن معناست که زبان دارای نظام معنایی ثابتی است و فرض این ثبات معنایی برای زبانی که قرآن به آن نازل شده مساوی است با ثبات معنایی قرآن. این همان چیزی است که برای اثبات «خاتمیت» این کتاب آسمانی و به تبعش دین اسلام به آن نیازمندیم (Weiss، 342ـ343).

این نگرش وایس با آخرین جمله رساله عضدیه قابل تأیید و اثبات است، لکن سخن در اینجاست که این هدف با نگارش رساله­ای برای اثبات وضع در زبان قابل انجام است و این کاری است که پیش از عضدالدین و عمدتا در ابتدای کتب اصول فقه انجام شده بود. آنچه در این رساله مشاهده می­شود رویکردی کاملا تکامل یافته­تر به وضع است؛ رویکردی که از حد هستی و چیستی وضع و واضع فراتر رفته و به چگونگی آن پرداخته است.

در حالی که می­توان این اثر شیخ را ادامه همان سنت معنا-محور مطالعات زبانشناختی مسلمانان به شمار آورد (ر.ک. شفیع پور مقدم، 1386، 65 به بعد)، باید آن را جمع­بندی و انتزاع مبانی نظری و اصول بررسی­ها و نگرشهای زبانشناختی در آثار گذشتگان و در واقع مهر کردن یک فصل از مطالعات زبانشناسی و آغاز دور جدیدی از مطالعات نظام­مند زبانشناسی بر پایه یک سیستم نظری منسجم دستوری محسوب نمود.

وی در این رساله، با بهره­گیری از همه دستاوردهای زبانشناسی معنا-محور پیش از خود، به تقسیم بندی تفصیلی و تعریف شده مقوله­های دستوری و زیر مقوله­های آنها پرداخته و از این طریق به ارائه یک چارچوب نظری علمی برای مباحث مرتبط با کلمه مثل صرف، نحو و فرهنگ­نگاری دست زده است. بر مبنای محتوای این رساله می­باید مباحث زبانشناسی بازتعریف و بازنگاری می­شدند، اما اصطلاح «وضع» نظر همه متأخران را به سوی همان بحثهای گذشته سوق داد و موجب شد که این رساله دارای دستاورد جدیدی دانسته نشده و نادیده انگاشته شود و یا همان مباحث در رساله­های مشابه بازنگاری گردد یا نهایتا به همان صورت در ابتدای کتب اصول فقه آورده شود.

 

 2.2 پیشینه تحقیق روی رساله

نخستین و جامع­ترین مطالعه بر روی محتوای این رساله در چارچوب بررسی علم الوضع باز می­گردد به رساله دکتری فارغ التحصیلی برنارد جی. وایس (Bernard G. Weiss) از دانشگاه پرینستون به سال 1966 م.13 وایس به ویژه فصل سوم این پایان­نامه­اش را به بررسی علم الوضع با محوریت رساله ایجی اختصاص داد. وی از آن پس نیز به تحقیق در این زمینه ادامه داد و به ترتیب در سالهای 1974، 1976، 1984، 1985، 1987، 1990 و 1992 م در قالب هفت مقاله به بررسی جوانب مختلف این موضوع پرداخت و به گفته خود:

این مقالات درک عمیق­تر و رشدیافته­تری از درکم از این موضوع را، نسبت به تز [سال 1966 من] ارائه می­دهند.14

از این میان، مهمترین اثری که به طور خاص به توصیف رساله ایجی می­پردازد مقاله­ای است با عنوان «علم الوضع: توصیف مقدماتی یکی از علوم اسلامی متأخر در زمینه فیلولوژی» (Weiss، 1987) که علاوه بر برخی تغییرات اصطلاح­شناختی مهم، دیدگاههایی را مطرح می­کند که 21 سال پیش از آن در پایان‌نامه‌اش نگنجانده بود. کار وی نیز در بیان مقدمه­ای در زمینه علم الوضع و سپس توضیح تفصیلی محتوای رساله خلاصه می­شود و تصحیح متن رساله یا حتی ترجمه بند بند آن در دستور کار وی نبوده است.

گزارش دیگری از بررسی روی این رساله نیافته­ام اما نمونه­هایی از تحقیق برخی رسالات دیگر در زمینه علم الوضع موجود است. از جمله آنها تصحیح و تحقیق رساله فی علم الوضع شیخ عبدالحمید الزهراوی (م. 1334 ﻫ.ق.) است که در مجله المجمع اللغه العربیه دمشق به چاپ رسیده است (نبهان، 1995، 451ـ472).

 

2.3 نسخه­های رساله

در تحقیق و مقابله این رساله از شش نسخه موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران استفاده شده که از این میان، نسخه شماره 2114 به دلیل تقدم تاریخ استنساخ (مورخ 1072 ﻫ.ق.) به عنوان اصل برگزیده شد و دیگر نسخ به عنوان بدل (و با شماره نسخه و نه شماره میکروفیلم) مورد مراجعه قرار گرفتند. این نسخه­ها به ترتیب زیراند:

1. نسخه 2114، با عنوان رساله فی مسایل شتّی من النحو هفتمین رساله از مجموعه­ای مشتمل بر 20 رساله است که ـ به گواهی پایان رساله ـ به سال 1072 ﻫ.ق. در 6 صفحه کتابت شده است. (ر.ک. دانش­پژوه، 1339، ج8، 749ـ 752) در حاشیه این نسخه گزیده­هایی از شرح سید شریف جرجانی (! 3.4) نگاشته شده است.

2. نسخه 1257، بدون عنوان و بیست و دومین رساله از جنگی مشتمل بر 41 گفتار و رساله است که ـ به گواهی پایان رساله ـ به سوم ذی­القعده سال 1086 ﻫ.ق. در 2 صفحه (صفحه 88 پشت و رو) کتابت شده است. این نسخه با میکروفیلم شماره 2549 در این کتابخانه نگهداری می­شود. (ر.ک. دانش­پژوه، 1338، ج7، 2663-2679) در حاشیه این نسخه گزیده­هایی از شرح سید شریف جرجانی (! 3.4) نگاشته شده است.

3. نسخه 9890، با عنوان رساله الوضعیه لمولانا عضدالدین نخستین رساله از مجموعه­ای مشتمل بر 13 رساله است که در سده دوازدهم در 5 صفحه کتابت شده است. (ر.ک. دانش­پژوه، 1364، ج17، 501) این نسخه فاقد هرگونه حواشی و تعلیقات است.

4. نسخه 4220، با عنوان الرساله الوضعیه العضدیه للعضدی نهمین رساله از مجموعه­ای مشتمل بر بیش از 11 رساله است که – به گواهی پایان رساله – به ذی­القعده سال 1280 در 2 صفحه (صفحه 87 رو و 86 پشت) کتابت شده است. (دانش­پژوه، 1340، ج13، 3194-3196) مستنسخ در بالای برخی عبارات توضیحاتی چند کلمه­ای در حد تعیین مرجع ضمایر و مبهمات ارائه نموده است.

5. نسخه 883، با عنوان «رساله افادها المولی الأعظم ینبوع الحکم افضل المتقدمین و المتأخرین عضدالمله و الدین طیب الله مرقده و عطر مشهده» چهارمین رساله از مجموعه­ای مشتمل بر 6 رساله است که ـ به گواهی پایان رساله ـ به سال 1300 در 13 صفحه کتابت شده و صفحه 6 آن سفید است. (ر.ک. دانش­پژوه، 1332، ج3، 57؛ شیروانی، 1357، 58) در حاشیه این نسخه گزیده­هایی از شرح سید شریف جرجانی (! 3.4) نگاشته شده است.

6. نسخه 3459، با عنوان فوائد از مولانا عضد هفتمین رساله از مجموعه­ای مشتمل بر 13 رساله است که در 3 صفحه (از صفحه 57 تا 59) در تاریخی نامعلوم کتابت شده است. این نسخه با میکروفیلم شماره 7999 در این کتابخانه نگهداری می­شود. (دانش­پژوه، 1340، ج11، 2466-2468) در حاشیه این نسخه گزیده­هایی از شرح سید شریف جرجانی (! 3.4) نگاشته شده است.

 

2.4 شروح و تعلیقات

از زمان نگارش رساله وضعیه شروح و نیز تعلیقات مختلفی بر آن نگاشته شده که احصای همگی آنها مستلزم بررسی فهارس مخازن نسخ خطی کتابخانه­هاست لکن به مقتضای «آب دریا را اگر نتوان کشید ...» به نمونه­هایی از آنها اشاره می‌کنیم.

معروفترین شرح رساله که از زمان نگارشش در کانون توجه قرار داشته و حتی مستنسخان خود رساله نیز هنگام استنساخ آن بخشهایی از آن را گزینش نموده و بر حاشیه نسخه می­نگاشتند شرح سید شریف ابوالحسن علی بن محمد بن علی جرجانی (م. 816) است. شهرت این شرح به حدی بوده که حتی مستنسخان چه به هنگام کتابت نسخه­ای از شرح جرجانی چه به هنگام نقل قطعاتی از آن بر حاشیه نسخه رساله عضدیه حاجتی به ذکر نام سید شریف نمی­دیدند. بدین ترتیب، گذشته از سایر قرائن، صرفا بی­نام بودن، می­تواند دلیلی بر تعلق شرح به جرجانی باشد. سه نسخه از این شرح به شماره­های 9890 (رساله دوم صفحات 7 تا 16)، 3430 (رساله ششم صفحات 146 تا 169) و 8808 (رساله اول صفحات 1 تا 16) در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارند.

شرح للرساله الوضعیه نوشته عبدالرحمن القمری مشهور به صاچلی امیر و همچنین رساله فی شرح الرساله العضدیه نوشته عبدالاول القاضی، به ترتیب، چهارمین (صفحات 117 تا 125) و پنجمین (صفحات 126 تا 135) از مجموعه شماره 9183 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران هستند.

آنچه کتابخانه مزبور را از این نظر دارای اهمیت می­کند وجود شرحی بر این رساله متعلق به مولانا عبدالرحمن جامی است که نسخه­ای منحصر به فرد است و گزارشی از آن را در دیگر کتابخانه­ها نیافتم. این نسخه هشتمین رساله از مجموعه 9890 است که صفحات 40 تا 72 آن مجموعه را به خود اختصاص داده است.

 

2.5 سایر رسالات درباره وضع

گارده و اَنَوَتی در کتاب درآمدی بر کلام تطبیقی به هنگام بررسی مطالعات دینی در الأزهر در دهه 40 به چهار مرحله مقدماتی (4 سال)، متوسطه (5 سال)، عالی (4 سال) و تخصصی در این دانشگاه اشاره می­کند و سپس به ارائه توضیح در باره هر یک از این سطوح چهارگانه می­پردازد. به گفته ایشان، دانشجویان پس از اتمام مرحله متوسطه باید یکی از دانشکده­های زبان عربی، حقوق دینی و کلام را برای آغاز تحصیلات عالی برگزینند. در دانشکده زبان عربی (کلیّة اللغة العربیه) مجموعه‌ای از دروس به ایشان ارائه می­شوند که از آن جمله درسی است با عنوان «وضع» که گارده و اَنَوَتی معادل sémantique را برای آن به کار می­برند (Gardet et Anawati، 1948، 135).

این مقدمه از آن رو گفته شد که بدانیم توجیه این که رسالات بسیاری در باب علم الوضع از سوی استادان یا فارغ التحصیلان الأزهر نوشته شده چیست. مصطفی بن محمد بن یوسف بن عبدالرحمن الصفوی القلعاوی (م. 1230 ه.ق.) شارح شرح سمرقندی بر رساله عضدیه (طبقات الفقهاء، ج 13، 664ـ663)، محمد بن محمد بن علی بن ابی عیاشه حسن بن بسیونی البَیّومی الحسنی الدمنهوری (م. 1335 ه.ق.) نگارنده منظومه فی علم الوضع (همان، ج1/14، 569ـ570)، محمد منیب بن محمود بن مصطفی بن عبدالله بن محمد هاشم الجعفری الهاشمی النابلسی (م. 1343 ه.ق.) مؤلف «أُرجوزه فی علم الوضع» (همان، ج2/14، 798-799)، یوسف بن احمد بن نصر بن سویلم الدِّجوری (م. 1365 ه.ق.) صاحب رساله فی علم الوضع (همان، 898-899) و علی بن محمد بن عامر النجّار (م. 1351 ه.ق.) نگارنده رساله فی علم الوضع همگی دانش­آموختگان الأزهر بوده­اند. محمد بن محمد بن حسین الإنبایی ملقب به شمس الدین (م. 1313 ق.) صاحب رساله فی علم الوضع (همان، ج1/14، 566-567) نیز گرچه خود تحصیل کرده الأزهر نبود اما پدرش چنین بود و او با واسطه پدر به علم الوضع راه یافت.

به همین دلیل نیز رسالاتی با این موضوع به صورتی مشخص و تعریف شده در کتابخانه دانشگاه الازهر قابل دست­یابی هستند. از آن جمله­اند رساله فی الوضع محمد حَجَرزاده، عقداللئالی عبدالمالک الپَتنی، خلاصه الوضع یوسف بن احمد الدِّجوی، خلاصه علم الوضع عبدالرحمن خلف، المِنحی الإلهیّه فی القواعد الوضعیه عبدالخالق الشُبراوی و المُلَخَّص فی علم الوضع محمد الحسینی الظواهری که همگی متعلق به سده اخیرند و به جز اولی، که در استانبول چاپ شده، همگی در قاهره به چاپ رسیده­اند (ر.ک. فهرس، ج4، 50 به بعد).

سید شریف غیر از شرحی که بر رساله شیخ عضد نگاشته (! 3.4) به نظر می‌رسد رساله­ای مستقل در باب وضع نیز داشته باشد با عنوان الرسالة الشریفة الشریفیه که نسخه­ای از آن در کتابخانه مرعشی نجفی قم موجود است. ملامحسن قزوینی طالقانی صاحب الرسالة الوضعیة الأبهریه فی وضع الحروف»، عطاء الله بن احمد بن عطائ الله الأزهری مؤلف غایه الرفع الی ذروة الوضع و شرح آن و ملاابوبکر میر روستمی صاحب رساله الوضع، که نسخه­ای از آثارشان به ترتیب در کتابخانه تکیه شوشتری­ها در نجف و مرکز احیای میراث اسلامی در قم یافت می‌شود، از دیگر عالمانی هستند که در این زمینه صاحب اثرند.

 

3. متن انتقادی رساله

بسم الله الرحمن الرحیم

قال خاتمُ المجتهدین عَضُدُ الدّین

هذه رسالةٌ فی مسائلَ شتّی من النحو یشتمل علی مقدمةٍ و تقسیمٍ و خاتمة

المقدمة

اللفظُ قد یوضَع لشخصٍ بعَینِه و قد یوضَع له باعتبار امرٍ عامٍ و ذلک بأن یُعقَلَ امرٌ مشترکٌ بین مشخّصاتٍ ثم یُقالَ هذا اللفظُ موضوعٌ لکلّ واحدٍ من هذه المشخصاتِ بخصوصه بحیثُ لایُفهَم و لا یُراد به الّا واحدٌ بخصوصه دونَ القدر المشترکِ فیُعقَل ذلک المشترکُ آلةً للوضع لا انّه الموضوعُ له فالوضعُ کلّیٌّ و الموضوعُ له مشخّصٌ و ذلک مثلُ اسم الإشارةِ فإنَّ هذا مثلاً موضوعةٌ و مسمّاه المشارُ الیه المشخّصُ بحیث لایَقبَل الشرکةَ.

تنبیهٌ

ما هو من هذا القبیلِ لایُفید التشخّصَ الّا بقرینةٍ معیّنةٍ لإستواءِ نسبةِ الوضعِ الی المُسمّیات.

. 3459: بسم الله تیمّناً بذکره

. 9890: رسالةٌ افادها لمولی الأعظمُ یَنبوعُ الحکم افضلُ المتقدمین و المتأخرین عضُدُ الملّة و الدینِ طیّب الله مرقدَه 883: همان + و عطّر مشهدَه حیث قال

. 1257: هذه فائدةٌ تشتمل 4220،883: هذه فائدةٌ مشتملةٌ 9890: و هی مشتملةٌ 3459: فایدةٌ تشمل

. 1257، 883، 9890، 3459: مقدمةٍ و تنبیهٍ

. 883: و خاتمةٍ ندارد

. 9890: فاللفظُ

. 4220: و قد یوضَع اللفظ له 3459: له ندارد

. 1257، 883، 9890: المشخصات

. 9890: هذه ندارد

. 1257: من حیثُ

. 1257، 4220: لایُفاد و لایُفهَم 883: لایُفاد و لایُفهَم به

. 9890: به ندارد

. 3459: بحیث .... بخصوصه ندارد

. 1257: فتعقّل 4220، 883، 9890: فتعقل

. 883، 3459: اسماء الإشارة

. 4220: و موضوعُه

. 883: و مسماةٌ

. 1257: حیث

. 1257: المشخصات 3459: ناخوانا

 

التقسیم

اللفظُ مدلولُه إمّا کلّیٌّ او مشخّصٌ و الأوّلُ إمّا الذّاتُ و هو اسمُ الجنسِ او حدثٌ و هو المصدرُ او نسبةٌ بینهما و ذلک إمّا أن یُعتبرَ من طرف الذاتِ و هو المشتقُّ او من طرف الحدثِ و هو الفعلُ و الثانی فالوضعُ إمّا شخصیٌّ او کلّیٌّ و الأوّلُ العَلَمُ و الثانی مدلولُه إمّا معنیً فی غیره یتعیّن بانضمام ذلک الغیرِ الیه و هو الحرفُ او لا فالقرینةُ إن کانت فی الخطاب فالضمیرُ و إن کانت مِن غیرُ فإمّا حسّیّةٌ و هو اسمُ الإشارةِ او عقلیّةٌ و هو اسمُ الموصول.

 

الخاتِمة

تشتمل علی تنبیهاتٍ

1 الثلثة یَشترک فی أنّ مدلولاتِها لیست معانٍ فی غیرِها و إن کانت یتحصّل بالغیر فهی اسماء.

2 الإشارة العقلیّةُ لاتُفید التشخّصَ فإنّ تقیُّدَ الکلّیِّ بالکُلّیّ لایُفید الجزئیّةَ بخِلاف قرینةِ الخِطاب و الحسِّ فلذلک کانا جزئیین و هذا کلّیّاً.

3 علمتَ من هذا الفرقَ بین العَلَم و المُضمَر و فسادَ تقسیم الجزئیِّ الیهما دونَ اسماء الإشارةِ ظنّاً أنّ ذلک إنّما یتعیّن بقرینة الإشارةِ و مدلولَ الضمیر بالوضع.

4 یتبیّن لک من هذا أنّ معنی قولِنا النُّحاةِ أنّ الحرفَ یدلّ علی معنیً فی غیره أنّه لایَستقلّ بالمفهومیّة بخِلاف الإسمِ و الفعل.

5 و قد عرفتَ منه الفرقَ بین الفعل و المشتقِّ و أنّ ضارباً لایَرِد علی حدّ الفعلِ فإنّه یدلّ علی حدث و نسبتِه الی الموضوع و زمانِها.

6 و یُعلَم منه الفرقُ بین اسم الجنسِ و عَلَمِ الجنس فإنّ عَلَمَ الجنس کأُسامة وُضِع بجوهره للجنس المعیّنِ و اسد وُضِع لغیر معیّنٍ ثم جاء التعیینُ و هو معنیً فیه من اللام.

7 الموصولُ عکسُ الحرف فإنّ الحرفَ یدلّ علی معنیً فی الغیر و تَحصُّلُه بما هو معنیً فیه و الموصولُ مبهمٌ یتعیّن بمعنیً فیه.

8 الفعلُ و الحرف یشترکان فی أنّهما یدلّان علی معنی باعتبار کونِه ثابتاً للغیر و من هذه الجهةِ لایَثبُت له الغیرُ فامتنع الخبرُ عنهما.

9 الفعلُ مفهومُه کلّیٌّ قد یتحقّق فی ذواتٍ متعدّدةٍ فجاز نسبتُه الی خاصٍّ منه فیُخبَر به دونَ الحرف إذ تَحصُّلُ مدلولِه إنّما هو حاحصل له فلایُعقَل لغیر.

10 فی ضمیر الغایبِ و کلّیّتِه و شخصیّتِه نظرٌ فتأمَّل.

11 ذو و فوق مفهومُهما کلّیٌّ لأنّهما بمعنی صاحب و عُلُوّ و إن کانا لایُستَعملان الّا فی جزئیٍّ لِعُروض الإضافةِ فلایکونان جزئیّین.

12 لایُریبُک تَعاوُرُ الألفاظِ بعضِها مکانَ بعضٍ إذ المعتبرُ الوضعُ.

و الله تعالی أعلم و أحکَم

فی سنة 1072

 

4. ترجمه فارسی رساله

به نام خداوند بخشاینده مهربان

خاتم المجتهدین عضد الدین می­گوید:

این رساله­ای است دربارة مسائل مختلفی از دستور زبان که شامل یک مقدمه، یک تقسیم و یک خاتمه است.

مقدمه

کلمه گاهی عینا برای یک چیز خاص وضع می­شود و گاهی به اعتبار یک امر عام [برای یک چیز خاص وضع می­شود]، بدین صورت که یک امر مشترکی بین چیزهای مشخصی در نظر گرفته شده سپس گفته می­شود که این کلمه برای هر یک از این چیزهای مشخص، فقط، وضع شده است به گونه­ای که از آن کلمه جز چیز واحدی فهمیده و اراده نمی­شود نه آن وجه مشترک؛ پس آن مشترک تنها ابزار وضع در نظر گرفته می­شود نه آن که موضوع­ له باشد، بنابراین، وضع، کلی و موضوع­له، مشخص است، همچون اسم اشاره که هذا مثلا وضع شده و مسمّایش همان مشارالیه مشخص است به نحوی که اشتراک پذیر نیست.

 

تنبیه

کلمه­ای که اینچنین باشد مفید تشخص و جزئیت نیست مگر توسط یک قرینـﮥ معیِّنه، زیرا نسبت وضع به همـﮥ مسماها یکسان است.

 

تقسیم

مدلول لفظ یا کلی است یا مشخص، اوّلی یا ذات است، که عبارت است از اسم جنس، یا حَدَث، که عبارت است از مصدر، یا نسبت بین آن دو و همین یکی یا از طرف ذات لحاظ می­شود، که عبارت است از مشتق، یا از طرف حَدَث، که عبارت است از فعل.

دومی وضعش یا شخص است یا کلی، اولی عبارت است از عَلَم و مدلولِ دومی یا معنایی است در غیر خود که با انضمام آن غیر به آن، متعیّن می­شود، که عبارت است از حرف، یا چنین معنایی نیست، در این صورت، اگر قرینه در خطاب باشد ضمیر است و اگر در غیر خطاب باشد، یا قرینه حسی است، که اسم اشاره خوهد بود یا قرینه عقلی است که اسم موصول خواهد بود.

 

 

. 1257، 4220، 883، 9890، 3459: ذاتٌ

. 9890: أن تعتبرَ 3459: یعتبرُ

. 1257، 883: واو ندارد

. 9890: فالوضع له 4220، 1257، 883: الوضع

. 1257، 4220: مشخّصٌ

. 883، 9890: کلّیٌّ او مشخصٌ

. 883، 9890: والثانی علم و الأول

. 1257، 9890: و یتعیّن

. 4220: ذلک ندارد

. 3459: الیه ندارد

. 4220: کمِن و الی

. 3459: کان

. 3459: کان

. 3459: من غیره 1257، 4220، 883، 9890: فی غیره

. 9890: فهو

. 4220، 883، 9890: و هو الموصول

. 9890: یشتمل 3459: تشمل

. 1257، 4220، 9890، 3459: تمامی شماره­ها به صورت حرف­نوشت آمده: الأوّل، الثانی، الخ

. 1257، 9890، 3459: مشترکةٌ 4220: تشترک 883: مشترکٌ

. 1257، 3459: مدلولَها لیس

. 4220، 883، 9890: معانیَ

. 4220: فی غیره

. 4220، 883، 9890: تتحصّل

. 883، 3459: لایُفید

. 1257، 4220، 883، 9890، 3459: تقیید

. 9890: تُفید

. 9890: و لذلک

. 9890: علِمنا

. 4220: هذه

. 9890: الضمیر

. 4220: الأسمآء الإشارة 1257، 9890: اسم الإشارة

. 4220: ظنّاً .... الإشارة ندارد

. 1257، 9890: تبین

. 1257، 883، 9890، 3459: قول النحاة

. 4220: أنّ ندارد

. 1257، 883: مایدلّ 9890: مادلّ

. 1257، 9890، 883: عرفتَ من الفرق 3459: و عرفتَ منه الفرق 4220: قد عرفتَ من الفرق

. 3459: المشتق و الفعل

. 4220، 883، 9890: واو ندارد

. 1257: ان صار بالایراد؟

. 1257، 4220، 883، 9890: ما دلَّ

. 1257، 4220: موضوعٍ 883: نسبةٍ الی موضوعٍ 9890: نسبةِ موضوعٍ

. 4220: واو ندارد

. 1257، 883، 9890، 3459: و منه یُعلَم

. 1257، 3459: فإنّ علمَ الجنس ندارد

. 3459: المعین ندارد 1257، 883، 9890: وَضِع لمعیّنٍ بجوهره

. 4220: + لایدلّ علی ذلک بل

. 3459: التعیَّن

. 4220: مِن نحوِ اللام

. 4220: الموصول ندارد

. 883: تدلّ

. 4220، 883: فی غیره

. 3459: و تحصیله

. 4220: بما ندارد

. 883: و تحصیلُه إنّما هو بمعنی فیه

. 4220: امرٌ مبهمٌ

. 1257، 883: مشترکان

. 4220: فامتنع الخبرُ عنهما ندارد

. 4220: مدلولُه

. 9890: فی ندارد

. 1257، 883: منها

. 883: تحصیل

. 883: بما یَحصُل 4220: بما یُحَصَّل 1257، 3459: بما حصل له 9890: بما یُحَصَّل له

. 9890، 3459: لغیره 883: فلایعقل له لغیره 4220: الا بغیره

. 9890: و فی کلّیّتِه

. 4220، 9890: و شخصیّتِه ندارد 1257، 3459: و تشخّصِه

. 9890: تأمّلٌ

. 883: لأنّهما ندارد

. 1257: الّا ندارد

. 4220، 9890: فی الجزئیین 883، 3459، 1257: فی جزئیین

. 1257: فلاتکونان 4220: فلایکون

. 9890: فی مکان

. 1257: تمّت الرسالةُ العضدیّة 4220: تمّت الرسالةُ الشریفة الموسومةُ بالرسالة الوضعیّة العضدیّة و لنا شرحٌ حسنٌ لایَفی الوقتُ لاستنساخها فاقتصرتُ علی هذا [؟] فی اواخر [؟] 1280 فی بلد اصفهان 883: تمّت بید اقلّ طلبةٍ محمد علی فی سنة ثلثمائة بعد الألف 9890: تمّت بلطف الله تعالی [؟] الفقیر المشتهر بـ[؟] محمد بن مصطفی عفی عنهما 3459: تمّت الرسالة اشریفةُ و هو مِن فواید المولی الأعظم سلطان علما العالم عضدِ الملّة و الدین و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

خاتمه

این خاتمه شامل چند تنبیه است:

  1. اشتراک این سه [= ضمیر، اسم موصول و اسم اشاره] آن است که مدلولشان معنایی در غیرشان نیست، اگرچه توسط غیر حاصل شوند، بنابراین آنها اسم هستند.
  2. ة عقلی مفید تشخص و جزئیت نیست، زیرا تقیّد کلّی با کلّی افادة جزئیّت نمی­کند، برخلاف قرینـﮥ خطاب و حس [که افادة جزئیّت می­کنند] از همین رو آن دو [= ضمیر و اسم اشاره] جزئی و این یکی [= اسم موصول] کلّی است.
  3. از این [که در تنبیه دوم گفته شد] تفاوت بین عَلَم و ضمیر را دانستی و فهمیدی که تقسیم کردن جزئی به عَلَم و ضمیر منهای اسم اشاره، به این گمان که آن [= اسم اشاره] فقط با قرینـﮥ اشاره متعین شده و مدلول ضمیر با وضع متعین می­گردد، غلط است.
  4. از این [تقسیمی که در تنبیه سوم ارائه شد] روشن می­شود که منظور از سخن ما نحویان که: «حرف بر معنایی در غیر خود دلالت می­کند» این است که حرف، از نظر مفهوم، مستقل نیست، بر خلاف اسم و فعل [که استقلال مفهومی دارند].
  5. و از آن [تقسیم] فرق بین فعل و مشتق و اینکه ’ضارب‘ اشکالی بر تعریف فعل وارد نمی­کند را دانستی، زیرا فعل بر حدث، نسبت آن [حدث] به موضوع و زمان آن [نسبت] دلالت می­کند.
  6. و از آن [تقسیم] فرق بین اسم جنس و عَلَم جنس دانسته می­شود، چنانکه علم جنس مثل ’اسامه‘ جوهرش برای ذات معین وضع شده و ’اسد‘ برای غیر معین، سپس تعیین، که معنایی است ناشی از لام [تعریف] در آن [اسد]، وارد شده است.
  7. موصول بر عکس حرف است، زیرا حرف بر معنایی در غیر خود دلالت می­کند و آن [معنا] را توسط آنچه معنا در آن است به دست می­آورد حال آنکه موصول، مبهم بوده توسط معنایی در آن است متعین می­گردد.
  8. فعل و حرف، از این نظر که هر دو بر معنای محمول بر غیر دلالت می­کنند، همانند هم هستند و از این نظر ، غیر بر آنها حمل نشده و اِخبار از آنها ممتنع است.
  9. مفهوم فعل، کلّی است که در ذاتهای متعدد متحقق می­شود و لذا نسبت دادن آن به یک ذات خاص امکانپذیر است و خبر قرار می­گیرد، حال آنکه حرف چنین نیست، زیرا حصول مدلولش تنها به واسطة چیزی است که حرف برایش حاصل است و برای غیر آن چیز تصور نمی­شود.
  10. ة ضمیر غایب و کلّی یا جزئی بودنش باید بیشتر تحقیق و بررسی شود.
  11. مفهوم «ذو» و «فوق» کلّی است، زیرا به ترتیب به معنای «صاحب» و «علوّ» هستند، گرچه هردو، به دلیل مضاف شدن، فقط در جزئی استعمال می­شوند، بنابراین این دو جزئی نیستند.
  12. نگذار به جای یکدیگر به کار رفتنِ الفاظ تو را فریب دهد، زیرا تنها وضع [هر لفظ] معتبر است.

والله تعالی اعلم و احکم

سال 1072 [هجری قمری]

 

 

پی‌نوشت‌ها

1. بغدادی این لقب را برای وی ذکر کرده (1951، 527) و وجه تقلیب را سبکی این دانسته که منقول است او از نسل ابوبکر، خلیفه دوم، بوده است (1992، ج10، 46).

2. غالب تراجم وی را شافعی معرفی کرده­اند و ترجمه­اش در طبقات شافعیه آمده است (ر.ک. السبکی، 1992، ج10، 46 به بعد و الأسنوی، 1391، ج2، 238 به بعد) ولی بغدادی در این میان به او لقب حنفی داده است (1951، 527).

3. درباره تاریخ ولادت وی بین تراجم­نگاران اختلاف نظر وجود دارد. درحالی که برخی او را دقیقا متولد سال 700 ﻫ.ق. (بغدادی، 1951، 527) یا تقریبا پس از آن سال (العسقلانی، ،ج2، 322؛ الشوکانی، 1998، 335) یا حتی سال 708 ﻫ.ق. (ابن العماد، 1992، ج8، 298؛ کحاله، 1957، ج3، 119) می­دانند، ما در اینجا رای مقریزی که وی را دقیقا متولد 680 (1970، ج3، 16) یا سبکی که به تقریب او را متولد پس از 680 دانسته (همان، 46) را اختیار نموده­ایم. زیرا از یک سو، به گفته دانشمند معاصرش کمال الدین ابوالفضل عبدالرزاق بن احمد معروف به ابن الفوطی (م. 723 ﻫ.ق.) او در سال 706 ﻫ.ق. به سلطانیه و به نزد وزیر سلطان محمد الجایتو، رشیدالدین فضل الله همدانی (م.718 ه.ق.) رفته و از دیگر سو، علت ترک ایگ و مهاجرت به سلطانیه ناهمخوانی خلقیات و منش او با پدرش، قاضی ایج، بوده (1374، ج1، 411) و به تحقیق، چنین هجرتی آن هم به این دلیل، دو سال پیش از تولد یا حتی در سن شش سالگی امکان­پذیر نبوده است.

4. فارس در زمان ساسانیان به پنج ناحیه یا بلوک یا کوره تقسیم شده بود که عبارت بودند از اصطخر، شامل نواحی شمالی فارس از جمله یزد به مرکزیت شهر اصطخر، اردشیر خوره، شامل نواحی جنوبی و سواحل و جزایر خلیج فارس به مرکزیت شهر گور، شاپورخوره در غرب اردشیرخوره به مرکزیت شهر شاپور، قبادخوره در غرب شاپورخوره به مرکزیت شهر ارگان و دارابگرد، شامل نواحی شرقی فارس به مرکزیت شهر دارابگرد. این تقسیم بندی در دوره استیلای مسلمانان بر فارس نیز حفظ شد ولی در اواسط دوره سلجوقی در پی تحولاتی که به تبع قتل ابومنصور فولادستون، آخرین پادشاه دیلمی فارس، در سال 448 ﻫ.ق. به دست نظام الدین فضل الله معروف به فضلویه حسنویه، رئیس طایفه شبانکاره، رخ داد، فارس به چهار ناحیه تقسیم شد: فارس بالاخص شامل یزد تا جزیره کیش به مرکزیت شیراز، شبانکاره مذکور، لارستان به مرکزیت لار و هرمز شامل جزیره هرمز و جزای و سواحل اطراف آن (ستوده، 1347، ج2، 47-49).

5. هولاکوخان در سال 658 ﻫ.ق. به اغوای جمعی لشگری به سرداری شخصی به نام «تکوجنه» از قبیل جلایر برای تصرف شبانکاره فرستاد. سپاهیان مغول در ابتدای ماه صفر آن سال به پای قلعه ایگ رسیدند و ملک مظفرالدین محمد بن قطب الدین مبارز، هفتمین پادشاه شبانکاره، در قلعه متحصن شد و در ضمن جنگ تیری به چشمش اصابت نمود و هلاک شد. به این ترتیب مغولان تمامی قلاع ایشان را مسخر ساخته و ویران کردند. از آن پس ملوک شبانکاره از طرف مغولان منصوب می­شدند که پنجمین حاکم منصوب ایشان همین مظفرالدین محمد بن طیب شاه مذکور و در واقع دوازدهمین ملک شبانکاره بود (ستوده، 1347، ج2، 34-35؛ 44).

6. در همین راستا خوانساری بغض و عداوت او با اهل حق و تعصب شدیدش در امر باطل را بسیار بالا و در حد کمال معرفی می­کند (1392، ج5، 50) و قمی نیز او را ناصبی متعصب و معاند شیعه و امامیه می­داند (1970، 472) ولی این موضوع در هر دو منبع در حد انتسابی گذرا بدان پرداخته می­شود و هیچ شاهدی برای آن ذکر نمی­شود.

7. السبکی (م. 771 ﻫ.ق.) و به تبع او العسقلانی (م. 852 ﻫ.ق.) بیشترین اقامت وی را در سلطانیه دانسته‌اند (السبکی، 1992، ج10، 46؛ العسقلانی، ، ج2، 322) که با توجه به اقامت حدود 26 ساله­اش در ایگ پیش از آن و اقامت حدود 34 ساله­اش در فارس پس از آن توجیهی ندارد.

8. در حالی که اکثر منابع این تاریخ را برای مرگ وی ثبت کرده­اند (العسقلانی، ، ج2، 323؛ الشوکانی، 1998، 336؛ کحاله، 1957، ج5، 119؛ زرکلی، 1986، ج3، 295)، برخی دیگر آن را سال 753 ﻫ.ق. ذکر کرده­اند (ابن العماد، 1992، ج8، 298؛ الأسنوی، 1391، ج2، 238) و صاحب سلوک نیز آن را 755 ﻫ.ق. (المقریزی، 1970، ج3، 295) دانسته است. به تحقیق سال 753 را نمی­توان به عنوان سال وفات وی تعیین نمود زیرا او در آن تاریخ در شیراز و نزد امیر ابواسحق بوده و واقعه فتح شیراز توسط امیر مبارزالدین و نقش آفرینی عضدالدین در این واقعه در سال 754 ﻫ.ق. رخ داده است. با توجه به چگونگی مرگش نیز – چنانکه در متن خواهد آمد – نمی­توان سال 755 ﻫ.ق. را پذیرفت.

9. ناصرالدین ابوالخیر عبدالله بن عمر بن محمد بن علی بیضاوی فقیه شافعی که در پایان عمرش در تبریز سکونت داشت و همانجا به سال 685 ﻫ.ق. درگذشت.

10. شهید اول، جمال الدین محمد بن مکی بن شمس الدین دمشقی، اجازه روایت برخی از کتابهای ایجی را از شاگردش، شمس الدین کرمانی، دریافت کرده که متن کامل این اجازه را علامه مجلسی در مجلد 107 بحارالأنوار آورده است (مجلسی، 1983، ج107، 183).

11. سرکیس عنوان کامل این کتاب را آداب البحث ذکر می­کند و در توضیح کوتاهی، در کنار گزارش چاپ آن، می­گوید که وی همه قواعد بحث را در ده سطر بیان کرده است (1410، ج2، 1332).

12. زرکلی نام آن را اشرف التواریخ آورده است (1986، ج3، 295).

13. “Language in Orthodox Muslim Thought: A Study of Wad’ al-Lugha and Its Development”, Princeton University, 1966.

14. ین مطلب را ایشان به تاریخ 6 می‌2006 در پاسخ به درخواست رونوشتی از آن تز از سوی اینجانب فرمودند و فهرست کامل مقالات هفتگانه فوق را نیز ارسال نمودند.

 

کتابنامه

الأسنَوی، جمال الدین عبدالرحیم (1391). طبقات الشافعیه. تحقیق: عبدالله الجبوری، بغداد: احیاء التراث الإسلامی.

ابن بطوطه، محمد بن عبدالله (1359). سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه: محمد علی موحد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

ابن­العماد، شهاب الدین ابی­الفلاح العکری (1992). شذرات الذهب فی اخبار من ذهب. تحقیق: عبدالقادر الأرناؤوط و محمود الأرناؤوط، دمشق/بیروت: دار ابن­الکثیر.

ابن­الفُوَطی، کمال الدین ابوالفضل (1374). مجمع الآداب و معجم الألقاب. تحقیق: محمد الکاظم، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

بغدادی، اسماعیل پاشا (1951). هدیة العارفین: اسماء المؤلفین و آثار المصنفین. تحقیق: محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیگله کلیسی، استانبول: وکاله المعارف.

دانش­پژوه، محمد تقی (1332). فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران. ج3، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

______________ (1338). فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران. ج7، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

______________ (1339). فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران. ج8، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

______________ (1340 آ). فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران. ج11، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

______________ (1340 ب). فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران. ج3، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

______________ (1364). فهرست نسخه­های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران. ج17، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله (1951). کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون. تحقیق: محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیگله کلیسی، استانبول: وکاله المعارف.

حافظ شیرازی، شمس الدین (1320). دیوان. به اهتمام: محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: کتابخانه زوّار.

خوانساری، محمد باقر (1392). روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات. تحقیق: اسدالله اسماعیلیان، قم: اسماعیلیان.

الزرکلی، خیرالدین (1986). الأعلام: قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین. بیروت: دارالعلم للملایین.

السبکی، تاج الدین ابی­نصر عبدالوهاب (1992). طبقات الشافعیه الکبری. تحقیق: محمود محمد الطناحی و عبدالفتاح محمد الحلو، امبابه: هجر.

ستوده، حسینقلی (1347). تاریخ آل مظفر. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

سرکیس، یوسف الیان (1410). معجم المطبوعات العربیه و المعربه. قم: کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی.

سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن (2004). المزهر فی علوم اللغه و انواعها. تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم و محمد جادالمولی و علی محمد البجاوی، صیدا/بیروت: المکتبه العصریه.

شفیع پور مقدم، نصیر (1386). «برهم­کنش صرف و معنی­شناسی در مطالعات دستوریان مسلمان: از سیبویه تا سیوطی»، پژوهشنامه علوم انسانی، شماره 56، صص 70-41.

الشوکانی، محمد بن علی (1998). البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع. تحقیق: حسین بن عبدالله العَمری، بیروت: دار الفکر المعاصر و دمشق: دار الفکر.

شیروانی، محمد (1357). فهرستواره نسخه­های خطی مجموعه مشکوة. زیر نظر: ایرج افشار، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.

العسقلانی، شهاب الدین احمد بن حجر (بی­تا). الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه. بیروت: دار احیاء التراث العربی.

القاشانی، ابوالقاسم عبدالله بن محمد (1348). تاریخ اولجایتو: تاریخ پادشاه سعید غیاث الدنیا و الدین اولجایتو سلطان محمد طیب الله مرقده. به اهتمام: مهین همبلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

قمی، عباس (1970). الکُنَی و الألقاب. نجف: المطبعه الحیدریه.

کحاله، عمر رضا (1957). معجم المؤلفین: تراجم مصنفی الکتب العربیه. بیروت: دار احیاء التراث العربی.

مجلسی، محمد باقر (1983). بحارالأنوار الجامعه لدرر اخبار الأئمه الأطهار. ج 107، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

المقریزی، تقی الدین احمد بن علی (1970). کتاب السلوک لمعرفه دول الملوک. تحقیق: سعید عبدالفتاح عاشور، مصر.

نبهان، عبدالإله (1995). »علم الوضع للشیخ عبدالحمید الزهراوی»، مجلة المجمع اللغة العربیه، سال 70، شماره 3، 472-451.

طبقات الفقهاء، زیر نظر: جعفر سبحانی، قم: توحید.

فهرس الکتب الموجوده بالمکتبه الأزهریه، قاهره: مطبعه الأزهر، 52-1946.

Gardet, Louis et Anawati M.-M. (1948). Introduction a la Théologie Comparée. Paris: Libraire Philosophique J. Vrin.

Robins, R.H. (1997). A Short History of Linguistics. 4th ed., London/New York: Longman.

Weiss, Bernard G. (1987). “’Ilm al-Wad’: An Introductory Account of a Later Muslim Philological Science,” Arabica, vol. 34, pp. 339-356.

 

دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
دی ان ان